بازگشت به صفحه اول

 

 
 

جبههء ملی در جمعه گردی های نوری علا

دکتر علی راسخ افشار

از جبههء ملی ایران

نوشتهء پر تفـرعـن و پر طمطراق آقای اسماعیل نوری علا که اینجانب تاکنون افتخار آشنائی ایشان را نداشته ام بسیار رسا و فصیح! و بدون ابهام و اغتشاش و آموزنده! بود.

ایشان در نوشتهء خود از باب مثال بما آموختند که همانگونه که ایشان آورده اند: « در آستانهء تشکیل کنگره ای به نام اولین کنگرهء جبههء ملی ایران در اروپا که من از هویت برگزارکنندگانش اطلاعی ندارم » بدون آگاهی و اطلاع کافی از کم و کیف و هویت چیزی و کسی و کسانی، میتوان در صفحاتی چند در مورد آن لفاظی و قلمفرسائی کرد! هر چند که بزرگان گفته اند: «یا سخن دانسته گو ای مرد بخرد یا خموش» که البته باید دانست در مورد ایشان که علم غیب دارند و نخوانده ملا هستند این گفتهء بزرگان صادق نیست. و یا اینکه «ای مرد بخرد» در مورد ایشان سالبهء به انتفای موضوع است، یعنی خَر ما از کرگی دم نداشت.

اما آنچه در نوشتهء آقای نوری علا  بسیار امیدوار کننده برای ما گمراهان وامانده و تنگ نظر و قفل شدهء سیاسی اپوزیسیون ایران بود! این خبر بسیار دلنشین می باشد که گرچه ایشان بارها نوشته بودند که علاقه ای بکار سیاسی ندارند، بیکباره خواب نما شده و قلمی فرموده اند که «اما، قبل از ورود به مطلب لازم مى دانم گفته باشم كه من اگر وظيفهء خود دانسته ام تا در اين مجادله شركت كنم فقط به آن دليل است كه از يكسو وجود تشكيلات ملى گرا و سكولار را مهمترين نياز كنونى جامعه مى دانم و، از سوى ديگر، مى بينم كه جبههء ملى ايران، كه مى تواند يكى از اينگونه نهادهاى سياسى باشد، در داخل كشور به دلايلى چند، و در خارج كشور به عللى گوناگون همچون وجود تنگ نظرى، قفل شدن در تصورات گذشته، عدم انتقاد از عملكرد اين جبهه در جريان انقلاب آخوند خوردهء ۱۳۵۷، و نرفتن به سوى يك ماهيت جدى سياسى، خود را از حضور مؤثر در چنين جنبش و خواست و جريانى محروم ساخته و، متأسفانه، تبديل به نمونه اى شده است كه در آن مى توان همهء بيمارى هاى دامنگير اپوزيسيون را يكجا مطالعه كرد. هدف من در اين مطلب بيرون كشيدن سيماى اين بيمارى زدگى و تشريح جنازه اى است كه بر تخت نوشتهء آقاى دكتر راسخ روى دست ما مانده است.»

اول ـ بایستی بسیار خوشحال بود که بالاخره ایشان در سنین کهولت هم که شده وظیفه شناس شدند و بعنوان طبیبی حاذق در مورد بیماریهای اپوزیسیون و علاج آن وارد کارزار سیاست گردیدند.

دوم ـ اینکه بقول شوخ طبعانی که در روزهای آغازین انقلاب ۱۳۵۷ خورشیدی برای تازه واردانی که خود را همه کارهء انقلاب معرفی می نمودند این ترجیع بند را ساخته بودند که « بسمه ای تعالی کجا بودی تا حالا؟»  

سوم ـ اینکه بهرحال وجود شما و وظیفه شناسی شما مغتنم است و بقول حافظ:

رسیدن گل نسرین بخیر و خوبی باد  /  بنفشه شاد و کش آمد سمن صفا آورد

علاج ضعف دل ما کرشمه ساقی است  /  بر آر سر که طبیب آمد و دوا آورد

ما سیاسی ها و جبههء ملی های قدیمی سالخورده و تنگ نظر و قفل شده! بایستی از حضور شما در صحنهء سیاسی بسیار مفتخر باشیم که چون گل نسرین و سمن و یاسمن از راه رسیدید و صفا آوردید و با کرشمهء ساقی وش خود طبیبانه بر سر بالین این مریض سیاسی آمده اید که :

گر طبیبانه بیائی بسر بالینم  /  به دو عالم ندهم لذت بیماری را

بهرحال ما حالا دیگر نباید شرمسار باشیم و میتوانیم سر بر آوریم چرا که طبیب آمد و دوا آورد.

توصیهء ما به اپوزیسیون این است که حالا که رحمت ایزدی شامل ما شده و این آسیب شناس فداکار بیکباره پیدا شده است، جنازه های سازمانهای بیمارزدهء خود را بسالن تشریح این آقا بفرستند. چرا که آقای نوری علا فرموده اند:

«که در آن میتوان همهء بیماریهای دامنگیر اپوزیسیون را یکجا مطالعه کرد. هدف من در این مطلب بیرون کشیدن سیمای این بیماری زدگی و تشریح جنازه ایست که . . . » هر چند ایشان فقط عاشق سیما و چشم و ابروی بیماری هستند و نه خود بیماری. ولی میشود امیدوار بود که زیر دست چنین پزشک حاذقی، پس از تشریح و تشخیص بیماری، دوای این امراض دامنگیر عفونی اپوزیسیون را هم پیدا کنند و راه درمان را بما واماندگان تنگ نظر قفل شدهء مبتلا بمرض! نشان دهند. هر چند که از عمر جبههء ملی اروپا حدود چهل و پنج سال میگذرد و اولین کنگرهء آن در سال  ۱۹۶۳ میلادی در شهر ویسبادن آلمان برگذار شد و پس از یکسال دومین کنگرهء آن در شهر ماینس آلمان و کنگره های بعدی در شهرهای کلاوستال و ساربروکن و . . .، و پا به پای آن از همان آغاز، کنگره های سالانهء جبههء ملی در امریکا هم برگذار میشد.

بعد از انقلاب هم چندین کنگره و زمینار با حضور شماری ازهمین هائی که حالا به دروغ میخواهند اولین کنگرهء جبههء ملی اروپا را برگزار کنند داشته ایم.

ولی گویا همانگونه که حزب الهی ها آغاز نهضت مردم ایران را از پانزدهم خرداد ۱۳۴۲ خورشیدی میدانند و اصولا" توجهی به مبارزات این ملت از نهضت مشروطیت و جنبش ملی شدن نفت ندارند و بخشی از مهمترین تاریخ این ملت را حذف می کنند! آقایان هم قائل به تاریخ نیستند. حالا بگوئید  به بینیم تنگ نظر و انحصارچی کیست؟ و چه کسانی دروغ میگویند و گمان میکنند با دروغ و قلب تاریخ میتوانند برای خود اعتباری کسب کنند.

شایان ذکر است که تاریخ جبههء ملی اروپا و جبههء ملی آمریکا و مبارزات درخشان این سازمانها علیه رژیم شاه و دیکتاتوری و دفاع از منافع و مصالح ملت ایران چه بطور مستقل و چه در چهارچوب کنفدراسیون جهانی، موضوع تحقیق و پژوهش و رساله های چندین دکترا و دیپلم دانشگاه های گوناگون و معتبر اروپا و آمریکا قرار گرفته است و اسناد فعالیت ما در این سالیان دراز بحدی زیاد است که نمیتوان منکر آن شد.

برای آگاهی هم میهنان عزیز لازم به تذکر است که با کوششهای ارزندهء سالهای اخیر پاره ای از دوستان، نشستهای متعددی نخست تحت عنوان ملیون در شهر کلن برگزار شد که آخرین آن در تاریخ هجده و نوزده نوامبر 2006 برابر بیست و هفت و بیست و هشت آبان ماه 1385 بود که نظامت آن را هم همین آقای دکتر فرهنگ قاسمی بعهده داشت. در این نشست که شمار بسیاری از افراد جبههء ملی و از جمله انشعابچی های بعدی، شرکت داشتند، آقایان دکتر پرویز داورپناه، مهندس کامبیز قائم مقام و دکتر همایون مهمنش، بعنوان کمیته موقت هماهنگی ملیون ایران برای برگذاری کنگره جبههء ملی ایران در خارج از کشور به اتفاق آراء تاًیید و انتخاب شدند. در نشست پیش کنگره جبههء ملی ایران که در تاریخ بیست و شش تا بیست و هشت ماه مه 2007 میلادی برابر پنج تا هفت خرداد ماه 1386 خورشیدی در شهر لودویگز هافـن(Ludwigshafen)  آلمان برگزار شد، انشعابچی ها هم دعوت شده بودند که شرکت نکردند. با علنی شدن اختلاف، آقای مهندس بهمن مبشری عضو شورای مشورتی، بنمایندگی از سوی هیاًت اجرائی موقت سازمانهای جبهه ملی ایران در خارج از کشور در تاریخ هجده آگوست 2007 برابر بیست و هفت مردادماه 1386 در شهر کلن با آقایان مذاکره کرد که توافقهائی هم حاصل شد ( اسناد همهء اینها موجود است) ولی چون آقایان از جای دیگر دستور می گرفتند، برخلاف قول و قرارهای داده شده، اقدام به برگذاری این کنگره جعلی نمودند که روشن بود که هیچیک از افراد باسابقه و علاقمند نمی توانستند در آن معجون کذائی که با افراد ناشناخته برگذار میشد شرکت کنند. افزون آنکه برگذارکنندگان چنین کنگره ای هیچگونه صلاحیت رسمی برای اقدام خود نداشتند.

چهارم ـ  دکتر مصدق که اینان مدعی می باشند که راهشان راه مصدق است در نامه ای به تاریخ 26 اردیبهشت 1343 به فردی که نامش ذکر نشده است از جمله می نویسد: «. . . اکنون چون می بینم که نفاق بین دستجات بضرر ایران تمام می شود می خواهم سعی کنم که آنرا از بین ببرم و قوای ملی همه با هم کار کنند.» ( نامه های دکتر مصدق نشر هزاران محمد ترکمان ص 328) 

ولی البته حالا پای آقای تیمرمن آمریکائی  و یا نهاد هوور در دانشگاه برینستون که از قرار خزانه داران دست و دل بازی هستند و پیش از اینهم از اصل این خزانه و منبع، آقای دکتر مدنی و یارانشان هم تغذیه شده بودند و حالا هم که حدود  ۷۰  میلیون دلار از دور چشمک میزند و بچه آخوندها، ببخشید، آقازاده ها که خون و گوشتشان از پول مفـت سهم امام تغذیه شده است و دست بگیر دارند، بدشان نمی آید که یک جبههء ملی برای سیا دست و پا کنند و طرفی در مقام اپوزیسیون فعال از این خوان بیکران بربندند.

پنجم ـ هر چند از شاگرد سابق آقای دکتر صدیقی در موًسسه علوم اجتماعی انتظار نمی رفت که ایشان نزاکت سیاسی و ادب کلام را رعایت نکنند ولی چه میشود کرد که گفته اند :

  باران که در لطافت طبعش خلاف نیست  /  در باغ لاله روید و در شوره زار خس

ششم ـ بهر حال از نوشتهء آقای نوری علا چنین بر می آید که ایشان هم، صاحب عزا هستند چرا که نوشته اند «تشریح جنازه ایست که بر تخت نوشتهء آقای دکتر راسخ روی دست ما مانده است» شگفتا که چند سطر پیش از این مرده کِشی نوشته بودند «متاسفانه تبدیل به نمونه ای شده است که در آن میتوان همهء بیماریهای دامنگیر اپوزیسیون را یکجا مطالعه کرد» که بالاخره بر عکس روش ایشان که با ابهام و اشاره سخن نمی گویند، این گفتهء ایشان مبهم و حتی متناقض است که چرا  روشن نمی کنند که بالاخره این جبههء ملی زنده ولی بیمار است یا به رحمت ایزدی پیوسته و جنازه اش روی دست ایشان مانده است؟ اما طی جملاتی مراتب فداکاری ایشان روشن میشود، چرا که می نویسند «هدف من در این مطلب بیرون کشیدن سیمای این بیماری زدگی و تشریح جنازه ایست که ...» بنابر این ایشان در مقام یک آسیب شناس سازمانهای سیاسی اپوزیسیون ایران (Patholog) در مقام تشریح این جنازه هستند. از نوشتهء ایشان اما این مطلب روشن نمی شود که بالاخره این نوشتهء من است که این جنازه را روی دست ایشان گذاشته است یا تشخیص خود ایشان این ارمغان را برایشان آورده است؟ ولی باید به ایشان متذکر شد که مسائل سیاسی و مشکلات جوامعی چون جامعهء ایران در کشاکش هجوم و درگیری منافع قدرتهای بزرگ جهانخوار و دسیسه های آنان و امکاناتی که در این مبارزهء نابرابر دارند، پیچیده تر از آن است که مغز شاعر پیشهء ایشان بتواند آنرا حل و فصل کند. مشکلات اجتماعی را نمی توان با لفاظی و جمله بندی های قشنگ ادبی، اما بدون محتوا حل کرد.

هفتم ـ البته ایشان توصیه کرده اند که ما جبهه ملی ها از گذشته خود توبه کنیم و از درگاه ایشان که نمایندهء ملت ایران هستند! استدعای بخشش گناهان خود را بنمائیم و در اولین کنگرهء جبههء ملی ایران در اروپا!!  که جوانان برومند ایرانی برگزار خواهند کرد که «استراتژی و تاکتیک های جدیدی عرضه خواهند داشت» و مثل ما «تنگ نظر و قفل شده در تصورات واهی گذشته» نیستند و بسوی «یک ماهیت جدی سیاسی» میروند شرکت کنیم. تصورات واهی گذشتهء ما مبارزه با استبداد و استعمار و عقب ماندگی بود که گفتیم در شعار آزادی ـ استقلال ـ عدالت اجتماعی متبلور شده است. برای من و پاره ای از دوستانم دعوتنامه و برنامهء منشور این اولین کنگره !! این انشعاب چی های تفرقه اندازـ مورد ستایش حضرت استاد آسیب شناس!ـ فرستاده شده است. هرچه آن را زیر ورو کردم، چیز تازه ای در آن نیافتم.

 هرچه هست از قامت ناساز بی اندام ماست / ور نه تشریف تو بر بالای کس کوتاه نیست.

هشتم ـ در سرتا پای نوشتهء ایشان که آمده بودند همهء بیماریهای دامنگیر اپوزیسیون را روی دایره بریزند، مثل بقیهء ادعایشان جز لفاظی و جمله بافی و اینکه نوشتهء من «آشفته و مغشوش و پراغتشاش و زبان من الکن است» که نمودار نزاکت سیاسی و ادب کلام ایشان است، چیزی تحویل نداده اند.

نهم ـ آقای نوری علا نام نبردن از اشخاص را ابهام آمیز و نشان الکن بودن زبان دانسته اند. بنابراین کلّ گلستان و بوستان استاد سخن، مصلح الدین سعدی شیرازی را بایستی بوسید و دور ریخت. چرا که سعدی بیشتر حکایتهای خود را در این دو  اثر جهانگیرش با کلمهء (یکی) که از نظر دستوری با یاء نکره است آغاز میکند و قهرمان داستانش را نام نمی برد. افزون آنکه نام اشخاص یکی از نشانه های معرفی است و میتوان با تشابه های دیگر هم اشخاص را معرفی کرد. و بالاخره یکی از نکات عمدهء فصاحت و بلاغت در شعر و شاعری و سخنوری، سخن گفتن به کنایه است. علاوه آنکه حتی در دادگاه هم نه قاضی، نه دادستان و نه وکیل اجازه ندارند و نمی توانند متهم و یا شهود را مجبور کنند آنگونه سخن بگوید و پاسخ دهد که آنان میخواهند. او تنها با سوگند متعهد میشود که دروغ نگوید والا سکوت کردن و یا به دلخواه خود پاسخ گفتن، از حقوق مسلّم اوست. ایشان هم به بنده اجازه دهند که آنطور که خودم میخواهم حرف بزنم و سخن بگویم و بنویسم، و این حق بی چون و چرای من است.

دهم ـ گویا آقای نوری علا استاد زبان و ادبیات فارسی هستند. اما در خط آخر مقالهء خود دچار یک غلط فاحش شده اند. ایشان نوشته اند: «بجای هدایت نسل جوان به تلاش مضر برای بهم زدن تشکلات های نو پا گرفته...»

اما ایشان بایستی بدانند که ما در فارسی بر عکس عربی جمع منتهی الجموع نداریم. در عربی میگوئیم: حاجت (مفرد) حاجات (جمع مونث با الف و تا) و حوائج (جمع منتهی الجموع) و برهمین گونه: رساله، رسالات، رسائل و یا شرط، شروط، شرائط. و از این قبیل که به ترتیب، مفرد، جمع، و جمع منتهی الجموع می باشد.  در فارسی جمع فقط  با  ها  و ان  وجود دارد  و اگر بخواهیم کلیّت فراگیر را بیان کنیم، آنرا با واژه های همه، تمام، کلیه و مانند اینها میگوئیم، مانند همهء مردم یا کلیهء طبقات و . . .  تنها در اسم جمع است که میتوان در این مورد علامتهای جمع فارسی را بکار برد مانند توده ـ توده ها، مردم ـ مردمان، شما ـ  شماها. بنابراین تشکلات خود جمع تشکل است و ها نباید به آن اضافه شود.

یازدهم ـ آقای نوری علا به اصرار من بر صادقانه و صمیمانه بودن افرادی که در ایران میخواهند کار سیاسی کنند ایراد گرفته اند.

ایشان بطور حتم می دانند که در همان آمریکا کمیسیونی در مجلس سنا هست که هر کاندیدای مقامات کلیدی مملکتی برای احراز مسئولیت، نخست به آن کمیسیون احضار میشود و در طول نشستهائی چند تمام زوایای شخصیت و زندگی خصوصی و اداری و اجتماعی و اقتصادی او مورد پرسش و تحقیق قرار میگیرد و پس از اثبات صلاحیت، میتواند مشغول بکار شود.

در سیاست و ادارهء مملکت اصل برائت جاری نیست و بایستی صلاحیت شخصیتها به اثبات برسد. بعبارت دیگر کار سیاسی حساب و کتاب دارد.

آموزگار ما دکتر مصدق در نامه ای به تاریخ 28 فروردین 1343 خورشیدی در پاسخ به نامهء هیئت اجرائی سازمانهای جبهه ملی ایران در اروپا از جمله آورده است: «در خاتمه لازم است عرض کنم از هیئت موًسس یک یا دو نفر که مورد اعتماد عموم باشد دعوت کنند.این دعوت شدگان هر چند بیشتر مورد اعتماد جامعه باشند ملت ایران به جبهه بیشتر معتقد می شود و سبب خواهد شد که ملت ایران در تحصیل آزادی و استقلال دچار مشکلاتی نشود و آن را هر چه زودتر بدست آورد.» ( نامه های دکتر مصدق  محمد ترکمان ص 320 )

و براین نسق است که ما بر صادقانه و صمیمانه بودن اعضای خود اصرار می ورزیم چرا که ما ملت از اعتماد کردن به افرادی که شناخت کافی در صحنهء سیاسی از آنها نداشته ایم صدمات زیادی خورده ایم که هم اکنون هم چوب آنرا می خوریم.  

دوازدهم ـ اگر ما از مکتب مصدق و روش و شیوهء کار او صحبت میکنیم  این تنها در مورد شخصیت و کلیّت شیوهء زندگی خصوصی و اجتماعی اوست  وگرنه، نه محمد مصدق پیامبر و معصوم و مصون از خطا بود و نه هیچ نوه ای میخواهد و میتواند در همهء شئون زندگی روزمره مانند پدر بزرگش زندگی کند.

گذشته و تجربهء گذشته چراغ راه اینده است و آینده شیوهء عمل خود را می طلبد.

چون سخن به درازا می کشد، کلام را بهمین جا ختم می کنم و بنا ندارم از این پس دهان به دهان ایشان شوم.

به آقای نوری علا توصیه می کنم بروند ادبیات سیاسی دکتر مصدق و جبههءملی ایران را مطالعه کنند تا در مورد چیزی که نمی دانند دُرفشانی نکنند.

پاینده ایران  ـ  پیروز جبهه ملی ایران

 دکتر علی راسخ افشار،  مسئول سابق تشکیلات کل جبههء ملی ایران

۱۶ مهر ۱۳۸۶

 

 
 
بازگشت به صفحه اول

ساير مطالب مربوط به نهضت ملی