بازگشت به صفحه اول

 از اعتماد

 
 
اميرکبير مصلح بزرگ ايران
 
رابعه موحد

تاريخ مان از بي لياقتي شاهان قاجار گله مند است و جدايي قطعاتي از خاک عزيزمان دليل بارزي بر اين مدعاست. گاهي چنين باوري تلقين مي شود که همه بدبختي ها از زمان قاجاريه شروع شد در حالي که چنين واقعيتي نبوده است بلکه قاجاريه باعث تداوم ويراني و غارت و تنزل همه جانبه کشورمان بود.

دور از انصاف نيست صفحاتي به عقب برگرديم و به هجوم و حاکميت سياه ترک، مغول و تاتار نگاهي بيفکنيم، قرن هايي که ايران نه تنها حکومت مستقلي نداشت بلکه هويت، فرهنگ، زبان و حاکميت اش زير ضربات بي رحمانه حکومت هاي خليفه گري و تازيانه مغول بيدادگر رنگ مي باخت و فقط اندکي قبل از صفويه بود که حکومت هاي کوچک در گوشه و کنار ايران قد علم کردند که نمي توان آنها را دولت هاي مقتدر ايراني ناميد.

به غير از سه پادشاه صفويه، يعني شاه اسماعيل که بنيانگذار بود و شاه طهماسب و شاه عباس که قدرتمند بودند، هيچ پادشاهي از سلسله صفويه اقدامي مثبت در جهت آباداني کشور انجام ندادند و همواره بر سر جانشيني و قدرت با هم جنگيدند و باعث تضعيف بيش از حد ايران شدند. قاجاريه وقتي سر کار آمد که تاخت و تاز از نوع متجدد پا به عرصه جهان گذاشته بود. فضايي که استعمارگران نوپاي جهان براي مکيدن منابع دست نخورده شرق به پا خاسته بودند. درست زماني که لطفعلي خان زند و آقا محمدخان قاجار در جنگ بودند اروپا دوران رنسانس و شکوفايي را بي وقفه مي پيمود. 1789 ميلادي پرتغالي ها از اولين استعمارگران مدرن بودند که وارد خليج فارس شدند، انگليس ها و روس ها بر سر طعمه گرانبهايي به نام ايران بر سر رقابت بودند. شاهان قاجار فراست و درايت کافي براي کشورداري نداشتند و مصالح کشور را هر زمان فداي منافع خويش مي کردند. اميرکبير يکي از کساني بود که عاشقانه براي سربلندي ايران و ايراني مجاهدت کرد اما قرباني تنگ نظري ها و مصالح تاجداران شد. ميرزا تقي خان اميرکبير از روستاي هزاوه بود، پدرش سرآشپز قائم مقام اول بود و ميرزا تقي خان در خانه قائم مقام بزرگ شد. شوق و ذوق و هوش امير باعث شد ابوالقاسم قائم مقام در آموزش و تربيت وي کوشا باشد. اولين شغل او مامور محاسبات فيل خانه قائم مقام بود اما نابينا شدن ميرزا بزرگ در اواخر عمر باعث شد ميرزا تقي خان در خواندن و نوشتن امور کشوري به ميرزا بزرگ کمک کند. امير در اين دوران امور کشورداري را فرا مي گرفت.

ميرزا بزرگ در نامه يي به برادرزاده اش ميرزا اسحاق نوشت؛ حقيقت اين است که من به کربلايي قربان حسد مي برم و بر پسرش مي ترسم «فالله خير حافظا و هو ارحم الراحمين».

ميرزا تقي خان از طرف قائم مقام، به عنوان فرد مورد اعتماد نزد امير نظام زنگنه به کار گمارده شد و کم کم به مقام مستوفي رسيد و در همين مقام بود که به همراه خسرو ميرزا براي عذرخواهي از نيکلاي اول به خاطر قتل گريبايدوف که مي توانست منجر به جنگي ديگر با روسيه شود عازم روسيه شد.

ميرزا تقي خان در خدمت امير نظام به نظم دادن امور لشکري و کشوري آذربايجان اهتمام داشت.

مرگ امير نظام در 1257 در تبريز باعث شد ميرزا تقي خان به منصب وزارت نظام برسد. حاجي ميرزا آقاسي (صدر اعظم) به علت ترس از قدرت امير در آذربايجان او را به ماموريتي دشوار در ارزنه الروم روانه کرد که اميدي به حل اش نبود. امير در سال 1262 با موفقيت کار را تمام کرده و به ايران برگشت. روبرت کرزن در اين مورد مي نويسد؛ «بين نمايندگان ايران ، روسيه، انگلستان و عثماني که در مجمع ارزنه الروم حضور داشتند آنکه بيش از همه جلب توجه مي نمود و شخصيت اش را با ديگران نمي توان مقايسه کرد ميرزا تقي خان بود.»

در اين زمان ناصرالدين ميرزا -وليعهد- در تبريز بود بعد از مرگ محمدشاه لازم بود که کاروان شاه جوان به تهران حرکت کند. ميرزا تقي خان با درايت کافي توانست جمع سپاهيان شاه را به تهران برساند.اميرکبير به سپاهيان شاه امر کرد در عبور از دهات و مزارع مردم بايد طوري رفتار کنند که ديناري به کسي خسارت وارد نشود و حتي گفت اگر از کسي تعدي و تجاوز به رعيت سر زند شکم او را پاره خواهد کرد. 19 شوال 1264 اميرکبير اردوي شاه را به تهران رساند و لقب اميرنظام گرفت. 21 ذي القعده ناصرالدين شاه تاجگذاري کرد و ميرزا تقي خان را به لقب اتابيکي و صدراعظمي ملقب کرد. امير از فرداي آن روز به رتق و فتق امور پرداخت؛ نظم و ترتيب دادن به کارهاي آشفته مملکت، رفع شورش ها، هرج و مرج ها و دخالت هاي وزارتخانه هاي خارجي. او به قدرتمند کردن حکومت مرکزي پرداخت و از همان اول به دوست و دشمن فهماند که انگيزه اصلي امير در کارهايش حفظ منافع ملت و غيرت وطني و ايران دوستي است و روابط بين الملل اش با دول خارجي بر پايه احترام متقابل خواهد بود و اگر پاي منافع ايران در ميان باشد انگليس و روس و عثماني در چشم او يکسان است. مهم ترين واقعه داخلي آن دوران فتنه حسن خان سالار بود که در خراسان به پا شده بود. اميرکبير با درايت خود توانست اين فتنه را بخواباند به طوري که چون کلام اش به خراسانيان رسيد دروازه شهر را روي مامور اميرکبير گشودند. اميرکبير در اين ايام درخواست نمايندگان روس و انگليس را براي ميانجيگري نپذيرفت زيرا اين وساطت ها را ننگ مي دانست.

ناصرالدين شاه از بيداري و آگاهي مردم وحشت داشت اما امير درصدد نشر روزنامه و ترجمه کتب علمي و آوردن معلمان فنون جديد به ايران بود. او برخلاف ميل شاه باعث گسترش روابط پستي بين تهران و ساير شهرها و ايجاد تسهيلاتي براي مسافرت به خارج و ورود انديشه هاي نو به ايران شد.

با ايجاد کارخانه هاي نساجي و بلورسازي و چيني سازي و رواج صنعت چاپ تا حدي مصنوعات جديد و موسسات توليدي اروپا را در ايران رواج داد. نشر روزنامه وقايع اتفاقيه يکي ديگر از اقدامات مهم اميرکبير بود. اميرکبير خريد روزنامه را براي موسسات دولتي و حقوق بگيران اجباري کرد تا فرهنگ روزنامه خواني را رواج دهد. اين روزنامه توسط ميرزا صالح شيرازي اداره مي شد. او در سال 1266 تصميم به تاسيس دارالفنون گرفت و فردي را مامور آوردن معلمان از آلمان و اتريش کرد. اين معلمان در ماه محرم 1268 اندکي پس از عزل اميرکبير وارد ايران شده و کار خود را در دارالفنون آغاز کردند.

اميرکبير را بي شک مي توان از بزرگترين اصلاح طلبان تاريخ ايران ناميد. نگرش او براي حل مشکلات کشور همواره اساسي و بنيادي بود. او شکست هاي پي درپي ايران را از روسيه به علت فقدان نيروي نظامي منظم مي دانست و براي همين استخدام معلمان پياده نظام، توپخانه و سواره نظام را براي تربيت نيروي نظامي و کارآزموده ضروري مي دانست. دولت ايران بارها و بارها با دول انگليس و فرانسه و روسيه براي تجهيز و تعليم نظاميان ايراني قرارداد بسته بود اما هر بار که اختلاف دولتين با هم حل شده بود عليه ايران متحد شده و به قراردادشان عمل نکرده بودند. اميرکبير ضمن سمت صدراعظمي به امور وزارت خارجه نيز مستقيماً رسيدگي مي کرد. او در دوره کوتاه وزارت خود به تدريج سروساماني به اين امور داد، ثبت و ضبط کارها را منظم کرد، ماموران و سفراي ايران در خارج را موظف کرد که از حوزه ماموريت خود و احوال اتباع ايران در آن حوزه ها هر ماه اطلاعاتي صحيح به وزارتخانه بفرستند و از اميرکبير دستور بگيرند. امير بزرگ ايران به هويت و شخصيت ايرانيان در جهان اهميت مي داد براي همين در گماردن ماموران و سفيرها در خارج نهايت دقت را مي کرد. نارضايتي خارجي ها از اصلاحات امير که دست آنها را از تجاوز و تعدي کوتاه کرده بود و بدگويي هاي داخلي و خانوادگي باعث شد که ناصرالدين شاه امير را از وزارت امور خارجه عزل کرده و ميرزا محمدعلي خان شيرازي را به وزارت خارجه بگمارد. مسيو ريشار در نامه به يکي از دوستان خود مي نويسد؛ «ميرزا تقي خان با لقب اتابکي همه کاره است و به هيچ وجه اعتنايي به فرنگي ها ندارد.» ماموران خارجي ها به افرادي مثل حاجي ميرزا آقاسي عادت کرده بودند که در مقابل خارجيان مطيع و ذليل بود. نمونه اين عجز را از نامه ميرزا آقاسي به محمدشاه مي توان فهميد؛ «مي خواستم تا عباس آباد بروم جناب وزير مختار انگليس تشريف مي آوردند نتوانستم نه بنده مي ميرم نه آنها دست مي کشند، نه وجود مبارک صحت کامل مي يابند تا پدر اينها را از گور در آورد،» دلخوري هاي قدرت هاي بزرگ و توطئه هاي قدرت هاي پرده نشين خاندان قاجار و در راس آنها ناصرالدين شاه، بالاخره شاه را نسبت به امير دل چرکين کرد. اتهاماتي به امير بسته شد که باعث عزل امير از صدارت شد. شاه در 18 محرم 1268 دستور داد 400 تن قراولان خاصه به عنوان احتياط وارد ارگ شاهي شوند تا محافظ جان شاه شوند. پنجشنبه 19 محرم از پذيرفتن امير که براي گزارش روزانه مي آمد امتناع شد. امير که رسم دربار نيک مي دانست به خانه برگشت و منتظر فرمان شاه شد. اندکي بعد حکم عزل امير و واگذاري پست امارت نظام تسليم امير شد. اميرکبير با اصرار به ملاقات شاه رفت و از کارهايي که کرده سخن ها گفت؛ «مملکت را به نظام کردم، کارهاي صعب را به کام کردم، دبيران و دفترخانه آراستم، لشکر و قورخانه پيراستم، اگر من نباشم کيست ايوان ايران را ارتقا دهد. به جاي پاداش مرا کيفر مرد گناه نبايد کرد. کار مملکت را تباه نبايد کرد.» شاه از سخنان امير بيشتر برآشفت. او مي دانست شاه تصميم خود را گرفته است. او مرگ قائم مقام ها ديده بود، نصب و عزل قاجاريه را بسيار ديده بود و مي دانست جانش نيز در امان نيست، هرچند داماد ناصرالدين شاه باشد.

مهدعليا و ميرزا آقاخان نوري مي دانستند که اگر امير زنده بماند به زودي شاه و حتي دول خارجه فرق آن دو را خواهند دانست و امير به سر کار باز خواهد گشت. توطئه ها ادامه يافت و بالاخره توانستند اول حکم حکومت کاشان و بعد از جرياناتي ديگر حکم تبعيد به کاشان را به امضاي شاه برسانند. کساني که روزي از ابهت امير بر خود مي لرزيدند بر جان و مال امير مسلط شده بودند. نيازي به گفتار نيست. پرواضح است که با امير چه مي کردند، بالاخره بعد از 40 روز شکنجه و سختي حکم قتل امير به امضاي شاه رسيد. حکم را به دست علي خان فراشباشي دادند تا فردا صبح به کاشان رفته امير را راحت کند. اما توطئه گران که ترديد شاه را مي ديدند بنابراين او را با دو جلاد شبانه عازم کاشان کردند. به امير گفتند عفو همايوني شامل او شده بايد به حمام برود تا خلعت نو بپوشد. او را به حمام بردند و حکم را به دست او دادند؛

حاجي علي خان پيشخدمت خاصه دربار سپهر اقتدار ماموريت دارد که به فين کاشان برود و ميرزا تقي خان فراهاني را راحت نمايد.

امير حکم را خواند.

گفت؛ مي گذاريد از حمام بيرون بيايم؟

مامور؛ نه خير.

مي گذاريد وصيت کنم؟ خير.

مي گذاريد با همسرم خداحافظي کنم؟ خير.

امير فرمود؛ پس هرچه بايد بکني بکن. به خواست امير دلاک رگ هاي هر دو دستش را گشود و خون عزتمند امير که براي حفظ شرف ايران و ايراني مي جوشيد بر زمين جاري شد. اقداماتي که براي عزت و شرف ايران انجام داد به قيمت جان عزيزش تمام شد.
 
 
 
بازگشت به صفحه اول

ساير مطالب مربوط به نهضت ملی