|
|
|||
سر فرازی و سر بریدگی در زیر تصویر نماد آزادی خواهی و دموکراسی ایران: کوتاه سخنی در باره مصدقی بودن بختیار حمید اکبری ((برای یک سیاستمدار سه چیز لازم است: جرأت باید داشته باشد که بتواند کاری انجام بدهد. از خود گذشتگی می خواهد که از همه چیز خود بگذرد. تصمیم به موقع باید بگیرد)) دکتر محمد مصدق به نقل از کتاب رنج های سیاسی دکتر محمد مصدق، سرهنگ جلیل بزرگمهر (به کوشش عبدالله برهان) دستگاه زبون جمهوری اسلامی به دستور زمامدارانش، علی خامنه ای و هاشمی رفسنجانی، و کارگزاری افرادی چون ولایتی و فلاحیان و غرضی و شیخ عطار، و عملگی سفلگانی چون فریدون بویر احمدی و علی وکیلی راد و محمد آزادی، در روز ۶ اوت ۱۹۹۱ دکتر شاپور بختیار را با بریدن گردنش به قتل رساند. یاران، رهروان و دوستداران وی به درستی در روز ۶ اوت هر سال، یاد وی و مبارزه اش برای استقرار آزادی و دموکراسی مبتنی بر جدایی دین از دولت در ایران را گرامی می دارند. در عرض این هفده سال، در باره ویژگی های دکتر بختیار بسیار گفته اند. از نوشته هایی که امسال (اوت ۲۰۰۸) در چندین تارنما درج شده اند، نوشته دو نویسنده برجسته ایران، آقایان ایرج پزشکزاد و هادی خرسندی، را می توان نام برد که آموزنده و اندیشه بر انگیزند. اما انگیزه کوتاه سخن من در باره دکتر بختیار مطلب اخیری است که به وسیله یکی از اعضای هیأت رهبری ((جبهه ملی ایران)) در داخل کشور نوشته شده و در آن سرنوشت دکتر بختیار را در صورت فرضی غلبه بر رهبری آقای خمینی در هنگام انقلاب، با سرنوشت اشخاصی مانند دکتر مظفر بقایی و حسین مکی بعنوان پشت کردگان به مصدق، یکسان تعبیر کرده است. شاید اگر این نوشته به وسیله یکی از منتسبین به ((جبهه ملی ایران)) داخل ایران نبود، من از نوشتن این مطلب خودداری می کردم. ولیکن بنابر هشدار ((دو چیز طیره عقل است، دم فروبستن به وقت گفتن و گفتن به وقت خاموشی)) می گویم تا جوانان و آیندگان بدانند. آن کس که: با عضویت در حزب ایران در سالهای پیش از کودتای ۲۸ مرداد به نهضت مصدق برای اجرای قانون اساسی مشروطیت، استقلال، آزادی و دموکراسی، پیوست، در مقام کفالت وزارت کار در کابینه آخر مصدق خدمت کرد، علیرغم خویشاوندی با ملکه وقت و تیمور بختیار - پسر عمویش که از عوامل کودتا بود - هرگز به دربار و کودتاچیان و همراهانشان، مانند دکتر بقایی و حسین مکی، روی خوش نشان نداد، از بنیانگذاران ((نهضت مقاومت ملی)) پس از کودتا شد، پنج سال از عمرش را در زندان به جرم سرسپردگی به آرمان نهضت ملی و مصدق گذراند، برای همیشه از مشاغل دولتی و تدریس در دانشگاه محروم شد و زندگی خانوادگیش دستخوش مشکلات و مشقت شد، مصدق را از فلزی ویژه می دانست و حکومت او را سرمشق دموکراسی ایران می خواند، در کنار برجستگانی مانند الهیار صالح و دکتر غلامحسین صدیقی و محمد علی کشاوزر صدر، در زمره رهبران جبهه ملی دوم بود، بهنگام مرگ رهبر نهضت ملی ایران، جزو نادر کسانی بود که خود را به احمد آباد رساند تا مصدق را احترام گذارد، سالی پیش از انقلاب در نامه ای به همراه دکتر کریم سنجابی و داریوش فروهر از محمد رضا شاه خواهان اجرای قانونی اساسی مشروطیت - که همواره و حتی پس از کودتا مورد قبول مصدق بود - شد، در ماه های پایانی انقلاب، از امکان تشکیل دولت به وسیله دکتر صدیقی، آن فرزانه دانشمند و سرآمد مصدقی ها، پشتیبانی کرد، هرگز در تظاهراتی که در آن تصویر مصدق بوسیله ملاها و نو چه هایشان پایین کشیده می شد، شرکت نکرد، سرفراز در زیر تصویر بزرگ مصدق خود را به عنوان شاگرد مصدق و نخست وزیری مشروطه به مردم ایران معرفی کرد و سکوت ۲۵ ساله دستگاه استبداد سلطنتی را در باره مصدق شکست و باعث آشنایی هزاران هزار جوان متولد شده در دوره پس از ۲۸ مرداد با رهبر نهضت ملی ایران و آرمان های مشروطیت گشت، با ماموریت اجرای قانون اساسی مشروطیت عهده دار تشکیل دولت شد و مورد پشتیبانی دکتر صدیقی و شمار روزافزونی از خاموشان جامعه ایران قرار گرفت، در همان اوان نخست وزیری از ۲۸ مرداد بعنوان کودتایی ((ننگین)) نام برد، پس از پذیرش نخست وزیری، به همراه روزنامه نگار برجسته، آقای محمود عنایت، برای ادای احترام بر سر مزار مصدق رفت، حتی ذره ای از آرمان های مصدق را به ملایان تسلیم نکرد، در ۲۲ بهمن منزلش غارت شد و کتاب هایش به حوض خانه اش ریخته شدند، به جمهوری اسلامی و حکومت ملایان چه در هنگام نخست وزیری و چه در روز همه پرسی برای تغییر نظام ((نه)) گفت، همواره عکس مصدق، نماد آزادی و دموکراسی برای ایران را بر تاقچه خود داشت، سرانجام در زیر عکس مصدق سرش را بریدند، آن کس، دکتر شاپور بختیار بود. آری همگان آزادند که به ظن خود مراتب راستی و یا کژی دکتر بختیار را بگویند. اما هیچکس نمی تواند مصدقی بودن را از بختیار سلب کند. بدیهی است که خمینی در مقام یک ضد مصدقی دست به این کار نزد و شرط انصاف این است که آنها که خود را مصدقی می دانند، چنین نکنند.
|
||||
|