|
|
|||
انقلاب چگونه آغاز شد؟
سرزمين جاويد: کشور خواب آلود ايران از خواب ديرين سر بر آورده بود. اخگري لازم بود تا آتش روشن شود. قند در تهران گران شد و تندي صدراعظم عين الدوله آتش را دامن زد. علاءالدوله حاکم تهران، که مرد بيپروايي بود، به دستور صدراعظم در روز دوشنبه 14 شوال 1323 ه. ق. هفده نفر از بازرگانان و دو نفر از سادات را به جرم گران کردن بهاي قند و شکر به چوب بست. اين کار بهانه به دست مدعيان داد و کشمکش ميان دولت و مردم در گرفت. علاوه بر بازاريان جمعي از روشنفکران و علماي روحاني و اهل منبر، هر يک به جهتي خاص، به گروه مخالفان پيوسته در رأس جنبش قرار گرفتند و در مساجد و منابر و مکتبخانه ها و زيارتگاهها و بازار به تبليغ و اشاعه اصول اداره جديد برخاستند. اين حادثه مقدمه و پيش درآمد انقلاب بود. انقلاب بر سر مظالم شاه و درباريان و وابستگي شاه قاجار به دربار روسيه پديد آمد و عنوان برکناري عين الدوله و عزل مسيو نوز بلژيکي و حاکم تهران و تأسيس "عدالتخانه" داشت و به صورت تعطيل عمومي آغاز شد. صدور فرمان مشروطيت مردم و علما در 16 شوال سال 1323 ه. ق. به زاويه حضرت عبدالعظيم روي آوردند (هجرت صغري) و جنبش به مشهد، کرمان، فارس و جاهاي ديگر سرايت کرد. شاه وعده عزل عين الدوله و تشکيل عدالتخانه را داد و سروصداها خوابيد. اما نه تنها به قول خود عمل نکرد، بلکه تظاهر کنندگان را در فشار گذاشت و در نتيجه اين عهد شکني بر دامنه جنبش مردم افزوده شد و کار به زد و خورد کشيد. سال بعد - در 23 جمادي الاول 1324 ه.ق. - بازارها بسته شد و علما به قم مهاجرت کردند (هجرت کبري) و عاقبت سه روز بعد، گروهي از مردم تهران در سفارت انگيس متحصن شدند. نهضت به تبريز و اصفهان و شيراز هم بسط يافت. عين الدوله استعفا کرد و ميرزا نصرالله خان مشيرالدوله "با رويي نرم و دم گرم" به جاي او آمد. علما به شهر برگشتند و شاه، که از هيجان مردم به وحشت افتاده و احساس خطر کرده بود، خواهي نخواهي در 14 جمادي الاخر سال 1324 ه.ق. به صدور فرمان مشروطيت و تأسيس مجلس شوراي ملي، مرکب از برگزيدگان ملت، تن داد. حقيقت آنکه مظفرالدين شاه با همه بيکارگي و درماندگي مرد پاکدل و کم آزاري بود و خود از ته دل مشروطه را ميخواست و آرزومند استقرار آن بود، اگر چه نه به کنه آن واقف بود و نه تهور اجراي آن را داشت. هر چه بود مشروطه را داد و از اين نام خود را در تاريخ به نيکي مخلد ساخت.
مظفرالدين شاه هنگام افتتاح مجلس شوراي ملي با اعطاي مشروطيت، بست نشيني موقوف گرديد و روحانيان، که ايران را ترک کرده و عازم خاک عثماني شده بودند، با استقبال باشکوهي مراجعت کردند. مجلس يکم در 18 شعبان 1324 هـ. ق. با حضور شاه در کاخ گلستان گشايش يافت و در آخرين روزهاي زندگي مظفرالدين شاه (14 ذيقعده 1324 ه. ق.) پنجاه و يک اصل قانون اساسي به امضاي شاه رسيد. مظفرالدين شاه روز 24 ذيقعده 1324 ه.ق. درگذشت و محمدعلي ميرزا در ماه ذيحجهً همان سال به جاي پدر نشست. محمد علي شاه نسبت به پادشاه جديد سوءظن مردم زياد بود و هر روز آثار نگراني و جوشش نمايان مي گشت. وکلاي آذربايجان، محمد علي شاه را از تبريز مي شناختند و به او اطمينان نداشتند. انقلاب و هيجان و کشمکش ملت و مجلس با دربار و عناصر استبداد در تهران و ولايات ادامه داشت. علما و روحانيون تکيه گاه مردم بودند. انجمنهاي ايالتي و ولايتي در تهران و شهرستانها پي در پي تشکيل مي شد و هر روز تزايد مي يافت؛ و وقتي در نيمه دوم سال 1324 ه.ق. شمار آنها به 140 يا بيشتر رسيد، هر روز روزنامه اي پيدا مي شد ولي غالب آنها مردم را به تندروي و آشوب تشويق مي کردند. مجلس جوان و پر آرزو و بي حوصله بود، و دولت بر خود مغرور و اطرافيان بيکاره و نا آشنا و انواع تحريک از طرفين در کار. مجلس اول، با اينکه بهترين مجالس قانونگذاري ايران بود و قوانين نسبتا خوبي گذراند، چون در ميان اعضاي آن کساني از روحانيون و بازرگانان وارد شده و بطور کلي نمايندگان اطلاع کافي از سياست و اوضاع دنيا نداشتند و به ارزش و اهميت انقلاب و نتايج آن درست پي نبرده بودند، چنان مي پنداشتند که انقلاب وظيفه خود را به پايان داده است. اين بود که به تدريج در مبارزه سستي کردند و محمد علي شاه با استفاده از اين سستي و اهمال به هوس برانداختن مشروط افتاد. از اواخر سال 1324 ه.ق. ارتجاع اولين آثار مخالف را نشان داد و شاه آشکارا به گردآوري و تجهيز نيرو پرداخت. اتابک، امين السلطان را، که يک ربع قرن بر ايران حکومت رانده و بعد از مشروطيت معزول شده بود و اکنون در اروپا ميزيست، به ايران خواست و به صدارت نشاند و از امضاي قانون اساسي سر باز زد. در 21 ذيحجه 1324 ه.ق. مردم تبريز بازار را بستند و در انجمن و تلگرافخانه گرد آمدند و از بي اعتنايي دولت در امر مشروط شکايت کردند. چند روز بعد دستخط صريح صادر شد که شاه مشروطيت را قبول و به مقتضيات آن عمل خواهد کرد و بدين ترتيب آرامشي حاصل گرديد. با اينهمه شاه و اتابک همچنان با مشروط و آزاديخواهان دشمني مي ورزيدند و مخالفت خود را پنهان نمي داشتند. روز شنبه 21 رجب سال 1325 ه.ق. پاسي از شب گذشته، هنگامي که اتابک به اتفاق بهبهاني از مجلس بيرون مي آمد، جواني بنام عباس آقا از مردم آذربايجان با ششلول سه تير بر او انداخت که هر سه تير کارگر افتاد و جوان تيري نيز به خود زد و در دم جان سپرد. در 29 شعبان متمم قانون اساسي، که مهمترين قسمت اصول قوانين مشروطيت بود، مشتمل بر 107 اصل تدوين و بر پنجاه و يک اصل قانون اساسي اضافه شد و با اين اصول اساس مشروطيت تحکيم و حقوق ملت و سلطنت و قواي سه گانه مملکتي تفکيک و اصول مربوط به عدليه و ماليه تعيين گرديد. اصالت نهضت مشروط خواهي کساني برآنند که مشروط ايران يک متاع کاملا انگليسي بود که در بازار ايران رواج يافت. اين اشخاص با استدلال به اينکه در جامعه آن روزي ايران موجبات تاريخي به اندازه کافي براي وقوع چنين حادثه شگرفي وجود نداشت، ميخواهند سهم مردم ايران را در جنبش مشروط خواهي ناچيز و سران انقلاب را آلت بي اراده اي در دست سياستمداران انگيسي جلوه دهند. اين نظر پاک بيجاست و با فداکاريهاي مردم ايران، به خصوص در دوره مشروطيت دوم پس از بمباران مجلس و تصويب مواد بسيار مترقي و مفيد متمم قانون اساسي که در واقع "لقمه بيش از حوصله" بود، درست در نمي آيد. اين مواد مسلماً به نفع امپرياليسم انگلستان نبود. چنانکه بعدها به دست طبقه حاکمه از اجراي کامل آنها جلوگيري شد و هميشه ملت ايران خواستار استرداد اين حقوقق ضايع شده بود. در دسته بنديهاي مذهبي و بست نشيني و تظاهر در مساجد و منابر و مطالبات پيشروان آزادي نشانهايي از کوششهاي ديپلماسي انگليس براي استفاده از نهضت مشروطيت ايران به چشم مي خورد، اما به هر حال نميتوان اراده انگلستان را عامل انقلاب مشروطه ايران دانست. در آن روزگار مطامع امپرياليستها طوفاني در جهان بر پا کرده بود: روسه تزاري در صدد راه يافتن به خليج فارس، معبر هند، بود و انگلستان مي خواست مانع راه يافتن روسها به جنوب شود. دربار قاجاريه بيشتر تحت تاثير و نفوذ روسيه بود. روسها مي خواستند وضع موجود را نگه دارند و انگليسها ميل داشتند با تغيير وضع از قدرت آنها در ايران بکاهند و تا مي توانند بر نفوذ خود بيفزايند. روسيه استبدادي طبعا نمي توانست با زمزمه آزادي در ايران موافق باشد و دربار استبدادي شرقي قاجاريه را براي اجراي مقاصد خود مناسبتر مي ديد و از طرف ديگر ديپلماسي انگليس جنبش آزاديخواهي را دامن مي زد. در نتيجه تزاريسم در جناح حمايت از طبقه حاکمه و امپرياليسم انگلستان به ظاهر در جناح حمايت از ناخشنودان قرار مي گرفت. بدين قرار دولت انگليس براي از بين بردن نفوذ روسيه در ايران، که با عهد نامه ترکمن چاي آغاز و روز بروز گسترش مي يافت، با قشري از آزاديخواهان ايران يک نوع اتحاد پنهاني برقرار کرد. ليکن در اساس مشروطيت ايران محصول بيداري افکار و رشد بورژوازي ايران بود و به دست رادمردان و دليران از جان گذشته اي تحصيل شد. اکثر مبارزان مشروط، مردمان شرافتمند و با عقيده و پاکدامني بودند که مي خواستند از وضع مساعد تاريخ براي نجات ملت خود استفاده کنند. کلمات وطن، آزادي، برادري و برابري ورد زبان انقلابيون بود. چندي نگذشت که سازش انگلستان با روسيه پرده از روي کريه ديپلماسي انگليس برگرفت و ملت ايران تا اندازه اي به حقيقت دلسوزيهاي اين استعمارگر کهنه کار پي برد. کودتاي شاه در دوم شوال سال 1325 شاه به مجلس رفت و سوگند وفاداري ياد کرد. در 9 ذيقعده گروهي از اشرار و الواط و اشخاص وابسته به دربار در اطراف مجلس با مشروط خواهان به زد و خورد پرداختند و چون نتيجه اي حاصل نشد، شاه ناچار قرآن مهر کرد و به مجلس فرستاد. در اواخر محرم سال 1326 ه.ق. به کالسکه شاه بمب انداختند و وضع به کلي عوض شد و شاه مصمم به ادامه مبارزه شد. روز چهارم جمادي الاولي سال 1326 ه.ق. شاه با غوغا و جنجال به باغ شاه رفت و شهر را به حالت نظامي درآورد و پس از بسيج نيرو به کار پرداخت. بامداد روز سه شنبه 23 جمادي الاولي سال 1326 ه.ق. قزاقها به فرماندهي سرهنگ لياخف مجلس و مسجد سپهسالار را محاصره و گلوله باران کردند؛ و فرداي آن روز چند تن از آزاديخواهان را در باغشاه کشتند و عده اي را زنداني يا تبعيد کردند و جمعي از آنان نيز به سفارت انگليس پناه بردند و سفارت براي اينکه حيثيت خود را در انظار مردم پاک از دست ندهد، پناهندگان را به خود راه داد. تاريخنويسان دوره اي را که از روز گلوله باران مجلس تا روز پيروزي ملت و خلع محمد عليشاه، سيزده ماه و چند روز، طول کشيد، "استبداد صغير" ناميده اند. در اين مدت اگر چه مشروطيت تعطيل و خودکامگي بر کشور غالب بود، اما کشمکش در ميان شاه و مشروطه خواهان همچنان ادامه داشت. قيام آزاديخواهان تبريز بلافاصله پس از گلوله باران مجلس کانون انقلاب شد و آزاديخواهان آذربايجان به رهبري ستارخان سردار ملي، پرچم انقلاب را برافراشتند. شورش به سراسر کشور سرايت کرد. اما جنبش آزاديخواهي در آذربايجان به علت نزديکي به روسيه و بخصوص قفقاز، نسبت به ساير نقاط ايران نيرومندتر و عميقتر بود. انقلابيون روس برادرانه و با وسعت قلب به انقلاب ايران کمک مي کردند. کميته حزب نيرومند سوسيال دمکرات قفقاز اصولا از هر گونه تمايلات استقلال طلبانه در مناطق نفوذ خارجي تزاريسم پشتيباني مي کرد. يک دسته داوطلب از انقلابيون قفقاز به سر پرستي "س. اورجو نيکيدزه" گرجي به ياري آزاديخواهان ايران فرستاده شده اينها بودند که ساختن بمب و به کار بردن آن را به ايرانيان آموختند. از ايرانيان قفقاز کساني به تبريز آمدند و به نام مجاهدان قفقازي شناخته شدند و آمدن آنان، که مردان ورزيده و آزموده اي بودند، به دليري آزاديخواهان افزود و به پيروي آنان علي مسيو و همدستان او دسته مجاهدان را در تبريز پديد آوردند. شاه براي سرکوبي تبريزيان پياپي نيرو مي فرستاد، اما سپاهيان برگزيده تهران در برابر قهرمانان آزادي عاجز و درمانده شده بودند. سرانجام شه به تزار نيکلاي دوم، که خود را "پاسبان اروپا" مي دانست، پناه برد و به اشغال رسمي آذربايجان تن داد. محاصره شهر و مدافعه دليرانه تبريزيان آغاز شد. شورشيان، با وجود قحطي و گرسنگي، قريب ده ماه مبارزه کردند و در نتيجه ايستادگي تبريز، مليون ايران، که مأيوس و نااميد شده بودند، جرئت يافته به گردآوري نيرو پرداختند. در ذيحجه سال 1326 ه.ق. عده اي در اصفهان بست نشستند و چند روز بعد دسته اي از بختياريها به اصفهان وارد شده به بست نشينان پيوستند و به تدريج اردوي عظيم بختياري و پس از آن صمصام السلطنه ايلخان به اصفهان وارد و استقبال شدند. برادر او عليقلي خان سردار اسعد نيز، که در پاريس بود مراجعت کرد. روز دهم محرم سال 1327 ه.ق. انقلابيون گيلان به مقر حکومتي حمله ور شده، حاکم شهر را کشتند و شهر را به تصرف درآوردند. گ اوضاع تهران مشوش شد و مشروطه خواهان به کوشش برخاستند. جمعي از محترمين در سفارت عثماني متحصن شدند و جمعي از علما در زاويه شاه عبدالعظيم بست نشستند و مشروطه خواهان ايراني در خارج از کشور دست به کار زدند. ورود نيرهاي بيگانه به کشور در چنين وضعي بود که امپرياليستهاي روس و انگليس دست به مداخلات مسلحانه زدند و سپاه به ايران آوردند. انگليسيها عده اي در جنوب پياده کرده، انجمن بوشهر را منحل و اعضاي آن را دستگير کردند. سپس بندرعباس و لنگه و بنادر ديگر خليج فارس را نيز تصرف کردند و ژنرال کنسول انگليس در بوشهر قدرت را در دست گرفت. در آذربايجان، در پي بسته شدن راه تبريز - جلفا، و محاصره کامل شهر از طرف قواي شاه، گرسنگي و قحطي هولناکي بر مردم روي آورد و کار بر آزاديخواهان سخت شد. در اوايل ربيع الثاني سال 1327 ه.ق. دولتين روس و انگيس موافقت کردند که قشون روس به بهانه شکستن خط محاصره و حمايت از اتباع بيگانه، و رساندن خواربار به آنان وارد تبريز شود. انجمن تبريز ناچار حاضر شد که از تمام خواسته هاي مردم دست کشيده "دست توسل به دامان نامهربان بزند"، ولي کار از کار گذشته بود و سپاه روس از مرز گذشته بود. با ورود سپاهيان روس محاصره تبريز شکست و نيروهاي شاه دسته هاي ارتجاعي از شهر دور شدند. اما خاتمه کار تبريز به معني پيروزي ارتجاع نبود و کوشش آزاديخواهان ايران همچنان ادامه داشت. فتح تهران در پيشروي به سوي پايتخت، نخستين قدم را اردوي شمال به فرماندهي سپهدار اعظم برداشت که انقلابيون قفقاز هم در صفوف آن بودند. اردوي شمال و جنوب در بيست و چهار کيلومتري تهران به هم ملحق شدند. در اين موقع نيروي روي، از انزلي وارد شده بود، به قزوين رسيده بود و اردوي انقلابي را از پست سر تهديد مي کرد. در 27 جمادي الاخر سال 1327 ه.ق. اردوهاي مليون و مجاهدين گيلان و بختياري وارد تهران شدند و شاه همان روز به سفارت روس پناهنده گرديد. اما برقرار کردن تخت شاهي براي محمد علي ميرزا ديگر از قدرت امپراطور هم خارج بود. شاه به حکم مجلس عالي از سلطنت خلع شد و پسر خردسالش احمد ميرزا که بيش از 13 سال نداشت، به جاي وي به سلطنت ايران و عليرضاخان عضدالملک رئيس ايل قاجار به نيابت سلطنت او برگزيده شد. مشروطه دوم مشروطه و قانون بار ديگر در کشور ايران استقرار يافت، اما پيش از آنکه به ثمر برسد کساني به نام "رجال" رشته امور را از دست آزاديخواهان در ربودند و قانون و آزادي را در مشيمه خود خفه کردند و وقتي فدائيان و جانبازان واقعي آزادي به مطلب پي بردند که بسيار دير شده بود. مجلس دوم در 2 ذيقعده سال 1327 ه.ق. يک سال پس از بسته شدن مجلس اول، با حضور شاه جوان گشايش يافت. در هنگام گشايش مجلس نگراني از توقف سپاهيان روس در کشور و اينکه وعده صريح داده اند که هر چه زودتر به اين تشويش و نگراني پايان دهند، در بيانات رسمي دولت انعکاس يافت، ولي اين نيروها همچنان باقي ماندند و هر روز فساد تازه اي بر پا کردند. مجلس که اکثر اعضاي آن اشراف و خوانين بودند، در تمام دوره تشکيل خود کاري انجام نداد. سپهدار، که يکي از اشراف گيلان بود از انقلاب طرف بربسته بود، نه تنها براي بهبود وضع کشور قدمي برنداشت، بلکه با سياست مرتجعانه خود باعث نفرت و انزجار مردم شد. او با يک دست انقلاب را خفه کرد و با دست ديگر اوضاع را براي نفوذ بيشتر بيگانگان در کشور مساعد ساخت. خلاصه انقلاب مشروطيت ايران، اگر چه ضربت سنگين خود را بر پيکر استبداد وارد کرد و مجلس و قانون را در کشور برقرار ساخت، ولي از فئوداليزم و امپرياليزم شکست خورد. دولت مستوفي الممالک، که پس از سپهدار به روي کار آمده بود، در شعبان 1328 ه.ق. به دستياري قواي بختياري و يفرم (يپرم) ارمني، يکي از افراد حزب داشناک که رياست پليس را داشت، آخرين دسته فدائيان را خلع سلاح کرد و از "هوارد تافت"، رئيس جمهور آمريکا، خواست که کسي را براي مرمت خرابيهاي ماليه به ايران گسيل دارد. "مرگان شوستر"، که مرد کارداني بود، در جمادي الاول سال 1329 ه.ق. با هيئت مستشاران مالي آمريکايي وارد ايران شد و با تحصيل اختيارات فوق العاده به کار پرداخت. تحريکات همچنان ادامه داشت. روسها شاه مخلوع را دوباره به ايران برگرداندند تا مجلس را از کار و کوشش بازداشته و سازمان شوستر را براندازند. شاه مخلوع در ماه رجب ناگهان در گمش تپه (پهلوي دژ کنوني ) پاي به خشکي نهاد و با دسته اي از ترکمانان به تهران حمله کرد. اما چون ملت و مجلس و سران آزادي همآواز بودند، اين همه تشبثات نقش بر آب شد و در پائيز سال 1329 ه.ق. نيروي محمد علي ميرزا درهم شکست و او باز به روسيه گريخت. در خلال زد و خورد مليون با اردوي محمد علي ميرزا و در هنگامي که به نظر مي رسيد کار او يکسره شده و چاره اي جز فرار ندارد، روس و انگليس يکباره پرده از مقاصد نهاني خود برداشته و انگلستان آزاديخواه، واحدهاي هندي را براي تصرف نقاط مهم جنوبي ايران در بندر بوشهر پياده کرد و حتي حکم تصرف اصفهان (در منطقه روسي) و شيراز و بوشهر (در منطقه بيطرف) را به اين واحدها داد. روسيه نيز سپاهيان ديگري به ايران آورد و به بهانه عجيب حمايت از املاک شعاع السلطنه نيروي خود را از رشت تا قزوين پيش آورد. اولتيماتوم روس روسيه تزاري با مشورت انگلستان روز چهارشنبه 7 ذيحجه سال 1329 ه.ق. اولتيماتوم سختي به دولت ايران تسليم کرد و به موجب آن از دولت ايران خواست که شوستر و همراهان هر چه زودتر ايران را ترک کنند؛ و دولت متعهد شود که در آينده براي استخدام مستشاران خارجي رضايت قبلي دولتين روس و انگليس را جلب کند و نيز مخارج لشکر کشي روس را به ايران عهده دار گردد. توسل ايران به انگلستان سودي نداشت و دولت مذکور، ضمن نامه اي به وثوق الدوله وزير خارجه ايران، توصيه کرد فوراً تقاضاي روسها را بپذيرد. اما مجلس ايران اولتيماتوم را به اکثريت قريب به اتفاق رد کرد و مردم در تبريز و گيلان به ايستادگي خود افزودند. روسها نيروي جديدي به ايران آوردند و در تبريز و رشت و مشهد و شهرهاي ديگر کشت و کشتار به راه انداختند. عاقبت در غره ماه محرم سال 1330 ه.ق. دولت ايران اولتيماتوم را پذيرفت و روز دوم محرم ناصرالملک در مجلس را بست و سازمانهاي ملي را با اعلان حکومت نظامي ممنوع کرد و به دست او و حسن وثوق الدوله ريشه آزادي کنده و هرگونه فرياد اعتراض نسبت به بيگانگان در امور کشور و سياست ارتجاعي دولت در گلوي مردم شکسته شد. روز دهم محرم سال 1330 ه.ق. روسها جمعي از بزرگان و پيشروان و در آن ميان ثقةالاسلام، مجتهد معروف، را در تبريز به دار کشيدند. کشتار تبريز ماهها ادامه يافت. روسها صمدخان شجاع الدوله، قصاب و جاني معروف مراغه اي، را به حکمراني آذربايجان گماردند و به دست او از هيچ گونه شقاوت و وحشيگري درباره مردم آذربايجان فروگذار نکردند. بدين قرار آن جوش و خروش هفتساله خاموش گشت و انديشه ها پست و کوتاه شد. مردان نيکوکار و غمخوار به کنار رفتند و گروهي از سررشته داران خودخواه و کهنه کار، که هر چه گفتند و کردند به سود بيگانگان و زيان ايران بود، قدرت و اختيار در دست گرفتند و حتي پس از پيس آمدن جنگ جهانگير اول و رفع فشار اجانب باز در جلد آزاديخواهي و ميهندوستي بر سر کار ماندند و اعمال حقير و ننگين خود را ادامه دادند. بعد از برانداختن مجلس و اخراج شوستر دخالت بيگانگان در امور داخلي ايران به حد اعلي رسيد. روسها امتياز راه آهن تبريز - جلفا و انگليسها امتياز راه آهن محمره - خرم آباد را گرفتند و دولت ايران را وادار کردند که سياست خود را با پيمان 1907، که هيچيک از دولتها آن را به رسميت نشناخته بودند، هماهنگ سازد. روسها در قزوين و تبريز از مردم ماليات مي گرفتند و مانع حرکت نمايندگان آذربايجان به تهران مي شدند و انگليسها در ازاء وام مختصري که به ايران پرداخته بودند، گمرک بوشهر را تصرف کرده بودند. ناصرالملک، نايب السلطنه، که به "ديپلمات مکار" معروف بود، بار سنگين سلطنت را بر دوش ناتوان شاه جوان گذارده، رهسپار اروپا شده بود. سلطان احمد شاه آخرين پادشاه دودمان قاجار در 27 شعبان سال 1332 ه.ق. تاجگذاري کرد. چند ماه از تاجگذاري وي نگذشته بود که جنگ بزرگ اروپا، که از مدتها پيش زمينه آن فراهم مي گرديد، درگير شد. اين جنگ که آن همه بدبختي و سيه روزگاري براي دنيا و ايران داشت، به مردم ايران که از مظالم همسايگان به تنگ آمده بودند، نويد نجات داد و شکست روسيه در جنگ و انقلاب اکتبر 1917، کشور ما را که در نتيجه قرارداد 1907 تجزيه شده بود، از چنگ استعمار رهايي بخشيد. بر گرفته شده از کتاب "از صبا تا نيما، تاريخ 150 سال ادب فارسي، جلد دوم" تأليف يحيي آرين پور
|
||||
|