|
|
|||
آزادی هادی خرسندی
دیدی
اندر بهار آزادی
جای بلبل
نشست جغد سیاه
در زمان
قدیم شاهی بود
کارهای
عجیب میفرمود
زانطرف
داد شیخی از خارج
ملتی برد
مشت خود بالا
آرزو
داشت تا بیاساید
خلق ِ
آبستن ِ ز استبداد
آمد آن
شاه و گفت بشنیدم
من از
امروز میکنم تأمین
امتحانات
ثلث اول شد
ثلث دوم
«شریف امامی» بود
این یکی
منکر هیاهو شد
چه
زمستان زمهریری بود
تا
سرانجام روی کار آمد
خان لر
بود و داشت اصل و نسب
چشم و دل
سیر ِ کاخ و خادم و مال
آشنا با
دموکراسی غرب
عزت
سالها مبارزه را
گفت
نعلین بدتر از چکمه ست
گفت:
ملت! مخور فریب طرف
ملت اما
فریب را میخورد
ای دریغا
که بود مستعجل
پس
برفـتـند پای طیاره
ناگهان
سنگ از آسمان آمد
آمد
آزادی و چه آمدنی
رفت
یکراست سوی قبرستان
بر بلندی
نشست و صادر کرد
گفت لاکن
مع الاسف هجمه
گفت فحشا
نباشه امت ما
گفت من
آب و برق مجانی
گفت من
میزنم به این دولت
دولتی
میکنم خودم تعیین
میدهم
دست مرد « بازرگان»
بعد
معلوم شد که پیشاپیش
خواند و
شاید نخواند بی الحمد
از همان
روز هم مسلم شد
هرچه از
مغز انقلابی بود
این ز
صابون پزی استقلال
هرچه لات
محله بود شدند
کامیون
های چرس و بنگ آمد
کامیون
های قلوه سنگ آمد
رو به
شیپور تعزیه آورد
کرد
خورشید انقلاب غروب
مثل اینی
که استالین آمد
سرد شد
آش و از درخت پرید
ریسمانی
که بافت ملت ما
تیتر
اعدام خویش را میزد
بود کمتر
ز سرعت توقیف
نوجوانان
به گورها بردند
ای دریغا
که بود از ما دور
بدترین
دیکــــــتاتوری آمد
زن آزاده
زیر چادر رفت
دست آخر
هزار تومان شد
توسن
اقتصاد را آقا
|
||||
|