بازگشت به صفحه اول

 

 
 

بمناسبت سالگرد کودتای ننگین 28 مرداد

دکتر شاپور بختیار

شبي كه پادشاه تانك­هايش را عليه نخست­وزير به كار انداخت

ايران حالا صاحب اختيار ثروت­هاي طبيعي خود شده بود و مي­بايست به فكر استخراج و فروش آن باشد. ولي تا میسر شدن بهره­برداري از این منابع مي­بايست دولت را، كه درآمدش قطع شده بود، سر پا نگهداشت. هم حقوق كارگراني كه كار نمي­كردند باید پرداخت مي­شد، هم چون ما را در محاصرهٌ اقتصادي قرار داده بودند و كسي ( در صدر همه كشور فرانسه) حاضر به خرید نفت ما نمی­شد، درآمدي در کار نبود. مصدق تمام اين مسائل را با زحمات فراوان و براي مردمي كه دمكراسي را نياموخته بودند و هوشمندي و فرهنگ به معناي امروزي اين لغات را نداشتند، شرح داد.

يادآوري اين نكته در اينجا لازم است كه در تمام اين مدت مهندسين ما از دستگاه­هاي نفتي چنان مواظبت و مراقبتی كردند كه پس از سقوط مصدق، كنسرسيومي كه مأمور به كار انداختن آن­ها شد از نتيجه متحير ماند. مهندسي كه در رأس شركت جديد نفت ايران قرار گرفت همين مهدي بازرگان بود. بنابراين اوضاع آن دوران كوچكترين وجه شبهي با موقعيتي كه خميني براي كشور ما ايجاد كرد، نداشت

در آن زمان نخست­وزیر با مشكلات تازه­ای روبرو شد: انگليسي­ها به شوراي امنيت سازمان ملل شكايت بردند كه مصدق صلح جهاني را به خطر انداخته است. به سازمان ملل رفتيم تا از خودمان در مقابل اين اتهام مسخره و ناوارد دفاع كنيم. چطور وقتي انگلستان صنايع خود و فرانسه معادن ذغال سنگ و بسيار چيزهاي ديگر را ملي كرد، آب از آب تكان نخورد ولي نوبت ما كه رسيد صلح دنيا به مخاطره افتاد! ما حاضر بوديم هر قدر از نفت ما بخواهند به بهاي بازار جهاني و حتي با تخفيفي در حدود ۱۰ تا ۱۵ درصد به آن­ها بفروشيم. مصدق حاضر بود در صورت لزوم از خود انعطاف نشان دهد

نمايندهٌ فرانسه در شوراي امنيت بحث را با پيشنهادي كه مورد قبول طرفين بود كوتاه كرد، گفت: «چون اختلاف به دادگاه بين­المللي لاهه ارجاع شده است بهتر است منتظر حكم نهايي آن بمانيم.» اين خود در حكم اولین پيروزي بود. بر صلح جهاني نيز از اين بابت كمترين خللي وارد نشد يا لااقل هيچ كس در اين زمينه چيزي احساس نكرد.

رفتار روسيه در شوراي امنيت قابل مطالعه است. سياست شوروي در تمام مدت يك نواخت بود: يا از حضور در جلسه خودداري مي­كرد و يا به نفع انگلستان رأي مي­داد. اين مسئله تا آخر عمر درسي براي من خواهد بود. دلائل شوروي از حكمتي آب مي­خورد كه منطبق بر ايدئولوژي آن دولت است. استدلالشان اين بود كه: امريكا جوان و تازه­نفس و مبارزه­جوست، در صورتي كه عمر امپراطوري انگلستان به آخر رسيده است. بهتر است انگليس­ها در ايران بمانند تا امريكائي­ها در آنجا جا خوش كنند. اين حسابگري هم خشک بود هم با منطق سازگار.

نخست­وزير در صدد پیدا کردن وكيلي برآمد كه دفاع ما را در لاهه بر عهده گيرد. من از پروفسور ژرژ سل اين تقاضا را كردم. او جواب داد كه خود براي چنين كاري كه نيروي فراوان مي­طلبد، پير و افتاده شده است در عوض چند نفر ديگر از جمله پروفسور رولن Rolin استاد حقوق و رئيس سابق مجلس سناي بلژيك را به ما پيشنهاد كرد. قبل از قرائت دفاعيهٌ پروفسور رولن، كه از هر جهت شايسته تحسين بود، دادگاه استثنائاً به مصدق اجازه داد كه به اختصار نظراتش را اظهار كند. متن نطق مصدق در دو يا سه صفحه بيش و به فرانسه نوشته شده بود و در واقع چکیدهٌ نظراتش را در بر داشت: دادگاه بين­المللي براي قضاوت دربارهٌ مسئلهٌ مورد طرح صلاحيت ندارد، زيرا دعوا بين دو كشور نيست بلكه ميان يك كشور و يك فرد خصوصي –­يعني يك شركت انگليسي­- است. نفس اين كه قرارداد ۱۹۳۳ در مجمع ملل به ثبت رسيده است در اساس مطلب تغييري نمي­دهد.

اين نكته قابل توجه است كه رئيس دادگاه نیز كه خود انگليسي بود به نفع ايران رأي داد و با انصافي هر چه تمام­تر توضيح داد: «من به نفع ايران رأي مي­دهم ولي به دلائل ديگري...» دادگاه در حقيقت با ۹ رأي در مقابل ۴ رأي به عدم صلاحيت خود رأي داد و دادرسي را به محاكم ايراني ارجاع نمود. اين درست همان چيزي بود كه ما مي­خواستيم. مصدق اين بار مي­توانست مدعي شود كه به پيروزي بزرگي دست يافته است.

نخست­وزير متوجه شده بود كه بعضي عناصر ارتشي خود را براي كودتائي احتمالي عليه دولت آماده مي­كنند. در زمان تشكيل كابينه وزير جنگ را شخص شاه به پيشنهاد مصدق انتخاب كرده بود. يكي از كارهائي كه بعد موجب پشيماني شد. مصدق استعفاي وزير جنگ را به حضور شاه برد و خود تقاضا كرد كه كفالت وزارت جنگ را بر عهده گيرد. وقتي تقاضايش رد شد با گفتن اين جمله خود را خانه­نشين كرد: «من مي­خواهم نخست­وزير مورد اعتماد اعليحضرت باشم، اگر جز اين باشد سيستم مشروطه ما مختل است

شاه قوام­السلطنه را مأمور تشكيل كابينه كرد ولي دولت قوام به درازا نكشيد چون اكثريتي كه براي دادن رأي اعتماد در مجلس گرد آمد براي ادامه كار كافي نبود: صداي اعتراض ملت برخاست. ظرف چند ساعت قيام، همگاني شد. عليرغم تیراندازی ارتش به طرف مردم تمام خيابان­ها مملو از جمعيت بود و بر تعداد كشته­شدگان هر لحظه افزوده مي­شد. اعتصاب به سراسر كشور سرایت کرد، در روزهاي ۲۰ و ۲۱ و ۲۲ ژوئيه هيجانات به اوج رسيد. مردم فرياد مي­كشيدند، «ديگر ديكتاتوري كافي است! ما به جان آمده­ايم!» پس از اين سه روز باشكوه پادشاه ناگهان قوام را از كار بركنار كرد و دوباره مصدق را دعوت به تشكيل كابينه نمود. خبر رأي نهايي دادگاه بين­المللي نيز درست در همان روز به تهران رسيد.

مصدق براي تشكيل كابينه دومش مي­خواست فقط از مردان مصمم و خوشنام استفاده كند. خود وزارت جنگ را بر عهده گرفت و فرماندهي نيروهاي مسلح را به افسري داد كه هم مورد اعتماد پادشاه بود و هم او مي­توانست تحت نظارتش بگيرد. با اين همه انگليس و امريكا بازي را باخته تلقي نكردند. تصميم گرفتند براي خريد نفت با عربستان سعودي وارد معامله شوند و بهاي نفت را هم تنزل دهند. اگر مصدق قصد فروش مي­كرد ناگزير بود تخفيف قابل ملاحظه­اي در قيمت بدهد و اين سبب مي­شد كه دشمنانش فرياد «واخيانتا» بردارند و بگويند: ما نفت را ملي كرديم و حالا فلان درصد كمتر عايدمان مي­شود. به علاوه ترومن در نامه­اي به مصدق نوشت: «انگليس­ها فعلاً دولت كارگر و امريكائي­ها ترومن را دارند. شايد در انتخابات بعدي در امريكا جمهوريخواهان روي كار بيايند و چرچيل جانشين حزب كارگر شود، بنابراين به نفع­تان است كه تا من هستم به مذاكرات بپردازيد.» اين نصيحت ترومن شايد بر پايهٌ حسن نيت بود، مع­هذا چاله­اي بود كه از افتادن در آن بايد حذر مي­شد.

مصدق بسيار زود متوجه شد كه بنياد پهلوي كه در آن زمان نام ديگري داشت، پول­هاي كلاني در اختيار عده­اي رجاله گذاشته است كه عليه او شعار دهند. مصدق به پادشاه گفت: «وقتي پدر شما ايران را ترك گفتند ثروت عظيمي داشتند كه اعليحضرت بين عده­اي از ايرانيان تقسيم نمودند ولي بعد آن را پس گرفتند. اين كار غيرقانوني است و در شأن اعليحضرت نيست. اين املاك را به دولت مسترد بفرمائید

مصدق به هيچ عنوان سوسياليست نبود، مالكيت زمين و ملك را محترم مي­داشت، ولي بي­آنكه شعار ملي كردن زمين­ها را سر دهد، قصد داشت با اصلاحات تدريجي املاك بزرگ را به ملك­هاي كوچك­تري تبديل كند.

پادشاه پذيرفت كه اموال آن بنياد معروف را به ملت واگذار كند، البته پس از سقوط مصدق آنچه را كه داده بود مجدداً پس گرفت و فقط بيست و پنج سال بعد و به تقاضاي من مستردش كرد.

تحليل­گران سياسي اشتباه نكرده بودند: چرچيل در سال ۱۹۵۱ دوباره به نخست­وزیری رسيد و آيزنهاور سال پس از آن جانشين ترومن شد. در آن زمان هيئتي از طرف بانك جهاني با اين طرح فريبنده به تهران آمد: از آنجا كه معلوم نیست دعواي ميان ايران و انگليس کی به پایان برسد، اين بانك متقبل مي­شود كه دستگاه­هاي نفت ايران را به كار اندازد و فروش نفت استخراجي را بر عهده گيرد و تا روشن شدن سرانجام كار و بازگشتن اوضاع به وضع عادي درآمد نفت را به حسابي بانكي واريز كند. مصدق گفت: «بسيار خوب، قبول مي­كنم به يك شرط و آن اينكه شما تمام اين كارها را به نام شركت ملي نفت ايران انجام دهيد و نه به اسم خودتان. شما اصولاً براي اينكه چنين نقشي را بازي كنيد چه مجوزي داريد؟ مگر نمي­دانيد كه نفت ما ملي شده است؟»

مصدق در اين مورد خود را غيرقابل انعطاف نشان داد و معامله سر نگرفت. از این بابت بسياري بر او خرده گرفته­اند. اما من شخصاً تصور نمي­كنم كه مصدق در اين مورد مرتكب اشتباه شده باشد.

در اين هنگام دو كشور حاضر به خريد نفت ما شدند: ژاپن و ايتاليا. ولي هر بار که اين دو كشتي­های نفت­كش را به سمت ايران روانه می­كردند در ونيز يا عدن مورد بازرسي قرار مي­گرفت و توقيف مي­شد. حتي در آب­هاي بين­المللي نيز مزاحم ما بودند. ما قرباني نوعي دزدي دريائي شده بوديم و هيچ كس هم اين عمل خلاف قانون را محكوم نمي­كرد

روابط ميان پادشاه و مصدق در زمانی بسیار کوتاه (یعنی ۳۲ ماه)  به شدت شكرآب شد. نخست­وزير به حرمت گذاشتن به مقام سلطنت به عنوان يك اصل سخت پايبند بود. در يكي از سخنراني­هاي سال ۱۹۵۰­اش كه بسيار مشهور است، گفت: «ما طرفدار پادشاهيم و وظيفه ماست كه كاري كنيم تا او مورد علاقه و احترام ملت قرار گيرد.» مصدق به تشريفات هم پايبند بود. بارها به ما مي­گفت: «هر وقت به حضور اعليحضرت شرفياب مي­شويد، تعظيم كنيد.» و مراقبت مي­كرد كه اين كار را بكنيم. در سنين پیری پيمودن حدود ۵۰۰ متر سربالائي كاخ سلطنتی برايش مشكل بود، ولي حتي وقتي خود اعليحضرت اصرار کرد كه او اين مسافت را با اتومبيل طي كند، پاسخ داد: «اگر من چنين جسارتی بكنم، از فردا هر كس و ناكسي به خود اجازه مي­دهد با اتوموبیل در محوطهٌ کاخ قیقاج برود.» معتقد بود كه مي­بايست حرمت به شاه را به مردم آموخت.

زماني كه مصدق فهميد قصد پادشاه ايجاد آشوب و برهم زدن آرامش عمومي و فلج کردن رئیس دولت است، در روابط سياسي آن دو بي­اعتمادي خانه كرد. مي­توان گفت كه هر پنج يا شش هفته يك بار شاه دست به اين قبيل کارها مي­زد، اين دردسرها حتي مي­توانست به کودتا هم بیانجامد.

 حادثهٌ اوائل ماه مارس را مي­توان از اين مقوله شمرد. چند روزي قبل از نوروز، اعليحضرت به طور خصوصي و محرمانه به مصدق و دكتر صديقي، وزير كشور، اظهار داشت كه قصد سفري به خارج از ايران دارد، هم براي معاينهٌ پزشكي و هم به منظور زيارت كربلا.

مصدق با اين سفر مخالفت کرد و تذكر داد كه حضور شاه در آن لحظه در ايران حياتي است ولي افزود البته اعليحضرت مختارند و شخص او اميدوار است كه اگر ارادهٌ سفر فرمودند با شتاب هر چه بيشتر به مملكت باز گردند.

در روز موعود، به شوراي وزيران اطلاع داده شد كه براي توديع به حضور شاه بروند. در آنجا متوجه شديم اگر چه هيئت دولت در مورد سفر پادشاه رازداري كامل به عمل آورده است ولي مزدوران و جيره­خواران املاك پهلوي همه كاملاً در جريان امرند. مصدق حدود يك ساعت در حضور اعليحضرت بود و زماني كه به ما پيوست حدود پنج هزار نفر کاخ را محاصره كرده بودند و قصد ترور نخست­وزير را داشتند.

بالأخره موفق شديم از درهاي فرعی و دور از چشم محاصره کنندگان از کاخ خارج شویم. ماشين­هاي پرچم­دار رسمي را در محل رها كرديم و هر كدام با تاكسي خود را به مقصد رسانديم. اما اراذل و اوباش و «بي­مخ»­ها به خانهٌ مصدق حمله كردند و او ناگزير به مجلس پناهنده شد.

اگر نخواهيم بگوئيم كه اين حوادث با موافقت صريح اعليحضرت طراحي شده بود، بدون شك و ترديد مي­توان گفت كه اين نقشه با رضايت ايشان ريخته شده بود، يكي از دلائل هم اينكه ايشان بدون مقدمه از سفر منصرف شدند و دليل تغيير رأي را هم «ابراز احساسات خلق­الساعهٌ مردم» اعلام كردند.

از اين تاريخ اعتماد ميان آن دو به كلي از میان رفت. مصدق در مراسم نوروز شرفياب نشد و به جاي خود معاونش را فرستاد، و طی شش ماه پس از اين واقعه هم، ديگر با پادشاه ملاقات نكرد - يعني تا زمان سقوطش.

فشار لحظه به لحظه شديدتر مي­شد. بايد در نظر داشت كه وزير امور خارجه آيزنهاور، جان فاستر دالس، مشاور حقوقي شركت نفت ايران و انگليس نيز بود. اين تركيب، سخت موجب خرسندي چرچيل شده بود و پادشاه هم كه هميشه متكي بر سياست انگليس و امريكا بود از اين وضع راضي بود.

مصدق در مقابل مشكلات فراوانی كه بر او تحميل شده بود مجلس را منحل ساخت. گفته­اند كه اين عمل از طرف يكي از مدافعين سيستم پارلماني كاري نادرست بوده است. اما اگر این اقدام وی را غيرقانوني بشماریم، برای توصیف پیش­آمدهای بعدی چه صفتی می­توان به کار برد؟

شب 16اوت است. سرهنگ نصيري افسر گارد شاهنشاهي، با تانك و مسلسل به جلو خانهٌ مصدق مي­رود، بركناري او را از نخست­وزيري اعلام مي­كند و منتظر جواب مي­ماند. مصدق بر پاكت حكم عزلش چنين جمله­اي مي­نويسد: «پيام رسيد، اطلاع حاصل شد.» رئیس ستاد (يكي از فارغ­التحصيلان پلي­تكنيك فرانسه) در محل کارش نیست. او را پيدا مي­كنند و به ستاد مي­فرستند. نصيري را بازداشت مي­کنند و افراد گارد سلطنتي بدون مقاومت خلع سلاح مي­شوند.

اگر اين كودتا نيست، كودتا چيست؟ نامه­اي كه سرهنگ حامل آن بود به دست پادشاه امضاء شده بود. گيريم اعليحضرت اجازه و قدرت اخراج نخست­وزير را هم می­داشت، براي چنین كاری لااقل به شخص نخست­وزير تلفن مي­شود و از او مي.خواهند كه به حضور برود، نه اینکه در ساعت يك بعد از نيمه شب توپ و تفنگ و مسلسل به در خانه­اش بفرستند. فقط تصور كنيد كه اگر چنين اتفاقي در انگلستان افتاده بود چه عواقبي در پي مي­داشت؟!

قصدم بازسازي تاريخ پس از بيست و پنج سال نيست، ولي به گمان من مصدق درخور ابعاد حادثه از خود واكنش نشان نداد. حق بود در همان شب دستور تيرباران آن ناکسان، و در رأس آن­ها نصيري، را صادر مي­كرد و بعد هم در پيامي بسيار روشن خيانت اين گروه را براي مردم توضيح مي.داد و محكوم مي­نمود. حكومت نظامي اعلام شده بود. من دمكرات و من قانون­شناس اگر به جاي او بودم، افراد گارد شاهنشاهي را كه در اين فتنه شريك بودند به جوخه اعدام مي­سپردم. زيرا براي خروج از چنين مخمصه­اي دو راه بيشتر وجود نداشت: يا تسليم شدن يا تا به نهايت رفتن. اما مصدق يك بار ديگر رعايت شاه را كرد. من نمي­توانم ادعا كنم كه در بيزاري از كشتن –­ به هر دليل كه باشد­- دقيقاً شاگرد مكتب او هستم. در مواردي بخشندگي و بزرگواري خداوار خطاي محض است، زيرا سرنوشت ملتي را به تباهي مي­كشاند.

پادشاه در تهران نبود، همراه همسرش ثريا چند روزي به كنار درياي خزر رفته بود و آنجا در انتظار نتيجه بود. وقتي خبر به شاه رسيد كه كودتا ناموفق بوده است اول راهي بغداد شد و از آنجا راه رم را پيش گرفت.

مصدق به همين اكتفا كرد كه وزير كشور اعلام كند: كودتائي طراحي شده بود كه عاملينش بازداشت شده­اند. سرلشگر زاهدي، كه پادشاه او را به عنوان جانشين مصدق انتخاب كرده بود، براي مدتي فرمان شاهنشاهي را در جيب گذاشت. تا اينجا فقط بخشي از برنامه خنثي شده بود: نقشه «الف» شكست خورده بود، حالا نوبت اجراي نقشه «ب» بود.

در ادارات همه دست به كار كندن تصاوير شاه از ديوارها شدند. من يكي از كارمندان نادري بودم كه چنين نكردم، نه به دليل دل­بستگي خاص بلكه براي حرمت به قانون اساسي. حزب توده تمام نيرويش را براي پائين كشيدن مجسمه­هاي رضاشاه و فرزندش بسيج كرد. فضا براي جمهوري مساعد بود ولي مصدق اهل انقلابي آنچناني نبود.

در همان زمان محله­هاي جنوب شهر تهران در جوش و خروش ديگري بود. در آنجا عده­اي سرگرم تقسيم پول بي­حسابي بين پائين­ترين طبقه عوام آن منطقه بودند. به فواحش شهر نو و به واسطه­ها و پااندازان و به هر كس و ناكسي اسكناس داده مي­شد تا فرياد ­«جاويد شاه!» بردارند

يك بار ديگر فرمانده ستاد سستي و بی­لیاقتی خود را نشان داد. به جاي آنكه به فكر متفرق كردن تجمعات اوليه باشد، منتظر وقايع بعدي ماند. ۱۹ اوت بود. در ساعت ۱۰ صبح من شخصاً به رئيس ستاد تلفن كردم: «در خيابان­ها شلوغي نامعقولي به چشم مي­خورد، در اين باره قصد داريد چه بكنيد؟» جوابش اين بود که: «ما بر اوضاع مسلطيم.» ساعت يازده به من اطلاع دادند كه جمعيتی عظيم خود را آمادهٌ حمله به خانهٌ مصدق مي­كند.

زاهدي هم كه در خانهٌ يكي از دوستان در شمال تهران مخفي شده بود خبرها را دريافت مي­كرد و منتظر بود كه آب خوب گل­آلود شود تا او ماهي­اش را بگيرد. حوالي ظهر بخشي از بازار نیز تحت رهبري چند ملا و آخوند كه ناز شست­هاي كلان گرفته بودند به تظاهرات پیوست. من سعي داشتم مصدق را، كه ميان نيروهاي نظامي و تظاهركنندگان گرفتار شده بود، پيدا كنم و موفق نمي­شدم. بنابراين بيرون رفتم كه سري به محله­هاي مختلف بزنم و متوجه شدم كه ادارهٌ اوضاع به كلي از دست دولت خارج شده است.

در اين مدت نخست­وزير مي­كوشيد با پادشاه تماس برقرار كند. هيئتي مركب از پنج نفر از شخصيت­هاي طراز اول مملكت را انتخاب كرده بود تا براي ملاقات با او به رم بروند ولي اتفاقات با سرعتي سرسام آور پيش مي­رفت و اين هيئت نتوانست كاري انجام دهد. مصدق به­كرات دست به کار مشورت­هایی هم شد. گرچه شاه در «پاسخ به تاريخ» منكر اين مجالس مشاوره شده است ولي در حقيقت مشاورات صورت گرفت. اينكه گفته­اند مصدق قصد داشت جمهوري اعلام كند دروغ محض است. در صبح آن روز عده­اي به ملاقات من آمدند و كوشيدند مرا قانع كنند كه زمان تغيير رژيم فرا رسيده است و بايد دست به كار شد و مي­خواستند مرا هم با خود همصدا كنند. من بدون رعايت ترتيب و آداب همه را از اطاقم بيرون كردم و به آنها گفتم: «اينجا طويله نيست، کارها حساب و کتاب دارد و ما به قانون و آنچه قانوني است احترام مي­گذاريم

وقتي از گشتي كه در شهر زدم باز گشتم، اين احساس را داشتم كه همه چيز از دست رفته است. چند نفري ساعت دو بعد از ظهر كه من به اخبار گوش مي.دادم، در اطاق مرا زدند و با تعجب پرسيدند: «چطور هنوز در وزارتخانه مانده­ايد؟ هر لحظه ممكن است بريزند و شما را سنگسار كنند

نيم ساعت بعد، چون در وزارتخانه هم ديگر كاري نبود به راه افتادم.

راديو در آن موقع مشغول پخش پيام­هاي آن عدهٌ كثيف و آلوده­اي بود كه همیشه در لحظات حساس رنگ عوض مي­كنند و بهجت خود را از حوادث آن روز با جملاتي از اين قبيل اظهار مي­داشتند: «دولت خائن و فاسد طبق اميال عميق ملتي كه طالب استقلالش بود نابود شد.» اين فرصت­طلبان پست هنوز هم در قيد حياتند، فقط يكي از آنها به دست خميني اعدام شد و من ناگزيرم بگويم كه سزاوار اين سرنوشت هم بود. امروز دو نفر از آنها در تهران عمر مي­گذرانند و بقيه هم در خارج به سر مي­برند.

 فكر كردم بهتر است در جائي مخفي شوم و براي مدت سه روز در خانهٌ دوستان بودم. روز سوم زاهدي يكي از خويشان سناتور مرا با اين پيام نزدم فرستاد: «شما هيچ عمل خلافي انجام نداده­ايد و مي­توانيد در كابينه بعدي شركت كنيد. روز يكشنبه به پيشواز اعليحضرت به فرودگاه بيآئيد، من شما را به عنوان وزير كار با بقيهٌ كساني كه حاضر به همكاري هستند به حضور ايشان معرفي خواهم كرد.» من جواب دادم كه روزي من نه امروز و نه هرگز به كابينه شما حواله نشده است.

از کتاب يکرنگی ترجمه مهشيد اميرشاهی

 

 
 
بازگشت به صفحه اول

ساير مطالب مربوط به نهضت ملی