|
|
|||
بمناسبت سالگرد کودتای ننگین 28 مرداد دکتر شاپور بختیار شبي كه پادشاه تانكهايش را عليه نخستوزير به كار انداخت ايران حالا صاحب اختيار ثروتهاي طبيعي خود شده بود و ميبايست به فكر استخراج و فروش آن باشد. ولي تا میسر شدن بهرهبرداري از این منابع ميبايست دولت را، كه درآمدش قطع شده بود، سر پا نگهداشت. هم حقوق كارگراني كه كار نميكردند باید پرداخت ميشد، هم چون ما را در محاصرهٌ اقتصادي قرار داده بودند و كسي ( در صدر همه كشور فرانسه) حاضر به خرید نفت ما نمیشد، درآمدي در کار نبود. مصدق تمام اين مسائل را با زحمات فراوان و براي مردمي كه دمكراسي را نياموخته بودند و هوشمندي و فرهنگ به معناي امروزي اين لغات را نداشتند، شرح داد. يادآوري اين نكته در اينجا لازم است كه در تمام اين مدت مهندسين ما از دستگاههاي نفتي چنان مواظبت و مراقبتی كردند كه پس از سقوط مصدق، كنسرسيومي كه مأمور به كار انداختن آنها شد از نتيجه متحير ماند. مهندسي كه در رأس شركت جديد نفت ايران قرار گرفت همين مهدي بازرگان بود. بنابراين اوضاع آن دوران كوچكترين وجه شبهي با موقعيتي كه خميني براي كشور ما ايجاد كرد، نداشت. در آن زمان نخستوزیر با مشكلات تازهای روبرو شد: انگليسيها به شوراي امنيت سازمان ملل شكايت بردند كه مصدق صلح جهاني را به خطر انداخته است. به سازمان ملل رفتيم تا از خودمان در مقابل اين اتهام مسخره و ناوارد دفاع كنيم. چطور وقتي انگلستان صنايع خود و فرانسه معادن ذغال سنگ و بسيار چيزهاي ديگر را ملي كرد، آب از آب تكان نخورد ولي نوبت ما كه رسيد صلح دنيا به مخاطره افتاد! ما حاضر بوديم هر قدر از نفت ما بخواهند به بهاي بازار جهاني و حتي با تخفيفي در حدود ۱۰ تا ۱۵ درصد به آنها بفروشيم. مصدق حاضر بود در صورت لزوم از خود انعطاف نشان دهد. نمايندهٌ فرانسه در شوراي امنيت بحث را با پيشنهادي كه مورد قبول طرفين بود كوتاه كرد، گفت: «چون اختلاف به دادگاه بينالمللي لاهه ارجاع شده است بهتر است منتظر حكم نهايي آن بمانيم.» اين خود در حكم اولین پيروزي بود. بر صلح جهاني نيز از اين بابت كمترين خللي وارد نشد يا لااقل هيچ كس در اين زمينه چيزي احساس نكرد. رفتار روسيه در شوراي امنيت قابل مطالعه است. سياست شوروي در تمام مدت يك نواخت بود: يا از حضور در جلسه خودداري ميكرد و يا به نفع انگلستان رأي ميداد. اين مسئله تا آخر عمر درسي براي من خواهد بود. دلائل شوروي از حكمتي آب ميخورد كه منطبق بر ايدئولوژي آن دولت است. استدلالشان اين بود كه: امريكا جوان و تازهنفس و مبارزهجوست، در صورتي كه عمر امپراطوري انگلستان به آخر رسيده است. بهتر است انگليسها در ايران بمانند تا امريكائيها در آنجا جا خوش كنند. اين حسابگري هم خشک بود هم با منطق سازگار. نخستوزير در صدد پیدا کردن وكيلي برآمد كه دفاع ما را در لاهه بر عهده گيرد. من از پروفسور ژرژ سل اين تقاضا را كردم. او جواب داد كه خود براي چنين كاري كه نيروي فراوان ميطلبد، پير و افتاده شده است در عوض چند نفر ديگر از جمله پروفسور رولن Rolin استاد حقوق و رئيس سابق مجلس سناي بلژيك را به ما پيشنهاد كرد. قبل از قرائت دفاعيهٌ پروفسور رولن، كه از هر جهت شايسته تحسين بود، دادگاه استثنائاً به مصدق اجازه داد كه به اختصار نظراتش را اظهار كند. متن نطق مصدق در دو يا سه صفحه بيش و به فرانسه نوشته شده بود و در واقع چکیدهٌ نظراتش را در بر داشت: دادگاه بينالمللي براي قضاوت دربارهٌ مسئلهٌ مورد طرح صلاحيت ندارد، زيرا دعوا بين دو كشور نيست بلكه ميان يك كشور و يك فرد خصوصي –يعني يك شركت انگليسي- است. نفس اين كه قرارداد ۱۹۳۳ در مجمع ملل به ثبت رسيده است در اساس مطلب تغييري نميدهد. اين نكته قابل توجه است كه رئيس دادگاه نیز كه خود انگليسي بود به نفع ايران رأي داد و با انصافي هر چه تمامتر توضيح داد: «من به نفع ايران رأي ميدهم ولي به دلائل ديگري...» دادگاه در حقيقت با ۹ رأي در مقابل ۴ رأي به عدم صلاحيت خود رأي داد و دادرسي را به محاكم ايراني ارجاع نمود. اين درست همان چيزي بود كه ما ميخواستيم. مصدق اين بار ميتوانست مدعي شود كه به پيروزي بزرگي دست يافته است. نخستوزير متوجه شده بود كه بعضي عناصر ارتشي خود را براي كودتائي احتمالي عليه دولت آماده ميكنند. در زمان تشكيل كابينه وزير جنگ را شخص شاه به پيشنهاد مصدق انتخاب كرده بود. يكي از كارهائي كه بعد موجب پشيماني شد. مصدق استعفاي وزير جنگ را به حضور شاه برد و خود تقاضا كرد كه كفالت وزارت جنگ را بر عهده گيرد. وقتي تقاضايش رد شد با گفتن اين جمله خود را خانهنشين كرد: «من ميخواهم نخستوزير مورد اعتماد اعليحضرت باشم، اگر جز اين باشد سيستم مشروطه ما مختل است.» شاه قوامالسلطنه را مأمور تشكيل كابينه كرد ولي دولت قوام به درازا نكشيد چون اكثريتي كه براي دادن رأي اعتماد در مجلس گرد آمد براي ادامه كار كافي نبود: صداي اعتراض ملت برخاست. ظرف چند ساعت قيام، همگاني شد. عليرغم تیراندازی ارتش به طرف مردم تمام خيابانها مملو از جمعيت بود و بر تعداد كشتهشدگان هر لحظه افزوده ميشد. اعتصاب به سراسر كشور سرایت کرد، در روزهاي ۲۰ و ۲۱ و ۲۲ ژوئيه هيجانات به اوج رسيد. مردم فرياد ميكشيدند، «ديگر ديكتاتوري كافي است! ما به جان آمدهايم!» پس از اين سه روز باشكوه پادشاه ناگهان قوام را از كار بركنار كرد و دوباره مصدق را دعوت به تشكيل كابينه نمود. خبر رأي نهايي دادگاه بينالمللي نيز درست در همان روز به تهران رسيد. مصدق براي تشكيل كابينه دومش ميخواست فقط از مردان مصمم و خوشنام استفاده كند. خود وزارت جنگ را بر عهده گرفت و فرماندهي نيروهاي مسلح را به افسري داد كه هم مورد اعتماد پادشاه بود و هم او ميتوانست تحت نظارتش بگيرد. با اين همه انگليس و امريكا بازي را باخته تلقي نكردند. تصميم گرفتند براي خريد نفت با عربستان سعودي وارد معامله شوند و بهاي نفت را هم تنزل دهند. اگر مصدق قصد فروش ميكرد ناگزير بود تخفيف قابل ملاحظهاي در قيمت بدهد و اين سبب ميشد كه دشمنانش فرياد «واخيانتا» بردارند و بگويند: ما نفت را ملي كرديم و حالا فلان درصد كمتر عايدمان ميشود. به علاوه ترومن در نامهاي به مصدق نوشت: «انگليسها فعلاً دولت كارگر و امريكائيها ترومن را دارند. شايد در انتخابات بعدي در امريكا جمهوريخواهان روي كار بيايند و چرچيل جانشين حزب كارگر شود، بنابراين به نفعتان است كه تا من هستم به مذاكرات بپردازيد.» اين نصيحت ترومن شايد بر پايهٌ حسن نيت بود، معهذا چالهاي بود كه از افتادن در آن بايد حذر ميشد. مصدق بسيار زود متوجه شد كه بنياد پهلوي كه در آن زمان نام ديگري داشت، پولهاي كلاني در اختيار عدهاي رجاله گذاشته است كه عليه او شعار دهند. مصدق به پادشاه گفت: «وقتي پدر شما ايران را ترك گفتند ثروت عظيمي داشتند كه اعليحضرت بين عدهاي از ايرانيان تقسيم نمودند ولي بعد آن را پس گرفتند. اين كار غيرقانوني است و در شأن اعليحضرت نيست. اين املاك را به دولت مسترد بفرمائید.» مصدق به هيچ عنوان سوسياليست نبود، مالكيت زمين و ملك را محترم ميداشت، ولي بيآنكه شعار ملي كردن زمينها را سر دهد، قصد داشت با اصلاحات تدريجي املاك بزرگ را به ملكهاي كوچكتري تبديل كند. پادشاه پذيرفت كه اموال آن بنياد معروف را به ملت واگذار كند، البته پس از سقوط مصدق آنچه را كه داده بود مجدداً پس گرفت و فقط بيست و پنج سال بعد و به تقاضاي من مستردش كرد. تحليلگران سياسي اشتباه نكرده بودند: چرچيل در سال ۱۹۵۱ دوباره به نخستوزیری رسيد و آيزنهاور سال پس از آن جانشين ترومن شد. در آن زمان هيئتي از طرف بانك جهاني با اين طرح فريبنده به تهران آمد: از آنجا كه معلوم نیست دعواي ميان ايران و انگليس کی به پایان برسد، اين بانك متقبل ميشود كه دستگاههاي نفت ايران را به كار اندازد و فروش نفت استخراجي را بر عهده گيرد و تا روشن شدن سرانجام كار و بازگشتن اوضاع به وضع عادي درآمد نفت را به حسابي بانكي واريز كند. مصدق گفت: «بسيار خوب، قبول ميكنم به يك شرط و آن اينكه شما تمام اين كارها را به نام شركت ملي نفت ايران انجام دهيد و نه به اسم خودتان. شما اصولاً براي اينكه چنين نقشي را بازي كنيد چه مجوزي داريد؟ مگر نميدانيد كه نفت ما ملي شده است؟» مصدق در اين مورد خود را غيرقابل انعطاف نشان داد و معامله سر نگرفت. از این بابت بسياري بر او خرده گرفتهاند. اما من شخصاً تصور نميكنم كه مصدق در اين مورد مرتكب اشتباه شده باشد. در اين هنگام دو كشور حاضر به خريد نفت ما شدند: ژاپن و ايتاليا. ولي هر بار که اين دو كشتيهای نفتكش را به سمت ايران روانه میكردند در ونيز يا عدن مورد بازرسي قرار ميگرفت و توقيف ميشد. حتي در آبهاي بينالمللي نيز مزاحم ما بودند. ما قرباني نوعي دزدي دريائي شده بوديم و هيچ كس هم اين عمل خلاف قانون را محكوم نميكرد. روابط ميان پادشاه و مصدق در زمانی بسیار کوتاه (یعنی ۳۲ ماه) به شدت شكرآب شد. نخستوزير به حرمت گذاشتن به مقام سلطنت به عنوان يك اصل سخت پايبند بود. در يكي از سخنرانيهاي سال ۱۹۵۰اش كه بسيار مشهور است، گفت: «ما طرفدار پادشاهيم و وظيفه ماست كه كاري كنيم تا او مورد علاقه و احترام ملت قرار گيرد.» مصدق به تشريفات هم پايبند بود. بارها به ما ميگفت: «هر وقت به حضور اعليحضرت شرفياب ميشويد، تعظيم كنيد.» و مراقبت ميكرد كه اين كار را بكنيم. در سنين پیری پيمودن حدود ۵۰۰ متر سربالائي كاخ سلطنتی برايش مشكل بود، ولي حتي وقتي خود اعليحضرت اصرار کرد كه او اين مسافت را با اتومبيل طي كند، پاسخ داد: «اگر من چنين جسارتی بكنم، از فردا هر كس و ناكسي به خود اجازه ميدهد با اتوموبیل در محوطهٌ کاخ قیقاج برود.» معتقد بود كه ميبايست حرمت به شاه را به مردم آموخت. زماني كه مصدق فهميد قصد پادشاه ايجاد آشوب و برهم زدن آرامش عمومي و فلج کردن رئیس دولت است، در روابط سياسي آن دو بياعتمادي خانه كرد. ميتوان گفت كه هر پنج يا شش هفته يك بار شاه دست به اين قبيل کارها ميزد، اين دردسرها حتي ميتوانست به کودتا هم بیانجامد. حادثهٌ اوائل ماه مارس را ميتوان از اين مقوله شمرد. چند روزي قبل از نوروز، اعليحضرت به طور خصوصي و محرمانه به مصدق و دكتر صديقي، وزير كشور، اظهار داشت كه قصد سفري به خارج از ايران دارد، هم براي معاينهٌ پزشكي و هم به منظور زيارت كربلا. مصدق با اين سفر مخالفت کرد و تذكر داد كه حضور شاه در آن لحظه در ايران حياتي است ولي افزود البته اعليحضرت مختارند و شخص او اميدوار است كه اگر ارادهٌ سفر فرمودند با شتاب هر چه بيشتر به مملكت باز گردند. در روز موعود، به شوراي وزيران اطلاع داده شد كه براي توديع به حضور شاه بروند. در آنجا متوجه شديم اگر چه هيئت دولت در مورد سفر پادشاه رازداري كامل به عمل آورده است ولي مزدوران و جيرهخواران املاك پهلوي همه كاملاً در جريان امرند. مصدق حدود يك ساعت در حضور اعليحضرت بود و زماني كه به ما پيوست حدود پنج هزار نفر کاخ را محاصره كرده بودند و قصد ترور نخستوزير را داشتند. بالأخره موفق شديم از درهاي فرعی و دور از چشم محاصره کنندگان از کاخ خارج شویم. ماشينهاي پرچمدار رسمي را در محل رها كرديم و هر كدام با تاكسي خود را به مقصد رسانديم. اما اراذل و اوباش و «بيمخ»ها به خانهٌ مصدق حمله كردند و او ناگزير به مجلس پناهنده شد. اگر نخواهيم بگوئيم كه اين حوادث با موافقت صريح اعليحضرت طراحي شده بود، بدون شك و ترديد ميتوان گفت كه اين نقشه با رضايت ايشان ريخته شده بود، يكي از دلائل هم اينكه ايشان بدون مقدمه از سفر منصرف شدند و دليل تغيير رأي را هم «ابراز احساسات خلقالساعهٌ مردم» اعلام كردند. از اين تاريخ اعتماد ميان آن دو به كلي از میان رفت. مصدق در مراسم نوروز شرفياب نشد و به جاي خود معاونش را فرستاد، و طی شش ماه پس از اين واقعه هم، ديگر با پادشاه ملاقات نكرد - يعني تا زمان سقوطش. فشار لحظه به لحظه شديدتر ميشد. بايد در نظر داشت كه وزير امور خارجه آيزنهاور، جان فاستر دالس، مشاور حقوقي شركت نفت ايران و انگليس نيز بود. اين تركيب، سخت موجب خرسندي چرچيل شده بود و پادشاه هم كه هميشه متكي بر سياست انگليس و امريكا بود از اين وضع راضي بود. مصدق در مقابل مشكلات فراوانی كه بر او تحميل شده بود مجلس را منحل ساخت. گفتهاند كه اين عمل از طرف يكي از مدافعين سيستم پارلماني كاري نادرست بوده است. اما اگر این اقدام وی را غيرقانوني بشماریم، برای توصیف پیشآمدهای بعدی چه صفتی میتوان به کار برد؟ شب 16اوت است. سرهنگ نصيري افسر گارد شاهنشاهي، با تانك و مسلسل به جلو خانهٌ مصدق ميرود، بركناري او را از نخستوزيري اعلام ميكند و منتظر جواب ميماند. مصدق بر پاكت حكم عزلش چنين جملهاي مينويسد: «پيام رسيد، اطلاع حاصل شد.» رئیس ستاد (يكي از فارغالتحصيلان پليتكنيك فرانسه) در محل کارش نیست. او را پيدا ميكنند و به ستاد ميفرستند. نصيري را بازداشت ميکنند و افراد گارد سلطنتي بدون مقاومت خلع سلاح ميشوند. اگر اين كودتا نيست، كودتا چيست؟ نامهاي كه سرهنگ حامل آن بود به دست پادشاه امضاء شده بود. گيريم اعليحضرت اجازه و قدرت اخراج نخستوزير را هم میداشت، براي چنین كاری لااقل به شخص نخستوزير تلفن ميشود و از او مي.خواهند كه به حضور برود، نه اینکه در ساعت يك بعد از نيمه شب توپ و تفنگ و مسلسل به در خانهاش بفرستند. فقط تصور كنيد كه اگر چنين اتفاقي در انگلستان افتاده بود چه عواقبي در پي ميداشت؟! قصدم بازسازي تاريخ پس از بيست و پنج سال نيست، ولي به گمان من مصدق درخور ابعاد حادثه از خود واكنش نشان نداد. حق بود در همان شب دستور تيرباران آن ناکسان، و در رأس آنها نصيري، را صادر ميكرد و بعد هم در پيامي بسيار روشن خيانت اين گروه را براي مردم توضيح مي.داد و محكوم مينمود. حكومت نظامي اعلام شده بود. من دمكرات و من قانونشناس اگر به جاي او بودم، افراد گارد شاهنشاهي را كه در اين فتنه شريك بودند به جوخه اعدام ميسپردم. زيرا براي خروج از چنين مخمصهاي دو راه بيشتر وجود نداشت: يا تسليم شدن يا تا به نهايت رفتن. اما مصدق يك بار ديگر رعايت شاه را كرد. من نميتوانم ادعا كنم كه در بيزاري از كشتن – به هر دليل كه باشد- دقيقاً شاگرد مكتب او هستم. در مواردي بخشندگي و بزرگواري خداوار خطاي محض است، زيرا سرنوشت ملتي را به تباهي ميكشاند. پادشاه در تهران نبود، همراه همسرش ثريا چند روزي به كنار درياي خزر رفته بود و آنجا در انتظار نتيجه بود. وقتي خبر به شاه رسيد كه كودتا ناموفق بوده است اول راهي بغداد شد و از آنجا راه رم را پيش گرفت. مصدق به همين اكتفا كرد كه وزير كشور اعلام كند: كودتائي طراحي شده بود كه عاملينش بازداشت شدهاند. سرلشگر زاهدي، كه پادشاه او را به عنوان جانشين مصدق انتخاب كرده بود، براي مدتي فرمان شاهنشاهي را در جيب گذاشت. تا اينجا فقط بخشي از برنامه خنثي شده بود: نقشه «الف» شكست خورده بود، حالا نوبت اجراي نقشه «ب» بود. در ادارات همه دست به كار كندن تصاوير شاه از ديوارها شدند. من يكي از كارمندان نادري بودم كه چنين نكردم، نه به دليل دلبستگي خاص بلكه براي حرمت به قانون اساسي. حزب توده تمام نيرويش را براي پائين كشيدن مجسمههاي رضاشاه و فرزندش بسيج كرد. فضا براي جمهوري مساعد بود ولي مصدق اهل انقلابي آنچناني نبود. در همان زمان محلههاي جنوب شهر تهران در جوش و خروش ديگري بود. در آنجا عدهاي سرگرم تقسيم پول بيحسابي بين پائينترين طبقه عوام آن منطقه بودند. به فواحش شهر نو و به واسطهها و پااندازان و به هر كس و ناكسي اسكناس داده ميشد تا فرياد «جاويد شاه!» بردارند يك بار ديگر فرمانده ستاد سستي و بیلیاقتی خود را نشان داد. به جاي آنكه به فكر متفرق كردن تجمعات اوليه باشد، منتظر وقايع بعدي ماند. ۱۹ اوت بود. در ساعت ۱۰ صبح من شخصاً به رئيس ستاد تلفن كردم: «در خيابانها شلوغي نامعقولي به چشم ميخورد، در اين باره قصد داريد چه بكنيد؟» جوابش اين بود که: «ما بر اوضاع مسلطيم.» ساعت يازده به من اطلاع دادند كه جمعيتی عظيم خود را آمادهٌ حمله به خانهٌ مصدق ميكند. زاهدي هم كه در خانهٌ يكي از دوستان در شمال تهران مخفي شده بود خبرها را دريافت ميكرد و منتظر بود كه آب خوب گلآلود شود تا او ماهياش را بگيرد. حوالي ظهر بخشي از بازار نیز تحت رهبري چند ملا و آخوند كه ناز شستهاي كلان گرفته بودند به تظاهرات پیوست. من سعي داشتم مصدق را، كه ميان نيروهاي نظامي و تظاهركنندگان گرفتار شده بود، پيدا كنم و موفق نميشدم. بنابراين بيرون رفتم كه سري به محلههاي مختلف بزنم و متوجه شدم كه ادارهٌ اوضاع به كلي از دست دولت خارج شده است. در اين مدت نخستوزير ميكوشيد با پادشاه تماس برقرار كند. هيئتي مركب از پنج نفر از شخصيتهاي طراز اول مملكت را انتخاب كرده بود تا براي ملاقات با او به رم بروند ولي اتفاقات با سرعتي سرسام آور پيش ميرفت و اين هيئت نتوانست كاري انجام دهد. مصدق بهكرات دست به کار مشورتهایی هم شد. گرچه شاه در «پاسخ به تاريخ» منكر اين مجالس مشاوره شده است ولي در حقيقت مشاورات صورت گرفت. اينكه گفتهاند مصدق قصد داشت جمهوري اعلام كند دروغ محض است. در صبح آن روز عدهاي به ملاقات من آمدند و كوشيدند مرا قانع كنند كه زمان تغيير رژيم فرا رسيده است و بايد دست به كار شد و ميخواستند مرا هم با خود همصدا كنند. من بدون رعايت ترتيب و آداب همه را از اطاقم بيرون كردم و به آنها گفتم: «اينجا طويله نيست، کارها حساب و کتاب دارد و ما به قانون و آنچه قانوني است احترام ميگذاريم.» وقتي از گشتي كه در شهر زدم باز گشتم، اين احساس را داشتم كه همه چيز از دست رفته است. چند نفري ساعت دو بعد از ظهر كه من به اخبار گوش مي.دادم، در اطاق مرا زدند و با تعجب پرسيدند: «چطور هنوز در وزارتخانه ماندهايد؟ هر لحظه ممكن است بريزند و شما را سنگسار كنند!» نيم ساعت بعد، چون در وزارتخانه هم ديگر كاري نبود به راه افتادم. راديو در آن موقع مشغول پخش پيامهاي آن عدهٌ كثيف و آلودهاي بود كه همیشه در لحظات حساس رنگ عوض ميكنند و بهجت خود را از حوادث آن روز با جملاتي از اين قبيل اظهار ميداشتند: «دولت خائن و فاسد طبق اميال عميق ملتي كه طالب استقلالش بود نابود شد.» اين فرصتطلبان پست هنوز هم در قيد حياتند، فقط يكي از آنها به دست خميني اعدام شد و من ناگزيرم بگويم كه سزاوار اين سرنوشت هم بود. امروز دو نفر از آنها در تهران عمر ميگذرانند و بقيه هم در خارج به سر ميبرند. فكر كردم بهتر است در جائي مخفي شوم و براي مدت سه روز در خانهٌ دوستان بودم. روز سوم زاهدي يكي از خويشان سناتور مرا با اين پيام نزدم فرستاد: «شما هيچ عمل خلافي انجام ندادهايد و ميتوانيد در كابينه بعدي شركت كنيد. روز يكشنبه به پيشواز اعليحضرت به فرودگاه بيآئيد، من شما را به عنوان وزير كار با بقيهٌ كساني كه حاضر به همكاري هستند به حضور ايشان معرفي خواهم كرد.» من جواب دادم كه روزي من نه امروز و نه هرگز به كابينه شما حواله نشده است. از کتاب يکرنگی ترجمه مهشيد اميرشاهی
|
||||
|