[از دمكرات ها ي ايراني و رسانه هاي خبري درخواست مي شود با تبليغ مقاومت منفي در 28 مرداد امر مباره را به پيش ببرند.]

 نا فرماني مدني و مقاومت منفي را براي رُفتن حكومت اسلامي دامن زنيم!

در 28 مرداد خيابان ها را تهي كنيم!

همه ي مخالفان رژيم كنوني يا دستِ كم آناني كه خواستار يك جمهوري عُرفي و دمكراتيك هستند، اين را اظهار مي كنند كه نه فقط اين رژيم بايد رُفته شود، كه حتي عمر آن مدت هاست با بي اعتباري كامل در چشم مردم ايران به سر آمده است؛ مشروعيت حكومت شرع، يا بهتر بگوييم شر، به پايان رسيده است. مانده است چگونه جنازه اش از زمين برداشته شود. عده اي هوادار سرنگوني خشونت آميز آن اند و هنوز از تاريخ «سوسياليسم» سده ي بيستم نياموخته اند. مشتي ديگر، چه در ايران و چه در خارج، خواستار «عراقيدن» ايران توسط نيروهاي نظامي نو-امپراتوري آمريكا هستند. به قطع يقين مي توان گفت كه مردم ايران را با آنان كاري نيست و آنان هم كاري از دستشان سا خته نيست، وگرنه تا كنون، طي اين 25 سال، ادعاي خود را به كرسي نشانده بودند. ريگان رفت و بوش هم خواهد رفت، و پس از آن اتش سلطنت طلبان يكبار ديگر فرو خواهد كشيد. افزون بر اين ها، مردم ايران نه خواستار خشونت داخلي اند نه طرفدار «آزادي» به مدد نيروهاي مسلح آمريكا.

سخن با كساني است كه طرفدارگذار مسالمت آميز به يك نظام دمكراتيك هستند. نُخُستين نكته اين است كه براي برقراري دمكراسي انسان هاي مدعي آن بايد خود دمكرات باشند، يعني تحمل نظرات ديگران را بكنند. شكيبايي نسبت به نظرات مخالف در اتحاد ها موقتي طوماري يا تشكيلاتي منعكس نمي شود؛ يا مراد از بردباري نسبت به تفكر مغاير اين نيست كه در سخن خود را دمكرات اعلام كنيم، اما در واقع آنچه مي كنيم تنها چرخاندن سنگ آسياب خود باشد با استفاده از نيروي ديگران، دست كم تا آنجا كه مي شود بُردن بار توسط متحدان را  بردباري خود وانمود كنيم!. اما اگر بتوان گذشته ي اين منشِ «بردباري» توسط ديگران به سود خود را حجت گرفت، مي توان گفت كه ا ئتلاف هاي موقتي، غير اصولي، تاكتيكي، وازين دست، همه چون بارِ سنگين تاريخي به بي باري  نشسته اند. نتيجه، يك چهارم قرن عاطلي و باطلي. دردمندانه بايد گفت كه اين منش همچنان ادامه دارد و كساني كه از خود «شخصيت» مي تراشند به راستي كه خود را مي تراشند، و بزودي جز خاكستر از آن تراشيده ها نخواهد ماند. اما بد تر اين كه بيشتر هستي مملكتي و مردمي را مي تراشند كه مدعي خدمت به آن بوده اند.

يكي از درس هاي پنجاه سال گذشته ي ايران اين بوده است: غرق در شوق، احساس، با بي دانشي اجتماعي مفرط، و بدتر از آن، جاه طلبي، كه يكي از مهمترين اسباب روش غير دمكراتيك بوده است، اينان هرگز نتوانسته اند خطاهاي عظيم خود را در گذشته بشناسند، يا اگر در حرف گهگاهي، تحت فشار زمان و ورشكستگي عريان مواضع خويش -- «سوساليسم» روسي، چيني، و امثالهم، حمايت از خميني و حكومت اسلامي او، الخ -- به برخي از اشتباهات خود اعتراف صوري كرده اند، هرگز نتوانسته اند با انتقادي عميق، چنان كه زنده ياد مصطفي شعاعيان مي گفت، آن منشِ فكري را كه موجب همه ي اين خطا ها بوده است از خود بزدايند.

 اينان يك روز چشم باز مي كنند و مي بينند كه مردم به مردي راي داده اند كه نه خود خواستار نامزدي بود و نه يارانش فكر پيروزي او را ميكردند. همانگاه است كه رفرم برايشان جالب مي شود و هم جامعه ي مدني اي را كه براي بار پس از انقلاب در صحنه ي سياسي خاتمي مطرح كرد. هنگامي كه جنبش رفرم به بن بست مي رسد، حتي به اعتراف خود رفرميست ها كه سر انجام خجولانه (با توجه به وضعيت اختناق) رفراندم را مطرح مي كنند، باز اينان متوجه نمي شوند مردم ديگر قطع اميد كرده اند؛ پس به مردم سفارش شركت در انتخاباتي را مي كنند كه نتايج فضاحت بارش از پيش پيدا بود و سپس مورد اعتراف خود رفرميست هاي، با حسن نيت و بدون حسن نيت، هم قرار مي گيرد. اينان حل مسئله را همچنين در بازي  دوستي با آمريكا هم مي بينند. اگر قرار باشد آمريكا، دولتي كه به هيچ وجه خواستار دمكراسي در هيچ يك از كشور هاي چون ما نيست، مصالحه اي كند، چرا بايد با عده اي كه حتي ديگر خيابان هاي تهران و شهرستان ها راهم نمي شناسند؟ چرا نشايد با جريان يك مذهبي، جرياني كه در مخالفت سرسختانه با ماركسيسم و دفاع از نظام ليبرال اقتصادي مكتب شيكاگو و تحميلِ ديني «آرامش بخش» آزمايش خود را از 28 مرداد تا كنون بار ها و بار ها و يك دَم داده است؟ و چرا نبايد با كساني كنار بيايند كه از نظر تفكر مذهبي «مدرن» به تفكر مذهبي اكثريت آمريكاييان نزديك ترند؟ بهترين حجت اين است : ديده نشد كه اين دسته از «مخالفان» حكومت اسلامي، كه نقش بسيار مهمي، گر نگوييم تعيين كننده، در صعود ديوانسالاري را داشتند، يك بار از كشتار «لا مذهبان» توسط رژيم اسلامي خم به ابرو بياورند. فراموش نكنيم كه اين آقاي مهندس بازرگان بود كه نوشت «اگر آمريكا شيطان كبير است، شيطان اكبر هم ماركسيسم است [ميزان، 15 فروردين 1360]! » (توجه كنيد! نه شوروي و نه حزب توده، كه به حق هميشه مورد اعتراض ايراندوستان دمكرات و عدالتخواه بودند!) درستد در همين جاست كه مي بينيم كساني كه از روي فرصت طلبي به دنبال خميني دويدند، امروز از يكسو با يك چشم به اين جريان اپوزيسيون «نخ مي دهند»، و از ديگر سوي به سلطنت طلبان «ناب» ي چشمك مي زنند كه زير لواي «مشروطه خواهي» عرض اندام مي كنند.

اگر امروز در خارج از كشور هستند كساني كه براستي غم ايران را در دل دارند، بايد اين را درك كنند هنگامي كه همايشگاه امروز، كه از آنِ دوستان آقاي حجاريان است، از «سانسور مجدد سخنان رئيس جمهور در صدا و سيما» مي نويسد -- « عليرغم مصوبه ي شوراي نظارت بر صدا و سيما مبني بر اطلاع‌رساني دقيق در پوشش اخبار رؤساي سه قوه، صدا و سيما بار ديگر سخنان رئيس جمهور را در پايان جلسه هيأت دولت سانسور كرد » --، ديگر نمي شود «محتاطانه» و حسابگرانه با تغيير رژيم برخورد كرد. امروز ديگر نمي توان طرح رفراندم را جدي نگرفت. حتي آقاي بهزاد نبوي، نايب رئيس مجلس اسلامي، ازين سخن مي راند كه « وقت رفراندوم فرارسيده» است، حتي اگر به ظاهر، و آن هم فقط به ظاهر، مُرادش رفراندم كامل براي « نه » به حكومت اسلامي نباشد. كمتر كسي است كه امروز ازايران بيايد و نگويد كه مردم خواهان برچيدن اين نظام هستند، اما در عين حال مخالف خشونت نيز هستند. آيا جز رفراندم راه ديگري هست؟ چگونه؟ از طريق به استيصال كشيدن رژيم با مقاومت منفي و نافرماني مدني مردم.

بهزاد نبوي مي گويد : «در حال حاضر به دليل فرصت اندكِ تحولاتِ اصلاحي نمي‌توانيم به شيوه اعتمادسازي دل ببنديم، زيرا ما فرصت و زمان‌هاي زيادي را از دست داده‌ايم. تنها راه برون رفت از چالش‌هاي كنوني ايجاد تحرك جديدي همانند دوم خرداد است. اصلاح‌طلبان اگر بتوانند با ظرفيت‌هاي مردمي فضاي سامانه جديدي را همانند دوم خرداد طراحي كنند، موانع اصلاحات و مشكلات پيش روي آنان در چارچوب قانون اساسي و حاكميت ولايت فقيه و رهبري برطرف خواهد شد، و تا اين روند عقلاني انجام نگردد، مردم براي مشاركت در انتخابات بسيج نخواهند شد و فضاي سرخورده كنوني ترميم نخواهد شد.» درست است كه او هنوز چانه مي زند، اما او، هم چون بسياري ديگر، مي داند كه ديگر دوم خردادي ها نخواهند توانست اعتماد مردم را جلب كنند و هيچ اصلاحي در چارچوب اين رژيم ميسر نيست كه بتواند مردم را از وضع غير قابل تحمل خود بيرون آورد، حتي اگر شوراي نگهبان دوم خردادي ها را « از تيغ استصوابي بگذراند ... زيرا در الگوي سياسي كنوني ايران [بخوانيد حكومت اسلامي] مردم به هيچ يك از چهره‌هاي اصلاح‌طلب به جهت سرخوردگي شديد روي نخواهند داد و الگوي انتخابات شوراها در انتخابات بعدي باز توليد خواهد شد.». مسلما فرد با تجربه اي چون نبوي مي داند كه در اين چارچوب بازي انتخابات بازيِ پيشاپيش باخته اي است.

از سوي ديگر، اخيرا عده اي كه «حمايت» خود از خاتمي را به رخ مي كشند دعواي اين را دارند كه خاتمي بايد استعفا دهد.  اما نبوي مي گويد: «اصلاح‌طلبان در شرايط كنوني نبايد وارد فاز استعفا شوند.» چرا؟ اگر اصلاح‌طلبان استعفا بدهند تمامي فضاي سياسي بدست محافظه‌كاران اشغال خواهدشد، و اين حتي به سود «جنبش اصلاحات و دمكراسي» مورد نظر كساني نيست كه معلوم نمي دارند كه اصلاحات به معني رُفتن حكومت اسلامي است يا حفظ آن با بزك جديدي. و اگر اين دومي باشد، معلوم نيست سود دمكراسي در كجاست. وانگهي چه كسي تضمين مي كند كه با استعفاي خاتمي يا مجلسيان رفرميست تغييري در وضع ايجاد شود، جز آن كه قشريون حاكم نزديك به دو سال زودتر ازنو كُلا حاكم بلا منازع شوند! كجاي اين به سود دمكراسي است؟ راه حل كدامست؟ اين كه خاتمي و مجلسيان رفرميست جا خالي كنند تا قشريون هرچه مي خواهند بكنند؟ هر كانديدايي را «حلال» دانستند عرضه كنند، و مردم در انتخابات شركت جويند ولي راي ندهند؟ يعني، با اين كه مي دانند در صحراي لم يزرع آقايان چشمه اي نيست باز به صحرا بزنند؟ چرا بايد مردم آزموده را از نو بيازمايند؟

در مملكتي كه يك قاضي به نام مرتضوي مي تواند هر جنايتي را با تكيه به رهبر صوري و رهبر واقعيِ كنار پرده انجام دهد، و حتي براي مجلس اسلامي تره اي هم خُرد نكند، آيا باز مردم از خود مايه خواهند گذاشت كه پاي صندوق بروند براي اين كه راي ندهند؟ خوب، اصلا پاي صندوق نمي روند. مردم كه آزموده را هزار بار نمي آزمايند.

پس چه بايد كه هم خشونت به كار نرود، هم بشود اين رژيم را رُفت، و هم مردم كه منافع اصلي در اين قضيه را دارا هستند بيش ازين صدمه نبينند؟

مقاومت منفي و نافرماني مدني.

نافرماني مدني و. مقاومت منفي يعني مبارزه با هزينه اي كم، بدون خطر مهلك، و قابل رشد و انكشاف. مسلم است كه در اولين حركت همه دست به اين مقاومت نخواهند زد. اما اگر پيشتازان دمكراسي در ميام مردم آنان را به اين امر جلب كنند، خواهيم ديد كه اين جنبش به سرعت رشد خواهد كرد تا جايي كه آقايان را مستاصل كند و ناگزير از ترك مملكت.

البته پيشبرد اين كار با كساني كه مقيم خارج اند نيست و كسي يا كساني نبايد خود را بارهبري اي كه از ميان پيشتازان مردم خواهد جوشيد اشتباه بگيرند. در بهترين حالت خارج نشينان -- كه معلوم نيست چند نفرشان بتوانند، با توجه به پيوند هاي گوناگوني كه طي بيش از دو دهه در غربت يافته يا بافته اند، به ايران پس از تغيير رژيم بازگردند -- مي توانند و بايد با كار هاي تحقيقي و تحليلي، و بويژه با جلب خستگي ناپذير افكار عمومي جهان بر ضد رژيم كنوني و به سود يك جمهوري عُرفيِ دمكراتيك، پشت جبهه اي موثر براي جنبش مردم باشند كه از رفرميست ها قطع اميد كرده اند. اگر جدا به ايم امر مشغول شوند، خدمت بزرگي انجام داده اند. اما اگر بخواهند به همان شيوه هاي گذشته عمل كنند -- و پخش نظرات انتقادي را از طريق رسانه هاي مانع شوند -- هر «موفقيتي» هم داشته باشند، مسلما مانع از عملكرد عوامل تاريخي نخواهند شد. تاريخ را سانسورچيان نمي نويسند، بل عناصر آگاه و پيشتاز در خدمت مردم و آن هم طي فرآيندي پيچيده تر از هر بازي شطرنجي است كه تا كنون بهترين بازيگران آزموده اند.

با دعوت مردم به خانه نشيني و تهي كردن خيابان ها براي اعتراض همزمان به كودتاي آمريكايي-انگليسي 28 مرداد و نيز رويگرداني عملي ا زحكومت اسلامي، امر مبارزه براي دمكراسي را تقويت كنيم!

خسرو شاكري (زند)، پاريس، 25 مرداد 1382

cchaqueri@yahoo.com