قتل نلسون ماندلا بر سر چاه جمکران رفراندوم
سوسن آرام
* شما آقای دکتر ملکی به عنوان استاد دلسوز دانشجو داريد چه می کنيد؟مگر درس های ديروز شما چه دست آوردی برای دانشجويان آنروز داشت که امروز همان را به همان شکل برای دانشجويان امروز تکرار می کنيد؟ مگر به کمک همين درس های شما ما را لت و پار نکردند؟ و تازه اين شمائيد که بايد ببخشيد؟ و آيا لازم و مفيد است که ما فراموش کنيم؟
در حالی که چند هفته از اعلام خبر تنظيم يک "پروژه"! برای رفراندوم گذشته و صدها مقاله در نقد آن نوشته شده است، متوليان و مدافعان پروژه حتی به يکی از سوالات جدی در باره آن پاسخ نمی دهند:
سوالاتی که مطلقا ارتباطی ندارد به خود پديده ای به اسم رفراندوم و يا اشتياق سوزان مردم برای سرنگونی رژيم جمهوری اسلامي، که اولی به عنوان يک شکل قابل استفاده در شرايط معين و دومی به عنوان يک واقعيت غير قابل انکار سال هاست توسط بسياری از مخالفان اين " پروژه" مورد تاکيد قرار گرفته وبسياری از متوليان کنونی پروژه آن ها را رد می کردند. سوال ها به طور مشخص مربوط اند به متوليان پروژه، ائتلاف ويژه ای که ميان آن ها شکل گرفته، سوابق نامناسب يک ربع قرنی هردو جناح اين ائتلاف يا در حمايت از جمهوری اسلامی يا در حمايت از بلوای جنگی
در خاورميانه که هردو به تاکتيک های سلب اختيار از مردم و موج سواری منجر شد، سکوت مرموز و مصرانه آن ها نسبت به مهم ترين مساله خاورميانه در شرايط کنونی يعنی دخالت غير مشروع آمريکا که تا هم اکنون دو کشور را به نابودی کشانده و چشم انداز دموکراسی را درآن ها برای دوره ای غيرقابل پيش بينی مسدود کرده است.
به جای پاسخ به اين سوالات مشخص، متوليان و مدافعان "پروژه" به تکرارمکرر قصه های کودکانه ادامه می دهند که: رفراندوم سال هاست خواست مردم ايران بوده است، که در رفراندوم از همه صرفنظر از عقايدشان می پرسند و از اين قبيل...
قصه های کودکانه، زيباترين قصه هاست. يک شاهزاده خانم که به سيرت و به صورت زيباست، توسط عجوزه جادوگری که به صورت و به سيرت زشت است، طلسم شده و توسط شاهزاده که به سيرت و صورت زيباست، با يک بوسه عشق نجات پيدا می کند. قصه ای شبيه به اين که در داستان های کودکان همه ی ملت ها هست.
در اين دنيا، حقيقت آسيب نديده است، نه حقيقت خوبی نه حقيقت بدی. صورت ها سيرت ها را به نمايش می گذارند، شيطان وخدا بی نقاب در برابر مخاطب ظاهر می شوند. لااقل آن طور که کودک قصه را در می يابد.
اما ما در چنين جهانی زندگی نمی کنيم. حقيقت
در جهان ما و در ايران، خونين و پاره پاره شده است. جای دور نرويم. به روندهای پرسروصدای سياسی در ايران نگاه کنيد. مثلا مساله ای مثل فساد که تومار اقتصاد ايران را در هم پيچيده است. قاعدتا چه در ديکتاتوری ها و چه در دمکراسی ها بايد بتوان با فساد مبارزه کرد و يک گام هم شده در خدمت مردم پيش رفت. اما در جمهوری اسلامی مبارزه با فساد طوری طراحی شده است که نه فقط فساد بلکه خود مبارزه با فساد بخشی از بازی قدرت است. شما بايدازمبارزه با فساد نا اميد شده و يا در برابر آن تسليم شويد، مگر اين که هردوسوی فساد را محکوم کنيد.
به
مساله خصوصی کردن و به اصطلاح ليبراليزه کردن بازار نگاه کنيد. خصوصی کردن يا دولتی کردن اموال مردم شده است بخشی از جنگ قدرت ميان سلب حق کنندگان از مردم. اين حقيقت که مردم حق اداره اقتصاد خود را دارند زير تنه سنگين و شوم يا خامنه ای و آبادگران اش يا رفسنجانی و ائتلاف وسيع اش لت و پار شده است، و شما بدون محکوم کردن هردو سوی اين جنگ نمی توانيد حقيقت را از زير دست و پای آن ها درآوريد.
بايد دچار بلاهت سياسی بود که ندانست اين وضعيت در ايران مثل ساير نقاط جهان به شدت از شعار حاکم بر نظم نوين- يا با من يا با دشمن من ?
متاثر است و کسی که در وقايع بزرگ هم زمان ما نبيند که چگونه چهره معصوم حقيقت زير لگد دو نيروی جهل و واپسگرايی له و لورده می شود، و به انکار اين واقعيت برخيزد، حتی اگر از سرنادانی هم باشد راه را برای يکی از دو سوی اين جنايت تاريخی و يا هردوی آن ها باز کرده است.
کافی است به انتخابات اوکراين نگاه کنيم که هرچه خوبان همه دارند، همه را يک جا دارد. منازعه انتخاباتی گرد دو نامزدی محوری شده است که يکی به عنوان نماينده کوچما و ديگری به عنوان رئيس قبلی بانک مرکزی اودر دهه 90، اوکراين را به شرکت سهامی غارتگرانی تازه به
دوران رسيده با ثروتی بيکران و انبوه تبديل کردند که بزرگ ترين نتيجه آن عبارت بود از يک طرف سقوط عمودی زندگی کارگران و کارمندان که در وسط اروپا فقر آنان طعنه به فقر کارگرو کارمند ايرانی می زند، واز طرف ديگر رونق نجومی کالای تن فروشی که به بزرگ ترين صادرات اوکراين تبديل شده است. آرزوی جوانان و دانشجويان برای دست يابی به آزادی و آرزوی کارگران برای دست يابی به حداقل شرايط زندگی انسانی و اميد صدها هزار نفر برای نجات از ايدئولوژی های فاشيستی و ايجاد يک جامعه مدني، در اين کشور حقايقی است که هيچ راهی برای بيان مستقل خود
ايجاد نکرده، به همين جهت به ابزاری تبديل شده است در جنگ قدرت بين دو نيروی فاسد با حاميان خارجی فاسد تراز خود، که اگر به تصادم خشن بکشد کشور را تجزيه می کند و جلوگيری از چنين خطری تنها منوط به توافقی شده است که طی آن يکی از کانديداها به فرمان مسکو عقب نشينی کند وديگری با فراخواندن دستجات کليسايی و شبه فاشيست های ضد يهود و ناسيوناليست های افراطی که از خارج حمايت مالی می شوند،ازميان مردم آرزو مند و خالی کردن زير پای آن ها، خيابان ها را خلوت کند و نتيجه برای مردم در هر حال در جازدن در دهه از دست رفته است.
نمونه
ديگررا در نظر بگيريد: انتخابات عراق. به اين طنز گزنده تاريخ نگاه کنيد که در آن آمريکايی ها رژيم اسلامی را به دخالت در انتخابات متهم می کنند و رژيم اسلامی آمريکايی ها را و هر دو البته راست می گويند. اين جا ديگر مساله، دخالت از پشت نيست. بلکه آمريکا و جمهوری اسلامی هريک به نوبه خود و در جهت مقاصد خود، نهادها، گروه ها، ائتلاف ها و تبليغات انتخابات را در درون عراق سازمان ميدهند. و طنز آميز تر اين که هر دو باهم برای برگزاری موفقيت آميز انتخاباتی که در آن خودشان با هم رقابت می کنند، مجدانه تلاش و به درجات بالايی همکاری
می کنند!
نمونه ديگر انتخابات افغانستان که غلبه نيروهای واپس گرا و ضدملی در آن چنان بود که مردم را به گزينش بين قاچاقچيان و جنگ سالاران از يک سو و کارگزار رسمی آمريکا ازسوی ديگرفراخواندند و شرکت کردن در انتخابات در آن به معنای تاييد سلطان جديد افغانستان يعنی آقای خليل زای بود و شرکت نکردن به درجاتی به معنای تاييد جنگ سالاران يا طالبان!!
ما در دوره ای زندگی می کنيم که دموکراسي، آزادی ? و اساسا حقيقت - در منجنيق دو نيروی واپس گرا با شعار"يا با من يا با دشمن من" قرار گرفته است. در دموکراسی ها و کشورهای پيشرفته
جهان اکثريت مردم با نفی هردو نيروی ارتجاعی از دموکراسی خود دفاع می کنند، بطوريکه در اين کشورها شعار "يا بامن يا با دشمن من" در افکار عمومی به تحقير آميزترين و رسواترين شعار- در حد يک ناسزا- تبديل شده است.
اين در جهان عقب مانده است که، به علت غلبه ديکتاتوری و محروميت تاريخی مردم از ابراز هويت مستقل ، دمکراسی و مبارزه مردم برای دست يابی به آن، به شيوه ای فاجعه بار بين فشار گازانبری دو نيرو دست و پا می زند.
در ايران تا وقتی که بخشی ازمردم به اصلاحات اميد داشتند، فشار اين نيروی گازانبری محسوس نبود و هر چه بود
تماما فشار جمهوری اسلامی بود. اما ازوقتی که مردم از اصلاحات عبور کرده، و اکثريت ملت يقين پيدا کردند که برای نجات خود و تاسيس دموکراسی بايد از چارچوب رژيم فراتر رفت، فعاليت ارتجاعی نيروهايی که تلاش می کنند حرکت مستقل مردم را به تابعی از نيازهای آمريکا تبديل کنند، تشديد شد و اين در حالی است که در ايران به نسبتی غيرقابل مقايسه با اوکراين يا عراق يا افغانستان شرايط مناسب برای برخورد متمدنانه و مشابه دموکراسی های غربی با دو دشمن داخلی و خارجی آزادی و حق تعيين سرنوشت مردم وجود دارد. مساله پيچيده نيست، کافی است مردم ما هم
مثل بخش اعظم مردم کشورهای پيشرفته هم به بنيادگرايی اسلامی و هم به بنيادگرايی آمريکايی نه بگويند تا راه سوم گشوده شود. تا جنبش آزادی خواهی ايران ملعبه بازی دو ارتجاع نشود، تا به سرنوشت مردم عراق يا افغانستان يا اوکرائين دچار نشوند. درست برای بستن همين راه سوم است که هم زمان با عبور مردم از اصلاحات و عمومی شدن خواست سرنگوني، تلاش های وابستگان سياست آمريکا برای طلسم کردن جنبش آزاديخواهی ايران در گازانبر ارتجاعی تشديد شد. همه اشکال گوناگون ترويج ناجی گری که به يکی دو مورد محدود نمی شود ناشی از همين تلاش هاست.
روشن
است که اين ارتجاع برخلاف داستان های کودکان، سيرت خود را در صورتش به نمايش نمی گذارد. حتی خمينی هم نگفت آمده ام حقوق ملت را انکار کنم، روشن است که ارتجاع تازه نفس بر شعارهای مردم، برخواست تغيير، بر رفراندوم ، بر نافرمانی مردم وحتی بر حق شورش مردم عليه استبداد سوار ميشود.
در چنين شرايطی با اتکا بر شعارهای کلی و تعريف و تمجيد از رفراندوم نمی توان مدعی دفاع از حقوق مردم شد. اين درست مثل توجيه مجلس اسلامی به بهانه سوابق تاريخی پارلمان در جهان يا ايران است. بهارستان را آقای خامنه ای و آباد گرانش تسخير کرده و اراده
ملی را در آن لگد کوب کرده اند، به بهانه اين که مجلس در انقلاب مشروطه زير فشار اراده مردم تاسيس شد، نمی توان مجلس هفتم يا ششم يا همه مجلس های اين 25 سال و اکثريت مجلس های اين 100 سال را محل بروز اراده ملت جازد.
مشکل اصلی اين رفراندوم، متوليان آن , اين ائتلاف ناميمون و تجديد حيات يافته با سوابق به شدت مشمئز کننده آن در دفاع ازهر دو ارتجاع است که به جادوگر هم پيدا و هم ناپيدا تبديل شده اند و با اين بازی و سردادن شعارهای مردم، می کوشند همه را طلسم کنند.
به جای پاسخ صريح به سوالات در مورد اين متوليان و اين
ائتلاف مشخص، قايم باشک بازی آن ها رفراندوم را به يک چاه جمکران تبديل کرده که هرکس حاجت خود را توی آن رها می کند. آقايی از منشور 81 می گويد به عنوان يکی از تدوين کننده گان اوليه پروژه تاکيد می کنم رفراندوم بايد توسط همين رژيم برگزار شود، آقای رضا پهلوی می گويد من به اين شرط امضا کردم که اول رژيم سرنگون شود، بعد رفراندوم برگزارشود. بخشی از متوليان حاضرنيستند امتياز متولی گری را از دست بدهند و می گويند به زودی نهاد ولايت بر رفراندوم و قانون اساسی آينده را معرفی می کنيم، عده ای از امضا کنندگان می گويند اين پروژه فقط
طرح حاجت است! ...
امادرست به همين دسته آخربايد گفت " نه" مسلم مردم به رژيم اسلامی و حاجت يا خواست نيرومند سرنگونی رژيم را به چاه جمکران حواله دادن چه فرق ماهوی با جنبش صادقانه و رو راست هخا دارد؟ و اگر نتيجه ای به جز سراب نااميدی برای مردم داشته باشد به جيب چه کسانی می رود به جز متوليان آن. مگر اسکناس های چاه جمکران به جيب چه کسانی می رود به جز متوليان مسجد آن و يکی از شعب دستگاه امامت خامنه ای و برای مردم متوهم و مستاصل که چهل بار بين جهل و آرزو رفت و آمدکرده و نامه ی خود را در چاه می اندازند،چه می ماند به جز
سراب؟
برای خلاصی از چنگال اين رژيم نياز به آن است که مردم را به مبارزه ای دليرانه با اين رژيم فراخواند و به آن ها هشدار داد که خود را برای دفاع از حملات وحشيانه آن آماده کنند، بايد به مردم ايران گفت ايرانی اگر می خواهد مثل آمريکايی يا آلمانی به دمکراسی دست يابد بايد ده ها برابر شهروند غربی شجاعت مدنی داشته باشد و با استبداد داخلی و سلطه خارجی هم زمان بجنگند. وگرنه روزی بهتر از اين نخواهد ديد.
؛؛ روشن است که اين حق ماست که بخواهيم متوليان اين پروژه و ائتلاف شان به مردم معرفی شوند، و سياست های امروز و
ديروزشان در مقابل مردم گذاشته شود. به جای پاسخ به اين خواست مشروع، آقای دکترمحمد ملکی نلسون ماندلا را بر سر چاه جمکران می برد و سر می برد. "می بخشيم ولی فراموش نمی کنيم"!
شگفتا! چه کسی چه کسی را ببخشد و چه کسی چه چيز را نبايد فراموش کند؟ خامنه ای است که در روز قدس می بخشد چون فراموش نمی کند ريا کاری بهترين زيور سرکوبگری است ؟ يا علاوی است که بعثی ها را می بخشد چون فراموش نکرده است به کمک آن ها ميتوان مردم را سرکوب کرد؟ يا آمريکاست که فراموش نمی کند زندان ابوغريب پايه قدرت متوليانی است که در منطقه سبز می نشينند،
هم در دوره صدام و هم در دوره کنوني، و چند زندانی لگد خورده ی آن را بعد از شکنجه "می بخشد" تا مردم اين شباهت زننده به گذشته و احيای قانون وحشت صدام را در عراق "نجات يافته "فراموش کنند؟
و شما آقای ملکی به عنوان استاد دلسوز دانشجو داريد چه می کنيد؟آيا دلسوزی اين است که از آقای حجاريان بخواهيد احترام دانشجو را نگه دارد؟ با اين دانشجو و خانه ی او،هر دو جناح رژيم از انقلاب فرهنگی تا 18 تير کاری کردند که ارتش شارون با مردم فلسطين و خانه اش.رعايت نزاکت و ابراز ادب نسبت به قربانی توسط قربانی کنندگان؟اين شوخی خيلی تلخ
است. شما اگر می خواهيد دلسوز دانشجويان باشيد حافظه او را تقويت کنيد. به دانشجويان بگوئيد در آن نيمه دوم سال 56 چه می کرديد؟ آن نيمه دلهره انگيز که حداقل بخش وسيعی از ما زنان ايران هنوز از استبداد شاهی رها نشده با وحشت، نگران فرو افتادن ساتور دولت مذهبی بر گردن مان بوديم ؟ داشتيد چکار می کرديد؟ شاه را می انداختيد، اما خمينی را نمی ديديد، يا می ديديد و می خواستيد با حمايت او شاه را براندازيد البته با "تکيه بر اقتدار مردم"؟ اين ها را به دانشجويان ديروزتان ياد می داديد و هر کدام که گوش نکرديم به دست سازگارها و حجاريان
ها سرکوب شديم، و اين هاست که به دانشجوی امروز ياد ميدهيد:صراحتا می گويم بوش يا بلر با تکيه بر اقتدار مردم از اين حرکت پشتيبانی کنند اما دخالت نکنند! آياممکن بود به پشتيبانی خمينی موثق بود ولی انتظار داشت که دخالت نکند،آيا لازم نبود که همان زمان نسبت به اين ارتجاع خانمان سوز هشدار داد؟ و آيا ممکن است به حمايت بوش و بلر موثق بود و از هرگونه هشدار جدی نسبت به خطر آن ها مصرانه پرهيز کرد و انتظار داشت دخالت نکنند؟ شما که می گوييد:" 1357 را به ياد بياوريم مگر درآن مقطع فشار خارجى به شاه وارد نيامد كه در سقوط نظام تاثير
داشت؟" چرا نمی گوييد آن فشار دخالت بود و آن دخالت ها و گوادالوپ ها و رفت و آمدها حداقل به اين امر کمک کرد که هرگونه راه دمکراتيک برای انقلاب ايران کور شود و خمينی به عنوان آلترناتيو غيرقابل مقاومت جای خود را در قدرت مستقرکند؟ مگر درس های ديروز شما چه دست آوردی برای ما داشت که امروز همان را برای نسل بعد تکرار می کنيد. مگر به کمک همين درس های شما ما را لت و پار نکردند؟ و تازه اين شمائيد که بايد ببخشيد؟ و آيا لازم و مفيد است که ما فراموش کنيم؟
برای اينکه در مقام قاضی تاريخ قرار گيريد و ببخشيد بايد دست های پاک
داشته باشيد. وبرای اين که فراموش نکنيد بايد حافظه داشته باشيد و اول حقايق را زير آفتاب به مردم بگوييد تا دو بار، ده بار و صدباراز همان سوراخ گزيده نشوند و راه رسيدن به قدرت از طريق خيانت و بازی در بساط "بزرگان" را ببندند.
ما نمی گوييم شما خيانت کرده ايد، ما ميدانيم شما گول خورديد.ما ميدانيم همه را به يک چوب نبايد زد، وقتی که ارتجاع چشم دريده حاکم بر ايران شما را به بهانه همين تونی بلرها و بوش هاميزند، همين ما آزاديخواهان بی نام و نشان و بی درجه ايرانيم که بيش از همه شما دفاع می کنيم و وقتی در انقلاب 57 تمام
دولت های غربی با همين ارتجاع ساختند و فردا[مباد] که بوش و تونی بلر به بهانه همين ارتجاع مردم را بزنند باز اين مائيم که بايد به دفاع از ملت برخيزيم.
اما شما خطای گذشته را تکرار می کنيد و تکرار آن را توصيه می کنيد، و دست توطئه گران و متوليان را هم ميشوئيد، آن هم باقتل سياسی ماندلا.
نلسون ماندلا- جدا از هر ارزيابی که از او داشته باشيد- ترديدی نيست که هرگز با رژيم آپارتايد همکاری نکرد، و هرگز به سلطه آمريکا بر جهان روی خوش نشان نداد. نلسون ماندلا شجاعانه در راس جنبش ضد جنگ ايستاد و در پاسخ " يا بامن يا با دشمن
من" به هردو ارتجاع گفت نه، شما هردو تروريست هستيد. جنبش آزاديخواهی آفريقای جنوبی با مبارزه ای شجاعانه در داخل و کارزار جهاني، رژيم آپارتايد و حاميان جهانی اش را به زانو در آورد.و کارزار جهانی را هرگز با حمايت دولت ها اشتباه نگرفت که اين دولت ها به اندازه کافی خنجر به پهلويش زده بودند.
اين متوليان ما هم با ارتجاع داخلی- از استبداد سلطنتی تا استبداد اسلامی - همکاری کرده اند و هم با ارتجاع خارجی. اين ها هيچ شرمی از گذشته خود ندارند، از آن دفاع کرده و مردم را متهم می کنند.اين ها می خواهند خيانت ورزيدن ها فراموش شود
تا خيانت را رايج کنند، اين ها می خواهند خيانت بخشيده شود تا خيانتکاران را بر سر مردم بنشانند.اين ها از دادگاه حقيقت ? حتی در همان مقياس که در آفريقای جنوبی برپاشد- بی زارند.
اين ها نه تنها برخلاف نلسون ماندلا با سلطه گری مخالفت نمی کنند، بلکه از آن دفاع هم می کنند. اين ها کارزار جهانی برای دفاع از حقوق مردم ايران را به گدايی از دولت ها و همکاری با شعب و آژانس های بدنام کشور های خارجی تبديل کرده اند و از اين طريق جنبش آزادی خواهی ايران را در افکار عمومی دموکراسی غربی منزوی کرده اند. کسانی که حمايت بين المللی
برايشان مفهومی به جز دل بستن به معجزه دولت ها و نان خوردن شخصی از اين راه ندارند، به عواقب اين امر برای ايران و ايرانی سرسوزنی اهميت نمی دهند، اما آن ها که کارکرد دموکراسی سياسی غرب را می شناسند ميدانند اين سياست ها چه عواقب موحشی برای پيشرفت دموکراسی در ايران دارد.
توطئه می کنند وفرياد سر ميدهند چرا به تئوری توطئه چسبيده ايد؟ تصوير مار را می کشند که سواد و آگاهی را به مسخره بکشند، فرياد می زنند نگوييد شارلاتان، استدلال کنيد اين تصوير چرا مارنيست؟! به هيچ اعتراضی به جز اعتراض مدافعان بقای حکومت اسلامی پاسخ نمی
دهند، و ادعا می کنند نمی خواهند مبارزه را در دو راهی خانمان برانداز" يا با من يا با دشمن من" منجمد کنند.
راه بستن دهان ها و پايان گذاشتن بر تئوری توطئه و اتهامات بسيار آسان است. تاريخ تکرار شده وما حالا درست همانجا ايستاده ايم که در نيمه دوم سال 56. در آن روزهای سرنوشت سازهرکس که با استبداد سلطنتی مبارزه می کرد اما نسبت به ارتجاع واپسگرايی که با خمينی می آمد هشدار نداد، دانسته يا نادانسته در رقم زدن روزهای سياه کنونی به متوليان رژيم اسلامی کمک کرد.
امروز ديگر يک تجربه تلخ را هم در دست داريم. امروز هرکس که
ادعای دفاع از حقوق و آزادی مردم ايران را دارد موظف است هم رژيم تبه کاراسلامی را محکوم کند و هم تلاش آمريکا برای سلطه بر ايران را . مدت هاست که اين معيار شناسايی هرنيرويی است که ادعای دفاع از حقوق مردم ايران را دارد. آن ها که مدعی اند از رفراندوم به عنوان يک گفتمان دفاع می کنند نه از متولی گری ? صرفنظر از اين که آيا اين تاکتيک در شرايط کنونی کارکردی دارد يا نه ? راه ساده ای برای اثبات ادعای خود دارند: سلطنت طلب هستيد يا جمهوری خواه، اصلاح طلب هستيد يا انقلابي، ملی مذهبی هستيد يا هر مذهبی- اين ها هيچکدام مهم نيست،
مهم اين است که هم استبداد اسلامی را محکوم کنيد، هم مداخله خارجی را. هم سلطه مشتی آخوند بر جان و مال مردم را محکوم کنيد،هم هرنوع تلاش خارجی بر ای سلطه بر منابع نفتی خاورميانه و تضعيف موقعيت استراتژيک ايران در اين منطقه را .از حق مردم ايران برای حاکميت بر سرنوشت خود هم در مقابل استبداد سرکوبگر داخلی و هم در برابر مطامع خارجی دفاع کنيد- و در همان بيانيه رفراندوم و نه در اين گوشه و آن سايه- تا ببينيم از همه با هم کنونی و از امضاهای متوليان چند عدد باقی می ماند.
اين پيش شرط آزادی و دمکراسی در ايران است ، که ممکن هم
هست و ايران بنا بر دلايلی بيش از هرجای جهان استعداد آن را دارد. بدون تن در دادن به اين پيش شرط: خواهيد بخشيد اما خيانت را، و فراموش خواهيد کرد اماحقوق ملت را.
* چاه جمکران بت کده ای است که در محل مسجد جمکران نزديکی قم ايجاد شد و مردم نه فقط از ايران بلکه از آمريکا هم می آمدند و با خريد يک قبض دويست تومانی حاجت خود را در نامه ای نوشته و توی چاه می انداختند و بعد می آمدند که جواب خود را از امام زمان بگيرند! و برای اين که در آمد آن به حداکثر برسد شايع کرده بودند که بايد چهل بار اين حاجت خواهی تکرار شود.مردم مستاصلی که با تشريک مساعی رژيم اسلامی و محافل لس آنجلسی در چنان فضای اخلاقی قرار بگيرند، که برای حاجت خواهی رنج سفر به چاه جمکران را به خود بخرند،
وقتی که دريابند با يک کليک کارشان راه خواهد افتاد و از شرهيولای رژيم اسلامی خلاص خواهند شد، حتما با سر روانه شده اين يکی چاه خواهند شد.