[بازگشت به صفحه اول] |
از ايران امروز
|
Dec 09, 04 | 12:41 am موضوع رفراندوم و مسئلهی رهبری(١) علی
شاكری (زند) - پاريس
در مبارزه عليه استبداد كنونی مسئلهی آزاديخواهان ايران پيش از انتخاب اشكال مبارزه برخورداری از يك رهبری آزاديخواه قابل اعتماد است مدخل از اولين سالهای پس از تأسيس جمهوری اسلامی كمتر سالی گذشته كه بازماندگان ديكتاتوری پليسی ـ نظامی گذشته، هر بار به صورتی و دستاويزی، تحت عنوان تعلق به «اوپوزيسيون» و به بهانهی مخالفت با جمهوری اسلامی در رخنه كردن به صفوف آزاديخواهانی كه عليه ديكتاتوری جديد میجنگند نكوشيده باشد و هربار نيز در نيل به مقصود خود ناكام نمانده باشند. با اينهمه از آنجا كه اين بازی هربار صورت تازهای بخود میگيرد، هربار نيز در به دام افكندن تنی چند كه از تجربههای پيشين بیاطلاع بودهاند، موفق میشود. اين بازی كه برای آزاديخواهان درگير با نظام سياه كنونی جز زيان دربر ندارد اين بار از راه ورود غير رسمی يا نيمه پنهان اين دارودسته به اتحادی صورت گرفته كه شكل بيرونی و صورت ظاهر آن عبارت است از مشاركت فعال سران و فعالان گروه نامبرده در طرح ناگهانی و بلا مقدمهی فراخوانی به منظور برگذاری يك رفراندم كه البته كه امضاء كنندگان هشتگانهی اصلی آن در نظام قانون شكن و آزادیكش گذشته نقشی نداشتهاند. هرچند كه اين بازی نيز به دليل وجود علائم آشكار نيرنگ و تقلب در آن موجب برانگيختن پرسشهای فراوانی در ميان هوادران رفراندوم به منظور تغيير نظام گرديد و بهمن دليل نيز با هيچ اقبالی در ميان نيروهای سياسی كه در واقع هدفهای اصلی شكار بودند روبرو نشد، بررسی مجدد و شايد جديدتری از ماهيت و هدف اينگونه مكانيسمها را، كه ناچار در آن مبحث مبارزه برای دست يافتن به موضع رهبری در مبارزه عليه نظام كنونی جای مركزی را اشغال میكند، ضروری میسازد. بدين مناسبت موضوع اين نوشته بررسی رابطهی مسئلهی تعيين كنندهی رهبری با ائتلافها و اتحادهايی است كه در هر مبارزهی ملی برای آزادی اجتناب ناپذير میشود. *** بخش نخست: درس زندهی تاريخ ای بسا ابليس آدم رو كه هست پس به هر دستی نبايد داد دست مولانا جلال الدين وقتی سه تن از رهبران جبههی ملی نامهی سرگشادهی خود خطاب به شاه را نوشتند و منتشر ساختند تازه اولين علائم تزلزل در شاه و ديكتاتوری او ظاهر شده بود. شبهای شعر انستيتو گوته را نيز به ياد داريم كه نمايشی از جانب جمعی از روزنامه نگاران و نويسندگان آن زمان و احيانأ شاعران و حتی متفكر بصير و شجاعی چون زنده ياد دكتر مصطفی رحيمی برای اعتراض به ديكتاتوری پليسی ـ نظامی حاكم بركشور بود. در آن زمان جبههی ملی ايران ـ كه نگارنده از بنيانگذاران شاخهی بسيار وسيع آن در اروپا بودم ـ ، دراثر يك ربع قرن اختناق جهنمی و سركوب بيرحمانهی همهی مخالفان، ديگر از تشكيلات دوران ملی شدن نفت و حتی دوران بعد از كنگرهی اول(ابتدای سالهای چهل) برخوردار نبود. نيروهای جوان دوران دوم را بدنبال ضربات مهيب و طولانی سركوب از دست داده بود. رهبران طراز اول آن با همهی تجارب مملكت داری در دوران مبارزهی ضداستعماری؛ با گذشتهی پرافتخار پايداری تا آخرين لحظه، در برابر مصائب، در كنار مصدق بزرگ، و سختیهای ديگر بعد از كودتا، ديگر اكثرأ مردان و زنانی معمر بودند كه آفتاب عمرشان به لب بام رسيده بود. بعضی از اين زنان و مردان ارجمند، علی رغم تجارب انبوه و وفاداری به آرمانهای اساسی خود، بدليل اينكه به مدت يك ربع قرن به عنف از امر كشور داری و حتی ميدان مبارزهای كه مترادف تماس روزمره با مردم جامعه است، دور نگهداشته شده بودند. وضع آنان در اين زمان به حالت قهرمانان المپيكی میمانست كه مدتی دراز، پای در زنجير در اطاقی تاريك محبوس مانده، قدرت و تيزی ناشی از نبردهای سخت و طولانی گذشته را، ولو بطور موقت، از دست داده باشند. در چنين حالتی، آنان به ميزان معتنابهی توان قرائت دقيق و سريع اوضاع روز و محاسبهی توازن نيروهای سياسی حاضر در صحنه و برآورد خطرات مترتب برابتكارات خود را از دست داده بودند. به هر تقدير سه تن از آنان با انتشار آن نامهی سرگشادهای خطاب به شاه ندای تاريخی خود را در فضای كشور طنين افكن كردند. اما به دلائلی كه اشارهی مختصری بدانها شد و يكی از نتايج اين علل، يعنی ضعف مكانيسم دموكراتيك درون سازمانی ، در يك زمينهی كلی كه توازن قوا چندان هم به سود مخالفان دموكرات نظام ديكتاتوری موجود نبود، دست به چند ابتكار نسنجيده و غير سازمانی نيز زدند كه توازن قوای موجود در جامعه را بطور كلی به زيان جبههی ملی و بطور كلی به زيان تمامی جبههی دموكراتهای كشور، و به نفع تماميت خواهانی تغيير داد كه از اين لحظه به بعد به سرعت، بر موج احساسات تودههايی سوار شدند كه يك ربع قرن از سياست دور نگهداشته شده بودند. درست در لحظهای كه ديكتاتوری شاه به بزرگترين بحران بعد از كودتای بيست هشت مرداد دچار شده بود و همهی راهها برای گشودن دروازههای بزرگ آزادی و استقلال به روی جامعه كوبيده و هموار بود، در برخورد به مسئلهی رهبری جنبش ملی و آزاديخواهی، كه در چنين لحظاتی اهم اهم اهم همهی مسائل است در نتيجهی يك ابتكار نسنجيده بزرگترين خطای ممكن رخ داد. اين خطا ائتلاف خطرناك و نامباركی با آيت الله خمينی بود، كه جمعی فرصتطلب و حريص قدرت و مقام، با احاطه كردن يكی از رهبران جبههی ملی در پاريس روی دست آن زنده ياد گذاشتند؛ ابتكاری كه در طرفه العينی همه معادلات سياسی را بهم زد؛ و اين ابتكار اگرچه هنوزاز جانب جبههی ملی رسميت نيافته بود، ولی در جو موجود و با موج جديدی كه در اين جو افتاد، توانست عملأ بخش عمدهی نيروی جبههی ملی را بدنبال خود بكشاند. پس از آن، ديگر تشكيل دولت شاپور بختيار، كه بقول خود او فرياد مادری بود كه برای نجات فرزندش خود را به كام امواج خروشان سيل میاندازد، بيشتر يك درس تاريخی بزرگ بود تا يك اميد قوی برای تغييرجهت امواج. در ايامی كه اين وقايع رخ میداد هر سياستمدار آگاه و مجرب ايرانی از سه واقعيت يا آگاه بود يا لازم بود كه آگاه باشد: ١. «كاست» (caste) روحانيت شيعهی بدليل محدوديتهای نهادهای دولتی ايران در تمام دوران پيش از مشروطه در بخش دامنهداری از امور مردم نقش جانشين چنين نهادهايی را ايفا میكرد. از اين جهت مزهی قدرت فرمانروايی در ذائقهی اين بازماندگان گئومات، يا برديای دروغين عصر هخامنشی، كه در توطئهی احياء قدرت فرمانروايی پيشين قبيلهی مغان رسوا گرديد و شكست خورد (دربارهی فرمانروايی مغان در دورانهای پيش از خاندان ماد، ن.ك. مقدمه بر منتخب فرانسهی شاهنامهی فردوسی بقلم پروفسور ژيلبر لازار، چاپ پاريس)، و نيز شكست توطئههای كرتير موبدان موبد ديگری درعصر ساسانيان كه او نيز سرانجام بهتری نيافت ـ باری ، مزهی قدرت در ذائقهی اين «كاست» جايگاه وسيعی داشت. درباره اين «كاست» باستانی و شهوت قدرت آن پدران جنبش مشروطه كه اصيلترين فرهيختگان جامعهی آن عصرما بودند، از شناختی عميق بهره داشتند و در راه و روش آنان كمترين امكانی برای افتادن بدام فريب اين «شبكهی اجتماعی» وجود نداشت. اين شناخت تا دوران نهضت ملی به رهبری دكتر مصدق همچنان عنصری از فرهنگ اجتماعی و بويژه سياسی ايرانيان بود؛ جز آنكه دراين عصر ميان دربار و ماجراجو ترين و منطقأ تـنك مايه ترين بخش اين شبكهی اجتماعی كه نمايش بيرونی آن را فداييان اسلام (به دسيسه چينی بهرام شاهرخ تبليغ گر فارسی زبان راديو برلن در زمان نازیها) تشكيل میداد، اتحاد ناميمونی بوقوع پيوسته بود. بدنبال اين ماجرا بود كه چندين شخصيت سرشناس كشور و بالاخص قاضی و دانشمند كم نظيری چون احمد كسروی، و پس از او، سپهبد علی رزم آرا، بطور مسلم يكی از لايق ترين و برجسته ترين و ايراندوستترين اميران ارتش ايران (ولو اينكه در سمت نخست وزيری مخالفانی جدی هم داشت)، بدست فداييان اسلام به قتل رسيدند (و در مورد اخير مورخان ثابت كردهاند كه قتل به دستور شخص شاه بوده است). آنان حتی از سوء قصد به جان دكتر حسين فاطمی وزير امور خارجهی دولت مصدق نيز فرو گذار نكردند. دكتر فاطمی كه شاه طبق روش معمول خود برای تفرقه در ميان كسانی كه تسليم او نبودند بقصد جداساختن او از دكتر مصدق در ملاقاتی باو پيشنهاد نخست وزيری كرده بود اما او مطلب را بدون فوت وقت باطلاع نخست وزير محبوب خود رسانده بود، از ابتدا مورد خشم و كين شاه قرارداشت و جالب اين است كه به جان او هم بدست همان فداييان اسلام سوء قصد میشود كه رزم آرا را نيز به اشارهی شاه كشته بودند. در تمام اين مدت كه آيت الله كاشانی سركردگی رسمی روحانيت سياسی را به عهده داشت حاج آقا روح الله خمينی كه از كنار او دور نمیشد و همچون عقل منفصل نامبرده عمل میكرد و در اين محيط بود كه رؤياهای دور و دراز خود برای حكومت اسلامی ايران آينده را در سر میپرورانيد. در اوائل همين دوره نيز بود كه وی كتاب كشف الاسرار يا كاشف الغتاء خود را مینگاشت، كتابی كه در نظر اهل فن سندی بر سطحی بودن دانش و درجهی بی اطلاعی او در فلسفهی قديم و اسلامی است، كه هوادارانش او را به تحصيل و تدريس آن مشتهر ساخته بودند. رهبران سياسی طراز اول ايران و خاصه ياران دكتر مصدق بر همهی اين حقايق كه جزئی از فرهنگ تاريخی و سياسی آنان را تشكيل میداد آگاهی كامل داشتند. برخی از آنا ن، چون دكتر سيد علی شايگان استاد برجستهی حقوق بين الملل، خود درجهی اجتهاد داشتند، يا چون دو برادر روحانی ارجمند، آيت الله حاجی سيد رضا زنجانی و حاجی سيد فضل الله زنجانی، از بنياد گذاران نهضت مقاومت ملی پس از بيست و هشت مرداد،خود از مجتهدان برجسته و بسيار مورد احترام كشور بودند. دوران كوتاه همراهی آيت الله كاشانی با نهضت ملی شدن نفت، كه هيچگاه خالی از جاه طلبی و كار شكنیهای فراوان از جانب او نبود سرانجام به خيانت او و دارو دسته اش از طريق هموار كردن راه برای كودتای بيست و هشت مرداد منتهی شد. ٢ ــ چنانكه بالاتر، اشاره شد، از يك سال پيش از سرنگونی نظام، شاه چشم انداز كناره گيری خود را در نظر داشت و خود را برای اين كار آماده میكرد. در ماههای آخر، كناره گيری او برای كسانی كه میدانستند ـ يا موظف بودند كه بدانند! ـ امری قطعی شده بود، و چشم انداز يك گذار عاری از خطر به شرايط اجرای قانون اساسی كاملأ مرئی شده بود. در اعلاميهی نهضت مقاومت ملی ايران بمناسبت سيزدهمن سال قتل دكتر شاپور بختيار، دراين باره چنين میخوانيم: «امروز كه بيشتر پردهها دريده شده و هزاران كتاب و مقاله اسرار فعاليتهای پشت پردهی دست اندركاران آن ايام را فاش كرده است، بر همه روشن گرديده كه شاه نه تنها آماده كناره گيری، بلكه بيصبرانه در انتظار ترك هرچه سريعتر موقعيت خطرناك خود بود وديگر صرف بركناری او از اريكهی قدرت، سهل است، حتی امكان انتخاب آزادانه ميان نظامهای سلطنت و جمهوری پارلمانی كه موضوعی [و در حقيقت دستاويزی!؛ نگارنده] برای ادامهی اغتشاشات شده بود، از هر جهت عملی و با احياء حكومت قانون و در سايهی دموكراسی در دسترس ملت قرار داشت(تأكيد اخيراز نگارندهی اين سطور است)؛ طرح اينگونه شعارها بصورت انقلابی از جانب كسانی كه بدنبال بهم ريختن اساس كشور بودند، جز انگيزههای شخصی يا گروهی، و در پارهای موارد نيز كوته بينی سياسی، سبب ديگری نداشت». بنا بر اين، خطايی بزرگتر از اين متصور نبود كه به جای چشم انداز متمدنانه و سازندهای كه در اين نقل قول از اعلاميه نهضت مقاومت ملی ايران ترسيم شده، با دادن دست ائتلاف ـ يا بهتر بگوييم : بيعت ـ به سركردهی قدرت طلب ماجراجوترين بخش «كاست اجتماعی» كه از آن نام برديم، جنبش به انقلابی بيانجامد به ظاهر مسالمت آميز، اما در واقع هزاران برابر خونبار تر ازنهضت متمدنانهی مشروطه، هرگاه اعدامهای دستجمعی دوران وحشت چندين سالهی نخست و صدها هزار قربانی جنگ ايران و عراق را كه نتيجهی مسلم فاجعهای بنام انقلاب اسلامی بود از ياد نبريم؛ حال آنكه هركس میداند كه نهضت مشروطه با حداقل قابل تصور قربانی به پيروزی رسيد، (نقادان نوظهور نهضت مشروطه(ی ايرانی) نگارندهی اين سطور را خواهند بخشود!). باری، در اينجاست كه به جان مطلب، يا مسئلهی رهبری، میرسيم. ٣ ــ : مسئلهی رهبری ، مسئلهی اصلی مبارزاتی كه بر سر دوراهیهای تاريخ صورت میگيرد. آنچه فاجعهی وصف ناپذيری موسوم به انقلاب اسلامی را در ايران سبب شد فقط نياز مسلم كشور به دگرگونیهای سياسی اساسی نبود؛ شك نيست كه جامعهی رنجديده و اسير ايران در عطش چنين دگرگونیهايی میسوخت و بال و پر میزد. جان مطلب در اين بود كه، در ماوراء ادعاهای خوش آب ورنگ همهی بازيگران صحنه، (كه ، صد البته ، پيش از كسب قدرت، هيچيك آز آنان آنقدر نادان نبود كه وعدهی داغ و درفش و اعدامهای بی حساب و كتاب هزاران نفر از فرزندان بيگناه كشور را بعنوان برنامهی سياسی ارائه دهد) رهبری كار در دست كدام گرايش يا گرايشهای اصلی سياسی قرار داشته باشد و قدرت اين رهبری را چگونه ائتلافهايی تضمين كند! ـ آيا بهتر اين بود كه رهبری در دست دموكراتهای شناخته شده و امتحان داده باشد، ولو به قيمت ائتلاف با نيروهايی كه راه بازگشت آنان به رأس رهبری ديگر مسدود شده بود؟ ـ يا در دست ماجراجوترين بخش «كاستی» كه نزديك به بيست و هفت قرن است (دست كم از دوران تأسيس سلطنت مادها) آرزوی احيای فرمانروايی قبيلهی مغان را رها نكرده، و به شهادت فتواهای بيشماری كه برای قتل آزاد انديشان اين آب و خاك صادر كرده، و لكهی ننگين قتلهای تروريستی بعد از شهريور بيست كه بر پيشانی دارد، برای تحقق فرمانروايی خود ازتوسل به هيچ حربهی ناجوانمردانه و ارتكاب هيچ جنايتی رويگردان نيست؟ پاسخ به اين سؤال، از جانب برخی از كسانی كه بر اين حقايق از نگارندهی اين سطور میبايست آگاهی بيشتری میداشتند، به يمن ابتكارات آقای ويليام ساليوان، سفير سفيه و جاهل ايالات متحده در ايران، متأسفانه پاسخ شوم دوم بود؛ و چنين است كه امروز بيش از يك ربع قرن ديگر میگذرد كه يكی از بزرگترين گهوارههای تمدن بشری، ايران مظلوم، در چنگال قهر و اختناق و فسادی از هرجهت بيسابقه میسوزد و بال وپر میزند! بخش دوم: مسئلهی رهبری ، مسئلهی اصلی مبارزاتی است كه بر سر دوراهیهای تاريخ صورت میگيرد |