از سايت عصر نو

 
 

ره چنان رو که رهروان رفتند

علی اصغر حاج سيد جوادی

 

" فراخوان ملی برگزاری رفراندوم" عنوان بيانيه ايست که با جملات زير شروع می شود: " تجربه بيست و شش سال گذشته و دهها مصيبت کوچک و بزرگی که بر سر مردم ايران آمده و تحقير ملت و انزوای سياسی ايران را در پی داشته، نشان می دهد که تنها يک راه قطعی برای رفع اين بحران و رهائی ملت رنجديده ايران وجود دارد شکل گيری حکومتی دمکراتيک مبتنی بر اعلاميه جهانی حقوق بشر..."

اما بررسی هر گونه راه حل برای خروج از بن بست بيست و شش سال حکومت خودکامه ولايت مطلقه فقيه، بدون بررسی سی و هفت سال حکومت خودکامه محمد رضا شاه پهلوی و بررسی شانزده سال حکومت خودکامه رضا شاه پهلوی ميسر نيست. تجربه هائی که از گذشته در حافظه تاريخی مردم ما ثبت و ضبط شده است گرانبارتر از آن است که بتوان آنها را به بهانه فشار تنگناهای طاقت سوزی که امروز بر ملت ايران تحميل می شود ناديده گرفت.

مردم ايران نمی توانند فراموش کنند که انتقال برق آسای سلطنت خودکامه پهلوی به ولايت مطلقه خمينی پس از انقلاب بهمن 1357 سلسله نسبش بطور مستقيم به کودتای 28 مرداد 1332 و توطئه سقوط دولت قانونی دکتر مصدق به همدستی و مشارکت دربار پهلوی با ا نگليس و آمريکا ميرسد، و خطر رابطه تاريخی کودتای 28 مرداد 1332 و سرکوب جنبش آزادی بخش ملی شدن صنعت نفت به کودتای اسفند 1299 رضا خان ميرپنج به ابتکار و حمايت امپراطوری انگليس پيوند می خورد؛ در نتيجه نسل کنونی که امروز در جست و جوی راه حل خروج از ظلمات قرون وسطائی ولايت فقيه به تلاشی بس دردناک برخاسته است فراموش نمی کند که در جايگاهی از تاريخ سرنوشت خود ايستاده است که سه شکست سهمگين را به دنبال سه جنبش انقلابی نسل های پيشين خود با تمام تجربه های مثبت و منفی آن در پشت سر دارد. و همچنين فراموش نمی کند که ديوارهای بس ستبری از آرزوها و آرمان های اجتماعی و سياسی نسل های بشری در قرن بيستم به دنبال امواج ويرانگر جنگ ها و تجاوزها و اعدام ها و شکنجه ها و آوارگی ها و خشونت ها فرو ريخته است.

چگونه ممکن است حضور اين واقعيت و علل و ريشه های اش را ناديده بگيريم که آنچه را که امروز ما به عنوان خواست های اساسی خود از آزادی و عدالت در مقابل خودکامگی قدرت متجاوز جمهوری اسلامی مطرح می کنيم؛ همچنان از کميت و کيفيت در سطح همان خواست هائی است که پدران ما در صد سال قبل در بستر انقلاب مشروطيت از نظام خودکامه و پوسيده قاجار طلب می کردند. آنها طالب عدالتخانه يا جدائی امر شرعی از امر عرفی بودند که کار رسيدگی به مشکلات و دعاوی مردم از حوزه اقتدار شريعتمداران به قوانين مشخص و در مراکز قانونی معين محول شود که امروز همچنان مردم ايران ( نظير تمامی دوران پنجاه ساله سلطنت پهلوی ها) از وجود يک قوه قضائيه و دادگستری مستقل و متکی به قانون محرومند. آنها خواستار مجلس ملی بر اساس رای مستقيم و مخفی مردم و محل تجمع نمايندگان منتخب خود بودند که هم منشاء قانونگزاری باشند و هم ناظر و مسئول اعمال دولت که امروز دست مردم ايران همچنان ( که در دوران سلطنت پهلوی ها) از اين اساسی ترين پايه های اعمال حق حاکميت خود بريده شده است. آنها طالب جدائی سلطنت از حکومت بودند؛ يعنی شاه در مقام غيرمسئول و دولت در مقام مسئول، اما نه فقط رضا خان ميرپنج و محمد رضا شاه قانون مشروطه را با تسخير تمامی قدرت حکومت با دو کودتا با حمايت و شرکت انگليس و آمريکا به وسيله اعمال زور و اختناق و سرکوب زيرپا گذاشتند، بلکه در نتيجه تداوم پنجاه ساله حکومت اختناق سرانجام نه اين که دين از دولت و دولت از سلطنت جدا نشد؛ بلکه دين و دولت و دولت و سلطنت يکجا، پس از انقلاب بهمن 1357 به تسخير و تسلط ولايت مطلقه آخوندها درآمد. آنها خواستار آزادی عقيده و آزادی بيان و آزادی اجتماعات بودند که در طی 72 سال سلطنت پهلوی ها تا امروز که 26 سال از سلطنت و ولايت مطلقه آخوندها می گذرد و نشانی از اين آزادی وجود ندارد. اکنون که جمعی با پخش بيانيه ای به عنوان( فراخوان ملی برگزاری رفراندوم) خواهان " برگزاری يک همه پرسي" برای " تشکيل مجلس موسسان به منظور تدوين قانون اساسی نوين و تعيين نظام دلخواه" هستند بايد از آنها پرسيد که : " نظام دلخواه" شما چيست؟ زيرا در اين فراخوان بر خلاف مثل معروف که: " جنگ اول بهتر از صلح آخر است" از " تمام هموطنان شريف؛ ميهن پرست و ترقی خواه" تقاضا دارد که : " با امضای اين فراخوان صدای ملت ايران را محکم و استوار به گوش مردم جهان برسانند". به اين ترتيب بانيان فراخوان ملی برگزاری رفراندوم؛ با استفاده از شدت نارضايتی سراسری مردم از سوئی و شدت خشونت و تجاوز و فساد سراسری نظام جمهوری اسلامی از سوی ديگر جنگ پرسش و پاسخ در زمينه گذشته های دور و نزديک و بررسی و تامل در کميت و کيفيت تجربه های تلخ گذشته و شناسائی علل و عوامل و آمران و ماموران شکست ها و سرکوب هائی که از رهگذر استمرار حکومت استبدادی بر ملت ايران گذشته است را رها کرده و يکسره خيمه صلح و صفا و وحدت و اتحاد برافراشته اند؛ انگار نه انگار که در بيست و شش سال قبل با فضای بسته سياسی مملکت وفقدان برخورد عقايد و آراء در صحنه جامعه به خاطر سلطه اختناق و سانسور ساواک؛ آنچه در ذهن و زبان ميليونها مردم ناراضی  مرکوزومتمرکز شده بود سرنگونی رژيم خودکامه سلطنت بود و آنچه به خاطر اين گونه فشار و محروميت، مجال حضور در ذهن و انديشه را نيافت؛ همان دغدغه بررسی و نقد گذشته بود. در نقد و بررسی تاريخ صد ساله اخير ايران به انقلاب مشروطيت برمی خوريم که در جهت تغيير نظام پادشاهی استبدادی به نظام پادشاهی پارلمانی به ثمر ميرسد اما نهال نوکاشته و به ريشه نرسيده آن با ضربه کودتای 1299 هجری شمسی رضا خان ميرپنج از هستی ساقط و همه حقوقی که برای ملت در قانون اساسی مشروطه پيش بينی شده بود با سلطه استبداد خودکامه رضا شاه پايمال می شود. و پس از آن به جنبش آزادی خواهی ملی شدن صنعت نفت برمی خوريم که در دو ماده از برنامه دولت دکتر مصدق در کوتاه کردن دست استعمار انگليس از منابع نفت و اصلاح قانون انتخابات با هدف گسترش مشارکت مردم در امر عمومی بار ديگر آرمانهای رهبران انقلاب مشروطيت زنده می شود؛ اما اين جنبش نيز با کودتای 28 مرداد 1332 با شرکت دربار و انگليس و آمريکا سرکوب و حقوق ملت ايران را برای بيست و پنج سال به زير چکمه شاهی که به اقرار خودش پس از بازگشت از فرار، سلطنت خود را مديون کمک آمريکا ميداند نابود می کند. و سرانجام در زير سلطه خفقان و سرکوب همه نهادهای اجتماعی و سياسی مردمي؛ با تحميل انقلاب راه رهبری آن برای آخوندها به قيادت خمينی هموار می گردد و دزد از پستوی سنت صدها ساله باورهای مذهبی توده ها آرمانهای بازمانده از انقلاب مشروطيت و جنبش ملی شدن صنعت نفت را " که قبلا به وسيله پهلوی ها به کمک انگليس وآمريکا مصادره شده بود" را به يغما می برد زيرا مردم از شدت نارضايتی از خفقان پليسی رژيم شاه فقط در فکر رهائی از وضع موجود بودند؛ زيرا با کودتای 28 مرداد 1332 و استقرار حکومت خود کامه شاه به جای دولت قانونی دکتر مصدق همه منافذ اجتماعی و سياسی و فرهنگی قانونی جامعه برای پرورش آزادی انديشه و پايه گذاری همزيستی و همکاری عمومی در نهادهای مدنی نظير احزاب و انجمن ها و دانشگاهها و سنديکاها به روی مردم ايران مسدود می شود و برای مردم ايران هيچگونه امکانی جهت فعاليت جمعی و انديشه جمعی و مصلحت جوئی ها و چاره انديشی های جمعی باقی نمی ماند. به اين ترتيب مدت 53 سال ( از 1304 تا 1357) به جای نظام پادشاهی مشروطه پيش بينی شده در قانون اساسي؛ نظام استبداد خودکامه سلطنت رضا شاه پهلوی می نشيند؛ اين سلطنت در شهريور 1320 با اراده امپراطوری انگليس و روسيه شوروی که همراه آمريکا ايران را به اشغال نظامی درآورده بودند؛ با اخراج رضا شاه از ايران به پسرش محمد رضا پهلوی واگذار می شود و او نيز با اجرای توطئه و کودتا عليه دولت قانونی دکتر مصدق و سرکوب کليه نهادهای قانونی و استقرار خفقان پليسي؛ سلطنت متزلزل دوران اشغال نظامی ايران را به سلطنت مطلقه و خودکامه تبديل می کند و اکنون ملت ايران در مقابل بيست و شش سالی از عمر جمهوری ولايت مطلقه فقيه قرارگرفته است که خمير مايه خودکامگی و استبدادی و خشونت ضد آزادی و عدالت اجتماعی و خفقان سياسی آن به طور مستقيم به بن مايه های ضد آزادی و خشونت سياسی و فساد اجتماعی دوران سی و هفت ساله سلطنت محمد رضا شاه و دوران شانزده ساله سلطنت رضا شاه پهلوی مرتبط می شود؛ اکنون ملت ايران در تلاش استيفای حقوقی است که نکات اساسی و پايه ای آن همچنان از انقلاب مشروطيت تاکنون در حاکميت مطلقه و خودکامه دولت پهلوی ها و دين آخوندها پايمال شده است؛ آيا از رهگذر سرنوشتی چنين شفاف و ملموس و با نتايج مشهود اجتماعی و سياسی و اقتصادی چنين اسفناک اين نتيجه به دست نمی آيد که 1- حذف ابدی سلطنت موروثی اعم از سلطنت مشروطه ( که هرگز وجود نداشته است) و سلطنت خودکامه ( که از 1304 تا 1357 با خشونت و اختناق بر ملت ايران تحميل شده است) و 2- جدائی دين از دولت ( از 1357 تا امروز حکومت هرج و مرج طيف خودکامه و خود سالار سياسی به نام جمهوری اسلامي) را بايد از اصول مسلم و خدشه ناپذيری دانست که قانون اساسی آينده ايران بر اساس آن پايه گذاری خواهد شد؟

امروز کسانی با سوء استفاده از فشار طاقت سوزی که از رهگذر خشونت و خودسری نظام ولايت مطلقه فقيه بر ملت ايران تحميل می شود علم پادشاهی مشروطه برافراشته اند و با تاسيس " حزب مشروطه ايران" طبق گفته يکی از سخنرانان" کنگره پنجم مشروطه ايران در کاليفرنيا: " حزب مشروطه ايران همان طور که در اساسنامه و منشور آن نيز به وضوح آمده است اعتقاد به يک رژيم مشروطه پادشاهی کاملا دموکراتيک برای ايران دارد و برای اين که نظر همه رعايت گردد بايد نظام حکومتی ايران در يک همه پرسی عمومی در شرايط کاملا آزاد و به آرای عمومی گذارده شود..." سخنران ديگری در اين کنگره می گويد: " ... شکل حکومت البته به غلط جای بيش از اندازه ای در بحث ها يافته است ولی می توان اميدوار بود که با نزديک تر شدن دورنمای سرنگونی رژيم اسلامی بيشتر توجه به محتوی دمکراتيک و ليبرال قانون اساسی باشد تا شکل حکومت جمهوری يا پادشاهي؛ زيرا هر دو شکل حکومت می توانند دموکراتيک يا استبدادی باشند..." اين سخنران که در ضمن نظريه پرداز و متفکر اصلی حزب مشروطه ايران است گذشته از اين که در گذشته خود قلم روزنامه نگاری را به ميل و اراده به قيچی سانسور تبديل کرد يعنی وظيفه نشر انديشه و آگاهی خردورزانه را با وظيفه قبض و حبس انديشه و آگاهی خردمندانه معاوضه کرد و هويت روشنفکرانه خود را در برابر رسيدن به مقام وزارت به هويت يک سانسورچی مطيع چاپلوس تنزل داد؛ بلکه در همين مقام متفکر و نظريه پرداز مدعی دموکراسی و آزادی حزب مشروطه ايران نيز آگاهانه بنابه وظيفه و علنا دست به تخطئه و تحريف حقيقت ميزند و پس از گزافه گوئی و لاف زنی در زمينه همزيستی با دگر انديشان مخالف چنين می گويد: "... همين رويکرد متفاوت برای نخستين بار يک حزب راست ميانه، حزب ليبرال به معنای اروپائی و نه آمريکائی به سياست ايران داده است و تسلط چپ را از ميان برده است. ما ديگر نخواهيم گذاشت ايران به گذشته برگردد؛ فرصتی پيش آمده است و بايد بهترين ها را برای آينده ايران خواست. حزب ما آماده خواهد بود که آزاد از هر گذشته دست وپاگير به پيشواز چالش هائی که در برابر است برود...".

برای پرده برداری از ا ين دروغ ها و لاف زنی ها از اين نوع که ديگر نخواهند گذاشت که ايران به گذشته برگردد بهتر  آن است که به صحنه ای که کارگردانان کنگره پنجم حزب مشروطه ايران ( در روزهای شنبه دوم و يکشنبه سوم ماه اکتبر سال جاری در وودلندهيلز-کاليفرنيا) برپا کرده اند طبق گزارش نشريه ايرانيان در واشنگتن ( شماره 202 مهر1383) توجه کنيم: (... در سالن محل برگزاری کنگره صحنه نسبتا بزرگی به ارتفاع حدود نيم متر از زمين تعبيه شده بود و روی آن ميز بلندی رو به حاضران قرار داشت که در پشت آن اعضای قديمی شورای مرکزی حزب ... و در کنارشان سه رايزن حزب مشروطه ايران... نشسته بودند. در سمت راست صحنه با فاصله کمی از ميز اعضای شورا و رايزنان حزب،  ميز و خطابه و در کنار آن يک تصوير بزرگ رنگی از شاهزاده رضا پهلوی که برپايه ای استوار شده بود قرار داشت...". به دنبال نقل گزارش و خوشامد گوئی مدير کنگره می خوانيم: (... و آنگاه پيام شهريار ايران رضا پهلوی خطاب به نيروهای ملی و آزادی خواه قرائت شد که متن کامل آن به شرح زير بود..." و آنچه در متن کامل اين پيام را بايد به عنوان جان کلام مشروطه خواهان جديد يا همان پهلوی طلبان واقعی تلقی کرد همين يک نکته است که (... نظام حکومتی آينده ايران بايد با رای مردم و پس از سرنگونی رژيم ولايت فقيه تعيين شود...).همين جا توقف کنيم که نقل حقايق را از زبان تاريخ بشنويم. در 1285 مظفر الدين شاه قاجار فرمان مشروطيت را صادر و امضا کرد و به دنبال آن با تدوين قانون اساسی مشروطه و متمم آن؛ شاه از مقام مسئول قدرقدرت به مقام غيرمسئول و مقيد به حدود گرديد که در قانون برای او تعيين شده بود. 14 سال پس از صدور فرمان مشروطه و تدوين قانون اساسی و تشکيل مجلس شورای ملی بر اساس

انتخابات و گذر از چهار دوره قانونگزاری به وسيله وکلای ملت با کودتای سال 1299 به وسيله رضا خان ميرپنج و با همکاری و تائيد امپراطوری انگليس بساط مشروطه و آزادی و اقتدار قانونی وکلای ملت در مجلس شورای ملی برچيده شد از مشروطه جز نامی و قالبی تو خالی در نهادهای قانونی اصلی مشروطه يعنی مجلس شورای ملی و انتخابات آزاد و آزادی احزاب و مطبوعات و دادگستری مستقل باقی نماند؛ بساط خودکامگی رضا شاه پس از اخراج او از ايران به وسيله انگليس و روسيه درجريان اشغال نظامی ايران در جنگ دوم جهانی به پسرش محمد رضا پهلوی منتقل شد و اين خودکامگی مزمن و ريشه دوانده در فرهنگ نظام سياسی و اجتماعی ايران بار ديگر با کودتای 28 مرداد 1332 به کمک آمريکا و انگليس جنبش آزاديخواهی و رهائی ضد استعماری و ضد استبدادی مردم ايران را سرکوب کرد و خلاصه سلطنت پهلوی از 1304 تا 1357 نه فقط بنيان مشروطيت در ساختار نظام سياسی و اجتماعی ايران را ويران کرد؛ بلکه با عملکرد ضد فرهنگ آزادی و دموکراسی خود هم ملت ايران را به آخرين چاره رهائی خود يعنی انقلاب کشاند و هم در مسير اين انقلاب راه تسلط بی چون و چرای دين مداران قشری قرون وسطائی را بر قدرت و حکومت هموار نمود.

حال وزير اطلاعات ( بخوانيد وزير سانسور) رژيم خودکامه پهلوی و رايزن و نظريه پرداز کنونی حزب مشروطه ايران از سوئی ادعا می کند که حزب مشروطه ايران نخواهد گذاشت که ايران به گذشته برگردد و از سوی ديگر در زير عکس بزرگ و رنگی مظهر و سمبل گذشته تاريک رژيم سلطنت پهلوی به عنوان رايزن حزب مشروطه ايران می نشيند و به پيام " شهريار ايران رضا پهلوي" گوش می دهد؟!

وقتی در زير عکس رضا پهلوی و در حال استماع پيام " شهريار ايران" به عنوان رايزن در کنگره " حزب مشروطه ايران" می نشيند و با " خواستن بهترين ها برای آينده ايران" " نمی خواهد بگذارد که ايران به گذشته برگردد." پرسش ما اين است که شما از کدام گذشته حرف می زنيد؟ از گذشته ای که شما و زير نظارت بر اختناق افکار و انديشه های مردم ايران بوديد؟ از گذشته ای که بازيگر اصلی در حفظ امنيت سياسی ايران و صيانت از فرهنگ آريامهری ساواک بود و شما تابعی از متغير "هرگز تغيير ناپذير" خودکامگی شاه. آيا عکس رنگی رضا پهلوی و " پيام شهريار ايران" در کنگره پنجم حزب مشروطه ايران کافی نيست که هر شنونده و خواننده و بيننده ساده لوحی نيز به اين نتيجه برسد که شما جز بازگشت به گذشته و حزب مشروطه شما جز کوشش برای بازگشت پهلوی به سلطنت هدفی ندارد**

در اين جا روی سخن ما با کسانی است که با فراخوان خود گام در همان راهی نهاده اند که مطلوب دکانداران مشروطه خواه جديد است؛ يعنی گذشته و گذشته ها را فراموش کنيم و همه با هم به بهانه وخامت اوضاع و اجتناب از تفرقه به سوی براندازی رژيم ولايت مطلقه گام برداريم. آنهم نه با مبارزه سينه به سينه و رودررو بلکه به کمک جمع آوری امضا از راه دور!

به عبارت ديگر با جمع کردن صدها و هزارها و صدها هزار امضا و فراخوان در بيرون از گود مبارزه نمی توان نظام خودکامه ولايت مطلقه دينی را به انجام همه پرسی واداشت و تا آنجائی که ما به ياد داريم جامعه بين المللی ( بخوانيد پنج عضو اصلی شورای امنيت سازمان ملل و دارای حق وتو) هرگز با روئيت صدها هزار امضا دچار هيجان و تحريک نخواهد شد، قدرت اين جامعه بين المللی را بايد در هجوم نظامی آمريکا به عراق و با وحشی گری سربازان ولاديمير پوتين در چچن و با اشغال بدون زحمت تبت به وسيله چين و از همه نزديکتر در منطقه با اشغال سرزمين فلسطين و مرتفعات جولان سوريه به وسيله اسرائيل ارزيابی کرد.

اگر " نظارت نهادهای بين المللي" به تصور مبتکرين فراخوان دارای ارزشی تعيين کننده بود؛ اين ارزش می بايست در انتخابات هفتمين دوره مجلس شورای اسلامی ايران به ظهور برسد که سرتاپا لبريز از تقلب و تجاوز علنی به حقوق مردم بود.

گذشته از اين ها، مسئله تنها بر سر پيروزی در پيشبرد هدف انجام همه پرسی نيست؛ ( که آن جز از راه مبارزه و تحميل آن به نظامی که به هيچ قيدوبند اخلاقی و مذهبی و عرفی و مدنی و انسانی مقيد نيست ميسر نمی باشد) مسئله بر سر دفاع از دستاورد پيروزی است که آن نيز جز از طريق آگاهی مردم به حقوق خود و اراده آنها به مقاومت و دفاع از اين حقوق قابل تصور نيست؛ مردم ايران چرا قادر به دفاع از دستاوردهای ناشی از انقلاب مشروطيت نشدند ؟ مردم ايران چرا پس از آن انقلاب و آن همه فداکاری و کشتار و زندان و آوارگی و ويراني، بيزار از ناامنی و هرج و مرج و خشونت به سکوت و خاموشی سراسری استبداد خودکامه تن دردادند؟ مردم چرا به دنبال اشغال نظامی ايران به وسيله انگليس و روسيه و پس از آن آمريکا و خلع رضا شاه از سلطنت؛ دنباله همان سلطنت استبداد خودکامه را به وسيله پسر او به دوش کشيدند و به هبه ای که از رهگذر مصلحت گرائی انگليس و روسيه در برکناری رضا شاه نصيب آنها شده بود تسليم شدند؟ مردم چرا به دنبال آن شوق و ذوق عظيمی که در جنبش ملی شدن صنعت نفت به رهبری دکتر مصدق ايجاد شده بود به کودتائی چنان خائنانه و در عين حال قابل لمس و منتظر از قبل، تسليم شدند و گوسفند وار سر به زير ساطور جلاد نهادند؟ مردم چرا انقلاب عظيمی را که ريشه در مبارزه صدساله آنها داشت ( هرگز در صدسال پيش انقلاب مشروطيت را با بيان آن نه در شکل و نه در مضمون آن که قانون اساسی مشروطه است انقلاب اسلامی نگفتند) به آن سهولت و سرعتی که ما شاهد و ناظر آن بوديم به دست خمينی و حلقه محض ولايت مطلقه فقيه و شيفتگان سر در راه انجام " تکليف شرعي" يعنی مومنين بدون عمامه رها کردند؟ آنچنان رها کردنی که تا امروز و تا آن روزی که هنوز وقتش نرسيده است انقلاب آزادی خواهی و عدالت طلبی را برای پوشاندن قصد و نيت اصلی که قبضه کردن قدرت مطلقه و يغمای بی حساب ثروتهای مملکت بود سراپا به چادروچاقچور اسلامی محجبه کردند؟

اکنون به دنبال اين پرسش ها ( که تاکنون پاسخی در حيطه نظری و عملی به درون هزارتوی فرهنگ اجتماعی و سياسی چندين صدساله توده های مردم رخنه نکرده و فوری به اين دخمه تاريک آلوده و تخمير شده در سه الگوی بدلی سنتي- مذهبی و تجدد ظاهری و چپ عاريتی تاييد نشده است) می توان به استخراج و ارزيابی و سنجش احکام و اصولی پرداخت که از درون ماجراهائی سربرمی کشد که عرضه اين پرسش ها را برای راهيابی به معضلات کنونی و سرنوشت آينده ايران و فرزندان آن دربرمی گيرد.

اکنون که درچشم انداز تحولات سياسی ايران و جهان ديوارها فروريخته و پرده ها فرو افتاده است؛ اکنون که در پس پشت نسل های جوان ما تجربه صدساله مبارزه تاريخی در جهت آزادی و استقلال و عدالت اجتماعی سربرکشيده است؛ اکنون که واقعيت های نهفته در سه جريان نظام موروثی سلطنت و نظام ولايت مطلقه فقيه و گرايش سياسي- ايدئولوژيک نظم تک حزبی ماهيت خودکامگی و استبدادی خود را از بوته آزمايش تجربه ها درگذرانده است. تامل عاری از هرگونه غرض در احکام و اصول ناشی از تجربه های

دردناک مبارزه صدساله مردم ايران به اين نتيجه می رسد که در فرهنگ سياسی و اجتماعی هر ايرانی آزادی خواه و عدالت طلب و طرفدار مردم سالاری نظام سياسی آينده ايران عبارت است از جمهوری مردم سالاری براساس رای مستقيم و مخفی مردم. زيرا که در ايران پادشاهی از آغاز تاريخ آن تا انحلال آن در انقلاب بهمن 1357 هرگز، مبنای سلطنت از آن شاه و حکومت از آن مردم نبوده است؛ منطقی ترين مضمون سياسی مبارزه کنونی مردم ايران پس از آزادي، انتخاب شکل نظام بين جمهوری يا سلطنت نيست؛ بلکه هدف اساسی مبارزه استقرار جمهوری مردم سالار بر اساس جدائی دين از دولت است، مشکل مردم ايران با جمهوری نيست؛ بلکه با ولايت مطلقه فقيه است. زيرا جامعه ما برخلاف تعاريف جا افتاده مدرنيته و انديشه مدرن چه در دوران پادشاهی و چه در دوران جمهوری اسلامی نه شهروند بودند و هستند که شهروند در فرهنگ سياسی مدرن خود پايه گذار دولت است و نه فرد حائز حقوق ذاتی و مستقل است که در فرهنگ سياسی مدرن فرد مالک عرصه و حريم زندگی خصوصی خويش است.

دعوت مردم ايران برای امضای فراخوان ملی برگزاری رفراندوم: گذشته از اين که به خاطر چشم پوشی به عمد يا غيرعمد از ذکر شکل و قالب نظام سياسی يعنی جمهوري؛ فاقد ارزش است، از نظر ديگر گويا تدوين کنندگان فراخوان گاو را به عقب گاری بسته اند؛ و فراموش کرده اند که در تاريخ جهان هيچ دولتی با جمع کردن امضا نه سرنگون می شود و نه پشت ميز مذاکره و مصالحه می نشيند؛ ما در اين بيست سال اخير مثال های زنده ای در پيش چشم داريم که آخرين آن جريانی است که اکنون در اوکراين می گذرد و دو سال قبل در گرجستان گذشت و چهار سال قبل در يوگسلاوی سابق و پانزده سال قبل در لهستان شاهد بوديم که آنکه رژيم ها را از پا درآورد و يا آنها را به پای ميز مصالحه و مذاکره کشاند ورود مصمم مردم به ميدان مبارزه و استفاده هوشيارانه از شرايط بين المللی بود؛ وقتی نمايندگان منتخب مردم در مجلس ششم به دستور رهبر انجام وظيفه خود به عنوان قانونگزار را در بحث و تصويب لايحه اصلاح قانون مطبوعات رها می کنند و حکم حکومتی يک مقام نامشروع و تحميلی را بر رای و اراده مردم ترجيح می دهند؛ طبعا در پايان دوره نمايندگی که صلاحيت انتخاب مجدد آنها از سوی نهاد نامشروع ديگری به اسم شورای نگهبان قانون اساسی رد می شود؛ نمی توانند انتظاری از مردم در پشتيبانی از اعتصاب خود داشته باشند؟ مردم دست رد به سينه مدعيان اصلاحات در مجلس شورای اسلامی زدند؛ اما هنگامی که رژيم حق مردم را در انتخابات هفتمين دوره مجلس؛ بيشرمانه زيرپا گذاشت؛ رهبران اصلاحات دم فرو بستند و پيشگام مبارزه علنی برای دعوت مردم به دفاع از حقوق پايمال شده خود نشدند.

همه مردمی که در راه دفاع از حقوق خود پای در راه مبارزه گذاشتند برخلاف انتظار و توقع تدوين کنندگان فراخوان ملی برگزاری رفراندوم می دانستند که در جهان ( گوش شنوائي) برای شنيدن صدای محرومان وجود ندارد؛ اگر هم وجود داشته باشد با شنيدن صدا به وسيله " امضا" به کمک امضا کنندگان که غالبا در ساحل امن و دور از دسترس خطر دشمنان نشسته اند نمی شتابند. آنهائی که پا به ميدان مبارزه گذاشتند و سرانجام صاحبان قدرت غصب شده را يا از ميدان به در کردند و يا به پای ميز مذاکره کشاندند طالب خشنونت نبودند؛ بلکه تحمل خشونت دشمن را به جان خريدند؛ وقتی غاصبان قدرت؛ حق را با اعمال زور پايمال می کنند؛ محرومان از حقوق برای بازپس گرفتن حق خود، دست به جمع آوری امضا نمی زنند؛ زيرا کسانی که با تکيه بر زور تا آخرين حد امکان خود بر سر سفره غارت هستی و جان يک ملت نشسته اند با رويت امضای قربانيان زور سفره قدرت و غارت را ترک نمی کنند. مگر آنکه با سناريوي  فراخوان برای امضا از " تمام هموطنان شريف، ميهن دوست و ترقی خواه" بخواهند بجای مبارزه ترقی خواهانه و يک پارچه مردم برای رائی جمهوری از يوغ " ولايت مطلقه فقيه"؛ مردم را در مسير انتخاب بين جمهوری و سلطنت؛ به تفرقه و جدائی و جنگ حيدر نعمتی بکشانند.

از تامل در صراحت و شفافيت احکام تاريخی مبارزه صدساله مردم ايران در می يابيم که؛ اگر در مدت نيم قرن پادشاهی مشروطه پيش بينی شده در قانون اساسی به ضرب و زور به پادشاهی خودکامه پهلوی ها تبديل شد؛ ديگر نمی توان ادعا کرد که اين بار ما در رکاب رضا پهلوی با پادشاهی مشروطه سلطنت می کنيم. و يا وقتی اختلاط دين و دولت را در مدت 26 سال در هيولای نفرت انگيز ولايت مطلقه فقيه می بينيم ديگر نمی توان ادعا کرد که آن الگوی اسلامی که بر مردم ايران با اعمال زور و وحشت تحميل شد بدلی بود و اينک ما با اسلام واقعی برای شما دولت می سازيم. و يا هنگامی که چپ واقعا موجود در فضای عقب افتاده فرهنگ اجتماعی و سياسی جامعه به تقليد از الگوی روسي- چينی با قطع رابطه از مردم خود را به زندگی در مخفی گاه و خانه های تيمی محکوم کرد ديگر نمی توان وعده داد که اين بار بدون نقد گذشته ما با تئوريهائی که تاريخ مصرف آن در بازار جهانی ايدئولوژی سپری شده است برای شما جامعه بی طبقه می سازيم.

صراحت تاريخ صدساله مبارزه مردم ايران برای آزادی و دموکراسی وعدالت اجتماعی در نگاه به اين تجربه ها به روشنی خط مبارزه کنونی مردم ايران را در پايه گذاری ساختار نظام سياسی آينده ايران آشکار می کند؛ تجربه ها ثابت می کند که سه عامل اساسی شکست جنبش های آزادی خواهانه و انقلابی مردم ايران در ساختار نظام سياسی آينده ايران جائی نخواهند داشت. اين سه عامل اساسی شکست عبارتند :

1-               قدرت موروثی يا پادشاهی بر مبنای توارث که مفهومی ضد انديشه روشنگری و برخاسته از سنت های قبيله ای است.

2-               قدرت سنتی دينی و مذهبی که همواره در فرهنگ ضد آزادی انديشه و وجدان خود دولت های خودکامه را در ادامه ستيزه با فرهنگ پويای بشری ياروياور بوده و اکنون دين و دولت را در ترکيب ولايت مطلقه فقيه يکجا به تسخير خود درآورده است.

3-               قدرت مطلق گرائی جنبش چپ که با اخراج رضا شاه از سلطنت در شهريور 1320 می بايست با شناخت ظرفيت های فرهنگی اکثريت توده های مردم به صورت عامل اساسی تحول شرايط اجتماعی و سياسی و اقتصادی کشور درآيد اما با تقليد از الگوی فرهنگ استبدادی چپ روسی در فرهنگ مطلق گرائی درغلتيد و در دو جنبش آزادی خواهی مردم ايران خواسته و ناخواسته در کنار اردوی دشمنان آزادی به دشمنی با آزادی و دموکراسی برخاست.

بنابراين اساسی ترين پايه های ساختاری نظام سياسی آينده ايران را در قانون اساسی می توان در اين سه مقوله خلاصه کرد:

1-               جمهوری بر اساس مردم سالاری و کثرت گرائي2- جدائی دين از دولت3- دموکراسی بر اساس آزادی سياسی و عدالت اجتماعي.

 

 

**پانويس:

برای شناختن هويت واقعی حزب مشروطه ايران و رهبران حزب بی مناسبت نيست به گزارش دبيرکل آن در کنگره اشاره کنيم آنجا که می گويد"... در اين تماس ها همچنين کوشش شد تصوير درست تری از مبارزان داخل به مقامات خارجی داده شود. يکی از آخرين تلاش های اين دفتر دعوت از آقای ريچارد پرل که يکی از مقامات عالی رتبه وزارت دفاع است به لوس آنجلس و سخنرانی او برای ايرانيان علاقه مند بود که اثر زيادی در هر دو طرف بخشيد..." اين مقام عالی رتبه وزارت دفاع آمريکا يعنی آقای ريچارد پرل هم از رهبران درجه يک محافظه کاران جديد است و هم از صهيونيست های افراطی طرفدار اسرائيل و از محرکان با حرارت حمله نظامی به عراق. او رئيس هيئت مشاوران سياسی کاخ سفيد بود و از ياران نزديک ولفوويتز صهيونيست ديگری که همچنان در مقام وزارت دفاع در خدمت اداره سياست نظامی کاخ سفيد در خاور نزديک خليج فارس قرار دارد. و بدين ترتيب می توانيم از هم اکنون با جهت سياست خارجی حزب مشروطه ايران در خدمت کاخ سفيد و اسرائيل در حال و آينده آشنائی حاصل کنيم