[بازگشت به صفحه اول] |
از ايران امروز |
نامه سرگشاده به آقای سعيد حجاريان مهرانگيز کار
رويداد با اهميت دوم خرداد از آنجا که پشتوانهی آراء مردم را با خود داشت و بر پايهی شعارهايی بنا شده بود که ضد خشونت ورزی بود، حتی طرفداران جدايی دين از حکومت را، که معتقد بوده و هستند حکومت دينی، به انواع گوناگونِ انديشههای سياسی راه نمیدهد تا وارد حوزههای مهم تصميم گيری بشوند، به سوی خود جلب کرد. اين نيروی نهفته و مردمی از آن رو آرای خود را نثار کرد که گمان میبرد پرچم داران اصلاحات در جای «ظرفيت حقيقی» دوم خرداد میتوانند کاستیهای قانون اساسی جمهوری اسلامی ايران، يعنی «ظرفيت حقوقی» آن را تا حدودی بالا ببرند. آنها ظرفيت حقيقی نظام را که در انحصار يک نگرش دينی – سياسی بود میشناختند و میدانستند تا چه اندازه محدود و بازدارنده است، لذا به شما دل بستند. من نيز قطرهای از اين دريا شدم. از آن هنگام تا کنون زير تيغ مخالفان اصلاحات زيستهام. تا جايی که ممکن بوده درون ايران و سپس در يک وضعيت اضطراری خارج از ايران، اصول اصلاح طلبانه را که میتوانست آهسته، اما بی وقفه سازوکار دمکراتيک را وارد سيستم کند مورد حمايت قرار دادهام. طی سالها من و هم فکرانم بسيار سرزنش شدهايم. اغلب با اين استدلال که «تئوريسين دوم خرداد» خود از مهرههای موثر امنيتی بوده و کمترين علاقهای به گسترش فضای سياسی کشور، تا جايی که مخالفانِ درآميختگیِ دين و حکومت بتوانند حرفشان را بزنند، ندارد. پاسخ، هميشه اين بوده که محتمل است ايشان به تجربه دريافته باشد، آن شيوههای امنيتی جواب نداده و در صدد است، متناسب با شرايط، به اتکاء روابط، به نيروی رای مردم، راههای برون رفت از محدوديتها را پيش رو بگذارد. اينک شرايط تغيير کرده است و شما به دلايلی که بعدها تاريخ نگاران، آن را برمیشمارند و تحليل میکنند، نيروی رای مردم را از دست دادهايد. ضمنا به علت پاسداری از مرزهای خودی و غيرخودی، نيروی گرانقدر طرفداران جدايی دين از حکومت از شما فاصله گرفتهاند و دارند دنبال راه حل میگردند. وقتی سعيد عسکر به اتکاء مجوزهای قانونی مندرج در قانون مجازات اسلامی (مانند مادهی ٢٢٦ و مادهی ٢٩٥ همان قانون) که از اصل ٤ و ١٦٧ قانون اساسی جمهوری اسلامی نشات گرفته است، شما را به بهانهی آنکه از دين خارج شدهايد هدف قرار داد، با تلفن رضا عليجانی سردبير ايران فردا، نشريهای که سالها شجاعانه گزارشگر وضع موجود بود، از اين واقعه با خبر شدم. هردو به اين باور رسيديم که روزگاری سخت، در انتظارمان است. خيلیها معتقد بوده و هستند که سعيد عسکر، مغز اصلاحات را نشانه گرفته و از آن پس، بگير و ببندها با هدف سرکوب اصلاح طلبان ساماندهی شده است. خوشبختانه هنگام شليک، دست سعيد عسکر لرزيد و شما با حمايت وسيع ارکان جمهوری اسلامی توانستيد از بهترين امکانات درمانی داخل و خارج از کشور، حتی از بهترين امکانات درمانی امريکا بهرهمند بشويد. در دوران آوارگی، چنانکه افتد و دانی، شما را از دور نظاره کردم. دريغ، دريغ و دريغ که حتی يک تلفن احوالپرسی از ايل و تبار شما نداشتهام. چندانکه گمان بردم اينکه میگويند: احوالپرسی و عيادت از بيمار تکليف مسلمين است در دايرهی بستهی اصلاح طلبان معنای خود را از دست داده و اينان مرزبندی تازهای را ملحوظ میدارند که خودی و غيرخودی را تمام و کمال از هم جدا میکند و غيرخودی در محدودهی ذهنی آنها کسی است که اسلام را انکار نمیکند، بلکه بر قانون اساسی جمهوری اسلامی ايران خرده میگيرد و گاهی به انکار آن میپردازد. که البته من در کنفرانس برلين مرتکب اين گناه کبيره شده بودم. بنابراين يقين حاصل کردهام که اين مرزبندی به مراتب از مرزبندی ميان کفر و اسلام خطرناک تر است. زيرا باعث میشود بخش عمدهای از جمعيت مسلمان هم از حوزههای مشارکت بيرون بيافتند و در نتيجه راههای عبور از استبداد سياسی و دينی گشوده نمیشود و انسداد سياسی به جای خود باقی میماند. امروز ١٦ آذرماه سال ١٣٨٣، حضرتعالی از شيوهی سعيد عسکر پيروی کرديد و با شليک کلام و پيام مضحکه آميز با هدف سرکوب يک انديشهی سياسی که توسط جمعی از فعالان و مردم در يک سايت اينترنتی با عنوان رفراندوم تبيين شده است، به گمان خود باب يک بحث را که آيندهي ايران در گرو گسترش گفتمان مربوط به آن است بستهايد. انتخاب کلمات و جملات تحقيرآميز برای برخورد با يک انديشهی سياسی (جدايی دين از حکومت) که خود بهتر از من میدانيد نيروی نهفتهای است در ايران، و هرگاه درست ارزيابی نشده و مورد اعتنا قرار نگيرد، ويرانگری هم میکند، حرکت نابجايی بود و البته از منزلت شما که خود را تئوريسين دوم خرداد و متفکر و آزادمنش در عرصهی فکر سياسی و تنوع انديشه و تکثرگرايی معرفی کردهايد، به شدت کاسته است. اگر نام شما را بر بالای مطلب نديده بودم، گمان میبردم صاحب قلم «حسين شريعتمداری» است. آقای حجاريان! در کشور ايران قحط الرجال نبوده و نيست. اگر شما در متن حکومت، منابری برای خبرسازی و تئوری بافی به دست آورده ايد و میخواهيد اين منابر را برای ابد در انحصار خود داشته باشيد، ناشی از آن است که پهلوانان سخن، سياست، کلام و فلسفه، حتی روحانيون مخالف با قانون اساسی جمهوری اسلامی، زير سلطهی محدوديتهايی که اين قانون اساسی بر صاحبان انديشه تحميل کرده است، به حاشيه رانده شده اند. از اعدام شدهها و حذف فيزيکی مخالفان و اقليتهای دينی و قومی حرفی نمیزنم، که میدانم اطلاعات شما در اين زمينه بسيار است. اينک رانده شدگان از هر دسته و گروه صحنهای را تماشا میکنند که در آن شما و تنی چند از دوستان ديرينه داريد در اين صحنه که کاملا انحصاری است بازی میکنيد. همانقدر که محدوديتهای منتقدان قانون اساسی جمهوری اسلامی ايران ناشی از قانون اساسی است، اين درجه از امتيازات انحصاری هم که به شما تعلق گرفته است ناشی از قانون اساسی است. در سايه آن « حداکثر» میخواهيد پلوراليسم دينی، آن هم با تعاريف شخصی خودتان را جا بيندازيد و میدانيم حتی به اين انديشهی « حداقلی» هم نرسيدهايد. گفته شده که میخواهيد طرف مقابل را وادار به ورود به بازی دمکراتيک بنماييد. هدف باشکوهی است. آن وقت که بيش از بيست و دو ميليون رای پشتوانهی اين خواسته بود، کاری از پيش نبرديد. فرصتها را از دست داديد. حال که صحنه از مردم خالی شده است، چگونه میخواهيد عمل کنيد؟ آيا طی هشت سال اخير اصول ابتدايی بازی را توانستيد به طرف مقابل بياموزيد؟ خاطرتان را به ناچار با اين سخن میآزارم که «بازی را باختهايد». اگر بخواهيم منصفانهتر سخن بگويم، درست تر آن که بگويم: «بازی را باخته ايم». خوب بينديشيم به اين که مردم در محل تحصن نمايندگان مجلس ششم (که بنده نسبت به آنها ارادت و احترام دارم) حاضر نشدند و آنها را تنها گذاشتند. نمايندگان با کدام هدف تحصن گزيده بودند؟ با هدف استفاده از ظرفيتهای همين قانون اساسی موجود. چرا مردم از اين خواسته جانبداری نکردند؟ البته تا حدودی از ترس سرکوب، ولی از آن بيشتر به لحاظ آن که اصلاح طلبان را فاقد «ظرفيت حقيقی» لازم برای استفاده از «ظرفيتهای حقوقی» موجود میشناسند. هم از اين رو وارد ميدان نشدند. حال جا دارد با ادای احترام نسبت به اکثريت مردم ايران که دوباره تبديل به اکثريت خاموش شدهاند و دارند در حافظهی تاريخی خود انواع و اقسام انديشههای سياسی را بررسی میکنند، از تخريب، تمسخر و تخطئهی ديگر انديشههای سياسی فعال (پنهان و آشکار) اجتناب نماييد. وقت آن است که به جای فرصت طلبی و بازی با کلماتی مانند «اهورايی» و «اهورا» بياييد مرد و مردانه کارنامهی خود را در جای تئوريسين دوم خرداد، در اختيار مردم بگذاريد. شايد بتوانيد ضمن بررسی آن، تجارب گرانقدری در اختيار دوستدارانِ ايران و دمکراسی قرار داده و بخصوص علل و ريشههای گريز مردم از جريان درون حکومتی اصلاحات را شرح دهيد. نمیتوانيد همه را گردن محافظه کاران بياندازيد. بخصوص بد نيست اگر برخی پروندههای فساد اقتصادی را نيز ورق بزنيد. با اين وصف مردم ايران را در محاصرهی دو گزينه زندانی کرده ايد و يک گزينه همان است که از آن با نام اقتدارگرا و ...، نام میبريد و آنها شدهاند مظاهر تبهکاری و رفتار اهريمنی. گزينهی ديگر که نمايندگی آن با شما و تنی چند از دوستانتان است با نام اصلاح طلب جرياناتی را رهبری میکند که لابد اهورايی است! جريان اخير فاقد «ظرفيت حقيقی» لازم شده است. چرا؟ چون قدرت بسيج مردم را از دست داده است. حق داريد خشمگين باشيد. اما حق نداريد به کسانی که از گزينهی ديگری سخن میگويند توهين کنيد. اين روزها تنی چند بی آنکه بخواهند يا نيروی آن را داشته باشند که کاخ قدرت شما را درهم بريزند، بيانيهای انتشار دادهاند و گفتهاند در محدودهی قانون اساسی موجود مطالبات دمکراتيک و حقوق بشری مردم قابل وصول نيست. امضا کنندگان اوليه چند جوان فعال، يک زندانی سياسی، يک استاد دانشگاه، و دو فعال مقيم خارج هستند که پيش تر سابقهی نقد قانون اساسی را در کارنامهی خود به ثبت رساندهاند. يکی (خودم را میگويم) در کنفرانس برلين در سال ١٣٧٩ و ديگری (آقای سازگارا) ضمن انتشار نامهی سرگشادهای به مقام رهبری، دستمايهشان همانگونه که از آن با کلام تحقيرآميز ياد کردهايد، فقط و فقط يک سايت اينترنتی است. مردم حق دارند اگر دلشان بخواهد نقطهای را که نشان از موافقت با مفاد بيانيه دارد را کليک کنند. هنوز تا اين لحظه مقام ولايت فقيه با وجود اتکا به قدرت مطلقهاش در قانون اساسی دستور نداده است که مردم حق کليک کردن روی اين سايت را ندارند. اما شما و دوستانتان برآشفتهايد، پيشدستی کرده و قبل از ايشان مطلق گرايی و انحصارطلبی خود را که زير بسيار شعارهای سالهای اخير پنهان شده بود، از پرده برون افکنديد و امضا کنندگان را مسخره کرديد. آقای حجاريان، حتی اگر اين سايت بسته شود و شما و کانالهای تلويزيونی لس آنجلس که ظاهرا با يکديگر همسو شدهايد موفق بشويد اين صدا را خاموش کنيد. ايران هر طور شده، دير يا زود، برای برون رفت از وضع موجود و برای پيدا کردن گزينهی سوم که عبارت است از جدايی دين از حکومت، فضای امنی را مطالبه میکند تا در آن بتواند بی ترس از محافظه کاران و اصلاح طلبان حکومتی اظهار نظر کند. عجالتا حرف و سخنی پيرامون طرق اجرايی به ميان نيامده است. مردم به موقع رهبران شان را که شايد زير سلطهی کانونهای قدرت کنونی، در گمنامی به سر میبرند پيدا میکنند. مگر در سال ١٣٥٧ شما به مردم طرق اجرايی را ياد داديد؟ به ياد بياوريد دوم خرداد ١٣٧٦ را. حاضرم به قيد سوگند بگويم حتی حضرتعالی که میگويند تئوريسين دوم خرداد هستيد به خواب هم نمیديديد آن همه آرا را که نثار محمد خاتمی شد. اين مردم بودند که آن شيوهی خاص اجرايی را به غريزه پيدا کردند. اينک وظيفهی شما در جايگاه متفکر اين نيست که با لودگی سياسی، راه را بر هر گرايشی، غير از آن گرايش که شما را بر مسند نشانده است ببنديد. شما اگر براستی متفکر و تئوريسين هستيد حتی حق نداريد آقاي «هخا» را مسخره کنيد. مسخرگی کار شما نيست. کار شما تحليل و ريشه يابی و پيشنهاد روشهايی است که فضا را بر همهی انواع انديشههای سياسی بگشايد. شايد اگر حوصله تحليل برايتان باقی مانده بود و ظهور پديدهی «هخا» و نظاير آن ر ا که درون ايران هم دارد رشد و نما میکند، ريشه يابی میکرديد، منصفانه به اين نتيجه میرسيديد که اين پديده ممکن است ناشی از عملکرد شما باشد. جامعهی خسته، دلزده و مستاصل را نمیشود فقط با مقالات تکراری راضی نگاه داشت و آن را کنترل کرد. ضمنا به ضرورت شما را هشدار میدهم که حق نداريد احترام، حيثيت و شئون سياسی کسانی را که ضمن حفظ آرمانهای خود برای جدايی دين از حکومت، اصلاحات را با قلم و زبان حمايت کرده و بابت آن بسيار هزينه پرداختهاند خدشه دار کنيد. لطفا در انتخاب کلمات، بيشتر دقت کنيد. من و ديگر فعالان اصلاح طلب که در زندانهای بعد از دوم خرداد ١٣٧٦ پذيرايی شدهايم عموما با شيوههای تحقيرآميز بازجويی در مراجع قضايی ايران آشنا هستيم. شگفتا و دريغا که شيوهی برخورد شما با انتشار محدود يک انديشهی سياسی يادآور آن شيوههای بازجويی است. چرا به آن همه تساهل و تسامح که طی هشت سال شعار آن را در جامعه منتشر کرديد، قدری عمل نمیکنيد؟ فقط قدری! مهرانگيز کار ١٦ آذرماه ١٣٨٣ |