بازگشت به صفحه اول

 

 
   

 قال و قيل‌ مخالفانِ‌ رفراندم‌

محمود راسخ


پنجشنبه ١۷ دی ١٣٨٣ – ۶ ژانويه ٢٠٠۴
چندی پيش‌ متنی به‌ امضای هشت‌ نفر منتشر شد كه‌ در آن‌ پس‌ از آوردن‌ مقدماتی و ذكر استدلال‌هايی اين‌ موضوع‌ مطرح‌ شده‌ بود كه‌ برای خروج‌ از بن‌ بستی كه‌ نظام‌ جمهوری اسلامی كشور را در آن‌ قرار داده‌ اكنون زمان‌ آن‌ رسيده است‌ كه‌ به‌ صاحبان‌ اصلی كشور يعنی مردم‌ ايران‌ مراجعه‌ شود و از آنان‌ پاسخ‌ به‌ اين‌ پرسش‌ خواسته‌ شود كه‌ آيا خواهان‌ تشكيل‌ مجلس‌ مؤسسان‌ برای تدوين‌ قانون‌ اساسی جديد، يعنی پايان‌ دادن‌ به‌ حيات‌ جمهوری اسلامي،‌ هستند يا نه‌.
هم‌ راه‌ با انتشار اين‌ متن‌ سايتی ويژه‌ نيز در شبكه‌ جهانی انترنتی ايجاد شد برای ابراز نظر در باره‌ی اين‌ موضوع‌ و در صورت‌ حمايت‌ از اين‌ خواست‌، گذاشتن‌ امضا در صفحه‌هايی كه‌ برای آن‌ در نظر گرفته‌ شده‌ است‌.
من‌ نيز چون‌ مدت‌هاست‌ طرفدار چنين‌ خواستی هستم‌ و از آن‌، هم‌ به‌ قلم‌ (در نشريه‌ «طرحی نو» شماره‌ 83 به‌ تاريخ‌ دی 1382) و هم‌ به‌ سخن‌ دفاع‌ كرده‌ام‌، در حمايت‌ از اين‌ خواست‌ در صفحه‌ای امضای خود را گذاشتم‌. افراد ديگری نيز از جمله‌ مشروطه‌ خواهان‌ (آقای داريوش‌ همايون‌) در اين‌ صفحه‌ها با گذاشتن‌ امضای خود از آن‌ حمايت‌ كرده‌اند. اين‌ امر موجب‌ برداشت‌ها و شايعه‌هايی شده‌ است‌ و رفقا و دوستان‌ دور و نزديك‌ مستقيم‌ و غير مستقيم‌ مي‌پرسند و پرسيده‌اند كه‌ چه‌ شده‌ كه‌ فلانی امضايش‌ را در كنار امضای آقای داريوش‌ همايون‌ گذاشته‌. است. حتا شخصی كه‌ سابقه‌ی مبارزه‌ با رژيم‌ پهلوی را در كنفدراسيون‌ دارد و چند سال‌ پيش‌ با آقای داريوش‌ همايون‌ در ميز گردی مشترك‌ در هامبورگ اندر باب‌ آزادی و دمكراسی داد سخن‌ داد‌ كه‌ منجر به‌ صدور بيانه‌ای در تقبيح‌ كار ايشان‌ شد كه‌ امضای من‌ هم‌ در زير آن‌ بود اكنون‌ فرصت‌ را مناسب‌ يافته‌ و در افشای من‌ بيانه‌ صادر مي‌كند!
و نيز چون مخالفان،‌ از هر طيف‌ و سنخی از آقای حجاريان‌ و خاتمی گرفته‌ تا سلطنت‌ طلب‌ و اصلاح‌ طلب‌ و غيره‌، خلاصه‌ از چپ‌ و راست‌، با طرح‌ خواست‌ رفراندم‌ و تقبيح‌ آن‌ قلم‌ فرسايی كرده‌اند، از اين‌ رو، من‌ به‌ عنوان‌ يكی از طرفداران‌ پر و پا قرص‌ طرح‌ خواست‌ رفراندم،‌ يعنی رجوع‌ به‌ آرای آزاد مردم‌ برای تشكيل مجلس مؤسسان‌ و مبارزه‌ برای دست يافتن به آن‌، به‌ مثابه‌ شايد مؤثرترين‌ شعار برای سازمان‌ دادن‌ جنبشی گسترده‌ كه‌ در روند خود منجر به‌ سرنگونی نظام‌ منحوس‌ جمهوری اسلامی خواهد شد، البته‌ وظيفه‌ی خود دانستم‌ تا دلايل‌ خود را در درستی اين‌ خواست‌ بيان‌ كنم‌ و در ضمن‌ توضيحی نيز در باره‌ی گذاشتن‌ امضای خود در يكی از صفحه‌های تومار امضاها در حمايت‌ از اين‌ خواست‌ بدهم‌.

• چرا متن‌ حمايت‌ را امضا كردم‌
ابتدا بگويم‌ كه‌ من‌ به‌ طور غير مستقيم‌ در جريان‌ تهيه‌ی آن‌ بيانه‌ بودم‌ و طبيعی بود كه‌ پس‌ از انتشار آن‌ حمايت‌ خود را از آن‌ اعلام‌ دارم‌. حمايت‌ من‌، مانند صدها و هزاران‌ تن‌ ديگر، از خواست‌ رفراندم‌ يعنی رجوع‌ به‌ آرای آزاد مردم‌ برای تعيين‌ سرنوشت‌ خويش‌ و مملكت‌ به‌ عنوان‌ يك‌ شعار و خواست‌ برای سازمان‌ دادن‌ مبارزه‌ با جمهوری اسلامی بود و هست‌ و نه در حمايت يا پشتيبانی از افراد تهيه‌ كننده‌ی آن‌ بيانيه‌ يا چگونگی تهيه‌ی آن‌. هرچند اين اقدام آنان در خور ستاش است.
اين‌ كه‌ آن‌ بانو و آن‌ آقايان محترم‌ با چه‌ كسانی تماس‌ گرفتند يا مذاكره‌ كردند يا چه‌ انگيزه‌هايی در انتشار آن فراخوان‌ در سر دارند، برای حمايت‌ من‌ از رجوع‌ به‌ آرای آزاد مردم‌ برای تعيين‌ سرنوشت‌ كشورم‌ علي‌السويه‌ است‌.
به اين دليل ساده و بديهی كه‌ من‌ نظر و موضع‌ام‌ را از تحليل‌ خودم‌ از اوضاع‌ و شرايط‌ ايران‌ و ضرورت‌های مبارزه‌ برای براندازی رژيم‌ اسلامي‌، كه‌ پايين‌تر با تفصيل‌ توضيح‌ خواهم‌ داد، استنتاج‌ مي‌كنم‌ و نه‌ ظاهراً چون‌ بسياری بر اين‌ اساس‌ كه ببينم‌ چه‌ كسی چه‌ چيزی مي‌گويد و اگر از «خودي‌»ها بود با آن‌ موافقت‌ كنم‌ و اگر از اردوی دشمن‌ بود مخالفت‌.
من‌ از اين‌ منطق‌ حركت‌ نمي‌كنم‌ كه‌ هر چه‌ دشمن‌ يا مخالف‌ من‌ گفت‌ عكس‌ آن‌ صحيح‌ است‌. از باب‌ مثالی مربوط‌، هرچه‌ آقای داريوش‌ همايون‌ گفت غلط است و بايد‌ من‌ عكس‌ آن‌ را بگويم‌. آقای داريوش‌ همايون‌ يا داريوش‌ همايون‌ها برای من‌ موضع‌ تعيين‌ نمي‌كنند. بلكه‌ من‌ موضع‌ام‌ را بنا بر تشخيص‌ خودم‌ از واقعيات‌ تعيين‌ مي‌كنم‌.
اساساً در مقطع‌ تاريخی معينی و در جامعه‌ی مشخصی تشابه‌هايی در حرف‌ها، استدلال‌ها و موضع‌های افراد و نيروهای اجتماعی معين، مخالف و متضاد با‌ هم‌ مي‌تواند وجود داشته‌ باشد. چون‌ ديوار چين‌ آن‌ها را از هم‌ جدا نمي‌كند. تمام‌ كسانی كه‌ خواهان‌ براندازی رژيم‌ اسلامی هستند، اعم‌ از چپ‌ و راست‌ و مذهبی و سلطنت‌ طلب‌ و غيره‌ در اين‌ مورد نظر و موضع‌ مشابه‌ دارند. آيا چون مثلاً‌ هم‌ برادر مسعود رجوی جوجه‌ فاشيست‌ خواهان‌ انهدام‌ رژيم‌ اسلامی است‌ و هم‌ آقای گنجی محبوس‌ در زندانِ ولی فقيه‌ پس‌ بايد به‌ اين‌ نتيجه‌ رسيد كه‌ آنان‌ با هم‌ سازش‌ كرده‌اند. يك‌ چيز مي‌خواهند و از يك‌ سنخ‌اند؟ آدمی كه‌ چنين‌ مي‌انديشد بايد يا بسيار ساده‌ انديش‌ و سطحی باشد يا ريگی به‌ كفش‌ دارد و عوام‌ فريبی مي‌كند.
در خارج‌ از كشور بارها بيانيه‌های مشتركی با امضاهای گوناگون در رابطه با موضوع‌ها و رويدادهای مختلف‌ انتشار يافته‌ است‌ كه‌ من‌ نيز در زير برخی از آن‌ها امضای خودم‌ را گذاشته‌ام‌. تهيه‌ چنين‌ بيانيه‌هايی روندی دارد. يا افراد امضا كننده‌ خود به‌ طور مستقيم‌ با هم‌ در ارتباط‌اند و هر كس‌ مي‌داند چه‌ كسان‌ ديگری آن‌ بيانيه‌ را امضا كرده‌اند يا يك‌ يا چند نفر پيش‌ قدم‌ مي‌شوند متنی را تهيه‌ مي‌كنند و تحت‌ پيش‌ شرط‌هايی به‌ جمع‌ آوری امضا مي‌پردازند و از طيف‌ معينی امضا جمع‌ مي‌كنند. در مورد متن‌ امضای حمايت‌ از خواست‌ رفراندم‌ از هيچ‌ يك‌ از اين‌ دو روش‌ استفاده‌ نشده و نمي‌توانسته‌ است‌ بشود. چگونه‌ مي‌توان‌ با هزاران‌ آدم‌ تماس‌ گرفت‌ و نام‌ هزاران‌ آدم‌ را با يكديگر رد و بدل‌ كرد؟
برای اطلاع‌ آن‌ آقای محترم‌ مي‌گويم‌ كه‌ فرقی اساسی است‌ ميان‌ گذاشتن‌ جسله‌ی سخنرانی و گفتگوی مشترك‌ با آقای داريوش‌ همايون‌ وزير محمد رضا شاه‌ اندر باب‌ شرايط‌ استقرار آزادی و دمكراسی در ايران‌، و گذاشتن‌ امضا در يكی از صفحه‌ها از صدها صفحه‌ی متنی عمومی در حمايت‌ از خواست‌ معيني‌. آن‌ آقای محترم‌ به‌ اين‌ دليل‌ با آقای داريوش‌ همايون‌ در هامبورگ‌ جلسه‌ی مشترك‌ گذاشتند و اندر باب‌ راه‌ها و شيوه‌های استقرار آزادی و دمكراسی در ايران‌ داد سخن‌ دادند و گل‌ گفتند و گل‌ شنيدند چون در نظر و موضع‌ جناب‌شان‌ نسبت‌ به‌ آقای داريوش‌ همايون‌ در مقايسه‌ با موضع‌ و نظر ايشان‌ در زمانی كه‌ در كنفدراسيون‌ با استبداد محمد رضا شاهی و كارگزارانش‌، و از جمله‌ آقای داريوش‌ همايون‌، مبارزه‌ مي‌كردند تغيير اساسی حاصل‌ شده‌ است. اين‌ را چه‌ ربطی است‌ با من‌ كه‌ هيچ‌ تفاوتی در نظرم‌ نسبت‌ به‌ كسانی مانند آقای داريوش‌ همايون‌ يا فرخ‌ نگهدار و امثالهم‌ روی نداده‌ است‌. و اكنون‌ نيز چون‌ گذشته‌ بر اين‌ نظرم‌ كه‌ اينان‌ چون‌ متهم‌ به‌ ارتكاب‌ جنايت‌ عليه‌ مردم‌ ايران‌ هستند بايد در نظام آينده‌ی ايران‌ در دادگاهی قانونی محاكمه‌ شوند.
تشابه ميان من و آقای داريوش همايون به تشابه ميان آن دو تنی ماند كه هر دو مي‌دويدند. منتها با اين تفاوت كه يكی برای هضم غذا و آن ديگری از پی نان!

• مخالفت‌ با رفراندم‌
همان‌ طور كه‌ پيش‌تر اشاره‌ شد برای من‌ قابل‌ فهم‌ و درك‌ نيست‌ كه‌ چگونه‌ آدمی عاقل‌ كه‌ مدعی است خواهان‌ استقرار دمكراسی در ايران‌ است‌، يعنی نظامی كه‌ در آن‌ مردم‌، حداقل‌ به‌ طور صوری هم‌ كه‌ شده‌، حاكم‌ بر سر نوشت‌ خويش‌اند و از طريق‌ صندوق‌ رأی سرنوشت‌ خود را تعيين‌ مي‌كنند، مي‌تواند مخالف‌ رفراندم‌ برای تشكيل‌ مجلس‌ مؤسسان‌ باشد. زيرا رفراندم‌ چيزی جز اين‌ نيست‌ كه‌ از مردم‌ در مورد مسئله‌ای حياتي‌، مشخص‌ و روشن‌ در تعيين‌ سرنوشت‌ خويش‌ نظرخواهی شود. پس‌ اگر مخالفتی با رفراندم‌ هست‌ شايد دليل‌ ديگری داشته‌ باشد. حال‌ دلايل‌ ممكن‌ را بررسی كنيم‌.
يكی از دلايلی كه‌ اغلب‌ شنيده‌ مي‌شود مربوط‌ به‌ اشخاصی است‌ كه‌ آن‌ بيانيه‌ را تهيه‌ و منتشر ساختند. اغلب‌ به‌ گذشته‌ی برخی از آنان‌ اشاره‌ مي‌شود و گفته‌ مي‌شود كه‌ آنان‌ خود از وابستگان‌ به‌ اين‌ رژيم‌ بوده‌اند و بنا بر اين‌ در انگيزه‌ و صداقت‌ آنان‌ بايد ترديد داشت‌ و دست‌ كم‌ تأمل‌ كرد كه‌ چرا اينان‌ با آن‌ سابقه‌ اكنون‌ چنين‌ خواستی را مطرح‌ مي‌كنند و از اين‌ حرف‌ها.
در اين‌ رابطه‌ بايد گفت‌ كه‌ اولاً طرح‌ خواست‌ رجوع‌ به‌ آرای مردم‌ برای تعيين‌ تكليف‌ نظام‌ موجود يا طرح‌ اين‌ پرسش‌ از مردم‌ كه‌ آيا خواهان‌ تشكيل‌ مجلس‌ مؤسسان‌ و تدوين‌ يك‌ قانون‌ اساسی جديد هستند يا نه‌ ربطی به‌ انگيزه‌ها و سوابق‌ فرد يا افرادی كه‌ آن‌ را مطرح‌ مي‌كنند، هر فردی كه‌ باشد، ندارد.
من‌ مي‌گويم‌ كه‌ حتا اگر علی اكبر رفسنجانی نيز، كه‌ از تبه‌ كارترين‌ و فاسدترين‌ افرادی است‌ كه‌ در حال‌ حاضر در ايران‌ يافت‌ مي‌شوند و دست‌اش‌ تا مفرق‌ به‌ خون‌ صدها تن‌ از مردم‌ ايران‌ آغشته‌ است‌، به‌ دليلی به‌ سرش‌ بزند و خواهان‌ برگزاری رفراندم‌ در شرايطی شود كه‌ مردم‌ بتوانند آزادانه‌ نظر خود را نسبت‌ به‌ اين‌ موضوع‌ ابراز دارند كه‌ آيا آنان‌ خواهان‌ تشكيل‌ مجلس‌ مؤسسان‌ برای تدوين‌ قانون‌ اساسی جديد هستند يا نه‌، باز هم‌ با هيچ منطقی نمی شود‌ و نمي‌توان‌ چون‌ به‌ صرف‌ اين‌ واقعيت‌ كه‌ اين‌ خواست‌ را رفسنجانی مطرح‌ كرده‌ است‌ با آن‌ مخالفت‌ كرد.
به‌ اين‌ دليل‌ ساده‌ كه‌ يك‌ چنين‌ استدلالي‌، يعنی «ببين‌ كه‌ كی مي‌گويد نه‌ آن‌ كه‌ چی مي‌گويد» درستی يا نادرستی موضوع‌ يا مفهومی را وابسته‌ به‌ گوينده‌ی آن و انگيزه‌هايش‌ مي‌كند و نه‌ واقعيت‌. اگر ما با گوينده‌ موافق‌ باشيم‌ حرف‌اش‌ درست‌ است‌ و اگر مخالف‌، حرف‌اش‌ از بنياد غلط‌. نه‌ تنها اين‌ بلكه‌ هر چه‌ او بگويد عكس‌ آن‌ درست‌ است‌.
اين‌ شيوه‌ از استدلال‌ را استالين‌ در سوسياليسم‌ روسی معمول‌ كرد و به‌ صورت‌ يكی از پايه‌های اساسی استالينيسم‌ درآورد. شيوه‌ای كه‌ عمری دراز دارد و در اصل‌ به‌ مذاهب‌ تعلق‌ دارد- چون‌ هر مذهبی خود را به‌ حق‌ و گفته‌ها و دستورات‌اش‌ را عين‌ گفته‌ و خواست‌ خدا، پس‌ حقيقت‌ مطلق‌، و مذاهب‌ ديگر را ساخته‌ی دست‌ آدميان‌، پس‌ باطل‌ و نادرست‌ مي‌داند.
روش‌ استفاده‌ از اين‌ شيوه‌ اين‌ است‌ كه‌ ابتدا دو صف‌ از دوستان‌ و دشمنان‌ مردم‌، پرولتاريا يا هر مقوله‌ی ديگری بسازيم‌ و اين‌ حكم‌ را صادر كنيم‌ كه‌ ميان‌ دوستان‌ و دشمنان‌ مردم‌ هيچ‌ وجه‌ اشتراكی وجود ندارد. چون‌ دوستان‌ مردم‌، كه‌ البته‌ ما هستيم‌، رستگاری و خير و سعادت‌ مردم‌ را مي‌خواهند و دشمنان‌ مردم‌، كه‌ آن‌ها هستند، ذلت‌ و خواری و بدبختی آنان‌ را. و به‌ اين‌ نتيجه‌ رسيد كه‌ چون‌ ما مدافع‌ منافع‌ مردم‌ هستيم‌ پس‌ هر چه‌ مي‌گوييم‌ و مي‌كنيم چون‌ از روی كمال‌ صداقت‌ و با انگيزه‌ی دفاع‌ از منافع‌ مردم‌ مي‌گوييم و مي‌كنيم به حق است. بنا بر اين‌ حق‌ با ماست‌ و گفتار ما عين‌ حقيقت‌ است‌. و بر عكس‌ چون‌ آنان‌، دشمنان‌ مردم‌اند و هر چه‌ مي‌كنند و مي‌گويند به‌ منظور حفظ‌ منافع‌ خودشان‌ است‌، كه‌ البته‌ در تضاد كامل‌ با منافع‌ مردم‌ قرار دارد، پس‌ برای فريب‌ مردم‌ است‌ و به‌ ناگزير نادرست‌ و تهی از حقيقت‌. استالين‌، با اين‌ شيوه‌ مخالفان‌ خود را سركوب‌ و نابود كرد و سوسياليسم‌ روسی به‌ مدت‌ نزديك‌ به‌ هفتاد‌ سال‌ آن‌ را چون‌ سمی كشنده‌ در ذهن‌ طرفداران‌ خودش تزريق‌ كرد و باعث‌ شد كه‌ آنان‌ چشمان‌ و گوشان‌ خود را بر آشكارترين‌ واقعيت‌ها در مورد شوروي‌، كشور خود و ساير كشورها ببندند و سياست‌های فاجعه‌ سازی را دنبال‌ كنند كه‌ در تضاد با منافع‌ همان‌ مردم‌ و پرولتاريايی قرار داشت كه‌ ادعای دفاع‌ از منافع‌اش‌ را داشتند.
البته‌ پذيرفتن‌ چنين‌ شيوه‌ی استدلالی شخص‌ را الزاما دچار تناقضات‌ و تضادهای لاينحل‌ مي‌سازد. زيرا، بنا بر اين‌ استدلال‌، اگر، از باب‌ مثال‌، خامنه‌ای يا رفسنجانی دولت‌ بوش‌ را جنايتكار بنامند، تجاوز آمريكا را به‌ عراق‌ محكوم‌ كنند، خواهان‌ خروج‌ نيروهای نظامی آمريكا از عراق‌ و منطقه‌ شوند و مانند آن‌ها و يا، به‌ هر دليل‌، از وجود فساد و اعتياد در ايران‌ سخن‌ بگويند، كه‌ اين‌ جا و آن‌ جا مي‌گويند، ما كه‌ خود را دوستان‌ و آنان‌ را دشمان‌ مردم‌ مي‌دانيم‌ ناگزير هستيم‌ عكس گفته‌های آنان را بگوييم. دولت‌ بوش‌ را دولتی انسان‌ دوست‌، لشگر كشی آمريكا را فداكاری آمريكا در راه‌ استقرار آزادی و دمكراسی در عراق‌ بدانيم‌ و منكر وجود فساد و اعتياد در ايران‌ شويم‌!! چرا چون‌ اين‌ درست‌ عكس‌ آن‌ چيزی است‌ كه‌ خامنه‌ای و رفسنجانی مي‌گويند!!
البته‌ هر كودك‌ دبستانی به‌ چنين‌ شيوه‌ی استدلالی مي‌خندد و آن‌ را ياوه‌ گويی محض مي‌داند. ولی آيا اين‌ درست‌ آن‌ شيوه‌ی استدلالی نيست‌ كه‌ دسته‌ای از مخالفان‌ با رفراندم‌ مطرح‌ مي‌كنند؟
يا مي‌گويند آقای سازگارا، يكی از تهيه‌ و امضا كنندگان‌ بيانه‌، در جريان‌ تهيه‌ی آن‌ با سلطنت‌ طلبان‌، مشروطه‌ خواهان‌، آقايان‌ داريوش‌ همايون‌، فرخ‌ نگهدار و غيره‌ و غيره‌ در تماس‌ بوده‌ و متن‌ را طوری تنظيم‌ كرده‌ است‌ كه‌ آنان‌ نيز بتوانند با آن‌ موافقت‌ كنند و مسايلی مانند آن‌. سپس‌ با كمال‌ افتخار و سربلندی نتيجه‌ مي‌گيرند كه‌، بنا بر اين‌ حمايت‌ از آن‌ متن‌ و از نكته‌ی اصلی آن‌ يعنی خواست‌ برگزاری رفراندم‌ برای تشكيل‌ مجلس‌ مؤسسان‌ در ايران‌ به‌ منزله‌ی هم‌ صدا شدن‌ جمهوری خواهانِ آزادی خواه‌ و مترقی با سلطنت‌ طلبان‌، مشروطه‌ خواهان‌ و جريان‌ها و اشخاصِ ناباب‌ ديگر است‌ و به‌ اين‌ نتيجه‌ مي‌رسند كه‌ پس‌ بايد با خواست‌ رفراندم‌ مخالفت‌ كرد. من در باره‌ی درستی يا نادرستی اين نسبت‌ها به آقای سازگارا اطلاعی ندارم. ولی معنی اين‌ حكم‌ چيزی كم‌تر از اين‌ نيست‌ كه‌ چون‌ آقای داريوش‌ همايون‌ و سلطنت‌ طلبان‌ و غيره‌ طرفدار مراجعه‌ به‌ آرای مردم‌ هستند، البته‌ با دلايل‌ و انگيزه‌های خودشان‌، بنا بر اين‌ ما جمهوری خواهان‌ و افراد البته‌ آزادی خواه‌ و مترقی بايد با مراجعه‌ به‌ آرای مردم‌ مخالفت‌ كنيم‌!! بفهمد هر كه مي‌تواند.
خُب‌! اگر بنا بر استدلال‌ موش‌ گوش‌ دارد، ديوار موش‌ دارد پس ديوار گوش‌ دارد، مي‌توان چنين نتيجه گرفت كه چون‌ منِ جمهوری خواهِ البته‌ مترقی و آزادی خواه‌ و آقای داريوش‌ همايون‌ مشروطه‌ خواهِ سلطنت‌ طلب‌ مرتجع‌ هر دو از خواست‌ رفراندم‌ در ايران‌ حمايت‌ مي‌كنيم‌، بنا بر اين‌ با هم‌ در همه‌ای مسايل‌ هم‌ نظر و هم‌ موضع‌ شده‌ايم‌، آيا جايز است‌ كه‌ همين‌ شيوه‌ی استدلال‌ را در باره‌ی مخالفانِ با رفرندام‌ نيز به‌ كار برد؟!
مگر شما مخالفان‌ با رفراندم‌ همگی از يك‌ طيف‌ و يك‌ دسته‌ايد؟ آيا جايز است‌ كه‌ ما طرفداران‌ رفراندم‌ شما مخالفان‌ را در كنارِ‌ خامنه‌اي‌، رفسنجاني‌، حجاريان‌، فلاحيان‌ و تمامی ريز و درشت‌های نظام‌ كه‌ به‌ طور طبيعی با آن‌ مخالف‌اند چون‌ انجام‌ آن‌ را به‌ درستی پايان‌ كار خود مي‌دانند، و ديگر مخالفان‌، سلطنت‌ طلبان‌ و غيره،‌ بگذاريم‌ و بگوييم‌ شما با آنان‌ يكی شده‌ايد؟ نه‌ چنين‌ كاری درست‌ نيست‌ و ما چنين‌ كاری را هرگز نخواهيم‌ كرد.
چون‌ ما شيوه‌ی استدلال‌ گوش‌ موش‌ دارد و الخ‌ را در بررسی مسايل‌ به‌ كار نمي‌بريم‌ و اين‌ حكم‌ را صادر نمي‌كنيم‌ كه‌ چون‌ شما در مورد رفراندم‌ با آنان‌ هم‌ صدا شده‌ايد و به‌ مخالفت‌ با آن‌ برخاسته‌ايد پس‌ با آنان‌ يكی شده‌ايد. ما جايی هم‌ برای اشتباه‌ قائل‌ هستيم‌. بر اين نظريم كه در مخالفت‌ با رفراندم‌ شما اشتباه‌ مي‌كنيد!

• ديگر دلايل‌ مخالفان
در مخالفت‌ با رفراندم‌ عده‌ای نيز هستند كه سعی مي‌كنند در محتوا بحث‌ كنند و ايرادهايی به‌ طرح‌ اين‌ شعار مي‌گيرند كه‌ اينك‌ به‌ بررسی آن‌ها مي‌پردازيم‌.
يكی از ايرادها يا پرسش‌هايی كه‌ در رابطه‌ با رفراندم‌ مي‌شود اين‌ است‌ كه‌ انجام‌ آن‌ را از چه‌ كسی مي‌خواهيد؟ پاسخ‌ اين‌ است‌: مانند هر خواست‌ ديگری كه‌ مطرح‌ مي‌شود،‌ آزادی زندانيان‌ سياسي‌، آزادی مطبوعات‌، لغو حكم‌ اعدام‌، قطع‌ سنگسار كردن‌ زنان‌، رعايت‌ حقوق‌ بشر و غيره‌- از رژيم‌!
البته‌ اين‌ پاسخ‌ برای مذاق‌ بسياری ناخوشايند است‌ و تعجب‌ برانگيز. و فوراً ما را مواجه‌ با اين‌ اعتراض‌ مي‌كنند كه‌ شما چگونه‌ انتظار داريد رژيم‌ جمهوری اسلامی با انجام‌ رفراندمی كه‌ نتيجه‌اش‌ براندازی آن‌ است‌ موافقت‌ كند و اقدام‌ به‌ برگزاری آن‌ نمايد. پاسخ‌ اين‌ است‌ كه‌ به‌ همان‌ اندازه‌ كه‌ انتظار داريم‌ رژيم‌ زندانيان‌ سياسی را آزاد يا حقوق‌ بشر را رعايت‌ كند و الخ‌. همين‌ جوری اگر اين‌ خواست‌ در حد حرف‌ بماند و فعاليت‌ و مبارزه‌ای برای آن‌ نشود البته‌ تحقق‌ پيدا نخواهد نكرد. همان‌ گونه‌ كه‌ شعار آزادی زندانيان‌ سياسي‌، الخ‌، اگر كاری برايش‌ نشود و مبارزه‌ای در كار نباشد از حد حرف‌ جلوتر نخواهد رفت‌! يا هر خواست‌ ديگري‌. به‌ قول‌ معروف‌ بی مايه‌ فطير است‌. بدون‌ مبارزه‌ و فعاليت‌ موفقيتی هم‌ در كار نيست‌.
بنا بر اين‌ پرسش‌ اصلی اين‌ نيست‌ كه‌ انجام‌ اين‌ خواست‌ را از چه‌ كسی طلب‌ مي‌كنيم‌. بلكه‌ پرسش‌ اصلی اين‌ است‌ كه‌ آيا از نظر عينی اكنون‌ زمان‌ آن‌ رسيده‌ است‌ كه‌ مردم‌ را به‌ دور خواست‌ و شعاری برای سرنگونی رژيم‌ جمهوری اسلامی بسيج‌ كرد يا آن‌ كه‌ هنوز در چارچوب‌ نظام‌ موجود زمينه‌هايی برای انحراف‌ مردم‌ از اين‌ راه‌ و سوق‌ دادن‌ آنان‌ به‌ راهی مانند جريان‌ خاتمی و دوم‌ خردادي‌ها باقی مانده‌ است‌. به‌ عبارت‌ ديگر آيا از نظر عينی آخرين‌ مرحله‌ از مبارزه‌ی مردم‌ با رژيم‌، يعنی مبارزه‌ برای سرنگونی آن‌ فرا رسيده‌ است‌ يا خير؟ به‌ نظر مي‌رسد كه‌ مردم‌ در جريان‌ انتخابات‌ آخرين‌ مجلس‌ به‌ روشنی نظر خود را در اين‌ باره‌ بيان‌ داشتند. از سوی ديگر در درون‌ نظام‌ هيچ‌ جناح‌ يا دسته‌ای را نمي‌توان‌ يافت‌ كه‌ حامل‌ پرچمی از اصلاحات‌ يا هر برنامه‌ی ديگری باشد كه‌ بتواند اميدی به‌ تغيير در مردم‌ ايجاد كند و اعتماد لازم‌ را به‌ خود در ميان‌ آنان‌ بوجود آورد. از اين‌ رو پاسخ‌ به‌ پرسش‌ فوق‌ اين‌ است‌ كه‌ آری از نظر عينی زمان‌ آخرين‌ مرحله‌ از مبارزه‌ برای سرنگونی رژيم‌ فرارسيده‌ است‌.
مي‌گويم‌ زمينه‌ی عينی چون‌ هر چند كه‌ بزرگ‌ترين‌ خواست‌ و آرزوی اكثريت‌ قريب‌ به‌ اتفاق‌ مردم‌ ميهن‌ ما نابودی اين‌ رژيم‌ است‌ ولی از نظر ذهني‌، آنان‌ هنوز برای مبارزه‌ای مصمم‌ و پی گير با هدف‌ سرنگونی نظام‌ آماده‌ نشده‌اند. اين‌ امر نياز به‌ مقدمات‌ و تداركاتی دارد كه‌ بايد به‌ دست‌ نيروها و شخصيت‌های فعال‌ سياسی انجام‌ پذيرد. شعار و خواست‌ رفراندم‌ گامی است‌ در اين‌ جهت‌. بنا بر اين‌ هدف‌ از طرح‌ اين‌ خواست‌ و شعار، تدارك ديدن‌ مبارزه‌ برای سرنگونی رژيم‌ است‌. هر چيز ديگری در اين‌ باره‌ گفته‌ شود ياوه‌ گويی است‌.
در پاسخ‌ به‌ اين‌ پرسش‌ كه‌ انجام‌ رفراندم‌ را از چه‌ كسی مي‌خواهيد، افزون‌ بر آن‌ چه‌ گفته‌ شد، مي‌توان‌ موضوع‌ را از جنبه‌ی ديگری نيز بررسی كرد. يعنی از اين‌ جنبه‌ كه‌ اصولاً وقتی اپوزيسيونِ خواهان‌ براندازی اين‌ رژيمِ خودكامه‌ و ضد مردمي، هر خواستی را كه مطرح‌ مي‌كند انجام‌ آن‌ را از چه‌ كس‌ يا كسانی مي‌تواند بخواهد.
طبيعی است‌ كه‌ انجام‌ آن‌ را از خود مردم‌ نمي‌تواند بخواهد. به‌ اين‌ دليل‌ ساده‌ كه‌ اپوزيسيون‌ مدعی است‌ كه‌ خواستی را كه‌ مطرح‌ كرده‌ خواست‌ خود مردم‌ است‌. و نمي‌توان‌ انجام‌ خواستی را از خود خواستاران‌ طلب‌ كرد. از باب‌ مثال‌ وقتی كارگران‌ سنديكای معينی در رابطه‌ با كارفرمای معينی خواهان‌ اضافه‌ دستمزد مي‌شوند روشن‌ است‌ كه‌ انجام‌ اين‌ خواست‌ را نمي‌توانند از خودشان‌ بخواهند! بلكه‌ از كارفرما مي‌خواهند كه‌ در برابرشان‌ قرار دارد و منافع‌اش‌ ضد منافع‌ آنان است‌. بنا بر اين‌ مردم‌ بايد انجام‌ خواست‌ خود را از مقام‌ يا نهادی غير از خود بخواهند. اين‌ مقام‌ يا نهادِ غير كه‌ مي‌تواند باشد؟ مقام‌ يا نهادهای ممكن‌ عبارت‌اند از: نهادهای بين‌المللی مانند سازمان‌ ملل‌ و مانند آن‌. يا دولت‌های بيگانه‌. نهادهای بين‌المللی بدون‌ اجازه‌ و موافقت‌ دولت‌ مربوطه‌ نمي‌توانند دخالتی بكنند و در مورد دولت‌های بيگانه‌ نيز فكر مي‌كنم‌ نيازی به‌ توضيح‌ نداشته‌ باشد كه‌ آن‌ دولت‌های بيگانه‌ای كه‌ بالقوه‌ توانايی انجام‌ چنين‌ كاری را دارند دولت‌هايی هستند كه‌ وضع‌ حالشان‌ و سابقه‌شان‌ روشن‌ است‌ و بديهی و طبيعی است‌ كه‌ هيچ‌ دولت‌ بيگانه‌ای بدون‌ چشم‌ داشت‌ به‌ تأمين‌ منافع‌ خود حاضر نيست‌ فی سبيل‌اله‌ جان‌ جوانان‌ خود را به‌ خطر اندازد و متحمل‌ خسارات‌ مالی و جانی بشود برای آن‌ كه‌ مردم‌ كشوری را از دست‌ رژيم‌ خود كامه‌ای خلاص‌ كند. برعكس‌، اين‌ دولت‌ها ترجيح‌ مي‌دهند با چنين‌ رژيم‌های جدا شده‌ از مردم‌ كشوري‌، سر و كار داشته‌ باشند. زيرا از ضعف‌ آنان‌ بهتر مي‌توانند برای تأمين‌ منافع‌ خود سود جويند تا در رابطه‌ با رژيمی كه‌ بر مردم‌ متكی است‌ و تأمين‌ منافع‌ مردم‌ خود را مد نظر دارد. افزون‌ بر اين‌ دخالت‌ مستقيم‌ دول‌ بيگانه‌ هرگز موجب‌ استقرار دمكراسي‌، آزادی و عدالت‌ در كشوری نشده‌ و نخواهد شد. نمونه‌های افغانستان‌ و عراق‌ و غيره‌ در برابر چشمان‌ ماست‌. نمونه‌هايی هم‌ كه‌ از آلمان‌ و ژاپنِ پس‌ از جنگ‌ دوم‌ مي‌آورند قياس‌های مع‌الفارق‌ است‌ كه‌ در اين‌ جا فرصت‌ بررسی آن‌ نيست‌. بنا بر اين‌ تنها مرجع‌ و مقام‌ مخاطب‌ مي‌تواند حاكمان‌ كشور باشند.
با اين‌ همه‌ نه‌ مطرح‌ كنندگان‌ كنونی خواست‌ برگزاری رفراندم‌، يعنی رجوع‌ به‌ آرای مردم‌ برای خارج‌ كردن‌ جامعه‌ از بن‌ بست‌ كنوني‌، و نه‌ مردم‌ ايران‌ كه‌ بخش‌ فعالِ سياسی آن‌ تاكنون‌ در هر فرصتی شعار «رفراندم‌ رفراندم‌ اين‌ است‌ شعار مردم‌» را سر داده،‌ آن‌ قدر ساده‌ لوح‌ و خام‌ است‌ كه‌ بر اين‌ باور باشد كه‌ حاكمان‌ كنونی به‌ انجام‌ رفراندم‌ با منظور تشكيل‌ مجلس‌ مؤسسان‌ برای تدوين‌ قانون‌ اساسی جديد، كه‌ برابر است‌ با پايان‌ دادن‌ رسمی به‌ حيات‌ نظام‌ منحوس‌ كنوني‌، اقدام‌ خواهد كرد. پس‌ چرا طرح‌ اين‌ خواست‌ ضروری و منطقی است‌ و مبارزه‌ در راه‌ تحقق‌ آن‌ به‌ ناگزير به‌ براندازی رژيم‌ خواهد انجاميد؟ پاسخ‌ اين‌ است‌:
نيازی به‌ توضيح‌ ندارد كه‌ نظام‌ جمهوری اسلامی را فقط‌ از طريق‌ مبارزه‌ای عملی و همگانی می توان برانداخت‌. تنها آرزوی سرنگونی آن‌ را در سر داشتن‌ ولی هيچ‌ گام‌ عملی برای تحقق‌ آن‌ برنداشتن‌ منجر به‌ تغييری نخواهد شد. با حلوا حلوا گفتن‌ دهان‌ شيرين‌ نمي‌شود.
اصولاً طرح‌ هر خواستی بدون‌ مشخص‌ كردن‌ گام‌های تحقق‌ آن‌ چيزی است‌ مجرد و انتزاعی كه‌ فقط‌ در ذهن‌ وجود دارد. به‌ اين‌ دليل‌ است‌ كه‌ طرح‌ خواستی مشخص‌، و روشن‌ كردن‌ گام‌هايی كه‌ مي‌توان‌ برای تحقق‌ آن‌ برداشت‌ اولين‌ گام‌ در جهت‌ سازمان‌ دادن‌ مبارزه‌ای عملی و‌ همگانی است‌.
ولی دو نوع‌ خواست‌ و شعار وجود دارد. خواست‌ و شعار توضيحی و خواست‌ و شعار تهيجي‌. خواست‌ و شعار توضيحی خواست‌ و شعاری است‌ كه‌ هدف‌ و جهت‌ مبارزه‌ را نشان‌ مي‌دهد. دراز مدت‌ است‌ و تا تحقق‌ آن‌ تغيير نمي‌كند. شعار و خواست‌ تهيجی شعار و خواستی است‌ كه‌ برای بسيج‌ مردم‌ در لحظه‌ی معين‌ و مشخصی مطرح‌ مي‌شود و هدف‌ از آن‌ بسيج‌ مردم‌ است‌ برای انجام‌ عملی در مقطع‌ معينی از مبارزه‌. خواست‌ و شعار رفراندم‌ خواست‌ و شعاری توضيحی است‌. جهت‌ مبارزه‌ را نشان‌ مي‌دهد و تا برانداختن‌ نظام‌ كه‌ با تشكيل‌ مجلس‌ مؤسسان‌ و تدوين‌ قانون‌ اساسی جديد رسميت‌ مي‌يابد پا برجاست‌. ولی در جريان‌ مبارزه‌ برای تحقق‌ آن‌ بارها و بارها خواست‌ها و شعارهای تهيجی مناسب‌ با شرايط‌ و پيشرفت‌ مبارزه‌ مطرح‌ خواهد شد. بنا بر اين‌ كسانی كه‌ مي‌پندارند‌ طرح‌ خواست‌ رفراندم‌ خواستی تهيجی پس‌ مقطعی است‌ كه‌ بايد در لحظه‌ی كنونی تحقق‌ يابد و از اين‌ رو آن‌ را ساده‌ لوحانه‌ تلقی مي‌كنند خود دچار ساده‌ لوحی و ساده‌ پنداری شده‌اند. بايد طرح‌ رفراندم‌ و مبارزه‌ برای تحقق‌ آن‌ را در طول‌ زمان‌ و در روند و فراشد مبارزه‌ تجسم‌ كرد نه‌ چون‌ حادثه‌ و عملی لحظه‌ای كه يك بار مطرح مي‌شود و انجام مي‌پذيرد. البته‌ خواست‌ها و شعارهای توضيحی و تهيجی را ديوار چين‌ از هم‌ جدا نمي‌كند. هر خواست‌ و شعار توضيحی تا حدی بسيج‌ كننده‌ نيز هست‌ و هر شعار و خواست‌ تهيجی تا حدی توضيحي‌. از اين‌ رو خواست‌ و شعار رفراندم‌ در عين‌ داشتن‌ خصلت‌ عمده‌ی توضيحی تا حد معينی بسيج‌ كننده‌ نيز هست‌.
بی مناسبت‌ نيست‌ در اين‌ رابطه‌ نمونه‌ای تاريخی از مبارزه‌ی مردم‌ خودمان‌ را در راه‌ استقلال‌ و آزادی بياورم‌. نمونه‌ی مورد نظر نمونه‌ی تاريخی نهضت‌ با شكوه‌ و موفق‌ ملی كردن‌ صنايع‌ نفت‌ است‌. وقتی جبهه‌ی ملی به‌ رهبری مصدق‌ اين‌ شعار را مطرح‌ كرد بسياری از «مدافعان‌ منافع‌ مردم‌ و زحمتكشان‌» آن‌ را ترفندی تلقی مي‌كردند كه‌ خود اجانب‌ يعنی دولت‌ انگليس‌ به‌ دست‌ ايادی خود برای فريب‌ مردم‌ مطرح‌ كرده‌ است‌. آن‌ زمان‌ نيز مثل‌ امروز استدلال‌هايی از اين‌ قبيل‌ آورده مي‌شد كه‌ در حالی كه‌ هيات‌ حاكمه‌ و مجلس‌ و دربار همه‌ وابستگان‌ و ايادی دولت‌ انگليس‌ هستند چگونه‌ مي‌توان‌ از آنان‌ خواست‌ كه‌ بر خلاف‌ منافع‌ دولت‌ انگليس‌ عمل‌ كنند و صنايع‌ نفت‌ را ملی كنند. در ابتدا اين‌ شعار و خواست‌ چندان‌ از پشتيبانی مردم‌ برخوردار نشد و آنان‌ را بسيج‌ نكرد. ولی در روند مبارزه‌ی جبهه‌ ملی برای ملی كردن‌ صنايع‌ نفت‌ به‌ رهبری دكتر مصدق‌ بزرگ‌، افشاگري‌ها و روشنگري‌های او و ياران‌اش‌ در مجلس‌ و استقامت‌ و پايداری آنان‌ در برابر ايادی و جيره‌ خواران‌ انگليس‌ و توطئه‌های آنان‌ نهضتی را بوجود آورد كه‌ در تاريخ‌ تا آن‌ زمانی ايران‌ سابقه‌ نداشت‌. و سرانجام‌ با ترور رزم‌ آرا شرايطی در ايران‌ بوجود آمد كه‌ آن‌ چه‌ در اوان‌ غير ممكن‌ به‌ نظر مي‌آمد ممكن‌ شد و مجلسی كه‌ اكثريت‌ آن‌ را ايادی و جيره‌ خواران‌ انگليس‌ تشكيل‌ مي‌داد مجبور شد قانون‌ ملی كردن‌ صنايع‌ نفت‌ را در سراسر كشور تصويب‌ كند. تاريخ‌ از اين‌ نمونه‌ها بسيار دارد. نگاهی به‌ تاريخ‌ آفريقای جنوبی نيز كمك‌ كننده‌ است‌. رئيس‌ جمهور و مجلس‌ آپارتايد خود مجبور شدند قوانين‌ آپارتايد را لغو كنند و قدرت‌ را به‌ دشمنان‌ خود منتقل‌ سازند و غيره‌.
خواست‌ و شعار ملی كردن‌ صنايع‌ نفت‌ به‌ اين‌ دليل‌ توانست‌ منجر به‌ نهضتی عظيم‌ در كشور ما شود چون‌ خواستی بود به‌ حق‌، ساده‌ و روشن‌ و قلب‌ دشمن‌ يعنی مركزي‌ترين‌ و اساسي‌ترين‌ منافع‌ دولت‌ انگليس‌ را نشانه‌ مي‌گرفت‌. خواست‌ و شعار رفراندم‌ نيز دقيقاً دارای اين‌ خصوصيات‌ است‌.
نخست‌ اين‌ كه‌ خواست‌ و شعاری است‌ به‌ حق‌، رجوع‌ به‌ آرای مردم‌. دوم‌ اين‌ كه‌ خواست‌ و شعاری است‌ ساده‌ و همه‌ فهم‌ و نيازی به‌ توضيح‌ و توجيه‌ نظری و تئوريكی ندارد، عاری از هر گونه‌ رنگ‌ ايدئولوژيكی است‌.
خصوصيت‌ نخست‌ آن‌ به‌ آن‌ قدرت‌ و نيرويی عظيم‌ مي‌بخشد و رژيم‌ را در تنگنايی گريزناپذير قرار مي‌دهد. رژيم‌ مدعی است‌ كه‌ نظامی است‌ از انقلاب‌ مردم‌ بيرون‌ آمده‌ و هنوز هم‌ از پشتيبانی مردم‌ برخوردار است‌. اپوزيسيون‌ با اين‌ ادعای پوچ‌ با اين‌ استدلال‌ ساده‌ روبرو مي‌شود كه‌ پس‌ چنين‌ رژيمی نبايد ترس‌ از مراجعه‌ به‌ آرای مردم‌ داشته‌ باشد. انجام‌ همه‌ پرسی در اين‌ باره‌ كه‌ آيا مردم‌ خواهان‌ تشكيل‌ مجلس‌ مؤسسان‌ برای تدوين‌ قانون‌ اساسی جديد هستند جامعه‌ را در هر صورت‌ از بن‌ بست‌ نجات‌ مي‌دهد. زيرا از دو حال‌ خارج‌ نيست‌ يا مردم‌ نظام‌ كنونی را مي‌خواهند كه‌ پس‌ به‌ ضرورت‌ تشكيل‌ مجلس‌ مؤسسان‌ برای تدوين‌ قانون‌ اساسی جديد پاسخ‌ منفی مي‌دهند. در اين‌ صورت‌ موقعيت‌ اپوزيسيونِ خواهان‌ براندازی بسيار تضعيف‌ شده‌ و آن‌ را وادار به‌ تجديد نظر در مواضع‌ خود مي‌كند و چه‌ بسا به‌ برقراری مناسباتی تازه‌ای با حاكمان‌ بيانجامد. يا اين‌ كه‌ مردم‌ اين‌ نظام‌ را نمي‌خواهند و رأی به‌ تشكيل‌ مجلس‌ مؤسسان‌ مي‌دهند. در اين‌ صورت‌ نيز تكليف‌ مملكت‌ روشن‌ مي‌شود.
توجه‌ داشته‌ باشيد كه‌ سخن‌ بر سر تشكيل‌ مجلس‌ مؤسسان‌ است‌. چيزی كه‌ در قانون‌ اساسی موجود وجود ندارد. در قانون‌ اساسی كنونی هر تغييری در قانون‌ اساسی بايد با صلاح‌ ديد ولی فقيه‌ و تصويب‌ مجلس‌ خبرگان‌ باشد. به‌ عبارت‌ ديگر خودِ طرح‌ رفراندم‌ برای تشكيل‌ مجلس‌ مؤسسان‌ به‌ خودی خود نفی قانون‌ اساسی كنونی است‌.
نياز به‌ توضيح‌ ندارد كه‌ برگزاری رفراندم‌ بايد در شرايطی آزاد انجام‌ شود تا مردمان‌ بتوانند نظر خود را آزادانه‌ ابراز دارند. پيش‌ شرط‌ اين‌ امر البته‌ وجود آزادي‌های مدنی است‌ به‌ گونه‌ای كه‌ در منشور حقوق‌ بشر آمده‌ است‌ و از جمله‌ آزادی مطبوعات‌، تجمع‌ و غيره‌. بنا بر اين‌ مي‌بينيم‌ كه‌ همين‌ شعار ساده‌ مجموعه‌ای از خواست‌ها را در بر دارد.
اگر حاكمان‌ با اين‌ خواست‌ از در مخالفت‌ درآيند، كه‌ در خواهند آمد، در حقيقت‌ اين‌ ادعای اپوزيسيون‌ را ثابت‌ كرده‌اند كه‌ اين‌ نظام‌ از پشتيبانی اكثريت‌ مردم‌ برخوردار نيست‌ و برغم‌ خواست‌ مردم‌ و به‌ زور سرنيزه‌ خود را در اريكه‌ی قدرت‌ حفظ‌ كرده‌ است‌.
از نظر فعاليت‌ برای حساس‌ كردن‌ و بسيج‌ افكار عمومي‌، شخصيت‌های برجسته‌ و با نفوذ سياسي‌، اجتماعي‌، هنری و فرهنگي‌، سازمان‌ها و نهادهای غير دولتی در سطح‌ كشورها و جهان‌ نيز اين‌ خواست‌ و شعار از حقانيت‌ و قدرت‌ زيادی برخوردار است‌ و به‌ احتمال‌ زياد مي‌تواند در صورتی كه‌ ايرانيان‌ در داخل‌ و خارج‌ از كشور برای آن‌ فعاليت‌ و مبارزه‌ كنند از پشتيبانی آنان‌ برخوردار شود و هر چه‌ بيش‌تر رژيم‌ را در تنگنا قرار دهد.

• ايرادهای ديگر
يكی از ايرادهای ديگر كه‌ مخالفانِ با رفراندم‌ در طيف‌ جمهوری خواهان‌ ابراز مي‌دارند اين‌ است‌ كه‌ در اوضاع‌ و احوال‌ كنونی كه‌ سازمان‌ها و جريان‌های جمهوری خواه‌ پراكنده‌اند و در ميان‌ مردم‌ ناشناخته‌ اگر رفراندم‌ برگزار شود به‌ نفع‌ سلطنت‌ طلبان‌ خواهد تمام‌ خواهد شد. پس‌ بايد صبر كرد و ابتدا به‌ تشكل‌ جمهوری خواهان‌ و ارايه‌ی بديلی مردم‌ پسند پرداخت‌ و آن‌ وقت‌ در صورت‌ لزوم‌ چنين‌ شعاری را مطرح‌ كرد.
در پاسخ‌ به‌ اين‌ ايراد بايد گفت‌ كه‌ تضادی آشكار در آن‌ نهفته‌ است‌. از يك‌ سو اينان‌ مي‌گويند طرح‌ خواست‌ و شعار برگزاری رفراندم‌ بی معنی است‌ چون‌ چنين‌ خواستی هرگز متحقق‌ نخواهد شد. و از سوی ديگر مي‌گويند اگر در شرايط‌ كنونی رفراندم‌ برگزار شود به‌ دليل‌ پراكندگی آنان‌ اين‌ امر به‌ نفع‌ سلطنت‌ طلبان‌ تمام‌ خواهد شد. اين‌ دو حكم‌ نافع‌ همديگرند. اگر رفراندم‌ هرگز برگزار نخواهد شد پس‌ چه‌ بيمی از پيروزی سلطنت‌ طلبان‌. و اگر بيم‌ از پيروزی سلطنت‌ طلبان‌ وجود دارد پس‌ امكان‌ و احتمال‌ موفقيت‌ در اين‌ مبارزه‌ هست‌. حال‌ اين‌ حكم‌ را كمی دقيق‌تر بررسی كنيم‌.
كسانی كه‌ چنين‌ ايرادی را مطرح‌ مي‌كنند هيچ‌ گونه‌ دليل‌ و مدركی ارايه‌ نمي‌دهند مبنی بر اين‌ كه‌ مردم‌ ايران‌ در اوضاع‌ و احوال‌ كنونی در اكثريت‌ خود خواهان‌ بازگشت‌ سلطنت‌ خاندان‌ پهلوی در ايران‌ هستند. در حالی كه‌ دلايل‌ فراوانی در بی پايه‌ بودن‌ چنين‌ حكمی وجود دارد. بزرگ‌ترين‌ دليل‌ اين‌ كه‌ اگر اكثريت‌ مردم‌ في‌الواقع‌ خواهان‌ بازگشت‌ سلطنت‌ خاندان‌ پهلوی مي‌بودند بايد در عمل‌ نشانی از آن‌ يافته‌ مي‌شد. زيرا بر خلاف‌ جمهوری خواهان‌ مترقی و آزادی خواه‌ كه‌ پراكنده‌اند و سازمان‌ واحدی با برنامه‌ی معين‌ و مشخص‌ ندارند و گويا به‌ عنوان‌ بديل‌ در برابر نظام‌ كنونی و سلطنت‌ طلبان‌ مطرح‌ نيستند، سلطنت‌ طلبان‌ از نعمت‌ تمامی اين‌ عوامل‌ برخودارند. شاه‌ و رهبر خود را دارند، برنامه‌ و حزب‌ و راديو و تلويزيون‌ و مطبوعات‌ رنگارنگ‌ دارند و به‌ احتمال‌ زياد از پشتيبانی قدرت‌های بزرگ‌ نيز برخوردارند. پس‌ ديگر منتظر چه‌ چيزی هستند. چرا اكثريت‌ مردم‌ را كه‌ گويا طرفدار بازگشت‌ آنان‌ بر اريكه‌ی قدرت‌ در ايران‌اند به‌ مبارزه‌ی نهايی فرا نمي‌خوانند تا به‌ سلامتی و ميمنت‌ تاج‌ پادشاهی را بار ديگر به‌ دست‌ آورند. پاسخ‌ اين‌ است‌ كه‌ واقعيت‌ عكس‌ آن‌ است‌. مردم‌ ايران‌ به‌ آن‌ درجه‌ از آگاهی رسيده‌اند كه‌ هيچ‌ آقا بالا سری كه‌ قابل‌ تغيير نباشد و مادام‌ العمر در مقام‌ خود باقی بماند و در مورد سلطنت اين مقام‌ حتا به‌ طور ارثی به‌ فرزندان‌ آنان‌ نيز منتقل‌ شود، نمي‌خواهند. نه‌ ولی فقيه‌ و نه‌ پادشاه‌. مخالفت‌ آنان‌ با نظام‌ جمهوری به طور عام نيست. بلكه آنان‌ با اين‌ نظام‌ جمهوری موجود مخالف‌اند كه‌ از جمهوريت‌ در آن‌ جز عنوان‌ نشانی نيست‌.
وانگهی چگونه‌ مي‌توان‌ جمهوری خواهان‌ مترقی و آزادی خواه‌ را كه‌ اكنون‌ در پراكندگی به‌ سر مي‌برند و فاقد برنامه‌ی عملی برای مبارزه‌ی مشترك‌ مي‌باشند از پراكندگی نجات‌ داد و متشكل‌ ساخت‌؟ با حرف‌ و حرف‌ و حرف‌ و باز هم‌ حرف‌ و نشست‌ و برخاست‌های مكرر و پال‌ تاك‌های كذايي‌؟ هرگز. فقط‌ در مبارزه‌ای عملی و همگانی و رو در روست‌ كه‌ مي‌توان‌ به‌ امر سازماندهی و راه‌ يابی در فائق‌ آمدن‌ بر مشكلات‌ دست‌ يافت‌ و خود و جنبش را سازمان داد. دست‌يابی به اين امور در صحنه‌ای خارج از صحنه‌ی مبارزه‌ی عملی شدنی نيست.
طبيعی است‌ كه‌ در فعاليت‌ و مبارزه‌ برای سرنگونی رژيم‌ از طريق‌ مبارزه‌ برای برگزاری رفراندم‌، هر طيف‌ سياسی اعم از جمهوری خواه و سلطنت‌ طلب‌ و اصلاح‌ طلبان‌ افراطی و غيره، در تشكل‌ خود، با شعارها و برنامه‌ها‌ی خود فعاليت‌ و مبارزه‌ خواهند كرد و برای جلب‌ حمايت‌ مردم‌ از خود، با يكديگر به‌ مبارزه‌ و رقابت‌ خواهند پرداخت‌. اين‌ است‌ دمكراسی بورژوايی در عمل‌. كسی كه‌ با انحصارطلبی مخالف‌ است‌ و با آن‌ مبارزه‌ مي‌كند نمي‌تواند خود به‌ انحصارطلبی متوسل‌ شود.
آخر اين‌ چه‌ نوع‌ استدلالی است‌ كه‌ مي‌گويد همه‌ بايد صبر كنند و منتظر بمانند تا من‌ خود را برای مبارزه‌ آماده‌ كنم‌ و مردم‌ از پيش‌ مرا نسبت‌ به‌ موفقيت‌ مبارزه‌ام‌ مطمئن‌ سازند تا رخصت‌ به‌ مبارزه‌ دهم‌. اگر مرد ميدان‌ مبارزه‌ هستيد و طرح‌ و نقشه‌ای برای آن‌ داريد بفرماييد اين‌ گوی و اين‌ ميدان‌. و اگر مرد آن‌ نيستيد و در گيجی و پريشانی فكری بسر مي‌بريد، در راه‌ فعاليت‌ و مبارزه‌ی ديگران‌ سنگ‌ نياندازيد.
فراشد مبارزه‌ تحت‌ شعار و خواست‌ برگزاری رفراندم‌ برای تشكيل‌ مجلس‌ مؤسسان‌ به‌ منظور تدوين‌ قانون‌ اساسی جديد خود به‌ خود و به‌ طور طبيعی مسايل‌ بسياری را مطرح‌ خواهد كرد و نيروها و جريان‌های سياسی و اجتماعی را مجبور خواهد ساخت‌ تا نسبت‌ به‌ آن‌ موضع‌گيری كنند و نظر خود را به‌ روشنی ابراز دارند. ابتدايي‌ترين‌ و اساسي‌ترين‌ پرسشی كه‌ مردم در جريان اين مبارزه پيش روی سازمان‌ها، شخصيت‌ها و نيروهای مدعی قرار خواهند داد اين‌ است‌ كه‌ مجلس‌ مؤسسان‌ برای تصويب كدام قانون اساسی تشكيل‌ شود. به‌ عبارت‌ ديگر اين‌ مبارزه‌ به‌ طور طبيعی مسئله‌ی نظام‌ جانشين‌ را مطرح‌ خواهد ساخت‌. و ديگر نيروها و جريان‌های سياسی نخواهند توانست‌ در برابر اين‌ سؤال‌ مشخص‌ به‌ كلی گويي‌های معمول‌ بپردازند. بلكه‌ ناگزيرند به‌ طور مشخص‌ و دقيق‌ نظرات‌ خود را بيان‌ دارند. و در اين‌ مرحله‌ است‌ كه‌ تفاوت‌های كيفی ميان‌ راه‌ حل‌های گوناگون‌ نسبت‌ به‌ ماهيت‌ نظام‌ آينده‌ و نكات‌ قوت‌ و ضعف‌ هر يك‌ مطرح‌ و مشخص‌ خواهد شد و مردم‌ در جريان‌ طرح‌ها و راه‌ حل‌های متفاوت‌ قرار خواهند گرفت‌. نسبت‌ به‌ هر يك‌ از آن‌ها آگاهی خواهند يافت‌ و آن‌ چه‌ را به‌ صلاح‌ خود تشخيص‌ مي‌دهند انتخاب‌ خواهند كرد. در جريان‌ بحث‌ در رابطه‌ با قانون‌ اساسی و ماهيت‌ نظام‌ جانشين‌ همچنين‌ به‌ طور طبيعی و ناگزير پاسخ‌ هر يك‌ از نيروها و جريان‌های سياسی و اجتماعی جامعه‌ به‌ مسايل‌ و مشكلات‌ حادی كه‌ جامعه‌ی پس‌ از نظام‌ اسلامی با آن‌ روبروست‌ مانند مسئله‌ی خلق‌ها و مليت‌ها، ماهيت‌ اقتصاد در نظام‌ آينده‌، مشكلات‌ رشد و صنعتی كردن‌ كشور، حل‌ معضل‌ بيكاري‌، بيمه‌های اجتماعی و ده‌ و ده‌ها مسئله‌ ديگر روشن‌ و مشخص‌ خواهد شد. بنا بر اين‌ طرح‌ شعار رفراندم‌ يك‌ حادثه‌ يا واقعه‌ی يگانه‌ نيست‌. بلكه‌ گام‌ نهادن‌ در فراشدی از فعاليت‌، مبارزه‌ و جنبشی است‌ كه‌ در نهايت‌ به‌ سرنگونی اين‌ نظام‌ خواهد انجاميد ولی در جريان‌ پيشرفت‌ خود بسياری از مسايل‌ و معضلات‌ اساسی جامعه‌ی ما را كه‌ پاسخ‌های مشخص‌ و روشن‌ از نيروها و جريان‌های سياسی مدعی مي‌طلبد مطرح‌ خواهد ساخت‌ و در نتيجه‌ در پايان‌ اين‌ فراشد مردم‌ با آگاهی و شناخت‌ بيش‌تری در باره‌ی سرنوشت‌ خود تصميم‌گيری خواهند كرد.
و چنين‌ باد

 

 
 
بازگشت به صفحه اول

رجوع به مطالب مشابه