بازگشت به صفحه اول

 

 
 

تدارک دموکراسی پایدار (1)

تقدیم به شادروان مولود خانلری، بانوی فرهیخته و رهرو خستگی ناپذیر دموکراسی و عدالت اجتماعی در ایران

 مقدمه

چرا ملت ما که در تاریخ پر تحرک خویش توانائی خود را در ایجاد تحول به سوی دموکراسی نشان داده، هنوز به حاکمیت ملی دست نیافته است؟ چرا پس از آن همه تلاش و مبارزه علیه رژيم دیکتاتوری گذشته، دیکتاتوری جدیدی توانست، اینبار تحت عنوان دین، بر کشور حاکم شود و شادی و سرور را تبعید و دنیای غم، سکوت و مرگ را بر میهن ما حاکم کند؟ سوال اینست که افزون بر شجاعت، فدا کاری، تلاش مستمر، رشد فرهنگی و سیاسی چه تغییراتی در رفتار، آمادگی ها، توانائی ها و چه ابزاری لازمند تا بتوانیم به فاجعه پایان داده، دموکراسی را مستقر و آن را نهادینه کنیم؟ این سوال ها و سوال های مشابه مدت هاست ذهن آزادی خواهان را به خود مشغول کرده و یافتن پاسخ مناسب، برای رسیدن به هدف نامبرده، تعیین کننده است.

این روزها معمول این است که کمبودها را بر شمریم و دیگران، به ويژه گروه های سیاسی را به باد انتقاد گیریم ولی خود راه حلی ارائه ندهیم. انتقاد از وضع موجود به تنهائی مساله ای را حل نمی کند. ضروری است به دنبال راه حل های مثبت، جامع، سازنده، فکر شده و موثرتر بود.

امروز ملیون در موقعیت ويژه ای قرار دارند. امید بستن به قدرت های خارجی مانند شوروی یا انگلستان، چین یا آمریکا برای رسیدن به سعادت، در میان روشنفکران ما مدت هاست دیگر خریداری ندارد. هدف گذاری های چپ افراطی برای تحقق عدالت اجتماعی در فقدان آزادی به شکستی فاحش انجامیده است. نتایج سیاست های فاجعه آمیز نسخه هائی که حامیان دخالت دین در حکومت برای ما پیچیده اند هم در ایران و هم در منطقه کاملا مشهود است. مردم ایران حکومت های دیکتاتوری چه از نوع پلیسی - نظامی آن و چه از نوع مذهبی را دیده و اثرات منفی آن را بر زندگی، امنیت و آزادی خود تجربه کرده اند. ارزش هائی که ملیون همیشه مدافعش بوده اند مانند استقلال، آزادی، حاکمیت ملی و تمامیت ارضی همراه با عدالت اجتماعی و روش مبارزه سیاسی بدور از خشونت، اصالت خود را نشان داده و هر روز بیشتر در مرکز توجه جامعه و روشنفکران آن قرار گرفته است.

در عین حال باید توجه داشته باشیم که درستی ارزش ها خود بخود به معنی موفقیت نیست و اگر از عهده وظائف عمده خود بر نیائیم، به موفقیتی هم نخواهیم رسید. لزوم یک تهاجم فرهنگی، سیاسی و تشکیلاتی بر اساس برنامه ای جامع و فکر شده در همه زمینه ها مشهود است. تشکیلات واحد ملیون میتواند در ارائه این برنامه و ارتباط گسترده با مردم برای توضیح آن نقش مهمی ایفا نماید. ويژگی های چنین تشکیلاتی در نوشته های دیگری تیتر وار طرح شده (1و 2) ولی بحث کافی در مورد آن صورت نگرفته است. تامل در مورد این ويژگی ها و تفاوت با تشکل های گذشته یک شرط اساسی پیشرفت در کار است.

نوشته ای که در پیش روی شماست حاصل ده ها سال تجربه نگارنده از فعالیت در جبهه ملی (اروپا)، کنفدراسیون جهانی محصلین و دانشجویان ایرانی در خارج کشور و بالاخره در نهضت مقاومت ملی ایران است. نوشته همچنین حاوی بحثی در باره مشکلات جنبش دموکراسی خواهی بطور عام و طیف هواداران نهضت ملی (ملیون) به طور خاص و پیشنهاداتی برای برخورد با این مشکلات است. امید است سایر دوستان نیز تجربیات و نظرات خود را در این زمینه منتشر سازند و از این راه بحث وسیع تری را در جنبش سیاسی ایران ممکن سازند.

پس از تهیه نسخه های اولیه، نوشته خشک و خسته کننده به نظر رسید. به این جهت به آن قالب گفتگو و سوال و جواب داده شد. به نظر می رسد که به این ترتیب مطالب ساده تر طرح و بیشتر قابل درک شده اند.

خوانندگان گرامی داخل کشور که این نوشته را مطالعه می کنند لازم است توجه داشته باشند که فعالیت نگارنده در تشکل های سیاسی خارج کشور بوده و نکات مطروحه برای داخل کشور با توجه به این نکته و گاهی به طور مشروط قابل استفاده است.

همایون مهمنش

بیست خرداد 2006برابر دهم ژوئن 2006 

ديدار

شهلا، بيژن و نیلوفر به شهر ما می آمدند. مدتی بود ملاقاتی نداشتیم  ولی تلفنی در تماس بودیم. با آنها در فعالیت های سیاسی زمان دانشجوئی در جبهه ملی خارج کشور آشنا شده بودم. نیلوفر دختر آنها بیست یکساله بود. شهلا و بيژن افراد صاحب نظر و مورد علاقه و احترام دوستان بودند. پس از سلام و روبوسی در فرودگاه به سوی شهر راه افتادیم. بین راه احوال پرسی ها و یاد دوستان مشترک آغاز شد.

تجربه منفی

به هتل دوستان رسیدیم. حدود چهار بعد از ظهر بود. شهلا می خواست برای استراحت برود اما بيژن پیشنهاد کرد در لابی هتل به صحبت بنشینیم. پیشنهاد قبول شد. می دانستم آنها در سال های اخیر در تشکلی برای دفاع از حقوق بشر فعالیت می کردند.

از آنها سوال کردم: شما در شهرتان تشکلی برای دفاع از حقوق بشر داشتید. ولی چندی است از شما خبری نیست.

بيژن: بله برای دفاع از دموکراسی و حقوق بشر بود. اول هم فعالیت نسبتا خوبی داشتیم. اما امروز کار آن دچار سکون شده است.

- مگه چی شد؟

قیافه بيژن جدی شد. می خواست چیزی بگوید که شهلا جواب داد:  

در آغاز یک عده فعال بودند، یک عده کمتر فعالیت داشتند و دیگران اصلا کاری نمی کردند. اما موقع نظر دهی همه بودند.

- این که عادی است. همه نمیتوانند در همه کارها بطور مساوی شرکت کنند. شرکت در شور و نظر دهی هم خودش یک کار است.

شهلا: برای ما هم در آغاز عادی بود. اما وقتی کانون ما به یک مرکز نظر دهی خالص تبدیل شد، مشکل پیدا کردیم. به مرور اعضا به دو بخش "فعالین" و – من اسم آنها را گذاشته ام - "مشترکین"، تقسیم شدند. مشترکین که یکی از دوستان به آنها "مهمانان" هم خطاب می کرد، در بحث ها شرکت می کردند ولی وقتی کاری پیش می آمد، سکوت اختیار می کردند. بعضی بدون اینکه دلیل روشنی ارائه دهند یا حتی بدون این که دست به مخالفت بزنند و انتقادات خود را بیان کنند، به نرمی از کار ها کنار می کشیدند و اگر قبلا مسؤلیتی پذیرفته بودند آن را زمین می گذاشتند(3). در آغاز مشترکین زیاد نبودند. اما به مرور که عده شان بیشتر شد روحیه جدیدی بر تشکل حاکم شد. بحث ها دیگر هیچ نتیجه عملی به دنبال نداشت.

- منظورت از نتیجه عملی حتما فعالیت مسئولانه، سازنده و مثبت است چون نتیجه منفی و مضر هم داریم.

شهلا: روشن است. فقط چند نفر کار می کردند که اغلب همان مسئولین بودند. در حالت عادی کار ها را تقسیم می شوند، هر فرد قسمتی راقبول می کند و وظیفه عمده مسئولین، هماهنگ کردن فعالیت ها است. اما وقتی کاری نمیشد، مسئولین چه چیزی را هم آهنگ کنند؟ امروز فکر میکنم، درستش این بود که از اعضا در جلسات سوال می شد: "فعالیت شما برای تشکل در این مدت چه بوده است؟ آیا فکر می کنید عضو خوبی هستید؟". خوب بود لا اقل هر عضو این سوال را خودش از خود می کرد. ولی به این نکته توجهی نمی شد. مشترکین هر روز بیشتر از کارها فاصله می گرفتند و بهمان نسبت، هم به تشکل کمتر علاقه نشان می دادند و هم در جریان گذاشتن آنان مشکل تر میشد.

مشترکین به مرور در تماس گیری و حتی کسب خبرهم تنبل شده بودند. این از صحبت هایشان معلوم بود. وقتی هم به صحبت های بعضی از آنان دقت می کردیم می دیدیم به علت عدم ارتباط با دیگران و بی اطلاعی از مسائل یا شاید فکر نکردن به آن، افکار مغشوشی پیدا کرده اند. آنها که خودشان فعالیتی نداشتند بجای آنکه لااقل مشوق فعالین باشند، مرتبا از اقدامات آنها ایراد می گرفتند و انتظاراتشان از تشکل روز به روز بیشتر میشد.

مشترکین از نظر تعداد وزنه ای شده بودند. هر روز ایراد جدیدی به مسئولین و تشکیلات به فکرشان می رسید. به علت عدم شرکت در کارها کم کم یادشان رفته بود که برای هر اقدامی، تدارک قبلی و صرف وقت لازم است. مثلا فکر میکردند صرف خواستن مسئولین کافی است تا کارها به خودی خود پیش بروند و اگر کاری نمیشود، علت اینست که مسئولین نمی خواهند. چند نفر از آنها به این نتیجه رسیده بودند که مسئولین تشکل را دچار سکون کرده اند ولی بجای آنکه خود کارها را قبول کنند یا کم کاری خود و جمع را مورد انتقاد یا توجه قرار دهند، یا کار را قبول نمی کردند و یا قبول کرده ولی انجام نمی دادند. تقریبا همه کارها به گردن مسئولین می افتاد و اگر آنها نمیتوانستند کار را انجام دهند، کار روی زمین می ماند. کم کم تعداد جلسات نیز تقلیل یافت چون مشترکین می گفتند حوصله شرکت در جلسه را ندارند.

در آخر برای اکثر مشترکین مسلم شده بود که مسئولین درست فعالیت نمی کنند. به علت دوری از کار، مشترکین دیگر از اقدامات عملی و ممکن صحبت نمی کردند. چون با مشکلات کار کاملا بیگانه شده بودند دیگر فقط حرف کارهای "بزرگ" را قبول می کردند. بخشی از آنها می گفتند "مساله ایمان است. اگر یک جمع حتی کوچک ولی با ایمان بشویم، میتوانیم همه کار بکنيم".

این ها تنها مشکلاتمان نبودند. گرفتاری های دیگری هم داشتیم. مثلا چند نفر از اعضا قدیمی خود مرکز بینی عجیبی پیدا کرده بودند. در حالی که تشکل حتی از عهده کارهای ساده نیز بر نمی آمد، برای آنها این توهم پیش آمده بود که رهبری جنبش آزادی خواهی با آنان و تشکل است و اگر آنها با هم توافق کنند و بیانیه مشترکی امضا کنند، کلیه فعالین کشور به دنبال آنان خواهند آمد و مشکلات جنبش حل خواهد شد. بعضی افراد در جمع هم این فکر را تقویت کرده به آنها اصرار می کردند. خود دوستان هم این تصور را که امضا مشترک آنها مشکلات جنبش را حل خواهد کرد را قبول داشتند. جالب این بود که معذالک ناز می کردند و از این اقدام خود داری می نمودند.

یک بار هم جوان بیست ساله ای گرفتار خود مرکز بینی شده بود. وی مقالاتی می نوشت اما اکثرا مقالات را خودش برای دیگران نمی فرستاد. چون ارسال مطالب را دون شان خود می دانست. او از دوستانش در آن جمع می خواست که نوشته های او را برای دیگران بفرستند. بعضی از افراد دیگر مبتلا به این طرز فکر به ندرت در جلسات بحث و مشاوره شرکت می کردند. چون شرکت در جلسات مقام آنها را تا سطح دیگران پائین می آورد.

مشترکین چون در فعالیت ها شرکت نداشتند اشتباهی هم نمی کردند. برعکس در کار مسئولین و عده کمی که فعالیت می کردند بهمان نسبت اشتباه پیدا می شد. مشترکین در هر فرصتی اشتباهات فعالین را به رخ آنها می کشیدند. حتی خود فعالین هم  تا مدت ها انتقادات را بدون هیچ اعتراضی می پذیرفتند. دیگر کسی به فکر راندمان کار جمع نبود. جمع هم تفاوتی میان فعالین و مشترکین قائل نمی شد. رفته رفته مشترکین اتمسفر را به طور کامل در دست گرفته بودند. آنها اکنون برخورد دیگری داشتند و در حالی که اتحادیه دیگر فعالیتی نمی کرد، می گفتند بهتر است جلوی کارهای اضافی فعالین گرفته شود چون آنها علاقه دارند کارهای بی نتیجه انجام دهند.

 مدتی بعد فعالین هم ناراضی شدند. بعضی از آنها در عوض یافتن علت و اتخاذ روش های مناسب مثلا صحبت صریح با دوستان، دست به برخوردهای عکس العملی و نادرست می زدند. گاهی بدون مشورت کافی اقدام می کردند. گاهی اعضا و تشکیلات را از اقدامات خود با خبر نمی کردند و  می گفتند کسی که فعالیت نمی کند لازم نیست با او مشورت شود. بالاخره درپی این مسائل اختلافات هم بالا گرفت و نتیجه این شد که امروز دیگر خبری از تشکل ما نیست.

- خیلی ممنون از این توضیح مفصل. حالا یک تصور کلی از آنچه پیش آمده دارم. بنظر من فعالین میبایستی قبل از اینکه کار به اینجا ها بکشد، نتیجه کار را پیش بینی و آن را با اعضا در میان می گذاشتند.

بيژن: درست است. من هم که خودم از فعالین و گاهی هم جزو مسئولین بودم در آنوقت به اشتباه تصور می کردم، طرح این نکات فشار آوردن به دیگران است. فکر می کردم این تعریف از خود است وقتی به کم کاری دیگران اشاره کنیم. در نظر می گرفتم که بعضی یا سنشان بالا است یا دلائل دیگری دارند و نمیتوانند بیشتر کار کنند. لازم بود با تفاهم برای وضع دوستان، روشن شود که اگرچه همدلی هم مهم است اما تشکل فقط با این زنده می ماند که افراد برای تحقق اهداف آن به نحو موثری کوشش کنند. راستش من شخصا فکر نمی کردم مساله اینقدر برای آینده تشکل مهم باشد.

- اگر جمعی برای فعالیت مثبت و سازنده ارزش قائل نباشد، تعجبی نیست اگر کارش تحلیل برود. اما باید توجه کنیم مسائلی که گفتی منحصر به تشکل شما نیست. مساله عدم علاقه به کار و تقسیم به مشترکین و فعالین فقط در سازمان شما نبوده بلکه در سازمان های مختلفی پیش آمده است.

خستگی بر دوستان مستولی شده بود. قرار گذاشتیم فردا صبح به جنگلی که در نزدیکی بود برویم. دوستان را در هتل باقی گذاشتم.

تجربه مثبت

صبح روز بعد طبق قرار با شهلا و بيژن و نیلوفر به طرف جنگل راه افتادیم. هوا بسیار خوب و جنگل زیبا و سبز بود. به مقصد رسیدیم. دوستان گفتند هر دو کار می کنند. نیلوفر هم در دانشگاه در رشته انفورماتیک درس می خواند. ضمن قدم زدن صحبت ادامه پیدا کرد.

- پس از صحبت دیشب فکر کردم ما هیچوقت نتوانسته ایم فعالیت سیاسی متشکل داشته باشیم. اما بعد یادم آمد که تجربیات مثبت هم داریم.

بيژن: درست است. این روزها مد شده که تحت عنوان واقع بینی شکست های خود را بزرگ و موفقیت هایمان را کوچک ببینم یا بطور کامل فراموش کنیم. گاهی میشنویم: "خودخواهی های ما زیاد است" یا "ما نمیتوانیم حزب درست کنیم چون همه می خواهند مدیر کل بشوند" یا "روحيه مردم ايران با پديده حزب ناسازگار نيست"(4) یا می  گویند "چون از نظر فرهنگ سیاسی ضعیف هستیم، اول باید سال ها به کار فرهنگی بپردازیم و فرهنگ سیاسی خود را تقویت کنیم تا بتوانیم به اقدام سیاسی دست زنیم" و امثالهم. حتی گفته اند: "کار سیاسی تشکیلاتی با خوی ایرانی جور در نمی آید". اما به نظر من اینها هیچ کدام نشان آن که ایرانیان و به ويژه ملیون نمی توانند تشکیلات مدرنی داشته باشند، نیست و اگر قدری فکر کنیم متوجه نادرستی این ادعاها میشویم. در دموکراسی های غربی هم تقریبا همه این خصوصیات را مردم به خود و سیاسیون نسبت می دهند.

شهلا: بد نیست تشکیلات جبهه ملی یا کنفدراسیون محصلین و دانشجویان ایرانی را در سال های بعد از کودتای 28 مرداد به یاد بیاوریم. میتوان امروز به بعضی اشتباهات فکری ملیون در خارج کشور یا کنفدراسیون که بیشتر نتیجه انفصال با نسل های گذشته و مبارزین با تجربه درون کشور بود ایراد داشت. اما واقعیت اینست که آنها مدتها به خوبی از عهده وظائفی که برای خود تعیین کرده بودند بر آمدند. اینکه چرا فعالیت آنها در آن سطح ادامه نیافت بحث دیگری است که به خلق، خو، نژاد و غیره مربوط نیست و به عوامل فرهنگی و دانش سیاسی و تشکیلاتی ما مربوط میشود.

بيژن: پس از کودتای 28 مرداد فعالین تحت تعقیب قرار گرفتند. علی رغم این جبهه ملی به فعالیت ادامه داد و تا مدت ها نیروی مهم اپوزیسیون بود و به مخالفت با دیکتاتوری شاه ادامه داد. اوج مبارزه وسیع جبهه ملی تظاهرات میدان جلالیه بود که در آن حدود صد هزار نفر شرکت کردند. جبهه ملی حوزه های تعلیماتی متعددی داشت که دانشجویان و جوانان در آن شرکت داشتند. اما در اثر فشار حکومت، فعالیت جبهه ملی محدود و سازمان از ارتباط وسیع با مردم محروم شد. اجبارا بخشی از فعالیت ها به وِيژه فعالیت های اعتراضی به خارج کشور انتقال یافت.

شهلا: جبهه ملی در خارج کشور متشکل عمل می کرد. در شهر ها اعضا در حوزه های رسمی سازمان جمع می شدند و یک یا چند حوزه مقدماتی برای تعلیمات تازه واردین داشتیم. مخفی بودن این جلسات برای جلوگیری از رخنه ساواک بود. جلسات رسمی محل مناسبی برای بحث، مشورت و نظردهی بود و فعالیت سازمان را تنظیم می کردند. فعالیت سیاسی همه جانبه و وسیع بود. بر اساس اساسنامه جبهه ملی اروپا، کنگره باید همه ساله تشکیل میشد اما بعضی سال ها فاصله طولانی تر می بود. واحدهای شهری به این کنگره ها نماینده می فرستادند. در  آن ها اختلاف نظر وجود داشت اما اکثرا در آخر به توافق می رسیدیم و یک هیئت اجرائیه انتخاب می شد که فعالیت های سال بعد را رهبری کند.

- واحدهای شهری کنفدراسیون هم بسیار فعال و خلاق بودند. مهمترین کار آنها دفاع از حقوق زندانیان سیاسی بود. جلسات انجمن های شهری کنفدراسیون در ده ها کشور اروپا و آمریکا معمولا هر هفته، برگزار میشد. جلسات در بعضی شهر ها بطور متوسط 20 نفر، بعضی 100 نفر و در یکی از شهر های اطریش که دانشجوی ایرانی زیاد بود حتی چند صد نفر شرکت داشتند. این جلسات محل برخورد عقاید و آرا، بحث های سیاسی و اغلب آموزنده بود. کنگره های کنفدراسیون و فدراسیون های کشوری هر سال یکبار برگزار میشد. واحدهای شهری برای کنگره ها به نحوی دموکراتیک نماینده انتخاب می کردند. کنگره ها از نظر آموزش فرهنگی، سیاسی و تشکیلاتی نیز نقش مثبتی داشت. چند بار اول هر بار که از کنگره باز می گشتم احساس می کردم از نظر آگاهی سیاسی با گذشته تفاوت کرده ام. این جنب و جوش ها باعث شده بود که اکثر دانشجویان به فکر کشور بودند و برای آزادی زندانیان سیاسی و نجات آنها از بند، شکنجه یا اعدام مبارزه می کردند. فکر نمی کنم تا کنون دانشجویان هیچ کشور دیگر، سازمانی به قدرت و گستردگی کنفدراسیون ایجاد کرده باشند.

ضعف های جنبش سیاسی

- برگردیم به صحبت در مورد تجربه منفی. آنچه در مورد رفتار افراد در تشکل های سیاسی خارج کشور گفته شد درست است. رفتار مسئولین مسلما تاثیر دارد ولی چون فقط تشکل شما این مشکلات را نداشته و تشکل های دیگری هم گرفتار این مسائل بوده اند، باید مشکل جای دیگری باشد.

عوامل فرهنگی

شهلا: عوامل مختلف در زمینه های فرهنگی، دانش سیاسی و تشکیلاتی در اقدامات ما نقش داشته اند. آقای محمد مسعود سلامتی فرهنگ سياسی ايران را متاثر از عوامل زیر می دانند(4):"1- خودبزرگ بينی 2- روحيه افراطی 3- مناسبات شخصی 4- تيزهوشی و تحرك 5- تقديرگرايی 6- خرافه‌گرايی 7- اعتماد به شايعه 8- سلطه فرهنگ تسليم 9- فرهنگ مطلق‌انگاری". می توان در مورد هر یک از این صفات مدت ها بحث کرد اما نتیجه مشخصی عاید نمیشود.

- به نظر من باید کمبودهای خود را هم در زمینه فرهنگی، هم در زمینه عملکرد سیاسی و هم در زمینه تشکیلاتی بررسی کنیم.

بیژن: طرح کمبودها اگر برای یافتن راه حل باشد مثبت است.

سیستم فکری دیکتاتوری

شهلا: بپردازیم به زمینه فرهنگی. علت اینکه هنوز به دموکراسی یا حاکمیت ملی دست نیافته ایم، چه بوده است؟

بيژن: رسیدن به حاکمیت ملی یک حرکت نیست یک پروسه است. در صد سال گذشته ما فقط شکست نخورده ایم. دوره های موفقیت مثل انقلاب مشروطیت و جنبش ملی کردن صنعت نفت را هم داشته ایم. پاگرفتن مجدد دیکتاتوری پس از انقلاب مشروطیت، کودتای 28 مرداد و حاکمیت دیکتاتوری مذهبی البته شکست های بزرگی بوده اند.

- خوشبختانه امروز دموکراسی به عنوان یک ضرورت در جامعه ایران مطرح شده و اکثریت قریب به اتفاق روشنفکران مبارزه سیاسی و دور از خشونت را به عنوان روش مبارزه پذیرفته اند. این از افتخارات ملیون و سایر دموکرات ها است که پرچمدار این حرکت بوده اند.

بيژن: ما در هر تحلیلی باید هم نقاط قدرت و هم نقاط ضعف خود را ببینیم. اگر فردی خواست پیروزی های جنبش را بر رسی کند خوبست به تاریخ مشروطیت، جنبش ملی شدن صنعت نفت یا تاریخ مبارزات روشنفکران علیه دیکتاتوری گذشته را مطالعه کند. اما تحلیل ما بیشتر برای اینست که ...

شهلا: که ضعف های خودمان را بشناسیم و تا حد ممکن آنها را بر طرف کنیم. به این سوال جواب ندادیم که چرا پس از صد سال مبارزه هنوز به حاکمیت ملی نرسیده ایم.

- به نظر من نمیشود از علت و معلول صحبت کرد چون عوامل گاهی حلقه وار به هم مربوطند و مشکل بتوان به یک عامل اشاره کرد و آنرا علت اصلی دانست. مشکلات معمولا بر هم تاثیر میگذارند و چه بسا یکدیگر را تقویت می کنند. برای مثال فقدان آزادی و ضعف فرهنگ سیاسی تشکیلاتی ما باعث شده که اکثرا فاقد تشکل های سیاسی کار آمد باشیم. در جهت عکس، فقدان تشکل های قدرتمند حزبی هم باعث تشدید ضعف فرهنگ سیاسی ما شده است.

بيژن: ما عموما تاثیر حاکمیت دیکتاتوری را بر تفکر اعضا جامعه دست کم می گیریم. اما مشکلات ما تا حد زیادی با آن در رابطه اند. دیکتاتوری طرز فکر خاصی را رواج می دهد تا بتواند بقای خود را ممکن کند. تاثیر این طرز فکر در جامعه گاهی قوی تر از آن است که تصور میشود.

- منظورت دقیقا چه تاثیری است؟

بيژن: من چند مورد را برای نمونه ذکر می کنم:

1.     در سیستم فکری دیکتاتوری کوشش برای اقناع، جلب رضایت، تشویق و علاقمند کردن انسان ها جائی ندارد، راه حل مشکلات صدور دستور، مجازات و اعمال زور است. این سیستم فکری از این حرکت می کند که مثلا با دستور "امام"، انسان ها احتیاجات طبیعی خود را برای شادی و سرور فراموش می کنند. ایجاد وحشت، زندان، شکنجه و اعدام، نارضائی ها از بین میبرد. با اعمال زور و ایجاد ترس اعتقاد افراد به دین زیاد می شود. زنان با اعمال زور و اجبار، ترس از شلاق و پاشیدن اسید به صورتشان حجاب را پذیرا میشوند. این طرز فکر پاسخ ساده ترین اعتراضات گروه های اجتماعی مانند زنان، جوانان، کارگران و سایرین را اعمال خشونت و حتی راه مقابله با مشکلات اقتصادی مانند کمیابی،گرانی، بیکاری و غیره را دستور از بالا و مجازات عاملین می داند.

 2.     دیکتاتوری از مردم می خواهد مخالفت نکنند، توضیحی نخواهند، طوری مشغول زندگی خود باشند که به مشکلات اجتماعی و راه های تاثیر گذاری در امور اجتماع و اهمیت این تاثیر گذاری فکر نکنند و همیشه دیگران را مسئول وضع خود بدانند. دیکتاتوری می خواهد انسان ها تسلیم باشند و هر اقدامی برای بهبود وضع، به طریق اولی اقدامات مستمر و پرزحمت را بیهوده بدانند. در یک کلام خود را در حل مشکلات جامعه شریک و مسئول ندانند.

 3.     در دیکتاتوری کارها با تصمیم "بالا" صورت می گیرند. افراد پائینی هرم، قدرت تصمیم گیری ندارند و یاد می گیرند که جز در چارچوب های تعیین شده توسط "بالا" دست به ابتکاری نزنند. تصمیم گیری حتی در امور جزئی به راس هرم ارجاع و فکر کردن به مسائل و ابتکار عمل و احساس مسئولیت برای رسیدن به اهداف سیستم محدود میشود. این فقدان احساس مسئولیت خود را مثلا در بی تفاوتی نسبت به دنباله گیری کارها تا انجامشان، نشان می دهد. لازم به ذکر است که کار آئی چنین سیستمی به ويژه در مواقع بحرانی در مقایسه با سیستم دموکراتیک که هر سطح هرم از توان تصمیم گیری متناسب آن سطح برخوردار است و راس هرم فقط در مهمترین تصمیم گیری ها دخالت دارد، کمتر است. چه اینکه وقتی فشار رو به افزایش بگذارد، از اندازه معینی به بعد، تحرک و قدرت تصمیم گیری راس هرم نسبت به آنچه که مورد نیاز است، کاهش می یابد.

 4.     معیارهای ارزش گذاری دیکتاتوری مخدوش و به ويژه در موارد مهم خلاف فکر سالم و خرد انسان است. دیکتاتوری برای ادامه حاکمیت خود مجبور است در مواردی، آنهم موارد مهم، واقعیت را مخدوش و چه بسا معکوس جلوه دهد. مثلا کودتا را قیام قلمداد کند و غصب حقوق ملت را حکومت اسلام نام گذارد. به همین منوال سیستم ارزش گذاری افراد متاثر از این طرز فکر نیز مخدوش است. می بینیم عده ای که در اصل خوشبختی و آزادی خود را می خواهند خواهان حمله نظامی به کشور میشوند، حال آنکه هر انسان عاقلی می داند که جنگ بزرگترین عامل بدبختی و وابستگی است. در جائی که همه آخوندی مانند خلخالی را جنایتکار میشناسند، ناگهان حزبی که ادعای عدالت خواهی دارد وی را کاندیدای خود اعلام می کند. عده ای اتحاد اپوزیسیون دموکرات را امری نا لازم می دانند و ... نتیجه این که جامعه فاقد آن بنای ارزش گذاری اولیه و مشترک است که میتوان با حرکت از آنها زمینه های فکری برای اقدام مشترک یافت و  پراکندگی فکری، قدرت حرکت، خلاقیت و تاثیر جنبش سیاسی را کاهش می دهد.

 5.     در روابط اجتماعی حامل دیکتاتوری معیار رابطه است نه ضابطه. شایستگی برای انجام کارها فرع و ارتباط با راس هرم یا نزدیکی با آن تعیین کننده است. در سیستم فکری دیکتاتوری نتیجتا داشتن قابلیت های لازم مطرح نیست. در این سیستم افراد اغلب به ارزیابی درست از قابلیت های خود و دیگران توجه لازم را ندارند و عموما از این حرکت می کنند که هر فرد از عهده هر کاری بر می آید. مناسب نبودن برای انجام کاری در این طرز تفکر شناخته نیست.

با ذکر نمونه های مشخص میتوان نشان داد که طرز فکر دیکتاتوری بر جامعه و حتی بعضی اقدامات اپوزیسیون دموکرات بی تاثیر نبوده و اگر می خواهیم موفق باشیم لازم است با طرز فکر دیکتاتوری مقابله کنیم.

- صحبت تو یک ایرادی دارد. اگر مشکل را متاثر بودن از طرز فکر دیکتاتوری بدانیم باید قبول کنیم که وقتی دیکتاتوری حاکم شد یا فرهنگ خود را حاکم کرد دیگر نمی توان از آن رهائی یافت. حال آنکه ملت های زیادی که زیر سلطه دیکتاتوری بوده اند امروز به آزادی رسیده اند. پس این یک ضعف ذاتی نیست.

بيژن: درست است. اما آزادی خواهی در ذات انسان ها است. در خود ايران نیز هر بار دیکتاتورها تصور کردند موفق شده اند مخالفین را سرکوب و سکوت کامل را حاکم کنند، با مقاومت وسیع تر مردم روبرو شدند. فقط می خواستم نتیجه بگیرم که مقاومت فرهنگی بخش مهمی از مقاومت علیه دیکتاتوری است. موفقیت در استقرار دموکراسی به قدرت دموکرات های جامعه در زمینه فرهنگی بطور عام و به فرهنگ سیاسی بطور خاص هم بستگی دارد.

- یک شرط دست یابی به دموکراسی داشتن شهروندان مسئول است و این فرهنگ ظاهرا هنوز در ما قوت نگرفته است. وقتی با هموطنانمان می نشینیم ساعت ها به شرح وضع بد کشور می پردازند ولی عده افرادی که سوال می کنند علیه نا بسامانی ها چه کار میشود کرد، محدود است.

بيژن: روشنفکران سیاسی هم یک سری ندانم کاری هائی هم در زمینه فکری و فرهنگی داشته اند که باعث اتلاف نیروی زیادی شده است.

شهلا: مثلا چی؟

بيژن: مثلا به فلاسفه دموکراسی تا مدت ها بی توجه بودیم. بر اینکه بدون آزادی عدالت اجتماعی هم ممکن نیست، به حد کافی تاکید نداشتیم. بعضی از ما تاریخچه احزاب کمونیست را می خواندیم ولی به تاریخچه سوسیال دموکراسی که با چشم خود می دیدیم در آزادی به بهبود وضع جامعه و عدالت اجتماعی بیشتر دست یافته اند توجه نمی کردیم. اصولا فلسفه و دانش قرن بیستم را به نوعی جدی نمی گرفتیم. هنوز هم دوستانی داریم که مطالعه مسائل قرن نوزدهم را ادامه میدهند و بحث های آنها در مورد دانش، فلسفه و سیاست تا آخر ربع اول قرن بیستم است. مثل اینست که زمان در آن موعد برای آنها متوقف شده است. این در حالی است که پس از این تاریخ فلسفه، سیاست، علوم اجتماعی، روانشناسی، اقتصاد و سایر علوم پیش رفت های مهم و تعیین کننده ای داشته اند.

- بعضی از روشنفکران ایرانی بدون دلیل خود را برجسته تر از سایر مردم دنیا می دانند. مثلا در زمان انقلاب اسلامی بعضی از دوستان من فکر می کردند حدود یک ميلیارد چینی و صدها ملیون مردم شوروی به این ایده خیانت کرده اند و فقط آنها واقعیت را تشخیص داده بر سر اصول مانده اند. مذهبیون ایران خیال می کنند که تنها مسلمانان واقعی آنها هستند و دیگران مسلمانان درجه چندم هستند. جائی که بدون منطق خودمان را از سایر انسان های کره ارض متفاوت و برجسته تر بدانیم یک جای فکرمان ایراد دارد.

بيژن: یکی دیگر از ضعف های فرهنگی ما بی تفاوتی و عدم برخورد فعال به تئوری های اشتباه بعضی از روشنفکران است که با ریشه گرفتنشان ضررهای عمیقی به فکر و فلسفه در جامعه ما زده اند. برای مثال تئوری روشنفکر دینی علی شریعتی، غرب زدگی جلال آل احمد، اقتصاد توحیدی بنی صدر، ولایت فقیه خمینی، ضرورت محور مبارزه مسلحانه و رد تئوری بقاء پرویز پویان و مسعود احمد زاده و تحلیل های طبقاتی از جامعه که گاهی حتی در برابر یک بررسی ساده نیز دوام نمی آورند. اینها نظریاتی هستند که کمکی به بهبود وضع مردم، امنیت و آزادی نکرده، چه بسا ضرر هم زده، زمینه را برای خشونت و اقتدار گرائی آماده تر کرده اند.

شهلا: آیا وجود این تئوری ها نشانه نوعی خلاقیت فکری نیست؟

بيژن: من این را خلاقیت فکری نمی دانم. مسلما نشانه خلاقیت فکری جامعه ای که اهمیت چنین تئوری ها را به موقع متوجه نشده و با آنها مقابله لازم را ننموده، نیست. خمینی ایده جمهوری اسلامی را روی مردم ایران آزمایش کرد. بعد از بیش از ربع قرن که مذهبیون کشور و ملت را بدبخت کردند، تازه بعضی از روشنفکران مذهبی می گویند ببخشید اشتباه شد. نمیریم اول فکر کنیم نتیجه اقدامات ما چه خواهد بود، بعد عمل کنیم. تازه پس از شکست هم درست هم علل آن را بررسی نمی کنیم. برای مدل هائی که ارائه میدهیم از تجربیات موجود استفاده نمی کنیم. هنوز هم بعضی در صددند مدل دموکراسی دینی را آزمایش کنند.

شهلا: خوب اینها نمونه هائی از کمبودهای فرهنگی ما هستند. برای مقابله با کمبودهای فرهنگی چه میتوان کرد؟

- فعالیت در زمینه فرهنگ سیاسی امروز هم در جریان است. منتها از توان فکری و فرهنگی مان استفاده موثر نمی کنیم. ملیون و سایر دموکراسی خواهان میتوانند به بهتر شدن راندمان کوشش های فرهنگی کمک کنند.

شهلا: مثلا چه میشود کرد؟

- مثلا میتوان به پخش آثار محققین در زمینه های مورد نیاز کمک کرد. رشد فرهنگ سیاسی زمینه پیدایش آن ارزش های فکری مشترک را فراهم می کند که برای ایجاد حرکت و نیروهای اجتماعی لازمند. این رشد آن بستر فکری را ایجاد میکند که مقاومت فرهنگی و سیاسی درون آن جهت میگیرد و به مسیر خود می افتد. کمک می کند که افکار نا درست و انحرافی حتی الامکان از همان آغاز شناخته شوند و به موقع با آنان مقابله شود. توسط این رشد چه بسا بتوانیم به موقع از هدر رفتن توان سیاسی و انرژی جوانان و انسان های برجسته ای مانند پرویز پویان، علی شریعتی، بدیع زادگان که نیتی جز خدمت به بهبود وضع مردم نداشتند و محروم ماندن جنبش دموکراسی خواهی از کمک آنان و همراهانشان، جلو گیری کنیم.

ضعف های سیاسی

بيژن: اگر بهترین فرهنگ سیاسی را هم داشته باشیم ولی تصمیمات نادرستی اتخاذ کنیم یا اقدامات سیاسی نادرستی پیش گیریم، احتمال موفقیت ما کم میشود.

شهلا: جنبش سیاسی ایران هم در عملکرد سیاسی خود اشتباهاتی داشته است.

بيژن: نقاط قدرت هم داشته است. احساس مسئولیت و فدا کاری بخشی از روشنفکران در مبارزه علیه دیکتاتوری گذشته و دیکتاتوری کنونی فوق العاده بوده است. بسیاری زندگی خود را گذاشتند. عده ای تا پای جان رفتند. تلفات ما کم نبوده است.

شهلا: اشتباهات سیاسی ما از دید تو چه بوده اند؟

- من چند مورد را از دید خود برای مثال طرح می کنم. اما پاسخ به این سوال یک وظیفه جمعی ملیون است. یک اشتباه برخی از روشنفکران چپ و راست، همان امید بستن به قدرت بیگانه بوده است. چپ وابسته به شوروری و چین.  راست وابسته به انگلیس، آمریکا و غیره. ملیون هم چند اشتباه مهم داشته اند. مثلا ندیدن خطر دیکتاتوری آخوندی و عدم توجه به اهمیت اقدام شاپور بختیار برای مقابله با آن. قبل از آن اعلام "سیاست صبر و انتظار" پس از کودتای 28 مرداد که به حق برای فعالین جنبش به ويژه جوانان قابل قبول نبود. این بی توجهی ها و رفتار ملازم آن از عوامل پراکنده شدن فعالین جنبش ملی و پیدایش نظریه هائی مانند "رد تئوری بقا" و محور بودن مبارزه مسلحانه شد. در اثر فشار دیکتاتوری، طرفداران نهضت ملی نتوانستند بحث های خود را علنی نموده و توجه جوانان و فعالین را به اهمیت ارزش هائی که مدافعش بودند جلب کنند. نتیجه این بود که بخش قابل ملاحظه ای از فعالین ملی جلب نیروهای افراطی شدند.

شهلا: یک اشتباه دیگر ملیون به ويژه از بهمن 57 به بعد عدم توجه به اهمیت تشکیلات واحد بوده است. اگر تشکیلات واحدی داشتیم و بطور دموکراتیک تصمیم می گرفتیم، هرچند ممکن بود گاهی تصمیم ما غلط از آب در آید، اما به عنوان نیرو حضور داشتیم.

- یکی از اشتباهات دیگر ما جبهه ملی ها نداشتن یک برنامه سیاسی همه جانبه بوده که زمینه اقتصاد را نیز در بر بگیرد.

شهلا: جبهه ملی برای رسیدن به یک سری اهداف خاص درست شد. برنامه اقتصادی از طرف احزاب شرکت کننده در آن ارائه می شد.

- جبهه ملی حرکت وسیعی شده بود که برنامه احزاب متشکل در درون خود را تحت الشعاع قرار میداد. به مرور ملیون به اهمیت و ضرورت یک برنامه جامع به ويژه در زمینه اقتصادی کم توجه شدند، چون مهمترین خواست مردم را آزادی و حاکمیت ملی می دانستند. در بهمن 57 فقدان یک برنامه جامع جبهه ملی، به وِیژه در زمینه اقتصادی مشهود بود.

شهلا: قبل از منحرف کردن انقلاب توسط روحانیت به رهبری خمینی یکی از خواست های مهم تظاهرات مردم در کنار استقلال و آزادی، عدالت اجتماعی بود. عناصری به درستی فقدان توجه روشن به اقتصاد را در برنامه جبهه ملی گوش زد می کردند. این فقدان کمک کرده بود که در زمان انقلاب یک سیاست اقتصادی تکوین یافته و مورد قبول مخالفین دیکتاتوری وجود نداشت. بدین ترتیب میدان برای افکاری مانند اقتصاد توحیدی، سوسیالیسم شورائی و غیره که غالبا فقط تیترهائی بدون محتوای روشن بودند، خالی مانده بود.

- شرائط امروز ایجاب می کند که ملیون در همه زمینه ها برنامه داشته باشند ولی این مهم از طرف گروه های مولفه نهضت ملی به تنهائی بر نمی آید. فکر می کنم ملیون بتوانند بر سر خطوط کلی یک برنامه اقتصادی مشترک توافق کنند. شاید در موارد خاص اختلاف نظر پیدا شود. خوبست این اختلاف نظر ها در موارد خاص روشن باشند. چون اساس مبارزه ملیون استقرار دموکراسی است ملیون میتوانند در تشکل واحدی فعالیت داشته باشند و کوشش کنند برنامه اقتصادی مشترکی را ارائه دهند. شاید بتوانند در مورد خطوط عام چنین برنامه ای توافق کنند و بر سر نکات خاص مورد اختلاف به بحث ادامه دهند.

بيژن: کمبودی که علاوه بر این ها در حرکت ملیون دیده می شود، اینجا فقط از خارج کشور صحبت نمی کنم، نداشتن ارتباط کافی با مردم است. از طرفی این نتیجه نداشتن تشکیلات سیاسی کار آمد است و از طرف دیگر چون امکان ارتباط بیشتر با مردم را نداشته ایم، ضرورت تشکیلات سیاسی برای این ارتباط را آنطور که لازم است حس نکرده ایم. 

- امروز هم جنبش دموکراسی خواهی ما ضعف هائی دارد که بی تاثیر از بعضی ضعف های ملیون نیست. مانند بی توجهی به ضرورت تشکل های کار آمد.

ضعف های تشکیلاتی

شهلا: تشکل ها وسیله ارتباط با مردمند. در کشورهائی که آزادی خواهان از تشکل کافی برخوردار و با مردم در ارتباط نزدیک بوده اند، عموما مبارزه شان به نتیجه رسیده است. فقدان تشکیلات واحد و ارتباط وسیع ملیون با مردم از ضعف های مهم ملیون و جنبش دموکراتیک امروز ایران است.

- مقابله با دیکتاتوری و سایر نا بسامانی ها هنگامی موثر است که احزاب در ارتباط گسترده با مردم و آلترناتیوی برای اداره کشور شده باشند. مثلا در هند حزب کنگره و در آفریقای جنوبی، "اتحاد ملی آفریقا" (ANC) موتور جنبش بودند و هر دو پس از پیروزی اداره امور این کشور ها را به دست گرفتند.

بيژن: به نظر من هم اولین کار تشکل های سیاسی ارتباط با مردم و جلب پشتیبانی آنان است. شرط موفقیت در این کار داشتن برنامه است. برنامه ای که برای حل مشکلات واقعی مردم و نه حل مشکلات صرف و ذهنی فعالین باشد. فقط در این صورت امکان جلب پشتیبانی مردم وجود دارد. بهبود زندگی مردم باید هدف ملیون قبل و بعد از استقرار دموکراسی باشد. فقط اگر تشکل های سیاسی و احزاب دموکراتیک سیاست های درستی اتخاذ کنند و از عهده وظائف خود بر آیند میتوانند کشور را به سوی دموکراسی هدایت و آن را به نحوی اداره کنند که بهبود زندگی مردم نیز که یکی از شروط مهم پایدار ماندن دموکراسی است نیز حاصل شود.

شهلا: ارتباط تشکل های سیاسی و مردم میتواند کمک کند که اشتباهات سیاسی تشکل ها تقلیل یابد. اگر در گذشته از نظر سیاسی و تشکیلاتی قوی و در ارتباط وسیع با مردم بودیم، شاید میتوانستیم از بعضی راه گم کردن های مهم جنبش آزادی خواهی جلوگیری کنیم.

بيژن: فقدان تشکل های کار آمد سیاسی عوارض مختلفی دارد. مثلا غیر سیاسی شدن جامعه بويژه جوانان، کم تحملی، خودخواهی، خود مرکز بینی، فرار از مسئولیت و لحظه ای دیدن مسائل توسط روشنفکران و فعالین سیاسی. این خصوصیات به سهم خود اقدامات ما را کم نتیجه کرده و باعث شده که احساس شکست و دلسردی به عده ای دست دهد. امروز ارتباط جریان های سیاسی با مردم به حد اقل رسیده است. بخش هائی از مردم هم با گروه های اپوزیسیون بیگانه اند، به آنها مثل یک پیکره جدا از خود مینگرند و طبیعی است که از اقدامات آنان پشتیبانی لازم را نمی کنند.

- در بعضی کشور ها ساختارهای سنتی موجود به رهائی از دیکتاتوری کمک کردند. مثلا در لهستان و رومانی کلیسا یا سندیکاهای کارگری نقش داشتند. در ایران هم بعضی به روحانیون دل بستند. اما آنها پس از گرفتن قدرت، دیکتاتوری خود را برپا کرده، به سرکوب جنبش آزادی خواهی پرداختند. تجربه می آموزد که برای استقرار دموکراسی و استمرار آن نمیتوان جز به تشکل های دموکراسی خواه تکیه کرد. به علت ثروت نفت و موقعیت استراتژیکی حساس کشور، بدون تشکل های دموکراسی خواه قدرتمند و متکی به مردم، امکان مقابله با طمعکاران و مدعیان داخلی و خارجی و در نتیجه استقرار یک دموکراسی پایدار را نخواهیم داشت. امروز اپوزیسیون دموکرات هنوز موفق به ایجاد یک اتحاد کار آمد نشده است. اکثریت مردم ایران مخالف دیکتاتوری اند و دیکتاتوری ضعیف است، اما ضعف دیکتاتوری بطور اتوماتیک به معنی قدرت دموکرات ها نیست.

گردش ما در جنگل به پایان رسیده بود. خسته شده بودیم. پس از صرف شام و بحث های متفرقه دوستان به هتل خود رفتند. قرار شد فردا بعد از ظهر دوباره همدیگر را ببینیم.

ادامه...

مآخذ

(1) مبارزه موثر برای دموکراسی، دکتر همایون مهمنش، آبان 1383 http://www.melliun.org/ketab/mobmoas.htm

(2) دعوت از فعالين سياسي و مدافعان حقوق بشر جهت تشكيل كنگره ملي گذار مسالمت آميز «پيش نويس طرح مقدماتي» كنگره ملي و دموكراسي خواهي، عباس امیر انتظام،  ارديبهشت 1384، http://www.melliun.org/nehzatmel/nm05/12/18amirent.htm

(3) فعالیت‌ سیاسی در خارج از کشور، نقی حميديان / بخش سوم، خرداد ١٣٨٤

 

http://politic.iran-emrooz.net/index.php?/politic/more/1928

(4) http://rozane1.blogfa.com/ محمد مسعود  سلامتی 

 

 
 
بازگشت به صفحه اول

  ساير مطالب مربوط به ديدگاه