سایت ملیون ایران

باز هم انسان را فریاد کشیدی؛ نامه ای سرگشاده سعید شیرزاد به آرش صادقی

saeed-shirzad-300x191

سعید شیرزاد زندانی سیاسی زندان رجایی شهر کرج که در سومین سال حبس خود به سر می برد، به آرش صادقی کنشگر مدنی در اعتصاب غذا نامه ای سرگشاده نوشته است. او در این نامه با آقای صادقی اعلام «سهیم شدن در گرسنگی» کرده و از او خواسته است به اعتصاب غذای خود پایان دهد.

متن کامل این نامه را به نقل از هرانا در ادامه بخوانید؛

“۱۹ سال حبس بی‌پایان

بی‌خداحافظی برادر جان

گل هم‌سنگرت چه خواهد شد

پرپرش می‌کنند در زندان

خبرت رسید برادر، نمی‌گویمت رفیق که خوب می دانی برای من نغمه‌های شعرهای مرضیه احمدی اسکویی و سعید سلطان‌پور است و نمی‌گویمت دوست که فراتر از دوستی و برادر می‌خوانمت، خبری از جنس یک ماه گرسنگی، گرسنگی‌ای که برای عشق است و در پس این گرسنگی‌ات با تمام وجود غمگینم، مثل اوقات تلخ تنهایی و مثل وقتی‌که دوست می‌میرد، غمگینم و هراسان از خندیدن و بغض نکردنت و ترسیدن از غرور تو در اعتصاب غذایت.

می‌شناسم برادر می‌دانی که هستم همان عاشق خلق مرگ بدستم و می‌دانم که هستی و خوب می‌دانی در این شهوت‌سرای صندلی‌نشین و انقلابی از جنس لباس‌های رنگین، هرگز از کسی نخواسته‌ام که اعتصابی را بشکند. ولی سخن با تو برادر در بندیست که این روزها برای عشق‌ات و برای رفیق در بندم، گل هم‌سنگرمان راهی جز گرسنگی نیافته‌ای، با تو که درپس شکستگی آیینه‌ی زندگی‌ات مادر، باز هم انسان را فریاد کشیدی.

این روزها که به نوشابه‌ها به اجبار سر به ماتحت‌مان دارند و به سوی ما عزادارند، روزهایی که انسان ارزان‌ترین کالای قرن بیست‌ویکم و روزهای از جنس تن دادن به دار و کشتار شهامت است و روزهایی که چشمان زینب‌مان در پس ویرانی خانه‌اش از خشم، مسلسل‌ها به آن سویی می‌رود که هیچ سویی را نبیند، از تو نمی‌خواهم اعتصابت را بشکنی که از تو می‌خواهم به خاطر چشم‌های زینب که گرسنگی‌مان باید برای او باشد. به این گرسنگی پایان دهی و به تو قول می‌دهم که این همان چیزی است که گل همسنگرمان می‌خواهد.

پایان دادنی نه به خاطر عشق است که سی روز برایش گرسنگی کشیده‌ای و نه این چندخط و نه به خاطر هیچ کس دیگری، بلکه تنها و تنها به خاطر چشمان زینب که روزی نه چندان دور به گرسنگی‌مان که تنها سلاح‌مان است نیاز دارد و به تو قول می‌دهم . به رفیق کوه و کتاب‌مان کمانگر و به بغض مادر قسم که گرسنگی‌ای را با هم سهیم خواهیم شد که بهایش حتی تا مرگ هم برود، مرگی که هرگز از آن نترسیده‌ام.”

خروج از نسخه موبایل