مرگ فیدل کاسترو رهبر کوبا فرصتی بود که گرایشهای گوناگون چپ ایران، نگاه خود به اصلیترین گرهگاه و نقطه کور اندیشه مارکیسستی در نظر و عمل یعنی نسبت میان عدالت اجتماعی و آزادی و دمکراسی را آشکار کنند. با مروری به بازخوانیهای شخصیتها و گروهای چپ ایرانی میتوان گفت به استثنای حزب توده که نوشتهاش در این باره سراسر ستایش و تمجید قهرمانانه از کاسترو است و کوچکترین انتقاد و کمبودی را متوجه دستاوردهای کوبا در دوران ۴۰ ساله حکومت وی نمیداند، بقیه گروهها و افراد چپ ایرانی کم و بیش بر نبود دمکراسی و آزادی در کوبا انگشت تاکید گذاشتهاند.
ناهید حسینی در ایران امروز مینویسد: «او به دموکراسی هرگز اعتقاد نداشت. ولی برای آموزش و بهداشت رایگان و زندگی بخور و نمیر مردم تلاش کرد و موفق شد. …دنیا عوض شد ولی فیدل گفت مرغ من یک پا دارد ولی در این اواخر، دیگر مرغش هم میلنگید، نمیدانم چرا ما لنگیدن مرغ یک پای اورا نمیبینیم؟»
محمد شالگونی از رهبران راه کارگر مینویسد: «هر سخنی در باره نظام سیاسی کوبا و سوسیالیسم قرن بیستم به طور کلی، خواه ناخواه، بلافاصله روی بزرگترین ضعف آن متمرکز میشود، یعنی نبودِ دموکراسی و آزادی. هر نوع طفره رفتن از این حقیقت و پیچاندن بحث در باره خصلت طبقاتی دموکراسی و توخالی بودن دموکراسی بورژوایی، جز واگذار کردن حیاتیترین سنگرهای پیکار طبقاتی به بهره کشان نتیجهای نداشته و نخواهد داشت. زیرا اگر سوسیالیسم بدون پاگرفتن آن چیزی که مانیفستِ کمونیست «جنبش مستقل اکثریت عظیم به نفع اکثریت عظیم» مینامد، غیرقابل تصور باشد، دموکراسی و آزادیهای سیاسی بنیادی، شرط لازم و حیاتی برای پا گرفتن و پایدار ماندن چنین جنبشی است. بنابراین سلطه نظام تک حزبی و نبود دموکراسی و آزادیهای سیاسی در کوبا (دست کم از نظر مارکس) غیرقابل دفاع و غیرقابل توجیه است.»
هیئت سیاسی – اجرایی سازمان فداییان خلق ایران (اکثریت) بر این باور است که «موفقیت و دستاورد غیرقابل انکار کوبای کاسترو و دولت «سوسیالیستی» آن پیش از هر چیز در ایجاد نظام بهداشتی و پزشکی بیبدیل و قابل رقابت در سطح جهانی و نیز نظام آموزش و پرورش مردمی است. از سوی دیگر ایجاد محدودیتهای غیرقابل انکار در زمینهٔ آزادی بیان و فعالیت سیاسی مخالفان حکومت وجه غیرقابل دفاع سیاست کلان کوبای کاسترو بود،»
فرهاد فرجاد در مصاحبه با بیبیسی ضمن دفاع از کاسترو و انقلاب کوبا چندین بار در برابر پرسش نبود آزادی و حقوق شهروندی، حق را به پرسشگر داد و بر این واقعیت دردناک نظام سوسیالیتی کوبا صحه گذاشت.
سخن نه در باره سنجش نظری کنشگران چپ ایرانی بلکه در ریشهیابی ان چیزی است که همه تلاشگران چپ ایرانی با پوست و گوشت خود و در اثر تجربه جمهوری اسلامی بدان رسیدهاند. حتی سخن بر سر ارزیابی دستاوردها و ناکامیهای فیدل کاسترو هم نیست. زیرا خوشبختانه دیگر این شاهبیت چپ سنتی و ارتدکس که «تاریخ نشان خواهد داد» پس از ۴۰ سال تجربه حکومت سوسیالیستی کوبا و کوهی از دادهها و فاکتهای در دسترس همگانی که «تاریخ بهراستی نشان داده است»، دیگر یک شوخی کودکانه بنظر میرسد.
سخن بر سر این است که چرا در تلاش برای دستیابی به عدالت، آزادی انسان، که مقدسترین تلاش انسان و مایه عزت و آرامش روح و وجدان آدمی در همه زمانها و مکانها بوده و خواهد بود، همواره قربانی شده است؟ اصولا چگونه میتوان برای عدالت اجتماعی همزمان با اولویت دادن به آزادی تلاش کرد؟ آیا در تمام تاریخ بشری حتی یک نمونه هم میتوان نشان داد که حکومت سوسیالیستی واقعی با احترام به آزادی و دمکراسی و نظام چند حزبی و انتخابات دمکراتیک وجود داشته باشد؟
اشکال اصلی نه در شخصیت فیدل کاسترو و کمبودهای نظام سوسیالیستی کوبا و حتی تحریمهای امریکا بلکه در بینش دترمینستی و نگرش و اندیشهای است که بارها و بارها تجربه شده و شکست خورده است. سه عنصر پایهای اندیشه چپگرایانه است که همه نظامها و اندیشههای چپ را به همانجا رسانده است که همه باورمندان عدالت و از جمله کنشگران نامبرده را به بنبست تاریخی کشانده است. این سه عنصر پایهای عبارت از قرائت سنتی از مبارزه طبقاتی، براندازی نظام سرمایهداری و نیز نظریه کسب قدرت سیاسی از راه انقلاب و برقراری دیکتاتوری پرولتاریاست.
مهمترین پیشفرضهای اندیشه مارکس که تشدید شکاف طبقاتی و تقسیم جامعه به دو طبقه استثمارگر و استثمار شونده که توجیهگر و زمینهساز تسخیر قدرت سیاسی از سوی پرولتاریا بود، در همان دوران از سوی برنشتین نطریهپرداز اصلی سوسیال دمکراسی ابطال گردید. برنشتین اعلام کرد که انقلاب پرولتری نه تنها ضرورت تاریخ نیست بلکه هیچ زمینه و نیاز واقعی در متن جامعه سرمایهداری وقت هم ندارد. اما این بررسیهای تجربی در نظر برنشتین بدان معنی نیست که طبقه کارگر زیر فشار سرمایهداری نیست و یا مورد استثمار قرار نمیگیرد. برنشتین تاکید کرد که برای بهبود وضع طبقه کارگر باید از راههای مسالمتآمیز نظیر تشکیل اتحادیه و سندیکای کارگری، مبارزه در پارلمان و شوراهای شهری پیکار کرد.
بر این اساس پرسش مرکزی سوسیال دمکراسی درباره مفهوم و جایگاه آزادی و اولویت آن در برنامه جنبش کارگری و دستیابی به عدالت اجتماعی است. تفاوت پایهای اندیشه مارکسیستی و سوسیال دمکراسی در این است که آزادی و حقوق شهروندی دو مولفه اساسی جنبش سوسیال دمکراتیک است و حقوق شهروندی و حمایت و تلاش برای کسب آزادیهای قانونی و آزادی همواره مقدم بر رفاه اقتصادی است. این باور است که توانسته و میتواند مبارزه برای دستیابی به عدالت و رفاه و بهداشت و ریشه کردن فقر را با کسب آزادی و دمکراسی پیوند زند.
علاوه بر همه اینها آنچه که سوسیال دمکراسی را از انواع چپهای مارکسیستی قدیم و جدید و از جمله چپ دمکرات متمایز میکند موضوع بیباوری به دترمینیسم تاریخی پایان سرمایهداری و گذار به سوسیالیسم است. یعنی پذیرش نظام سرمایهداری و کوشش برای انسانی و عادلانه کردن آن از راههای مسالمتآمیز است. اینکه دهها نسل بعد چگونه میتوانند به طور نسبی به عدالت و رفاه بیشتر دست یابند، شاید بیشتر به رسالت پیامبران شبیه باشد تا انسانها و اندیشمندان امروزی.
آن کس که به دلایل تاریخی و جامعهشناسانه، به پذیرش مشروط نظام اقتصادی بازار بنیاد یا سرمایهداری و مبارزه برای آزادی و عدالت اجتماعی در درون همین نظامهای موجودِ سرمایهداری باورمند است، دیگر اصولا یک سوسیال دمکرات است. یعنی رد ضرورت تاریخی گذار از سرمایهداری به معنای رد مبارزه طبقاتی که وجه مشترک همه چپهاست و جایگزین کردن آن با تلاش برای رفاه اجتماعی، ریشهکن کردن فقر و ایجاد فرصت برابر برای همه شهروندان و بویژه تلاش برای توزیع عادلانه ثروت و رفاه همگانی در درون همین نظام سرمایهداری است.
بنابراین درسگیری واقعی از ناکامیهای فیدل کاسترو و دیگر نظامهای سوسیالیستی برافراشتن شجاعانه پرچم سوسیال دمکراسی است و نه نوستالژی سوسیالیستی و یا انتقادات سطحی از فیدل کاسترو و همزمان بتسازی از شخصیتی که با همه جسارت، عدالتخواهی و انساندوستیاش، تنها فرزند محدودیتهای زمان و اندیشههای بستهای بود که دستاوردهایش به قول بابک امیرخسروی در مصاحبه با بیبیسی برای زمان و زندگی امروز ما صاف و ساده هیچ است.
از: ایران امروز