اکبر هاشمی رفسنجانی هم به هزار سالگان پیوست. او بی شک پایه و ستون اصلی انقلاب ۱۳۵۷ علیه شاه بود، و شگفتا همسان خمینی نام ننگ آلودی از خود به جای گذاشت. هاشمی سرپرستی تمام راهپیمائی های سال ۱۳۵۷ را به عهده داشت و شعارها با صلاحدید او تنظیم می شد. بعد از پیروزی انقلاب نیز مشاورتهای مهم را او به خمینی می داد. اگر کسانی به سن و سال من آن زمان را به یاد داشته باشند، به خاطر می آورند که خمینی در مورد پرچم ایران در یک سحنرانی رادیو تلویزیونی گفت همین پرچم خوب است. تنها تاج را از روی آن بردارید. اما رفسنجانی خود را به او رساند و گفت امام با وجود شیر و خورشید بر روی پرچم، همواره مردم به یاد سلطنت می افتند و این صلاح نیست. خمینی نیز مرعوب شد و پذیرفت که شکل و علامت هندوها را که شبیه یک عنکبوت است بر روی پرچم ایران به عنوان سمبل الله بگذارند. در دیگر امور نیز تا صلاحدید و تأیید رفسنجانی گرفته نمی شد هیچ تصمیمی به عمل نمی پیوست.
هاشمی رفسنجانی مسئول تمام اعدامهائی است از همان روز سوم انقلاب در پشت بام مسجد علوی شروع شد تا زمانی که آن خطبه ی مشهور را در نماز جمعه ایراد کرد و از امامت جمعه خلع شد.
عزل آقای بنی صدر با پافشاری های او به وقوع پیوست و رأی آن مجلس در عزل بنی صدر به دستور مستقیم او بود. او گفته بود:
«انقلاب را ما کردیم ولی رئیس جمهوری مان را از فرانسه آوردند…» لذا با تمام قوا می کوشید که بنی صدر از مقامش خلع شود. خود در کتاب خاطراتش به این موضوع اقرار دارد.
به همین ترتیب تمام اعدامهائی که پس از این واقعه به عمل آمد، با دستور و مشاورت اکبر هاشمی رفسنجانی بود. او پس از قتل عام مجاهدین و گروهی از چپها، در یک مصاحبه مطبوعاتی گفت:
«اگر ما این کار یعنی اعدام حدود ۲۰ هزار نفر را انجام نمی دادیم، ممکن بود سقوط کنیم. ما باید این کار را انجام می دادیم و از ملزومات بود…»
هاشمی رفسنجانی یک جنایتکار است و اگر رژیم سقوط می کرد بی تردید به عنوان عامل ژنوسید باید محاکمه و اعدام می شد. اکنون مرگش هم مانند زندگانی اش با راز و رمز همراه است و مردم بسیاری بر این باورند که او را مسموم کرده اند و داروی ضد طپش قلب به او خورانده اند؛ که من از راست و دروغش اطلاعی ندارم. اما من چون خودم چند بار با او تماس داشته ام می دانم که او از بیشتر رجال دوره شاه سیاستمدارتر و در عین حال محتاط تر بود. به سخنی دیگر بسیار مرموز بود و می کوشید دُم به تله ندهد.
در جنایتکار بودن این سیاستمدار معمم جای هیچ شک و ریبی نیست و علیرغم تشییع جنازه – به قول خبرگزاری های ایران اسلامی – باشکوه، گمان ندارم کسانی که در آن دوران قدرت او می زیسته اند، از این ننگ که بر تمام وجود او نشسته است، نا آگاه باشند.
اما او از روی همین زرنگی و سیاست، در اواخر عمر به گوشت تلخی خود در پیش مردم و انزجار عامه از خود پی برد و درصدد جبران برآمد. کارش را با آخرین خطبه در آخرین نماز جمعه اش آغازید و سخنانی بر زبان راند که حضرت رهبر دیکتاتور را خوش نیامد گرچه او هم به اندازه رفسنجانی در آن جنایات شریک و آغشته به خون بود.
یکی از جنایات رفسنجانی دروغی است که از قول خمینی گفت که امام برای جانشینی نظرش به آقای خامنه ئی بود! و با این سخن، چنین معجون دروغ و دزدی و فساد و دیکتاتوری را بر مردم ایران تحمیل کرد. ولی همین شخص سیاستمدار و زرنگ که خلعت رهبری را به تن خامنه ای کرد، در این کار رو دست خورد و رهبر از کارهای او بیزار بود اما چون ستون اصلی انقلاب بود با او مدارا می کرد هرچند نسبت به اعضای خانواده اش لطف و کرمی نداشت و مرتب دختر و پسرش را به زندان می انداخت.
من هرچه در زندگی مردم ایران بیشتر غور و جستجو می کنم، بیشتر به این نتیجه می رسم که این مردم، یا حافظه ی تاریخی بسیار ضعیفی دارند؛ و یا به نوعی دل رحمی و گذشت بی جهت حتا از دشمنان قاتل دچارند. پس از آن قتل عامی که آخوندها از ملت ایران کردند، به تقریب، تمام خانواده های شهری به نوعی عزادار عزیزان خود بودند. از خانواده خود من دو نوه عمه ام را اعدام کردند. یا می شنویم که ۹۰% مردم ایران از این حکومت بیزار است. ولی می بینیم که بیش از ۳۶ میلیون در انتخابات ریاست جمهوری شرکت می کنند که ۱۵ و نیم میلیونش به حسن روحانی می رسد!
گیرم تعدای زیادی از جوانان کنونی در مدت این ۳۷ سال به دنیا آمده و خود بی خبر از ماجرا بوده و آن قتلها را یا ندیده اند و یا چنان سنشان کم بوده است که توجهی نکرده اند. آیا والدین آنان نیز به آن اعدامها آگاه نیستند که فرزندان خود را نسبت به آخوندها توجیه و آگاه کنند؟ یا نه به سبب کمبود حافظه تاریخی این والدین نیز آن ننگها را به فراموشی سپرده اند و یادی از آن در حافظه ندارند؟
نه چنین نیست و جنایات فراموش شدنی نیستند. این دین اسلام و مذهب شیعه است که ذهن این ملت را قفل کرده و خردشان را دزدیده است. ملتی که برای روز چهلم مرگ امامشان پس از ۱۴ سده، پیاده و سواره راه کربلا را در پیش می گیرند تا با این کار گناهان خود را بشویند و در مرگ رهسپار بهشت شوند، باید جانب مذهب را بگیرند. دیدیم که بیش از هزار نفر از این زوّار یا در انفجارهای عراق و یا رفتن اتوبوسهایشان به ته دره، جان خود را فدای حسین مرده کردند. بی شک اقوام این مرده ها نیز معتقدند که این مردگان ترور و تصادف، از همان قعر دره به درون بهشت وارد شده اند. این است نابخردی ملتی که نه خود را می شناسد و نه تاریخش را!
این مردم در درون ایران، تمام آن جنایات هاشمی رفسنجانی را به این موضع نرم و زیرکانه چند سال اخیرش بخشیدند و در مرگش چنان بی تاب شدند که از دو نیم میلیون نفر تشییع کننده سخن به میان آمده است. من در پیشتر نوشتم که این حکومت به اندازه سلسله صفویه عمر خواهد کرد و باید اشرف افغانی برسد تا شاه سلطان حسینش را به زیر بکشد و سلسله آخوندیسم را منقرض کند. چون شیعه اند و می بینند در لوای این حکومت، شیعه در خاورمیانه هم افزایش تعداد و هم فزونی قدرت پیدا کرده اند.
به هر حال من به هممیهنان توصیه می کنم که برای این آخوند مکار ارج و قربی قائل نشوید و او را در زمره جنایتکاران دنیا ردیف بندی فرمائید. او قاتل میلیونها جوان ایرانی و مسبب قتلهای زنجیره ای است.
به فرموده سعدی:
منجنیق آه مظلومان به صبح / سخت گیرد ظالمان را در حصار
دیو با مردم نیامیزد مترس / بل بترس از مردمان دیو سار
کالیفرنیا دکتر محمد علی مهرآسا ۱۰/۱/۲۰۱۷
از: عصر نو