از روز دوشنبه بیست و پنجم آبان ۱۳۳۲ تا پنجشنبه پنجم آذر ۱۳۳۲, سرتیپ آزموده, بار دیگر طی نُه جلسه متوالی, به بهانه توضیح درباره کیفرخواست, وقت دادگاه را به خود اختصاص داد و به ناسزاگویی و حملات ناجوانمردانه علیه دکترمصدق پرداخت, با بهکاربردن کلمههایی مثل لجوج, خیانتکار, سفاک, یاغی, حیلهگر, خودخواه و عبارات و جملههایی از این قبیل: “این آقا دارای درجه دکترا در تمام فنون شرارت و خیانت میباشد.”؛ “این شخص تبهکار و خطرناک”؛ “… تا مبادا خون کثیفش را بریزند….”؛ که در آنها گاهی کینهتوزی و رذالت سرتیپ آزموده, ابتذال کلام را تا این حد شرمانگیز پایین میآورد که “… تنها راه جلب مراحم این متهم ارادتورزی و غلامبچگی بوده است و میباشد. این موضوع هم از لحاظ روانی بر این اصل است که از قراری که میگویند خودش غلامبچه دربارهای قاجاریه بوده است.” دکترمصدق در تمام آن مدت خاموش مینشست و گوش میداد و فقط گاهی با هوشمندی خارقالعاده, در میان یاوهگوییهای جنونآمیز و کینهتوزانه سرتیپ آزموده, با بیان عبارت یا کلمهای, انبوهی از احساسات و اندیشههای خود را, به طنزی تلخ یا طعنهای افشاگرانه بر زبان میآورد. دادستان از روی متنی که برایش تدارک دیده بودند و در آن برای دکترمصدق تقاضای اعدام شده بود میخواند:
“که این مردی است حیلهگر, با استقامت, باهوش و فراست”
مصدق میگفت “خدا لعنتاش کند.”
دادستان میپرسید “دکترا در چه داری…”
مصدق میگفت “بیطاری.”
دادستان میگفت “این مرد میگوید نخستوزیرم…”
مصدق میگفت “حالا هم میگویم.”
دادستان میپرسید “اگر نخستوزیری وزیرانت کجایند.”
مصدق جواب میداد “حبس.”
دادستان میپرسید “آیا جز دکترمصدق یاغی کس دیگری میتواند ادعا کند که حقوق مقام سلطنت تشریفاتی است.”
مصدق میگفت “مردم.”
دادستان درباره فرار شاه به بغداد میگفت “شاه به کشور عراق تشریف بردند تا در آن بارگاه باعظمت دست توسل بهسوی خدا دراز کنند.”
مصدق میگفت “از دور هم دست توسل میشد دراز کرد.”
دادستان میگفت “این مرد بهقدری علیل و بیمار است که جگر هرکسی برایش کباب میشود.”
مصدق میگفت “غیر از شمر.”
دادستان میگفت “دکترمصدق کمکم متوجه شده که از این بند رهایی ندارد.”
مصدق جواب میداد “از اول هم متوجه بودم.”
گاهی دادستان جملات پرت و پلایی را آغاز میکرد که مصدق آنها را تکمیل میکرد:
مثلاً دادستان میگفت “خوب است متهم به گفتارهای من با کمال دقت توجه کند و در این آخر عمری با اقرار به گناه…”
مصدق جمله او را تمام میکرد “که عاقبت به خیر شود.” و گاهی مصدق کلمات و عباراتی را پیشاپیش حدس میزد و بر زبان میآورد که دادستان از روی متن پیش روی خود تکرار میکرد:
دادستان میگفت “این مؤید نظر دادستان است که متهم…”
مصدق میگفت “یاغی بوده.”
و دادستان تکرار میکرد “یاغی بوده…”
و ادامه میداد “رئیس ستادش…”
مصدق میگفت “طاغی بوده.”
و دادستان تکرار میکرد “… طاغی بوده.”
در آن روزهایی که سرتیپ آزموده, دادگاه نظامی را عرصه هرزهدرایی خود علیه دکترمصدق کرده بود, گفت: “این شخص تبهکار و خطرناک مانند روباه به سوراخی پناه برد تا مبادا خون کثیفش را مردان آزاده بریزند.” “این مرد, هم جوانان کشور را فریب داد و هم اصناف و احزاب دیگر را”, “این آقا که خود هر عمل ایرانی را وابسته به محافل خارجی اعلام میکرد, تردید نیست که خود عاملی خارجی است.”, “این متهم با گفتار و نطق و نوشته و تبلیغات این کشور را لجنمال میکرد”, “این مرد برای ایرانی جز ننگ چیزی بهبار نیاورد”, “چون به اروپا رفت برای جلب استادان خویش رساله خود را به مذمت از دین اسلام اختصاص داده بود”, “مصدقالسلطنه تمام آزادیخواهان تنگستانی و فارسی را به نفع سیاست خارجی از پادرآورد”, “حکومت فرعونی و در عین حال پوشالی دکترمصدق برای ارعاب و اخافه مردم و اینکه کسی نتواند دم برآورد و آنها به چپاول و غارت و اعمال خیانتآمیز و ایران بربادده مشغول باشند, مخالفین خود را میگرفتند و به سیاهچالهای زندانها میانداختند”, “این مرد با این اعمالی که کرده, مرد مسلمانی نیست”, “میگویم مسلمان نیست, برای اینکه مردم بیپناه را که هدفی جز حفظ قانوناساسی ایران نداشتهاند, روز ۲۸ مرداد به خاک و خون کشید”, “گفتم مسلمان نیست, زیرا خیانت به مذهب اسلام, قانوناساسی ایران کرده است”, “هر وقت من نام خدا را میبرم و اسمی از کلامالله مجید بر زبان میرانم, رنگ از رخسار ایشان پرواز میکند”, “من در سمت دادستانی این دادگاه وظیفه دارم آقای دکترمصدق را آنچنانچه هستند معرفی کنم, و وظیفه دارم ایشان را به نحوی معرفی کنم که آهنگ صدای من چون خنجری به قلب ایشان فرو رود.”
و دکترمصدق که از دیدن آن همه پستی و پلیدی, بارها قصد ترک چنان دادگاهی را کرده بود و رئیس دادگاه مانع شده بود, با خشم فروخورده, در پاسخ سرتیپ آزموده که در خیال پریشان و جنونزده خود آرزو داشت “صدایش چون خنجری به قلب ایشان فرو رود.” در جملهای کوتاه اما پرصلابت گفت “فولاد قلبم.”
پینوشتها:
(ـ برگرفته از کتاب “فولاد قلب” زندگینامه دکترمحمدمصدق, نوشته مصطفی اسلامیه, انتشارات نیلوفر.
از: رنگین کمان
مصدق بسیار خوش شانس بود که آنچه را که کرد در کشور بی قانونی چون ایران کرد. اگر آنچه را که در ایران کرد در کشور قانونمندی چون بریتانیا میکرد، امکان نداشت به جرم کودتا و خیانت محاکمه و حداقل به زندان ابد محکوم نشود. قابل تصور نیست که نخست وزیر منتخب مجلس در کشور بریتانیا در دیگر قوای سه گانه و پادشاهی دخالت کند: (۱) مجلس را منحل کند، (۲) دیوان عالی را مرخص کند، (۳) حکومت نظامی دائمی برقرار کند، (۴) با تهدید و کشیدن طرفدارانش به خیابان حق قانون گذاری بگیرد، (۵) اختیارات ملکه بریتانیا را به دست بگیرد، (۶) ملکه بریتانیا و نزدیکان او را از کشور برهاند، … و باز هم از نخست وزیر قانون گریز بت بسازند! مصدقیها “خدا، شاه، میهن” را مسخره میکردند ولی آنرا با “مصدق، مصدق، مصدق” جانشین کردند و کشور را به این روز رساندند و تازه کلی هم طلبکارند که مصدق قانون گریز ناجوانمردانه به دادگاه کشیده شده است. سنگ پای قزوین هم به این پر رویی نیست.
خانم سلطنت طلب
بهترنیست به جای سرهم کردن خزعبلات بالا،رفتارواقدامات شاه تان راباملکه بریتانیابسنجیدکه آیاهرگزملکه کاری خلاف قانون انجام میدهدیاخیر؟آیااوخودراقادرمطلق وحاکم برجان ومال وسرنوشت ملتش میداند؟میگویی خدا-شاه-میهن؟..آیاشاه ازمیهن بالاتراست؟آیاشاه مشروطه می توانددرتمام ارکان حکومت دخالت کند؟آیاشاه مشروطه می تواندعزل ونصب کند؟آیاشاه مشروطه می تواندفرمان قتل ومحاکمه وتاسیس سازمان های مخوف وبرخوردباملت وغیره صادرکند؟آیاشاه مشروطه میتواندسیاست خارجی یک کشوررادرچنبره خودبگیرد؟
…….شمارعیت های سلطه پذیربهترازهرکسی میدانیدکه تمامی اقدامات دکترمصدق قانونی ودرجهت حفظ منافع ملی وملت ایران بوده ودقیقاتضادشاه بااودرهمین نقطه است.چون منافع شاه بامنافع ملت یکی نبود…حوصله سروکله زدن باشما بی اخلاق های سلطه پذیر(سلطنت طلب)راندارم ،فقطاین رامتذکر میشوم که تمامی اقدامات دکترمصدق(به جزنپذیرفتن فرمان عزلش که اگرنیک بیاندیشیم شاه مشروطه حق عزل کسی راندارد)همه ازمجاری قانونی بودوتوسط همان مجلس وسیستم به تصویب رسیده بود….ضمنا بدون مطالعه وآگاهی هرگز سخن نگوچون……مگس عرصه سیمرغ نه جولانگه توست عرض خودمیبری وزحمت مامیداری
لازم به ذکراست اینجانب روی سخنم باخانم شمسی بوده که درپائین آمده نه دادگاه دکترمصدق
متاسفانه ما ایرانیها همیشه راه افراط و تفریط در پیش میگیریم ، هم مصدق از قانون تخلف کرد و نم شاه ، مصدق حق انحلال مجلس را نداشت ، اما اینکار را کرد ، حتی دوست و همراه وی دکتر فاطمی به مصدق هشدار داد که اینکار را نکند زیرا در زمان انحلال و تعطیلی مجلس بموجب قانون اساسی شاه میتواند نخست وزیر را برکنار کند ، مصدق پاسخ داد : محمدرضا جرآت چنین کاری را ندارد.
بهتره از دیگران بت نسازیم ، برای آینده ایران بهتر این است که واقع بینانه عملکرد افراد بررسی شود ، کسی که بمحض احساس قدرت مهمترین نماد دموکراسی ییعنی مجلس را تعطیل میکند ، قطعا دیکتاتوری ببیش نیست ، متاسفانه دکتر مصدق بدون اینکه اختیار قانونی برای تعطیلی مجلس داشته یاشد اینکار را کرد و زمینه عزل خودش را فراهم ککرد ، چون اقدام شاه مبنی بر صدور فرمان عزل مصدق کاملا منطبق ببذ قانون اساسی بود و مصدق با نپذیرفتن و زندانی کردن ابلاغ کننده فرمان عزل نشان داد که برای منافع خود قنون را هم زیر پا خواهد گذاشت ، شاه هم بعد از مصدق از قانون اساسی تخطی کرد ، که البته من باعث انکار شاه را هم مصدق میدانم ، چون عملکرد مصدق باعث شد انا شاهی که تا اونزمان پادشاهی بود مطابق قانون اساسی، احساس خطر کرده و برای حفظ موقعیت خود از قانون عدول کند ، نه مصدق میتوانست منجی ایران باد و نه محمدرضاشاه با آنهمه خدمتی کن کرد ، قانونگرایی و عمل به قانون مهمهین ویژگی بود که هر دو زیر پا گذاشتند