سایت ملیون ایران

مهسا امرآبادی: دردهای کوچک را نباید تکرار کرد/ خویشتن داری بزرگ مان می کند

چکیده: بیش از ۲۰۰ روز است که مهسا در زندان است و پیگیری های ما برای مرخصی نتیجه نداده است. واقعا الان دیگر وقتش است که مرخصی بدهند. من هرچه فکر می کنم نمی فهمم به چه دلیل دخترم را نگه داشته اند. البته نه تنها مهسا اکثرشان همینطورند. ولی خب وقتی مهسا بیشتر از هفت ماه است که در زندان است به لحاظ قانونی مرخصی شامل حالش می شود. اقلا چند روزی بیاید بیرون. البته الان با اجازه دادستانی می آید دندان هایش را هم درست می کند اما به هرحال چک آپ های دیگری دارد که باید رسیدگی شود. ولی متاسفانه هنوز دادستانی اجازه مرخصی را صادر نکرده است….

کلمه- زهرا صدر: چمدان بسته عازم اوین شده بود. خداحافظی نکرد اما وقتی به سربالایی قبل از پل رسید صف دوستانش که به بدرقه اش آمده را دید و خندید و فقط گفت “مشکلی برای زندان رفتن ندارم. هر کاری می توانید بکنید تا مسعود را به اوین بیاورند. شاید اینطوری بتوانم دو هفته یک بار ببینمش.”

دیوارهای زندان رجایی شهر اما آن شب تنگ تر شده بود. مسعود دل گرفته تر از همه ی سه سالی که بی مرخصی در زندان ها و بندها چرخیده بود به بند زنان زندان اوین فکر می کرد و هم بندی هایی که هیچ جمله ای برای آرام کردنش نداشتند جز همراهی نگاه در سکوت.

و حالا مهسا امرآبادی و همسرش مسعود باستانی در دو زندان با فاصله ای حدود ۶۰ کیلومتر به جرم روزنامه نگار بودن، روزگار می گذراندند.

*****

مریم نقی مادر مهسا امرآبادی مهسا در گفت و گو با کلمه با تاکید بر اینکه وضع روحی دخترش همچنان خوب است می گوید که مهسا همیشه روحیه ی خود را حفظ می کند گرچه او دوران سختی را می گذراند.

کسی نتوانست با پیگیری هایش عامل انتقال مسعود باستانی روزنامه نگار محبوس در زندان رجایی شهر کرج به زندان اوین شود، اما ملاقات های انگشت شماری روزگار حبس این زوج دربند را رنگ می دهد.

مریم نقی درباره ی ملاقات اخیر مهسا با مسعود می گوید: به طور غیر مترقبه مسعود را آورده بودند و یک ساعتی با هم ملاقات داشتند. خیلی خوشحال بود که مسعود را دیده است.

مهسا امرآبادی روزنامه نگاری که فقط به جرم به همراه داشتن کارت خبرنگاری بازداشت شد بارها در ملاقات هایش تاکید می کند که من هنوز روزنامه نگار و اصلاح طلب هستم.

*****

مهسا امرآبادی نخستین بار در خرداد سال ۸۸ بازداشت و حدود سه ماه را در بند انفرادی ۲۰۹ سپری کرد. او که به یک سال حبس محکوم شده بود دومین بار در اسفند ۸۹ به بهانه حضور در تجمعات اعتراضی به حصر مهندس موسوی و مهدی کروبی توسط حفاظت اطلاعات سپاه در حالیکه او در خودروی شخصی اش و دور از محل تجمعات بود، بازداشت شد. او توسط قاضی پیر عباسی محاکمه و به یک سال حبس تعزیری دیگر و ۴ سال حبس تعلیقی محکوم شده و ۲۲ اردیبهشت سال جاری برای اجرای دو سال حکم خود به زندان اوین رفت.

بانوی سبز ۲۶ ساله ی اوین ماه ها پیش در ملاقات دیگری با همسرش گفته بود: آرتروز گردن آزارم می دهد اما دو بار در هفته فیزیوتراپی دردم را تسکین می دهد.

او در پاسخ به درخواست همسرش برای خبری کردن موضوع اما تاکید کرده بود که دردهای کوچک را که نباید تکرار کرد. خویشتن داری برای بزرگ شدنمان لازم است.

مهسا به مسعود گفته بود تمام غم این روزهایم دلتنگی برای خانم رهنورد است. بی قرار و بی تابم می کند گاهی این دلتنگی ها.

مهسا امرآبادی تاکید کرده بود دغدغه ام این است که همه ی تلاششان را می کنند که ما را از گردونه ی نظام اخراج کنند ولی ما باید روی قانون مداری خودمان تاکید کنیم و نگذاریم که برانداز قلمداد شویم.

*****

مسعود باستانی از تاریخ ۱۴ تیر ماه ۱۳۸۸ بازداشت و به اتهام تبلیغ علیه نظام و اجتماع و تبانی برای ایجاد اغتشاش به شش سال زندان محکوم شد.

پرستو سرمدی، روزنامه نگاری که همسرش حسین نورانی نژاد، همان روزها در زندان اوین دوران حبس خود را می گذراند در یادداشتی از آن روز ملاقاتی می گوید که مهسا امرآبادی از ۶ سال حکم حبس همسرش خبر دار شد: نمی دانم کدامیک از روزهای پاییزی بود که برای ملاقات حسین به اوین رفته بودم. مهسا هم بود، در راهرو ملاقات کابینی بند ۲۰۹ منتظر بودیم که مسعود آمد، از پشت شیشه اشاره کرد که اول می خواهد با من حرف بزند، تلفن را برداشتم قبل از آنکه بتوانم احوال پرسی کنم یک دفعه گفت حکمم ابلاغ شد، شش سال زندان. سرم گیج رفت، بیهوده در آن حال تلاش می کردم جملاتی مثل اینکه در تجدید نظر می شکنه یا قرار نیست اجرا بشه را به زبان بیاورم، که گفت فقط مواظب مهسا باشید، او هم زیر حکم است. در چشمان مسعود نگاه کردم فقط همین نگرانی در آن وجود داشت، وضعیت مهسا. آن موقع نمی دانستم که برای آزادی مهسا چه کشیده. گوشی را دادم به مهسا و تکیه دادم به دیوار پشت سرم تا توانم دهد برای تحمل اشک های مهسا که آرام می ریخت از پس شنیدن حکم مسعود. آمدن حسین طول کشید، من هنوز تکیه داده به دیوار ایستاده بودم و دست های مهسا و مسعود را نگاه می کردم که در دوطرف شیشه دوجداره اتاق کابین روبه روی هم قرار گرفته بودند و بهم نمی رسیدند، فکر می کردم یعنی واقعا تا شش سال این دست ها به هم نمی رسند؟ می دانستم شاهد لحظه های سختی هستم که گویای سرنوشت هم نسلانم است و تلاش می کردم تمام زوایای آن را در ذهنم حفظ کنم …. مسعود با لباس زندان و با موهایی بهم ریخته پشت شیشه کابین نشسته بود و مهسا روبه رویش با روسری بلند زیبا و اشک های بی امان پاک…

*****

مسعود باستانی تا بهمن ماه ۱۳۸۸ در زندان اوین به سر ‌برد، اما پنجم بهمن ماه ۱۳۸۸ در اقدامی خلاف قانون و بر خلاف اصل تفکیک و طبقه‌بندی زندانیان از زندان اوین به زندان رجایی‌شهر که محل نگهداری مجرمین خطرناک است، منتقل شد.

همان روزها مهسا امرآبادی در نامه ای به مسعود نوشته بود: “مسعود خیلی وقت است سرت غر نزده ام. اما این بار راه ندارد؛ تو فکر نمی کنی من و مادرت این همه راه را وسط زمستان از شرق تهران تا زندان گوهر دشت کرج چطوری باید بیاییم؟! توی راه سوز بدی می آمد. سعی می کنم ذهنم را از همه چیز و همه کس بگیرم و فقط راه را به خاطر بسپارم. راهی که مرا به تو می رساند…

بغضم را قورت می دهم. کسی نباید گریه ام ببیند. گلویم فشرده می شود و کابوس های بیداری به دیوار سرم می کوبد. شیشه ها و میله ها بین ما هستند. می خواهم دست هایت را بگیرم. توی اوین دست هایمان را دو طرف شیشه ها مماس می کردیم اما اینجا این میله های لعنتی هم هستند.. مسعودم! دست هایت را باغچه زندان بکار. سبز خواهی شد می دانم.”

*****

امروز اما مادر مهسا امرآبادی به کلمه می گوید: بیش از ۲۰۰ روز است که مهسا در زندان است و پیگیری های ما برای مرخصی نتیجه نداده است. واقعا الان دیگر وقتش است که مرخصی بدهند. من هرچه فکر می کنم نمی فهمم به چه دلیل دخترم را نگه داشته اند. البته نه تنها مهسا اکثرشان همینطورند. ولی خب وقتی مهسا بیشتر از هفت ماه است که در زندان است به لحاظ قانونی مرخصی شامل حالش می شود. اقلا چند روزی بیاید بیرون. البته الان با اجازه دادستانی می آید دندان هایش را هم درست می کند اما به هرحال چک آپ های دیگری دارد که باید رسیدگی شود. ولی متاسفانه هنوز دادستانی اجازه مرخصی را صادر نکرده است.

مریم نقی در این گفت و گوی با ابراز تاسف از اینکه به پدر و مادر همسر اجازه ی ملاقات نمی دهند می گوید که ما نمی توانیم مسعود را ببینیم و فقط خانواده ی خودش می روند. ما از طریق آنها از حال و روز مسعود خبردار می شویم.

وی با بیان اینکه حال مسعود هم خوب است خاطرنشان می کند که او هم به هر حال نگران مهسا است. بی خبر است و تلفن ندارند. چند ماه یکبار ملاقاتی می دهند که برای این دو، بی خبر بودن از هم تلخ است. دلش می خواهد همسرش را ببیند. البته همه ی این بچه هایی که شوهرانشان و یا برادر و پدرشان آن طرف هستند این مشکل را دارند. ای کاش می شد اقلا هفته ای چند بار بگذارند از زندان به زندان با هم صحبت کنند تا این دلتنگی هایشان کمتر شود.

*****

نوزدهم شهریور ماه گزارش شد که مسعود باستانی روزنامه نگار محبوس در زندان رجایی شهر پس از بیش از سه سال حبس در حالی به مرخصی آمد که از مرخصی مهسا امرآبادی همسر روزنامه نگار و دربند وی جلوگیری شده است.

تمام روزهای مرخصی مسعود، همه ناباورانه چشم به در بودند که قطعا مهسا در آخرین دقیقه از راه می رسد و این دوری سه ساله برای چند روز لحظات هیجان انگیزی را رقم خواهد زد. سرخی چشمان مسعود و بغض در گلویش قابل پنهان کردن نبود، آنچنان که بی خداحافظی به زندان برگشت و گفت که وقتی مهسا نیست چه فرقی می کند زندان رجایی شهر باشی یا در خانه؟

مسعود پس از چند روز مرخصی به زندان برگشت تا سندی دیگر در اثبات ظلمی باشد که بر جوانانی می رود که هنوز دغدغه شان کشور است و مردم. سبز شده و پا گرفته و ایستاده اند و طوفان شاخه هایشان را مقاومتر می کند تا روزی دیگر که تاریخ به قضاوت بنشیند دستگاه قضا را. تا روزی که کودکان چشم به امروز از مسعود و مهسا بگویند و از ژیلا و بهمن و از ده ها روزنامه نگار و فعال دیگر که دیوارهای زندان را به سخره گرفتند و نشکستند.

از: کلمه

خروج از نسخه موبایل