منتشر شده در دو هفته نامه عصر نو ، بازنشر در ویژه نامه اعتماد ۶ ژوئیه ۲۰۱۷
۱. رمز ثبات سیاسی و تداوم نظام دموکراتیک، قدرت «خود اصلاحی» ناشی از آزادی نقد و رواج فرهنگ نقادی در آن است. اینکه رژیمهای استبدادی در دوره جدید به طور روز افزونی آسیبپذیر میشوند، ناشی از فقدان آزادی سیاسی و در نتیجه نقد نشدن عملکرد ارکان حکومت در دوره تغییرات گسترده و ژرف در همه عرصههاست. در چنین عصری، شرط لازم اصلاحپذیری و ثبات هر سیستم سیاسی، «نقد آزاد، عمومی و علنی» حاکمیت و شرط کافی استمرار نظم چرخش مسالمتآمیز قدرت است.
عمومی و علنی بودن نقد راه جلوگیری از انقلاب و آنارشیسم
نقد باید آزاد باشد چرا که فقط بدون ترس و لکنت زبان میتوان مشکلات، ضعفها و خطاها و تقصیرهای حکومت و جامعه را طرح کرد. نسیم آزادی اگر چه با خس و خاشاک همراه است ولی تنها روشی است که تنفس را ممکن و فرصت طرح همهجانبه تمام موضوعات، به ویژه موضوعات حاد سیاسی و اجتماعی و نیز راهحلهای واقع بینانه را فراهم میکند.
«عمومی» بودن نقد به آن دلیل لازم است که هیچ فرد یا حزبی، هر قدر مردمی، به تنهایی قادر نیست به اندازه همه شهروندان از نقاط ضعف و قوت عملکرد حکومت و ابعاد و تبعات حوادث و روند امور در جامعه و جهان آگاهی یابد. محدود و کانالیزهکردن انتقادها، موجب نادیده گرفته شدن بخش قابلتوجهی از تغییرات وسیع درهمه زمینهها و نیز غفلت دولتمردان از واقعیات اجتماعی و مطالبات شهروندان میشود. همین بیتوجهیها در بسیاری موارد زمینهساز بروز انفجارهای کوچک و بزرگ مردمی بوده است.
«علنی» بودن نقد نیز اجازه میدهد هر انتقاد با بیان آشکار خود و به میزان جلب حمایت اجتماعی به نیرویی تبدیل شود که امکان برطرف کردن نارساییها را فراهم میکند. انتقاد، هر قدر علمی، همهجانبه و منصفانه، مادام که پشتوانه اجتماعی و سیاسی پیدا نکند، فاقد آن توان است که رهبران سیاسی را که به علت عقاید، منافع و خودخواهیهای خود، یا ترکیبی از آنها، عملکرد خود را عالی یا دستکم مثبت ارزیابی میکنند، به پذیرش انتقادها، اصلاح سیاستها و عملکردها و سهیم کردن دیگران در قدرت مجبور کند.
اگر در دوران پیشامدرن، توصیههای دینی و اخلاقی به سلطان حرف اول را میزد، راهی جز این وجود نداشت، ولی به موازات رشد شهرنشینی، افزایش سطح سواد و آگاهی عمومی، گسترش ارتباطات و پیشرفت رسانههای گروهی، تدوین قوانین اساسی، تفکیک قوا، انتخابات آزاد، پیدایش نهادهای مدنی جدید مانند مجالس، احزاب، اتحادیهها و NGOها و نقش رو به رشد آنها در امور اجتماعی و سیاسی و. . . انتقادهای پنهان و درگوشی خریدار چندانی نزد شهروندان ندارد، زیرا که فاقد کارآمدی لازم است.
همچنین به میزانی که بر سرعت و عمق تحولات اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، علمی و فنی افزوده میشود و نیز بازیگران بیشتری در عرصه اجتماع و سیاست حضور یافته، خواهان ایفای نقش میشوند و روابط شهروندان نیز روز به روز غیرشخصیتر و نهادیتر میشود، به همان اندازه «نقد» عملکرد حکومت و مناسبات سیاسی، اجتماعی و فرهنگی باید توسعه یابد و نهادی شود، اگر بخواهیم یک نظام سیاسی با ثبات بماند و پویایی جامعه حفظ شود. علاوه بر انتقاد، مشارکت آزاد شهروندان در عرصه تعیین سرنوشت و سهیم شدن آنان در قدرت نیز از متصلب و فاسد شدن ارکان حکومت جلوگیری میکند و تنها راه تضمین شده جلوگیری از انقلاب و آنارشیسم به شمار میرود.
هیچ اصلاحطلبی نباید از گسترش فضا و فرهنگ نقد نگران شود
۲. منتقدان اصلاحات گوناگونند و از طرفداران دموکراسی تا استبدادطلبان و فاشیستها (مسلمان، سکولار و مارکسیست) را شامل میشوند. با وجود این، انتقادها یا مخالفتها با هر انگیزه و از هر موضعی که متوجه اصلاحطلبان شود، در مجموع مثبت و به سود جامعه است، اگر چه در کوتاه مدت ممکن است عدهای را ناراحت، دلسرد یا منفعل کند. تا اصلاحات و اصلاحطلبان نقد نشوند، ضعفها، قصورها، تقصیرها، کارشکنیها، افراطگریها و فرصتسوزیها از یک سو و نقاط قوت، دستاوردها و پیشرفتهای فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و بینالمللی آن دوره از سوی دیگر تبیین نخواهد شد. بر این مبنا هیچ اصلاحطلبی نباید از گسترش فضا و فرهنگ نقد نگران شود یا طرح مسائل را در عرصه عمومی منفی ارزیابی کند. حتی اگر یقین داشته باشد نیت بعضی منتقدان گرفتن انتقام از خاتمی یا حسادت با وی، فرار از انتقاد از خود و همفکران خویش و حتی تأمین امنیت خود نزد کانون اصلی قدرت باشد. مهم آن است در صورت فراگیر و نهادینه شدن «نقد»، جامعه از آن بهرهمند میشود. این تنها راهی است که مشکل تاریخی ما ایرانیان در عصر جدید، یعنی انباشت نشدن تجربیات سیاسی به تدریج برطرف خواهد شد.
انسجام درونی و چشم انداز بیرونی
۳. یک راهبرد را میتوان از مناظر مختلف نقد کرد.
اول، نقد از منظر انسجام درونی و منطقی به این معنا که آیا مبانی، تجویزها و سازوکار تشکیلاتی یک راهبرد با یکدیگر سازگار است و در آنها تناقض دیده نمیشود؟ علاوه بر این آیا بین اجزاء گوناگون راهبرد تناسب لازم وجود دارد، به گونهای که سر بسیار کوچک و پاهایش بسیار بزرگ، یا برعکس، نباشد؟
دوم، نقد از چشمانداز بیرونی و عملی و اینکه آیا یک راهبرد خاص مبتنی بر واقعیات جاری و با توجه به فرصتها و تهدیدها و نیز امکانات و موانع و مشکلات ملی و بینالمللی طراحی شده است؟ آیا استراتژی مزبور بر تئوری یا پیشفرضهایی استوار است که قدرت تبیین وضع موجود را داشته باشند؟ نظریه مذکور تا چه حد توان پیشبینی اوضاع را دارد و تا چه اندازه در تبیین سایر ابعاد حیات اجتماعی مفید است؟ گذشته از آن، آیا استراتژی از بساطت و سادگی لازم برای فهم عمومی، بخصوص نزد طرفدارانش، برخوردار است تا هرکس از ظن خود یار آن نشود و انحراف راهبرد ممکن نباشد یا دشوار باشد؟
روشن است یک راهبرد برای موفق شدن باید توان بسیج تعداد بیشتری از پیروان خود را داشته باشد، به انسجام رقیب کمک نکند، یا دست کم خود انسجام بیشتری، نسبت به رقیب، در طرفدارانش ایجاد کند.
کامیابی یک راهبرد دموکراتیک نیز در گرو آن است که علاوه بر شرایط فوق، قادر باشد فرهنگ گفتوگو را رواج دهد، اعتماد به نفس و قدرت تحمل یکدیگر را بالا برد، نهادهای مدنی را ایجاد یا تقویت کند و در نهایت به پاسخگویی قدرت و ارکانش منجر شود.
نقد عملی و اخلاقی
۴. «علمی» و «اخلاقی» بودن نقد ایجاب میکند هر منتقد با «انسجام منطقی» و به دور از «استاندارد دوگانه» و «تعارض در گفتار» به نقد اصلاحات یا هر موضوع یا دوره دیگری بپردازد. عدم رعایت این مساله از ارزش نقد خواهد کاست. در عین حال طرح آزاد انتقادها، ولو این معیارها در آنها رعایت نشود، مفید است و اصلاحطلبان حق ندارند به علت عدم انسجام منطقی یا ملاکهای دوگانه منتقدان، از بررسی و پاسخگویی احتمالی به نقد خودداری کنند.
همچنین اگر بپذیریم تدوین راهبرد صحیح بدون فهم انتقادی گذشته ممکن نیست، نباید نقد را فقط درباره هشت سال اصلاحات و آن هم صرفاً در مورد خاتمی و اصلاحطلبان جایز و بلکه لازم دانست اما حاضر نشد به بررسی علل ناکامی جنبش مشروطه و نهضت ملی شدن صنعت نفت پرداخت. نقد اخلاقی آن است که عملکرد دیگر بازیگران در عصر اصلاحات، افزون بر اقتدارگراها و اصلاحطلبان، از جمله عبورکنندگان از خاتمی نیز ارزیابی شود. به لزوم نقد خود که بسیاری از منتقدان محترم خاتمی فراموش میکنند و گویی در هشت سال گذشته هیچ اشتباه استراتژیک یا حتی تاکتیکی نداشتهاند، اشاره نمیکنم. بنابراین:
_ اگر منتقد محترمی اصلاحات را در جمهوری اسلامی منتفی ارزیابی میکند _ به علت ساخت حقوقی یا واقعی قدرت یا ترکیبی از آن دو _ علیالقاعده مجاز نیست علت اصلی شکست اصلاحات را عملکرد اصلاحطلبان بخواند. چنین انتقادی مبین آن است که به باور منتقد مذکور، اصلاحطلبان در صورت درست عمل کردن، با همین قانون اساسی و با وجود همین نهادهای انتصابی، میتوانستند به اصلاحات ادامه دهند و جامعه را به پیش راهبری کنند. این مساله با پیش فرض آن منتقد در تعارض است.
_ نمیتوان مبنا را «قدرت» قرار داد و معیار شکست یا پیروزی راهبرد اصلاحات را ناکامی یا موفقیت اصلاحطلبان در انتخابات و حضور یا اخراج از حکومت خواند و در عین حال به اصلاحطلبان انتقاد کرد که چرا در جهت تحمیل انتخابات آزاد به اقتدارگراها و نیز مشارکت در حکومت و توزیع قدرت میکوشند و به جای آن مثلاً به کار فرهنگی نمیپردازند!
– اگر منتقد محترمی اصلاحات را صرفاً از طریق فعالیت در جامعه مدنی و عدم ورود به حکومت ممکن میداند، نباید برنده یا بازنده شدن «اصلاحطلبان» را در انتخابات ملاک پیروزی یا شکست «اصلاحات» بخواند، بلکه باید فرهنگ و رفتار اصلاحی را در جامعه مدنی ارزیابی کند و آن را معیار قوت یا ضعف اصلاحات قرار دهد.
– اگر به قدرت رسیدن اقتدارگراها بزرگترین دلیل قصور یا تقصیر اصلاحطلبان است، آیا منتقد محترم همین معیار را در مورد همه نهضتها، مثلاً درباره انقلاب مشروطه و جنبش ملی شدن صنعت نفت نیز قابل تعمیم میداند؟
_ اگر منتقدی خاتمی و اصلاحطلبان را در خلق حماسه دوم خرداد فاقد نقش مهم میداند و آنان را صرفاً مخلوق نهضت میخواند، علیالقاعده نباید یگانه علت یا بزرگترین دلیل ناکامی اصلاحات (آن هم به معنای شکست در انتخابات) را عملکرد غلط ایشان بداند زیرا که با فرض وی، «مردم» یا «قشرهای خاص» خالق دوم خرداد میتوانستند نهضت، رهبر، حزب و جنبش دیگری خلق کنند یا مانع انحراف و شکست اصلاحات یا رفتار اشتباه اصلاحطلبان شوند. علیالقاعده نسبت معقولی بین نقش فعالان سیاسی در پیروزی و شکست یک جنبش برقرار است.
_ یکسان خواندن ماهیت اصلاحطلبان و اقتدارگراها یا مشابه ارزیابی کردن عملکرد دولتهای خاتمی و احمدینژاد این امکان را به هیچ منتقدی نمیدهد که اصلاحات را در جمهوری اسلامی کاملاً منتفی بخواند. چنین منتقد محترمی حداکثر میتواند عملکرد پرچمداران حماسه دوم خرداد را نقد و نفی و در عوض از اصلاحجویان دیگری حمایت کند تا جامعه با طی روند اصلاحی به خواستهای خود دست یابد.
پیدا کردن نقاط ضعف
۵. هدف از نقد اصلاحات و اصلاحطلبان بیش و پیش از هر چیز باید پیدا کردن نقاط ضعف و قوتی باشد که اگر زمانی دموکراسیخواهان به قدرت برسند، بدانند چه باید انجام دهند که به هر علت و دلیل در عصر اصلاحات انجام ندادند و از چه تصمیمات، گفتار و رفتاری باید بپرهیزند که در دوره هشت ساله انجام شد. با وجود این لازم است از همه نقدها استقبال کرد زیرا که پیامدهای مستقیم و غیرمستقیم و نیز نتایج درازمدت و کوتاه مدت نقد، از آثار مستقیم و فوری آن کمتر نیست و در هر حال به سود انباشت تجربیات و اصلاح امور است، هر چند بعضی منتقدان محترم با انگیزههای مثبت و انسانی به ارزیابی امور ننشینند. ما همچنان که در زمان حضور در حاکمیت، شعار «زنده با مخالف» را سر دادیم، در این دوره نیز باید شعار «زنده باد نقد و انتقاد» را سر دهیم، چرا که موجب میشود «گفتوگو»، این عنصر کمیاب در عرصه سیاست در ایران، گسترش یابد و تجربیات شهروندان و سیاستورزان افزون و انباشته شود تا به مثابه سرمایه بزرگ دموکراسیخواهی برای آینده به کار آید. باز بودن فضای نقد، موجب میشود حرفی باقی نماند که زده نشود، یا به اصلاحطلبان مصونیت بخشد و آنان را از فهم موانع، کارشکنیها، خطاها، قصورها و تقصیرهای احتمالی خود، به علت سوء استفاده دیگران، محروم کند. گذشته از آن، گسترش و عمیق شدن فرهنگ نقد، به تدریج چشمها را متوجه ریشهها و مناسبات غلط سیاسی، اقتصادی و فرهنگی میکند.
هدف اصلی اصلاحطلبان باید دستیابی به نقاط ضعف و قوت خود باشد
۶. چنانچه دموکراسی را یگانه راه تأمین حقوق و کرامت شهروندان و بهبود زندگی مردم و نیز حفظ استقلال و یکپارچگی سرزمینی و پیشرفت علمی و فنی و اقتصادی و در یک کلام سربلندی ایران و ایرانی بدانیم، لازم است به تحلیلهایی که از منظر «توسعه دموکراتیک» اصلاحات یا اصلاحطلبان را نقد میکنند، اهمیت بیشتری بدهیم. البته نقد اصلاحات و اصلاحطلبان حق همه شهروندان و از جمله اقتدارگراهاست، اما هدف اصلی اصلاحطلبان باید دستیابی به نقاط ضعف و قوت خود از زاویه توسعه دموکراتیک باشد. تاکید میکنم نقد حتی از موضع اقتدارگرا، انحصارطلبانه و برانداز علیه اصلاحات، چه از منظر انصار حزبالله صورت گیرد و چه از نگاه «مجاهدین خلق»، قابل استماع است و تأمل، اما این نقدها بیشتر به لحاظ «سلبی» مفید است تا «ایجابی» و غیرمستقیم به کار تدوین راهبرد جدید یا اصلاح و تکمیل استراتژی اصلاحی میآید.
نقد بیرحمانه، اما درونی
۷. بسیاری از اصلاحطلبان کمتر به نقد عملکرد خود در سطح عمومی میپردازند، چرا که هدف نقد را فهم و تصحیح اشتباهات احتمالی و به روز کردن راهبردها، تاکتیکها و تشکیلات میدانند. بنابراین معتقدند باید با نقد بیرحمانه، اما درونی، خود را اصلاح کنند تا با آمادگی و انسجام هر چه بیشتر در میدان رقابتها حاضر شوند. به نظر آنان مردم بیش از آنکه منتظر عذرخواهی علنی سیاستورزان اصلاحطلب یا خدای ناکرده خودزنی و فرافکنی آنان باشند، مشتاق شنیدن راهحلها و پیشنهادهای واقعبینانه شان برای خروج از وضعیت فعلی و تحقق آرمانهای خود در صورت حضور در حکومتاند. به رغم این نگاه، میتوان و باید با نقد موضوعی مسائل، بدون آنکه فرافکنی یا خودزنی کرده و فرد یا گروهی را در درون جبهه بزرگ اصلاحطلبان متهم کنیم، به بررسی علنی ضعفها و قوتها بپردازیم تا به انباشت دانش و تجربه کمک کرده باشیم. برای مثال میتوان چگونگی مواجهه نمایندگان سرافراز مجلس ششم را با طرح اصلاح قانون مطبوعات نقد کرد تا اگر زمانی دموکراسیطلبان اکثریت کرسیهای پارلمان را در دست گرفتند، به محض آغاز به کار مجلس یا اینگونه طرحها را تقدیم نکنند، یا اگر به هر دلیل صلاح بر ارائه آنها دیدند، روشی اتخاذ کنند که تلاششان به نتیجه برسد. همین شیوه را میتوان در نقد «لوایح دوگانه» خاتمی به کار برد. عملکرد اصلاحطلبان در موضوعاتی مانند فاجعه ۱۸ تیرماه، توقیف فلهای روزنامهها، تحصن در انتخابات مجلس هفتم، انتخابات ریاست جمهوری نهم و. . . نیز از مواردی است که لازم است به شکل علنی و همهجانبه نقد شوند، تا آگاهیهای عمومی نیز رشد یابد.
ناکامی در انتخابات لزوماً ناشی از اشتباه بودن گفتمان یا راهبرد اصلاحات نیست
۸. چنانجه اصلاحطلبان در انتخابات ریاست جمهوری اخیر پیروز نیز میشدند، باید عملکرد خود را آزاد و علنی نقد میکردند زیرا که پیروزی در انتخابات نشانه درست بودن همه عملکردها نیست، همچنان که ناکامی در انتخابات لزوماً ناشی از اشتباه بودن گفتمان یا راهبرد اصلاحات نیست. البته این پرسش همواره مطرح است که با وجود همه موانع و کارشکنیهای اقتدارگراها، آیا اتخاذ تاکتیکهایی میسر نبود تا حکومت به طور یکدست در اختیار آنان قرار نگیرد؟ پاسخ هر چه باشد، درست بودن گفتمان و حتی راهبرد اصلاحی، تضمین کننده صحت عملکرد اصلاحطلبان و موفقیت آنان در هر انتخاباتی نیست. ضمن آنکه شکستهای انتخاباتی اصلاحطلبان، در یکی دو سال، ناممکن بودن اصلاحات در ایران را ثابت نمیکند.
نقد همهگیر
۹. تاکنون منطق غالب بر نقد سیاسی چنین بوده که «تا شاه است، مصدق را نباید علناً نقد کرد». همچنان که نقد افکار یا عملکرد یک زندانی سیاسی، به «آدم فروشی» یا دست کم «ناجوانمردی» و «غیراخلاقی» تعبیر میشود. با وجود این، به میزانی که از دور استبداد_ انقلاب_ هرج و مرج- استبداد خارج میشویم، هر دو گزاره مشروعیت و اقتدار خود را از دست میدهند و این گامی به پیش در سیاست است. به نظر من امروز میتوان در پرتو مبارزات و تلاشهای یک قرن اخیر زن و مرد ایرانی و نیز در سایه تجربیات عصر اصلاحات، همه چهرهها و حتی نهضتهای مردمی را نقد کرد تا علل و عوامل برآمدن و نیز پایان تراژیک جنبشها و نیز سرنوشت بسیاری از رهبران و فعالان اصلاحطلب مکشوف همگان شود. در پرتو چنین نقدی میتوان امید بست که ایرانیان سرانجام از دور باطل سابقالذکر خارج و از حاکمیت قانون، پاسخگو شدن حکومت، جامعه مدنی فربه و پیشرفت فردی و جمعی بهرهمند شوند.
توجه به نیت، جایگاه و شخصیت ناقد
۱۰. نقد عملکرد هر فرد، حزب و دولتی، اگر چه به یک اعتبار معرفت درجه دوم است، خود یک عمل سیاسی به شمار میرود که برای تأثیرگذاری در قلمرو تصمیمسازی یا تصمیمگیری در حال و آینده مطرح میشود. بنابراین خود باید براساس همان ملاکهایی نقد شود که سیاستورزان و راهبردهای آنان ارزیابی میشوند. به این ترتیب زمان، مکان و شرایط ملی و بینالمللی نقد، موضوع، چگونگی طرح مساله، جایگاه ناقد و. . . میتواند و در برخی مواقع باید مورد توجه اصلاحطلبان واقع شوند. عنایت به این نکته از این باب ضرور است که در نظام بسته، که معمولاً مقاصد اشخاص و حتی احزاب و دولتها آشکار بیان نمیشود و گفتار و بعضا رفتار هر فرد و گروهی اسم مستعار یک هدف پنهان است، فهم موضع و هدف واقعی ناقد، برای چگونگی تعامل با وی و نقد او لازم است. بر این پایه با منتقد محترمی که اصلاحطلبان پیشرو را نقد میکند تا خود از حاشیه امن در مرکز قدرت بهرهمند شود یا برای کانون قدرت حاشیه امن ایجاد کند، اغلب نمیتوان وارد بحث در همان زمینه شد. یعنی با منتقد محترمی که از «الف» میگوید، ولی منظورش «ب» است، علیالاصول نباید درباره «الف» به بحث نشست. مگر آن که بتوان مانند او از «الف» سخن گفت ولی منظور ارائه براهینی در نقد مقاصد واقعی او درباره «ب» باشد. حتی در این صورت لازم است بین «آنچه» نقد میشود، با «آنکه» نقد میکند، تفاوت گذاشت. به اولی بها داد و در صورت وارد بودن، حتی اگر کلمه حقی باشدکه اراده باطلی از آن شده است، از تکرار رفتار غلط خودداری کرد، یا آنچه نکردهایم، انجام دهیم. در هر حال در فهم رفتار خود و ارزیابی آن، «ماقال» یا «آنچه گفته میشود» مهم است. اما در چگونگی تعامل علنی با نقد باید به «منقال» و موضع ناقد و شرایط اجتماعی و سیاسی نیز توجه شود. بهویژه آنکه گاهی ما نقد میشویم نه برای اصلاح امورمان، بلکه برای ورود به میدانی که به هر صورت از آن خارج شویم، شکست خوردهایم چرا که حق بزرگتری را قربانی کردهایم. بنابراین در درون و در عالم نظر و فهم، هیچ عنصری نباید توجه ما را از «نقدها»، صرف نظر از نیت و جایگاه و شخصیت ناقدان منحرف کند، اما برای عکسالعمل نشان دادن، باید با توجه به جمیع شرایط تصمیم گرفت و اقدام کرد.
به بیان روشن، درست است که عدهای از منتقدان محترم برای نقد نکردن کانون قدرت، که هزینهبردار است، با نقد و بعضاً تخریب چهره خاتمی و یارانش میکوشند در میدان حاضر باشند، از فضای رسانهای استفاده کنند و ضمن پرهیز از نقد قدرت، ژست روشنفکرانه و نقاد بگیرند. رفتار چنین اشخاصی قابل درک است، با وجود این، اگر سخن حقی در انتقادهایشان یافت شود، نباید حکم «ناقد» را به «موضوع نقد» تسری داد. زیرا نقد از جنس آگاهی و علم است و اگر در «چین» هم یافت شود، صرف نظر از نیت دانشمندان، باید در پی آن رفت. نقد شرط رسیدن به حکمت محسوب میشود که گم شده مومن است.
سیاستورز دموکرات نقد هر فرد و گروه را حق هر شهروند میداند
۱۱. همچنان که گفته شد هیچ نقدی بدون هدف مطرح نمیشود همانگونه که هیچ عمل سیاسی بدون منظور انجام نمیشود و هیچ شهروندی بدون دلیل خاص، با انگیزه الهی یا نفسانی، به نقد دیگران نمیپردازد. همه از نکته فوق آگاهند. ولی با توجه به اینکه بسیاری از ما در مواجهه با نقد نقاط ضعف نقاد را پررنگ و نقش ناقد و همفکرانش را در شکلگیری آنچه منفی به شمار میآورند، در ذهن برجسته میکنیم، ناخودآگاه از نقد طفره میرویم. باید با این بیماری فراگیر مقابله کرد، همچنان که هرگز نباید در دام اقتدارگراها افتاد که چون طرفدار آزادی و نقد هستیم، ضعفها و خطاهای خود را فریاد کنیم و به خودزنی افتیم. دقت کنیم که تفاوت دو گرایش و دو جناح در این نیست که اصلاحطلبان به علت اعتقاد به دموکراسی، لازم است در هر شرایطی اختلافات درونی یا ضعفهای خود را فریاد کنند ولی اقتدارگراها چون به دموکراسی معتقد نیستند، معاف از خود انتقادی یا دیگر انتقادی هستند. اختلاف در این است که سیاستورز دموکرات نقد هر فرد و گروه، از جمله خود و حکومت، را حق هر شهروند میداند و از گسترش فضای نقد حمایت میکند، اما اقتدارگرا اجازه انتقاد به احدی نمیدهد و در عین حال خود را محق میداند که با نقض حقوق منتقدان خود و اعمال روشهای غیراخلاقی به اهداف خود دست یابد. آنان نهادهای عمومی تبلیغاتی را انحصاراً در کنترل خود میگیرند و در عین حال مانع نشر روزنامههای اصلاحطلبان میشوند، از ایجاد تشکل و برپایی تجمع آنها جلوگیری و صلاحیت نامزدهایشان را در انتخابات رد میکنند.
برای درک بهتر موضوع یادآور میشود که حتی در خانواده دموکراتیک که اصل بر گفتوگو و رای آزاد و برابر افراد است، اعضا تشویق نمیشوند که اختلافهای خانوادگی و فامیلی خود را علنی سازند تا نشان دهند به آزادی معتقدند یا رفتاری دموکراتیک دارند. در «دموکراسی» از «تحمیل» خبری نیست و اصل بر آزادی، گفتوگو و حق مساوی اعضاست. با وجود این چه بسا مسائلی که تا سالها صلاح بر علنیشدن آنها نباشد. زیرا طرح مستقیم و آشکار آنها ممکن است از جهتی مفید باشد، اما از ابعاد دیگر مشکلات زیادی ایجاد کند. مهم آن است که در جامعه و تحت هیچ شرایطی مانع نقد آزاد و علنی دیگران نشویم. این شرط آزادی و رشد است.
نادیده گرفتن صفات مثبت انسانی، شیوهای اخلاقی و انسانی نیست
۱۲. نقد مفید و ضرور آن است که به فهم همهجانبه گذشته برای فعالیت مؤثرتر در آینده ختم شود. توجیه انفعال و بیعملی به تئوریپردازی یا نقد نیاز ندارد. هر شهروند هر لحظه میتواند حیات سیاسی را ترک کند و به زندگی شخصی خود بپردازد. بسمالله. به همین سادگی! همچنین هر شهروندی میتواند با رها کردن عرصه سیاست و حکومت، در جامعه مدنی منشاء خدمات گوناگون شود. مثلا در عرصه آموزش، فرهنگ، هنر و. . . ، به دور از چالش مستقیم با قدرت، بیمارستان، دانشگاه، مسجد، کتابخانه و. . . تأسیس کند یا به کارهای آموزشی مفید بپردازد و به کشور و مردم خود خدمت کند. در عین حال هیچ شهروندی حق ندارد تلاش کسانی را که عمرشان در راه تحقق آرمانهای ملی سپری میشود، نادیده انگارد یا آرمانشان را تحقیر کند. درست است که ایثار و فداکاری حقانیت فکر و راهبرد را ثابت نمیکند، اما نادیده گرفتن صفات مثبت انسانی یا تحقیر چنین انسانهایی نیز، شیوهای اخلاقی و انسانی نیست.
گروه بندی منتقدان اصلاحات
۱۳. با توجه به توضیحات فوق شاید بتوان منتقدان کنونی اصلاحات را به شرح زیر گروه بندی کرد:
الف. جمعی با نگاهی کاملاً منفی و مأیوسانه مبنی بر اینکه هیچ کار مهمی به سود میهن و مردم در ایران شدنی نیست، تلاش اصلاحطلبان را بیفایده میخوانند و به آنان خرده میگیرند.
ب. گروهی به منظور جلب توجه کانون قدرت و سهیم شدن در حکومت یا دست کم تأمین امنیت خود، خاتمی و همکارانش را مورد شدیدترین انتقادها قرار میدهند.
پ. دستهای از منظر عدم تحقق وعدههای اصلاحطلبان و شکست در انتخابات، به آنان انتقاد میکنند.
ت. عدهای به منظور توجیه عملکرد خود که در جهت به قدرت رسیدن اقتدارگراها نقش ایفا کردند میکوشند با اتخاذ راهبرد فرار به جلو، اصلاحطلبان را در موضع تدافعی قرار دهند تا خود نقد نشوند.
با اینکه انگیزه گروه سوم ارزشمندتر است، با این حال باید به همه انتقادها توجه کرد. آنچه وارد است را پذیرفت و به آنچه نادرست است عنداللزوم پاسخ داد یا غیرمستقیم آن را رد کرد.
پنج رکن مهم در نقد اصلاحات
۱۴. چنانچه در نقد اصلاحات پنج رکن مورد ارزیابی قرار گیرد، درک ما واقعبینانهتر و برای آینده توشه بهتری فراهم خواهد شد:
اول، توطئهها، کارشکنیها و مانعتراشیهای استبدادطلبان.
دوم، رفتار دموکراسیخواهان حداکثرگرا که با روحیه «زود و زور» و با عملکرد تمامتخواه نگرانی استبدادطلبان و مرتجعان و نیز درصد قابل توجهی از شهروندان را افزایش میدهند و زمینهساز حاکمیت خشونت، قانونشکنی و استبداد عریان میشوند.
سوم، فضا و روند امور در سطح بینالمللی و اینکه شرایط مزبور چه امکانات و فرصتهایی و نیز چه تهدیدات و موانعی را در راه جنبش اصلاحات ایجاد میکند.
چهارم، حوادث پیشبینی نشده و تأثیرات احتمالی آنها بر فراز و فرود نهضت و وضعیت تحول خواهان.
پنجم، ضعفها و خطاها و فرصتسوزیهای اصلاحطلبان از جمله به دلیل سازمانیافته نبودن یا عدم طراحی راهبردی همهجانبه برای جنبش تا ضمن دلگرم نگاه داشتن شهروندان و تشویق آنان به استقامت در برابر مشکلات، بتوانند از امکانات و فرصتهای ملی و بینالمللی حداکثر استفاده را به عمل آورند و موانع را پشت سر گذارند. روشن است هوشمندی اصلاحطلبان میتواند در برخی مواقع تهدیدها را به فرصت تبدیل کند. عکس مساله نیز صادق است. تسلیم شدن در برابر مشکلات یا فرصتسوزی میتواند موقعیتها و امکانات را به ضدخود تبدیل کند.
آغاز انقلاب، لحظهای است که اصلاحات به بنبست میرسد
۱۵. آیا بررسی این پنج عنصر (وضعیت رقیب یا دشمن، تندروی هم پیمانان، شرایط ملی و جهانی،حوادث پیشبینیناپذیر و عملکرد رهبران و پیروان اصلاحات) در ارزیابی انقلاب نیز صادق نیست و انقلابیون نمیتوانند با همین منطق و معیارها با منتقدان خود مواجه شوند؟ پاسخ را منفی نمیدانم اما به آن دلیل بر نقد اصلاحات از این منظر تأکید میکنم که بر ویژگیها و محدودیتهای حرکت اصلاحی پافشاری کرده باشم. بنابراین اگر رهبران یک نظام سیاسی نیمه دموکراتیک، رسالت خود را نابودی حرکت اصلاحی بدانند و در آن جهت بکوشند، اصلاحات تا حدود زیادی ممتنع میشود. حال آنکه در انقلاب چنین نیست. یعنی هر قدر رژیم به سمت انسداد بیشتر و محدود و سرکوب کردن بیشتر انقلابیون پیش برود، زمینه برای پیروزی مخالفان و سقوط رژیم سیاسی آمادهتر میشود. به همین علت آغاز انقلاب، لحظهای است که اصلاحات ممتنع میشود و به بنبست میرسد. عکس مساله نیز صادق است. اصلاحات موفق منتفی کننده انقلاب است زیرا انتخاب اول شهروندان هرگز انقلاب نبوده است، همچنان که جراحی گزینه نخست هیچ فردی در برابر بیماری نیست. انقلاب در قیاس با اصلاحات، چشمانداز روشنی با هزینه اندک ترسیم نمیکند. تنها هنگامی که مردم با روشهای قانونی، مسالمتآمیز و تدریجی نتوانند به خواستهای خود دست یابند، ممکن است شیوههای غیرقانونی، خشن و فوری یعنی انقلاب را برگزینند.
موضوعات مهم در نقد سیاست ایران معاصر
۱۶. به نظر من روش مفید و بلکه ضروری نقد اصلاحات، با هدف افزایش و انباشت تجربیات گرانقدر هشت ساله، اعم از تلخ یا شیرین، آن است که منتقدان محترم موضوعات زیر را مورد ارزیابی دقیق قرار دهند. انتظار این نیست که هر منتقدی بتواند همه این مسائل یا فقط این محورها را بررسی انتقادی کند، بلکه منظور ارائه موضوعاتی است که ارزیابی آنها میتواند به کار همه دلسوزان، بویژه احزاب اصلاحطلب آید. محورهای پیشنهادی برای نقد اصلاحات عبارتند از:
الف. آیا اصلاحات در ایران، با توجه به ساخت حقوقی (قانون اساسی) و حقیقی (قدرت واقعا موجود) ممکن است؟ اگر هست، چرا و اگر نیست، ضمن برشمردن دلایل، راهبرد آلترناتیو آن (انقلاب کلاسیک، انقلاب آرام یا مخملی، دخالت آمریکا و. . . ) چیست؟ دلایل ترجیح استراتژیهای نوع دوم، یعنی سود بیشتر و هزینه کمتر در کوتاه مدت و استقرار دموکراسی در بلند مدت نسبت به اصلاحات کدام است؟
ب. آیا میتوان بدون تاکید هم زمان بر دو دسته حقوق مدنی (آزادی اندیشه و بیان، قلم، حزب، اتحادیه، انجمن، تجمع و. . . ) و حقوق سیاسی و فرهنگی شهروندان (شرکت در انتخابات آزاد و حقوق و اقوام و مذاهب و. . . ) به توسعه علمی، فنی و اقتصادی دست یافت و ضمن حل مشکلات روزمره آنان، ثبات سیاسی میهن را حفظ کرد؟
پ. آیا اصلاحات بدون حضور اصلاحطلبان در قدرت ممکن است؟ اگر آری، چگونه و اگر نه، چرا؟
ت. نقد شعارهای اصلی اصلاحطلبان یعنی «ایران برای همه ایرانیان»، «عدالت، معنویت و آزادی» و «دموکراسی در خانه، صلح در جهان» و همچنین نقد تاکتیکها به منظور «پاسخگوکردن قدرت» و «حاکمیت قانون».
ث. بررسی دقیق و انتقادی عملکرد خاتمی و دو کابینه او، مجلس ششم و شوراهای شهر و روستای اول.
ج. دستاوردهای فرهنگی، سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و بینالمللی اصلاحات به همراه نقد راهبردهای کوتاه مدت مانند «آرامش فعال» و «بازدارندگی فعال» و نیز ارزیابی فرصتسوزیها، خطاها و احیاناً تقصیرهای اصلاحطلبان (احزاب اصلاحطلب به ویژه گروههای هجدهگانه دوم خردادی) و مطبوعات اصلاحطلب در سالهای ۷۶ تا ۸۴.
چ. ارزیابی حرکتها و جنبشهای اجتماعی (زنان، دانشگاهیان، حقوق بشر و. . . ).
ح. بررسی وضعیت نهادهای مدنی در دوره اصلاحات.
خ. نقد عملکرد اپوزیسیون قانونی در عصر اصلاحات.
د. بررسی عملکرد دولتهای قدرتمند جهانی به ویژه دولت آمریکا در دوره هشت ساله.
ذ. نقد عملکرد اپوزیسیون برانداز در خارج از کشور در این مدت.
از: ایران امروز