من، همان طور که بارها نوشته ام، از سال ۱۹۸۷، یعنى دقیقا سى سال پیش، نوشتن با نام ف. م. سخن را آغاز کردم. قبل از آن هم، یعنى از اوایل انقلاب تا این سال، بدون نام یا با نام هاى مستعار دیگر مى نوشتم. بعد از رایج شدن فارسى نویسى در اینترنت، از سال دریافت جایزه صلح توسط خانم عبادى، یعنى سال ۲۰۰۳، شروع به نوشتن در اینترنت و خبرنامه ى گویا کردم که تا امروز ادامه دارد. خوشحال ام که نزدیک به ۱۴ سال، با شما خوانندگان اینترنتى از طریق نوشته هایم در ارتباط هستم. در طول این ۱۴ سال، در ایران و آلمان و کشورهاى دیگر زندگى کرده ام و اکنون در آلمان هستم.
در ایام اقامت در ایران، همواره منتظر بودم تا زنگ در خانه به صدا در آید و مرا به خاطر نوشته هایم دستگیر کنند؛ یا این که در خیابان، تیرى از جایى در برود و به من اصابت کند. هادى خرسندى تنها کسى بود که به من در ایام ایران بودن هشدار داد که کارِ تو، به دادگاه نمى رسد و تو را در جا مى کشند.
من براى حفظ امنیت ام کار خاصى نکردم، ولى یک کار را با نهایت دقت انجام دادم، و آن ناشناس نگه داشتن خودم از همگان بود. حتى همسر و فرزندم از این که من نویسنده اى کهنه کار و مخالف حکومت اسلامى هستم خبر نداشتند، و من با نهایت دقت این ناشناس بودن را حفظ مى کردم، تا احیانا باعث زحمت آنان یا دیگران نشوم. من حتى روش زندگى و کارم به گونه اى بود که ظن کار سیاسى کردن، نمى توانست به ذهن همسر و فرزندم خطور کند. آدمى بودم کتاب دوست و کتاب خوان و کتاب باز، که ذهن ام بر هر اندیشه اى باز بود، و به سیاست علاقه اى نداشتم، اما در راى گیرى ها شرکت مى کردم، و مثلا به خاتمى راى میدادم، و هر چند تمام نشریات سیاسى و اجتماعى را مى خریدم و مى خواندم، اما بیشتر از این کارى به سیاست نداشتم. این چهره اى بود که من در خانواده و در محیط دوستانم از خود نشان داده بودم.
در سال ۱۳۸۵ از همسرم به خاطر مشکلات کارى و خانوادگى که بخشى از آن به خاطر فشار مخفى نگه داشتن خودم بود و دپرسیون شدیدى که داشتم به طور دوستانه و محترمانه جدا شدم، و با ایشان -حتى موقعى که همسر دیگرى اختیار کرد- به خاطر فرزندمان، در تماس تلفنى بودم و اگر ایشان سفرى براى دیدار با پسرمان داشت با ایشان ملاقات مى کردم و در خدمت ایشان و مادر گرامى شان بودم.
آخرین شغل من در ایران معلمى خلبانى بود. در زمینه ى خلبانى کتاب هاى آموزشى به فارسى نوشتم که هنوز هم مورد استفاده ى دانشجویان خلبانى و مهندسى پرواز است.
در آلمان، چند سال پیش به دلیل دپرسیون شدید، دست به خودکشى زدم، که موفقیت آمیز نبود، و البته منطقى هم نبود. بعد از بیمارستان، حدود سه ماه و نیم، در بخش بسته ى بیمارستان روانى هامبورگ بسترى شدم، و مدت دو سال، در انواع و اقسام کلینیک هاى روانى مشغول درمان بودم که تا به امروز ادامه دارد، و فعلا بر دپرسیون ام با دارو غلبه کرده ام.
از حدود دو سال پیش به این سو، کارِ من، رسما و صرفا نوشتن است و از این طریق، با لطف و محبت دوستان گویانیوز و تلویزیون ایران فردا، و مدتى سایت خودنویس امرار معاش کرده و مى کنم. یک کار جنبى دیگر هم دارم که با آن قسمتى از هزینه هاى زندگى ام را تامین مى کنم.
سال هایى که کار جداگانه داشتم، و نیازى به درآمد مجزا نداشتم، مطلقا براى نوشته هایم حقوقى دریافت نمى کردم و افتخار داشتم که براى مردم سرزمین ام مى نویسم. هر چه هم در آمد داشتم، صرف خانواده ام و اشخاص ندار مى شد که از این موضوع هم چون مربوط به شخص من بوده، کسى اطلاع نداشته است.
*****
دو روز پیش، همسر سابق ام، در تماس تلفنى یى که داشتیم به من گفت که از نهاد ریاست جمهورى با ایشان تماس گرفته اند، و از ایشان خواسته اند که امروز -چهارشنبه- به فلان قسمت از اداره ى گذرنامه برود. ایشان با تعجب از موضوع تشابه اسمى، امروز به این نهاد مراجعه کرد، و از کسى که آنجا بود شنید که این دعوت نه به خاطر ایشان بلکه به خاطر -همسر سابق اش- یعنى «فرهاد مشرق زمینى» بوده است. ایشان هم هاج و واج از شنیدن موضوع، چون مى داند من اهل مطالعه ى سیاسى و اصولا هر نوع مطالعه اى هستم، ولى اهل سیاسى کارى و کار سیاسى نیستم -که واقعا هم نیستم!- بسیار متعجب شده و بعد از بازگشت از نهاد ریاست جمهورى با من تماس گرفت و گفت که چنین چیزهایى گفته و شنیده است و آن ها حتما اشتباه مى کنند و مرا با کس دیگرى اشتباه گرفته اند!
من به ایشان گفتم که اولا چه اشتباه کنند چه اشتباه نکنند، این موضوع، مربوط به من است، نه شما که ۱۱ سال است از من جدا شده اید. ثانیا کسى اگر حرفى دارد به خودِ من بزند، چون فکر نمى کنم این موضوع به شما ارتباطى پیدا کند. اگر مى خواستند پاى فامیل مرا به میان بکشند، باید مى رفتند سراغ برادر و خواهر من که سال هاست هیچ تماسى با هیچ کدام شان ندارم، چرا آمده اند سراغ شما؟
خانم به من گفتند که بعد از ظهر قرار است نهاد ریاست جمهورى شماره تلفنى به ایشان بدهد که من از آلمان به آنها زنگ بزنم و آنها با من حرف بزنند. به خانم گفتم عجیب است، نهاد ریاست جمهورى مى خواهد با من حرف بزند، اسم و آدرس و تلفن فعلى مرا هم دارد، آن وقت این کار را از طریق شما انجام مى دهد، و تازه من باید به آن ها تلفن بزنم و هزینه ى مکالمه را بپردازم؟! چرا خودشان زنگ نمى زنند؟! و تازه چه صحبتى؟! من با کسى، خاصه نهاد ریاست جمهورى صحبتى ندارم بکنم!
بعد از ظهر امروز، خانم با من تماس گرفت و گفت که از نهاد ریاست جمهورى شخصى با او تماس گرفته و شماره تلفنى به او داده، ولى گفته این تلفن را به من -یعنى سخن- ندهد، و یادم نیست الان کدام روز، خانم باید مجددا به نهاد ریاست جمهورى برود، و با تلفن او، نهاد با من تماس بگیرد، و جلوى خانم با من صحبت کنند!
اکنون منتظر خواهم ماند تا به حساب خانم، نهاد ریاست جمهورى با من تماس بگیرد! احتمالا این نهاد، چون میداند که من به رغم تمام اختلافات نظرى و سبک زندگى و بسیارى چیزهاى دیگر که با خانم دارم، ولى همواره با احترام با هم سخن مى گوییم، مى خواهند مرا در رو در بایستى ایشان بیندازند، که مثلا دست از کار نوشتن بردارم، که خبر ندارند من اگر اهل دست برداشتن از کار نوشتن بودم، این قدر بر ناشناس ماندن خودم اصرار نمى کردم، و در شرایط دشوارى که حکومت براى من ایجاد کرده بود، دست از نوشتن بر مى داشتم.
اکنون، من این چند کلمه را براى شما خوانندگان گرامى گویا مى نویسم چون همیشه سعى کرده ام، حقیقت همه چیز را تا جایى که مى توانم بازگو کنم. نمى دانم نهاد ریاست جمهورى، چه خوابى براى من دیده، یا چه آشى براى من پخته است. من هرگز از کار نوشتن دست بر نخواهم داشت، و اتفاقا حکومت اسلامى باید خوشحال باشد که منتقدى مثل من دارد که تمام زشتى هاى آن را، با کلمات صاف و روشن، و با نهایت صراحت به آن ها نشان مى دهد.
همسر سابق ام از این نوشته هم خبر ندارد، و مطمئن هستم روزى که به اداره ى مربوط برود و این نوشته را در مقابل او قرار دهند، بسیار تعجب خواهد کرد و اگر هم موضوع را باور کند که نمى کند، مرا مورد شماتت قرار خواهد داد، که آخر سیاست هم شد کار! برو به دنبال یه کار درست حسابى!
دوستدار و نویسنده ى شما مردم نازنین
فرهاد مشرق زمینى
ف. م. سخن
از: گویا