سایت ملیون ایران

از مرگ هیچکس شاد نباید شد اما…

نبندی زان میان طرفی کمروار
اگر خود را ببینی در میانه
حافظ

ع. ش. زند

از مرگ هیچ‌کس نباید شادمان شد. هر روز نوبت کسی است و آن  که از مرگ دیگری شادی می‌کند سرنوشت محتوم خود را  از یاد برده‌است. ابراهیم یزدی هم به پایان زندگی خود رسید. درباره‌ی او گفتنی بسیار است. من دوران کوتاهی، در اولین سالهای تأسیس جبهه ملی ایران در اروپا و در آمریکا، نام او را به عنوان یکی از فعالان جبهه ملی آمریکا، بخصوص از زنده‌یاد خسرو شاکری زند شنیده بودم که خود نیز به‌هنگام تحصیل در آن کشور از فعالان همان سازمان بود. بعد ها، زمانی که اسلامی های خارج از کشور، که ما نمی‌دانستیم در انجمن های اسلامی‌شان هم فعالیتی نیمه مخفی داشتند، زیر نام جبهه ملی سوم علیه جبهه ملی به توطئه پرداختند نام او را جزو گروهی که در فعالیت اخیر شرکت داشتند و شامل کسانی چون قطب‌زاده، بنی صدر و حسن حبیبی نیز می شد، یافتم. این سابقه‌ی امر بود. البته او و برادر زنده‌یادم یکدیگر را می‌شناختند اما من و او آشنایی حضوری نیافته‌بودیم و یکدیگر را تنها  از دور می‌شناختیم.

فعالیت های او در پاریس در جوار آیت‌الله خمینی را همه می‌دانند. اینجا من قصد ورود به این سوابق را ندارم. اما موضوعی هست که مستقیماً به شخص من و برادرم ارتباط می‌یابد، و بی مناسبت نمی‌دانم آن موضوع را نه از جهت خصوصی آن، بلکه از جنبه ی اصولی مطرح سازم.

در روزهای اخیر فیلمی از یک سخنرانی ابراهیم یزدی منتشر شده که در آن از اعمال شورای نگهبان انتقاد شده‌است. یکی از ایرادهایی که سخنران به کارهای آن نهاد گرفته این است که به‌هنگام رسیدگی به صلاحیت نامزدهای نمایندگی مجلس اسلامی هفتم صلاحیت او را رد‌کرده‌بوده‌اند و یکی از ایرادات وارد بر او مرتد خواندن او بوده است. پاسخ ابراهیم یزدی به این اتهام این است که بپرسد در کدام دادگاه صالح این حکم علیه او صادر‌شده‌است. پرسشی درست است.

آنچه یزدی در هنگام طرح این پرسش از یاد‌می‌برد اعمالی‌است که خود او درهمین زمینه علیه دیگران مرتکب شده‌است.

هنگامی که در مجلس اول اسلامی اعتبارنامه‌ی زنده‌یاد خسرو قشقایی در کمسیون اعتبارنامه ها، به استناد اتهامات واهی مشابهی رد شده‌بود، ابراهیم یزدی که رییس یا دست‌کم سخنگوی آن کمسیون بود آن تصمیم را با بوق و کرنا به روزنامه‌نگاران اعلام‌کرد.

او از این فرصت استفاده‌کرد تا در این میان یک تسویه حساب شخصی نیز به‌عمل‌آورد. زیرا در میان اسنادی که درباره‌ی مرحوم خسرو قشقایی به روزنامه‌نگاران داده بود اسناد دیگری را هم، به این بهانه که مربوط به همان مجموعه بوده، پخش‌کرده‌بود که به  ادعای او مربوط به براداران شاکری (زند) بوده‌است. این اسناد که حاوی گزارش هایی از مأموران ساواک بوده بنا به ادعای او مربوط به فعالیت های آن دو برادر هم «کمونیست» و هم «عضو سی آی ای» بوده است که با خسرو خان قشقایی در تماس بوده‌اند. قضیه از این قرار بوده که در محفل خصوصی خسروخان قشقایی در مونیخ که غالباً در یک چلوکبابی ایرانی آن شهر برقرار‌می‌شده مأمورینی از ساواک هم رخنه‌داشته‌اند. کار این مأموران گزارش های راست و دروغ درباره‌ی گفت‌و‌گوهای آن محفل بوده‌است.

در این گفت‌و‌گوها همه نوع  سخنی از جمله اتهامات یاوه و مغرضانه هم جاری بوده‌است. اتهام کمونیست بودن را چند سال پیش از بهمن ۵۷  سرتیپ بهزادی دادستان ارتش طی یک کنفرانس پرسروصدا به همه‌ی سران کنفدراسیون دانشجویان ایرانی زده‌بود. اما اتهام مأموریت در سی آی ای از آن نوع  سخنانی بود که در دکان هیچ عطاری یافت‌نمی‌شد. یزدی هنگام رسیدگی به مدارک گزارش های ساواک از محفل مونیخ به این اتهامات یاوه هم دست‌یافته‌بود و خواسته‌بود با اغتنام فرصت با یک تیر دو نشان زده‌باشد. موضوع در روزنامه‌های پرشمارگان پایتخت منعکس گردید و بلافاصله از سوی آشنایان دلسوز طی پیغامی سربسته به من، و البته زنده‌یاد خسرو شاکری زند، اطلاع داده شد تا درصورتی که قصد بازگشت مجدد به ‌کشور را می‌داشتیم دست‌نگهداریم، و وعده داده شده بود که با  پیک بعدی خبرهای کامل‌تری داده می‌شد. پس از مدتی نامه‌ی مفصلی همراه با بریده‌ی یکی دو روزنامه که آن خبر را منعکس ‌کرده‌بودند از ایران رسید. علت این کینه‌توزی و ارتکاب اتهاماتی چنان ناجوانمردانه که یک مسلمان واقعاً مؤمن نیز از آن شرم‌دارد چه بود؟ تنها این که این دو برادر، که هر دو از بنیانگذاران جبهه ملی در خارج از کشور و همچنین از بنیانگذاران و سران کنفدراسیون بودند، مانند اکثریت بزرگ فعالان جبهه ملی در خارج از کشور، با این جناح اسلامی که دیگر سالها بود جبهه ملی و کنفدراسیون را هم ترک کرده بودند، اختلاف عقیده داشتند. همین و بس! از دید این افراد کوته‌نظر هر کس که از ایدئولوژی به‌اصطلاح اسلامی آنها  پیروی نمی‌کرد حتماً کمونیست بود.

نویسنده‌ی این سطور به‌تازگی از ایران بازگشته‌بودم و از مشاهده‌ی جو اختناق ناشی از «انقلاب شکوهمند» و نتیجه‌ی معکوس برای همه‌ی تلاش های ملت ایران و نسل خودمان برای آزادی به‌سختی آشفته‌خاطر. روزی برای گردش و فراموش کردن آن همه‌ سرخوردگی به باغ معروف لوکزامبورگ که در مرکز پاریس و در محله‌‌ی دانشجویی قدیم این شهر نزدیک دانشگاه سوربون قراردارد رفته‌بودم. ناگهان صدای سلام آشنایی به‌ گوشم رسید. به سوی صدا نگاه‌کردم و مخاطب را که از دوستان سیاسی قدیم پاریس بود شناختم. آن شخص آقای مهدی عسگری بود که از ابتدای تأسیس جبهه ملی اروپا که از فعالان پاریس بود با او آشنا بودم. او کسی بود که آیت‌الله خمینی به‌هنگام اقامت در پاریس در خانه‌ی همسر فرانسوی او در نوفل لوشاتو سکنی‌گزیده‌بود.

پس از تبادل سخنان معمول گفت‌و‌گو ناچار به وضع  کشور رسید و چون من به شدت به آنچه پیش‌آمده بود تاختم همانگونه که می‌شد انتظار داشت با موضع دفاعی آن دوست قدیم روبرو شدم. وقتی از فقدان هرگونه آزادی گفتم و پرسیدم او به عنوان یک هوادار قدیمی مصدق چگونه می‌تواند از چنین وضعی دفاع کند وی در پاسخ من گفت دوست عزیز کشور و ملت ما کشور و ملتی مسلمان اند و شما هرقدر هم آزادیخواه باشید نمی‌توانید انتظار داشته باشید که در چنین کشوری زن و مرد برهنه در دریا شنا کنند ! در حالی که من این موضوع را پیش‌نکشیده‌بودم پیدا بود که این موضوع از آن نوعی است که برای مغالطه در اینگونه  گفت‌و‌گوها مناسب است و می‌تواند دهان مخاطبان عامی را به‌سادگی‌ببندد و بدین مناسبت در آن ایام برای این مصرف بسیار به‌کار‌می‌رفته‌است. با این که این «استدلال» برایم نادرست بود اما از فرصت استفاده‌کردم و موضوع عمل ناشایست یزدی را پیش‌کشیدم و به او گفتم آیا در چنین کشوری من و امثال من حق داریم در برابر چنین اتهامات ناجوانمردانه‌ای از شرف، وطن‌دوستی و آزادگی خود دفاع کنیم ؟ آن «دوست» دیگر پاسخی نداشت و تا جایی که می توانم به‌یاد‌آورم اظهار تأسف‌کرد. او از اعضاء قدیمی حزب مردم ایران بود که محمد نخشب پس از انشعاب از حزب ایران تأسیس کرده بود و عنوان آن را حزب سوسیالیست های خداپرست نهاده‌بود.

به هنگام شنیدن سخنان مرحوم ابراهیم یزدی در اعتراض به اتهام ارتدادی که به‌ او وارد شده‌بود البته نمی‌توانستم به‌یاد آنچه در بالا ذکر آن رفت نیافتم. در چنین رویدادهایی این پرسش پیش‌می‌آید که کسانی که به‌هنگام قدرت خود را گم‌می‌کنند و به هر عمل ناجوانمردانه‌ای دست‌می‌آلایند چگونه انتظار دارند که به‌هنگام فروافتادن از مرکب، دیگرانی همچون خود آنان، یا اگر بدتر از آن ممکن باشد بدتر، همان ناجوانمردی‌ها را در حق خود آنان مرتکب نشوند. چون کسی با سوء استفاده از فرصتی که برای برچیدن دیکتاتوری محمدرضا شاه بوجودآمده‌بود برای نابودی کل دستاوردهای دموکراتیک و ضمانت‌های قضایی مشروطه و قانون اساسی آن با خمینی همدست می‌شود و حتی پیش از وضع قانون جدید هم با دست‌یابی به اندک‌ قدرتی که هنوز استوار هم نشده، دست به بیداد و خودکامگی می‌زند، در حالی که سرنوشت دیکتاتور پیشین هم پیش روی اوست، چگونه نمی‌بیند که در صورتی که مسلم‌ترین حقوق دیگران را رعایت نکرد، نوبت می‌تواند به او هم برسد. لازم نیست کسی اعلامیه‌ی جهانی حقوق بشر را از حفظ بداند تا در رعایت حقوق دیگران جوانمردانه رفتار‌کند. همه‌‌ی امثال و حکم عامیانه‌ و نصایح بزرگان ادب و فرهنگ ما سرشار از راهنمایی ها و اندرزهایی است که ما را از ارتکاب بیعدالتی، به‌ویژه در وقت توانایی، منع‌کرده‌اند.

خسرو خان قشقایی فرشته نبود. اما او در هر حال یک ایرانی وطنخواه بود و خود و برادرانش از یاران وفادار دکتر مصدق بودند که، به بهای از دست دادن همه‌ی امتیازات اجتماعی بزرگ خود، که کم نبود، هرگز زیر بار دیکتاتوری شاه نرفتند. اما درست به دلیل همین گردن‌فرازی آنها بود که می بایست اعتبارنامه‌ی او در مجلس اسلامی، و در کمیسیونی به سرکردگی ابراهیم یزدی، رد می‌شد زیرا برای خمینی و حواریونش سری که یک بند انگشت از سرهای آنها تجاوز می‌کرد حق حیات نداشت. طرد امیرانتظام و پس از او خود مهندس بازرگان نیز به همین دلیل بود. می‌بایست اعتبارنامه‌ی خسرو قشقایی رد  می‌شد تا او به میان ایل رود و مقدماتی فراهم گردد که بدان شکل فجیع به‌دارش بیاویزند.

در همه‌ی این فجایع امثال یزدی نه تنها ساکت، بل از دوریا از نزدیک، همدست بودند. آیا روزی که خمینی همه‌ی جبهه ملی ها را، که چند تن از آنان وزیران دولتی بودند که او نیز در آن عضویت داشت، یکجا مرتد اعلام کرد، کسی از یزدی که در آن سخنرانی از شورای نگهبان به دلیل مرتد خواندن او شکوه دارد، صدایی شنیده‌بود. باری حکمت عامیانه‌ی ما بی‌جهت نمی‌گوید که «مرگ خوب است اما برای همسایه.»

آیا هنوز هم برای پذیرفتن و آموختن این اصول ساده و کوشش برای رعایت آنها در حق همگان، بلا استثنا، زود است ؟

هشتم شهریور ماه ۱۳۹۶ برابر ۳۰ اوت  ۲۰۱۷

خروج از نسخه موبایل