سایت ملیون ایران

حقوق بشر و نیروهای مخالف آن

سراسر حکومت جمهوری اسلامی جز نقض حقوق بشرو قتل های سیاسی و زنجیره ای وسرکوب افکار وآزادی اندیشه چیزدیگری نبوده است. باین لحاظ یکی از عرصه های اساسی مبارزه سیاسی در ایران دفاع از حقوق بشر بوده ومیباشد. در فرهنگ سیاسی ایران بخاطر فشار دیدگاه اسلامی و مارکسیستی و ناسیونالیستی، دفاع از اعلامیه جهانی حقوق بشر همیشه مورد توجه قرارنگرفته است وتلاش کوشندگان این راه پیوسته مورد سرکوب و مخالفت و انتقاد قرارداشته است. اسلامگرایان احکام اسلام را برتر از حقوق بشر اعلام نموده و مارکسیستها ایدئولوژی خود را برتراز منشور حقوق بشر تلقی کرده و حقوق بشر را بورژوائی قلمداد میکنند. حال آنکه نوع بشر مقوله همه گیر بوده و احترام به حقوق بشر مشمول حقوق بنیادی همه انسانها ست.

حقوق بنیادی انسانی

فکراصلی حقوق بشر از اومانیسم سرچشمه میگیرد. رونسانس در اروپا، عصرروشنگری و فلاسفه قرن هیژدهم، انقلاب فرانسه، متفکران قرن نوزدهم آلمان و نیزکشفیات انسان شناسی ازجمله عوامل زمینه ساز این تحول فکری بشمار میایند. این زمینه تاریخی با تراژدی های قرن بیستم مانند کشتاردهها میلیون در دوجنگ جهانی، جنایات نازیسم و استالینیسم و کشتار اتمی ۲۰۰۰۰۰ نفردر هیروشیما و ناکازاکی، وجدان انسانی را بیدار ساخت و اندیشه اومانیستی را پرورش داد.

در برخی مواد اعلامیه جهانی حقوق بشر که در ۱۰ دسامبر ۱۹۴۸ به تصویب رسید میاید:

ماده یکم: “تمام افراد بشر آزاد زاده می شوند و از لحاظ حیثیت و کرامت و حقوق با هم برابرند”

ماده دوم: “هر کس می تواند بی هیچ گونه تمایزی ، به ویژه از حیث نژاد ، رنگ ، جنس ، زبان ، دین، عقیده ی سیاسی یا هر عقیده ی دیگر ، و همچنین منشاء ملی یا اجتماعی ، ثروت ، ولادت یا هر وضعیت دیگر، از تمام حقوق و همه ی آزادی های ذکر شده در این اعلامیه بهره مند گردد…”

ماده سوم: “هر فردی حق زندگی ، آزادی و امنیت شخصی دارد.”

ماده چهارم: “هیچ کس را نمی توان در بیگاری یا بردگی نگه داشت؛ برده داری وبرده فروشی به هر شکلی ممنوع است.”

ماده پنجم:”هیچ کس را نمی توان تحت شکنجه، مجازات یا رفتاری قرارداد که ظالمانه، یا بر خلاف انسانیت ویا توهین آمیز باشد.”

ماده هیژدهم: “هر شخصی حق دارد از آزادی اندیشه ، وجدان و دین بهره مند شود…”

ماده نوزدهم: “هر فردی حق آزادی عقیده و بیان دارد و این حق مستلزم آن است که کسی از داشتن عقاید خود بیم و نگرانی نداشته باشد و در کسب و دریافت و انتشار اطلاعات و افکار ، به تمام وسایل ممکن بیان و بدون ملاحظات مرزی آزاد باشد.”

در واقع حقوق بشر دربرابرخودکامگی و خودسری دولت ها و قدرت سیاسی و تباه شدن جان و حقوق انسانها شکل گرفته است. بنابرتعریف بالا حقوق بشر مبتنی بر حقوق سیاسی وفرهنگی وانسانی است. حق انسان برای زندگی کردن آزاد وبدوراز هرگونه بردگی یک اصل اساسی است. هیچ مقام و نهاد و دولت و طبقه ای نمی تواند کسی را بخاطر عقایدش به زندان بیاندازد و جانش را بگیرد. انسانها بدور از هرگونه تمایز وتبعیض برابرند و دارای آزادی اندیشه وبیان هستند. این اصول ساده و بنیادی به ارزش انسانی رجوع داده وعلیرغم تفاوتهای افراد، به گوهر یگانه و کرامت آنان توجه دارد.

نیروهای ناقض حقوق بشر

درطول تاریخ ودر جوامع گوناگون این حقوق انسانی پایمال شده است و انسانها پیوسته مورد ستم ویا محدودیت قرارگرفته اند. از نظر جامعه شناسی نقض حقوق بشربرپایه تصمیم نیروهای اجتماعی گوناگون صورت میگیرد. در کنار حکومت ها که اغلب نقش اصلی در سرکوب را بازی میکنند، نیروها و نهادهای دیگری نیز در نقض حقوق بشر فعالند. این نیروها کدامند؟

یکم دولت ها. حکومت ها بمثابه نیروی مسلط متشکل انحصار گرا همیشه در پی محدود کردن جامعه مدنی و عملکرد شهروندان هستند واین دولت ها به لحاظ وابستگی به اقشار اجتماعی ونیز خاصیت عملکرد خودمختارانه خود و مشروعیت بخشی باعمال خود، از حقوق و آزادی جامعه مدنی میکاهند وخودسری خودرا جلوه قانونی می بخشند. دولت ها بلحاظ وابستگی به اقشار اجتماعی امتیاز دار و نیز ساختار ویژه خود که برپایه خودمشروعیت بخشی استوار میباشد، پیوسته تمایل به محدود نمودن حقوق جامعه مدنی داشته وبه اقدامات خودسرانه روی میاورند. دولت ها چه استبدادی و چه دمکراتیک با شدت و ضعف در جستجوی انحصارو تحمیل اراده خود به جامعه هستند. میان دوقطب جامعه، از یکسو جامعه مدنی و شهروندان که در جهت آزادی و حقوق تلاش میکنند واز سوی دیگر عملکرد حکومت وسازمان اداری و کنترل و نیز سرکوب آن که در تحکیم انحصارخود میباشد، کشاکش ادامه مییابد و اغلب حقوق فردی پایمال میگردد. مقابله با خودسری دولت ها و افشای نقض حقوق بشر در عرصه بین المللی یک وظیفه اساسی بشمارمیاید. اغلب کشورهائی که امضاکننده پیمانها هستند خود ناقض حقوق انسانی میباشند. درکشورهای آزاد وجدان عمومی هوشیارتر و حساستر بوده ومحدودیت برای دولت ها گسترده تر میباشد وبعلاوه رسانه ها وسازمانهای حقوق بشری بلافاصله وارد عمل میشوند، حال آنکه در کشورهای دیکتاتوری امکان عمل ضعیف بوده و سازمانهای بین المللی همیشه از تاثیر لازمه برخوردارنیستند. علیرغم این محدودیتها، اعتراض علیه زندان و شکنجه، افشای دروغ دولتهای متجاوز و ایجاد فشار بین المللی انزوای بیشترآنها را در پی خواهد داشت.

دوم احزاب و سازمانها و انجمن ها. این تشکلات پیوسته بلحاظ “سانترالیسم حزبی” و یا دیسیپلین تشکیلاتی ویا اختلاف نظرات که مورد قبول اکثریت ویا بخشی از اعضای با نفوذ نیست، به حذف اندیشه و نظر دست میزنند. حذف افکار دیگران باادعای رعایت نظر اکثریت صورت گرفته و شخص مخالف ویا اقلیت دیگر حتا قادر نیست بیان آزاد وراحت داشته باشد. البته این شگردها با توطئه و عوامفریبی همراه بوده، وسرکوب نظرات شکل قانونی بخود میگیرد. روشن است که اقدام یک حزب سیاسی برپایه یک تصمیم همگانی و یا تصمیم اکثریت صورت میگیرد. ولی آنچه که در شرایط سانسور در دستور کار قرارمیگیرد به کنار نهادن ویا پوشاندن و یا سانسور مستقیم دیدگاه وبیان آن میباشد. حذف نظرگاه دیگران تحت عنوان وبهانه “نظر اقلیت”، “احترام به ارزش حزبی”، “احترام به مقدسات توده”، “مقابله با تند روی”، “جلوگیری از جریحه دارشدن”، “ممانعت از اخلال” وغیره، جز نقض حقوق بشر چیز دیگری نمی تواند باشد. در این سازمانها خودسانسوری وکرنش و سازش منحط بخشی مهمی از اعضا ضامن غلبه خط سانسوروحاکمیت بوروکراتها است. مکانیسم های حزبی در تناقض با شکوفائی اندیشه وآزادفکری بوده و در پی سرکوب نمودن پدیده روشنفکری میباشند. بدین لحاظ روشنفکران اغلب مورد طرد دستگاه سازمانی قرارمیگیرند.

سوم نیروهای متخاصم ودر گیرو نیروی فشار. این نیروها در جدال مستقیم نظامی و غیر نظامی برای تقویت موضع خویش و تضعیف رقبای خود از پخش نظر و افکار دیگران جلوگیری کرده، ایجاد خطر جانی نموده و به حذف دیگری روی میاورند. شرایط جنگ داخلی ومبارزه حاد گروهی وگرایش به کسب قدرت، تمایل به نظرواحد را تقویت نموده و شرایط را برای سرکوب اندیشه مهیا میسازد. ابراز نظر مخالف بمثابه امری که به دشمن کمک رسانی میکند تلقی شده و سانسور و خود سانسوری محور مدیریت افکار مخالف میگردد. در جوامعی که جنگ داخلی وجود دارد اینگونه کردارها بسیار رایج است. سازمان مجاهدین و سانسور قدرتمند درونی آن وتعرض علیه نیروهای دیگر بیان سیاست حذفی و نقض حقوق بشر از جانب این سازمان است. در زمان پهلوی عملکرد درونی سازمانهای چریکی و تصفیه خونین اعضا مخالف خط مشی رهبری و طرح ایدئولوژی “امنیتی” با هدف نفی قاطع نظرات مخالف و حقوق سیاسی دیگران صورت میگرفت. در چنین شرایطی آزادی اندیشه و حق بیان با قدرت پایمال میشود وسیاستگرائی مزمن وبیمار به سانسورگرائی مخرب کاملن میدان میدهد.

چهارم نهادهای رسانه ای. رسانه ها از آنجا که دربسیاری از مواقع به نیروهای اجتماعی و سیاسی و اقتصادی وابسته بوده و یا بسانسور تمایل دارند، به حذف افکار و اخراج روزنامه نگاران مستقل دست زده و خودسانسوری را نیز رشد میدهند. البته واقعیت استقلال رسانه هاو دمکرات بودن هیات دبیران نقش مهمی در تحمل نظر مستقل روزنامه نگار و مقاومت دربرابر نیروهای فشار دارد. ولی بهرحال سانسور بشکل های گوناگون عمل میکند وحقیقت اینستکه حذف نظر روزنامه نگاران دربسیاری از اوقات با سکوت خود آنها نیزمواجه میگردد زیرا ملاحظات شغلی و مالی، اینان را بسکوت وادار میکند ویا آنهاپیشاپیش به خودسانسوری اقدام میورزند. خیلی از روزنامه نگاران فاقد شجاعت و درک پیشرو میباشند ودر عمل با سانسورمیسازند. رسانه هائی که از استقلال نسبی برخوردارند بطور مسلم افشاگر نقض حقوق بشر توسط دولتها میباشند، ولی از یاد نباید برد که خود رسانه های دولتی و غیر دولتی گرفتار سانسور بوده و حقوق همکاران خود را همیشه رعایت نمی کنند. مدیران این رسانه ها با زیرکی و شگرد برای حفظ مقام خود روزنامه نگاران را به “معقول نمودن” موضع خود ویابسکوت وادار میکنند و باعث انحطاط اندیشه آزاد وجستجوگری جدی میگردند.

پنجم نیروهای سنت ودین. سنت ها وادیان ار آنجا که محافظه کارهستند، در پی حفظ تابوها، جزمیات و مقدسات خویشتند و از جایگاه و قدرت خود در ذهن توده ها نگهداری میکنند. برای ادیان، کنترل اجتماعی از طریق کنترل اذهان صورت میگیرد؛ افراد و افکار باید تابع این اعتقادات بوده و خطای بزرگ در نفی مقدسات، توام باطرد و مرگ میتواند باشد. اسلام برپایه عدم بردباری دیگراندیش و تمایز بین افراد بنا شده است: مومن، منافق، مرتد، کفار، یهود ، نصارا، زن، برده وغیره، همه این گروهبندی ها از برابری و حقوق وارزش یکسان برخوردار نیستند. در قرآن فقط مومن طرفدار پیامبر اسلام نزدیک به خدا و قابل احترام است و آنچه که اصل است، اصل نابرابری است. اسلام دین حقوق بشر و آزادی و دمکراسی نیست، بلکه در تناقض با این ارزش های برابری طلبی بوده و خود را تنها معیار حقیقت دانسته وهرچه بیرون از این دین است را باطل میداند. دراسلام بشر بودن به خودی خود هیچ حقی برای کسی نمی آفریند. بشربودن ایجاد تکلیف ووظیفه اجرای تکلیف میکند وکسی صاحب حق است که “حق” دین اسلام رابشناسد وبنابراین غیر مسلمان وبرای شیعیان غیر شیعه فاقد حق هستند. از نظر مابطور مسلم درباره حقوق مسلمان بعنوان یک شهروند مانند هر فرد معتقد دیگر شکی نیست. از نظر حقوق بشر، یک شهروند مسلمان مانند هر شهروند دیگر، معتقد ویا ناباور، دربرابراستبداد وخشونت بطرز قاطع قابل دفاع است. کرامت وشرافت انسانها به ارزش انسانی آنها بستگی دارد ونه به دین آنها. حال آنکه دین و ایدئولوژی ناقض حقوق بشرهستند زیرا تفاوت بین انسانها قائل شده و به تقسیم بندی گروه پست و گروه برتر دست میزنند واز جان و حقوق انسانی وآزادی آنها به یکسان دفاع نمی کنند. جنگ های مذهبی در طول تاریخ ویا فرقه گرائی مذهبی و قدرت مذهبی پیوسته به اذیت وآزار دیگراندیشان پرداخته و به کشتار دیگران اقدام کرده اند. فدائیان اسلام آدمکش بودند و اسلام حکومتی نیز آزادی کش است.

دوارزش حیاتی دیگر

بجرات میتوان دونکته دیگر را با توجه به روح اعلامیه جهانی حقوق بشربعنوان حقوق اساسی انسانی مورد تاکید قرارداد، یکی حقوق بشر در عرصه زیست محیطی و دیگری حقوق بشر در مورد حافظه تاریخی افراد اعدامی وتیرباران شده.

در عرصه زیست محیطی. سیاستمدار فرانسوی “استفان هسل” یکی از نویسندگان اعلامیه حقوق بشرمصوبه سال ۱۹۴۸، چندی پیش میگفت ما در زمان نگارش منشور به اهمیت محیط زیست واقف نبودیم و از سی سال به اینسو متوجه شدیم که منابع طبیعی محدود هستند و نمی توان بر منطق مصرف افسارگسیخته پافشاری کرد وبنابراین حفظ محیط زیست یک اصل اساسی است. با توجه به این گفته میتوان بیان کرد که دیدگاه اولیه منشور حقوق بشر، بر آزادی های فردی و اجتماعی تاکید داشت و سپس نگاه دقیق تر پیمان های منشور دستیابی به آزادی فردی و اجتماعی را مشروط به آزادی های اقتصادی، فرهنگی و جنسیتی دانست و آخرین تحولات فکری حقوق بشری برمبارزه با آلودگی وویرانگری زیست محیطی و نگهداری و حفظ طبیعت و منابع آن برای نسل های آینده پافشاری میکنند. در مورد محیط زیست اصل مطلب در این استکه انسان در رابطه ارگانیک با جنبه های دیگری بیودیورسیته ویا گوناگونی زندگی بوده و رابطه انسان با طبیعت و منابع طبیعی مانند آب و هوا وخاک و تنوع گیاهی و حیوانی یک رابطه دینامیک، ارگانیک و حیاتی است. انسان محروم از محیط زیست سالم وشاداب بناگزیر فاقد سلامتی میباشد. حق زندگی برای انسان در ضمن بمعنای حق نفس کشیدن و سالم زیستن است. تخریب محیط زیست و آلوده کردن آب و هوا و زمین، بمعنای محروم نمودن انسان از یک زندگی عادی وسالم است. رشد بیماری های خطرناک مانند سرطان و بیماری های ریوی وخونی که از جمله بخاطر آلودگی محیط زیست است جز نفی حقوق انسانی چیز دیگری نیست. نظام سرمایه داری با عطش بیسابقه در پی کسب سودحداکثر بوده و جامعه را به تخریب سریع منابع و مدل تولید و مصرف بیکران سوق میدهد. ویرانگری های ناشی از این مدل انسان را از محیط زیست سالم محروم ساخته و بحران های اقلیمی و زیستبومی را دامن زده و زندگی انسانی را مواجه با خطرات مهلک مینمایند. دفاع از محیط زیست سالم، دفاع از زندگی سالم برای جسم وجان وروح انسانهاست. محیط زیست پاک ازاصول پایه ای حقوق بشربشمار میاید.

در عرصه حق حافظه. درمورد حقوق در زمینه حافظه تاریخی جان باختگان مطلب بدین قرار است که ذهنیت تاریخی انسان و ذهنیت امروزی انسان یک کلیت را تشکیل میدهد و این مجموعه جزو هستی اوست. گرفتن جان فرد توسط استبداد بمعنای پایان یافتن کلیت فرد نیست. خاطره ها و اندیشه ها و نوشته ها و صداها، که بیان شخصیت فرد است ادامه می یابند وما تداوم جان وروح تیرباران شده را در این پدیده ها می بینیم و حس میکنیم. بقول فیلسوف اومانیست فرانسوی “میشل سر”، ما زنده گان به سرگذشت وداستان خود نیازداریم تا زندگی کنیم. باید به گفته این فیلسوف افزود که جان باختگان نیز برای اینکه ادامه پیدا کنند به داستانها و خاطره هایشان نیازمندند. گفتگو وتبادل تجربه های دیروز و امروز میان نسلهای گذشته و کنونی ادامه پیدا میکند و ما نمی توانیم این گفتگو و تبادل را قطع کنیم. اگر حقوق بشر از کرامت و شرافت انسانی سخن میگوید مرگ تحمیلی به این کرامت و شرافت پایان نمیدهد. آنهائی که زیر شکنجه و فشارجان خود را از دست دادند و از تولید فکری بازایستادند، با اثرات خود به حیات روحی و معنوی خود در اشکال و ابعاد گوناگون ادامه میدهند وحق آنهاست تا در تاریخ کوچک وبزرگ بمانند. در طول تاریخ مستبدان افراد مخالف را نابود کردند، کتابهای آنان را سوزانند، عکس های آنان را حذف کردند، نام آنان را از نوشتارها سانسور نموده و برداشتند، سنگ گور آنان را شکستند، سخن گفتن ویادآوری خاطره آنان را ممنوع ساختند. مستبدان و تبهکاران در پی نابودی هرنشانه هستند. ما از زاویه حقوق بشری هرگز نمیتوانیم مانند مستبدان و سانسورچی ها وتبهکاران عمل کنیم. ما نمیتوانیم مانند سازماندهندگان اطاقهای گاز و گولاک عمل کنیم و مانمیتوانیم مانند دستگاه سانسوریک حکومت سیاسی اقدام کنیم وبا برش در ادامه تاریخ، به زندگی آنها در ذهنیت و وجدان پایان دهیم. اخلاق انسانی و اجتماعی برای ما یک وظیفه میافریند و آن احترام به زندگی ذهنیت و خاطره هاست. به پیش رفتن و ادامه زندگی بهیچوجه تناقضی با یادآوری خاطره و مرور افکار جان باختگان ندارد وبر عکس رجوع به آن لازم است. دفاع از جان و شرافت انسان و دفاع از کرامت و خاطره انسان یک مقوله است. “ولادیمیریان کلویچ” فیلسوف اخلاق گرای فرانسوی نوشت وفاداری دیوانه وار به قربانیان نازیسم، نوعی ادامه مقاومت دربرابر نازیسم است. حکومت شیعه در ایران جان و آزادی انسانهای بیشماری را گرفت و در تخریب وپاک کردن حافظه و خاطره جان باختگان تمام قدرت و شگرد خود را بکارگرفته است. ما مبارزه علیه این استبداد دینی را نمی توانیم از برپاداشتن خاطره جان باختگان جدا کنیم واین امر بخشی از مقاومت ما در برابر تبهکاران حاکم است.

یک نکته با چپ ها

بخشی از چپ ها که به آرمانگرائی کارگری دلبسته اند و با اعتقاد مارکسیستی فعالیت میکنند هنوز به ارزش اصول اعلامیه جهانی حقوق بشر پی نبرده اند وبا بی اعتنائی و انتقاد نسبت به این اصول در دفاع از حقوق بشر طفره میروند و این اصول را بورژوائی تلقی میکنند. این دیدگاه مطرح میکند که انسان دراعلامیه حقوق بشر انتزاعی است. این درست که انسانهای واقعی موجود دراجتماع مجموعه کیفیت انسانی وارزش های والا را با خود همراه ندارند، ولی در فرای این مشخصات، یک سلسله از ارزشها باقی میمانند که بمثابه آمال و آرزوی انسانی قابل اتکا میباشند و میتوان روح انسانها را بانسو سوق داد ودر برابر خودسری های ضدانسانی ایستاد. بحث بر سر نفی مبارزه اجتماعی وکسب عدالت اجتماعی نیست، بحث بر سر دفاع از جان وآزادی هرانسان، صرفنظر از وابستگی طبقاتی او میباشد. مفهوم “طبقه” ویا “پرولتاریا” نیزبه همان میزان انتزاعی است که مفهوم انسان انتزاعی است. تفاوت در اینستکه مفهوم انسان نسبت به پرولتاریا، عام تر و گسترده تر است وبه همین خاطر اعلامیه برآن انگشت میگذارد. ایراد دیگر چپ ها به اعلامیه اینستکه درآن ماده ای در حمایت از مالکیت وجود دارد. دراین باره باید یادآوری نمود که حتا کارل مارکس در “مانیفست” میان مالکیت و سرمایه داری تفاوت گذاشته وادعای الغای مالکیت را ندارد. دیگر اینکه این ضدیت و دگماتیسم کورنزد اینان ناشی از یک بیماری ایدئولوژیکی ذهنی است. این نگرش بسته متاسفانه در نهایت امر به برتری یک ایدئولوژی بر انسانها منجر میشود و راه توتالیتاریسم را هموار میسازد.

دفاع از حقوق بشر بر پایه طبقاتی، مذهبی، نژادی، سیاسی، ایدئولوژیکی نیست، حقوق بشر بر پایه اومانیسم و ارزش های انسانی استوار است. حقوق بشر کمونیستی نداریم، حقوق بشر اسلامی نداریم، فقط حقوق بشر داریم.

جلال ایجادی، استاد دانشگاه در پاریس
idjadi@free.fr

از: گویا

خروج از نسخه موبایل