سایت ملیون ایران

دیانت و حکومت

mehdi bazargan

انتشار دست نوشته سخنرانی «دیانت و حکومت» مهندس مهدی بازرگان

میزان: دست نوشته سخنرانی مهندس بازرگان تحت عنوان دیانت و حکومت برای اولین بار منتشر می‌شود.
مهندس مهدی بازرگان که در این سخنرانی اشاره می‌کند که آنچه از آیات قرآن استخراج می‌شود این است که حتی خدا و پیغمبر نیز در کار حکومت مردم دخالتی ندارند و هیچ مفهمومی از حکومت اسلامی بجز دموکراسی و حکومت مردم بر مردم پذیرفته نیست.

این سخنرانی در تاریخ دهم آبان ۱۳۶۳ درسمینار سرگذشت و سرنوشت روحانیت که توسط انجمن اسلامی مهندسین ایراد شده است و پیش زمینه بیانیه‌ای بود که چهار سال بعد از آن در نقد ولایت فقیه توسط نهضت آزادی ایران منتشر شد.
متن کامل این دست نوشته‌ که برای اولین بار توسط سایت «میزان خبر» منتشر می‌شود به شرح زیر است:

بسمه تعالى

«لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَیِّنَاتِ وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْکِتَابَ وَالْمِیزَانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَأَنزَلْنَا الْحَدِیدَ فِیهِ بَأْسٌ شَدِیدٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ وَلِیَعْلَمَ اللَّهُ مَن یَنصُرُهُ وَرُسُلَهُ بِالْغَیْبِ إِنَّ اللَّهَ قَوِیٌّ عَزِیزٌ.» [۱]
«یَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاکَ خَلِیفَهً فِی الْأَرْضِ فَاحْکُم بَیْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَلَا تَتَّبِعِ الْهَوَى فَیُضِلَّکَ عَن سَبِیلِ اللَّهِ إِنَّ الَّذِینَ یَضِلُّونَ عَن سَبِیلِ اللَّهِ.» [۲]
«إِنَّ اللّهَ یَأْمُرُکُمْ أَن تُؤدُّواْ الأَمَانَاتِ إِلَى أَهْلِهَا وَإِذَا حَکَمْتُم بَیْنَ النَّاسِ أَن تَحْکُمُواْ بِالْعَدْلِ إِنَّ اللّهَ نِعِمَّا یَعِظُکُم بِهِ إِنَّ اللّهَ کَانَ سَمِیعًا بَصِیرًا.» [۳]
«وَیَا قَوْمِ أَوْفُواْ الْمِکْیَالَ وَالْمِیزَانَ بِالْقِسْطِ وَلاَ تَبْخَسُواْ النَّاسَ أَشْیَاءهُمْ وَلاَ تَعْثَوْاْ فِی الأَرْضِ مُفْسِدِینَ.» [۴]
«وَهُوَ الَّذِی جَعَلَکُمْ خَلاَئِفَ الأَرْضِ وَرَفَعَ بَعْضَکُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ لِّیَبْلُوَکُمْ فِی‌مَا‌آتَاکُمْ إِنَّ رَبَّکَ سَرِیعُ‌الْعِقَابِ وَإِنَّهُ لَغَفُورٌ رَّحِیمٌ.» [۵]
«ثُمَّ جَعَلْنَاکُمْ خَلاَئِفَ فِی الأَرْضِ مِن بَعْدِهِم لِنَنظُرَ کَیْفَ تَعْمَلُونَ.» [۶]

موضوع اصلى سمینار، سرگذشت و سرنوشت روحانیت است چون یکى از کار‌ها و انفعالات روحانیت در عمل و بر طبق وظیفه‏اى که مامور یا مدعى آن هستند حکومت است و حکومت را به نام دیانت اعمال یا اعلام می‌نمایند. روحانیت با حکومت و حاکمیت سرشته شده است. نه سرگذشت روحانیت از حاکمیت و قدرت قابل تفکیک می‌باشد و نه سرنوشت آن. من به‌جاى آنکه عنوان سخنرانى را سرگذشت وسرنوشت روحانیت در رابطه با قدرت و حاکمیت بگذارم به منظور تقیه و عدم سوء تعبیر، روحانیت را راضى کنیم و فقط روحانیت را خواستیم از دریچهٔ حکومت نگاه کرده، رابطهٔ دیانت و حکومت را در گذشته و حال و آینده بررسى نماییم. چه سرگذشت روحانیت و چه سرنوشت آینده آن ارتباط مستقیم با حکومت و حاکمیت و قدرت دارد. به‌علاوه، روحانیت اگر در امر حکومت دخالت کرده است به اعتبار مجرى احکام دین و جانشینى پیغمبر بودن آن‌ها بوده است.

بنابراین من فکر کردم با طرح مسئله حکومت و قدرت، از این زاویه سرگذشت و سرنوشت روحانیت را مورد بررسى قرار دهیم خصوصاً که در این ایام (از جمله سمینار ولایت فقیه در دانشگاه تهران) و هر قدر از انقلاب مى‏گذرد به‌صورت حادترى مسئله حاکمیت و اقتدار روحانیت تحت عنوان ولایت فقیه در کشورمان مطرح است و تحوّل این مطلب از همین منظر، تاریخچهٔ روحانیت است و سرگذشت آن را ترسیم می‌نماید و به یقین همین مسئله و تجربه است که سرنوشت آن را (لااقل در ایران و در عالم تشیع) تعیین می‌نماید. در هر حال مسئله و موضوع غامض مهمى است. هم از جهت آنچه اجرا شده و هم از جهت اینکه چگونه باید اجرا شود.

البته غرض، به‌طورکلى مطالعه حکومت و سیاست نیست. هدف و برنامه این سخنرانى بررسى حاکمیت و روحانیت یا دیانت از دیدگاه دین است. یعنى چون ادعاى آقایان به‌اعتبار الهى بودن و دستور شرع بودن ولایت علماء و فق‌ها و حاکمیت آنان بر عوام و بر مردم و حکام مى‏باشد ارزش دارد که ببینیم خود شرع و دین خدا و قرآنچه مى‏گویند و چه نظر در مسئلهٔ حکومت و ولایت دارند. به اعتبار دیگر، مسئلهٔ تفکیک دین از سیاست یا تبعیّت سیاست و حکومت از دیانت یا روحانیت است.
موضوع صحبت بنده بنا به تقسیم‏بندى که در خود موضوع سمینار شده، سرگذشت و سرنوشت را از هم تفکیک کرده‏اند، دو قسمت یا دو دامنه پیدا مى‏کند. یکى ناظر به‌گذشته و مطالعهٔ نظریابى است که از ناحیه علماى دینى و اجتماعى ما ابراز و احیاناً در اجرا و در عمل پیاده شده است و قهراً مقایسه و مقابله آن با خود قرآن و دین اسلام. دوم نظر به آینده است و تجزیه تحلیلى که وضع حاضر ما کارش به کجا می‌کشد و روحانیت ایران چه سرنوشتى در پیش دارد.
چنین بررسى مى‏تواند بسیار ارزنده و آموزنده باشد، چه براى ما غیر روحانى‏‌ها و مقلدین یا تابعینِ آقایان، و چه براى خودشان هم از جنبهٔ صنفى و هم از جنبهٔ فقهى و عامى. ولى متأسفانه صرف‏نظر از ضعف صلاحیت خودم، فرصتى نکردم که به‌طور جدى و منظم و متعهدانه بنشینیم و از کتاب‌ها و کتابخانه‏‌ها، خبر و مأخذ در بیاورم. بنابراین آنچه را که خواهم گفت به عنوان یک کار تحقیقاتى مستند و مطلوب نگاه نکنید بلکه به‌صورت خاطرات و کلیاتی بنگرید که ضمن آن نکاتى اشاره و استخراج شده باشد.

اما خوشبختانه آقاى بسته‏نگار قسمتى، قسمت مهمى از برنامه بنده را در طى چهار پنج جلسه بحث و عنوان انجام داد که هم مستند بود و هم منظم.

در بیانات ایشان دیدید که فق‌ها و متکلمین شیعه از ابتدا مسئله حکومت یا ولایت را با مسئله امامت و خلافت و وصایت توام گرفته و برخلاف براداران اهل‌تسنن روى آن تکیه و براى خدا تعیین تکلیف کرده‏اند. گفته‏اند انسان که نام آن از انس مى‏آید اصولاً مدنى الطبع و اجتماعى بوده و اجتماع باید اداره شود و چون ابناء بشر جاهل و عاقل و عامى هستند و مصلحت و خسران خود را نمى‏شناسند و محتاج بر این‌ها و احتیاج به‌پیشوا و حاکم صالح عادل دارند، بر خدا واجب است و اقتضاى لطف چنین است که شخص صالح معصومى را براى امامت و ادارهٔ اُمَّت تعیین و مأمور نماید و بر مردم واجب است از او اطاعت‌کنند. چنین شخصى در مرحله اول ائمه معصومین‏اند و بعداز غیبت امام هر حاکم و سلطان و امامى غاصب و ناحق است. بسیارى از فق‌ها و علماء به‌همین‌جا توقف شده انتظار ظهور امام زمان را می‌کشند. برخى دیگر به‌موجب روایاتى که نقل مى‏کنند، امامت و رهبرى و ولایت و حکومت را حق فقهاى عادلِ عالم مى‏دانند و ولایت فقیه را ادامهٔ رسالت انبیاء و مصداق: «أَطِیعُواْ اللّهَ وَأَطِیعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِی الأَمْرِ مِنکُمْ» [۷] دانسته آیه: «النَّبِیُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنفُسِهِمْ» [۸] را به خودشان تسرى داده براى ولى فقیه حق تصرف در اموال و نفوس قائل‌‏اند.

به این ترتیب آقاى بسته‏نگار زحمت بنده را کم کرده در یک مجموعه منظمى آراء و عقاید روحانیت شیعه را در قرون گذشته و در دوران مشروطیت، و در زمان حاضر فهرست کرده نشان داد که نظریات و فتاوى آن‌ها طیف وسیعى را تشکیل می‌دهد که یک طرفش نفى هرگونه آزادى و برابرى و حق رأى و قانون دولتى و حاکمیت از ناحیه ملت بوده، باید صد در صد مقلد و مطیعِ وَلیِ فقیه باشند و طرف دیگرش حق حاکمیت ملى به‌صورت دموکراسى و رأى اکثریت مى‏باشد.
آنچه می‌ماند و شرکت کنندگان قبلى در بحث ظاهراً متعرض آن شده یا فقط اشاره و اظهارهایى کرده‏اند تعیین تکلیف براى حکومت و سیاست از ناحیه اسلام و دیانت مى‏باشد. آیا اولاً خود اسلام حکومت اُمت و اجتماع را براى خدا و پیغمبران و اولیاء خاص خدا مقرّر داشته از افراد و ملت‏‌ها سلب این حق یا مسئولیت را نموده است؟ و ثانیاً آیا سیستم و نظام مشخصی براى حکومت و سیاست و امور دیگرِ اجتماعى مانند اقتصاد و رفاهیات و غیره تشریح شده است؟
در این زمینه در نوشته‏‌ها و گفته‏هاى سابق مطالب و نظریاتى را دیگران و خود بنده گفته‏ایم [۹] و اینک به‌صورت جمع و جور‌تر و حال‌تر بیان مى‏کنیم و البته ترجمه و نظرمان بیشتر معطوف به اسلام خواهد بود. مطالب خودمان را در فصل‌هاى ذیل بیان می‌کنیم؛

۱- هدف یا وظیفه ادیان و پیغمبران و منظور خدا از اعزام رسل چه بوده است؟

هدف و وظیفه دین و رسالت پیغمبران
بعضى از معتقدین و مدافعین متجدد دین عقیده دارند که پیغمبران آمده‏اند تا عدالت و روابط انسانى و صلح و سلامت در جوامع ایجاد نموده، مردم را به کمال و سعادت برسانند.
این حرف را که خیلى هم زیبا و معقول و مطلوب به‌نظر مى‏آید- و شاید در عمل و نتیجهٔ نهایى حاکمیت دین یا یکى از نتایج آن همین باشد- وقتى با منابع اصیل مثلاً قرآن روبه‌رو مى‏کنیم درست در نمى‏آید. خود خدا و رسول‏اکرم این را نمى‏گویند و رسالت پیغمبر در این زمنیه نبوده شاید همه تعجب کنید اگر بگویم که دین نیامده است که دنیاى ما را آباد کند و دستورالعملى براى اداره اجتماع و اقتصاد و سیاست و حکومت و غیره بدهد. البته نیامده است که دنیایمان را خراب کند یا نفى و انکار نماید. بلکه باالعکس به‌دنیاى ما چه فردى و چه اجتماعى نظر دارد و آن را بهبود و سلامت و سعادت مى‏بخشد ولى به‌عنوان محصول فرعى (PRODUIT – SOUS). در سنوات اخیر خیلى تمایل شده است که ادیان توحیدى و از جمله اسلام و قرآن را در ردیف مکتب‏هاى سیاسى فلسفى بگذارند و اصول و احکام ادیان را با ایدئولوژى‏هاى سیاسى مقایسه نمایند.
آن هدف و غرضى که در قرآن به‌عنوان مأموریت پیغمبران بیش از هر چیز جلوه دارد و تکرار مى‏شود برگرداندن انسان‏‌ها از شرک و پرستش غیرخدا است و سوق دادنشان به‌سوى خدا و به‌غرض اصلى از خلقت‌که در سوره ذاریات (۵۱) فرموده است:
«وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ.
مَا أُرِیدُ مِنْهُم مِّن رِّزْقٍ وَمَا أُرِیدُ أَن یُطْعِمُونِ.
إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّهِ الْمَتِینُ.» [۱۰]
در سوره‏هاى اعراف (۷)، هود (۱۱)، انبیاء (۲۱)، همه‌جا از زبان انبیاء به‌این ترجیع‏بند تنها یا ترجیع‌بند اصلى برمی‌خوریم؛ در سوره‌های اعراف (۷):
«لَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحًا إِلَى قَوْمِهِ فَقَالَ یَا قَوْمِ اعْبُدُواْ اللَّهَ مَا لَکُم مِّنْ إِلَـهٍ غَیْرُهُ إِنِّیَ أَخَافُ عَلَیْکُمْ عَذَابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ.» [۱۱]
«وَإِلَى عَادٍ أَخَاهُمْ هُوداً قَالَ یَا قَوْمِ اعْبُدُواْ اللّهَ مَا لَکُم مِّنْ إِلَـهٍ غَیْرُهُ أَفَلاَ تَتَّقُونَ.» [۱۲]
«وَإِلَى ثَمُودَ أَخَاهُمْ صَالِحًا قَالَ یَا قَوْمِ اعْبُدُواْ اللّهَ مَا لَکُم مِّنْ إِلَهٍ غَیْرُهُ قَدْ جَاءتْکُم بَیِّنَهٌ مِّن رَّبِّکُمْ هَذِهِ نَاقَهُ اللّهِ لَکُمْ آیَهً فَذَرُوهَا تَأْکُلْ فِی أَرْضِ اللّهِ وَلاَ تَمَسُّوهَا بِسُوَءٍ فَیَأْخُذَکُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ.» [۱۳]
«وَلُوطًا إِذْ قَالَ لِقَوْمِهِ أَتَأْتُونَ الْفَاحِشَهَ مَا سَبَقَکُم بِهَا مِنْ أَحَدٍ مِّن الْعَالَمِینَ.» [۱۴]
صحبت پرستش خدا نیست، از فساد و انحراف اجتماعی صحبت می‌ کند.
«وَإِلَى مَدْیَنَ أَخَاهُمْ شُعَیْبًا قَالَ یَا قَوْمِ اعْبُدُواْ اللّهَ مَا لَکُم مِّنْ إِلَـهٍ غَیْرُهُ قَدْ جَاءتْکُم بَیِّنَهٌ مِّن رَّبِّکُمْ فَأَوْفُواْ الْکَیْلَ وَالْمِیزَانَ وَلاَ تَبْخَسُواْ النَّاسَ أَشْیَاءهُمْ وَلاَ تُفْسِدُواْ فِی الأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاَحِهَا ذَلِکُمْ خَیْرٌ لَّکُمْ إِن کُنتُم مُّؤْمِنِینَ.
وَلاَ تَقْعُدُواْ بِکُلِّ صِرَاطٍ تُوعِدُونَ وَتَصُدُّونَ عَن سَبِیلِ اللّهِ» [۱۵]
یک مطلب اخلاقى اجتماعى اقتصادى اضافه شده است که مى‏تواند اخلاقى صرف باشد.
«ثُمَّ بَعَثْنَا مِن بَعْدِهِم مُّوسَى بِآیَاتِنَا إِلَى فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِ فَظَلَمُواْ بِهَا فَانظُرْ کَیْفَ کَانَ عَاقِبَهُ الْمُفْسِدِینَ.
وَقَالَ مُوسَى یَا فِرْعَوْنُ إِنِّی رَسُولٌ مِّن رَّبِّ الْعَالَمِینَ.
حَقِیقٌ عَلَى أَن لاَّ أَقُولَ عَلَى اللّهِ إِلاَّ الْحَقَّ قَدْ جِئْتُکُم بِبَیِّنَهٍ مِّن رَّبِّکُمْ فَأَرْسِلْ مَعِیَ بَنِی إِسْرَائِیلَ.» [۱۶]
«وَإِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِن بَنِی آدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنفُسِهِمْ أَلَسْتَ بِرَبِّکُمْ قَالُواْ بَلَى شَهِدْنَا أَن تَقُولُواْ یَوْمَ الْقِیَامَهِ إِنَّا کُنَّا عَنْ هَذَا غَافِلِینَ.
أَوْ تَقُولُواْ إِنَّمَا أَشْرَکَ آبَاؤُنَا مِن قَبْلُ» [۱۷]
و در آخر سوره و جمع‌بندی:
«وَاذْکُر رَّبَّکَ فِی نَفْسِکَ تَضَرُّعاً وَخِیفَهً وَدُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ بِالْغُدُوِّ وَالآصَالِ وَلاَ تَکُن مِّنَ الْغَافِلِینَ.
إِنَّ الَّذِینَ عِندَ رَبِّکَ لاَ‌ یَسْتَکْبِرُونَ عَنْ‌ عِبَادَتِهِ وَیُسَبِّحُونَهُ وَلَهُ یَسْجُدُونَ.» [۱۸]
در سورهٔ هود (۱۱):
«الَر کِتَابٌ أُحْکِمَتْ آیَاتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِن لَّدُنْ حَکِیمٍ خَبِیرٍ.
أَلاَّ تَعْبُدُواْ إِلاَّ اللّهَ إِنَّنِی لَکُم مِّنْهُ نَذِیرٌ وَبَشِیرٌ.» [۱۹]
«وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحًا إِلَى قَوْمِهِ إِنِّی لَکُمْ نَذِیرٌ مُّبِینٌ.
أَن لاَّ تَعْبُدُواْ إِلاَّ اللّهَ إِنِّیَ أَخَافُ عَلَیْکُمْ عَذَابَ یَوْمٍ أَلِیمٍ.» [۲۰]
«وَإِلَى عَادٍ أَخَاهُمْ هُودًا قَالَ یَا قَوْمِ اعْبُدُواْ اللّهَ مَا لَکُم مِّنْ إِلَـهٍ غَیْرُهُ إِنْ أَنتُمْ إِلاَّ مُفْتَرُونَ.» [۲۱]
«وَإِلَى ثَمُودَ أَخَاهُمْ صَالِحًا قَالَ یَا قَوْمِ اعْبُدُواْ اللّهَ مَا لَکُم مِّنْ‌إِلَهٍ غَیْرُهُ
هُوَ أَنشَأَکُم مِّنَ الأَرْضِ وَاسْتَعْمَرَکُمْ فِیهَا فَاسْتَغْفِرُوهُ ثُمَّ تُوبُواْ إِلَیْهِ إِنَّ رَبِّی قَرِیبٌ مُّجِیبٌ.» [۲۲]
«وَإِلَى مَدْیَنَ أَخَاهُمْ شُعَیْبًا قَالَ یَا قَوْمِ اعْبُدُواْ اللّهَ مَا لَکُم مِّنْ إِلَـهٍ غَیْرُهُ وَلاَ تَنقُصُواْ الْمِکْیَالَ وَالْمِیزَانَ إِنِّیَ أَرَاکُم بِخَیْرٍ وَإِنِّیَ أَخَافُ عَلَیْکُمْ عَذَابَ یَوْمٍ مُّحِیطٍ.» [۲۳]
در سورهٔ ابراهیم (۱۴):
«وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِیمُ رَبِّ اجْعَلْ هَذَا الْبَلَدَ آمِنًا وَاجْنُبْنِی وَبَنِیَّ أَن نَّعْبُدَ الأَصْنَامَ.» [۲۴]
در سورهٔ مریم (۱۹):
«وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ إِبْراهیمَ إِنَّهُ کانَ صِدِّیقاً نَبِیًّا.
إِذْ قالَ لِأَبیهِ یا أَبَتِ لِمَ تَعْبُدُ ما لا یَسْمَعُ وَ لا یُبْصِرُ وَ لا یُغْنی‏ عَنْکَ شَیْئاً.» [۲۵]
«یا أَبَتِ لا تَعْبُدِ الشَّیْطانَ إِنَّ الشَّیْطانَ کانَ لِلرَّحْمنِ عَصِیًّا.» [۲۶]
در سورهٔ انبیاء (۲۱):
«وَلَقَدْ آتَیْنَا إِبْرَاهِیمَ رُشْدَهُ مِن قَبْلُ وَکُنَّا بِه عَالِمِینَ.
إِذْ قَالَ لِأَبِیهِ وَقَوْمِهِ مَا هَذِهِ التَّمَاثِیلُ الَّتِی أَنتُمْ لَهَا عَاکِفُونَ.» [۲۷]
«قَالَ بَل رَّبُّکُمْ رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ الَّذِی فَطَرَهُنَّ وَأَنَا عَلَى ذَلِکُم مِّنَ الشَّاهِدِینَ.» [۲۸]
البته هم‌ی انبیاء چنین نبوده‏اند و از مأموریت‌ها و از تعلیمات و برخوردهاى دیگر هم صحبت مى‏شود ولى اساس و عمده همین مسئله دفع شرک بوده است. در سورهٔ مومنون (۲۳) در خطاب کلى گفته مى‏شود:
«یَا أَیُّهَا الرُّسُلُ کُلُوا مِنَ الطَّیِّبَاتِ وَاعْمَلُوا صَالِحًا إِنِّی بِمَا تَعْمَلُونَ عَلِیمٌ.» [۲۹]
و پست سرش می‌فرماید:
«وَإِنَّ هَذِهِ أُمَّتُکُمْ أُمَّهً وَاحِدَهً وَأَنَا رَبُّکُمْ فَاتَّقُونِ.» [۳۰]
در داستان آفرینش و گزینش، از ارسال پیغمبران چنین خبر داده مى‏شود:
«یَا بَنِی آدَمَ إِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ رُسُلٌ مِّنکُمْ» [۳۱]

فقط دو آیه در قرآن وجود دارد که راجع به حکومت و اداره اجتماع ما صراحت است یعنى (امر) دستور و تذکرى می‌دهد یا ارائه تکلیف مى‏کند، یکى «وَشَاوِرْهُمْ فِی الأَمْرِ» [۳۲] است و دیگرى «وَأَمْرُهُمْ شُورَى بَیْنَهُمْ» [۳۳] و این نکته بر دو مطلب دلالت مى‏کند. اولاً دموکراسى و راى سرّى یا آراء مردم و ثانیاً مربوط و متعلق بودن حکومت به خود مردم و عدم دخالت دین یعنى خدا و پیغمبر در این کار. بنابراین اصرار و فشار بعضى‏‌ها که می‌خواهند از قرآن سیستم حکومتى یا حکومت اسلامى بیرون بیاورند بیهوده است مگر اینکه‌‌ همان حکومت مردم بر مردم یا دموکراسى باشد.

مبداء و مسیر صحبتم را پدیده بزرگ تاریخى قرن خودمان یعنى تماس و برخورد غرب با شرق، و با تمدن و فرهنگ و تفوق‏هاى آن از قرن هجدهم به بعد قرار می‌دهم که عامل تحرک عمده و تسلط و تغییرات اساسى و کلى گردیده است.
در قلمروى سیاسى و در فرهنگ اجتماعى، آن‌ها دو سوغات آوردند (یا ما دو سوغات اخذ کردیم):
۱) تفکیک دین از سیاست یا لائیسیته،
۲) ناسیونالیسم، آزادى و دموکراسى، و ایدئولوژی‌ها و فلسفه‌های سیاسی.
این دو ارمغان یا اندیشه و ایده اصولاً زاییده رنسانس خودشان و عکس‏العمل در برابر هزار سال اقتدار کلیسا و حاکمیت دین در اروپا بود و با شرایط و سوابق ما نمی‌خواند. ما ضمن اینکه تحت تأثیرش قرار گرفتیم و گروه‌هایى به آن طرف رفتند، عکس‏العمل‌هایى هم در اردوى مخالف ایجاد شد. عکس‏العمل در برابر طرد روحانیت و تفکیک دین از سیاست، ورود روحانیت شیعه به سیاست و امور اجتماعى شد که سابقه نداشت: انقلاب مشروطیت، انقلاب اسلامى ولایت فقیه.
عکس‏العمل در برابر ایدئولوژى‏هاى سیاسى، احیاى فکر اسلامى و دینی، و انتساب اهداف و برنامه‏هاى اجتماعى و انسانى و دنیایى به اسلام تا آنجا که همه گفتند اسلام و ادیان براى این آمده‏اند که روابط مردم را در خط صحیح و سالم و مفید بیندازند و جوامع را اداره کنند. منتها همان‌طور که ایدئولوژى‏هاى سیاسى فلسفى می‌نمایند. در صورتى که هیچ یک از این دو انتساب و استنباط صحیح نبود.
از مجموع آن تأثیر و تأثر‌ها یا عمل‏‌ها و عکس‏العمل‏‌ها در این میدان وسیع سیاست و افکار، بلبشوى عجیبى به‌وجود آمده، ایران را میدان تلاطم، تحیّر و تعرّض و تلاش کرده است خوب است که بررسى وسیعى کنیم و آنچه را که حقیقت و حق است بیرون بیاوریم. مسئله دیانت و حکومت را مطرح نماییم حتى نسبت به خیلى باور‌ها و پذیرفته‏‌ها شک و تجدید نظر نماییم.
این مسائل و موضوعات را جا دارد مطرح کنیم و جواب بدهیم:
آیا ادیان الهى و بخصوص اسلام یک ایدئولوژى مکتب اجتماعى است و براى بهبود و اصلاح و اراده اجتماع آمده؟ هدف انبیاء دنیا سازى بوده است؟ اگر چنین است اسلام چه نظام حکومتى را تعیین کرده است، و حکومت اسلامى چیست؟ همچنین اقتصاد اسلامى، فرهنگ اسلامى و غیره؟ اگر نظام حکومتى سیستم‌های اقتصادى و غیره تعیین شده است آیا هیچ‌گونه ضابطه و اصول و احکامی وجود ندارد؟
در ایدئولوژ‌ی‌های سیاسى فلسفى و در نظام‌هاى حکومتى آنچه مهم و مقدس و اصل است دولت، مملکت، جامعه یا طبقه مى‏باشد و معمولاً فرد فداى جمع مى‏شود و در خدمت جمع قرار مى‏گیرد که مفید به جامعه باشد. آیا قرآن هم همین روش و برنامه را دارد؟

اگر ادیان الهى براى اداره اجتماع و تامین و تربیت دنیا نیامده باشد پس هدفشان چه بوده است و براى چه برنامه‏اى آمده‏اند؟
آیا خداوند پیغمبران را مأمور نبوت و تعلیم و اجراى دیانت کرده است و هم مأمور حکومت و ولایت؟ ‏
بر طبق قرآن وسنت رسول و ائمه، حاکمیت و مدیریت جوامع و حکومت اللَّه با چه کسى و چه مقامى باید باشد؟
مقصود از ولایت که در قرآن و حدیث آمده است چیست؟
مرز میان دیانت و حکومت کجا است؟
آیا خدا مأموریت اجرایى در امور دینى مردم را به کسى داده است؟
و دیانت احتیاج و اتکایى به حکومت دارد؟ یا اینکه حکومت صرفاً براى امور دنیایى مردم است؟
روحانیت در این وسط چه نقش و وظیفه‏اى دارد؟ و سرنوشتش در رابطه با حکومت و سیاست چگونه پیش‌بینی مى‏شود؟

ما به جاى اینکه تک تک این سوالات را تی‌تر کرده جدا جدا جواب بدهیم از آیات‌گروهى قرآن استفاده‌کرده، دوگروه را مطالعه و سعى می‌نماییم از لابه لاى آن‌ها تا آنجا که ممکن است جواب‌هایى براى مسائل فوق به‌دست آوریم و بعد با استمداد از آیات و احادیث و احکام دیگر به رفع ابهام‏‌ها و طرح جوانب مسائل بپردازیم.
اولین گروه، گروه آیات ۲۴۹ تا ۲۵۶ سوره بقره (۲) است که مبتنى به سلطنت داوود مى‏شود و دیگری، گروه آیات ۳۴ تا ۴۲ سوره شورى (۴۲) است که جامعه نمونه مومنین را توصیف می‌نماید.
گروه آیات سورهٔ بقره (۲) / ۲۴۶ تا ۲۵۳:
«أَلَمْ تَرَ إِلَى الْمَلإِ مِن بَنِی إِسْرَائِیلَ مِن بَعْدِ مُوسَى إِذْ قَالُواْ لِنَبِیٍّ لَّهُمُ ابْعَثْ لَنَا مَلِکًا نُّقَاتِلْ فِی سَبِیلِ اللّهِ قَالَ هَلْ عَسَیْتُمْ إِن کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِتَالُ أَلاَّ تُقَاتِلُواْ قَالُواْ وَمَا لَنَا أَلاَّ نُقَاتِلَ فِی سَبِیلِ اللّهِ وَقَدْ أُخْرِجْنَا مِن دِیَارِنَا وَأَبْنَآئِنَا فَلَمَّا کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقِتَالُ تَوَلَّوْاْ إِلاَّ قَلِیلاً مِّنْهُمْ وَاللّهُ عَلِیمٌ بِالظَّالِمِینَ.
وَقَالَ لَهُمْ نَبِیُّهُمْ إِنَّ اللّهَ قَدْ بَعَثَ لَکُمْ طَالُوتَ مَلِکًا قَالُوَاْ أَنَّى یَکُونُ لَهُ الْمُلْکُ عَلَیْنَا وَنَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْکِ مِنْهُ وَلَمْ یُؤْتَ سَعَهً مِّنَ الْمَالِ قَالَ إِنَّ اللّهَ اصْطَفَاهُ عَلَیْکُمْ وَزَادَهُ بَسْطَهً فِی الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ وَاللّهُ یُؤْتِی مُلْکَهُ مَن یَشَاء وَاللّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ.
وَقَالَ لَهُمْ نِبِیُّهُمْ إِنَّ آیَهَ مُلْکِهِ أَن یَأْتِیَکُمُ التَّابُوتُ فِیهِ سَکِینَهٌ مِّن رَّبِّکُمْ وَبَقِیَّهٌ مِّمَّا تَرَکَ آلُ مُوسَى وَآلُ هَارُونَ تَحْمِلُهُ الْمَلآئِکَهُ إِنَّ فِی ذَلِکَ لآیَهً لَّکُمْ إِن کُنتُم مُّؤْمِنِینَ.» [۳۴]
«فَلَمَّا فَصَلَ طَالُوتُ بِالْجُنُودِ قَالَ إِنَّ اللّهَ مُبْتَلِیکُم بِنَهَرٍ فَمَن شَرِبَ مِنْهُ فَلَیْسَ مِنِّی وَمَن لَّمْ یَطْعَمْهُ فَإِنَّهُ مِنِّی إِلاَّ مَنِ اغْتَرَفَ غُرْفَهً بِیَدِهِ فَشَرِبُواْ مِنْهُ إِلاَّ قَلِیلاً مِّنْهُمْ فَلَمَّا جَاوَزَهُ هُوَ وَالَّذِینَ آمَنُواْ مَعَهُ قَالُواْ لاَ طَاقَهَ لَنَا الْیَوْمَ بِجَالُوتَ وَجُنودِهِ قَالَ الَّذِینَ یَظُنُّونَ أَنَّهُم مُّلاَقُو اللّهِ کَم مِّن فِئَهٍ قَلِیلَهٍ غَلَبَتْ فِئَهً کَثِیرَهً بِإِذْنِ اللّهِ وَاللّهُ مَعَ الصَّابِرِینَ.
وَلَمَّا بَرَزُواْ لِجَالُوتَ وَجُنُودِهِ قَالُواْ رَبَّنَا أَفْرِغْ عَلَیْنَا صَبْرًا وَثَبِّتْ أَقْدَامَنَا وَانصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْکَافِرِینَ.
فَهَزَمُوهُم بِإِذْنِ اللّهِ وَقَتَلَ دَاوُدُ جَالُوتَ وَآتَاهُ اللّهُ الْمُلْکَ وَالْحِکْمَهَ وَعَلَّمَهُ مِمَّا یَشَاء وَلَوْلاَ دَفْعُ اللّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَّفَسَدَتِ الأَرْضُ وَلَکِنَّ اللّهَ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْعَالَمِینَ.
تِلْکَ آیَاتُ اللّهِ نَتْلُوهَا عَلَیْکَ بِالْحَقِّ وَإِنَّکَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ.» [۳۵]

نکاتى که از این آیات مى‏توانیم در بیاوریم:
۱- تفکیک اصولى حکومت و سلطنت از نبوت و توام شدن استثنایى آن (برای: داوود، سلیمان، موسى، و پیغمبر آخر الزمان ولى نه ابراهیم، نه عیسى و نه نوح).
۲- امضاى خدا در زیر نظام سلطنتى ولى با شرایط و ترتیبات و ضوابط و در هر حال رضایت و درخواست و انتخاب خود مردم.
جاى صحبت و بحث تفکیک دین از سیاست است.
۳- سلطنت براى جنگ و جنگ براى دفاع از وطن (خانه و خانواده). دفاع مردم هم به‌عهده خودشان است و این دفاع، دفاع خدایى و سبیل‏الله است.
۴- انتظار خدا از تقاضاى مردم براى حکومت و سلطنت و وضع قوانین جنگى یا حکومتى. امضاى حق تصمیم‏گیرى و مسئولیت ملی.
۵- ملک و حکومت از آن خدا است ولى خدا به بشر واگذار مى‏کند (و البته نوبتى بلکه مَنْ یَشاء) و امانت است.
۶- موروثى بودن و متمول بودن را قرآن امضا نمى‏کند. جسم و زور پهلوانى داشتن و دانایى و دانشِ کار داشتن را از لوازم آن می‌داند.
مطالب وابسته و حاشیه و استنباط‌هاى کلى:
۱- ولایت و نبوت دو فونکسیون جدا است.

در مورد موسى اول مأموریت است و بعد نبوت. در تورات پیش‏بینى و منع گرایش به استبداد شده است.
در مورد پیغمبر خودمان «وَشَاوِرْهُمْ فِی الأَمْرِ» گفته مى‏شود به رأىِ اکثریت عمل می‌کند. على (ع) هم همین‌طور. در نهج البلاغه می‌فرماید حاکم مردم‏اند.
۲- حکومت و سلطنتى که مورد بحث است براى جنگ است نه براى چیزهاى دیگر همهٔ انبیا (از جمله ابراهیم، نوح، یعقوب، اسحق، یوسف، ایوب، ذکریا و خود عیسى چنین بوده‌اند. و کمک جنگ دفاعى است و دفاع هم به‌عهدهٔ خود مردم است.
۳- در عین اینکه در این آیات و در جاهاى دیگر هیچ نظام حکومتى خاصى را چه سلطنت، چه مشروطه، و چه دمکراسى یا کمونیستى و تئوکراسی را تعیین نمی‌کند. نسبت به حکومت و ادارهٔ امت و اجتماع بی‌طرف است و دستور‌ها و اصول و ضوابطى را تعیین نمی‌نماید:
«یَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاکَ خَلِیفَهً فِی الْأَرْضِ فَاحْکُم بَیْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَلَا تَتَّبِعِ الْهَوَى فَیُضِلَّکَ عَن سَبِیلِ اللَّهِ إِنَّ الَّذِینَ یَضِلُّونَ عَن سَبِیلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِیدٌ بِمَا نَسُوا یَوْمَ الْحِسَابِ.» [۳۶]
«إِنَّ اللّهَ یَأْمُرُکُمْ أَن تُؤدُّواْ الأَمَانَاتِ إِلَى أَهْلِهَا وَإِذَا حَکَمْتُم بَیْنَ النَّاسِ أَن تَحْکُمُواْ بِالْعَدْلِ إِنَّ اللّهَ نِعِمَّا یَعِظُکُم بِهِ إِنَّ اللّهَ کَانَ سَمِیعًا بَصِیرًا.» [۳۷]
«لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَیِّنَاتِ وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْکِتَابَ وَالْمِیزَانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَأَنزَلْنَا الْحَدِیدَ فِیهِ بَأْسٌ شَدِیدٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ وَلِیَعْلَمَ اللَّهُ مَن یَنصُرُهُ وَرُسُلَهُ بِالْغَیْبِ إِنَّ اللَّهَ قَوِیٌّ عَزِیزٌ.» [۳۸]
«وَإِذَا تَوَلَّى سَعَى فِی الأَرْضِ لِیُفْسِدَ فِیِهَا وَیُهْلِکَ الْحَرْثَ وَالنَّسْلَ وَاللّهُ لاَ یُحِبُّ الفَسَادَ.» [۳۹]
«الَّذِینَ طَغَوْا فِی الْبِلَادِ.
فَأَکْثَرُوا فِیهَا الْفَسَادَ.» [۴۰]
«وَلَا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْیَاءهُمْ وَلَا تَعْثَوْا فِی الْأَرْضِ مُفْسِدِینَ.» [۴۱]
۴- ملک و حکومت از آن خدا است ولى خدا به‌هر‌کس بخواهد واگذار مى‏کند (وَاللّهُ یُؤْتِی مُلْکَهُ مَن یَشَاء) [۴۲] و این ملک و حکومتى که امضاء خدا دارد مرقوم با حکمت و علم و نیرو باید باشد.
۵- همه جا صحبت و عنایت روى ناس است یعنى تعهد و وظیفه نسبت به ناس، نه استبدادى فعال مایشائی و مالک الرقابى که حکومت براى مردم و حق مردم است حکومت حقّى است و امانتى است از جانب مردم که باید به آن‌ها رد کرد. در امور رسالت و نبوت، پیغمبران در برابر خدا مسئول‏اند و امور از جانب خدا، و اینجا در برابر مردم. حتى در آیه سوره حدید هم باز ناس است که قیام به قسط می‌نماید یعنى حکومت دمکراسى و حرکت دسته جمعى. یعنی نوع حکومت مرضى خدا، باید

مرضى ناس و هم صدایى با مردم باشد. یعنى دموکراسى:
«کَیْفَ تَکُونُو عَلَیْکُمْ»، «اَلنّاس على دِینَ مُلُوکِهِمْ»
۶- موازین و ضوابط و اصولى که تعیین شده است. عدم تبعیّت از هواى نفس، حکم به حق، راه خدا را در پیش گرفتن، امانت‌دارى، حکم به عدل، قیام به قسط که در آیه سوم آمده است. فساد را خدا دوست ندارد ولایت نباید باعث هلاک حرث و نسل شود.
۷- در آیه سوره حدید (۵۷) تصریح به تزیل موازین و ضوابط در کنار کتاب ولى کى اجرا کننده است؟ خود مردم رفع آن اشتباه که این دستور انقلاب و مبارزه و سرنگون کردن سلاطین و دیکتاتور‌ها است. وسیله را هم خدا مى‏فرستد، هم براى معیشت و معاش و هم براى جنگ و دفاع و جلوگیرى از تجاوز. ما هستیم که باید از آیین هم استفادهٔ صلح‌جویانه ببریم و ضمناً در راه خدا هم کمک بکنیم و هم از ناسِ آن استفاده کنیم.
۸ – این مخاطب قرار دادن مردم در آیات براى حکومت در میان مردم نمودن
فساد نکردن، احسان‌کردن، رد امانات‌کردن، وفاى به‌کیل و قسط نمودن، قیام به‌قسط کردن می‌رساند که خود مردم هستند که عامل امور و حاکم مى‏باشند نه زمام داران خاص. حکومت از آن مردم است و اختصاص به‌طبقه خاص انبیاء و اولیاء و فق‌ها ندارد.
ضمناً انبیاء فقط معیار و حکم را مى‏دهند و می‌گویند.
۹- اما قسط که در اینجا آمده است خیلى مبهم و تاریک است استفاده مساوات و جامعه اشتراکى بدون طبقه اختلاف کرده‏اند یا عدالت اجتماعى گفته‏اند تا جامعه بى‏طبقه و توحیدى هم رفته‏اند. مترجمین و مفسرین قسط و عدل را مترادف‌گرفته‏اند. درحالی‌که در قسط اندیشه کمیّت و اندازه به‌جاى کیفیت مى‏آید و رعایت موازین و قوانین و حقوق را به‌طور دقیق کردن است. رفتار بالسّویه و یکنواخت با مردم برمبناى قرار و میزان معینِ مقبول. جاهایى‌که کلمه قسط آمده است، و چیزهایى‌که همراه آن آمده است را از نظر بگذرانیم:
«وَأَوْفُواْ الْکَیْلَ وَالْمِیزَانَ بِالْقِسْطِ» [۴۳]
«فَأَوْفُواْ الْکَیْلَ وَالْمِیزَانَ وَلاَ تَبْخَسُواْ النَّاسَ أَشْیَاءهُمْ وَلاَ تُفْسِدُواْ فِی الأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاَحِهَا» [۴۴]
«وَإِلَى مَدْیَنَ أَخَاهُمْ شُعَیْبًا قَالَ یَا قَوْمِ اعْبُدُواْ اللّهَ مَا لَکُم مِّنْ إِلَـهٍ غَیْرُهُ وَلاَ تَنقُصُواْ الْمِکْیَالَ وَالْمِیزَانَ إِنِّیَ أَرَاکُم بِخَیْرٍ وَإِنِّیَ أَخَافُ عَلَیْکُمْ عَذَابَ یَوْمٍ مُّحِیطٍ.
وَیَا قَوْمِ أَوْفُواْ الْمِکْیَالَ وَالْمِیزَانَ بِالْقِسْطِ وَلاَ تَبْخَسُواْ النَّاسَ أَشْیَاءهُمْ وَلاَ تَعْثَوْاْ فِی الأَرْضِ مُفْسِدِینَ.» [۴۵]
«وَنَضَعُ الْمَوَازِینَ الْقِسْطَ لِیَوْمِ الْقِیَامَهِ» [۴۶]
«وَإِنْ حَکَمْتَ فَاحْکُم بَیْنَهُمْ بِالْقِسْطِ إِنَّ اللّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ.» [۴۷]
«وَالسَّمَاء رَفَعَهَا وَوَضَعَ الْمِیزَانَ.
أَلَّا تَطْغَوْا فِی الْمِیزَانِ.
وَأَقِیمُوا الْوَزْنَ بِالْقِسْطِ وَلَا تُخْسِرُوا الْمِیزَانَ.» [۴۸]
«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ کُونُواْ قَوَّامِینَ بِالْقِسْطِ شُهَدَاء لِلّهِ وَلَوْ عَلَى أَنفُسِکُمْ أَوِ الْوَالِدَیْنِ وَالأَقْرَبِینَ» [۴۹]
«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ کُونُواْ قَوَّامِینَ لِلّهِ شُهَدَاء بِالْقِسْطِ وَلاَ یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَى أَلاَّ تَعْدِلُواْ اعْدِلُواْ هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى وَاتَّقُواْ اللّهَ إِنَّ اللّهَ خَبِیرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ.» [۵۰]
«أَوْفُوا الْکَیْلَ وَلَا تَکُونُوا مِنَ الْمُخْسِرِینَ.
وَزِنُوا بِالْقِسْطَاسِ الْمُسْتَقِیمِ.» [۵۱]
قسط همه جا با میزان و ترازو آمده است و ترازو کارش سنجیدن درست و تعادل و متعادل کردن، دریافت و تعهد با تحویل و تعهد و کم فروشى و برخلاف قوانین
معامله و عمل نکردن است و رعایت موازین و مقررات و معیار‌ها را کردن است.
سورهٔ شورا (۴۲) / ۳۶ تا ۴۴:
«فَمَا أُوتِیتُم مِّن شَیْءٍ فَمَتَاعُ الْحَیَاهِ الدُّنْیَا وَمَا عِندَ اللَّهِ خَیْرٌ وَأَبْقَى لِلَّذِینَ آمَنُوا وَعَلَى رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ.
وَالَّذِینَ یَجْتَنِبُونَ کَبَائِرَ الْإِثْمِ وَالْفَوَاحِشَ وَإِذَا مَا غَضِبُوا هُمْ یَغْفِرُونَ.» [۵۲]
«وَالَّذِینَ اسْتَجَابُوا لِرَبِّهِمْ وَأَقَامُوا الصَّلَاهَ وَأَمْرُهُمْ شُورَى بَیْنَهُمْ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ یُنفِقُونَ.
وَالَّذِینَ إِذَا أَصَابَهُمُ الْبَغْیُ هُمْ یَنتَصِرُونَ.
وَجَزَاء سَیِّئَهٍ سَیِّئَهٌ مِّثْلُهَا فَمَنْ عَفَا وَأَصْلَحَ فَأَجْرُهُ عَلَى‌اللَّهِ إِنَّهُ لَا یُحِبُّ الظَّالِمِینَ.
وَلَمَنِ انتَصَرَ بَعْدَ ظُلْمِهِ فَأُوْلَئِکَ مَا عَلَیْهِم مِّن سَبِیلٍ.
إِنَّمَا السَّبِیلُ عَلَى الَّذِینَ یَظْلِمُونَ النَّاسَ وَیَبْغُونَ فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ أُوْلَئِکَ لَهُم عَذَابٌ أَلِیمٌ.
وَلَمَن صَبَرَ وَغَفَرَ إِنَّ ذَلِکَ لَمِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ.
وَمَن یُضْلِلِ‌اللَّهُ فَمَا لَهُ مِن وَلِیٍّ مِّن‌بَعْدِهِ وَتَرَى‌الظَّالِمِینَ لَمَّا رَأَوُا الْعَذَابَ
یَقُولُونَ هَلْ إِلَى مَرَدٍّ مِّن سَبِیلٍ.» [۵۳]

در این آیات، و در تمام آن‌ها، همه جا طرف خطاب خود مردم بیشتر به‌صورت فرد فرد جامعه است نه خود جامعه. بدون آنکه از یک فرد بالا سر یا نماینده، رابط یا حاکم صحبت شده باشد. چه به‌نام مَلِک و سلطان و شاه، چه به‌نام فرد منتخب مردم و چه به‌نام یک مجلس یا موسسه عمومى.
احکام و سفارش‌ها کلى و عبادى است که فرد را به اول سرچشمه می‌گذرد و فقط یکى از آن‌ها به‌نظر مى‏آید جنبهٔ اجتماعى و ادارى جامعه یا حکومت را داشته باشد که خیلى هم بعداز مشروطیت ما مورد استناد قرار گرفته است «وَأَمْرُهُمْ شُورَى بَیْنَهُمْ» [۵۴] در حالی‌که موضع ظاهراً ناچیزى در ضمن سایر احکام و سفارش‏‌ها دارد و مع‏ذلک نام خود را به‌شکل سوره داده است. اگر دقّت کنیم مى‏بینیم سایر دستورات نیز در همین عبادى بودن، خالى از تأثیرات اجتماعى و ادارى یا حکومتى نیست.
آیه ۳۶ سوره شورى (۴۲) ایدئولوژى و هدف جامعه است، در برابر دنیاپرستى که هدف تمدن امروزى غربى و شرقى است. آیه ۳۷ قلم روی دادگسترى و دوائر انتظامى است. آیه ۳۸: سوره شورى (۴۲) اولش ایدئولوژى و عبادى است و آخرش اقتصادى است، اقتصاد آزاد غیردولتى، و با سیاست مصرفى و مالیات و عوارض و خدمات سروکار دارد. آیه ۳۹ سوره شورى (۴۲) مبارزات اجتماعى و سیاسىِ ملى و هدف وزارت دفاع است آیه ۴۰ روابط عمومى و ضوابط و فرهنگ اجتماعى یا تربیت و تفاهم ملى است و باز وزارت دادگسترى. همچنین آیه‏هاى ۴۱ و ۴۲ سوره شورى (۴۲) که دفاع اجتماعى و تا حدودى سیاست داخلى و خارجى و بین‏المللى‏اى (به‌دلیل فى‏الارض) و جانشین شوراى امنیت سازمان ملل متحد مى‏شود. آیه ۴۳ سوره شورى (۴۲) باز ارشاد اخلاقىِ فردى و اجتماعى است و روابط فرهنگ عمومى. آیه‏هاى ۴۲ و ۴۴ پرونده را مى‏بندد و آب پاک به‌دست انسان‏‌ها مى‏ریزد که اگر راه خلاف و خارج خدا را بگیرند و خدا هدف و رهبرشان نباشد ولى سرپرست و حکومت مطلوب نخواهد داشت و حوالت آن‌ها به آخرت است. در حکومت اسلامى جامعه قوانین و اوامر خود را بر افراد دیکته و تحمیل مى‏کند و جامعه حاکمیت برفرد ندارد بلکه افراد تبعیت از خدا به جامعه خدمت مى‏کنند و با مشورت و رایزنی با یکدیگر اداره‏اش مى‏کنند:
«کُلُّکُمْ رَاعٍ وَ کُلُّکُمْ مَسْئُولٌ عَنْ رَعِیَّتِه.» [۵۵]
یا:
«مَنْ اَصْبَحَ وَلَمْ یهْتَمَّ بِاُمُورِ الْمُسْلِمِینَ فَلَیْسَ بِمُسْلِمٍ.» [۵۶]
اگر در یک جمع و جامعه‏اى این اهداف و اصول و احکام و اخلاق رعایت شود در اداره و حیات آنجامعه مشکل عمده‏اى باقى نخواهد ماند و کار‌ها یا امرشان با همکارى و مشورت یکدیگر حل مى‏شود. احتیاج به‌شاه و دولت و حکومت نخواهند داشت. براى نماز خواندن، انفاق کردن و نیکى و گذشت کردن، هر کس منفرداً تصمیم مى‏گیرد و عمل مى‏کند ولى در اداره جامعه و در «أَمْرُهُمْ» چون ارتباط و اتکاء به منافع و اطلاعات و نظریات و خدمات دیگران و به مجموعه دارد مسئله مشورت در میان مى‏آید. در هر حال «أَمْرُهُمْ شُورَى بَیْنَهُمْ» به صورت یک عمل جزیى ساده جلو کرده است که در صورت ایمان و اخلاق و احسان و انضباط است و آسان انجام خواهد شد. ضمناً- نکته مهم- نه هیچ وظیفه و نقشى به زعیم و رهبر و رئیس و روحانى و فقیه براى ادارهٔ جامعه داده شده و نه اجراى عملیِ دین به عنوان وظیفهٔ دولت و حکومت در میان مى‏آید.
خلاصه آنکه در یک قالب ایمانى- عبادى و اخلاقى اجتماعى، همهٔ مسائل ارتباطى، اقتصادى، اجتماعى، ادارى، یا قضایى و سیاسى است.
سیاست به معناى اداره و مدیریت و اجراى تأمین از ابواب دیانت و وظایف رئیسى قرار داده شد است بدون آنکه حاکم بر دیانت باشد و یا دیانت آمِر بر آن، بلکه خود مردم و شور بین آن‌ها را حاکم قرار داده است.
مسئله تفکیک یا عدم تفکیک دین از سیاست

حکومت منهاى دین (کتاب محمد مهدى شمس‏الدین، ترجمه حسین شمس‏گیلانى- بهار ۱۳۶۲): اینکه مى‏گویند دین و سیاست یکى است صحیح نیست اگر یکى بود همه پیغمبر‌ها حکومت می‌کردند.
اینکه می‌گویند حکومت و سیاست و اداره مملکت اسلامى باید در دست فق‌ها و ولى‏فقیه باشد و حکومت قلمروى خاص آنهاست نیز غلط است به‌‌ همان دلیل بالا به دلیل اینکه ائمه ما چه حضرت امیر (ع) چنین مطالبه‏اى نکردند و به‌علاوه صِرفِ روحانى و فقیه بودن ما را بى‏نیاز از سایر شرایط نمى‏کند.

البته اگر مردم یک فقیهى و عالم دینى را براى شغل مدیریت و یا ریاست و وزارت انتخاب ‏کنند و آزادانه رضایت دارند اشکالى ندارد، خودشان می‌دانند و چه بسا در وجود و سابقه او نشانه‏هاى اعلا و کافى وجود داشته است که استحقاق این کار را پیدا کرده است.

به طریق اولى و به فرض که حاکمیت دین بر سیاست و حکومت محرز باشد حاکمیت روحانیت هیچ مجوزى ندارد و در هیچ آیه و حدیث و سنت نیامده است که زمام امورتان را به روحانیون- به صِرفِ روحانى بودن- بدهید. تجربه نشان داده است که روحانیت علاوه بر عدم علم و آشنایى و تجربه و تربیت براى امر مدیریت و سیاست، به‌طور على‌الاطلاق احراز قدرت و ثروت او را از فضایل روحانیت و احترام در نزد مردم محروم کرده و قدرت و حاکمیتش بالمال سبب اعراض مردم از خود آن‌ها و از دین و شرعیات و خدا مى‏شود.
حال مى‏آئیم سر اینکه توام شدن دین و سیاست از نظر قرآن و سنت چگونه است.

هر زمان که متدین خواسته است دیانتش را وارد و حاکم بر سیاست نماید و یا دولتیان و سیاستمداران و مبارزین سیاسى خواسته‏اند دین را وسیله پیشرفت و نفوذ و قدرت بسازند، در هر دو مورد نتایج خراب از آب در آمده و هر دو جهت زیان برده‏اند (مرز میان دین و سیاست [۵۷] ۲۱/۶/۱۳۴۱ صفحه ۲۰ ذیل عنوان افراط و تفریط). در این کتاب گفته بودیم: (صفحه ۴۵ و ذیل عنوان این مرز کجا است و چگونه است؟): میان دین و سیاست جدالى و بی‌طرفى نیست، هر دو بهم‌کار دارند… وظیفهٔ دینیِ عینى هر فرد مسلمان نظر داشتن و فعالیت و دخالت در سیاست است و لازم است علم و لوازم دین دخالت را تا حدودى که جنبهٔ عمومى دارد فراگیرد.
۱- دین نه تنها با سیاست بلکه با کلیهٔ شئون زندگى و با جهان مرز مشترک دارد ولى مرزى است یک‌طرفه. دین در زندگى و در اخلاق و عواطف و سیاست دخالت مى‏کند هدف و جهت می‌دهد اما آن‌ها نباید دخالت در دین نمایند و راه و رسم دین را تعیین کنند در این صورت ناخالصى و شرک پیش مى‏آید.
۲- دین اصول سیاست و هدف حکومت را تعیین مى‏کند ولى آن طرف‏‌تر وارد جزییات نمى‏شود… همین طور هم انتخاب متصدیان و طرز ادارهٔ کار، امرى نیست که دیانت در آن نظر مستقیم داشته باشد و روحانیت بتواند در انتصاب‌ها و دستورالعمل‏‌ها به استناد مقام دینیِ خود دخالت نماید.
۳- ورود در سیاست به معناى اعم کلمه و برطبق حدود و مرزهاى فوق‏الذکر نیز چون ضرورى و ظاهراً واجب است تدارک و توجه به مقدمات و شرایط و لوازم آن نیز واجب مى‏شود… پس همه باید ناظر و ناصح زمامداران و مامورین دولتى باشند.
۴- دین و سیاست نباید با هم مخلوط و مشتبه شوند… در هر دو جا رعایت اصالت
و استقلال و آزادى لازم است. یک جا پیش مسلمانان حل شده است و حکومت- که باید شورایى باشد- مقام و نقش بزرگى ندارد یعنى مسئله‏اى نمى‏ماند که مورد پیدا کند جز در کارهاى عمرانى و ادارى ساده (مثال کشور سویس که مى‏گفتند عدلیه ومحاکم قضائى ندارد و شکایت مردم و دخالت عدلیه سالى دو سه بار بیشتر پیش نمى‏آید یا داستان سوال آن طبیت خارجى و جواب پیغمبر که چون افراد ما تا گرسنه نشوند چیزى نمى‏خورند و قبل از سیر شدن دست از غذا برمیدارند احتیاج به طبیعت ندارند و همچنین ضرب‏المثل انگلیسی:
An apple a day keeps doctor away
با ایمان و اخلاق و عمل افراد حکومت و حاکمیت و دولت از میان مى‏رود. پس هدف از اول تا آخر خدا است و آخرت. طرف صحبت هم مردم‏اند و خود افراد. اداره اجتماع و رفاه و سلامت به‌دست افراد و از طریق عبادات و اخلاق انجام مى‏شود. پس در مرتبه اول و حساسیت و اهمیّت در مقایسه فرد و اجتماع، فرد است که اصالت و اولویت دارد.
مقایسه میان نظرات مکاتب امروزى دنیاى متمدن و اسلام دربارهٔ فرد و جامعه یا مردم و حکومت
در اروپا بعداز سقوط حکومت‏هاى مطلقهٔ کلیسا و پادشاهان و امرا که در برابر تمام آن‌ها مردم و فرد محکوم به اطاعت و خدمت و ملوکیت بود، با پیش آمدن رنسانس و رواج افکار ناسیونالیستى و لیبرالیسم، دموکراسى، سوسیالیسم، کمونیسم و غیره داعیهٔ همهٔ آن‌ها دفاع از حقوق و ارزش انسان‌ها و مردم در برابر صاحبان زور و تزویر و زر بوده است و عنایت به مقام انسانیت ولى در عین حال، و به موازات آن یک سیر عمومى صعودى به‌طرف دولت و قدرت مرکزى و حکومت مشاهده مى‏شود.

غرضشان و ادعایشان دفاع از توده ناس و جامعه در برابر زورگویان و استعمارگران و استحمارکنندگان اهل سوءاستفاده است. مکاتب غربى و شرقى اروپا (بیش از غربى‏‌ها) خواسته‏اند به ملت و به مردم به تودهٔ رنجبر اهمیّت و اصالت بدهند، براى این کار آن را متشکل و مجتمع و قوى می‌نمایند و از جامعه و اجتماع و دولت که نمایندهٔ اجتماع است می‌خواهند مدافع خود و افراد و تأمین‌کنندهٔ احتیاجات و رفاه و ترتیبات دیگر باشد. خواه ناخواه فرد را به‌جرم اینکه ممکن است زورمند یا ثروتمند یا هوشمند و صاحب تمکن و برترى بوده، به‌دنبال جاه و سور و تسلط برود، محتاج، محدود، محکوم و مستخدم می‌نمایند فرد فداى جمع مى‏شود و زور و تزویر دست‌و‌بال او را مى‏بندد. حتى در نظام‏هاى لیبرال و دموکراتیک‌که مدعى ارزش‌گزارى و آزادى و حیثیت و حقوق او هستند. دولت و حکومت است که روز به‌روز بیشتر متعهد، متشکل و مسلط می‌گردد. ابتدا به‌دلیل تقویت و مرکزیت در برابر فئودال‏هاى داخلى و دشمنان خارجى و سپس در برابر اعیان و رجال و سرمایه‏داران. فرد خدمت‌گزارِ مزدور، و حمایت شده جامعه می‌شود و جامعه حافظ و حامى و معلم و مراقب فرد، و هدف و موضوع همهٔ تلاش‌ها و تفکر‌ها و سیستم‏‌ها می‌گردد. سعادت انسان‌ها از طریق دولت‌ها و جامعه‏‌ها تأمین می‌گردد. جمع انسان‌ها و جامعه ارزش و امنیت و قدرت و اصالت پیدا مى‏کند و فرد حیثیت و استقلال خود را از دست داده، باید مندمج و مطیع و مستخدم جامعه گردد. انسان تبدیل به اسباب و به حیوان می‌گردد. اساس استدلال هم در این است که چون انسان اصولاً سود طلب و خودپرست است و همین که آزاد گذارده شود سوءاستفاده می‌نماید و کلاه سردیگران و دولت و جامعه مى‏گذارد ضرورت دارد که محدود و مزدور شود و مسلماً دولت و دستگاهى که همهٔ نیرو‌ها اعم از انسانى، اقتصادى، فکرى، ادارى و انتظامى و دفاعى را در خود جمع کرده است قدرت و صلاحیت بیشترى براى اداره و برنامه‌ریزى و رهبرى دارد. بنابراین تفحصات و مکالمات و مکاتب فلسفى و سیاسى و اقتصادى یکسره به جست‌وجوى مهم‌ترین نظام و سیستم حکومت و مدیریت و سازمان اجتماعى می‌رود. هدف هم همه‌ جاه رفاه و سعادت دنیا است، چون غیر از دنیا و جهان موجودِ محسوس مسلم، چیز دیگرى را نمى‏شناسند. همه‌ این نظام‌ها، باوجود اختلافات مربوطه، نظام‏هاى دنیاپرستى، دنیادارى و دنیاسازى است. دنیاسازى نه به معناى پست و حیوانى و مادى کلمه، بلکه با محتواى وسیع و کامل و معقول سلامت و رضایت و عدالت و علم و ترّقى و معنویات زندگى.

البته در این طریق، موفقیت‌هاى بزرگى هم به‌دست آورده‏اند ولى از یک طرف فرد انسان را از استقلال و آزادى و ارزش مى‏اندازند و از طرف دیگر چون هدف دنیا است و دنیا هم از حیث ظرفیت تنگ است و محدود و از حیث توقع و تمنا بی‌‌نهایت مى‏باشد و حکومت جهانى واحد و امت واحد وجود ندارد رقابت‌ها باعث جنگ و جدال دائم و صرف شدن سرمایه‏‌ها و نیرو‌ها در جهت تزاحم و تخاصم و حذف یکدیگر می‌گردد.
امّا در ادیان و قرآن درست عکس این جریان است. از یک طرف هدف و محیط

حیات و فعالیت مجموعه دنیا و آخرت به معناى بی‌‌نهایت و جاویدانى مى‏باشد و از طرف دیگر همه توجه و تعلیمات روى فرد انسان و آن هم درون و شخصیت انسان می‌رود. سعى در این است که فرد با خدا رابطه پیدا کند، رضاى او را بطلبد و خود را بنده خدمت‌گزار و مرضى او بنماید. که راهش تقوا از اضرار به مردم و خدمت به خلق است.

عبادت به‌جز خدمت خلق نیست به‌تسبیح و سجاده و دلق نیست

حرف ادیان این است که ما شخص را و هر شخصى را درست مى‏کنیم و خدایى مى‏کنیم و بعد از مجموعه این افراد که خدایى مى‏شوند جامعه مطلوب با عدالت و صمیمیت و صلح و سلامت و سرنوشت درخشان بیرون خواهد آمد.
دنیا مطلوب و مورد نظر مى‏شود ولى به‌خاطر آخرت و در راه تدارک آخرت (اَلْدُّنْیَا مَزْرَعَهٌ الآخِرَهِ) [۵۸] چنین افراد که خدمت‌گزار یکدیگراند و خوددار از آزار و تعدّى، هر کدام یک پا دولت مى‏شوند:
«کُلُّکُمْ رَاعٍ وَ کُلُّکُمْ مَسْئُولٌ عَنْ رَعِیَّتِه.» [۵۹]
در ادیان (و به‌طور اخص و روشن در اسلام و قرآن) قضایا صورت معکوس دارد:
۱- هدف زندگى و برنامه فعالیت‌ها، تأمین معقول و مطلوب دنیا نیست، خدا است و آخرت؛ اماآخرت از طریق دنیا (و دنیا ابتلاء و وسیله است) بنابراین ‏جامع آخرت و دنیا هر دو.
۲- توجه اصلى به عنوان عامل تأمین زندگى و سعادت انسان، جامعه نیست (جامعه یا دولت، حزب، مکتب و غیره) و جامعه نه فرد را عنداللزوم فداى خود مى‏کند و نه تعهدى دارد، توجه روى انسان است و افراد، اما حرکت به‌سوى خدا و برنامهٔ عبادت از طریق خدمت به خلق بوده، فرد در برابر جمع مسؤل و متعهد می‌باشد و سرنوشت قوم تابع سرگذشت نفوس یا افراد قوم است، بنابراین شامل فرد و جمع هر دو مى‏شود.
در سوره حمد (۱) که رکن نماز و از جهتى خلاصه قرآن است هر فرد رابطهٔ رضایت و سپاس با خداى ارباب این دنیا و مالک سلطان روز جزا برقرار مى‏سازد ولى تعهد عبادت و استعانت و درخواست برنامه و هدایت را به‌طور دسته‌جمعى ادا مى‏کند و پیمان مى‏بندد هم اشعار به ارتباط و بستگى فرد با جمع است و هم اشعار به تعهد در برابر جمع. فریضه مهم و اساسى امر به معروف و نهى از منکر نیز در مقایسه با تعلیمات و اجرائیات و تبلیغات که در دولت‏هاى امروزى به عهده و در اختیار و انحصار آن‌ها گذارده شده است، جریان معکوس دارد. افراد هستند که به یکدیگر توصیه به حق و به صبر مى‏نمایند و به سایرین و به امراء و مأمورین امر به معروف و نهى از منکر کرده مانع سلطه اشرار، یعنى فساد و خرابى دولت مى‏کند. حدیث «کُلُّکُمْ رَاعٍ وَ کُلُّکُمْ مَسْئُولٌ عَنْ رَعِیَّتِه.» نیز همین معنى را مى‏رساند. هر فرد در حکم دولت است و سایرین رعیت او مى‏باشند و به‌نوبه خود رعیت سایرین محسوب مى‏شود. ضامن اجرا هم در این حالات و جریانات اوامر و نیروهاى انتظامى و جاسوسی دولت نیست، اختیار و ایمان خود مردم است.

به‌قول MARCEL BOISARD:
«علت اینکه مسلمانان و اسلام با وجود خلفا و حکومت‏هاى نااهل و استبدادى و فاسد باقى مانده، حیات و حرکت خود را از دست نداده شکوفایى و هیجان و سازندگى دارند به این دلیل است که دولت‏‌ها و حکومت‏‌ها کاره‏اى نبوده اثر چندان روى افراد و روى ایدئولوژى نداشته‏اند بلکه ایمان حاکم بر امت اسلام مى‏باشد»
چند نمونه براى اینکه ببینیم چگونه در قرآن، جامعه و اجتماع و اقتصاد و حکومت و عافیت دنیا هدف اول نبوده، همهٔ این‌ها وسایل تربیت و تکامل فرد می‌گردد.
۱- انفاق و ربا و اقتصاد
برخلاف تصور و تفسیر و تشریح و تعبیرهاى متداول، زکات و صدقه و انفاقات یک عمل اقتصادى و به منظور اجتماعى که توزیع صحیح ثروت و تأمین رفاه امت را بنماید، نبوده است بلکه غرض تزکیه و تثبیت و تعالى خود افراد است.
«الَّذِی یُؤْتِی مَالَهُ یَتَزَکَّى.» [۶۰]
«وَتَثْبِیتًا مِّنْ أَنفُسِهِمْ» [۶۱]
شرط قبولى، عدم ریا و پاداش است که در این صورت ثوب ندارد و گناه و شرک هم حساب مى‏شود. در حالی‌که اگر منظور جامعه بود فرقى نمی‌کرد که اجبارى یا ریاکارى باشد. ربا در برابر صدقه و انفاق آمده «یَمْحَقُ اللّهُ الْرِّبَا وَیُرْبِی الصَّدَقَاتِ» [۶۲] و اثر معکوس صدقه را روى شخص داشته، اعلان جنگ به خدا حساب مى‏شود و تماس شیطانى است و خود شخص را ساقط و منحط می‌نماید، ضدتزکیه است.
۲- حکومت و امر…
(این حرف که انبیاء و ادیان آمده‏اند که جوامع را اداره کنند و مردم بتوانند در سلامت و امنیت و سعادت زندگى کنند مطرح و رد شود)
حالا این سوال مطرح مى‏شود که پس ادیان و انبیاء که براى جامعه و نیستند پس براى چه هستند؟
«اَلْمُلْک یَبْقى مَعَ الْکُفْر وَ لایَبْقى مَعَ الظُّلم» [۶۳]
دلیل بر این است که حکومت خوب احتیاج به دین ندارد و کلام على (ع) به معاویه که هرامتى ناگزیر از امام صالح یا فاجر است.
باید دید آیا اجتماع که در منطق دنیاپرستى و مکتب‏هاى غربى ما می‌خواهد به‌وسیله نظام، عوامل و ایادى خود (از آن جمله دولت) فرد را حفظ و خوشبخت و تربیت نماید و دنیا را اصولاً اصلاح و آباد و مطلوب سازند، تا به‌حال چنین توفیقى یافته است یا خواهد یافت؟ و اصلاً مى‏شود بدون اصلاح مواد اولیه جامعه، یعنى افراد، جامعه را و دولت را به وضع مطلوب در آورد؟ حل «مسئله دولت» با «مسئله دنیا» و نظام‏‌ها امکان پذیر هست؟ جامعه اصولاً مى‏تواند هدف و حاکم و صانع فرد باشد؟ فرد انسان بدون آنکه خودش تصمیم گیرنده و اختیار کننده و اصلاح کننده باشد و تبعیت از غیر خود کند اصلاً می‌تواند به کمال و سیادت و به مراحلى بالا‌تر از حیرانیت برسد؟ آنچه تا به‌حال بشر در طریق کمال و ترقى و تکامل به‌دست آورده است آیا مختارانه و آزادانه براى خروج از اسارت‏‌ها و محرومیت‏‌ها و فساد‌ها و اجبار‌ها نبوده است؟

مسئله فرد و جمع یا اجتماع و جامعه و اولویت و فرعیّت هر یک
مسئله این است که کدام باید فداى کدام شود و کدام اصل است و سازندهٔ دیگرى و توجه اولیه روى کدام برود.
دنیاپرستان و تمدن سازان و ترقی‌خواهان توجه عمده‏شان روى جامعه و اجتماع مملکت و میهن و دولت و حکومت می‌رود و روى آنچه در برگیرندهٔ افراد و تشکل دهنده و ارتباط دهنده آنان است. تمدن هر قدر جلو رفته واحدهاى اجتماعى و مؤسسات عمومی اهمیّت و نقش بیشتر پیدا کرده است. با تقسیم وظایف و پیدایش مشاغل و تخصص‏‌ها، مکتب و مدرسه، حکومت و دولت و ارتش‏‌ها، فرهنگ‏‌ها، بازار، صناعت، اخلاق و انسانیت و غیره. با همکارى و هماهنگى عمومى است که امنیت فراهم مى‏شود و اقتصاد و ابتکار‌ها قوّت مى‏گیرد. بنابراین همه مساعى روى تشکیل و تقویت و توسعه و تکامل و تسلط جامعه و مؤسسات متعلقه می‌رود. همه افراد باید در ساختن بناى جامعه و نیرومندى و فزایندگى و سلامت و سعادت آن کمک نمایند.
همان‌طور که مى‏دانیم در دیندارى ما و در تعلیمات و فقه و روحانیت ما شاید نیم قرن قبل همهٔ توجه روى عبادیات و وظایف فردى می‌رفته است و به امور اجتماعى و ارتباطات بین انسان‌ها و حکومت و اداره اجتماع اهمیت داده نمی‌شد، اسلام و دیانت و عبادات جنبه فردى داشتند و هر کس باید گلیم خودش را از آب در آورد. به همین روال به اخلاق و حسن رفتار و روابط اجتماعى و اتحاد میان فرق اهمیت داده نمی‌شد در حالى که «بُعِثْتُ لِاُتِّمِمَ مَکارِمَ الاَخْلاقِ» [۶۴] و «مَنْ اَصْبَحَ وَلَمْ یهْتَمَّ بِاُمُورِ الْمُسْلِمِینَ فَلَیْسَ بِمُسْلِمٍ.» [۶۵] داشتیم. نماز جماعت، نماز جمعه، صله رحم، عیادت و غیره و مسئله دفاع، امر به معروف و نهى از منکر (حرف‌هاى آیت‌الله صدر درباره دید اجتماعى در استنباط‌هاى فقهى).
از نیم قرن پیش به این طرف در اثر برخورد فرهنگ و نظام‌هاى غربى و به‌خود آمد‌ن‌ها درصدد اثبات اینکه اسلام به جنبه اجتماعى اهمیت می‌دهد و دین اجتماعى و طرفدار تمدن و تجّدد است، برآمدیم. ‌گفتند قرآن به‌جمع و جامعه و امور اجتماعى بیش از فرد اهمیّت می‌دهد و پیش از مکاتب اروپایى جمع را مقدم بر فرد می‌شناسد. دلیل و قرینه‏اى که علامه طباطبایى مى‏آورد‌‌ همان است که آقاى دکتر توسلى هم استناد کرد، خطاب‌هاى قرآنکه کمى از آن‌ها فردى است و غالباً به‌ضمیر جمع «کُم» است یا با طرف خطاب: «یا اَیُهِا النّاس»، «الّذینَ آمنُوا»، «اَلَّذین کَفَرُوا».
البته توجه و خطاب به جمع در قرآن (و اصولاً دین اجتماعى جهانى بودن) فراوان است ولى دلیل بر اجتماعى بودن و اجتماعى کردن قرآن و دستور اجتماعى و اشتراکى زندگى کردن مسلمان‌هاست. در دو مورد و در همه زمان‌ها خطاب یا فعل حالت عملى پیدا مى‏کند:
۱) طرف یک واحد اجتماعى مرتبط تشکیل داده است و مثل اعضاء مختلف یک پیکر با یکدیگر همکارى و سیستم وظایف دارند (مثل هیئت دولت و هیئت مدیره، یک شرکت، یک موسسه با تقسیم وظایف مربوطه، جاشوان یک کشتى).
۲) طرف خطاب یک عده کثیرى افراداند مستقل از یکدیگر ولى مشترک در یک نیاز یا یک عمل وصلت (مانند صف مشترى‏هاى یک کالاى جیره‏بندى شده، مشتریان یک رستوران یا مسافرین یک اتوبوس یا شاگردان یک کلاس، تماشاچیان یک سینما یا مسابقه فوتبال، جواب‌گیرندگان نتیجه مسابقه و بالاخره یک‌گله حیوان.
در مورد دوم هم وقتى می‌خواهند مثلاً آن‌ها آرام باشند.، یا بروند و فردا مراجعه کنند، آماده حرکت یا توقف باشند، بلیط‌ها را در بیاورند، فعل مخاطب جمع به‌کار برده مى‏شود: ساکت باشید، کارت‏هاى خود را آماده نمایید، سهمیّه امروز تمام شده فردا بیایید، مى‏توانید به تنفس بروید، ده دقیقهٔ دیگر حاضر باشید. با نصیحت‌‏هایى که معلمین به افراد می‌کنند، در حقیقت کلام و رابطه فردى است ولى فردى مجتمع یا مقارن. این را نمى‏شود گفت کلام یا دستور یا امر به اجتماع و تجمع و تشکّل.
در قرآن به نوع دیگرى توجه به تجمع و اجتماع و تشکل به عمل مى‏آید و به آن رسمیت داده شده است. در «بازگشت به قرآن» [۶۶] دیدیم که بعد اجتماعى انسان مقام و موقعیت مهم دارد و قرآن بیش از هر کتاب جامعه‏شناسى و بیش از هر مکتب فلسفى سیاسى نام از واحدهاى اجتماعى برده و عنایت به وجوه مختلف آن داشته است: اُمّت (ولى نه فقط اُمّت به گفته دکتر شریعتى) قوم، قبیله، طایفه، فرقه، شعب (که‌‌ همان ملت است) قریه، مدینه، ملت، بلد، شیعه، فوج، آل، بیت، جئه، ذریّه، بنى و ابناء، قربى، انسان، بنى‏آدم، عصبیه، بر ذمه، رمز، حزب، اَرض و بالاخره قرن که همجوارى و واحد اجتماعى غیر مرتبط و متشکل است و فقط مقارنه و نزدیکى افراد را نشان مى‏دهد مثل گله‏هاى حیوانات.
ضمناً عنایت به معارفه، مرابطه، مشاوره و معامله و وحدت فراوان است: امّت واحد بدون آنکه آن را انحرافى دانسته اختلافات قومى و زندگى و اعتقادى را فراموش نماید.
از جهات دیگر نیز انسان‏‌ها را جمع‏بندى کرده و دامنه ارتباط و مسئولیت را در زمان توسعه می‌دهد: اهل الکتاب، بنى‏اسرائیل، اِنّ الَّذین‏‌ها دُوا وَالنصارى – یا ایّ‌ها الَّذین آمنوا – اِن الذین کفروا، اجتماعات و واحدهاى جمعى از جنبه‏هاى جغرافیایى، نژادى، اعتقادى، حکومتى، صفتى، دینى.
در قرآن هم تأثیر جمع روى فرد ملحوظ و مذکور است و هم معکوس آن یا مسؤلیت فرد و افراد در برابر واحدهاى جمعى: خانواده، قوم، جامعه، امت، حزب (یرجعون بَعضَهُمْ اِلى بعض)،
امر به معروف و نهى از منکر:
«وَإِذَ قَالَتْ أُمَّهٌ مِّنْهُمْ لِمَ تَعِظُونَ قَوْمًا اللّهُ مُهْلِکُهُمْ أَوْ مُعَذِّبُهُمْ» [۶۷]
«وَوَصَّیْنَا الْإِنسَانَ بِوَالِدَیْهِ حُسْنًا» [۶۸]
«وَاعْتَصِمُواْ بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعًا وَلاَ تَفَرَّقُواْ» [۶۹]
«وَلاَ تَکُونََ مِنَ الْمُشْرِکَینَ.» [۷۰]
«إِنَّ الَّذِینَ فَرَّقُواْ دِینَهُمْ وَکَانُواْ شِیَعًا» [۷۱]
«کُلُّ حِزْبٍ بِمَا لَدَیْهِمْ فَرِحُونَ.» [۷۲]
ولى مسیر یک طرفه است و فرد را در برابر جمع مسئول می‌شناسد. فرد باید به والدین و به قوم و ایل و امت خدمت و احسان و انفاق و انتصار بنماید بدون آنکه اطاعت و ابراز احتیاج نماید و مخصوصاً شرک نورزد یعنى جامعه در اینجا معشوق و حاکم و معبود می‌باشد.
مهم‌تر آنکه خطاب‏‌ها و تقصیر‌ها روى فرد می‌رود و دائماً دستورات به فرد فرد بوده عذرهاى جمعى پذیرفته نمى‏شود.
«وَقَالُوا رَبَّنَا إِنَّا أَطَعْنَا سَادَتَنَا وَکُبَرَاءنَا فَأَضَلُّونَا السَّبِیلَا.» [۷۳]
در آیه «إِنَّ اللّهَ لاَ یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُواْ مَا بِأَنْفُسِهِمْ» [۷۴] مقام و اثر اول به فرد داده مى‏شود وظائف از افراد خواسته مى‏شود و فرد است که تربیت مى‏شود و تحت تعلیم قرار مى‏گیرد. حدیث «کیف ملومون قولی علیکم» کاملاً می‌رساند که دولت‌ها به لحاظ کیفیت تابع عوام هستند نه بالعکس. در احکام و خدمات و انفاق‌ها به‌طور محسوس از هر نفر خواسته مى‏شود.
برخلاف آنچه تصور و تبلیع مى‏شود که زکات و انفاق‌ها براى تغییر و تقرب افراد است، زکات جنبهٔ تزکیه نفوس را دارد. اگر هدف و قصد تأمین هزینه‌های جامعه و تعدیل و عدالت اجتماعى بود (که به عنوان فرع و خود به‌خود خواهد شد) شرایط براى قبولى انفاق آزاردهنده و انفاق با ریا و آزار و به قصد جزا، بى‏ارزش و گناه محسوب نمی‌شد. پرداخت زکات و خمس اجبارى تلقى می‌گردید و توسط جامعه اجبارى می‌شد نه آنکه فرد موظف به پرداخت و احتساب آن مى‏گشت (مثل مالیات و عوارض). در اسلام این‌ها عبادت است و در ارتباط خدا و شخص مى‏باشد. در مکاتب دنیاپرستى و اجتماعى، وظیفه اجتماعى اجبارى می‌باشد و روى احتیاج جامعه وضع مى‏شود، در حالى که اینجا روى اعتقاد و احتیاج شخص است:
«الَّذِینَ یُنفِقُونَ فِی السَّرَّاء وَالضَّرَّاء» [۷۵]
ولی اگر با میل و عشق و نیت و اراد‌ی خود شخص نباشد بى‏ارزش تلقى مى‏شود. مثل داستان آن عربى که حضرت را قیم دو انبار خرماى خود کرد.
«وَالَّذِینَ فِی أَمْوَالِهِمْ حَقٌّ مَّعْلُومٌ. لِّلسَّائِلِ وَالْمَحْرُومِ.» [۷۶]
اینجا می‌گوید… بیاورید و سود ببرید و عشق بورزید و از آن بردارید و بدهید در آنجا می‌گوید اصلاً سود نبرید. همچنین است مشارکت در دفاع و جهاد که نیت و میل و رغبت خواسته مى‏شود و اکراه و کفر وارد نمى‏شود:
«لَّن تَخْرُجُواْ مَعِیَ أَبَدًا وَلَن تُقَاتِلُواْ مَعِیَ عَدُوًّا إِنَّکُمْ رَضِیتُم بِالْقُعُودِ أَوَّلَ مَرَّهٍ» [۷۷]
مجموعه آیات، گروه شورا یک امّت یا جمعیّت ایمانى متشکلى را معرفى می‌نماید که خودکفالت‏اند و در روابط فیمابین، مسائل و مشکلات و مدیریت خود را حل نموده، جایى براى اختلاف و تفرقه و تخاصم و جایى براى حاکمیت شخص یا اشخاص ثالث و یک دولت جداى از جمع و مردم نمی‌گذارند. با انفاقات تَدْلوا اِلى احکام را دفع می‌کند با گذشت و عفو تخاصوا الى الطاغوت را از بین مى‏برند و… این خود یک نوع نفى حکومت و حاکمیت است.
البته نفى حکومتِ حاکمیتِ دیگران و زورمندان، نه نفى حکومت و مدیریت على‌الاطلاق. در واقع نفى حکومت آن‌طور‌که مورد نظر آنارشیست‏‌ها است نمی‌باشد و به طریق اولى نفى مدیریت را که قرن به قرن، دقت و پیچیدگى و وستعتش بیشتر مى‏شود، نمی‌نماید.
«وَلاَ تَأْکُلُواْ أَمْوَالَکُم بَیْنَکُم بِالْبَاطِلِ وَتُدْلُواْ بِهَا إِلَى الْحُکَّامِ لِتَأْکُلُواْ فَرِیقًا مِّنْ أَمْوَالِ النَّاسِ بِالإِثْمِ وَأَنتُمْ تَعْلَمُونَ.» [۷۸]
همچنین، جمع و امت و جامعه و تک تک مومنین دربارهٔ افراد وظایف تکاملى دارند و از بیت‏المال و وجوهات جمع‏آورى شده باید به فقرا بدهند.
اختلاف با ایدئولوژى‌های متمدنین این است که ادیان و اسلام به فرد می‌گویند
مسؤل جمع هستى و احسان و انفاق تا سرحد ایثار بنما ولى به جمع هیچ‌گاه اجازه نمی‌دهند به فرد بگوید تو فداى من بشو.
امّا سوال و ایراد آقاى مهندس صباغیان: ادعاى روحانیت که باید مجرى شرع باشیم پس باید قدرت داشته باشیم و مثال از حکومت انبیاء و پیغمبر براى اشاعه اسلام مى‏آورند.
کاملاً سوال بجا و مطلب در متن موضوع ما است. این استدلال و طرز فکر کلید سرگذشت و سرنوشت روحانیت، هردو مى‏باشد. در جملهٔ می‌ان‌آیه‏اى «وَأَمْرُهُمْ شُورَى بَیْنَهُمْ» [۷۹] در گروه مورد بحث که در وسط صلات و زکات یا انفاق‏هاى متقابله آمده است، دوبار به ضمیر «هُم» برمى‏خوریم که در دیگر آیات و کلِ گروه، دو بار به آن برمى‏خوریم. استنباطى که از آن مى‏توانیم بکنیم این است که امر یا حکومت و اداره جمع مربوط و متعلق به‌خود آن‌ها مى‏باشد. به عبارت آخرى حکومت از آن مردم است که بین خودشان باید به شور و مشورت انجام دهند، نه خدا و نه پیغمبر و نه آیین.
درباره صلات و صبر، اضلال و عذاب خدا، استجابت دعوت یا عفو و اصلاح و اجرى که برعهده خدا است و در آیات دیگر آمده، ضمیر مالکیت هُم به‌کار برده نشده است چون‌که آن‌ها مربوط به‌خدا و مال خدا است و در آن موارد، هیچ‌گاه رسول خدا به مشورت و جلب‌نظر از مردم نفرموده، یک‌سره از خدا دستور گرفته و به مردم ابلاغ مى‏نمود. اما غضب کردن و بخشیدن، انفاق متقابله از مایرزق نمودن، انتصار و دریافت ظلم، امور داخلى و دفاعىِ خود مردم بوده، نمی‌تواند راساً و دسته جمعى یا به‌وسیله آمرین منتخب و حوزه‏هاى مشورت عمل نمایند.
قبلاً هم گفته بودیم در هیچ آیه‏اى به پیغمبر دستور حکومت و الزام و اجرا یا تحمیل دین و اشاعه دین از طریق تسلّط و سیطره داده نشده که احتیاج به مشورت داشته باشد و هر جا تعبیر سلطان مى‏آید مترادف با هیأت و سلطه از راه علم و ارزش است.
«کُلُّکُمْ رَاعٍ وَ کُلُّکُمْ مَسْئُولٌ عَنْ رَعِیَّتِه.» نیز همین فضاى حاکمیت دسته جمعى و مدیریت متقابله را می‌رساند. کما آنکه «تَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ.» [۸۰] یا «تَوَاصَوْا
بِالصَّبْرِ وَتَوَاصَوْا بِالْمَرْحَمَهِ.» [۸۱] که مشابه آن مى‏باشد.
هر که اعمال زور و مراقبت، جاسوسی، تمسخر و توهین، اکراه و حتى غصه خوردن در کار مخالفین و منکرین بر پیغمبر و به طریق اولى بر پیروان و کاتولیک‌تر از پاپ‌ها، صریحاً و اکیداً منع شده است. در ادیان و بخصوص در اسلام و قرآن مأمور اجرا و حتى مسئول اشاعه و تبلیغ نداریم. البته دعوت‏هاى مسالمت‏آمیز با انذار و بشارت از بیگانگان و بزرگانشان به‌پیغمبر‌گرامى کرده است و فریضه امر به‌معروف و نهى از منکر بر همهٔ مومنین واجب شده است ولى ضمن اینکه آیات و دستورات مربوطه به‌هیچ‌وجه نمى‏تواند نقض محکماتی مکرر چون آیات زیر را بنماید:
«لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ» [۸۲]
«وَمَا جَعَلْنَاکَ عَلَیْهِمْ حَفِیظًا» [۸۳]
«وَمَا أَرْسَلْنَاکَ عَلَیْهِمْ وَکِیلاً.» [۸۴]
«مَّا عَلَى الرَّسُولِ إِلاَّ الْبَلاَغُ» [۸۵]
«یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِنَّا أَرْسَلْنَاکَ شَاهِدًا وَمُبَشِّرًا وَنَذِیرًا.
وَدَاعِیًا إِلَى اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَسِرَاجًا مُّنِیرًا.» [۸۶]
«أَفَأَنتَ تُکْرِهُ النَّاسَ حَتَّى یَکُونُواْ مُؤْمِنِینَ.» [۸۷]
«وَلَوْ شَاء اللّهُ لَجَعَلَکُمْ أُمَّهً وَاحِدَهً وَلَکِن لِّیَبْلُوَکُمْ فِی مَآ آتَاکُم» [۸۸]
دستورهایى که در قرآن براى خروج مردم و تاثیر روى سایرین و تعلیم و تزکیه آن‌ها آمده است معدود و محدود و ممتاز مى‏باشد و جنبهٔ خدمت و دوستى و الگوی دینی را دارد نه عنف و اجبار که پاى قدرت و دولت بیاید.
«وَکَذَلِکَ جَعَلْنَاکُمْ أُمَّهً وَسَطًا لِّتَکُونُواْ شُهَدَاء عَلَى‌النَّاسِ وَیَکُونَ الرَّسُولُ عَلَیْکُمْ شَهِیدًا» [۸۹]
«وَلِکُلٍّ وِجْهَهٌ هُوَ مُوَلِّیهَا فَاسْتَبِقُواْ الْخَیْرَاتِ أَیْنَ مَا تَکُونُواْ یَأْتِ بِکُمُ اللّهُ جَمِیعًا» [۹۰]
«وَلْتَکُن مِّنکُمْ أُمَّهٌ یَدْعُونَ إِلَى الْخَیْرِ وَیَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَیَنْهَوْنَ عَنِ
الْمُنکَرِ وَأُوْلَئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ.» [۹۱]
راجع به امر به معروف و نهى از منکر جاى دیگر بحث شده و رساله‏اى در شرف تدوین است. در هر حال امر به معروف و نهى از منکر، جنبهٔ داخلى و اجتماعى دارد، و اشعار و اقدامى است که از ناحیه‌ی ملت روى دولت و دولت‌مردان به‌عمل مى‏آید نه آنکه از وظایف دولت و موارد استعمال زور و قدرت باشد.
حکومت انبیاء و پیغمبر هم هیچ‌گاه براى اشاعه اسلام و دین خدا نبوده بلکه موسى قوم خود را از اسارت نجات می‌داده، داوود و سلیمان بیشتر قضاوت و داورى و تمشیت امور جامعه و دفاع از مردم و مملکت می‌کردند، و پیغمبر اسلام هم مسئولیت نبوت و وظیفه رسالت را با ادا‌رهٔ امت و شهر مدینه مخلوط نمی‌فرمود، از مردم مأموریت و بیعت مى‏گرفته است. به‌علاوه، جنبهٔ مدل دینى و تجربه آورى و خاصیت تربیتى را داشته است. پس به‌هیچ‌وجه فرد یا گروه و صنفى حق ندارد به‌خود مأموریت اجرا و اشاعهٔ دین و جانشینى پیغمبران را بدهد و خود را مسؤل و مأمور حکومت بر خلق بداند و محتاج و مجبور به‌قدرت باشد.
سؤال و نظرهاى آقاى مهندس کتیرایى: انفاق یک وجهه و یک نقش روحی دارد
(فایده در امنیّت و اداره اجتماع و بودجه عمومى) که باید گرفت و وظیفه دولت است. انفاق‏‌ها و از جمله نفقه زن قابل حذف نیست. اعتقاد به نفى حکومت با تکامل نمى‏خواند. نقش دوم انفاق کجا در قرآن و سنت آمده است؟ حضرت امیر در نامه و فرمان مالک اش‌تر مى‏نویسد و در نامه والى دیگرى هم تاکید می‌کند که براى جمع‏آورى صدقات فقط اطلاع بده و آزادشان بگذار. در گروه آیات مَلاء بنى‏اسرائیل احتیاج و اجازه مَلِک براى جنگ دفاعى از تمام خاک بود نه چیز دیگر. اگر اخذ به‌اجبار یا به پیمان باشد مخارجى است که مردم در قبال یکدیگر و دولت تعهدکرده‏اند یا دولت شورایى خودشان طبق بیعت و اختیارات تعیین و تحمیل نموده است و مانند نفقه زن یک حق و دِینى است که برگردن اشخاص افتاده است و صاحبِ‌حق حق دارد مطالبه و مواخذه نماید، مشکلى بر آن‌ها نیست. آنجا که ظلم بر مردم و فساد در شهر و دیار مى‏شود انتصار وارد شده است و ایرادى ندارد. «وَأَمْرُهُمْ شُورَى بَیْنَهُمْ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ یُنفِقُونَ.» [۹۲] حالت قرارداد اجتماعى را دارد. در هر حال، انفاقات و مالیات و انتصار و دفاعیات جزو کارهاى داوطلبى و ممدوح است که به عهده خود مؤمنینِ تشکیل دهنده امّت گذارده شده است و مانند مدیریت و امر متعلق و ناشى از خودشان بوده، مى‏توانند در یک سیستم یا نظام دولتىِ مردمى ادغام شود و خودشان باید عهده‏دار آن باشند.
درست است که نفى حکومت با تکامل نمى‏خواند ولى تکامل را هم خدا در حیوانات و نباتات به عهده خود گرفته است، غریزه را به ودیعت نهاده است ولى در انسان به عهده خود ما گذارده است. انسان حیوانی است که تاریخِ خود و خود را و بنابراین منازل تکاملش را می‌سازد. پس شهر، جامعه و حکومت را هم خودش باید بسازد.
امّا پیغمبران بالاخره براى چه آمدند و دین براى چیست؟
جواب این سئوال، و تصور و توجیهى را که بعضى داشته می‌گویند وضع ادیان و پیدایش پیغمبران براى این بوده است که انسان‌ها به حقوق و حدود یکدیگر تجاوز نکرده، روابط پاکیزه و سلامت و عدالت در دنیا برقرار باشد تا افراد و جوامع خوشبخت شوند، قرآن جوابش را در پایان داستان آفرینش انسان و گزینش آدمیزاد و اخراج آدم از بهشت داده، می‌گوید برنامه رسالت آن‌ها هدایت شما است:
«قُلْنَا اهْبِطُواْ مِنْهَا جَمِیعاً فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُم مِّنِّی هُدًى فَمَن تَبِعَ هُدَایَ فَلاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ.» [۹۳]
هدایت هم بنا به نفس آیات کثیره و از جمله در سوره حمد (۱) اگر روزى ده بار می‌خواهیم هدایت به راه راست یا صراط مستقیم بوده، صراط مستقیم نیز به حکم «وَأَنَّ هَذَا صِرَاطِی مُسْتَقِیمًا» [۹۴] هدایتى است که به‌سوى او و به‌حیات جاویدان بهشت مى‏رود. خلاصه، تعلیمات و هدف انبیاء که تحقق:
«وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ.
مَا أُرِیدُ مِنْهُم مِّن رِّزْقٍ وَمَا أُرِیدُ أَن یُطْعِمُونِ.
إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّهِ الْمَتِینُ.» [۹۵]
می‌باشد، بندگى خدا است و به عبارت دیگر تقرّب و تمثل و تشبه به خدا به مصداق:
«إِنَّ عَلَیْنَا لَلْهُدَى.
وَإِنَّ لَنَا لَلْآخِرَهَ وَالْأُولَى.» [۹۶]
هدایتى که خدا از طریق انبیاء به‌عهده گرفته است آخرت و اولى است.
اولى و مبداء، خود او است و آخرت‌‌ همان سرمنزل ابدىِ بهشت یا جهنم مى‏باشد که دروازه‏اش در رستاخیز قیامت براى عالمیان گشوده مى‏شود. با بقیه مطالب، یعنى فاصله مبداء و مقصد، خدا اصولاً کارى نداشته به عهدهٔ خود ما گذاشته است که انسان‏‌ها به حکم:
«وَأَن لَّیْسَ لِلْإِنسَانِ إِلَّا مَا سَعَى.» [۹۷]
«وَلِتُجْزَى کُلُّ نَفْسٍ بِمَا کَسَبَتْ» [۹۸]
«لِّلرِّجَالِ نَصِیبٌ مِّمَّا اکْتَسَبُواْ وَلِلنِّسَاء نَصِیبٌ مِّمَّا اکْتَسَبْنَ» [۹۹]
و با تلاش و تدبیر خود به‌دست آورند. در روز طراحى آدم هم که او و زوجه‏اش را به زمین فرستاد، فرمود:
«قُلْنَا اهْبِطُواْ بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَلَکُمْ فِی الأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَمَتَاعٌ إِلَى حِینٍ.» [۱۰۰]
و در جاى دیگر به صراحت مى‏فرماید:
«وَلَوْلاَ دَفْعُ اللّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَّفَسَدَتِ الأَرْضُ» [۱۰۱]
«وَلَوْلَا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُم بِبَعْضٍ لَّهُدِّمَتْ صَوَامِعُ وَبِیَعٌ وَصَلَوَاتٌ
وَمَسَاجِدُ یُذْکَرُ فِیهَا اسْمُ اللَّهِ کَثِیرًا وَلَیَنصُرَنَّ اللَّهُ مَن یَنصُرُهُ» [۱۰۲]
یعنى خدا دفاع بشر از خویشتن در برابر متجاوز‏‌ها و ظالم‏‌ها را به‌خود او واگذار کرده است. نه تنها از جان و مال و خانه خودش، بلکه حتى خانه‏هاى خدا و یارى کردن خودِ خدا را. در قرآن تجلیل فراوان از تفکر و تعقل و تدبر یا از سواد و قلم و قرائت و از علم و تحلیل مى‏بینیم و خیلى از آیات و تعلیمات قرآن با اشاره و استفاده از علوم مى‏باشد ولى هیچ‌گاه به ما هیچ علمى را نمى‏آموزد. می‌گوید سیر در زمین و ملل و نحل کنید. در خلقت زمین و آسمان تفکر نمایید، عبرت بگیرید و خودتان دانش بیاموزید. همچنین در عین آنکه می‌فرماید:
«یَا بَنِی آدَمَ قَدْ أَنزَلْنَا عَلَیْکُمْ لِبَاسًا یُوَارِی سَوْءَاتِکُمْ وَ رِیشًا وَ لِبَاسُ
التَّقْوَىَ» [۱۰۳]
و از جنّات مفروشات یا نحل و غیره به عنوان نعمت‌هاى الهى صحبت می‌کند، هیچ جا لباس‌دوزى و آشپزى و پرورش زنبورعسل یا ماهى به‌ما یاد نمی‌دهد. سیستم اقتصادى یا نظام حکومتى هم همان‌طورکه دیدیم براى ما تعیین نمى‏نماید. همهٔ این‌ها کار و وظیفه و راه تمرین و تربیت براى بشر است و خودش باید کسب کند.
البته حکمت مى‏آموزد و مادهٔ چهارم بعثت رسول اکرم یُعَلِّمُهُمْ الْحِکْمَهَ بوده است. اما عنایت و دخالت قرآن و پیغمبر در امور اخلاقى و خانوادگى و اجتماعى و احیاناً سیاسى، از جهت ارتباطى است که کیفیت ارتزاق و اعاشه و ارتباطات انسانى، با معرفت و عبادت خدا و یا تدارک آخرت پیدا می‌کند. لازمه عبادت، ابتغاء رضوان الله و ارتقاء به‌سوى او تقوا است که تقویت اراده مى‏باشد و به تمرین رحمت و انفاق و احسان تا ایثار، و تا برسد به خلاقیت. و در مقابل آن‌ها برحذر داشتن انسان از شیطان و اغواهاى او.
طبیعى است که پیغمبران و آیین‏هاى آن‌ها باید این جهات را به آدم نادان ناتوانِ فریب‌خوار یاد بدهند و چون یگانه مهمل عبادت و تمرین رحمانیت و تدارک آخرت «الدُّنْیَا مَزْرَعَهْ الآخِرَهِ» [۱۰۴] مى‏باشد و در پیخ و خم‌ها و صحنه‏هاى زندگىِ فردى و خانوادگى و ملى و جهانى است که انسان مى‏تواند خود را براى خدا بسازد و باید گدار‌ها و پرتگاه‌ها و صخره‏‌ها و لنگرگاه‌هاى این دریاى پرتلاطم عظیم را بشناسد، آمده‏اند یک سلسله شاخص‏‌ها به ما داده‌ا ند و گفته‏اند به کجا‌ها برویم و از کجا‌ها نرویم، راه خدا کجا است و دام شیطان کدام است. بنابراین علاوه‌بر ارکان نماز و مناسک حج و حدود و جهاد، مصارف انفاق و زکات را چه در زمان حیات و چه در وضعیت بعد از ممات تعیین نموده‏اند. محارم زن‌ها و مرد‌ها را مشخص ساخته‏اند، براى عقد و طلاق و نفقه و سایر روابط و رفتارهاى خانوادگى که بسیار ظریف و دقیق و آسیب‏پذیر است سفارش‌هاى فراوانی کرده‏اند، حلال و حرام مکاسب و فرق انفاق و بیع و ربا را گفته‏اند یا کتاب و میزان همراه رسل کرده است تا مردم قیام به قسط نمایند.
ترجمه آیات و پاورقی ها:
[۱]. حدید (۵۷) / ۲۵: رسولان خویش را با نشانه‌هاى روشن فرستادیم و همراه‌شان کتاب و میزانِ [تشخیص حق از باطل] نازل کردیم تا مردم به عدالت برخیزند؛ و آهن [و سایر فلزات] را پدید آوردیم که در آن سختى شدید و منافعى براى مردم هست، تا [مورد استفاده قرار دهید] و خدا کسانى را که او و رسولانش را بى‌تظاهر یارى مى‌کنند، مشخص‌گرداند؛ که خدا نیرومندى است فرا دست.
[۲]. ص (۳۸) / ۲۶: اى داوود، تو را در [حکومتِ] این سرزمین جانشین [پیشینیان] کردیم، پس میان مردم به حق داورى کن و پیرو هواى نفس مباش، که از راه خدا به بیراهه‌ات مى کشد؛…
[۳]. نساء (۴) / ۵۸: خدا به شما فرمان مى‌دهد که امانت‌ها را به صاحبانش بازپس دهید، و چون در میان مردم داورى کنید، عادلانه داورى کنید؛ خدا اندرز نیکویى به شما مى‌دهد؛ البته خدا شنوایى بیناست.
[۴]. هود (۱۱) / ۸۵: اى قوم من، پیمانه و ترازو را عادلانه کامل کنید و حقوق مردم را کم براورد نکنید و در زمین تبهکارانه سرکشى نکنید.
[۵]. انعام (۶) / ۱۶۵: اوست که شما را در زمین جانشین [پیشینیان] کرد و شما را نسبت به یکدیگر به درجاتى برترى داد تا در مورد آنچه به شما داده است، شما را آزمایش کند؛ بى‌گمان صاحب اختیار تو سریع کیفر و [در عین حال] آمرزگارى است مهربان.
[۶]. یونس (۱۰) / ۱۴: آنگاه پس از آنان، شما را در زمین جانشین کردیم تا بنگریم شما چگونه عمل مى‌کنید.
[۷]. نساء (۴) / ۵۹:… از خدا و رسول و متصدیان امور که از خودتان هستند اطاعت کنید…
[۸]. احزاب (۳۳) / ۶: پیامبر به مؤمنان از خودشان نزدیک‌تر است…
[۹]. از جمله در «بعثت و ایدئولوژى»، «علمى بودن مارکسیسم»، مقاله «دین و آزادى» در جلد اول بازیابى ارزش‌ها- مقاله «ایران و اسلام» در جلد دوم بازیابى ارزش‌ها- و در مقاله «رسالت انبیاء و انقلاب ملت‌ها» در بحث توجه به فرد و تزکیه شخصیت به عوض جمع و دولت.
«بعثت و ایدئولوژی» در جلد اول مجموعهٔ آثار است، «علمی بودن مارکسیسم» در جلد دهم مجموعهٔ آثار قرار دارد و سه مقالهٔ «دین و آزادی»، «ایران و اسلام» و «رسالت انبیاء و انقلاب ملت‌ها» از آثار مندرج در جلد بیست‌ودوم مجموعهٔ آثار می‌باشد (ب. ف. ب).
[۱۰]. ذاریات (۵۱) / ۵۶ تا ۵۸: و جن و انس را نیافریده‌ام، مگر براى اینکه مرا بندگى کنند [و از بندگى غیر من سر باز زنند].
نه از آنان روزى‌اى مى‌خواهم و نه اینکه مرا خوراک دهند.
زیرا خداست روزى‌رسانِ نیرومند و برقرار.
[۱۱]. اعراف (۷) / ۵۹: نوح را بر قومش فرستادیم؛ گفت: اى قوم من، خداى را بندگى کنید، هیچ معبودى جز او ندارید؛ من از مجازاتِ روزى بزرگ بر شما مى‌ترسم.
[۱۲]. اعراف (۷) / ۶۵: و بر قوم عاد برادرشان هود را [فرستادیم]؛ گفت: اى قوم من، خداى را بندگى کنید، هیچ معبودى جز او ندارید؛ چرا پروا نمى‌کنید؟
[۱۳]. اعراف (۷) / ۷۳: و بر قوم ثمود برادرشان صالح را [فرستادیم.] گفت: اى قوم من، خداى را بندگى کنید، هیچ معبودى جز او ندارید؛ براى شما نشانه روشنى از جانب صاحب‌اختیارتان فرا رسیده است؛ این ماده شترِ خداست به‌عنوان نشانه‌اى براى شما، به حال خود ر‌هایش کنید تا در زمین خدا چرا کند و آزارى به او نرسانید که عذابى دردناک شما را فرا خواهد گرفت.
[۱۴]. اعراف (۷) / ۸۰: و لوط را [به یاد آر] آنگاه که به قوم خود گفت: چرا به عمل بى‌شرمانه‌اى دست مى‌زنید که هیچ یک از جهانیان پیش از شما مرتکب نشده است؟
[۱۵]. اعراف (۷) / ۸۵ و ۸۶: و بر [اهل] مدین، برادرشان شعیب را [فرستادیم]؛ گفت: اى قوم من، خداى را بندگى کنید، هیچ معبودى جز او ندارید؛ براى شما نشانه روشنى از جانب صاحب‌اختیارتان فرا رسیده است؛ [سنجش] پیمانه و ترازو را کامل کنید و حقوق مردم را کم برآورد نکنید و در زمین پس از اصلاحش تبهکارى نکنید؛ اگر باور دارید، این به نفع شماست.
بر سر هر راهى [به کمین] منشینید که با تهدید، افراد باایمان را از راه خدا بازدارید…
[۱۶]. اعراف (۷) / ۱۰۳ تا ۱۰۵: پس از پیامبران گذشته، موسى را با آیات خویش بر فرعون و سران [قوم] ش برانگیختیم، اما آنان [با تکذیب خود نسبت به آیات ما ستم [و ناسپاسى] کردند؛ ببین سرانجام تبهکاران چگونه بود!
موسى گفت: اى فرعون، من رسولى از سوى صاحب اختیار جهانیانم.
سزاوار است که در مورد خدا جز به راستى و حق سخن نگویم؛ براى شما نشانه روشنى از جانب صاحب اختیارتان آورده‌ام، پس دودمان یعقوب را [آزاد کن و] در اختیار من بگذار.
[۱۷]. اعراف (۷) / ۱۷۲ و ۱۷۳: [به یاد آر] آنگاه که صاحب‌اختیار تو از پشت بنى‌آدم نسلشان را پدید آورد و

® [به زبان فطرت] آنان را بر خودشان گواه ساخت که: مگر من صاحب‌اختیار شما نیستم؟ گفتند: چرا، گواهى دادیم؛ [این گواهى را به زبان فطرت گرفتیم،] تا روز رستاخیز نگویید از این [توحید] بى‌خبر بودیم.
یا نگویید که پدران ما از قبل مشرک بودند…
[۱۸]. اعراف (۷) / ۲۰۵ و ۲۰۶: صاحب‌اختیارت را در درون خویش به زارى و با ترس [از عقوبتش]، بدون آواى بلند، بامداد و شبانگاه یاد کن و از یاد او غافل مباش.
آنان که مقرب صاحب‌اختیار تو هستند، از بندگى‌اش گردنکشى نمى‌کنند و او را تقدیس نموده و [فقط] بر او سجده مى‌برند.
[۱۹]. هود (۱۱) / ۱ و ۲: الف، لام، راء؛ [این] کتابى است که آیاتش از جانب فرزانه‌اى آگاه استحکام یافته، آنگاه به وضوح بیان شده است.
[پیامش این است] که جز خداى را بندگى نکنید؛ من از جانب او براى شما هشداردهنده و بشارت ‌دهنده‌ام.
[۲۰]. هود (۱۱) / ۲۵ و ۲۶: نوح را [با این پیام] بر قومش فرستادیم که من براى شما هشداردهنده‌اى آشکارم.
و اینکه جز خداى را بندگى نکنید، که از عذاب روزى دردناک بر شما بیمناکم.
[۲۱]. هود (۱۱) / ۵۰: و بر قوم عاد برادرشان هود را [فرستادیم]؛ گفت: اى قوم من، خداى را بندگى کنید، هیچ معبودى جز او ندارید؛ شما [با پرستش بت‌ها] دروغ پردازانى بیش نیستید.
[۲۲]. هود (۱۱) / ۶۱: و بر قوم ثمود برادرشان صالح را [فرستادیم]، گفت: اى قوم من، خداى را بندگى کنید، هیچ معبودى جز او ندارید؛ اوست که شما را از زمین پدید آورد و آبادانى آن را به شما واگذاشت، پس از او آمرزش بخواهید و به درگاهش بازایید، که صاحب‌اختیار من [به همه] نزدیک و پاسخ‌دهنده است.
[۲۳]. هود (۱۱) / ۸۴: و بر [اهل] مدین برادرشان شعیب را [فرستادیم]؛ گفت: اى قوم من، خداى را بندگى کنید، هیچ معبودى جز او ندارید؛ و پیمانه و ترازو را مکاهید، شما را در رفاه و نعمت مى‌بینم، و [لى] از عذاب روزى فراگیر بر شما مى‌ترسم.
[۲۴]. ابراهیم (۱۴) / ۳۵: [به یاد آر] هنگامى که ابراهیم گفت: صاحب‌اختیارا، این سرزمین را [محلى] امن قرار ده و من و فرزندانم را از بندگى [طاغوت‌ها و] بتان برکنار دار.
[۲۵]. مریم (۱۹) / ۴۱ و ۴۲: در این کتاب از ابراهیم یاد کن که پیامبرى راست گفتار بود.
آنگاه که با پدرش گفت: پدرم، چرا [خداى را‌‌ رها کرده چیزى را بندگى مى ‌کنى که نه مى‌شنود و نه مى‌بیند و هیچ اثرى براى تو ندارد؟!
[۲۶]. مریم (۱۹) / ۴۴: پدرم، شیطان را بندگى مکن، که او در مقابل خداى رحمان نافرمان بود.
[۲۷]. انبیاء (۲۱) / ۵۱ و ۵۲: و قبلاً به ابراهیم کمالى که سزاوارش بود عطا کردیم و نسبت به او شناخت داشتیم.
آنگاه که به پدر و قومش گفت: این مجسمه‌ها [ى بى‌جان] چیست که شما به خدمتش ایستاده‌اید؟
[۲۸]. انبیاء (۲۱) / ۵۶: گفت: صاحب‌اختیار شما، [ه‌مان] صاحب‌اختیار آسمان‌ها و زمین است،‌‌ همان کسى که آن‌ها را آفریده است و من بر این [واقعیت] گواهم.
[۲۹]. مؤمنون (۲۳) / ۵۱: اى رسولان، از نعمت‌هاى پاکیزه استفاده کنید و به شایستگى عمل کنید، که از رفتارتان آگاهم.
[۳۰]. مؤمنون (۲۳) / ۵۲: این [نوعِ بشر] امت شماست، امتى واحد، و من صاحب‌اختیار شما هستم، پس از [نافرمانى] من پروا کنید.
[۳۱]. اعراف (۷) / ۳۵: اى فرزندان آدم، چون رسولانى از خود شما به سراغتان آیند…
[۳۲]. آل‌عمران (۳) / ۱۵۹:… و در کار با آنان مشورت کن؛…
[۳۳]. شورا (۴۲) / ۳۸:… و امورشان در می‌انشان به مشورت نهاده می‌شود…
[۳۴]. بقره (۲) / ۲۴۶ تا ۲۴۸: آیا به [داستان] گروهى از سران دودمان یعقوب توجه نکردى که پس از موسى از پیامبر [وقت] خود تقاضا کردند: پادشاهى براى ما انتخاب کن تا [به فرماندهى او] در راه خدا جنگ کنیم؛ [پیامبرشان] گفت: آیا چنین نیست که اگر جنگ بر شما مقرر شود، از آن سر باز زنید؟ گفتند: چگونه ممکن است از جنگ در راه خدا خوددارى کنیم، در حالى که از سرزمین خود و [از کنار همسر و] فرزندانمان رانده شده‌ایم؟ و چون جنگ بر آن‌ها مقرر شد، جز معدودى از آنان، همه از جنگ روى برتافتند [و به خود ستم کردند]؛ و خدا به حال ستمگران داناست.
پیامبرشان به آنان گفت: خدا طالوت را به پادشاهى شما انتخاب کرده است؛ گفتند: چگونه او که اموالى در اختیارش نیست بر ما فرمانروایى داشته باشد، در حالى که ما خود به فرمانروایى سزاوارتریم؟ گفت: خدا او را بر شما برگزیده و دانش و نیروى جسمى‌اش را وسعت بخشیده است؛ و البته خدا فرمانروایى خویش را به هر که بخواهد، ارزانى مى‌دارد، که خدا فراخى بخش و داناست.
پیامبرشان به آنان گفت: نشانه [صلاحیت] فرمانروایى او این است که صندوق [معهود] براى شما مى‌رسد که [موجبات] آرامش خاطر از جانب صاحب‌اختیارتان و بازمانده‌اى از میراث خاندان موسى و هارون در آن است، و در حالى [مى‌رسد] که فرشتگان آن را حمل مى‌کنند؛ مسلماً در این [رویداد] نشانه‌اى است براى شما، اگر باور داشته باشید.
[۳۵]. بقره (۲) / ۲۴۹ تا ۲۵۲: هنگامى که طالوت لشگر کشید، [به سربازان خود] گفت: خدا [میزان پایدارى] شما را به وسیله یک نهر آب آزمایش خواهد کرد؛ هر که از آب آن بنوشد، از [یاران وفادار] من نیست؛ و هر که از آن نچشد، از [یاران] من به شمار مى‌آید، مگر آنکه با دست خود مشتى [از آن] برگیرد؛ [اما] همگى جز عده قلیلى از آن [جویبار] نوشیدند؛ هنگامى که طالوت و مؤمنان همراهش از آن نهر گذشتند، [افراد سست عنصرى که سیراب شده بودند] گفتند: امروز ما تاب [هماوردى با] جالوت و سپاهیانش را نخواهیم داشت؛ [ولى] کسانى‌که یقین داشتند به‌لقاى خدا نایل خواهند شد، گفتند: چه بسیارگروهى اندک [و مصمم] که به قانونمندى خدا، بر گروهى عظیم پیروز شدند؛ و خدا با شکیبایان [و پایداران] است.
و چون آن‌ها در برابر جالوت و سپاهیانش موضع گرفتند، گفتند: صاحب اختیارا، بر ما شکیبایى و پایدارى ببار و گام‌هاى ما را ثبات بخش و ما را بر انکارورزان پیروز گردان.
آنگاه سپاه دشمن را به قانونمندى خدا در هم شکستند، و داود [افسر جوان و شجاع سپاه طالوت]، جالوت را به قتل رساند و خدا او را فرمانروایى و دانشِ توأم با بینش بخشید و از آنچه مى‌خواست به او آموخت؛ و اگر خدا پاره‌اى از مردم را به وسیله پاره‌اى دیگر دفع نمى‌کرد، زمین را تباهى فرا مى‌گرفت، اما خدا نسبت به جهانیان افزون‌بخشى دارد.
این آیات خداست که به حق بر تو مى‌خوانیم؛ و تو در زمره پیامبرانى.
[۳۶]. ص (۳۸) / ۲۶: اى داود، تو را در [حکومتِ] این سرزمین جانشین [پیشینیان] کردیم، پس میان مردم به حق داورى کن و پیرو هواى نفس مباش، که از راه خدا به بیراهه‌ات مى‌کشد؛ مسلماً انان که راه خدا را گم کنند، به سزاى آنکه روز حساب را از یاد برده‌اند، مجازاتى سخت [در انتظار] دارند.
[۳۷]. نساء (۴) / ۵۸: خدا به شما فرمان مى‌دهد که امانت‌ها را به صاحبانش بازپس دهید، و چون در میان مردم داورى کنید، عادلانه داورى کنید؛ خدا اندرز نیکویى به شما مى‌دهد؛ البته خدا شنوایى بیناست.
[۳۸]. حدید (۵۷) / ۲۵: رسولان خویش را با نشانه‌هاى روشن فرستادیم و همراه‌شان کتاب و میزانِ [تشخیص حق از باطل] نازل کردیم تا مردم به عدالت برخیزند؛ و آهن [و سایر فلزات] را پدید آوردیم که در ان سختى شدید و منافعى براى مردم هست، تا [مورد استفاده قرار دهید] و خدا کسانى را که او و رسولانش را بى‌تظاهر یارى مى‌کنند، مشخص گرداند؛ که خدا نیرومندى است فرا دست.
[۳۹]. بقره (۲) / ۲۰۵: و چون به حاکمیت برسد، تلاش مى‌کند تا در زمین فساد کند و کشت و نسل را نابود کند؛ در حالى که خدا تبهکارى را دوست ندارد.
[۴۰]. فجر (۸۹) / ۱۱ و ۱۲: هم آنان که در سرزمین‌ها سر به طغیان برداشتند.
و بسیار تبهکارى کردند.
[۴۱]. شعراء (۲۶) / ۱۸۳: حقوق مردم را کم برآورد نکنید و در زمین تبهکارانه سرکشى نکنید.
[۴۲]. بقره (۲) / ۲۴۷:… و البته خدا فرمانروایی خویش را به هر که بخواهد، ارزانی می‌دارد،…
[۴۳]. انعام (۶) / ۱۵۲:… و [سنجشِ] پیمانه و ترازو را عادلانه کامل کنید؛…
[۴۴]. اعراف (۷) / ۸۵:… [سنجش] پیمانه و ترازو را کامل کنید و حقوق مردم را کم برآورد نکنید و در زمین پس از اصلاحش تبهکارى نکنید؛…
[۴۵]. هود (۱۱) / ۸۴ و ۸۵: و بر [اهل] مدین برادرشان شعیب را [فرستادیم]؛ گفت: اى قوم من، خداى را بندگى کنید، هیچ معبودى جز او ندارید؛ و پیمانه و ترازو را مکاهید، شما را در رفاه و نعمت مى‌بینم، و [لى] از عذاب روزى فراگیر بر شما مى‌ترسم.
اى قوم من، پیمانه و ترازو را عادلانه کامل کنید و حقوق مردم را کم برآورد نکنید و در زمین تبهکارانه سرکشى نکنید.
[۴۶]. انبیاء (۲۱) / ۴۷: میزان‌هاى عدالت را در روز رستاخیز مستقر خواهیم کرد…
[۴۷]. مائده (۵) / ۴۲: و [لى] اگر داورى کردى، به عدالت می‌انشان داورى کن، که خدا عادلان را دوست دارد.
[۴۸]. الرحمن (۵۵) / ۷ تا ۹: و آسمان را برافراشت و میزان [عدالت] را مقرر داشت.
که در سنجش تعدى نکنید.
و سنجش [حقوق دیگران] را به عدالت برآورد کنید و در سنجش زیان مرسانید.
[۴۹]. نساء (۴) / ۱۳۵: اى ایمان آوردگان، همواره براى عدالت ایستاده باشید و براى خدا گواهى دهید، هرچند که به زیان خودتان یا پدر و مادر و نزدیکان [تان] باشد؛…
[۵۰]. مائده (۵) / ۸: اى ایمان آوردگان، همواره براى خدا ایستاده باشید و به عدالت گواهى دهید و دشمنى با گروهى [از مردم، به بى‌عدالتى وادارتان نکند؛ عدالت ورزید، که به تقوا نزدیک‌تر است و از خدا پروا کنید، که او به آنچه مى‌کنید آگاه است.
[۵۱]. شعراء (۲۶) / ۱۸۱ و ۱۸۲: پیمانه را تمام بدهید و کسر نگذارید.
و با میزان درست بسنجید.
[۵۲]. شورا (۴۲) / ۳۶ و ۳۷: آنچه به شما داده شده است، برخوردارىِ [گذراى] زندگى دنیاست؛ و آنچه نزد خداست، براى مؤمنانى که بر صاحب اختیارشان توکل مى‌کنند، بهتر و پاینده‌تر است.
و [نیز براى] آنان که از گناهان بزرگ و بى‌شرمى‌ها کناره مى‌گیرند و آنگاه که به خشم درمى‌آیند، گذشت مى‌کنند.
[۵۳]. شورا (۴۲) / ۳۸ تا ۴۴: و آنان که [دعوت] صاحب‌اختیار خویش را پذیرا مى‌شوند و نماز برپا مى‌دارند و امورشان در می‌انشان به مشورت نهاده مى‌شود و از آنچه روزىشان کرده‌ایم، انفاق مى‌کنند.
و کسانى که هرگاه مورد ستم قرار گیرند، به دفاع برمى خیزند.
جزاى هر بدى مقابله به مثل است؛ و هر که گذشت کند و [کار را] به صلاح آورد، پاداشش با خداست؛ به راستى او ستمگران را دوست ندارد.
البته آنان که پس از ستمى که دیده‌اند، انتقام گیرند، هیچ راه [ملامت] ى بر آنان نیست.
راه [ملامت] بر ستمگرانى گشوده است که به ناحق در زمین برترى‌خواهى مى‌کنند؛ آنان عذابى دردناک [در انتظار] دارند.
اما هر که شکیبایى و گذشت کند، نشان قدرت اراده [او] است.
هر که را خدا گمراه کند، بعد از خدا کارسازى نخواهد داشت؛ و ستمگران را مى‌بینى آنگاه که عذاب را مشاهده کنند، مى‌گویند: آیا راه بازگشتى هست؟
[۵۴]. شورا (۴۲) / ۳۸:… و امورشان در می‌انشان به مشورت نهاده می‌شود…
[۵۵]. حدیث نبوی: همهٔ شما شبانان (و مسئولین و متصدیان امور) یکدیگر و همگی مسئول رعایای خود هستید.
[۵۶]. حدیث نبوی: هر کس شبانه‌روزی را بگذراند و کوشش در امور مسلمان‌ها نکرده باشد، مسلمان نیست.
[۵۷]. «مرز میان دین و سیاست» تدوین و تکمیل سخنرانی مورخ ۲۱/۶/۱۳۴۱ در دومین کنگره انجمن‌های اسلامی ایران در مسجد جامع نارمک است و اکنون یکی از آثار مندرج در جلد هشتم مجموعه‌های آثار می‌باشد که با نام «مباحث علمی، اجتماعی، اسلامی» در سال ۱۳۷۸ توسط شرکت سهامی انتشار چاپ و منتشر شده است (ب. ف. ب).
[۵۸]. حدیث نبوی: دنیا کشتزار آخرت است.
[۵۹]. حدیث نبوی: همهٔ شما شبانان (و مسئولین و متصدیان امور) یکدیگر و همگی مسئول رعایای خود هستید.
[۶۰]. لیل (۹۲) / ۱۸:‌‌ همان که مالش را به منظور پیراسته شدن خویش می‌بخشد.
[۶۱]. بقره (۲) / ۲۶۵:… و تثبیت شخصیت خویش…
[۶۲]. بقره (۲) / ۲۷۶: خدا [کارایی] ربا را نابود و [نتیجه] انفاق‌ها را فزونی می‌بخشد؛…
[۶۳]. حدیث نبوی: حکومت و فرمان‌روایی با کفر پایدار می‌ماند ولی با ظلم و ستم پایدار نمی‌ماند.
[۶۴]. حدیث نبوی: من برانگیخته شدم تا مکارم اخلاق را کامل نمایم.
[۶۵]. حدیث نبوی: هر کس شبانه‌روزی را بگذراند و کوشش در امور مسلمان‌ها نکرده باشد، مسلمان نیست.
[۶۶]. زنده‌یاد مهندس بازرگان، در «بازگشت به قرآن»، ابعاد مختلف انسان در بیان قرآن را در ۱۴ بعد مورد بررسی و تحلیل قرار داده است و با توجه به دیدگاه قرآن دربارهٔ «زن»، پانزدهمین بعد را نساء نام نهاده است. بعد اجتماعی انسان در فصل نهم بحث و تفسیر شده است. این بحث در جلد پنجم کتاب «بازگشت به قرآن» ارائه شده و این کتاب اکنون بخشی از جلد نوزدهم مجموعهٔ آثار است که در سال ۱۳۸۹ با نام «بازگشت به قرآن۲» توسط شرکت سهامی انتشار چاپ و منتشر شده است (ب. ف. ب).
[۶۷]. اعراف (۷) / ۱۶۴: و آنگاه که جمعى از ایشان [به دیگران] گفتند: چرا گروهى را که [سرانجام] خدا هلاکشان خواهد کرد یا به عذابى سخت گرفتار خواهد ساخت، [بیهوده] اندرز مى‌دهید؟…
[۶۸]. عنکبوت (۲۹) / ۸: انسان را به نیکویى در مورد پدر و مادرش سفارش کردیم؛…
[۶۹]. آل‌عمران (۳) / ۱۰۳: همگى به [قرآن،] رشته [ارتباط با] خدا چنگ زنید و پراکنده مشوید…
[۷۰]. انعام (۶) / ۱۴:… و [به من هشدار داده شده که:] در جرگه شرک‌ورزان مباش.
[۷۱]. انعام (۶) / ۱۵۹: مسلماً تو با کسانى که دین خویش را دست‌خوش تفرقه کردند و گروه گروه شدند…
[۷۲]. روم (۳۰) / ۳۲:… [و] هر گروهی به آنچه خود دارد دل‌خوش است.
[۷۳]. احزاب (۳۳) / ۶۷: و مى گویند: صاحب اختیارا، ما از بزرگان و سران خود اطاعت کردیم که ما را از راه به در بردند.
[۷۴]. رعد (۱۳) / ۱۱:… خدا وضع هیچ گروهى را تغییر نخواهد داد تا آنگاه که آنچه را در ضمیر خود دارند تغییر دهند؛…
[۷۵]. آل‌عمران (۳) / ۱۳۴: همانا که در آسایش و گزند انفاق می‌کنند…
[۷۶]. معارج (۷۰) / ۲۴ و ۲۵: و آنان که در اموالشان حقی معین است برای سائل و محروم.
[۷۷]. توبه (۹) / ۸۳:… شما هرگز [برای جنگ] همراه من [از شهر] خارج نخواهید شد و در کنار من با هیچ دشمنی جنگ نخواهید کرد؛ زیرا این شما بودید که از آغاز تن به [کنار] نشستن دادید….
[۷۸]. بقره (۲) / ۱۸۸: اموال یکدیگر را بین خود به ناحق مخورید و ان را به رشوت به حکام [ظالم] مدهید تا [با اِعمال نفوذ] بخشى از اموال مردم را آگاهانه به ناروا بخورید.
[۷۹]. شورا (۴۲) / ۳۸:… و امورشان در می‌انشان به مشورت نهاده می‌شود…
[۸۰]. عصر (۱۰۳) / ۳:… که یکدیگر را به رعایت حق و شکیبایی توصیه کردند.
[۸۱]. بلد (۹۰) / ۱۷:… یکدیگر را به شکیبایى و مهربانى [به خلق] توصیه مى‌کنند.
[۸۲]. بقره (۲) / ۲۵۶:… در [پذیرش] دین اکراه [و اجباری] نیست.
[۸۳]. انعام (۶) / ۱۰۷:… و تو را نگاهبان آنان تعیین نکرده‌ایم؛…
[۸۴]. اسراء (۱۷) / ۵۴:… و ما تو را کارساز آنان نفرستادیم.
[۸۵]. مائده (۵) / ۹۹: رسول وظیفه‌ای جز ابلاغ ندارد…
[۸۶]. احزاب (۳۳) / ۴۵ و ۴۶: اى پیامبر، تو را نمونه و بشارت دهنده و هشداردهنده فرستادیم.
و نیز دعوت کننده به سوى خدا، بر طبق روشى که او معین کرده است و چراغى روشن.
[۸۷]. یونس (۱۰) / ۹۹:… آیا تو می‌خواهی مردم را وادار کنی که ایمان آورند؟
[۸۸]. مائده (۵) / ۴۸:… ولى مى خواهد در مورد موهبت اختیار که به شما داده است، شما را آزمایش کند…
[۸۹]. بقره (۲) / ۱۴۳: بدین‌گونه شما را امتى میانه [رو] گردانیدیم تا اسوه و الگو براى مردم باشید و رسول نیز اسوه و الگو براى شما؛ و قبله‌اى که رو به آن مى‌ایستادى، تنها از آن جهت معین کرده بودیم…
[۹۰]. بقره (۲) / ۱۴۸: هر گروهى قبله‌اى دارد که بدان روى مى‌برد؛ [به جاى گفتگوى بیهوده درباره آن] در نیکویی‌ها [بر یکدیگر] سبقت گیرید؛ هر جا که باشید [در رستاخیز] خدا همگى شما را مى‌آورد.
[۹۱]. آل‌عمران (۳) / ۱۰۴: باید از میان شما گروهى باشند که به نیکویى فرا خوانند و به رفتار شایسته فرمان دهند و از ناپسند بازدارند؛ و اینان رستگارند.
[۹۲]. شورى (۴۲) / ۳۸:… و امورشان در می‌انشان به مشورت نهاده می‌شود و از آنچه روزیشان کردیم، انفاق می‌کنند.
[۹۳]. بقره (۲) / ۳۸: گفتیم: [با انبوه نسل خود] همگى از بهشت فرود آیید و هرگاه از جانب من رهنمودى براى شما آمد، کسانى که از هدایت من پیروى کنند، ترس و اندوهى نخواهند داشت.
[۹۴]. انعام (۶) / ۱۵۳: و اینکه [آگاه باشید] این راه راست من است…
[۹۵]. ذاریات (۵۱) / ۵۶ تا ۵۸: و جن و انس را نیافریده‌ام، مگر براى اینکه مرا بندگى کنند [و از بندگى غیر من سر باز زنند].
نه از آنان روزى اى مى‌خواهم و نه اینکه مرا خوراک دهند.
زیرا خداست روزى رسانِ نیرومند و برقرار.
[۹۶]. لیل (۹۲) / ۱۲ و ۱۳: البته هدایت بر عهدهٔ ماست.
و دنیا و آخرت در اختیار ماست.
[۹۷]. نجم (۵۳) / ۳۹: ‌ و اینکه انسان جز ثمره تلاش [و نیت] خود را نخواهد داشت.
[۹۸]. جاثیه (۴۵) / ۲۲:… و جزای دست‌آوردهای هر کس داده می‌شود…
[۹۹]. نساء (۴) / ۳۲:… مردان بهره‌اى از دست‌آوردهاى خویش دارند و زنان نیز بهره‌اى از دست‌آوردهاى خویش…
[۱۰۰]. بقره (۲) / ۳۶:… گفتیم: [از بهشت] فرود آیید، در حالى که [با انبوه نسلتان] دشمن یکدیگرید؛ و تا زمانى محدود در زمین استقرار و برخوردارى خواهید داشت.
[۱۰۱]. بقره (۲) / ۲۵۱:… و اگر خدا پاره‌ای از مردم را به‌وسیله پاره‌ای دیگر دفع نمی‌کرد، زمین را تباهی فرا می‌گرفت…
[۱۰۲]. حج (۲۲) / ۴۰:… و اگر خدا پاره‌اى از مردم را به وسیله پاره‌اى دیگر دفع نمى‌کرد، دیر‌ها و معابد نصارى و یهود و مساجد [مسلمانان] که نام خدا فراوان در آن‌ها یاد مى‌شود، ویران مى‌گردید؛ و خدا کسانى را که [بندگان و آیین] او را یارى کنند، یارى خواهد کرد…
[۱۰۳]. اعراف (۷) / ۲۶: اى فرزندان آدم، براى شما لباسى پدید آوردیم که اعضاى جنسى شما را پوشیده مى‌دارد و مایه آراستگى [شما] ست؛ اما پوشش تقوا بر‌تر [و اصلى‌تر] است…
[۱۰۴]. حدیث نبوی: دنیا کشت‌زار آخرت است.

خروج از نسخه موبایل