سایت ملیون ایران

استاده زنده‌یاد مرتضی ثاقب‌فر: آنکه زندگی‌اش تراژدی بود و مرگش نیز

مسعود لقمان (سردبیر انجمن پژوهشی ایرانشهر) – «مردانی هستند مثل مدهای زنانه‌ دوروزه و مردانی برای تمام فصل‌‏ها و من حساب‏ یکه‌‌تازان جاده‏‌های امن، پوپولیست‏‌های ترشیده، هنرمندانی که شیشه‌ی‌ عمرشان توی‏ ژورنالیسم چرک است، لوندهای جوانی که در نشئه نامجویی، اعتراف که نه، ادعا می‌‏کنند پدر، جد، تبار ندارند و صاف از زیر بته درآمده‌‏اند و برندگان کاپ‌‏های نقره را که در جشنواره‏‌ها و مراسم، پیشگامان بزرگ خود را گردن می‌‏زنند و صله می‏‌گیرند، از مردان باشکوه نگونبخت که مقدر شده است برای سایه و پس مزارشان بنویسند و نجیبانه توی تابوت اهدایی فرهنگ‌‏های قهر دراز بکشند تا در مرگ مظلومانه‌ آن‏‌ها اهل روزگار هر چه بیشتر در نجاسات زمانه بغلتند و در انحطاط روح و قریحه‏ و پسندهای خود غوطه‌‏ور شوند، آری من حساب این قدیسان شوربخت را از آن‏ یکه‌‌تازان جاده‏‌های امن جدا می‏‌کنم.» اکبر رادی*

«مرتضی ثاقب‌فر»، مترجم، جامعه‌شناس، ایرانشناس، تاریخدان و شاهنامه‌پژوه، در ۹ امرداد ۱۳۲۱ در تهران زاده شد و ۱۱ دی ۱۳۹۱ چشم از جهان فروبست. (۱) پیشینه‌ی آشنایی نگارنده با ایشان به خرداد ۱۳۸۴ برمی‌گردد؛ آن هنگام که با معرفی «علی‌رضا افشاری» برای برپایی جشن خردادگان در دانشگاه تهران به نزدش شتافتم و خواهش کردم تا سخنرانی در این آیین را بپذیرد و از آن زمان تا آن روز که روح سرکشش، تن خسته‌اش را وانهاد، از دانش، خرد و منشش آموختم و این اندک، ادای دینی است به بزرگمردی که نمونه‌ی راستین و والای ایران‌دوستی و میهن‌پرستی خردمندانه بود.

تألیف‌ها

پژوهنده‌ی روزگار نخست

ثاقب‌فر، شاهنامه را اثری می‌دانست که از نظر شناخت درست درونه و ژرفای فرهنگ ایران باستان، چه در میدان نظر و چه در پهنه‌ی عمل، توانسته بود بخشی از روح واقعی فرهنگ ایران را بنمایاند و آن را سرود شادمانی قوم دلاوری می‌دانست که در سراسر تاریخ خود جز رنج و پیکار همیشگی بهره‌ای نداشته است و لیک این سرنوشت را نه با ناله و مویه که با شادی برخاسته از روان‌های پرمایه، پذیرفته است و این شادی‌نامه را چنان زیبا و حیرت‌انگیز می‌دانست که در برابر ژرفای سخن حکیم توس، از رنگ‌ باختن شادمانی شیللر و سمفونی نهم بتهوون رنج‌کشیده، یاد می‌کرد. (۱۳۷۷: ۱۵۳، ۱۵۴ و ۱۵۵)

از هنگامی که در سال‌های ۱۳۴۸ تا ۱۳۵۰، نخستین مقاله‌های ثاقب‌فر درباره‌ی شاهنامه فردوسی در فصلنامه «جهان نو» آن روزگار به چاپ رسید و در سال ۱۳۷۸ در بخش دوم کتاب «بن‌بست‌های جامعه‌شناسی» ایشان بازنشر شد، وی در آرزوی این بود که پژوهشی کلی‌نگرتر درباره شاهنامه انجام دهد. پژوهش‌هایی که برآمده از پرسش‌هایی بنیادین بود که خوانش‌های مکرر شاهنامه در ذهن و ضمیرش ایجاد کرده بود. پرسش‌هایی فلسفی چون: مفهوم آگاهی و خودآگاهی در تاریخ و رابطه‌ی آن با پیدایش شاهنامه، پی‌جویی و بررسی خاستگاه‌های اجتماعی و فرهنگی شاهنامه که برترین آن‌ها، فلسفه‌ زرتشت در گاهان است و چگونگی تجلی‌ یافتن جستارهای بنیادی گاهانی در شاهنامه که حاصلش کتاب کمتر ‌خوانده‌ شده، اما استخواندار و پرارج «شاهنامه فردوسی و فلسفه تاریخ ایران» است. این کتاب بنیادین در شاهنامه‌پژوهی که از منظری دگرگونه و فلسفی به شاهنامه می‌نگریست؛ چنان مهجور واقع شد که به رغم آنکه ثاقب‌فر آن را در ۱۳۶۴ به فرجام رساند، انتشار آن ۱۳ سال به درازا کشید تا آنکه انتشارات قطره و معین در سال ۱۳۷۷ به زیور طبعش آراستند و پربیراه نیست که گفته شود پس از انتشار مقاله‌های ثاقب‌فر در اواخر دهه‌ی ۴۰ و نهایتاً این کتاب جامع، دیگرانی که نگاهی جامعه‌شناختی یا فلسفی به شاهنامه‌ داشته‌اند یا به تکرار سخنان او پرداخته‌اند یا آنکه هیچ‌گاه نتوانستند به عمق و ژرفایی که این کتاب در شاهنامه‌پژوهی بدان دست یازیده است، نزدیک شوند.

ثاقب‌فر در بخش‌های فرجامین «شاهنامه فردوسی و فلسفه تاریخ ایران» برخلاف آنانی که به علت ناآشنایی با فرهنگ ایران یا کژاندیشی ایدئولوژیک یا سودای دشمنی با ایران یا واژگونه به علت شور ایرانخواهی و بیزاری از تازیان که چشمانشان را فروبسته است و نتوانسته‌اند میان واقعیت‌های گوناگون و پراکنده وحدتی برقرار کنند و حلقه‌ی اصلی زنجیر و عامل مسلط و تعین‌کننده را بیابند، در بررسی ریشه‌های شکست جامعه ساسانی از روش جامعه‌شناختی بهره می‌گیرد و به علت‌العللی ورای علل اقتصادی، سیاسی، نظامی،‌ اجتماعی و نیز طبیعی که الزاما همگی نادرست هم نیستند، اشاره می‌کند و ریشه‌های شکست ایرانیان به هنگام تازش تازیان را برمی‌رسد و آن را در کژروی‌های دینی و رخنه اندیشه‌های دینی دیگر نشان می‌دهد و با تاکید بر فلسفه‌ی تاریخ اوستایی به نقد فلسفه‌ی تاریخ ایرجی می‌نشیند. بنیاد نگرش ثاقب‌فر در پژوهش‌هایی از این دست بر پیوند ایدئولوژی و دولت (یا دین و شهریاری) استوار است که خود بدان باور داشت.

ثاقب‌فر، فلسفه تاریخ اوستایی را برمی‌رسد و هدف آفرینش انسان در این فلسفه را همانا یاری رساندن او به اهورامزدا در پیکار با اهریمن می‌داند تا تخم نیستی و بدی از گیتی برافتد و هستی و نیکی به جاودانگی رسد. پس وظیفه انسان در گیتی، مبارزه با پلیدی و تمام مظاهر آن از طریق نیکی است و معنای نیکی نیز در نهایت چیزی جز کار شادمانه و همراه با راستی (یعنی وظیفه‌شناسی) و یاری به آبادانی جهان نیست. این آبادانی، جهان را پیش می‌برد و خودبه‌خود مخالف خواست اهریمن است که گرایش به نیستی و ویرانگری و نابودی هستی و گیتی دارد. تنها با وجود انسان و به یاری پیکار دائمی او با بدی، چه به صورت جنگ، چه به چهره کار آبادگرانه و شادمانه و نیکوکارانه است که هستی می‌تواند ببالد و قدرت بالقوه خداوند فعلیت یابد. بنابراین از آنجایی که هم گیتی و هر چه در آن است و هم زندگانی انسان در گیتی همگی با هدف پیکار با اهریمن نیستی‌گرای و جاودانه کردن هستی آفریده شده‌اند، نه تنها این جهان و زندگانی در آن بد و زشت نیست، بلکه تنها از طریق نیک زیستن در این جهان و تکامل بخشیدنِ آن است که سرانجام تضاد میان گیتی و مینو، میان جهان مادی و معنوی، از میان برمی‌خیزد و گیتی و مینو یگانه می‌شوند و به سخن دیگر، بهشت پدیدار می‌گردد. (۱۳۷۷: ۳۵۰ و ۳۵۱)

در کنار فلسفه‌ی تاریخ اوستایی در شاهنامه، فلسفه‌ی تاریخ دیگری نیز با چهر‌ه‌ای – دست کم در عرصه‌ی نظری- آشکارتر وجود دارد که ثاقب‌فر آن را «ایرجی» نام نهاده است. او الگوی زندگی ایرج و عقاید او را سرچشمه‌ی اصلی تمام باورهای جهان‌گریزانه، شهادت‌طلبانه و صوفی‌منشانه‌ای می‌داند که جای به جای از اندرزهای درون شاهنامه سر بر می‌کشد و نگرشی تازه نسبت به جهان در برابر فلسفه‌ی اوستایی مطرح می‌کند. ثاقب‌فر بر این باور است که جامعه‌ی آن روز ایران، آمادگی بیشتری برای پذیرش فلسفه‌ی ایرجی دارد تا اوستایی و یورش ترکان و مغولان و تاتاران و پی آن رشد حیرت‌انگیز تصوف در ایران را نیز مؤید همین نظریه‌اش می‌داند و بدین‌سان بر این باور است که دوگانگی روحی درونی جامعه‌ی ایرانی با شاهنامه‌ی فردوسی نیز به پایان نمی‌رسد و تا امروز ادامه می‌یابد. (۱۳۷۷: ۳۵۲، ۳۵۳ و ۳۵۷) ثاقب‌فر در جستار «بخشی از انگاره ایرانیان از کیستی خویش از دیرباز تاکنون» که در تارنمای انجمن پژوهشی ایرانشهر منتشر شده است در این باب می‌افزاید: «دست ‌کم از زمان فردوسی تاکنون بیش از هزار سال است که ما ایرانیان با ایرج هم‌ذات‌انگاری کرده‌ایم و می‌کنیم، چه فردوسی را خوانده باشیم و ایرج را بشناسیم و چه نخوانده باشیم و نشناسیم. پیوسته خود را شهید انگاشته‌ایم و برای شهیدان سینه زده‌ایم و هماره خود را در معرض تهاجم و توطئه دشمنان دیده‌ایم و می‌بینیم. هیچ‌گاه نخواسته‌ایم بپذیریم که جهان همین است که هست. چه به فلسفه‌ی اوستایی و گاهان باور داشته باشیم که دوره پیدایش آدمیزاد بر روی زمین را دوره “آمیزش اجتناب‌ناپذیر نیکی و بدی می‌داند”، چه به خدای قادر مطلق قهّار و جبّار و مکّاری معتقد باشیم که هر کاری بخواهد می‌کند و ما هم سر از کارش در نمی‌آوریم و پس بهتر است تنها خاموش بمانیم و پرستنده و بنده و عاشق این خدا باشیم و چه به هیچ خدایی باورمند نباشیم و به جهان واقعی بنگریم که همیشه ماهیان بزرگ‌تر، ماهیان کوچک‌تر را بلعیده و می‌بلعند؛ آیا جز این چاره‌ای هست که از شهیدنمایی و شهیدپرستی و پیوسته چشم‌ به ‌راه سوشیانت و منجی بودن دست برداریم و به جنگ‌افزار خرد و دانایی مسلح شویم تا بتوانیم نه ‌تنها باقی بمانیم بلکه به ‌راستی پیروز و کامیاب شویم؟ … ملّتی که پیوسته در درازای تاریخ خود را آماج یورش بیداد دشمنان و بیگانگان دیده‌ و در عین حال خویشتن را مکلف به پدافند از نیکی و از میان ‌بردن ستم در جهان انگاشته است و نیز چه بسا هم‌هنگام، این یک خودآگاهی ژرف تاریخی و هشداری باشد به خویشتن که تا زمانی که ایرانیان روحیه‌ای چنین ایرج‌وار دارند از آشوب‌های اهریمنی نتوانند گریخت.»

ثاقب‌فر در پایان «شاهنامه فردوسی و فلسفه تاریخ ایران» پرسشی نوین و جسورانه مطرح می‌کند و می‌پرسد که: «آیا اکنون و طی‌ دهه‌های اخیر، یکبار دیگر ایران پس از هزار سال در معرض گزینش دوباره‌ای میان فلسفه‌ی اوستایی و فلسفه‌ی ایرجی قرار نگرفته است؟» (۱۳۷۷: ۳۵۷)

پاسخ به چالش‌های جامعه‌شناختی

«بن‌بست‌های جامعه‌شناسی»، کتابی است در دو بخش. بخش نخست دربرگیرنده ۶ مقاله‌ جامعه‌شناسی و اجتماعی ثاقب‌فر است و بخش دوم، چهار مقاله‌‌ی شاهنامه‌پژوهی ایشان.

نخستین مقاله این کتاب «نگاهی به جامعه‌شناسی هنر و حماسه» ‌است. در این جستار، ثاقب‌فر به عیان‌ترین نحو، ارزش‌های پایه‌ای خود را بیان می‌دارد و بحث خویش درباره حماسه را با تکیه بر فلسفه‌ی هگل اعلام می‌دارد و آگاهی ملی را تعیین‌کننده‌ترین نقش در شکل‌گیری حماسه‌ی ملی برمی‌شمرد و تاثیر ساخت اقتصادی به معنای مارکسی آن (یعنی مجموع نیروهای مولد و مناسبات تولیدی)، حتی غیرمستقیم، بر تشکیل حماسه ملی را رد می‌کند.

«بن‌بست‌های جامعه‌شناسی»، جستار دوم این دفتر است و ثاقب‌فر در اینجا بر این باور است که جامعه‌شناسی هنوز دانش نیست؛ زیرا نه دقت علمی به مفاهیم ویژه خویش بخشیده و نه موفق به ساخت یک دستگاه نظری آغازین شده است که پایه‌ای گردد برای کشف روش‌های جدید و پژوهش‌های بعدی تا به کشف قوانینی جزئی‌تر بینجامد و سپس راه را برای پیشرفت سریع این دانش هموار کند و به قانون‌هایی عام‌تر دست یابد. او بر این باور است که جامعه‌شناسی –مانند هر حوزه معرفت- توانایی دانش بودن را دارد به شرط آنکه نخست اراده دانش شدن را بازیابد (۱۳۷۸: ۱۱۲) و چنین همانگونه که از نام این مقاله برمی‌آید به چالش‌های جامعه‌شناسی و راه‌های برون‌رفت از این چالش، اشاراتی دارد.

«روش‌های ریاضی در علوم اجتماعی»، عنوان مقاله بعدی است. در گفت‌وگوهایی که با ثاقب‌فر درباره‌ی این مسئله داشتم، او بیان کرده بود که این مقاله در واقع چکیده‌ی پایان‌نامه‌ای بود که قصد داشت در سوربون برای دریافت دکترا از آن دفاع کند که با وقوع انقلاب و تصمیم بازگشت به ایران، هیچ‌گاه به وقوع نپیوست. نویسنده در این جستار، روش‌های ادراکی و شهودی در جامعه‌شناسی را به کناری می‌نهد و با بهره از ریاضیات و رایانه، طرحی نو برای دقیق‌تر‌ کردن علوم اجتماعی در می‌افکند.

«ناسیونالیسم ایرانی و “مسئله ملیت‌ها” در ایران» از جمله معدود نوشته‌های راهگشایی است که تاکنون در حوزه‌ی مطالعات قومی ایران نوشته شده است. ثاقب‌فر در دو جستار کاملا متفاوت ولی مرتبط «ناسیونالیسم در ایران» را موضوع یک بررسی جدی تاریخی و نیز جامعه‌شناسی قرار داده است و در مقوله‌ی دوم «تاریخچه‌ی طرح “مسئله‌ی ملیت‌ها و خلق‌ها” در ایران» را برمی‌رسد تا دریابد آیا این موضوع، به راستی یک پرسش اجتماعی واقعی در ایران است یا مسئله‌ای است کاذب و فراورده‌ی نقشه‌هایی که دشمنان ایران در پی سود خود برای ما طرح‌ریزی کرده‌اند. ثاقب‌فر در فرجام این مقاله، نتیجه می‌گیرد که «ملت‌گرایی مسبوق به وجود ملت و بنابراین مشروط به وجود آگاهی ملی است و ایران از کهن‌ترین تاریخ میهن‌پرستی و خودآگاهی ملی در جهان برخوردار است و قدرت ناسیونالیسم ایرانی و فرهنگ آن چنان بوده که با وجود اینکه در معرض بزرگ‌ترین یورش‌های تاریخی در سراسر طول تاریخ جهان قرار داشته است، همه را تاب آورده و از میان نرفته، بلکه فرهنگ‌ها و اقوام مهاجم را در خود تحلیل برده، نامناسب‌ترین عناصر فرهنگی را حذف و مناسب‌ترین عناصر را اخذ کرده و ترکیب نویی پدید آورده است و به گواهی تاریخ و حتی کتاب مقدس یهودیان و مسیحیان، ملت ایران هیچ‌گاه دارای فرهنگی مبتنی بر ستم به اقلیت‌های قومی و نژادی و مذهبی نبوده است. این ملت در عوض، طی قرن‌ها از سوی کسانی که خود را زیر ستم ملی می‌پندارند -و در واقع در هویت خود نیز دچار خطا هستند و با ایرانیان درآمیخته و فرقی با آن‌ها ندارندـ مورد ستم قرار گرفته است و جز در برخی مناطق معدود که دور از دسترس یورش‌ها بوده‌اند، اکنون آنچه در سراسر کشور، ایرانی نامیده می‌شود، آمیخته‌ای است از همه‌ی اقوام که همگی با ملاط استوار فرهنگ یگانه‌ی ایرانی به هم جوش خورده‌اند. بنابراین سخن از خلوص نژادی گفتن چه از لحاظ نژادشناسی و چه از نظر اخلاقی و سیاسی بی‌معنا و پوچ است و با این حال سخن از وحدت فرهنگی و وجود فرهنگ واحد ایرانی می‌توان و باید گفت. آنچه به این ملت وحدت می‌بخشد نه خلوص نژادشناسانه، بلکه وحدت و تداوم فرهنگی و ملی و سیاسی است و بدین ترتیب، در جهانی که اجبارهای اقتصاد و سیاست بین‌المللی، کشورهایی را که در سراسر قاره‌ی اروپا چندین قرن است با یکدیگر در جنگ‌اند و برانگیزنده‌ی دو جنگ بزرگ جهانی بوده‌اند، این چنین ناچار به نزدیکی و یگانگی می‌سازد که از تفاوت‌های زبانی و فرهنگی و کینه‌های تاریخ چشم می‌پوشند تا در برابر سایر قدرت‌های جهانی طرح یک اروپای متحد را بریزند؛ در جهانی که عصر قدرت‌های بزرگ و یکپارچه است؛ در جهانی که اعراب ده‌ها سال است برای وحدت عربی مبارزه می‌کنند و حتی وقتی ما دست دوستی مسلمانی به سوی آن‌ها دراز کردیم ما را مجوس خواندند، این چه دسیسه یا نادانی است که جامعه‎ای کهن و با فرهنگ و یکپارچه را می‌خواهند به سوی تجزیه بکشانند؟ آیا تردید دارند که ایرانیان با تمام نیرو پایداری خواهند کرد؟» (۱۳۷۸: ۲۰۹، ۲۱۰ و ۲۱۱)

«علم یونانی، جهل ایرانی، عدل عباسی» دیگر مقاله این دفتر، پاسخی دانشمندانه است به مصاحبه مجله دانشمند با دکتر علی‌اکبر صالحی، رئیس وقت دانشگاه صنعتی شریف، که گفته بود ایرانیان پیش از اسلام علم نداشته‌اند و علم مخصوص یونانیان بوده است! ثاقب‌فر با محور قرار دادن و پاسخ به این پرسش‌ها: «۱. آیا منظور ایشان از عدالت اجتماعی همان دموکراسی به سبک یونانی و حداکثر غربی است؟ ۲. آیا در یونان باستان عدالت اجتماعی وجود داشته است؟ ۳. آیا به ‌راستی اصولاً و به‌ ویژه در عهد باستان، عدالت اجتماعی انگیزه اصلی پیشرفت دانش بوده است؛ یعنی آیا تاریخ تحلیلی علم و جامعه‌شناسی شناخت، چنین درسی به ما می‌آموزد؟ ۴. آیا شیوه ملل مشرق به ‌ویژه ایران لزوماً باید در بیان مطالب فلسفی همانند یونان باشد تا علم و فلسفه تلقی شود؟ ۵. آیا در دوران خلفای اموی و به‌ ویژه عباسی که علم در ایران به چنان رشد حیرت‌آوری رسید، عدالت اجتماعی وجود داشته است؟ ۶. چرا اسلام که دامنه فراخ مرزهایش از شرق به هندوستان و از غرب تا مرزهای فرانسه گسترده شده بود، فقط به‌ خصوص در ایران چنان میوه‌های پرباری به بار آورد و خود اعراب کم‌ترین سهم را داشتند؟ ۷. و بالاخره آیا ایرانیان از نژاد برگزیده و برتری بودند که به چنین کامیابی دست یافتند یا علل فرهنگی و اجتماعی در پس چنین موفقیتی نهفته بود؟» (۱۳۷۸: ۲۱۸) به صالحی چنان پاسخی گفت که حتی دانشجویان دانشگاه شریف، کپی این مقاله او را به در و دیوار دانشگاه چسباند‌ند.

«اهمیت شناخت عقاید و تلقیات جوانان در بررسی مسائل آنان» پایان‌بخش بخش جامعه‌شناسی این کتاب است که در سال ۱۳۵۰ در بخش روانشناسی اجتماعی «موسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی دانشگاه تهران» نوشته شده است.

«سوگنامه رستم و سهراب»، «تازیانه بهرام، کوبه بیدارگر»، «سوگنامه فرود»‌ و «مرگ کیخسرو» مقالاتی‌اند که در بخش شاهنامه‌پژوهی این دفتر آمده‌ که از نگاه و منظری دگرگونه به این بخش‌های شاهنامه پرداخته شده است.

نبرد شاهین آگاهی و کرکس‌های دژآگاهی در «آگاهی آریایی»

«آگاهی آریایی» از کتاب‌های منتشر نشده ثاقب‌فر است. در گفت‌وگویی که با ایشان با نام «بازخوانی یک زندگی؛ یکی داستان پر آب چشم» که در تارنمای انجمن پژوهشی ایرانشهر منتشر شده است، داشتم درباره این اثر چنین می‌گوید: «از اسفند سال ۱۳۵۹، نوشتن کتاب «آگاهی آریایی» را با خشم و خروش و در عین حال شوری دیوانه‌وار به شیوه‌ی نیچه و به پارسی سره آغاز کردم و تا اواخر امرداد ۱۳۶۰ آن را به پایان رساندم. در این کتاب، آگاهی آریایی به گونه‌ی شاهینی تصور می‌شود که پس از هزار سال ترک سرزمین اصلی خود و رفتن به اروپا دوباره بازمی‌گردد و بر ستیغ دماوند می‌نشیند و با دیدن وضع اندوه‌بار ایران، نخست می‌گرید و سپس به یادآوری افتخارات گذشته‌اش می‌پردازد، ولی سرانجام به خود نهیب می‌زند و نبرد با کرکس‌های مادّی، تازی و هگلی را آغاز می‌کند. این نبردها، گفت‌وگو‌هایی جدلی هستند، میان شاهین آگاهی و کرکس‌های دژآگاهی.»

ثاقب‌فر، اما در نقدی بر کتابِ «پیامبر آریایی» با نام «گزندهای تعصب» خاطر نشان کرده است: «هنگامی که کتاب منتشر نشده‌ی ۵۰۰ صفحه‌ای «آگاهی آریایی» را نوشتم، سرشار از شور و احساس و در عین حال خشم و خروش از رویدادهای زمانه بودم و در نتیجه نتوانستم از یک سونگری و نادیده گرفتن ۱۴۰۰ سال تاریخ بعد از اسلام ایران در امان بمانم. چنان که ایدئولوگ‌های اسلامی آن زمان نیز نتوانسته بودند از تعصب و یکسونگری و نادیده گرفتن هزاران سال تاریخ کهن پیش از اسلام ایران مصون بمانند و گمان نمی‌کنم که اگر امروز زنده بودند، از میوه‌ی بذری که نشاندند، شادمان و خرسند می‌شدند.» بنابراین او ضمن این اعتراف صریح، خردمندانه اشاره می‌کند که «به هر روی هدف بنیادی هر گونه پژوهشی درباره تاریخ و فرهنگ ایران (چه پیش و چه پس از اسلام) باید در درجه نخست غبارروبی و گردگیری (یعنی شناخت درست) و سپس خانه‌تکانی و غربال کردن، یعنی گزینش جنبه‌های نیکو و سودمند برای پیشرفت ایران بزرگ و نیز اشاعه‌ی پیام جهانی ایران برای کمک به درمان احتمالی دردهای کنونی همه‌ی بشریت و دور ریختن عناصری باشد که گرچه شاید در زمان خود شایسته و کارآمد بودند، ولی اکنون کارآمدی ندارند و بنابراین ضمن احترام و حفظ این میراث کهن، باید در موزه‌ی تاریخ جای گیرند.»

دانشی مردی، آراسته به چندین هنر

افزون بر سه کتاب بحث شده در بالا، دو اثر منتشر شده دیگر ایشان «بررسی وضع کارمندان مراکز جوانان در ‌ایران» (موسسه‌ی تحقیقات اجتماعی دانشگاه تهران، ۱۳۵۰) و «راهنمای تالیف، ترجمه و ویرایش» (مهاب قدس، ۱۳۶۵) است. چهار کتاب منتشر نشده دیگر ایشان که از سوی نشر شورآفرین در دست انتشار است، نامشان چنین است: «دین و دولت در‌ ایران» (۱۳۶۷)، «دین هخامنشیان» (ترجمه و تالیف ۱۳۹۱)، «پیرامون شاهنامه‌شناسی و ایرانشناسی»‏‫ و «پیرامون جامعه‌شناسی و سیاست» که دو اثر اخیر، مجموعه گفت‌وگوها، سخنرانی‌ها و مقالات ایشان است.

جهان‌بینی

دیدگاه فرهنگی-سیاسی

ثاقب‌فر «ایران‌گرا» بود و سنجه‌اش برای هر جهان‌بینی‌ای، منافع ملی ایران. او پیشینه‌ی هر قوم را به منزله‌ی شناسنامه‌ی فرهنگی آن قوم می‌دانست و شناخت درست هویت خویشتن را لازمه‌ی بقا و تکامل هر قوم و ملت. او بر این باور بود که کارکرد این نیاز اجتماعی چنان شدید و حیاتی است که ملت‌های جدید و نوپا که در طول تاریخ گذشته موفق به وحدت و تشکیل دولت نشده و بنابراین به راستی، تاریخ و خودآگاهی تاریخی ندارند امروز می‌کوشند تا تاریخی برای خود بتراشند و حتی جعل کنند. ثاقب‌فر، باور به خودآگاهی ملی ایرانیان از دوران کهن تا به امروز داشت و در این میان، شاهنامه فردوسی و پیش از آن خدای‌نامک‌ها را مهم‌ترین نشان این خودآگاهی ملی تا دوران مدرن که ایرانیان به طور دقیق با تاریخ ایران باستان آشنا شدند، می‌دانست. ثاقب‌فر، به نهضت‌های فرهنگی سده‌های سوم و چهارم قمری بسیار استناد می‌کرد و بر این باور بود که: «در کنار جنبش‌های نظامی-سیاسی در سه سده‌ی نخست هجری که سرانجام به تشکیل دولت‌های مستقل ایرانی انجامید، ایرانی نه تنها یگانگی سیاسی بلکه وحدت اعتقادی، دینی و هویت ملی خود را در خطر دید و به همین علت به نهضت‌های فرهنگی روی آورد. بارزترین نهضت سیاسی-فرهنگی این دوره پیدایش جنبش «شعوبی» یا به زبان فارسی «میهن‌پرستی» است و چنانکه می‌بینید آشکارا معادل همین واژه «ناسیونالیسم» امروزی است.» در این میان تألیف شاهنامه‌ی فردوسی را اوج تلاش فرهنگی نهضت ملی‌گرایی برای حفظ زبان فارسی و تاریخ ایران «یعنی دو عامل اصلی و بنیادی هویت ملی» می‌دانست و از عوامل مهم دیگر در ایجاد هویت ملی به اعتقادات دینی و مجموعه اسطوره و اندیشه‌های فلسفی که فردوسی در انعکاس همه‌ی این‌ها نیز کاملاً موفق بوده است، اشاره می‌کرد و هنگامی که برخی می‌گفتند که که فردوسی هدف آگاهانه‌ی سیاسی-فرهنگی نداشته است، پاسخ می‌گفت که چگونه ممکن است در قرن پر تب و تاب چهارم هجری، یعنی پس از آن که همه جنبش‌های سیاسی-نظامی بر ضد چیرگی اعراب و سپس دست یافتن ایرانیان به استقلال و آن همه ترجمه خدای‌نامک‌های (یا شاهنامه‌های) دوره‌ی ساسانی از پهلوی به فارسی و تألیف چندین شاهنامه به نثر و نیز بالندگی نهضت فرهنگی شعوبی در ایران که فردوسی نیز عضو آن بود، چنین بتوان پنداشت؟! او ناسیونالیسم ایرانی در دوره‌ی معاصر را مانند دوره‌های گذشته‌ی تاریخ ایران، واکنشی در برابر هجوم بیگانه و عوامل داخلی آن می‌دانست؛ همانطور که حماسه‌سرایی و ملی‌گرایی پس از حمله‌ی اسکندر (کتاب یادگار زریران، بخش بزرگی از داستان‌های گیو و گودرز و بیژن و حتی شخصیت رستم و نیز قیام پارت‌ها) و پس از حمله‌ی اعراب را واکنشی در برابر تهاجم نظامی-سیاسی-فرهنگی بیگانه می‌دانست. ناسیونالیسم ایرانی در دوره‌ی معاصر را نیز چه به صورت سیاسی (در زمان امیرکبیر، نهضت تنگستان و نهضت ملی شدن صنعت نفت) و چه به صورت فرهنگی (از دوره‌ی رضاشاه تاکنون) را در درجه‌ی نخست معلول هجوم استعمار و در وهله‌ی دوم در برابر هم غرب‌زدگان راست و چپ و هم عرب‌زدگان و از این رو، واکنشی می‌دانست. ثاقب‌فر درباره‌ی کارآمدی نهاد سیاسی-تاریخی فرمانروایی در ایران بر این باور بود که: «ایرانیان با آنکه به ترجمه تمام آثار فلسفی و علمی مهم بزرگان یونان پرداختند ولی به نوشته‌های سیاسی آن‌ها هیچ‌گونه توجهی نداشتند و تردیدی در برتری نظام پادشاهی بر نظام دموکراسی از نوع یونانی آن وجود نداشت. از این رو در آن روزگار اثری از ترجمه کتاب‌هایی نظیر جمهوری افلاطون یا سیاست ارسطو نمی‌بینید. فقط با تغییرات شدید علمی و اقتصادی و فرهنگی و سیاسی در غرب و پیشرفت نظام‌های مردمسالار در آن کشورها از یک سو و تباهی شدید جامعه قاجاری از سوی دیگر بود که در نخستین سال‌های قرن بیستم میلادی، ایرانیان را به فکر محدود کردن قدرت استبدادی شاه انداخت و نهضت مشروطه پدید آمد.» او می‌اندیشید: «دوره‌ی پهلویان است که به همه‌ی آرمان‌های فکری و فرهنگی و تا حدی اقتصادی مشروطیت تحقق می‌بخشد، ولی در استقرار دموکراسی ناکام می‌ماند که علت اصلی آن فقر فرهنگی جامعه‌ی ایران و نیروهای به‌ اصطلاح اپوزیسیون بوده ‌است.» (۲) نگاه او درباره‌ی سررشته‌داران سیاسی نیز چنین بود: «جامعه ما اگر می‌خواهد سیاستمداران «پوپولیست» و عوام‌فریب و فریفته عوام کمتر کامیاب شوند یا روزی برسد که اصلاً کامیاب نشوند؛ اگر می‌خواهد سیاست به معنای «هنر تحقق ممکن‌ها» جای ریاکاری، عوام‌فریبی و ایدئولوژی‌بازی را بگیرد، و شعور و خرد سیاسی به جای شور و هیجانات عاطفی توده‌ها و توده‌فریب‌ها بنشیند، افزون بر شناخت ساختارهای سیاسی، اجتماعی و به ویژه فرهنگی، باید عمیقاً درک کند و بپذیرد که میان «اخلاق فردی» و «اخلاق اجتماعی و سیاسی» تفاوتی عمیق وجود دارد،‌ همان‌طور که در جامعه‌شناسی میان تصورات فردی و جمعی (به ‌قول دورکیم) تفاوتی عینی است؛ و این البته یک شبه تحقق نمی‌پذیرد و نیاز به کار فرهنگی طولانی و چنان که گفته شد،‌ گسترش یافتن بحث در این زمینه و پرورش یک نظریه سیاسی درست دارد. جامعه ما هیچ‌گاه و به خصوص در طول دو قرن گذشته این را درنیافته بود و هنوز نیز درنیافته است و درست از همین‌روست که چه بسا خطاکارترین یا فرصت‌سوزترین سیاستمداران این دوره وجیه‌المله‌تر و محبوب‌ترند و هوشمندترین آن‌ها مطرودتر.» (۳)

دین در منظر او

نگاه ثاقب‌فر به دین از منظری هگلی و در واقع جامعه‌شناختی و فلسفی بود. او دین را به عنوان دستگاه منسجم اعتقادی یا جهان‌بینی و به زبان اروپایی «ایدئولوژی» جامعه که نه تنها رابطه انسان با خدا را تعیین می‌کند بلکه با تعریف چیستی و کیستی خداوند، چگونه و چرایی آفرینش، هدف زندگانی این جهان، فرجام‌شناسی انسان و نظایر آن، تعیین‌کننده نظامی سیاسی و نظام اخلاقی فردی و اجتماعی است، می‌دانست و از این منظر مهم‌ترین نقش را به دین در تعیین هویت ایرانی از طریق تعیین نظام حکومتی و سیاسی می‌داد. او دین را تعیین‌کننده‌ترین عامل در سرشت فرمانروایی می‌دانست و بر این باور بود که ماهیت سلطنت آرمانی خداوند بر جهان الگوی سلطنت زمینی انسان‌ها بود و درباره ایران اعتقاد داشت که مزده‌یسنا، خداوند را زورگویی خودکامه نمی‌داند، بلکه دوست و یاور انسان‌ها می‌شناسد و اساساً هدف از آفرینش انسان یاوری او به خداوند برای غلبه بر اهریمن بوده است. بنابراین قدرت مطلقه خداوند بالفعل نیست بلکه بالقوه است و با همکاری انسان این قوه به فعل تبدیل می‌شود. پس چون فرمانروایی خداوند همراه با دوستی با انسان و دادگرانه و پدرسالارانه است در ادبیات سیاسی کهن ایران نیز پیوسته بر دادگری شاه تأکید شده است. پس از اسلام هم تصور از سلطنت ایزدی خداوند دگرگون شد و هم با هجوم قبایل ترک و تاتار و مغول به ایران ماهیت سلطنت تغییر یافت. ایرانیان با آنکه در مقام دبیری یا وزارت کوشیدند به خلفای بغداد یا سلاطین ترک و مغول آداب و شیوه کشورداری و دادگری بیاموزند اما اکثر آن‌ها چیزی نیاموختند و از این رو پس از اسلام، سلطنت استبدادی تبدیل به «قاعده» شد و شاهان دادگر بسیار «استثناء» بودند. (۲) او عمیقا باور داشت که: «بین فرهنگ دینی و دموکراسی همخوانی وجود ندارد؛ زیرا تمام ادیان شامل یک هسته عقیدتی اصیل هستند که ریشه در گذشته‌ای دور دارند و این فاصله زمانی باعث ایجاد ناهماهنگی میان ارزش‌های مقدس و ارزش‌های دموکراسی می‌شود. ارزش‌های دموکراسی که به نوبه خود به بستر فرهنگی، اجتماعی، اخلاقی یا اقتصادی از زمان رنسانس به بعد مربوط می‌شوند، به دوره و محیط دیگری غیر از دوره و محیط ارزش‌های دینی تعلق دارند.» (۴)

منش

بیا تا جهان را به بد نسپریم

ثاقب‌فر هماره به جوانان گوشزد می‌کرد: «همان‌طور که بیرونی برای نوشتن آثار الباقیه یا تحقق ماللهند به آموختن سانسکریت و عبری ‌پرداخت یا مثلاً خانم لمبتون انگلیسی بر همه منابع فارسی و عربی تسلط داشت و می‌گفت که باید به همه زبان‌های زنده و مرده‌ای که اطلاعاتی درباره تاریخ ایران در آن‌ها یافت می‌شود مسلط شویم و با دقت و بی‌طرفی به بررسی تاریخ خود بپردازیم.» با این همه، به نسل جوان ایران، امیدی شگفت‌انگیز داشت و هرگاه مقاله یا کتابی از ما به دستش می‌رسید با اشکی حلقه‌زده بر چشمانش، مغرورانه سینه صاف می‌کرد و می‌گفت: «رنسانس فرهنگی ایران به مدد نسل جوانش در راه است. شما آن عصر زرین فرهنگ ایران در سده‌های سوم و چهارم قمری را احیا خواهید کرد.» او بسان هم‌نسلانش، روشنفکری آرمانخواه بود و این آرمانخواهی و بر سر پیمان بودن و بایستگی خویشکاری خویش را در این جهان گذرا، دریافتن بود که بر آنش می‌داشت تا آن دم که مرگ طومار زندگی‌اش را درنوردد، طی ده‌های سال، روزانه دست کم ۱۰ ساعت به خواندن و نوشتن بپردازد و خوش‌بینانه به آینده‌ای بنگرد که دیگر هراسی از مردن در سرزمینی نداشته باشد که مزد گورکن از آزادی آدمی افزون‌تر باشد. اما … اما … هیچ‌گاه نتوانستم حقیقت را بدو بگویم. نتوانستم بگویم که چنان خویش را در برابر آرواره‌های نامرئی‌ای که از هر سو برای بلعیدنمان دهان باز کرده‌اند، باخته‌ایم که می‌گذرانیم روزان را از پی شبان، بی‌هیچ درنگی و بی‌هیچ ثمره‌ای. واقع‌گرایی و تلخ‌اندیشی بی‌حد و حصر ما چنان ولنگارمان کرده است که خویشکاری از یاد برده‌ایم و آنجا که «خویش» از یاد رود؛ اندوه آنچه بر میهن می‌رود چه محلی از اِعراب دارد! نخواستم امیدش را سراب بنمایانم و بگویم نسل ما یا سر بر کار خویش گرفته‌ و معنای زندگی پاکدلانه را به کلی از یاد برده‌ است یا با بهره از مواهب این سرزمین، خردک تحصیلاتی و اندک پولی دست‌وپا کرده و به نخستین کشوری که به او رخصت داده، بار هجرت بسته است و چند تای دیگری هم که می‌اندیشند یا چنان مرگ‌اندیش و افسرده شده‌اند که نکردن را به از کردن، فرض گرفته‌اند یا غم نان آنان را وارد چنان فرآیند فرساینده‌ای کرده که توان آن رنسانس را ستانده است. افسوس بر ما و دریغ از ثاقب‌فران که بر ما دلبسته بودند؛ چراکه هر کس نداند خود به نیکی آگاهیم که که‌ایم و چقدر تهی‌‍‌! البته اگر این‌ها را بدو می‌گفتم، با منشی که در او سراغ داشتم می‌دانم که امیدش را به نسل ما از دست نمی‌داد؛ شاید چیزی در ما یافته بود که خود از دیدنش عاجزیم. شاید ما نسل واقع‌گرا بر خلاف نسل آرمانخواه او، از راه به بیراه نزنیم و با بهره از تجربه‌های پیموده شده آنان و جهان دگرگونه‌ای که در آن زیست می‌کنیم از این تنگنا، گشایشی بگشاییم و برای تمدن چند هزار ساله‌مان که در پیشاروی انتخاب سرنوشت‌ساز بودن یا نبودن دست‌وپا می‌زند، جان و جهانی دیگر از آن جنس که او آرزو داشت، رقم زنیم. شاید ….

غم نان، اگر بگذارد

مرتضی ثاقب‌فر در پاسخ این پرسش دکتر حمید احمدی در کتاب «ایران؛ هویت، ملیت، قومیت» که می‌پرسد پس از کار در زمینه تاریخ و مسئله هویت ملی ایرانی و به ‌ویژه کتاب مهم «شاهنامه فردوسی و فلسفه تاریخ ایران» چرا ناگهان این مسئله را رها کردید و به ترجمه کارهایی پیرامون تاریخ ایران باستان روی آوردید، پاسخ تأمل‌برانگیزی می‌دهد و می‌گوید: «مشکل اساسی برای من در این زمینه دغدغه تأمین معیشت بوده است. هر کار پژوهشی در عرصه تاریخ و فرهنگ ایران اگر بخواهد جدی و علمی باشد و حرف تازه‌ای داشته باشد و از تکرار یافته‌های دیگران و پرگویی بی‌مورد بپرهیزد در کنار بسیاری عوامل مؤثر دیگر که جای گفتنش اینجا نیست باید برایش وقت کافی گذاشته شود و تمام اطلاعات و کتاب‌ها و اسناد در دسترس مورد مطالعه قرار گیرد و از آن‌ها برگه‌هایی تهیه شود و غیره تا سپس کار نوشتنی آغاز گردد. برای من این کار حداقل یک سال وقت می‌گیرد و بنابراین مستلزم داشتن درآمد و پس‌اندازی برای تأمین معیشت است. من چگونه می‌توانم یک سال درآمد نداشته باشم و کتاب بنویسم، حال آنکه با ترجمه، زندگی من کمابیش تأمین می‌شود؛ اما اینکه چرا برای ترجمه به کتاب‌های ایران باستان و نظایر آن روی آورده‌ام روشن است؛ چون وقتی دیدم ناچارم برای تأمین زندگی‌ام ترجمه کنم پس چه بهتر که در زمینه‌ی مورد علاقه‌ی خود و در عین حال مورد نیاز جامعه و جوانان از نظر آشنایی با تاریخ و هویت و فرهنگ ایرانی کار کنم و از این راه خدمتی هم کرده باشم.» بله؛ این پاسخ دوسویه دارد. از یکسو نشان می‌دهد که خواست انسان، ورای هر اراده‌ای است و به رغم همه‌ی دشواری‌ها جانکاه و جان‌شکار که هر وارسته‌ای را وادار به سپر انداختن می‌کند او با اراده‌ی پولادینش چنان جنگاوری ایستاد و با کوشش‌های خستگی‌ناپذیرش برای نسل پس از خود، بن‌مایه‌های فکری پرداخت؛ اما سویه‌ی دیگر این پاسخ بسیار غم‌انگیز است. در گفت‌وگوهایی که با ایشان داشتم، گاهی ابراز می‌کرد کاش زندگی از لحاظ اقتصادی اندکی به او مجال می‌داد تا دست از نشخوار کردن اندیشه‌های دیگران (مرادش ترجمه کردن بود) بکشد و حاصل سال‌ها اندیشیدنش بر تاریخ و فرهنگ ایران را قلمی کند. به او امید می‌دادم که بگذرد این روزگار تلخ‌تر از زهر؛ اما دردا و دریغا که روزگار مجالش نداد و آن تاملات فلسفی‌اش که گه‌گاه از آن سخن می‌گفت، چنان که باید و شاید، نوشته نشد (۱۳۸۶: ۲۴۳ و ۲۴۴) و چه زیبا گفت فخرالدین شادمان: «خدایا! با که می‌توان گفت که در این مملکت، هر که محروم‌تر، به ایران و فرهنگ ایران دلبسته‌تر و آنکه از نعمت‌های ایران برخوردارتر، از این هر دو گریزنده‌تر.» **

یکی مهربان اندر سرای

نمی‌توان از ثاقب‌فر گفت و از مهربان‌همسرش یاد نکرد. بی‌تردید اگر ثاقب‌فر، ثاقب‌فر شد و توانست به این شأن و جایگاه برسد به مدد همراه همیشگی‌اش «فرحناز خمسه‌ای» بود که خود نیز در فضل و فضیلت دست کمی از شوی خویش ندارد که استاد ثاقب‌فر نیز همواره بدین امر معترف و سپاسگزار همسرش بود.

کی مرگ می‌تواند، نام تو را بروبد از یاد روزگار

هر چند «علی اسماعیلی» -سرپرست فرهنگی وزارت ارشاد اسلامی- و «مهدی چمران» -رئیس شورای شهر تهران- شخصا با دفن مرتضی ثاقب‌فر در قطعه‌ی نام‌آوران و فرهیختگان مخالفت کردند و دیگران، حتی از برگزاری مراسم یادبوش نیز ممانعت؛ اما چه باک! مگر «فردوسی» را گذاشتند که در گورستان مسلمین به خاک بسپارند؟! اکنون نام فردوسی در جهان پرآوازه است و حتی کسی به یاد ندارد که آن که فتوایی بر ضد فردوسی داد، که و نامش چه بود. آری، ثاقب‌فر نیز فرجامی کمتر از نیای خود نداشت؛ چون آنگاه که امواج برخاست جزو انگشت‌شمار روشنفکران روشن‌بین و روشن‌اندیشی بود که می‌دانست ز آب خُرد، ماهی خُرد خیزد، به راه همگان نرفت و مانند استاد زنده‌یادش دکتر غلامحسین صدیقی، یک‌تنه برخلاف آن امواج کوبنده برخاست و تا آن زمان که زیست، سختی‌های جانفرسایی این بسان همگان نبودن و به راه توده نرفتن و هم‌شکل جماعت نشدن را بر جان خرید و نشان داد که نهنگ آن به که با دریا ستیزد. درهای دانشگاه را به رویش بستند و نسل جوان را از شمع وجود او محروم کردند؛ از کارهای گوناگون، بیکارش کردند؛ با این حال لختی آرام ننشست و هر چند که غم نان نگذاشت بنویسد، اما ترجمه کرد و ترجمه کرد. ترجمه‌هایی که در عرض فقط ۳۰ سال افزون بر ۹۰ عنوان شد؛ ترجمه‌هایی نه از درخور ذائقه‌ی روز و کتاب‌سازی؛ بلکه از برای معرفت‌بخشی و پایه‌ریزی بنیان‌های اندیشیدن؛ ترجمه‌هایی که ده‌ها دستگاه عریض و طویل با بودجه‌های هنگفت سالانه حتی توان به سامان رساندن یک‌دهمش را هم ندارند و چنین است که به راستی «مرگ چنین خواجه، نه کاری است خُرد.»

ثاقب‌فر هر چند از مرگ بزرگان و عزیزانش سخت افسرده و آزرده می‌شد، اما این نفرت جاودانه از مرگ نه تنها دلیل بدبینی او نبود بلکه عشق او را به زندگی و بیزاری او را از اهریمن نیستی و مرگ که اندیشه‌ای بنیادین در گاهان است، نشان می‌داد.

او از میان ما رفت در حالی که با خویش از زبان نیما زمزمه می‌کرد: «صبح | وقتی که هوا روشن شد | همه کس خواهند دانست وُ به جا خواهند آورد مرا | که درین پهنه‌ور آب | به چه ره رفتم وُ از بهرِ چه‌ام بود عذاب.» آنچه که او در رثای دوست زنده‌یادش «ارسلان پوریا» نوشت درباره خودش نیز صدق می‌کند: «او شریف و دلیر و مظلوم زیست و شریف و مظلوم در نهایت تنگدستی ولی سربلند و با بی‌نیازی درویش‌گونه مُرد. زندگی‌اش خود یک تراژدی بود و مرگش نیز.»

پی‌نوشت

* طالبی، فرامرز (۱۳۸۳)؛ شناختنامه‌ اکبر رادی، چاپ اول، نشر قطره، برگ‏ ۲۴۴.

** سید فخرالدین شادمان، «سیاستنامه‌ی ایران»، خواندنیها، ۲۶ تیر ۱۳۴۴؛ به نقل از معمای هویدا.

استاد مرتضی ثاقب‌فر و نگارنده (مسعود لقمان) در جشن مهرگان دانشگاه تهران

۱. نگارنده گفت‌وگویی مفصل در سال ۱۳۸۵ با مرتضی ثاقب‌فر درباره‌ی زندگی‌اش داشته که افزون بر اینکه زندگی‌نامه‌ی اوست، به نوعی جزء تاریخ شفاهی ایران معاصر نیز به شمار می‌آید. بنگرید به: «بازخوانی یک زندگی؛ یکی داستان پر آب چشم» منتشر شده در در تارنمای انجمن پژوهشی ایرانشهر.

۲. «سرشت تاریخ‌نویسی» در گفت‌وگوی مسعود لقمان با مرتضی ثاقب‌فر درباره جامعه و دین ایرانیان و یونانیان باستان در ۱۸ بهمن ۱۳۸۶ در تارنمای انجمن پژوهشی ایرانشهر و همچنین گفت‌وگو با مرتضی ثاقب‌فر در: احمدی، حمید (۱۳۸۶)؛ «ایران: هویّت، ملیّت، قومیت»، موسسه تحقیقات و توسعه علوم انسانی، چاپ دوم و نیز «جایگاه عدالت در سوءتفاهم‌های تاریخی» منتشر شده در تارنمای انجمن پژوهشی ایرانشهر و همچنین مقدمه‌ی مرتضی ثاقب‌فر بر آوری، پیتر و دیگران (۱۳۸۸)؛ تاریخ ایران دوره پهلوی، از مجلدات تاریخ کمبریج، ترجمه مرتضی ثاقب‌فر، جلد دوازدهم، جامی.

۳. بنگرید به: «نگاهی به کتاب دکتر محمد مصدق، آسیب‌شناسی یک شکست»، نوشته‌ی مرتضی ثاقب‌فر در تارنمای انجمن پژوهشی ایرانشهر.

۴. در این‌باره بنگرید به: «ایدئولوژی، فرهنگ و دموکراسی» در گفت‌وگوی مرتضی ثاقب‌فر با کتاب ماه علوم اجتماعی، خرداد و تیر ۱۳۷۸.

منابع

احمدی، حمید (۱۳۸۶)؛ «ایران: هویّت، ملیّت، قومیت»، موسسه تحقیقات و توسعه علوم انسانی، چاپ دوم.

ثاقب‌فر، مرتضی (۱۳۷۷)؛ شاهنامه فردوسی و فلسفه تاریخ ایران، انتشارات قطره و انتشارات معین.

ثاقب‌فر، مرتضی (۱۳۷۸)؛ بن‌بست‌های جامعه‌شناسی، نشر بیستون.

فرستاده‌شده از سوی مسعود لقمان در تاریخ ۲۹ – دی – ۱۳۹۱

خروج از نسخه موبایل