افشاگریهای گسترده و پی در پی احمدینژاد موجب حملات بسیاری از سوی دیگر مقامات جمهوری اسلامی بهویژه جناح اصولگرا گردید. یکی از این حملات گفته مجتبی ذوالنور نماینده اصولگرای مجلس شورای اسلامی است که گفت: «انگار احمدینژاد روان گردان مصرف کرده است». داروهای روان گردان به مجموعهای از مواد افیونی گفته شوند که از جمله موجب اختلالات عصبی، روانپریشی، توهم و افکار مالیخولیایی میگردند و در یک کلام انسان را از یک زندگی سالم، مفید و معنادار محروم میکنند.
اما اگر آثار و عواقب این داروها را ملاحظه کنیم، میبینیم که بسیاری از نتایج روانی و عصبی این داروها قابل مقایسه با شواهدی است که بیماران مبتلا به اسکیزوفرنی از خود نشان میدهند. منتها با این تفاوت که معمولا بیماری اسکیزوفرنی بهویژه نوع حاد آن در سنین جوانی اتفاق میافتد، در حالیکه مصرف داروهای روانگردان محدوده سنی نمیشناسد و شاید بتوان گفت آثار آن در تمام جوامع و فرهنگها مشابه هستند، در حالیکه آثار و علائم بیماری اسکیزوفرنی میتوانند متاثر از فرهنگ و عقاید متغیر باشند. و البته طبیعی و منطقی است که روان پریشی ناشی از داروهای روان گردان عوامل خارجی (قرصهای روانگردان) دارند، در حالیکه برای علتیابی بیماری اسکیزوفرنی باید در روان فرد بیمار جستجو کرد.
مطالعات روی مغز انسان اثبات کردهاند که مغز از دو بخش چپ و راست که کارکردهای مختلف دارند تشکیل شده است. بهطور خلاصه میتوان گفت که یک بخش از مغز اطلاعات و دادههای مختلف را توسط اعضای حسی دریافت میکند و بخش دیگر به تجزیه و تحلیل این دادهها میپردازد. نواح حریری (نویسنده کتاب معروف انسان خردمند، homo Sapien) آن قسمت از مغز را که عمدتا وظیفه دریافت داده را به عهده دارد بخش تجربهگر مینامد. بخش دیگر مغز وظیفه تجزیه و تحلیل این دادهها را به عهده دارد. نویسنده مزبور این بخش را بخش داستانساز و روایتپرداز مینامد. به این معنی که این بخش صرفا بر اساس دادههایی که دریافت کرده شروع به داستانسازی و تجزیه و تحلیل و نتیجه نمیکند، بلکه عوامل بیشماری از جمله تجارب پیشین، خاطرات، دانش، اطلاعات و اعتقادات اندوخته در حافظه شخص نقش بسیار موثری در تجزیه و تحلیل و در نهایت تصمیمگیری او دارند، که آن هم بر مبنای یک داستان و به اصطلاح توجیهاتی که فرد برای خود دست و پا میکند نهایی میشود و به مرحله اجرا در میآید.
بخش داستانساز اما گاه آن اندازه نقش برتر و غالب را در تصمیمگیریها پیدا میکند که جستجوی دلایل عینی و واقعی در محیط خارج از ذهن برای توجیه عملکرد فرد را با مشکلات فراوان روبرو میسازد. در این حالت گفته میشود که فرد مزبور دچار توهمات و خودفریبی شده است، که حالتهای حاد آنرا در افرادی که از بیماری اسکیزوفرنی رنج میبرند، میتوان مشاهده نمود. افرادی که بهدلیل کارکرد ضعیف بخش تجربهگر مغز خود و بنابراین ناتوانی در ارتباط با دنیای واقعی، قادر به تشخیص تفاوت بین توهمات خود و واقعیتهای جاری که حتی اطلاعات آنها را از طریق اعضای حسی خود دریافت میکنند نیستند.
البته اگر فقط حالتهای حاد بیماری اسکیزوفرنی را در نظر نگیریم شاید بتوان گفت که بسیاری از ما انسانها بدون اینکه حتی کاملا خود آگاه باشیم، بعضا افسار تصمیمگیریهای خود را به دست بخش داستانساز مغز خود میسپریم و رفتارهایی از خود نشان میدهیم و تصمیماتی اتخاذ میکنیم که فقط در کادر همان داستان و روایتی که مغزمان ساخته و پرداخته، قابل توجیهاند. داستانهایی که خود از سلسله داستانها و روایتهایی که یا قبلا خودمان ساخته ایم و یا دیگران برای ما گفته و ما آنها را باور کرده ایم، تشکیل شدهاند.
در دنیای امروز، سیاستمداران و رهبران جوامع بشری از این استعداد روایتسازی و داستانپردازی هنرمندانه و بهخوبی استفاده میکنند و علم سیاست و سیاستورزی را عملا تبدیل به یک هنر برای خلق روایتهای فرضی و خیالی کردهاند. هنری برای فریب خود و دیگران، هنری برای معتقد کردن به فریب و توهم تا واقعیت. برای مثال تهییج و بسیج مردم علیه یک دشمن فرضی و یا اهداف خیالی، که معمولا در پوششهای جذاب و مردم پسندِ ناسیونالیسم، مذهب و یا ایدئولوژی ارائه میشوند.
از این نظر است که میتوان مدعی شد که در دنیای سیاست نیز بیماری توهم و افرادی که از اسکیزوفرنی رنج میبرند به وفور یافت میشوند. بیماریی که هم رهبران سیاسی متوهم و هم پیروان آنها را از دیدن واقعیتها محروم میسازد. در این رابطه تفاوتی نیز نمیکند که ما در چه سرزمین و فرهنگی زاده و تربیت شدهایم؛ به این معنی که در اصل بیماری توهم تفاوتی بین فرهنگها و ملل مختلف نیست، تنها میتوان گفت که تفاوت در نوع و چگونگی توهم است. در ایالات متحده فردی متوهم و روان پریش به ریاست جمهوری میرسد و طرفداران او نیز به داستان و روایت “اول امریکا” که دشمن اصلی آن مسلمانان افراطی هستند، باور میکنند.
رهبری جمهوری اسلامی از ولایت فقیه تا کارگزاران او نیز از چنین بیماری رنج میبرند و عدهای را نیز به روایتهای دروغین خود متقاعد کردهاند و یا با وعدههای فریبنده بهدنبال خود کشانده و میکشانند. به همین علت با اطمینان میتوان گفت که کابوس بزرگ علی خامنهای دشمنانی هستند که وی برای خود و اطرافیانش ساخته و پرداخته است، این را در ترجیعبند دشمن دشمن در همه سخنرانیها او میتوان بهخوبی مشاهده کرد.
بیماری اسکیزوفرنی را در محمود احمدینژاد نیز که در دامن رهبر خود بزرگ شده است، میتوان بهخوبی مشاهده کرد. البته بیماری توهمهای مالیخولیایی و غرقه شدن در خیالات آن اندازه در وی وخیم گردیده که او حتی گوی سبقت را از پدر ایدئولوژیک خود ربوده است. برای مثال احمدینژادیها تصور میکردند که با بستنشینی در حرم شاه عبدالعظیم میتوانند روایتی دروغین از احمدینژاد و یارانش بهعنوان چهرههای مظلوم بسازند و بیکفایتی و خرابیهایی که خسارات آن سر به صدها میلیارد دلار میزنند بپوشاند و بخشهایی از مردم را بار دیگر فریب دهند.
از جمله دیگر مقامات این نظام که شدیدا دچار بیماری اسکیزوفرنیاند مکارم شیرازی است که موضوع اجازه ورود بانوان به ورزشگاهها را مسئلهای فرعی تلقی میکند و یا امام جمعه اصفهان، سید مجتبی میردامادی است که در نماز جمعه میگوید «امروز مشکل کم آبی و قطع نزول باران به دلیل آن است که تقوا در جامعه کمرنگ شده و خداوند میگوید اگر تقوا پیشه کنید درهای رحمت به روی شما باز میشود. در شرایط کم آبی و خشک سالی باید نماز باران خواند و بسیاری از علما زمانی که خشکسالی پیش میآمد، نماز استغاثه میخواندند و امسال نیز همچون سال گذشته باید در اصفهان نماز استغاثه بخوانیم تا انشاالله درهای رحمت خداوند باز شود».
بهعبارت دیگر توهم در دنیای سیاست که بسیاری از مقامات روحانی و امنیتی جمهوری اسلامی را تبدیل به دون کیشوتهای قرن بیست و یکم کرده است، یک نمونه بسیار بارز از وجود بیماری مزمن اسکیزوفرنی در این حکومت است. حکومتی که از همان ابتدا بر اساس یک توهم بزرگ تشکیل گردید. توهمی که هم رهبر انقلاب اسلامی شدیدا دچار آن بود و هم (متاسفانه) بخش بزرگی از جامعه ایران آن زمان اسیر آن شده بود.
اگرچه این دو گونه از توهم و خیال با هم تفاوتهایی دارند؛ به این معنی که خمینی در توهم اسلام و ولایت فقیه و احیای مجدد اسلام ناب محمدی بسر میبرد، و مردم در توهم یک نظام آزاد و عادل در چهارچوب فرهنگ خود به حمایت گسترده از او برخاستند؛ اما هر دو، که یکی برخاسته از ذهن آشفته و متوهم خمینی و دیگری برخاسته از آشفتگی در هویت تاریخی و ملی مردم بود، یکدیگر را تقویت نیز میکردند. مردمی که برای آنها زمانی روایت تاریخ باستان و هویت ملی برخاسته از آن نقل میگردید و زمانی توسط روشنفکران مسلمان به سوی بازگشت به هویت شیعی و مذهبی خود فراخوانده میشدند.
به سخن دیگر انقلاب اسلامی پس از تلاقی و پیوند این دو توهم بزرگ بود که اتفاق افتاد و فرزندی را بهبار آورد که جمهوری اسلامی نامیده شد، فرزندی که این بیماری را به ارث برده بود. بیماریی که آثار و علائم خود را از همان ابتدا و در مقاطع مختلف حیات این موجود نشان داده است. از جمله بزرگترین توهمی که بهتدریج تمامی این نظام را در بر گرفت همانا توهم تحقق اسلام ناب محمدی از طریق جمهوری ولایت فقیه بود. توهمی ایدئولوژیک که اگرچه بسیاری بهطور تئوریک آموخته بودند که یک آگاهی کاذب و یک روایت دروغ است، اما باز هم عدهای را در پی خود روان داشت.
این توهم و دروغ بزرگ در مقاطع مختلف حیات این نظام متوهمین جدیدی را به میدان سیاست در جمهوری اسلامی فرستاد. کسانی که حاضر میشدند فرزندان خود را به چوبه دار بسپارند و یا راهی میدانهای جنگ کنند. کسانی که نگران بیرون زدن گوشهای از موی سر زنان از زیر چادر و روسری بودند، و یا کسانی که در پی آماده کرن مقدمات ظهور امام زمان بوده و هستند و در نهایت متوهم بزرگ که از کابوس دشمنانش خواب آسوده ندارد.
اما باید با خود صادق بود، بسیاری از ما نیز که در اوان جوانی پر شر و شور بودیم و از پیروزی انقلاب اسلامی به رهبری خمینی خوشحالی میکردیم، دچار توهمات و آشفتگیهای فکری و هویتی فراوانی بودیم. در توهم بودیم که سرانجام از طریق انقلاب اسلامی توانستیم پوزه استبداد و استعمار و امپریالیسم را به خاک بمالیم و انتقام خون شهدای کودتای سال ۱۳۳۲ را از امریکا و انگلستان بگیریم. در توهم بودیم که با سرنگونی شاه، آزادی و عدالت در جامعه ایران شکوفا خواهند شد، و در توهم بودیم که خمینی و روحانیون اطراف او با وجودی که با آنها اختلافات فکری و ایدئولوژیک داشتیم، موانع بزرگی در این راه نخواهند بود و ما از آنها عبور خواهیم کرد.
با این وجود همه این نمونهها اما این سوال مطرح است که آیا روزی خواهد رسید که بشریت از روایتسازیهای غیرواقعی و توهمات ناشی از آن دست بردارد و از عوارض آن خلاصی پیدا نماید؟ که با توجه به تجارب پی در پی، از هزاران سال پیش تا کنون؛ از زمانی که بشریت برای خود داستانهای اسطورهای ساخت تا روایتهای دینی و مذهبی و سپس ایدئولوژیهای مدرن امروزی، که یکی پس از دیگری غیر واقعی و توهمی بودنشان اثبات شدهاند، میتوان نتیجه گرفت که این داستان پردازیها و روایت سازیها سر ایستادن ندارند. بنابراین بهتر است بهگونهای مثبت به این استعداد انسانی در زمینه داستانسازی و روایت پردازی نگاه کرد. به این معنی که با توجه به تجارب تاریخی بشر، خطر اصلی را نه در قدرت داستانسازی انسان، بلکه خطر اصلی را باید در این فرایند دید: که معمولا داستانهایی که توسط انسانها ساخته میشوند، بهتدریج یک زندگی مستقل از سازندگان خود را آغاز میکنند و بهعنوان یک موجود مستقل به حیات خود ادامه میدهند. از جمله ادیانی مانند اسلام و مسیحیت که در یک شرایط تاریخی خاص ساخته و پرداخته میشوند، اما بهتدریج از آن شرایط خاص کنده میشود و مستقلا در ذهنیتهای تاریخی و فرهنگی بخشهایی از جوامع بشری ادامه حیات میدهد.
این داستان نیز ادامه دارد….!
از: ایران امروز