سایت ملیون ایران

بهرام مشیری: تنها کسی که پرنسیب داشت، اصولی داشت که اونها رو زیرِ پا نمیگذاشت، محمدِ مصدق بود

بهرام مشیری:

یک ایرادی که بر اِلیتِ جامعۀ ایرانی وارد هست، مثلِ “حسین علاء”، مثلِ “تقی زاده” و اینها، این ایراد از آنجاست که اینها آن مایه پرنسیب در خودشون ندیدند، در موضوعِ آزادی، که مثلاً با دیکتاتوری همکاری نکنند.

تنها ایرادی که بنده به تقی زاده وارد میدانم این هست. حالا اگر شما از تقی زاده می پرسیدید، حتماً میگفت “من برایِ خدمت آمَدَم”، و خدمت هم کرد.

اما تنها کسی که پرنسیب داشت، اصولی داشت که اونها رو زیرِ پا نمیگذاشت، محمدِ مصدق بود. بعد از اینکه حکومتِ قاجارها رو منقرض کردند، و “شاه”ی و “نخست وزیر”ی و همه چیز رو به رضاشاه دادند، یکدوره هم آمد، دورۀ ششم. فکر میکرد که این پارلمان میتواند سَدّی باشد مقابلِ دیکتاتوری. وقتی دید نیست، رفت دنبالِ کارِش، گفت “من با دیکتاتوری کار نمیکنم”. این یک آدمِ با پرنسیب رو ما داشتیم.

چون این انقلاب مشروطه رو اِلیتِ جامعه، نُخبگان جامعه برپای کرده بودند، و بعد مردم رو دنبالِ خود کشیده بودند، مثلِ انقلاب آمریکا. اما باز برگشتند زیرِ سایۀ دیکتاتوری، حسینِ علاء شد وزیر دربار و اینها. یکروز آمده به، در روزگارِ اوجِ دموکراسی ایران و اوجِ قدرتِ مجلس و نخست وزیر و اینها، حسینِ علاء آمده پیش دکتر مصدق که “آقا، اعلیحضرت خسته شُد از بیکاری”

دکتر مصدق میگوید: “آقا منظورِتون چیه و {خسته شُد از بیکاری}؟!، ما که، آن چه که لازمۀ قانون بوده رو انجام دادیم. آنچه [را] هم [که] میبایست از مَجرایِ سلطنت بگذره، بُردیم خدمتشِون. من منظورِ شما رو نمیفهمم”

“نـــه!، اعلیحضرت خسته شد از بیکاری”

پیداست که اینها، به در و دیوار میزد دربار خودش رو که یکجوری قدرتِ استبدادی رو بدست بیاره، و حکومتِ ملی رو ساقط بکنه، و همین کار را هم کرد.

“اعلیحضرت تصمیم گرفته اند تشریف ببَرَند مسافرت”،

دکتر مصدق میره میگه “آقا منظورِتون چیه؟”، یا “داستان چیه؟”

“نه ما خسته شدیم اینجا از بیکاری”

قرار نبوده شما کاری بُکنین، که حالا “خسته شُد اید از بیکاری”!. همون کاری که می کنید، کاری [که] “نِشَستین”، کاری نمیکنید [ولی] [در] [حقیقت] دارید کار میکنید. این مغلطه رو خیلی از هم وطنانِ ما نمی فهمند، و متأسفانه، که “اشتباهِ اعلیحضرت این بود که اینکار رو کرد، اون کار رو نکرد”

این مغلطه است، اصلاً اعلیحضرت حق نداشت کاری بکنه، حالا مملکت قانون داشت. اشتباه اش این بود که کار میکرد برایِ مردم، کی از ایشون خواست کار بُکنِه؟. بارها به این محترم گفتند “آقایِ محترم!، شما، این دَربار حزب نیست. این دربار رو واردِ قضایایِ اجرایی مملکت اگه بُکنید، مردم علیهِ شما بلند بشند؛ کل سیستم با هم سقوط میکنه، این دستاوردهایِ مشروطه همه اش بر باد میره”، اما گوشِ کسی بدهکار نبود که.

میرفت سَرِ قبرِ کوروش می ایستاد و نمیدونم از اون حرفهایِ گُندِه میزد، “تو بخواب که ما بیداریـــــم”، و نمیدونم چی، فلان و این حرفها
آدم میفرستاد اینجا و اونجا و، “بنز رو بخرید و”، نمیدونم “تویوتا رو بخرید و” و نمیدونم چی چی رو بخرید و، “کروپ رو بخرید و”. حالا چهار دلار پول جمع شده بود، چیزی نداشت، دیگه ظرفیت تمام شده بود، حالا همۀ پول چقدر بود؟ ۱۸ بیلیون دلار بود، یعنی درآمدِ این مملکتِ یک میلیون ششصد و چهل و هشت هزار کیلومتری، یعنی اندازۀ غذایِ سگ و گربه و chewing gum [آمریکا] نبود!، این Total اقتصادِ این مملکتِ ما.

باد به دماغ ها افتاده بود که بیا و ببین چه خبره.
میگفتند: “آقایِ هویدا، کشاورزی ورشکست شد”
“به دَرَک که برشکست شد، پول داریم میخریم، سیب زمینی میخریم، دیزی میخریم”
چهار دلار پولِ نفت جمع شده بود، بیا و ببین چه میکردند.

باری، این انقلاب برایِ همون آمالِ “مشروطه” بود، برای نوشتنِ Chapter آخر، یا فصلِ آخر از کتاب مشروطه بود، که ناکام ماند باز. برای “آزادی” و “حاکمیتِ ملی” بود، که نبود واقعاً آزادی.

مقایسه نکنیم بد و بدتر [را]، بعد بگوییم “بد بهتر بود از بدتر”. یک پرنسیبی داشته باشیم آقا
اون شاعر که پرنسیب داشت گفت:

“کس نیایَد به زیرِ سایۀ بوم،،،وَر هُمای از جهان شود مَعدوم” [سعدی]

بدبختی ما [از] استبداد بوده هم وطنان. این هم دستاوردِ استبدادهایِ سابقِه، این حکومتِ امروز. این هست که این سخنانِ مهُمَل که “نمیدونم کمپانی نفتی چیز کرد، و نمیدونم گوآدلوپ فلان کرد” و این حرفها رو بریزن دور واقعاً، یکسره اینها رو بریزیم به دَرۀ خرافات.
باری، در روزگارِ رضاشاه این رِجال بودند، و با او همکاری میکردند. به نظر می آ[ی]د در ترازو گذاشتند، آدمی مثلِ “تقی زاده” و “مستوفی المَمالِک” و “مُشیر الدوله” و اینها، و کِسانی دیگر هم می گفتند “این مَرد، مَردِ لایقی ست”، و بود، “مَردِ مدیری ست”، و بود. تنها آدمِ کاری یه ایران در اون روزگار به نظر میاد رضاشاه بوده. بیست و چهار ساعت این مَرد مشغول بوده به یک کارِ مثبت. مُنتها اونچیزی که باید، به مردم نمیداد، و آزادی [را]. این رو گرفته بود، ولی بقیۀ کارها رو انجام میداد.

آمدند با این همکاری میکردند. همین آقایِ تقی زاده نطقِ مُفَصّلی کرد در مجلسِ شورایِ ملی، که “آقا این صحیح نیست، ایشون نخست وزیر باشه، و این به نفعِ مردمِ ایران نیست”، ولی باز آمد و عرض کنم [که] کار کرد با رضاشاه، و بعد هم با محمدرضاشاه، نمیدونم سناتور بود و اینها. این ایراد بر این مَردِ بزرگ وارِدِه، که “با استبداد کار کرده”. تقی زاده میبایستی، مثلِ همون روزگارِ مشروطه اش، می ایستاد در سنگرِ آزادی و حقوقِ ملتِ ایران، [اما] نایستاد. اما بررویِ هم “تقی زاده” رَجُلِ بزرگی ست، رَجُلِ بسیار محترمی ست، خدماتِ بسیاری به این ملت کرده، و ما بایستی او را بزرگ بداریم. من موافق نیستم با حرفهایی که مرحومِ سیرجانی در باب تقی زاد زده، و توهین کرد و اینها.

برگرفته از برنامه ویدئویی

از: بالاترین

خروج از نسخه موبایل