آقای بنی صدر در سایت خود مقاله ای به مناسبت سی و نهمین سال انقلاب ۱۳۵۷ نوشته است با عنوان؛ “هموطنان عزیزم” و من هم چون یکی از هموطنان هستم آن مقاله را خواندم. خواندن آن مقاله موجب شد که من هم در برابر دیدگاه انقلاب اسلامی ایشان تأملات و ملاحظات خودم را برای نسل های آینده بنویسم. من که خود را از پیروان راه دکتر مصدق می دانم از آغاز جوانی به آرمان ایشان یعنی جبهه ملی پیوستم. جبهه ای که برای پیروزی ملت ایران باید همه ی حزب ها و سازمان ها و انجمن های ایرانی را در بر گیرد. در ادامه ی همان اندیشه و راه در جریان انقلاب بسیار فعال بودم. اما من انقلاب ۱۳۵۷ را که توسط خمینی و مذهبی ها مصادره شده است انقلاب اسلامی نمی نامم بلکه آن را انقلاب ۱۳۵۷می نامم. این انقلاب دنباله ی انقلاب مشروطیت بود که سرنگونی دیکتاتوری دست نشانده ی پهلوی را بدنبال داشت.
روشن است که نگاه من به جهان و به تاریخ با نگاه آقای بنی صدر یکی نیست. از همان سالی که سازمان دانشجویان دانشگاه تهران وابسته به جبهه ی ملی به وجود آمد با این که ما هر دو هموند یک سازمان بودیم و هر دو خود را پیرو دکتر مصدق می دانستیم دیدگاه های متفاوتی داشتیم. ایشان مذهبی بود و همچنان هست و من مذهبی نبودم هنوز هم نیستم و فقط ملی هستم. ایشان در آن روزگار ملی بود و در جبهه ملی فعالیت می کرد و همانطور که در بالا نوشتم مذهبی هم بود اما هنوز اصطلاح “ملی مذهبی” ساخته نشده بود. در آن روزگار نهضت آزادی هم هنوز نبود و آقای بازرگان از بنیان گزاران جبهه ملی دوم بشمار می آمد. تنها حزب مذهبی، حزب مردم ایران بود که آقایان حسین راضی، کاظم سامی کرمانی و حبیب الله پیمان در آن فعالیت می کردند. آن ها خود را سوسیالیست های خداپرست می نامیدند اما من به یاد ندارم که آقای بنی صدر از پیروان آن حزب بوده باشد. اگر بوده من از آن آگاهی نداشتم.
پس از تشکیل کنگره ی جبهه ملی در سال۱۳۴۱ اختلافاتی بین سران جبهه ملی پدید آمد. دکتر مصدق که در احمدآباد در خانه ی خودش زندانی بود کوشید از راه دور این اختلافات را سامان دهد که نشد. در سال ۱۳۴۳ با استعفای شورای مرکزی، جبهه ملی دوم منحل شد. البته چنین به یاد دارم که آقای بنی صدر پیش تر از آن روزها به فرانسه رفته بود. شماری از کادرهای سازمان دانشجویان وابسته به جبهه ی ملی به سوی جنگ مسلحانه کشیده شدند. گروهی ازآن ها فدایی و گروهی خود را مجاهد نامیدند. غیر مذهبی ها(بیشتر تندروها و کمونیست ها) هم دست به جنگ مسلحانه زدند. مذهبی ها از ملی ها جدا شدند. هر چه این جدایی بیشتر شد، شکست در جبهه ی ملت ایران گسترده تر شد. راه مصدق و مبارزه ی ملی فراموش شد.
سه سال پیش از انقلاب ۱۳۵۷ یعنی در فروردین ۱۳۵۴ نُه نفراز زندانیانی را که پرونده ی مبارزه ی مسلحانه داشتند و دوران محکومیت خود را در زندان می گذراندند، ساواک آن ها را بدون هیچ بهانه ی تازه ای به دستور شاه و اربابانش، در تپه های اوین تیرباران کرد. هشت نفر ازئآن ها از دوستان دانشجوی ما بودند.
پس از انقلاب ۱۳۵۷ آن مذهبی هایی که ملی بودند راه خود را گم کردند و به دنبال خمینی رفتند، در نتیجه آرمان های انقلاب مشروطیت و همه ی ملت ایران قربانی انقلاب اسلامی شدند. بسیاری از آن هایی که براستی میهن خود را دوست داشتند، کشته و شماری هم زندانی شدند. فداکارترین و صمیمی ترین فرزندان ایران؛ ملی ها، چپ ها و ملی ـ مذهبی ها را پس از انقلاب ۱۳۵۷ به نام دشمنان انقلاب اسلامی کشتند. دکتر کاظم سامی کرمانی را که راستین ترین و مبارزترین ملی ـ مذهبی ها بود، در سال ۱۳۶۷ به شکل فجیع و ناجوانمردانه ای در مطب اش سربریدند، همانگونه که در سال ۱۳۷۷ داریوش فروهر و پروانه ی اسکندری را در خانه شان با دشنه و چاقو تکه تکه کردند.
اگر شاه و اربابانش حکومت قانونی دکتر مصدق را ساقط نمی کردند، اگر جلوی فعالیت های نیمه علنی جبهه ملی و دیگر سازمان ها را نمی گرفتند و شهروندان را آزاد می گذاشتند تا درباره ی اصلاحاتی که مدعی آن بودند، اظهار نظرکنند و دخالت داشته باشند، قیام خرداد ۱۳۴۲ پدید نمی آمد. چون قیام همیشه عکس العمل در برابر عدم آزادی و خفقان است.
درباره ی انقلاب باید بگویم همه ی انقلاب ها ویژگی همسانی ندارند. برخی از آن ها راستین و طبیعی هستند و برخی غیرطبیعی و غیر متعارف هستند. در تاریخ انقلاب های فراوانی روی داده است اما از نگاه من انقلاب هایی که در پایان سده بیستم و در آغاز سده بیست و یکم میلادی در کشورهای واپس مانده روی می دهد بیشترشان به دست جاسوسان کشورهای بزرگ صنتعی در جهت منافع سرمایه داران جهانی به سرانجام می رسد. انقلاب ۱۳۵۷ در ایران، انقلاب اخوان المسلمین در مصر، انقلاب لیبی، انقلاب سوریه و …
انقلاب سال ۱۳۵۷ در ایران دنباله ی انقلاب ناکام مشروطیت(ناکام با کودتای ایرونساید ـ رضا خان) و دنباله ی شکست های اجتماعی ـ سیاسی دیگر و نیز دنباله ی جنبش ناکام ملی به رهبری دکتر مصدق بود. تا زمانی که مردم ایران به حقوق اجتماعی ـ سیاسی خود و حاکمیت ملی نرسند این انقلاب ها ادامه خواهد یافت. همچنان که نسل امروزی هم به دنبال همان خواست های انقلاب مشروطیت، در تلاش به دست آوردن حقوق اجتماعی ـ سیاسی و حاکمیت ملی خود است.
درباره ی انقلاب ۱۳۵۷ رویداد مهم دیگری رخ داده است که برخی از تحلیل گران آن را ندیده می گیرند. در همان روزها که کنفرانس گوادولوپ در جریان بود، سران ارتش شاه وابسته از دخالت در کار انقلاب پرهیز داده شدند. اما برخلاف سردمداران ارتش گروهی از افسران مستقل ارتش( مستقل از سران کنفرانس گوادولوپ) در روز بیست و دوم بهمن ۱۳۵۷ دست به یک قیام یا کودتا زدند، اما خیزش خود به خودی مردمان کوچه و بازار در برابر آنان بود که موجب سقوط دولت بختیار شد. من خودم در خیابان انقلاب(خیابان شاهرضا) و میدان انقلاب( میدان امیرآباد) به چشم خود دیدم که طلبه هایی مانند معادی خواه و هادی غفاری بر بالای وانت با ناسزاهای زشت به مردمانی که به طرف باختر تهران و نیروی هوایی برای مقابله با کودتاچیان می رفتند، فریاد می زدند و به مردم می گفتند به خانه های خود بروید، امام هنوز حکم جهاد نداده است. در کار گُـل و گل بازی ها، به جز مهربانی و عشق مردمان میهن ما به یکدیگر، عوامل دیگری نیز دخالت داشتند.
به گواهی تاریخ و فیلم ها، روزنامه ها، کتاب ها و اسنادی که هست، همه می دانند که تا پیش از رسیدن خمینی و همراهانش از پاریس در خیابان های شهرهای سراسر کشور و در سخنرانی ها و تظاهرات و اعتراضات، هیچ آخوندی نبود. آخوندها در ستمگری به مردم، شریک حکومت شاه بودند. کارمندان دولت (به ویژه شرکت نفت) و طبقه ی متوسط شهری چرخ انقلاب را به جلو می راندند و مردمان زحمت کش کوچه و بازار در مبارزه بر ضد شاه جان خود را از دست می دادند. البته عوامل و جاسوسان سران کنفرانس گوادولوپ در داخل ایران هم نقش مهمی در چگونگی اوضاع انقلاب داشتند. رهبران اعتصابات سراسری ایران پس از تشکیل دولت موقت در نیمه ی بهمن ماه ۱۳۵۷ خود را منحل کردند و زمام انقلاب را به مهندس بازرگان و خمینی سپردند. رهبران اعتصابات سراسری خیلی پیش از آمدن خمینی به ایران می باید کابینه ی بر آمده از انقلاب را در برابر کابینه ی بختیار به ملت ایران معرفی می کردند. آقای خمینی به کمک مهندس بازرگان، دکترها ( آن روزها آقای بنی صدر هنوز درجه دکتری خود را از سوربن فرانسه نگرفته بود)، مهندس ها، مکلا ها، کراواتی ها، ملی ها و ملی مذهبی ها و نیز چپ هایی که خمینی را امام می نامیدند، توانست کم کم کودتای خزنده را بر ضد انقلاب مردمی رهبری کند و پیش ببرد.
اگر فراموش کنیم که حکومت پهلوی بر خلاف اراده ی ملت ایران و به کمک بیگانگان بر سر پا بود و در درازای ۵۸ سال ملت ایران برای به دست آوردن حقوق اجتماعی ـ سیاسی خود با پهلوی ها و اربابان خارجی آن ها جنگیدند، اگر فراموش کنیم که این جنگ در مراحل پیروزی نهایی بود که رهبران چهار کشور بزرگ جهان ( آمریکا، انگلیس، فرانسه و آلمان) در گوادولوپ تصمیم گرفتند که خمینی را جانشین شاه کنند، اگر کتاب خاطرات جیمی کارتر، کتاب خاطرات ژیسکاردستن، مصاحبه هایی که محمدرضا پهلوی انجام داده و درباره ی کنفرانس گوادولوپ سخن گفته و اسناد و کتاب ها و مقاله های بی شمار دیگری که در باره ی کنفرانس گوادولوپ نوشته شده را ندیده بگیریم، “مقایسه ی صوری سبب غفلت عقل ها می شود”.
از نسل انقلاب من یکی، از این که در نابود کردن” بد” کوشیده ام و در بازسازی “بدتر” دخالتی نداشته ام شرمنده نیستم، اما از این که من هم مانند تک تک شما، نتوانستم جلوی به قدرت رسیدن “بدتر” را بگیرم احساس سرشکستگی و گناه می کنم. من هم مانند توده های عامی و بی خبر از همه جا، در اوج انقلاب وادادم و گول خوشنامی ملی مذهبی ها را خوردم. مهندس بازرگان، ملی مذهبی ها، ملی ها، چپ ها و کاروانی که همراه خمینی از فرانسه آمده بود، همه ی مسئولیت شکست انقلاب بیست و دوم بهمن ماه ۱۳۵۷ را بعهده دارند. همه ی ما جاده صاف کن آخوندهای عوامفریب “ملاتاریا”بودیم. باید اشتباهات و ندانم کاری ها و جاه طلبی های خود را اعتراف کنیم. باید با صمیمیت چراغ گذشته را فرا راه آیندگان بگذاریم.
همین آخوندها بودند که در سال ۱۳۳۲ به کمک اوباش و کودتاچیان حکومت ملی دکتر مصدق را ساقط کردند تا فداییان اسلام در ایران حکومت اسلامی تشکیل دهند. اما آمریکایی ها که کارگردان کودتا بودند جلوی این کار را گرفتند. سید جمال الدین افغانی و اربابانش نقشه ی حکومت اسلامی را از زمان ناصرالدین شاه در سر می پرورانیدند. خبرنامه گویا در ۱۹ اوت ۲۰۱۷ به مناسبت کودتای آمریکایی /انگلیسی/فقیهانه می نویسد:« زبانی که آیت الله کاشانی از آن علیه دکتر مصدق استفاده می کرد، زبان تکفیرگرانه فقیهانه بود. وقتی مصدق خواستار تمدید اختیارات شد، کاشانی علیه او نوشت:
“رئیس دولت بر خلاف قانون اساسی در صدد است ایران را به حکومت استبداد بازگرداند ولی من به شما می گویم بر خلاف آن یاغی طاغی که در کشور مشروطه ایران به خیال خداوندگاری افتاده است، مشروطه ایران نخواهد مرد. روح پاک پیغمبر اسلام اجازه نخواهد داد ملتی مسلمان و مستقل با چنین افکار پست و اهریمنی تسلیم بیگانگان شود و آن شّر خودسر که در راه بد کاری و خیال ایجاد دیکتاتوری قدم بگذارد محکوم به شکست و تسلیم چوبه دار خواهد شد“( کیهان، ۱۵ تیر ۱۳۳۲).
آیت الله کاشانی همزمان شاه را “مرد تربیت شده عاقل“(روزنامه اطلاعات، ۱۰ فروردین ۳۲) و “مردی معقول تحصیل کرده و با تحصیلات“(خواندنیها، ۱۵ فروردین ۱۳۳۲) قلمداد کرد و گفت:”عقیده من این است که ایران سالیان دراز حساسیت سلطنت دارد و فی الحقیقته وجود شاه یک جهت جامعی برای جمعآوری کلیه طبقات مردم به دور این مرکز ثابت است“( کیهان، ۸ فروردین ۳۲).
آیت الله سید ابوالقاسم کاشانی ، ۳ هفته پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و سرنگونی دولت محمد مصدق در گفت و گو با روزنامه مصری اخبار الیوم درباره مصدق ، کودتای ۲۸ مرداد و شاه نظراتش را به صراحت بیان کرد. دیدگاه او روشن بود، شاه سلطان و بیضه اسلام بود و مصدق به دلیل عدم اطاعت از او و ایستادن در برابر سلطان باید اعدام می شد … او در پاسخ به سوال خبرنگار اخبار الیوم مبنی بر این که به نظر شما بزرگ ترین اشتباه مصدق کدام است؟ گفت: “پایمال کردن قانون اساسی و و عدم اطاعت از اوامر شاه“. او هم چنین اشتباه بزرگ مصدق را تلاش برای برقراری جمهوریت شمرد و گفت: “مصدق برای برقراری جمهوریت می کوشید. او شاه را مجبور کرد ایران را ترک کند؛ اما شاه با عزت و محبوبیت چند روز بعد برگشت. ملت شاه را دوست دارد“».
درباره ی آن هایی که انقلاب ۱۳۵۷ را از ملت ایران دزدیدند، آقای بنی صدر به درستی می گوید: “در انقلاب نقش نداشتند”. آری آن ها با انقلاب نبودند و نیستند، آن ها دشمنان ملت ایران بودند و همچنان دشمن هستند. از پیش از انقلاب مشروطیت شهروندان ایرانی می دانستند چه می خواهند و برای همین است که هنوز مردمان کوچه و بازار سخن فرخی یزدی را فریاد می زنند؛ « آن زمان که بنهادم سر به پای آزادی، دست خود ز جان شستم از برای آزادی … دل نثار استقلال جان فدای آزادی».
خمینی و یارانش اجازه ندادند تا نمایندگان جمهور مردمان به مجلس مؤسسان راه بیابند تا قانون اساسی دلخواه خود را تدوین و تصویب کنند. مجلس خبرگان خمینی، که در واقع خبرگان دشمنان ملت ایران بودند همان هایی بودند که در کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ به سقوط دکتر مصدق کمک کردند.
خبرنامه گویا می نویسد: « آیت الله خمینی در دوران قبل از انقلاب، انتقاداتش از مصدق را بسیار ملایم بیان می کرد. چرا که می دانست مصدق جایگاه بلند مرتبه ای در میان همه نیروهای مخالف شاه داشته و دارد. مصدق اسطوره نسل های سیاسی پس از کودتا بود.
آیت الله خمینی در ۱۶ آبان ۱۳۵۷ درباره خطاهای دکتر مصدق گفت :
“قوامالسلطنه می توانست این کارها[برکناری شاه] را بکند لکن با غفلتها، با ضعف نفس ها نکرد. از او بالاتر دکتر مصدق بود. قدرت دست دکتر مصدق آمد لکن اشتباهات هم داشت. او برای مملکت می خواست خدمت بکند لکن اشتباه هم داشت. یکی از اشتباهات این بود که آن وقتی که قدرت دستش آمد، این[محمد رضا شاه] را خفهاش نکرد که تمام کند قضیه را. “( صحیفه امام، جلد ۴ ،ص ۳۷۰ ).» «آقایان سریک ملی شدن چیز (نفت) امروز دیدید که التماس می کنند که بگذارید یک قدری بگذرد یک قدری بگذرد ببینیم ملی چطوری است… بروند کنار اینها بروند گم بشوند اینها اینها منحل باید باشند. ما نمی توانیم تحمل کنیم به این که هرکسی هر جور دلش می خواهد «خیر من دلم می خواهد که حالا دموکرات باشد من دلم می خواهد که ملی باشد من دلم می خواهد که ملی و اسلامی باشد» ما از اینها ضربه دیده ایم ما اسلام را می خواهیم غیر اسلام را نمی خواهیم مجلس باید اسلامی باشد مجلس باید افکارش افکار اسلامی باشد تا ما بتوانیم چه کنیم.» (صحیفه نور جلد ۱۲ ص ۲۵۶)
در دوران گذار و حکومت موقت مهندس بازرگان، دارو دسته ی اوباش اسلامی؛ زهرا خانم ها به مردم حمله می کردند و با چوب و چماق آن ها از اجتماع کردن و اظهار نظر کردن باز می داشتند. معترضان و فعالان سیاسی و ملی ها و چپ ها را در خیابان ها شناسایی می کردند، با موتور به دنبال آن ها می رفتند و خانه ی آن ها را پیدا می کردند و آن ها را یکی یکی دستگیر می کردند و به نام زانی و ضد انقلاب اعدام می کردند.
آن هایی هم که از سابقه ی سیاسی خمینی خبر داشتند و می دانستند او از پادوهای آخوندهایی مانند ابوالقاسم کاشانی و محمد بهبهانی بوده و با ملی ها دشمن است چیزی نگقتند. همان هایی که کشف الاسرار خمینی را از سال ۱۳۲۳ در دست داشتند و تبلیغ مذهب شیعه را می کردند حقیقت خمینی را از مردم پنهان کردند. در کتاب کشف الاسرار؛ چگونگی حکومت اسلامی و ولایت فقیه در عصر غیبت امام دوازدهم مطرح شده است. در بین روشنفکران ایران، تنها دکتر مصطفی رحیمی در نامه ای بسیار دلیرانه نوشت؛ “چرا با جمهوری اسلامی مخالفم”.
در صحیفه ی امام خمینی جلد ۱۴ ص ۴۵۶ نوشته شده است:« … اولش هم وقتی که مرحوم آیت الله کاشانی دید که اینها خلاف دارند میکنند و صحبت کرد،… من در آن روز در منزل یکی از علمای تهران بودم که این خبر را شنیدم که یک سگی را عینک زدهاند و به اسم «آیت الله» توی خیابانها میگردانند. من به آن آقا عرض کردم که این دیگر مخالفت با شخص نیست؛ این سیلی خواهد خورد. و طولی نکشید که سیلی … »
مردمانی که این روزها در کوچه و خیابان بر ضد حکومت اسلامی به پا خواسته اند به ماهیت حکومت اسلامی پی برده اند. اما نسلی که انقلاب سال ۱۳۵۷ را به آخوندها باخته است باید آنچه از دسیسه های دشمنان داخلی و خارجی می داند برای نسل های آینده باز گو کند. باید به نسل های آینده یادآور شود که این دشمنان داخلی؛ گماشتگان جهانخوران و دزدان آن سوی دریاها هستند و از همه ی امکانات آن ها برای شستشوی مغزی مردمان ما استفاده می کنند. تا پیش از آمدن خمینی به ایران و پیش از پیدا شدن تصویر او در ماه، تمام رسانه های کشورهای باختری ساعت ها به دروغ از کرامات و فضائل و زندگی خمینی داستان ها برای مردم جهان می گفتند و در تلویزیون ها نشان می دادند. تلویزیون و رادیوی بی بی سی همه ی خبرهای لازم را از سوی خمینی و برای او تبلیغ می کرد و او را به مقام رهبری شیعیان جهان ارتقاء داد.
نسل امروز و آیندگان باید معنای استقلال و آزادی، چه به لحاظ فردی و چه به لحاظ اجتماعی و سیاسی را بیاموزند. کسی که اسیر یک ایدئولوژی و مذهب است، آزاد نیست و استقلال ندارد. کسی که از پیش شیوه ی اندیشیدنش تعیین شده و حق چند و چون در آن را ندارد، آزاد نیست و هرگز به استقلال دست نخواهد یافت. وابستگی به یک مذهب و یا تقلید از یک مرجع با آزادی و استقلال نمی خواند و شدنی نیست. آزادی اندیشه از قید همه ی مذهب ها و همه ی ایدئولوژی ها به انسان اجازه می دهد در همه ی باید ها و نبایدها و تعصب ها تجدید نظر کند. یک عیسوی هرگز نمی تواند شک کند و یا بپذیرد که عیسایی نبوده و یا پیامبر نبوده است. چنین کسی که اندیشه اش قفل است اگر یک کشیش یا اسقف یا پاپ هر چه به او تلقین کند می پذیرد. آزادی یعنی آموختن و آزمون کردن و پژوهش کردن در هر پدیده ای که با دانش و خرد هم سو باشد.
هم میهنان مذهبی ما، ملی ـ مذهبی ها اگر کلاه خود را قاضی کنند، خواهند فهمید که به نام مذهب و خدا چه کلاهی بر سر آن ها و ملت ایران گذاشتند. اول آزادی را از مردم، جبهه ملی، چپ ها و مذهبی ها حتا آیت الله شریعتمداری، آیت الله منتظری و آیت الله طالقانی گرفتند و سپس استقلال را از ملت ایران به یغما بردند.
آزادی اجتماعی و سیاسی یعنی هر کس حق داشته باشد هرگونه اندیشه ای را بیان کند واز هیچ کسی حتا از خدا هم نترسد (البته خدا اگر مهربان و مردم دوست باشد ترسی ندارد). استقلال سیاسی هم احترام گذاشتن و گفت و گو کردن با همه است بدون گردن نهادن به خواست های زیان آور آنان. هم در بین مردم و هم در بین کشورهای بزرگ و کوچک جهان باید چنین باشد تا استقلال معنا پیدا کند.
هر شهروند ایرانی که در ایران زاده شده است و در ایران پرورش یافته است، تک تک یاخته های بدنش از آب و خاک ایران ساخته شده است و ایران خانه و زادگاه اوست. او از ایران است و ایران از اوست. ایران ملک مشاع همه کسانی است که ایرانی نامیده می شوند. پس همه ی ایرانیان برای نگهداری و آبادی خانه ی خود باید بکوشند وگرنه خانه شان به غارت می رود و ویران می شود، همچنان که امروز ویران شده است و روز به روز بیشتر ویران می شود.
اندیشمندان، استادان دانشگاه ها، آموزگاران، مادران و پدران باید به فرزندان و نسل آینده معنای میهن دوستی و این که ایران خانه ی همه ما است را بیاموزند. آن کسانی هم که می گویند ما به سیاست کاری نداریم و این حرف ها به ما مربوط نیست با بی تفاوتی شان میهن ما را به این روز تیره دچار ساخته اند. زنده یاد علی اکبر دهخدا بیش از صد سال پیش برای ما و نسل های آینده این معنا را به خوبی بیان داشته است.
هنوزم ز خردی به خاطر دَرَست
که در لانه ی ماکیان برده دست
به منقارم آنسان به سختی گزید
که اشکم چو خون از رگ آن دم جهید
پدر خنده بر گریه ام زد که، هان !
وطن داری آموز از ماکیان!
منوچهر تقوی بیات
استکهلم ـ بیست و پنجم بهمن ۱۳۹۶ خورشیدی برابر به ۱۴ فوریه ۲۰۱۸ میلادی