دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی
در رثای مرگ مصدق، “مرثیه درخت” را سرود. او در مورد چگونگی سرایش این شعر می گوید: «نسبت به مصدق نوعی حُبّ و بغض توأمان ambivalence پیدا کردم؛.گاه این طرف غلبه می کرد،گاه آن طرف. غالباً شیفتگی بود و کمتر خشم و تردید. و این بود و بود تا روزی که با دوستم رضا سیدحسینی در خیابان استانبول، نزدیکی های میدان مُخبرالدوله از کتاب فروشی نیل می آمدیم.روزنامه های عصر درآمده بود. کیهان در گوشۀ صفحۀاول، خبر مرگ مصدق را چاپ کرده بود. مدتی به روزنامه خیره شدم و خطاب به مصدق عباراتی گفتم: که خوب، پیرمرد بالأخره … یکباره زدم زیر گریه! از آن گریه های عجیب و غریب که کمتر در عمرم بر من مسلط شده است. رضا سید حسینی دست مرا گرفته بود و می کشید که بی صدا! الان می آیند و ما را می گیرند و من همان طور نعره می زدم. بالأخره از او جدا شدم و خودم را رساندم به خانه مان. منزلی بود در خیابان شیخ هادی… با یکی از همکلاسی های همشهری ام اجاره کرده بودم. گریه کنان رفتم به خانه و در آن جا شعر “مرثیه ی درخت” را سرودم»:
دیگر کدام روزنه، دیگر کدام صبح
خواب بلند و تیرۀ دریا را
آشفته و عبوس
تعبیر می کند ؟
من می شنیدم از لبِ برگ
این زبان سبز
در خواب نیم شب که سرودش را
در آب جویبار
بدین گونه شسته بود
در سکوت ای درخت تناور
ای آیت خجستۀ در خویش زیستن
ما را
حتی امان گریه ندادند
من اولین سپیدۀ بیدار باغ را
آمیخته به خون طراوت
در خواب برگ های تو دیدم
من اولین ترنّم
مرغان صبح را
بیدار روشنایی رویانِ رودبار
در گل افشانی تو شنیدم
دیدند بادها
کان شاخ و برگ های مقدس
این سال و سالیان
که شبی مرگواره بود
در سایۀ حصار تو پوسید
دیوار
دیوار بی کرانی تنهایی تو
یا
دیوار باستانی تردیدهای من
نگذاشت شاخه های تو دیگر
در خنده ی سپیده ببالند
حتی
نگذاشت قمریان پریشان
اینان که مرگ یک گل نرگس را
یک ماه پیش تر
آن سان گریستند
در سکوت ساکت تو بنالند
گیرم
بیرون ازین حصار کسی نیست
گیرم در آن کرانه نگویند
کاین موج روشنایی
مشرق
بر نخل های تشنۀ صحرا
بمن عدن
یا آبهای ساحلی نیل
از بخشش کدام سپیده ست
اما
من از نگاه آینه
هر چند تیره ، تار
شرمنده ام که : آه
در سکوت ای درخت تناور
ای آیت خجستۀ در خویش زیستن
بالیدن و شکفتن
در خویش بارور شدن
از خویش
در خاکِ خویش ریشه دواندن
ما را
حتی امان گریه ندادند!