سایت ملیون ایران

جمال صفری: جلد نهم « مصدق ، نهضت ملی و رویدادهای تاریخ معاصر ایران»

پیشگفتار

خواننده گرامی! نهمین جلد ازسری مجلدّهای «مصدق، نهضت ملی ورویدادهای تاریخ معاصرایران»، پیش روی شما است.

فصل اول ، بیانگر این است که «‏حکومت دیکتاتوری رضاخان با حمایت انگلیس و توافق روسیه شوروی برسر کار آمد، در قبال آن رضاخان قول داد که منافع «انگلیس و روسیه شوروی» را تضمین کند و ترکیب کابینۀ وی بیانگر تمایلات وخواسته های هر دو سفارت  باشد »(۱) رضاخان که با حمایت انگلیس وشوروی برای سقوط حکومت مشیرالدوله کوشش می کرد. «مشیرالدوله ‏‏اگرچه ازمعدود سیاستمداران ایران است که می توان ادعای شرافت و پاکدامنی و با فرهنگی ‏‏کند، امّا به شانه خالی کردن از زیر بار مسئولیت نیزشهرت دارد. این مسامحه و دست به دست ‏‏کردن او هم ممکن است ناشی از همین شکست اخیرباشد. روابط او و[رضاخان] وزیرجنگ روز به روز بدترمی ‏‏شود. وزیرجنگ درعمل دیکتاتورمطلق ایران بود وهمۀ امور را دردست داشت. اقدام اخیر وی در ‏‏زندانی کردن بدون محاکمه قوام، به شدّت به اعتبار و حیثیت کابینۀ فعلی لطمه زد. »‏(۲)

عبدالله مستوفی دربارۀ مداخلات غیرقانونی وبی رویه رضاخان می نویسد: «تعدی و تجاوزات سردارسپه، و مداخلات بی‌ رویه او درسایرکارهای عمومی، همچنان ادامه دارد، با اینکه قوام السلطنه، دربدو ریاست وزرای خود بمتحصنین مجلس وعده کرده بود که عنقریب حکومت نظامی را موقوف خواهد کرد، نتوانسته بود سردارسپه رامتقاعد، و بوعده خود وفا نماید. سهل است، بعد از استعفای دکتر مصدق از ایالت آذربایجان، و رجوع کارهای ایالتی آنجا به نظامیان. درتبریز وسایر شهرهای این ایالت هم، حکومت نظامی اعلام شد. گذشته ازجاهائیکه رسما حکومت نظامی داشت، رفتار نظامیان درکلیه محل هائیکه پادگان نظامی برقراربود، نسبت بحکام محل خشن و تحقیرآمیز ومانند رویه روسای قشون خارجی بود، که مملکت را بقهروغلبه تصرف کرده باشند. مردمی که بحقوق آنها تخطی می‌شد، قدرت هیچگونه تعرض نداشته، وبه عمال قلمی دولت هم که مراجعه میکردند، آنها را از خود بیچاره‌تر می دیدند. یحیی دولت‌آبادی با اشاره تهدیدات و رفتارخشونت آمیزرضاخان برعلیه میرزا حسن خان مشیرالدوله چنین می‌نویسد:

«سردارسپه به ‌سمت وزارت جنگ گاه‌گاه درهیأت وزراء حضور می‌یابد برای دادن دستورهایی به آنها، که مجبورهستند هر چه امر کند، اطاعت نمایند.

مشیرالدوله درطلیعۀ دستورریاست خود حفظ قوانین جاری مملکت را، از روی اساس مشروطیت، اوّل وظیفۀ خود دانسته است در صورتی که برای اواختیاری نیست و هرساعت در تهدید وزیرجنگ و فرماندۀ کلّ قوا است. روزی امیراقتدار محمودخان انصاری، که گاه‌گاه به‌ نیابت و نمایندگی از طرف وزیرجنگ درهیأت وزرا حاضرمی‌شود، به‌ دستور وزیر جنگ با مشیرالدوله در هیأت خشونت می‌کند و «به او می‌فهماند که باید کناره‌گیری نماید».(۳)

مشیرالدوله که عمری رابه نیکنامی وعزّت نفس وباحفظ پرستیژ گذرانده بود، مسلماً حاضر نبود خشونت‌های وزیر جنگ خود را تحمّل کند، علاوه برآن موقعیت را چنان می‌دید که کلیۀ اختیارات در دست وزیرجنگ است و هیچ نقطۀ اتکائی که بتوان قانون را با آن حفظ کرد وجود ندارد، حیثیت دوستی او و حفظ آبروی وزرایش بیش از هر چیز مورد علاقه‌اش بود. البتّه چنین شخصیّتی وقتی که ببیند کار به جایی برسد که پاچه‌ و ران حوالۀ وزیری از وزرای کابینه داده شود، برای او بس ناگوار می‌آید.

او با کمال شهامت گفت که حاضر نیست با وزیر او بدین نهج گفتگو شود و سپس از جلسۀ هیأت دولت خارج شد و تصمیم به استعفا گرفت.

کل یرید رجاله لحیاته یا من یرید حیاته لرجاله دراینجا مورد دیگری نیزپیش آمد که مشیرالدوله آن را مستقیماً تهدیدی برای خود دید و آن توقیف قوام‌السلطنه بود. سردارسپه چوب را به بید زد که چنار بلرزد! بدین معنی که روز۲۷ صفر۱۳۴۲(۱۶میزان۱۳۰۲) قوام ‌السلطنه را توقیف کرد (به‌ اتهام توطئۀ قتل سردارسپه). مخالفین سردار سپه مرعوب شده و کابینۀ مشیرالدوله مقاومت خود را در برابر تهدیدات وزیر جنگ از دست داد. سردارسپه پس از دستگیری قوام به ‌وسیلۀ یکی دو نفر از امرای لشکر، رئیس‌ الوزرا و برخی از وزرای دیگر را تهدید کرد که اگر استعفا ندهند چنین و چنان خواهم کرد، و براثرهمین تهدیدات هم کابینۀ مشیرالدوله تصمیم به استعفا گرفته قبل ازظهرروز ۲۹ میزان ۱۳۰۲خورشیدی برابر ۱۱ ربیع‌الاول ۱۳۴۲ قمری (۲۲اکتبر۱۹۲۹) در قصر صاحبقرانیه  به حضور شاه رفته استعفانامۀ خود را تقدیم کرد.» (۴)

افزون برآن، در۱۶میزان (مهر ماه ) ۱۳۰۲ درخانۀ رضاخان بطور محرمانه  پیمان نامه ای بین؛ رضاخان، سلیمان میرزا، عبدالکریم خان رشتی، محمد صادق طباطبایی و سرلشکر خدایار به امضا رسید که « ضمانت قول و شرافت وناموس و وجدان خود بر اساس موارد پیوست با یکدیگر پیمان می بندند» که« افراد این هیئت هر جا و درهرحال به هر مقام و منصبی نایل آیند از صمیم قلب یار یکدیگر بوده و با جان و مال و تمام هستی خود از همدیگر دفاع نموده نخواهند گذاشت هیچ قوه یا وسیله دیگری باعث تفرقه و جدایی آنان گردد.» (۵)

نطق مهم معتمد التجار در مجلس

میرزا محسن معتمد التجار** نماینده تبریزدربارۀ رفتار متجاوزانه رضاخان و یاران نظامی وغیر نظامی او به حقوق مردم بنام « امنیت» که ناقض  قانون اساسی است مورد انتقاد قرارداد، وی با نطق تاریخی خود درمجلس هشدارداد که:

« ‌حقیقتا خیلی ننگ‌آور و باعث تأسف است که پس از۱۷ سال مشروطیت و آنهمه قربانیها، که در راه آزادی داده شده، مجبور شویم که در عوض اصلاحات اساسی، از نقض قانون اساسی، و اجرا نشدن سایر قوانین، شکایت کنیم.

…متأسفانه بعد از ورود و مطالعاتی که دراینمدت کرده‌ایم، می‌بینیم نسبت بامورات اساسی مملکت و حملاتی که باساس وارکان آزادی ومشروطیت، دراین پایتخت میشود، مجلس ساکت ونمایندگان محترم توجه مخصوصی نمی‌فرمایند جلسات گران‌ بهای مجلس تمام صرف جزئیات شده و اوقات ذیقیمت نمایندگان تلف میشود.

دشمنان آزادی واستقلال مملکت، لاینقطع درکار و اتصالا نقشه‌های خودشان را توسعه میدهند و قریبا روزی میرسد که نه سر می‌ماند و نه دستار. بساط مشروطیت که برچیده میشود، سهل است، استقلال مملکت را هم میبرند….

…مادامی که قانون اساسی اینقدر زیر پا انداخته شده و ابدا نشانی از او دیده نمیشود، ما و شما وضع قوانین را برای کی میکنیم؟ و کدام هیئت دولت مجری آن خواهد بود؟ مگر ملاحظه نمی‌فرمائید، در خارج، نمایندگان و این مجلس، تا چه درجه موهون شده‌اند؟ بهرمحفل و اجتماعی که میرویم، و با هر کس که ملاقات میکنیم، از سکوت مجلس و مجلسیان، شکایت میکنند!

از تبریز، در این مدت کم که وارد شده‌ایم، خطوط متعدد رسیده، از وضع مجلس و نمایندگان وهیئت دولت استفسار کرده‌اند، و میکنند. چه جوابی بنویسیم؟ و حقیقتا در حیرت هستم. اوضاع حاضره را قطعا نمیتوان، مناسب و لایق و سزاوار اطلاق یک حکومت ملی دید…..

.…نمایشاتی میشود، که خیلی اسباب وحشت و پریشانی و نگرانی است. عملیاتی در مرکز مملکت میشود، که بنظر بنده، ممکن است در آتیه خیلی نزدیک، برای مملکت و ملت خطراتی را متوجه سازد. بدون مجوز قانون جرائد را می‌بندند، و مدیران آن‌ها را توقیف، حبس، تبعید و زجر میکنند، و میزنند. چرا؟ برای اینکه از کثرت ظلم و تعدی و انتخاب اشخاص بد سابقه برای مأموریتها و اختلاسها و هزار مظالم دیگر، تنقید کرده، و دولتیان را براه راست دلالت و نصیحت مینمایند. اینها، عوض اصلاح احوال و مفاسد خودشان، متشبث به نقض قوانین می‌شوند. آیا برای جلوگیری ازخطرات متصوره، نمایندگان ملت، چه تصمیمی اتخاذ مینمایند….

...آیا اولیای امورتجربه حاصل کردند؟ و یک قدمی برای اجرای قانون اساسی برداشتند و یا برای آسایش اهالی این مملکت اقدامی کردند؟ فرداست که از کثرت ظلم و تعدی از سایر نقاط مملکت نیز؛ قیامها میشود، و به اینطور همیشه این مملکت در جزر و مد انقلاب و همیشه مردم در زحمت بوده، روی راحت نخواهند دید. لازم است، مجلس شورای ملی هرچه زودتر بهیئت دولت و زمامداران وقت و مسؤلین امور، جدا اخطار کند، که قوانین اساسی مملکت را که با خون پاک جوانان وطن و مجاهدین با غیرت تحصیل شده است مراعات، و هریک از وزراء در اداره و حدود اختیارات خود، با جدیت مشغول اصلاحات بشوند. حالا اگرآقایان نمایندگان بخواهند، از وزارتخانه‌های داخله و مالیه وغیره سؤال و استیضاحی بفرمایند، آیا جواب مسکت میشنوند؟

بعقیده بنده خیر! زیرا، در حدود اختیارات آنها مداخلاتی میشود که نبایستی بشود و این هم در واقع هرج ‌و مرج است و ابدا شایسته یکدولت مشروطه و حکومت ملی نیست….

…ایرانیان با غیرت، که جمع شده و بیرق استبداد را سرنگون، و بتحصیل مشروطیت نائل شدند گمان نمیکنم دیگر زیر بار استبداد بروند! و قطعا کار بانقلاب و خون ریزی خواهد کشید.

 در مرکز و ولایات کسانی را که یک تحریکات برجسته‌ای، بر ضد آزادی و مشروطیت و مشروطیت قلما و لسانا و عملا مینمایند، شدیدا تعقیب و بمجازات برساند. در حیرتم چطور میشود، در جلو چشم مأمورین دولت مشروطه، علنا بر ضد مشروطیت و قوانین اساسی قیام و بدگوئی می‌کنند….

….چرا دولت آن‌طورمأمورین وظیفه ناشناس را تحت مسئولیت در نمیآورد؟ و مؤاخذه و تنبیه نمینماید؟ درتبریزکه مهد آزادی است ومرتجعین قدرت نفس کشیدن نداشتند، حالادرظرف این یکی دو ماه، وضع آن‌جا طوری شده که بعضی ازمفتخورها، علنا نفوذهائی برعلیه قانون اساسی ومشروطیت میکنند ومامورین دولتی ابدا حرفی نمی‌ زنند، و ساکت نشسته‌ اند. معلوم میشود حکومت نظامی آنجا و یا سایر نقاط فقط برای جلوگیری از اجتماع آزادیخواهان و مذاکرات آن‌ها و بالاخره خفه کردن آن‌ها، برقرار شده است و الا علت ندارد، که از آزادیخواهان جلوگیری بشود، که حرفهای خودشان را نگویند ولی مرتجعین، در اظهار عقاید مضره خود آزاد باشند. »(۶)

در فصل دوم، در بارۀ تصدی وزارت امور خارجه دکتر مصدق درحکومت مشیرالدوله است:«سرپرسى لورن» سفیر بریتانیا در ایران‏ در سال‏ ۱۳۰۲ تلاش کرد تا دکتر محمّد مصدق السلطنه را متقاعد کند که دولت ایران از ادّعاى خود بر بحرین دست بر دارد، که مصدّق اظهار ‏داشت: با توجّه به احساسات ملّى موجود در باب این بخش باستانى از قلمرو ایران (جزایر بحرین که ‏همیشه جزء استان فارس، شیعه مذهب و ایرانى الاصل بوده است) هیچ دولت ایرانى نمى‏تواند، بدون ‏یک دلیل مشخّص دست از ادّعاى حاکمیت بر بحرین شسته و یا در مورد آن کوتاه بیاید.(۷).

‏ از دیگر موضوعاتی که دکتر مصدّق ‏در زمان تصدّی وزارت امورخارجه با آن برخورد کرده است  در خاطراتش اینگونه اشاره می ‏کند: موضوع دیگر که پیش آمد این بود« روتشتن » وزیرمختار دولت اتّحاد ‏جماهیر شوروی که با من سابقه داشت رفته بود و شخصی بنام « شومیاتسکی » بجای او آمده بود ‏و می خواست با من برای اینکه در تبریزنسبت به اجرای کاپیتولاسیون مخالفت کرده بودم تفریغ حساب ‏کند که بر حسب اتّفاق مستمسکی هم بدست آورده و این بود که عدّه ای از علماء با قانون مجازات ‏عرفی که دولت وثوق تصویب کرده و به موقع اجراء گذارده بود مخالفت کردند و آن را از کار ‏انداختند.‏[ قانونی بود که نصرت الدوله فیروز در زمان حکومت وثوق الدوله با نظر « مسیو پرتی » به تصویب رسانید و به اجرا گذاشت ]

‏… وزیرمختار ضمن یک نامه از من سئوال نمود شما که می خواهید ما از رژیم کاپیتولاسیون استفاده ‏نکنیم بفرمائید اتباع مادر ایران طبق چه قانون باید مجازات شوند؟ که این حرف جواب نداشت. چنانچه ‏قونسول شوروی هم در تبریز این سئوال را کرده چون قانون مجازات عرفی را دولت تصویب  کرده ‏بود و قدرتی قانونی نداشت ما را برای جواب دچار اشکال می نمود. نامه را طبق اصول  بوزارت ‏دادگستری فرستادم که چون نتوانستند جوابی بدهند به نامۀ سفارت شوروی  جوابی  داده نشد.‏

راجع به تدوین لایحه قرار شد من با بعضی از علماء صحبت کنم تا مغرضین نتوانند آنها را بر ضد ‏دولت تحریک کنند و چنین رسید اوّل با حاجی آقا جمال که با من بیش از دیگران ارتباط داشت شور‏ کنم و چنانچه نتیجه داد با دیگران وارد مذاکره شوم که در ضمن صحبت به او گفتم از تنظیم این لایجه ‏مقصود این نیست که مسلمین مشمول چنین قانونی بشوند بلکه منظور این است که فقدان قانون سبب ‏نشود جرائم اتباع بیگانه در ایران بلاعقاب بماند که درجواب با همان لهجۀ اصفهانی مخصوص ‏بخود گفت«سرایت می کن که» و از این جملۀ کوتاه نظر آیت الله این بود اگرقانونی از تصویب ‏مجلس گذشت و نسبت به اتباع بیگانه اجرا شد به اتباع ایران سرایت خواهد نمود.‏

سپس گفتم اگراین قانون تصویب نشود ما نخواهیم توانست اتباع شوروی را برای جرائمی که در‏ایران مرتکب می شوند تعقیب کنیم و تحت محاکمه درآوریم وفقدان قانون سبب خواهد شد که باز‏ از رژیم کاپیتولاسیون استفاده نمایندکه این مرتبه گفت«بجهنّم » وآنوقت فهمیدم که مذاکراتم با ‏دیگران به هیچ نتیجه نخواهد رسید.‏» (۸)

«هنگامی که فرصتی دست می دهد که با مشیرالدوله»دراین باره  سخن  بگوید، درجواب مشیرالدوله اظهار می دارد:« اگرمایلی تکفیر شوی می توانی دراین مورد اقدامی  بعمل آوری!!»(۹)

در فصل سوم ، به نظرات جمهوریخواهی در آن مقطع تاریخی مورد بحث اشاره رفته است:

ناصر رحیم خانی در کتاب «جمهوری  خواهی در ایران، پیشینۀ تاریحی »  بخشی را به جمهوری خواهی در زمان رضاخان اختصاص داده و اینگونه شرح می دهد: اندیشه جمهوریخواهی و گرایش به تاسیس جمهوری ایران بگونه‌ای گسترده در سال ۱۳۰۲هجری شمسی نمود یافت. هشتاد سال پیش از این روزنامه نگاران، نویسندگان، روشنفکران، نخبگان سیاسی و چند حزب و انجمن در تهران و شهرستانها، جنبش فکری و فعالیت سیاسی گسترده‌ای برای برانداختن قاجار و تاسیس جمهوری ایران برپا کردند.

ملک الشعراء بهار، سیاستمدارادیب (یا ادیب سیاستمدار؟)،نماینده وقت مجلس شورای ملی واز مخالفین سرسخت تأسیس جمهوری درباره‌ی سرچشمه‌ی اندیشه‌ی جمهوری خواهی، منصفانه می‌نویسد:

«هر چه بود در‌ این تاریخ یعنی ایام فترت بین دو مجلس (مجلس چهارم و مجلس پنجم)، فکر جمهوری از طرف روشنفکران و نویسندگان جوان بروز کرد و در جراید انتشار یافت.»(۱۰)

در فصل چهارم ، دولت‌آبادی در کتاب «حیات یحیی» در بارۀ  برخورد تحقیر آمیز رضا خان  با شاه و  ولیعهد و بی ‌اعتنایی اش به مشیرالدوله رئیس حکومت وقت پیش از تشکیل حکومتش می‌نویسد:« سردار سپه بعد از سنجیدن اطراف کار و اطمینان یافتن از هر کجا که لازم باشد در آن دم آخر که ولیعهد می‌خواهد روانه سفر شود، هیأت دولت را تهدید کرده نارضائی خود را از مسافرت او، به شاه و وزراء می‌رساند. کوشش بسیار شاه و ولیعهد وهیأت دولت در اجرای فرمان وفرستادن ولیعهد به ‌کلّی بی‌نتیجه مانده و ولیعهد با نهایت خفت از منزلِ نقل ‌مکان ‌کرده به خانۀ خود برمی‌گردد وکدورت باطنی میان سردارسپه و ولیعهد به ملامت ظاهری می‌رسد.

شاه بعد از این از سردار سپه گله می‌کند (چنان که نگارنده خود از سردار سپه شنیده است) و می‌گوید شما ولیعهد را ازرفتن به آذربایجان منع کردید. سردارسپه جواب می‌دهداعلیحضرت هم در صدور فرمان حکومت آذربایجان ولیعهد با من مشورت نکردید والاّ عرض می‌کردم صلاح نیست.

موفّقیت سردارسپه به جلوگیری ازمسافرت ولیعهد به او جرأت می‌دهد که بتواند در مخالفت کردن با شاه و ولیعهد بیش از پیش جلو برود و هم بر بی‌اعتنایی او به رئیس دولت افزوده می‌شود تا آن که او را به استعفا دادن  واداشته خود رئیس دولت می‌گردد.

سردار سپه از شاه تقاضا میکند او را رئیس الوزراء نماید شاه که در قضیه ولیعهد کمال دلتنگی را دارد و خود را محبوس محترمی در چنگال وزیر جنگ مشاهده میکند تقاضای او را با یک شرط میپذیرد  و آن این است که بی‌فاصله اسباب مسافرت ویرا بفرنگ فراهم نماید سردار سپه این شرط را مطابق آرزوی خود دیده آنرا پذیرفته رئیس دولت میشود و فورا اسباب حرکت شاه را فراهم کرده او را روانه میکند و تا بندر انزلی مشایعت مینماید و برمیگردد و با ولیعهد نایب السلطنه صورت‌سازی میکند بظاهر دولتی تشکیل میدهد و برای اسکات روسها یکی دو نفر وزیر سوسیالیست هم داخل کابینه مینماید و در باطن اختیار تمام امور کشوری و لشگری را در دست خود میگیرد.»(۱۱)

 عبدالله مستوفی در خاطرات خود آورده است:

« سه روز بعد از امضای حکم تبعید آقای قوام السلطنه، مشیرالدوله استعفای خود را بحضور شاه تقدیم داشت، و خیال سردار سپه از هردو رقیب آسوده شد.

سردار سپه، از واقعات سال گذشته، و حمله‌ای که از طرف مجلس باو شده بود، تجربه‌آموز گشته و ببرش بزرگترین اسلحه حکومت ملی یعنی روزنامه پی برده، و در صدد داشتن این پشتیبان برآمده، و عده‌ای از روزنامه‌های وزین را طرفدار خود کرده بود. این روزنامه‌ها هم، او را به تحسین‌ها و ستایش‌های خود، بمورد و بیمورد نوازش داده، و در موارد لزوم، پشتیبانی‌هائی از او می‌کردند. در این موقع که کابینه مشیر الدوله استعفا کرد، این روزنامه‌ها نیز، مقالات اساسی راجع بحکومت قدرت، نوشته در اطراف محسنات رئیس دولتی، که تمام اقتدارات را در کف گرفته، کشتی طوفان دیده وطن را بساحل نجات و سرمنزل مقصود رساند، قلم‌ فرسائی‌هائی نمودند.

شاه هم، از۳۰ میزان تا ۴ عقرب، بهر دری زد کسی که با این اوضاع زیربارریاست وزراء برود، نیافت. قوام السلطنه تبعید شده، مستوفی الممالک رنجیده، مشیرالدوله مرعوب، غیر از این سه نفرهم کسی که بتواند، در مقابل سردار سپه بود و نمودی داشته باشد، حاضر و دم کارنبود. مجلسی هم که تکیه‌گاه رئیس الوزراء شده، او را از تجاوزات وزیر جنگ محفوظ دارد، وجود نداشت. پس جز سردار سپه کسی باقی نماند.

آقای مکی درتاریخ خود مینویسد، درهمین اوقات نارنجک کوچک دستی هم دراطاق مجاوراطاق شاه منفجر شد.

من این جمله را نه در آنروزها و نه در این بیست و سه ساله، هیچ نشنیده‌ام. اگرچه آقای مکی منبع این خبر را ذکر نکرده‌اند، ولی چون البته تحقیق نکرده ننوشته‌اند، باید گفت که کار سلطنت صد و پنجاه ساله قاجاریه را همین یک نارنجک دستی خاتمه داده، و از همین ساعت بوده است که شاه جا خورده، باسم مسافرت فرنک برای معالجه تصمیم بفرار از تاج و تخت گرفته، و فکر بلندپرواز سردار سپه را، از ریاست وزراء بمقامات بالاتر، توجه داده است.

در هرحال، سلطان احمد شاه، در روز ۴ عقرب ۱۳۰۲، دو دستخط امضا کرده، که یکی راجع بریاست وزرای سردارسپه ودیگری اعلام عزیمت خود بمسافرت فرنگ است. دستخط ریاست وزراء چیز تازه‌ای ندارد، که قابل ذکر باشد، بلکه از همان قماش دستخطهائی است، که هرسه چهار ماه یکبار، یکی از آنها را امضاء میکرده است. ولی دستخط اعلام عزیمت بسفر فرنگش، چون بمنزله استعفانامه او ازسلطنت و ضمنا طرزفکر و روحیه این شاه را هم بخوبی روشن مینماید، درخور ذکر است. این دستخط درذیل ابلاغیه ریاست وزرا، بامضاء سردار سپه، در جراید فردا منتشر شد.

ابلاغیه ریاست وزراء ؛ «نظر باینکه. بندگان اعلیحضرت اقدس همایونی، برای معالجه، و رفع کسالت مزاج، تصمیم بمسافرت باروپا فرمودند، عین دستخط ملوکانه را که در این موضوع شرف صدوریافته باطلاع عامه میرساند» (۱۲)

‏ملک الشعراء بهار آغازمجلس پنجم وبرخورد گروهها را که اکثریت نمایندگانش را رضاخان و نظامیان از صندوق رأی درآورده اند بدین شرح قلم می زند: درمجلس پنجم که انتخاباتش درحکومت مستوفی آغاز و در حکومت مشیرالدوله ختم گردید، اصلاح طلبان و سوسیالیستها هردو رأی داشتند، ولی ایالات را وزارت جنگ برد و نفوذ امیرلشکرها انتخابات را فاسد ساخت.

در مجلس پنجم حزب دیگری نیزبوجود آمد که ابتدا « دموکرات مستقل » نام داشت و بعد « تجدّد »  نام یافت.

حزب تجدّد که انتخابات ایالات را بوسیلۀ همراهی وزیرجنگ ربوده بود، درجلسات اوّلیۀ مجلس دارای اکثریت قطعی گردید. سوسیالیست واصلاح طلب هر دو با دیدۀ اندیشناک و نگرانی عجیب به حزب مذکور نگاه می کردند!

سوسیالیستها درمجلس پنجم نیزازحیث عدّه کمترازاصلاح طالبان بودند و نفوذ معنوی مدرّس در مجلس از آنها زیادتر بود. مع ذالک هر دو حزب در اقلّیت ماندند؛ ائتلاف بین آنها هم صورت پذیر نبود.(۱۳)

در ایالات، مراکز مقتدری از امیرلشکرها و صاحب منصبهای تازه و کهنه تشکیل داده و مشغول مطالعه و تدارک نقشۀ بزرگ خود بود. تنها سعی داشت که در جراید ازو بد نگویند. با سیاسیون و نویسندگان ملاقات می کرد، صحبت می داشت، خدمات خود را برای آنان شرح می داد و زمینۀ آتیه را که  جنگ با دربار باشد، با کمال هوش و دهاء  و زیرکی وعدم  ذرّه ای غفلت  طرح می نمود.

سردارسپه  بقدری مواظب مجلس بود که گویا در دنیا  تا این اندازه مواظبت سابقه نداشته باشد. برای مثال کافی است یاد آوری کنیم روزی را که مرحوم مستوفی الممالک به مجلس آمد و دید که اکثریت ندارد، عصبانی شد و پشت کرسی رفت و نطقی بسیار خوب و استادانه ادا کرده، گفت:

« من اهل آجیل  نیستم. آجیل نمی خورم و نمی دهم. معده ام برای خوردن اجیل مستعد نیست. حالا هم موسم بره کشی است. اتفاقاً بره هم نمی توانم بخورم…بنابراین میروم!» (۱۴)

ملک الشعرا بهار در ادامه آن  با اشاره به اینکه «جمهوری به کجا انجامید؟! اکثریت چه شد؟» نوشت: قبل از دوّم حمل، پس از آنکه در تهران تظاهرات جمهوری طلبانه شروع شد، در جراید عموماً بر ضدّ احمد شاه و اینکه« در خیابانهای پاریس شاپو بر سر(!)، دست به دست معشوقه اش داده، راه می رود!» و یا «جواهرات  سلطنتی را در فرنگ بفروش می رساند!» و غیره بد می گفتند. از ولایات هم تلگرافاتی می رسید که مردم جمهوری می خواهند و چنانکه قبلاً گفتیم، تا قبل از دوّم حمل مردم مبهوت بودند، و نمی دانستند چه مسئله ایست، شاید شعورمخفی عمومی که همیشه جنبۀ محافظه کاری دارد، به اکثریت مردم می فهماند که نباید این زمزمه ساده وعادی باشد. از طرف درباریان نیز تبلیغات ضعیفی بر ضدّ جمهوری بعمل می آمد، ولی عامل مهیجی که شعور مخفی و تبلیغات ضعیف دربار را قوّت دهد، در کار نبود و پیشرفت جمهوری طبیعی بنظر می رسید.

 روزنامۀ ایران در تاریخ ۲۷ حوت ۱۳۰۲ ، در زیر« عنوان « نهضت عمومی » مقاله ای نوشت و منجمله چنین گفت:

 موضوع جمهوریت تدریجاًعامّۀ ملّت ایران را در همۀ ایالات و ولایات به هیجان آورده و روح جدیدی از نشاط در جسد افسردۀ اهالی دمیده …؛  از قسمتی از شهرها تقاضای مخابرات حضوری  گردیده و این دوسه روزه وکلای ولایات مزبوره همه روزه به تلگرافخانه رفته، با موکّلین خود سئوال و جواب می کردند…» در تهران نیز جمع کثیری هم آواز شده و نمایندگان خود را به مجلس شورای ملّی فرستادند و تقاضا کردند که قبل از عید پارلمان تصمیم قطعی خود را اتّخاذ کرده و بیش ازین اسباب تشویش اذهان اذهان و معطّلی و بیکاری مردم نگردد…

بعضی می گفتند مجلس حق ندارد درخصوص رژیم مملکت و تغییر قانون اساسی عملی انجام دهد و هرگاه براستی مردم خواهان تغییر رژیم هستند، لااقل باید « رفراندوم» شود، یعنی برای تغییر سازمان اساسی کشور و قانون اساسی از عامّۀ ملّت باید رأی گرفته شود و یا قبل از آنکه انتخابات شروع شود، باید از طرف دولت اعلان شود که وکلای ملّت باید باحقّ مداخله در قانون اساسی انتخاب شوند. همۀ طبقۀ اوّل و رجال صاحب این عقیده  بودند. (۱۵)

‏از طرف دیگر ‏مدرّس دراین نطق خود عزم داشت مطلب را روی  دایره بریزد و قضیۀ جمهوری  و داستان بیرون را –  به قول مرد تبریزی «دولت ازملّت به اصرار جمهوری می خواهد!» – عنوان کند و علل مخالفت خود را با اعتبارنامۀ آقای مؤتمن الملک که صدای آن بطورغریبی درشهرپیچیده بود و مردم غالباً از رمز حقیقی آن مخالف بی خبر بودند، بگوید و نگذارد حضرات مجلس را غافگیر کرده، لایحۀ جمهوری و خلع خانوادۀ قاجاریه را بدون بحث و گفتگو به قوّۀ اکثریت بگذارنند و به همین قوّه اعتبار نامۀ مخالفان خود را بدون گفتگو وسروصدا رد کنند. او می خواست مطلب را روی دایره  بریزد تا به همراهی افکار بیرون و اکثریت مردم و قوّه بیان واستدلالهای قانونی اکثریت را مرعوب ساخته، ازعمل بیندازد. امّا اکثریت یعنی حزب تجدّد[ طرفداران رضا خان] که پیش از این نام آنها دموکرات مستقل بود، با این عمل بسیار مخالف  بودند.

لذا به محض اینکه مدرّس گفت« مگذارید جنگ بیرون به داخل مجلس سرایت کند»، لیدرتجدّد از صندلی برخاست و از درخارج شد. امّا رفقایش حرکتی نکردند. معزّی الیه از دم در برگشته، با تغیّر گفت: « فراکسیون تجدّد! نشسته اید و به این مهملات گوش می دهید؟! » پس ازاین نطق، مجلس خالی شد و اکثریت بیرون ریختند و ناطق اقلیت و سایرین هم ازعقب آنان بیرون رفتند. مدرّس باقی نطق خود را دراتاق تنفس شروع به گفتن  کرد. یکی از افراد تجدّد[ دکتر حسین بهرامی “احیاء السلطنه” ] سیلی ای به صورت مدرّس زد که عمّامه اش افتاد! این حرکت زشت بود. اکثریّت نباید جلوی نطق اقلّیت را بگیرد، دیگر آنکه نباید ناطق اقلیت را بزنند، چه، اقلیت متّکی به احساسات وعواطف تند است، اما اکثریت متّکی به فکر و تعقّل و استدلال و بردباری است.

 این حرکت موجب آن شد که پرده ازکارتوطئۀ بیرون برداشته شود. افرادی که علی الرسم وحسب الامر، نه با قیود و مقررات حزبی، عضو حزب تجدّد شده بودند و اکثریتی بزرگ بوجود آورده بودند، بهانۀ خوبی بدست آوردندکه خود را از قید این حزب که شاید صفایی با آن نداشته و با جمهوری در نهان مخالف بودند، بیرون بکشند. من بقدری متأثّر شده بوده وازاوضاع کلی بیمناک وبه قضایا بدبین بودم که مصمّم شدم از سیاست کناره گیری کنم. همان سیاستی  که به قیمت خون و جوانی وعمر من تمام شد. لذا بیدرنگ ازنمایندگی مجلس استعفا دادم و به خانه رفتم. فردا پیغامی از طرف مرحوم مشیرالدوله ( پیرنیا) به من رسید که باید فوری بیایم واستعفای خود را مسترد دارم. معلوم شد رئیس مجلس هم استعفا نامۀ مرا نزد خود نگاه داشته به جریان نینداخته است. سایر دوستان هم  یکی یکی آمدند و حکایت واقعۀ مهمّی را برای من نقل کردند. این واقعه این بود که عصروشب همان  روزعدّۀ زیادی از افراد اکثریت گرد هم نشسته، خود را ازعضویت حزب تجدّد بیرون آورده، فراکسیون بزرگی تشکیل داده اند که با افراداقلیت ازسوسیالیست ودوستان مدرّس ائتلاف کرده، اکثریت ثابتی بوجود آوردند؛ وحزب تجدّد وتمام نقشه هایش که از آن جمله یکی جمهوری بود، فعلاً به هم خورده و دراقلیت افتاده است.

در بیرون مجلس، چنانکه گفتم، تا امروز واکنشی برخلاف جمهوری  و این همه سر و صداها دیده نمی شد. اما این سیلی به قدری پر صدا بود که بناگاه در تمام شهرمثل زنگ ناقوس درپیچید و احساسات خفته را بیدار کرد. دکانها بستۀ شد، انقلاب بزرگی نمودار گردید. جمعیتی که انبوه جمعیت جمهوری خواه نامبرده در برابر آن مثل قطره  در برابر سیل خروشان می نمود، گرد آمد و روز شنبه دوم حمل ۱۳۰۳ مجلس شورای ملّی را فرو گرفت.

‏ در پائیز۱۳۰۲،احمد شاه دریافته بود که وزیرجنگ با او صفایی ندارد، لذا مصمّم شد خود را نجات بدهد(!) و بواسطۀ جبنی که داشت، به وزیرجنگ متوسّل گردید و ترتیب ریاست وزرایی او را داده، از راه عراق به سمت فرنگستان عزیمت نمود وسردارسپه تا سرحدّ شاه را بدرقه کرد.

چنانکه گفتیم، مرحوم مشیرالدوله درهیأت وزراء حاضرنشد وسردارسپه از طرف شاه به تشکیل دولت مأمور گردید و این وقایع درآذر۱۳۰۳ روی داد. به محض تشکیل دولت جدید لقمۀ جمهوری نیز بلند شد.

روزنامۀ دقت، منطبعۀ اسلامبول، در بهمن ۱۳۰۲ چنین نوشت:« سردار سپه رئیس الوزرای ایران، در صدد افتاده است مقام غازی مصطفی کمال پاشا را احراز کند و کوشش دارد به ریاست  جمهور انتخاب …»

در۲۲ بهمن ۱۳۰۲، مجلس پنجم درزمان ریاست وزرایی آقای سردارسپه افتتاح شد. در اسفند ۱۳۰۲ تظاهرات جمهوری طلبی قوت گرفت و همانطور که اشاره شد در تهران غوغاها برخاست. جراید متّفقاً با یک لحن به هواداری جمهوری و به خلاف قاجاریه مقالات نوشتند و اکثریت بزرگی هم درمجلس  پیرامون حزب تجدّد بوجود آمد. اقلیت مجلس می گفت که پنجاه نفر ازین وکلا، وکیل طبیعی نیستند. می گفتند هرجایی که سردار سپه را وکیل کرده اند، انتخاباتش دستورالعملی است. آری، درآن انتخابات آقای سردارسپه از همه جا نامزد و انتخاب شده بود. موافقان این عمل را دلیل وجهۀ ملّی رئیس دولت می شمردند و مخالفان دلیل دستوری بودن انتخابات. (۱۶)

 

درفصل پنجم ، محمّد قلی مجد پژوهشگر ایرانی درکتاب « ازقاجاربه پهلوی » با استناد به «اسناد وزارت امورخارجه آمریکا» به نقل ازگزارش کرنفلد علل سقوط حکومت مشیرالدوله و صدارت رضا خان و« زوال سلطنت قاجارها » را اینگونه بررسی می کند: ‏« سفرشاه ازهمه بیشتررضا خان را خوشحال کرد. درواقع ‎[ ‎‏ ‏‏‏باید بگویم ‏‎[‎‏ براساس اخبار موثّقی که به من رسیده است او در پی این است که ولیعهد نیز ‏‏‏‏کشور را ترک کند تا با استفاده ازاین فرصت خود را نایب السلطنه کند. شکّی نیست که ‏روس ‏‏‏ها به این قضیه تن نداده و مخالفند.» امّا دوران سلطنت قاجارها به سرآمده بود: « ‏رسیدن به ریاست ‏‏‏وزرا پایان آمال و آرزوی رضا خان نیست . وی در صدد است سلطنت غیر ‏رسمی کنونی خود را ‏‏‏به شاهنشاهی قانونی تبدیل کند؛ البتّه این کار به همین زودی انجام ‏خواهد شد. خانوادۀ ‏‏‏سلطنتی نیز متوجّه شده است که به روزهای پایان عمر خود رسیده ‏است. ولیعهد و همچنین سالار السلطان، عموی شاه، صراحتاً به من گفتند که سلسلۀ قاجار نیز محکوم به فناست.» شاه در‏‏‏ مسیر سفر خود به اروپا، در۱۳نوامبر۱۹۲۳به بیروت رسید.‏ کمیسرعالی فرانسه با برپایی ضیافت ‏‏‏شام، از اعلیحضرت پذیرایی کرد: « به من خبر رسید که ‏مقامات انگلیسی در بغداد توجّه چندانی به ‏‏‏عبور شاه از این کشورنکردند امّا در مقابل، فرانسوی ها ‏به شدّت مراقب عبور کاروان شاه ایران بودند. ‏‏‏گمان میرود که فرانسوی ها با توجّه به اوضاع کنونی ‏ایران اهداف مهمّی را در این کشور دنبال می ‏‏‏کنند.» در۱۰نوامبر۱۹۳۳، علاء]  وزیرمختار ایران در واشنگتن] به وزارت خارجۀ آمریکا ‏‏‏مراجعه کرد. او در این دیدار تلاش ‏کرد تصویری زیبا خوب از اوضاع ایران ارائه دهد:« وزیر‏‏ ‏مختار پرسید که آیا گزارش نا‏مطلوبی از اوضاع ایران داشته ایم؟ وقتی جواب شنید که تا آن ‏‏‏لحظه ما هیچ گزارش تازه ای ‏از تهران نداشته ایم، گفت که شخصاً گزارش های اطمینان بخشی ‏‏‏از تهران دریافت کرده است ‏‎]‎‏ علاء گفت ‏‎[‎‏ هیچ را بطه ای میان نخست وزیری رضاخان و سفر ‏‏‏شاه به اروپا نیست؛ و ‏شاه مدّتها قبل از نخست وزیری  سردارسپه تصمیم به خروج از کشور ‏‏‏گرفته بود.» در۱۲ ‏نوامبر۱۹۲۳ رضاخان اعلامیه ای صادر کرد: « همه می دانند که در یک ‏‏‏کشور مستقل هیچ ‏چیز از این بدتر نیست که فردی از آن ملّت به آلت دست عمّال خارجی تبدیل ‏‏‏شده یا به ‏بیگانگان اجازه دهد در امور سیاسی کشور دخالت کنند.». کرنفلد در این زمینه می ‏‏‏نویسد:

«  ‏کاملاً آشکار است این اعلامیه برای اغفال کسانی منتشر شده که گمان می کنند رئیس ‏‏‏الوزرا ‏به مدد سفارت های خارجی به این منصب رسیده است وقرار است آلت دست و درخدمت ‏‏‏‏آنان باشد.». روزنامۀ طوفان دراین زمینه می نویسد :« این بیانیه با حسن نیّت صادر نشده ‏است؛ ‏‏‏صادر کنندۀ آن کسی است که نفوذ سفارت های خارجی در شکل گیری کابینۀ وی مؤثّر‏بوده ‏‏‏است.» رالف اچ، ساپر،نمایندۀ کمپانی سینگلر، بریتانیا را عامل اصلی کناره گیری مشیرالدوله ‏‏‏معرّفی می کند:«رئیس الوزرای پیشین با شروط قرارداد ما موافقت کرده بود و آن را ‏به هیأت وزرا ‏‏‏و میلسپو نیز ارائه کرده بود و در نظر داشت ماه آینده این قرارداد را به ‏عنوان لایحه به قوّۀ ‏‏‏مقنّنه معرّفی کند. می توان گفت مخالفت بریتانیا تا اندازه ای درسقوط ‏او نقش داشته است. ‏‏‏رضاخان اکنون رئیس الوزرا و عملاً دیکتاتور ایران است. این روزها ‏اودررکاب شاه است و ‏‏‏او راتا مرزهای کشور بدرقه میکند. شاه احتمالاً در اروپا خواهند ‏ماند.» انگلیسی ها نتوانستند خوشحالی خود را از این وقایع پنهان کنند. در مجمع سالیانه بانک ‏شاهنشاهی ایران در لندن در‏‏‏ دسامبر۱۹۲۳،سرهیوبارنس، رئیس، با اشتیاق فراوان انتصاب رضاخان را اعلام می کند و ‏‏‏می گوید:« شاهنشاه ایران در حال ترک ایران و سفر به اروپا  ‏بود» و سپس اضافه می کند: « ‏‏‏سال گذشته خبر از پیروزیی دادم که تشکیلات نظامی سردار‏سپه به وابستۀ نظامی آمریکا نیز در مورد خشونت و بد رفتاری ‏رضا چنین می نویسد: رضاخان، رئیس الوزرای جدید ایران، با اینکه اکنون بالاترین ‏‏‏منصب ‏سیاسی را در این کشور اداره می کند، امّا هنوز نمی تواند اخلاق و رفتار دوران قزاقی خود ‏‏‏را ‏کنار بگذارد… وقتی که وزیر جنگ بود، افراد مختلفی را مورد ضرب و شتم قرارمی داد؛ ‏‏‏‏رئیس الوزرا، افسران نظمیه، سر دبیران  روزنامه ها، افسران نظامی و….از جمله این افراد ‏هستند. ‏‏‏در دو هفته گذشته نیز چندین بار افراد مختلف مورد خشم و غضب رئیس الوزرا قرار ‏گرفته اند ‏‏‏که در تمام موارد شخص خاطی مستقیماً توسّط جناب رئیس الوزرا کتک زده شده است. ‏همین ‏‏‏اخیراً یک افسر پلیس و یک روحانی، قربانی رفتار خشن وی شده اند. نبود کفّ نفس در ‏شخصیت ‏‏‏رضاخان ورفتار خشن او بسیار رقّت انگیز و اسفناک است. همین موجب بدگویی ‏دیگران به ‏‏‏ویژه اتباع  بیگانه می شود. یکی از روزنامه های تهران که از این رفتار رضا خان  ‏انتقاد کرده بود ‏‏‏به سرعت  توقیف  شد. برای  درک روانشناسی  رفتار وی باید فضایی را که  وی ‏در آن رشد  کرده ‏‏‏است  بررسی کنیم و به نحوۀ تربیت وی توجّه نمائیم.» کنسول گوت لیب نیز ‏در این مورد می ‏‏‏نویسد: « رئیس الوزرای فعلی ایران، یک دهاتی نادان و بی سواد با غریزۀ ‏حیوانیست.. او به هیچ  ‏‏‏وجه نمی تواند خشم و غضب خود را کنترل کند – وی اخیراً رئیس ‏الوزرای پیشین را مورد ‏‏‏ضرب و شتم  قرار داده است(  بنا به گزارشاتی که به دست من رسیده ‏است در حضور شاه چنین ‏‏‏جسارتی را به وی روا داشته است)( توضیح ج.ص.: رضا خان به مشیرالدوله بی اعتنائی کرده بود)؛ رضا خان با دست خود یکی از ‏روزنامه نگاران منتقد را کتک ‏‏‏زد؛ این روز نامه نگار پیرمردی ریش سفید بود. یکی از اتباع  ‏آمریکا که شاهد این ماجرا بوده ‏‏‏است اظهار می کند که این رقت انگیز ترین و خفّت  بارترین ‏صحنۀ خشنی بوده که تا کنون دیده ‏‏‏است. از زمانی که وی بر مسند ریاست وزرا تکیه زده بارها ‏در مواضع مختلف ملتزمین و‏‏ ‏همراهان خود را مورد ضرب و جرح قرار داده است؛ از جمله ‏به تازگی یک روحانی پیرمرد، ‏‏‏که به علّت نابینایی متوجّه ورود رضاخان نشد و از جای خود ‏برنخاست، به شدّت مورد ضرب و ‏‏‏شتم وی قرار گرفت. بار دیگر تکرار می کنم، چنانچه اولین ‏نشانه های مخالفت از جانب یک مقام ‏‏‏اقتصادی مشاهده شود، به احتمال قوی، خوی حیوانی ‏رئیس الوزرا طغیان خواهد کرد و دیگر کسی ‏‏‏نمی داند چه خواهد شد.» در گزارشی که جدلیکا ‏به تاریخ۱۰دسامبر۱۹۲۳تحت عنوان«ناپدید ‏‏‏شدن روزنامه های تهران» می نویسد، می ‏خوانیم:« از زمان روی کارآمدن رضاخان و دردست ‏‏‏گرفتن ریاست وزراء چندین روزنامه ‏در تهران توقیف شده اند؛ و شماری دیگر از روزنامه ها هم ‏‏‏به علّت فقدان درآمدهای حاصل ‏ازتبلیغات، ازهستی ساقط شده اند. تحت حکومت رضاخان، ‏‏‏شرایط سیاسی کاملاً روشن و‏ مشخّص است؛ هر سیاستمداری که «در» این نظام بگنجد نیازی  ‏‏‏ندارد که با صرف پول، ‏خود را در روزنامه معرِفی کند؛ و کسانی هم که « خارج» از این ‏‏‏چارچوب قرار می گیرند، ‏از آنجا که مطمئن هستند خرج کردن پول برای تبلیغ در روزنامه ها، کار ‏‏‏عبثی است، دست به چنین کاری نمی زنند. با توجّه به شرایطی که رژیم فعلی به وجود آورده ‏‏‏است، انتظار می رود ‏از سی روزنامه ای که دردو سال اخیر پا به عرصۀ وجود نهاده اند، ‏‏‏حدّاکثر دو روزنامه، ‏یعنی مهمترین آنها که بر پشتوانه های  مالی قدرتمندی تکیه زده اند، از این ‏‏‏بحران جان سالم ‏به در برند…چندان دور از ذهن نیست که بگوییم آن دسته از روزنامه هایی که ‏‏‏نجات یافته اند، ‏ادامۀ حیاتشان در گرو حمایت از رضاخان؛ و یا امتناع از حمله و انتقاد به ‏‏‏دولت خواهد ‏بود.»(۱۷)

« ضیاءالواعظین که خود را همیشه وکیل سردارسپه می خواند نطق مفصّلی برعلیه سلطنت و سلسلۀ  قاجاریه و لزوم انقلاب و تشکیل حکومت جمهوری ایراد می کند. حائری زاده  می گوید آن کس که به ولیعهد پیشنهاد کرده است که خانۀ خود را ترک کند و با وعده و وعید تقاضای استعفای او را کرده است باید فوراً مجازات بشود.

 تدیّن به حمایت سردارسپه درآمده و می گوید مگر نمایندگان نمی دانند که مردم این کشور می خواهند از شّر قاجاریه راحت شوند و رژیم جمهوری را درکشور مستقر سازند. حائری زاده در جواب می گوید جز مشتی رجّاله کسی طالب و هواخواه جمهوری نیست و دولت موظّف است که برای حفظ امنیت کشور و حیثیت مقام سلطنت جلو این تحریکات را بگیرد. اگر دولت در انجام وظیفه قاصر است بهتر است کنار رفته و حکومت دیگری روی  کار بیاید.

ولیعهد هم به سردارسپه پیغام می دهد که ” سلطنت موهبتی است الهی و این مقام را ملّت و قانون اساسی بما اهداء کرده است و تا ملّت مجلس شورای ملّی، با آنکه حقّ تصویب چنین قانونی را ندارند ، تصویب نکنند، من از این قصر خارج نخواهم شد و هرگز هم استعفا نخواهم داد.”

 سردارسپه بار دوّم به ولیعهد پیغام می دهد که اگراواستعفا بدهد یکی ازقصورسلطنتی با گارد احترام در اختیارش قرارخواهد گرفت و مادام العمرحقوق مکفی به او و اعضای خانواده اش پرداخت خواهد شد. ولیعهد جواب می دهد سردارسپه سرنیزه دارد، نظمیه دراختیار اواست و اکثر وکلاء را خودش انتخاب کرده است. دیگر از جان ما چه می خواهد.  من اهل سازش و تسلیم نیستم» .(۱۸)

در فصل ششم، تورج اتابکی پژوهشگرتاریخ معاصراجتماعی درمقاله ای تحت عنوان «خلافت، روحانیت و جمهوریت درترکیه وایران» در مقایسه تطبیقی جمهوریت درعصر رضاخان درایران و در زمان آتاتورک در ترکیه اینگونه بررسی کرده است:

 در تعقیب مدرن سازی، اصلاح و تغییر در ترکیه و ایران قرن بیستم، مناقشه اصلی بین اردوی اصلاح طلب و مخالفان محافظه کار آنها بر سرحقوق وخود مختاری فردی و نمایندگی مردم به طورعام بود تا شکل حکومت به طور خاص. هدف اصلاح طلبان از برپایی حکومت انتخابی، تأسیس پارلمان منتخب، یا هر شکلی از فرایند رسمی انتخاب افراد برای مقامات دولتی بود که در نهایت قوۀ اجرایی را مسئول وپاسخگو می ساخت. شکل محتملی که این نهاد انتخابی جدید می پذیرفت – جمهوری یا پادشاهی مشروطه – هنوز دلمشغولی اصلاح طلبان نبود.

 از سوی دیگر، روحانیون محافظه کار و پیروان غیر روحانیشان در هر دو کشور از این نگران بودند که هر تغییر و اصلاحی نخستین گام به سوی ایجاد دولت سکولار باشد. علاوه بر آن، گرچه در فقه اسلامی در خصوص ترجیح یک شکل حکومت اجماعی وجود نداشت، روحانیون، با نوعی همانند انگاری با خیزش های سیاسی وانقلاب فرانسه، عموماً شکل جمهوری حکومت را با سکولاریسم یا حتی آتئیسم یکی می دانستند.(۱۹)

فصل هفتم ، را به روحانیت شیعه و بالاخص روحانیت در دوران رضاخان اختصاص داده ام.

  شایان ذکر است که «رضاخان با یاری و حمایت اکثر روحانیون بانفوذ، رضاشاه شد و در مهر ماه ۱۳۰۷ …  سید حسن مدرس برجسته‌ترین روحانی سیاسی ـ پارلمانی را وحشیانه تبعید کرده و زندان می کند و تمام حوزه‌های مشهد، قم و نجف با سکوت خود ازعمل غیر انسانی حمایت ـ می‌کنند! و بنیانگذار حوزه علمیه قم، ۱۵۰ ریال اعتبار ماهانه خرج او را دلیل خوش‌گذشتن بر او می‌داند.

 دکتر محمد حسین مدرس، خواهر زاده مدرس، پنج ماه پس از حبس و تبعید مدرس برای دیدار او به خواف رفت و موفق به دیدار او نشد.(۲۰)

وی در خاطراتش ماجرای تلاش خود برای آزادی مدرس را چنین توضیح می‌دهد:

«حدود سه ماه و اندی در مشهد ماندم و از مشاهیرعلمای مشهد مانند مرحوم آقای شیخ محمد آقازاده و شیخ مرتضی آشتیانی تقاضا در اقدام به استخلاص ایشان می‌‌نمودم و نتیجه‌ای حاصل نشد… در ادامه به قم رفته از آیت‌آلله حاج‌شیخ عبدالکریم حائری استمداد نمودم… ایشان با جواب‌‌های آشفته و دلخراش خود، سخت‌ آزردگی روحم را فراهم نمود، مثلاً اظهار داشت شهربانی برای مدرس ماهانه ۱۵۰ ریال اعتبارخرج منظور نموده، به او بد نمی‌گذرد.»(۲۱)

ولی در زندان برخلاف گفته حاج شیخ عبدالکریم حائری به مدرس سخت می گذشت و این از فرومایگی    رضاخان بود چگونه با مدرس یکی از نامدارترین رجل سیاسی تاریخ معاصر ایران و رهبری آن زمان نیروهای مخالف بعهده داشت بوسیله کارگزارانش رفتار ددمنشانه  می کرد. مدرس در خاطراتش یک روز وضعیت خود را در «زندان خواف»  اینگونه ترسیم  می کند: لیله شنبه ۲۶ بهمن [۱۳۰۸] –  من درگوشۀ اتاق و پهلوی بخاری نشسته  مشغول کار خود بودم و آن دو نفر نیز در گوشۀ دیگر اتاق دراز کشیده به نوبت مشغول عملیات خود بودند. این وضع ناگوار که در حقیقت هم آن بیچاره ها و هم من لابد بودیم خیلی قلب مرا آزرده داشت.

 دست بیچاره چون به جان نرسد

چاره جز پیرهن دریدن نیست

 و به حدّی این وضعیت مرا افسرده داشت که شبی در مناجات با قاضی الحاجات با اینکه در مناجات، حال من بالخصوص غالباً متوجه به امور نوعی و خود بود، بی اختیار شده و به قلب  من خطور کرد که الهی من یک نفر شخص عادی بیش نیستم، من کجا و این همه ناملایمات کجا، انبیاء و اولیاء هم که محبوس شدند هیچ کدام چنین ابتلا و مصاحبینی(تریاک کش وشیره گی[شیره ای]مریض و بیچاره ) نداشتند.»(۲۲)

نکته مهم ودرخوراهمیت اینستکه ،  رحیم زاده صفوی نمایندۀ ملّیون ایران و مدرس با سلطان احمد شاه برای بازگشتش درشهر” نیس “ملاقات نمود و بین آنها مذاکراتی رویداد . شاه  این  سئوال را هم مطرح می کند که آیا «درنقشۀ آقای مدرّس علما هم شرکت دارند؟»

  رحیم زاده صفوی می نویسد ؛

«در پاسخ عرض کردم: هر‏چند روابط ‏آقای مدرّس با روحانیان بسیارخوب است امّا ایشان این عقیده را ندارند که با دست ‏روحانیان وپیشوایی ‏آنان نهضتی و انقلابی به وجود آورند، زیرا به نظر آقای مدرّس درنهضتهای ‏روحانیون همواره ‏نوعی ارتجاع  وارد می شود و به جای آنکه جامعه رو به پیش حرکت کند ، ‏سوی عقب می رود.‏ »(۲۳)

 ‏

در فصل هشتم، نوشته خانم هما ناطق پژوهشگر تاریخ معاصرایران درنوشتۀ تحقیقی دربارۀ « روحانیت» دارد که ‏چکیده ای از آنرا تحت عنوان « ملایان و لوطیان» دراینجا می آورم:

   ‏‎ ‎‏ در نیمۀ یکم سدۀ نوزده، روحانیان به دو قشر «پا دار» و«خرده پا»‏  تقسیم می ‏شدند. ملایان خرده پا بیشتر در کنار روستائیان می زیستند و از دسترنج آنان نان می خوردند. ‏در پی «تجمّلات» هم نبودند. زندگی سهل و ساده داشتند. اهل روستا تأمین خانه و پوشاک و ‏خوراک آخوندهای خرده پا را بر عهده می شناختند و افزون بر این، سالیانه یک تومان خرجی ‏به هر یک می پرداختند.‏‏ آخوندهای دهات نیز کودکان روستا را الفبا و قرآن می آموزاندند.‏‏ ‏فرنگیانی که در آن سالها از دهات ایران می گذشتند در شگفت بودند از اینکه کودکان ‏روستاها از خواندن و نوشتن بهره داشتند! ملاّیان خرده پا، مراسم زناشوئی و طلاق و ختنه ‏سوران را نیز به رایگان برگزار می کردند. از این رو اهل روستا را شکایتی نبود. خرسند هم ‏بودند. آخوندهای خرده پا، از آنجا که از ثروت کلان روحانیان پادار بهره ای نداشتند، گهگاه ‏در نا آرامی شهرها و روستاها جانب توده های معترض را می گرفتند و به راه می افتادند.‏

‏   گروه دوّم را ملاّیان بزرگ شهر نشین می ساختند. مجتهدان با نفوذ درشهرهای تبریز، تهران، ‏اصفهان، شیراز، یزد و دیگر شهرها، سرکردگی و حمایت لوطیان چماقدار را بر عهده داشتند. در ‏نبود سپاه، لوطیان را اجیر می کردند و به هنگام نیاز به کار می بستند. مسکن و خوراک و ‏پوشاکشان را هم تأمین می کردند. درآن دوره بیشترمساجد را مستوفیان اداره می کردندو نه ‏روحانیان.‏‏ ازدوران ناصری و به دنبال شورش بابیان بود که طلّاب مسلّح رفته رفته جای ‏لوطیان چماقدار را گرفتند و «بست نشینان» شهرت یافتند. نقش پلیس دین را نیز عهده ‏دار شدند. لوطیان ترازوی بازاریان را نیز زیر نظر می گرفتند. از این رو در میان اهل کسب از ‏وجهۀ زیادی بهره مند بودند. طلّاب هنوز از مقام والای روحانیت برخوردار نبودند. سازماندهی ‏ویژه ای هم نداشتند. ازاین روملّایان از لوطیان چماقدار بهره می جستند و سپاه می آراستند. ‏ویلهم فلور، می نوشت: واژه لوطی و الواط با «لات و لوط» یکی است. «داش مشدی» ها ‏و«کُلا مخملی» های لُنگ به دوش هم یادگاری از آن دورانند.‏‏ وصف این صنف را از زبان دکتر ‏پولاک پزشک ناصرالدین شاه بشنویم که گزارش می کرد: ‏

‏«لوطیان مردمان بزن بهادری هستند…که شبها به راه دستبرد و ماجراجوئی ‏از خانه بیرون می روند. به عرق خوری و قماربازی تعلّق خاطر دارند. گاه ‏نیزازسرسود جوئی، بی نظمی و بلوا راه می اندازند. اینان به کمر خود ‏دشنه های چرکسی دارند که سلاح آنان است. کلاهشان را هم یک وری ‏می گذارند. به این مخلوق خدا درهمۀ شهرها و در تمام اصناف می توان ‏برخورد. پهلوانان، عنتری ها، خرس گردان ها، شیرگردان ها و رقّاصان از این ‏گروهند. لوطی های تبریزو شیراز و اصفهان هم همه به جلادت شهره ‏اند». ‏ ‏ ‏

‏     دکتر پولاک پزشک شاه نخستین فرنگی بود که به سودمندی این صنف در جهت بهره ‏برداری سیاسی پی برد و نوشت:«بسیار خوب است که فرنگیان در زیرحمایت چند تن از ‏این لوطیان قرار گیرند»!‏ امّا ملّایان و سپس تر انگلیس ها زودتراز پولاک دست به ‏کار شدند و سپاه لوطیان را اجیر کردند. کاظم بیک می نوشت: «لوطیان اوباشی ‏هستند بی اخلاق و بی شرم» که شمارشان (درنیمۀ یکم سدۀ نوزده) روز به روزدرافزایش ‏بود، بویژه در تبریز و اصفهان». اینان «نشست های پنهانی خود را در «خرابه ها و ‏زیر زمین ها» برگزار می کردند. هم بد مست بودند و هم دست به دزدی می زدند. در ‏پایتخت سرکرده هاشان ازاحترام نجبا وبزرگان برخوردار بودند. «حتّی حیدر خان، ‏سرکردۀ لوطیان اصفهان «یکی از تبار شاهزدگان صفوی به شمار می رفت».‏ ( ۲۴)

فصل نهم ، در بارۀ مسعود میرزا ظل السلطان، آقا نجفی، شیخ فضل الله نوری و جواد آقآ تبریزی و شفتی و…آورده ام وهمچنین اراذل و اوباش در پوشش اسلام در دوران  پهلوی دوم و نظام ولایت فقیه مورد بررسی قرار گرفته است.

در فصل دهم، رضا رمضان نرگسی که روحانی است ، دردفاع ازروحانیان شیعه همانند آقانجفى اصفهانى، ملاّعلى کنى، میرزاجواد آقا تبریزى ‏وشیخ فضل الله نورى و … به«بازنگری آرای حامد الگاردرباره  روحانیان شیعه (نقد وبررسی کتاب نقش روحانیت پیشرودر ‏‏جنبش مشروطیت ایران»)» پرداخته است. آقای رمضان نرگسی  توجیه کننده فساد و غارت روحانیت می باشد وبا اشاره به اینکه « داورى و تحلیل حامد الگار دربارۀ میرزا آقاجواد تبریزى ،سیّد محمدباقرشفتى،ملاّعلى کنى وآقانجفى اصفهانى و خمینی …بدلیل اینکه از منابع خارجی استفاده کرده در معرض تردید قرار می دهد» و«‏بخش مهمّى از کتاب مذکور که به این مباحث مى پردازد نمى تواند اعتبار لازم و کافى داشته باشد.»!

 ‏پرسش ازآقای نرگسی این است که آیا درنظام فعلی ولایت مطلقه فقیه که شخص خمینی بنیانگذارآن وروحانیت شیعه که رهبری آنرا دردست دارد ودرجنایت، خیانت، غارت و فساد در ایران گوی سبقت را ازنظام گذشته ربوده است و همچنان به این کار درروش و منش ادامه می دهد “جعل تاریخی و منابع ازکتاب های خارجی ورسانه های غربی” است ؟!   

 

به بیان  روشن، هنگامی که دربارۀ  فساد، غارت و جنایت نظام  به اصطلاح « سلسله جلیله روحانیت شیعه» دربررسی  که از کارنامه سیاهۀ نظام ولایت مطلقه فقیه نمودم، دیدم با دوران پهلوی اول و دوم قابل مقایسه نیست زیرا فساد‎ وغارت و جنایت نظام « سلسله جلیله روحانیت»‏ در ‎برخی‎ ‎شاخص‎ ‎ها در تاریخ ایران‏ ‏‎بی‎ ‎سابقه‎ است.

بدون شک آقای خمینی که درسلوک سیاسی ومذهبی اش پیروبهبهانی وکاشانی ودراردوگاه  کودتاچیان برضد حکومت ملی دکتر مصدق بود ( که متاسفانه ما بعد از انقلاب با خواندن خاطرات  زنده یاد مهدی حائری یزدی فرزند حاج شیخ عبدالکریم یزدی به این مهم آگاه شدیم) . او پس ازچندی که ازانقلاب بهمن ۵۷  نگذشته که از رهبری انقلاب به رهبرضد انقلاب سقوط نمود.  خمینی نظریه پردازو پایه گذارنظام فاسد، غارتگر و ویرانگرولایت فقیه است، او بعد ازرسیدن به اریکه قدرت سیاسی که شاید توی خواب وخیال هم نمی دید، به سادگی زیرهمه قول و قرارها و تعهدات خود که درپاریس به ملت ایران و جهان داده بود، می زند؟ و سپس هم به سادگی جام زهر را سرمی کشد وبطورآشکار می گوید:

«ما می خواهیم اسلام را پیاده کنیم. پس ممکن است دیروز من یک حرفی زده باشم وامروزحرف دیگری را و فردا حرف دیگری را. این معنا ندارد که من بگویم چون دیروز حرفی زده ام باید روی همان حرف باقی بمانم»!(صحیفه نور/جلد هجدهم/ص۱۷۸)

 بدینسان درمجلس خبرگان اول  قبل از آغاز کار این مجلس کذایی  خبری از ولایت فقیه نبود، به فرمان جناب خمینی و به ریاست آقای منتظری خوش باور و با دستیاری بهشتی و حسن آیت (شاگرد خلف دکترمظفر بقائی کرمانی) وقریب به اکثریت روحانیون مجتهد درمجلس برضد اصول و خواسته های انقلاب و حقوق ملت با فریب دادن ملت و تحمیل اصل ولایت فقیه دست به کودتای ننگین زدند. به بیان دیگر ریشه فساد، جنایت وخیانت برضد حقوق ملی وجمهوریت مردم و اصول انقلاب بزرگ بهمن ۱۳۵۷ از مجلس خبرگان اول شروع شد و «حفظ نظام از اوجب واجبات است» گردید. در حالیکه  قریب به اتفاق علمای شیعه از شیخ طوسی گرفته تا  شیخ الطائفه شیخ مرتضی انصاری، بروجردی ،  خوئی، و علمای شیعه نجف در دوران مشروطیت بویژه علمای ثلاث و حتی اقای خمینی تا قبل از رفتن به نجف مخالف ولایت فقیه  به عنوان زعامت و رهبری سیاسی مردم بودند.  و این خمینی بود وقتی پایش به ایران رسید و رهبریتش تثبیت شد، تمامی آنچه در انظار جهانیان و ایرانیان به مردم ایران وعده داد،  پشت پا زد، واستبداد ولایت مطلقه فقیه ، دین دولتی  و دولتی  دینی  را به مردم ایران تحمیل کرد.

بهشتی ها، هاشمی رفسنجانی ها،علی خامنه ای ها و… و مراجع ریز ودرشت دولتی ودستیاران مکّلا و آنهایی که منافع خودرا درنظام استبدادی ومصرف محور ارزیابی کرده و می کنند  و رانت خواران و…آمران وعاملان ویرانگر این نظریه درجامعۀ ملی شدند. به بیان دیگر، حکمت عملی این روحانیون خونریز و جانی که نقش اساسی درستون پایه های نظام جبارو مستبد« ولایت مطلقه فقیه » داشتند، بازتاب حکمت نظری بنیادها وحوزه های دینی وآموخته ها و خلقیات آنها براساس قدرت، زورو تزویراست. بطورکلی بنیادهای دینی درتمامی قرون واعصارو ازباستان تاکنون یکی از بنیادهای دیرپای استبداد در جامعه و موانع رشد و آزادی مردم بودند. اینها بنا بعادت دیرینه خود با انواع روایت ها وحدیث های از خود ساخته، حرام را حلال کرده و حلال را حرام جلوه دادند!!و اموال ودارائیهای مردم را بدون نظارت دولت و حکومتهای وقت وغیرمردمی ومستبد یا شراکت با آنها هِبِه کرده وملاخورش کرده ومی کنند…..  

 زنده یاد استاد دکترغلامحسین صدیقی درکتاب « جنبش های دینی ایرانی درقرنهای دوم وسوم هجری» دربارۀ «پیشوایان مذهب دردولت ساسانی» می نویسد:

« پیشوایان مذهب زردشت در دولت ساسانی  صاحب قدرت شدند و احیاناً با اشراف بر ضد پادشاه، تبانی می کردند. درجامعه وبویژه در میان عوام نفوذ و تأثیرشان بسیار بود بطوری که در زندگانی هر یک از ایشان دخالت می نمودند، همه چیز می بایستی به تصویب و تصدیق روحانیان باشد « نفوذ روحانیان تنها به قدرت ایشان دررسمی شناختن زایشها و زناشوئیها و جز اینها و اقدام به تطهیرات و قربانیها نبود، بلکه دارائی،املاک زمینی ومنابع ثروت هنگفت که ازجریمه های دینی و عشرو بخششها حاصل میشد، دراین امردخیل بود، بعلاوه ایشان چنان استقلال وسیعی داشتند که دولتی دردولت  تشکیل می دادند.

مؤبدان به کردارو رفتارمردم نظرداشتند و ادارۀ اخلاقی و معنوی ملت، خاصه تا نیمۀ اول قرن ششم میلادی، دردست ایشان بود. یکی از نتایج این اختیار واسع تولید استبداد در میان مؤبدان بود و دیگر غلبۀ ظواهر و رسوم  دینی و سست شدن عاطفۀ مذهب و شیوع تزویرو تقدّس دروغین.

 ظهور فرقه های مخالف سنّت، برشدت این استبداد افزود. روحانیان زرتشتی چنین می پنداشتند که وظیفۀ حکومت یاری کردن با ایشان در دفع پیروان این فرقه هاست، و حکومت نیز بی آنکه همه وقت به عواقب وخیم این سخت گیریهای دینی توجه داشته باشد، برطبق این طرز فکرعمل می کرد. به این ترتیب، مذهب زرتشتی با سختگیری و تعصب و ناموافقی با دین دیگر، پر ازعقاید مطلق و آداب سخت ومناهی آزار دهنده شد.» (۲۵)

همچنان که ذهنیت تاریخی حکومت وحشت کلیسای قرون وسطی در غرب در قتل و جنایت و آتش زدن و سوزاندن دیگراندیشان فراموش نشدنی است…

سایت تابناک منتسب به محسن رضائی در۷ اردیبهشت۱۳۸۷می نویسد:

 « دربسیاری ازموارد، می‌بینیم کسانی که به فعالیت‌های شبهه‌آمیز اقتصادی اشتغال دارند،‌ نه تنها اهل واجبات دینی هستند،‌ بلکه مرجع انجام بسیاری از مستحبات هستند و از راه‌ اندازی صندوق‌های قرض‌الحسنه گرفته تا برگزاری مراسم به بیان روشن  مذهبی و به جا آوردن حج و زیارت‌های پی در پی، جزو برنامه‌های ثابت آنهاست.

بسیاری ازچهره‌های به ظاهرموجه که با استفاده ازرانت دولتی به ثروت‌های کلان می‌رسند، حتی با اختصاص بخشی ازمنافع خود به عنوان وجوهات شرعی، درساختارحوزه‌های علمیه وبرخی بیوت نیز صاحب اعتبارمی‌شوند ونتیجه آن‌که مافیادرایران برخلاف دیگرکشورهای دنیا، دست‌کم در برخی از لایه‌های بالا، ظاهری موجه دارد.هرچند منافع اقتصادی ناشی ازاین رانت‌ها، تنها محدودبه این چهره‌ها نمی‌شود ودیگرسودجویان اقتصادی نیزازاین فضا استفاده خود را می‌کنند ودرمجموع، می‌توان گفت که مافیا درایران به نام برخی چهره‌ها وبه کام شمار بسیاری از فعالان و رابطه‌های اقتصادی عمل می‌کند.»  سند؟

 نوکیسه ها و خانواده های تارعنکبوتی مافیایی آخوندی، نظامی و مالی از رأس تا قاعده آن و شبکه هائی که درطول این سه دهه تنیده اند همانند دوران پهلوی ها سرمایه ها وثروت های ملی ایران را جذب کشورهای مسلط کرده اند و همچنان ادامه می دهند و کشوررا درخدمت بازار مصرفی کالاهای بنجول غرب وشرق قرارداده با گسترش بازارسوداگری ودلالی که تفکر بنیادهای مذهبی می باشد، هست و نیست حال وآینده کشور را به تاراج گذاشته اند. دراین فساد وغارت ثروت و سرمایه های طبیعی وانسانی ایران، بخش قابل توجهی از جمعیت ایران را آلوده نموده اند و … الخ(۲۶)

دیگر اینکه  بیاد بیاورید:

 ۱- رضا خان قبل از کودتا یعنی در دوره  سربازی بقول معروف« در هفت آسمان یک ستاره نداشت» و قبل از رسیدن به مقامات بالا بسیار بی چیز و تهیدست بوده است و البته خود داستان اوان جوانی و سربازی را برای عده ای از رجال همراه بدون پروا و پرده پوشی نقل نموده است.

حتی در موقعی که افسری جزء بود در یک خانۀ محقر استیجاری در یکی از کوچه های سنگلج منزل داشت، و ماجرای صابون فروش دوره گرد مشهور است که به خانۀ رضاخان چند قالب صابون نسیه داده بود و چند روز بعد برای مطالعۀ پول صابون مراجعه کرد و کار به نزاع لفظی کشید و حرفهای زشت بین رضاخان وصابون فروش رد و بدل می شود و پس از آنکه رضاخان به مقام وزیرجنگی ارتقاء یافت اتفاقاً روزی ضمن عبور، با صابون فروش مزبور مواجه و مصادف می شود و صابون فروش مورد سئوال و جواب قرار می گیرد. این داستان را معمرین شنیده اند وحتی دریکی از روزنامه ها هم نوشته اند که در کتاب« رضا شاه » به چاپ رسیده است.

  اما دراواخر دوران وزیر جنگی، نخست بومهن وسپس رودهن را متصرف شد و از آنجا همانطور که مجلۀ پیکار- که در برلن منتشر می شد- کاریکاتوری از رضاشاه به شکل اژدهای خطرناکی کشیده بود که درحین خزیدن، زمین ها و قراء وقصبات و املاک مردم را می بلعید. ناگفته نباید گذاشت که انتشار این کاریکاتور و مطالب آن موجب گردید که روابط  ایران و آلمان به تیرگی گرائید.

رضاخان دردوران ریاست وزرائی از بومهن بطرف مازندران و دردوران سلطنت بطرف گرگان و گیلان و سایر نقاط کشور همچنان با سرعت و شدت عجیبی شروع به تصرف املاک و دست اندازی به هستی مردم نمود بطوریکه در شهریور۱۳۲۰ که اجباراً از ایران خارج گردید طبق گفتۀ مؤید احمدی نمایندۀ کرمان درجلسۀ رسمی مجلس، رضاشاه دارای ۴۴ هزار پارچه آبادی از قریه و قصبه و بلوک بوده است. بعلاوه مبلغ ۵۸ میلییون لیره دربانکهای انگلستان سپرده است ودر بانک ملی هم طبق صورت حساب رسمی ۶۸ میلیون تومان سپرده داشته که به فرزندش بخشیده است.

بطوریکه گفته اند رضا شاه ظرف مدت ۱۶سال سلطنت یکی از ثروتمندان جهان گردیده بود.

 ناگفته نباید گذاشت که رضا شاه از بزرگترین کارخانه وهتل داران هم در ایران بوده است مانند هتل آبعلی و ویلاهای مبارک آباد وهتل های گچسر چالوس، رامسر، دربند شمیران، فردوسی درتهران وغیره وکارخانه های حریربافی چالوس و پارچه بافی علی آباد( شاهی) و کارخانۀ برنج پاک کنی و پنبه و کارخانۀ سنگ و غیره هم بوده است. و اگر غارت هائی که از خزانۀ اقبال السلطنته ماکوئی و سردار معّزز بجنوردی و خزعل و دیگران را بحساب آوریم معلوم می شود که چه ثروت سرسام آوری ظرف این مدّت اندوخته است. گرچه ازغارت خزائن اشخاص فوق الذکر چیزی عاید او نشد و نصیب خزانۀ سلطنتی انگلستان گردید … (۲۷)

۲- چنانکه در دیداری که رضاخان وزیرجنگ با کارفرمایش لورن وزیرمختار انگلیس داشت، لورن در بارۀ اموال شخصی وی گفتگو کرد که بدینقرار است:

«امروز سرپرسی لورن، وزیرمختار انگلیس، با رضا خان دیدار کرد. وزیر جنگ در این دیدار بدون مقدمه اطلاعاتی در باره اموال شخصی خود در اختیار لورن گذاشت. لورن به رضاخان گفت از این که نمیگذارد به حساب های وزارت جنگ رسیدگی شود مورد انتقاد است. همچنین به دلیل انباشت اموال شخصی نیز به او حمله میشود. وی در پاسخ به انتقاد اول به لورن گفت که کسی را با صلاحیت تر از خود برای اداره وزارت جنگ نمی بیند؛ کسی که از نظر اخلاق مالی از او برتر باشد. رضا خان به لورن گفت که در دو مورد با زور پول هایی گرفته است. یکی به مبلغ ۷۰هزار تومان از پسران ظل السلطان [به واسطه ارثیه های که ظل السلطان در بانک سوئیس داشت.] که از این مبلغ ۳۰ هزار تومان به مدرسه نظام داده و باقی را به حساب شخصی خود گذاشته است.

وی افزود ۳۰ هزار تومان از فرمانفرما گرفته و مال خود کرده است. لورن می نویسد: «این دو رقم را ایشان برای تأمین آینده ۶ فرزندش به کناری نهاده است[!]» (۲۸)

۳ – مجد در گفتگو با عبدالله شهبازی تاکید می کند: «در خاطرات پدرم خوانده بودم که پس از سقوط رضا شاه، بعضی از مردم، به ویژه دکتر محمد مصدق، گفته بودند که تمام درآمدهای نفتی ایران در دوره رضا شاه عملاً به بهانه خرید مهمات و اسلحه به حساب های بانکی شخصی شاه در لندن و آمریکا ریخته می شد. تصمیم گرفتم که این ادعا را نیز مورد بررسی قرار دهم. تنها یک نگاه ساده به اسناد مربوط به نفت و مالیه ایران و ارقامی که در این اسناد ذکر شده بود کافی بود تا ثابت کند که ادعای مصدق کاملاً درست بوده است. بله، عملاً تمامی درآمدهای نفتی ایران در دوره رضا شاه، یعنی رقمی در حدود ۲۰۰ میلیون دلار، به حساب های شخصی او انتقال یافته بود. برای این که عظمت این رقم را دریابیم باید توجه کنیم که کل بودجه دولت ایران در سال ۱۹۲۵ میلادی حدود ۲۰ میلیون دلار بود. جالب تر از همه، اکنون فاش شده که صدام حسین و پسرانش میلیاردها دلار در بانک های سوییس ذخیره مالی دارند. منشاء این ثروت انتقال درآمدهای نفتی عراق به حساب های بانکی شخصی است. پیشگام این کار، در هشتاد سال پیش، رضا شاه بود. » (۲۹)

توضیح اینکه، با توجه به این که در ۱۹۴۱، بهای هر انس طلا، ۳۵ دلار بوده است، اگر رضاخان ۲۰۰ میلیون دلار ثروت دزدیده را طلا می خرید و این طلا، در۳۱ مارس ۲۰۱۱، که بهای هر انس طلا ۱۴۴۷دلاراست بفروش می رسید، بطور تخمینی حدود ۸۲۰۰ میلیون دلار می گشت و اگر ارزش امروزی یک دلار سال ۱۹۴۱ را بر مبنای متوسط نرخ تورم در آمریکا مبنا قرار دهیم، ثروتی معادل ۲۰۰ میلیون دلار در سال ۱۹۴۱ برابر ثروتی حدود ۳ میلیارد دلار امروز است.

 شهبازی درادامۀ گفتگویش با مجد از وی سئوال می کند:«دربارۀ ثروت رضا خان در خارج از کشور نیز تصویر روشنی در دست نیست. برخی از مورخین مدعی اند که گویا رضا شاه، به رغم حرص او در غصب اموال مردم در داخل ایران، اندوخته قابل توجهی در خارج نداشت. کتاب جنابعالی عکس این قضیه را نشان می دهد و ثابت می کند که رضا شاه به طورمدام در حال انتقال بخش مهمی از ثروت خود به بانک های خارج بود.

مجد در پاسخ به آن می گوید: رضا در یک خانواده فقیر روستایی درمنطقه سوادکوه مازندران به دنیا آمد. طبق اسناد آمریکایی، رضا در نوجوانی به عنوان مهتر(نگهبان اسب) درهیئت نمایندگی بریتانیا مستخدم بوده است. طی دوران بیست ساله ای که او بر ایران حکومت کرد، بدون تردید به یکی از ثروتمندان درجه اوّل جهان تبدیل شد. این موفقیت بزرگی است برای شخصی که زندگی خود را به عنوان یک روستایی بی سواد شروع کرده است. اثبات این که رضاشاه یکی از ثروتمندان بزرگ جهان در زمان خود بود نسبتاً ساده است. اجازه دهید به میزان ثروت رضا شاه اشاره کنم:

رضا شاه، شش الی هفت هزار روستا را در ایران به زور تملک کرد. این املاک از فریمان در استان خراسان شروع می شد و تا لاهیجان در استان گیلان امتداد داشت وعملاً بیشتر اراضی لرستان، شمال خوزستان و بیشتر کرمانشاهان، بخش مهمی از کرمان و تمامی مناطق جنوبی تهران، به ویژه ورامین، جزو املاک شاه بود. تمامی هتلهای شمال ایران به رضا شاه تعلق داشت. مناطق پهناوری …در تهران و شمیران از مالکین بی دفاع آن ها به زور گرفته شد و در مالکیت شخصی شاه قرار گرفت. به این ترتیب، رضا شاه نه تنها بزرگترین زمین دار قاره آسیا بلکه بزرگ ترین زمین دار در سراسر جهان بود. رضا شاه تعدادی کارخانه های قند و شکر، ابریشم و نساجی احداث کرد. این کارخانه ها به دولت ایران تعلق نداشتند بلکه ملک شخصی شاه بودند ولی هزینه احداث آن ها به وسیله دولت ایران پرداخت شد. ما بر اساس منابع متعدد، از جمله گزارش های آمریکائیان، می دانیم که در سال ۱۹۴۱ رضا شاه ۷۵۰ میلیون ریال در بانک ملّی تهران پول نقد داشت. این رقم برابر است با ۵۰ میلیون دلار زمان خود. من بر اساس اسناد وزارت خارجه و وزارت خزانه داری آمریکا نشان داده ‎ام که رضا شاه حدود ۲۰۰ میلیون دلار در حساب های بانکی خود در خارج از کشور پول نقد داشت.»  (۳۰)

  بیاد بیاورید؛

 وقتی محمد رضاشاه وهمدستانش ایران را ترک کردند، مسئولین کشور گفتند ۳۱ میلیارد دلار سرمایه و ارز توسط شاه و…از ایران خارج شده است:

در۲۳دی ماه ۱۳۵۷نشریات آن زمان با تیتر بزرگ نوشتند« دولت بختیارمعرفی شد». بختیار در بخشی ازسخنان خود هنگام معرفی دولت در مجلس سنا گفت:

«خزانه خالی، فقرمالی، ورشکستگی بخش خصوصی،اعتصابات همه جانبه دستگاه‌های دولتی …میراث حکومت‌های گذشته برای دولت این جانب است….». سناتورمحمد علی مسعودی دراین نشست خواستار پاسخگویی وزیر اقتصاد به این سئوال شد که «در ماههای شهریور، مهر وآبان تا موقعی که خروج ارز از کشورممنوع شده است، چه کسانی ارزغیربازرگانی بیش از یک‌ میلیون تومان از کشور خارج کرده‌اند….».(  نرخ تقریبی دلار ۷۰ ریال بوده است ) در حقیقت آنها نظام بانکی ایران را به علت پرداخت بی رویه اعتبارات و خروج سرمایه از کشور به ورشکستگی  کشاندند.(۳۱)

 بیاد بیاورید:

 دوران حکومت ملی دکترمصدق را که او و یارانش چگونه زندگی می کردند. جا دارد در اینحا بخشی از گفت و گویی ازنشریه ایران فردا را ( به همت شهیدهُدی صابر، شماره ۵۳– اردیبهشت ۱۳۷۸) با آقای نصرت الله خازنی رئیس دفتر نخست وزیری حکومت ملی آقای دکترمصدق می آورم.:

 * منابع مالی دفتر کار نخست وزیری از کجا تأمین می شد؟

* از دارائی شخصی مصدق. بیست و هشت ماه تمام یک ریال از اعتبار دولت خرج نشد، همه خرجها شخصا پرداخت می شد. خرج نهار و شام و صبحانه ۵۰  سرباز و درجه دار که آنجا بودند را خود آقای مصدق می داد وهمچنین عیدی ها و هزینه ها و پاداشها را. مثلا” اگر فلان مهندس در موقع خلع ید فداکاری کرده بود، یک دفعه ده هزار تومان از خودش پاداش می داد. حسا سیتهای مالی مصدق  نظیر نداشت. یک بار پیشکارش که شرافتیان نام داشت و ۴۶ سال سال پیش او بود، بر حسب تصادف با سایر کارمندان بانک و نخست وزیری سوار ماشین نخست وزیری شده بود. مصدق چنان توپ و تشری به او زد که به چه  مناسبت تو که کارمند دولت نیستی سوار ماشین دولتی شده ای؟ تا این اندازه سخت گیر بود. حتی من گفتم آقا سر راه منتظر ماشین بوده است، وقتی اینها رد می شده اند، دیده اند شرافتیان هم ایستاده، گفتند شما هم بالا بیا و سوارش کرده اند. حتی خود مصدق یک دفعه ماشین نخست وزیری را سوارنشد. آقای مصدق یک پلیموت سبز رنگ داشت که از آن استفاده میکرد.

* مصدق مبالغ اضافی هم به شما پرداخت؟

* به عنوان پاداش می داد و ما نمی گرفتیم. حتی  یک روز ناراحت شد و گفت هیچ کس حق ندارد چک مرا برگرداند. گفتم شما می بینید که من بعضی وقتها تا نصف شب هم اینجا هستم. این چیزها را به پول تبدیل نفرمائید. من خرج ندارم، حتی احتیاج هم به حقوق دولت ندارم. گرفتن این پاداش مرا ناراحت می کند. استدعا می کنم به آقای شرافتیان بگوئید که این چکی را که به من داده، پس بگیرد. ما به قصد خدمت به مملکت خودمان آمده ایم.

* او چه گفت؟

* گفت زورم به تو نمی رسد.

دکتر مصدق همه هدایایی که در مسافرت به آمریکا برد و فرشهایی که برای ترومن خریده بود، همه از جیب خودش بود، حتی خرج مشاورانی که با آقای دکتر مصدق رفتند به عهده خودش بود. نتیجه چه شد؟ نتیجه این شد که آقای دکتر مصدق در عرض ۲۸ ماه حکومت خودش حدود ۲ میلیون و ششصد هزار تومان خرج کرد.

* حساب خرجها را دارید؟

* در ذهنم هست، مصدق هنگام کودتا بدهکار بود. یکی به خواهر آقای پرفسورعدل بدهکار بود، (خانم شمس فر که هنوزهم زنده است)، یکی هم به یک وکیل عدلیه ای بدهکار بود که وکالت نمی کرد اما وکیل بود. این بودکه وقتی کودتای ۲۸ مرداد شد دکترمصدق حقیقتا هیچ نداشت. پارک را هم که فروختند به قرضهایش دادند. مثلا اگر جنابعالی نامه می نوشتی، نوشته اش را می برید وکاغذ سفید را دست من می داد و می گفت مبادا نفله بشود، مال دولت است و این ارز دولتی است. قضیه ای یادم آمد. یک روز ایشان تب کرد ومریض شد. اتفاقا” روز جمعه هم بود. دکتر غلامحسین خان هم به  شمال رفته بود. یک پزشک ارمنی بود که خیلی آدم شریفی بود. من دنبال وی فرستادم که بیاید معاینه کند. پزشک گفت آقای خازنی آقای دکترچیزیشان نیست، گرما زده شده اند، چون سقف خانه اش شیروانی است. اتاق گرم است، حتی مدتی که مشغول  معاینه اش بودم گرما مرا اذیت کرد. این فقط گرما زدگی است. اگر یک کولرگازی توی اتاقشان بگذارید حالشان خوب می شود وبلند می شوند. ارباب رجوع هم راحت هستند. من خودم دراندرونی کولر گازی نداشتم. زندگی مصدق فوق العاده ساده بود. در منزل ما هم کولر نداشتند که از آنها قرض کنم و به منزل آقای دکترمصدق بیاورم. در تهران کولر گازی دو نمایندگی داشت;  یکی کاریر و یکی وستینگهاوس. کسی را فرستادم که یک کولرازآنها بخرد. گفتند در گمرگ خرمشهراست تا ترخیص کنیم و به تهران بیاوریم یک هفته طول می کشد. من گفتم که نمی شود تا یک هفته صبر کنیم. هی پرس وجو کردیم که  آقای فلانی کولر گازی داری یانه ؟ از این و از آن پرسیدم تا مهندس حق شناس که وزیر راه بود گفت اتاق من در شمس العماره یک کولر گازی دارد که اساسا” کار نکرده است. برای اینکه  شمس العماره  تابستانها خنک است، زمستان هم گرم. چون از خشت ساخته شده و این کولر را من می دهم باز کنند و بیاورند و اینجا بگذارند. گفتم مستلزم خرابی نیست؟ گفت نه، قابی درست کرده اند و گذاشته اند و در می آوریم، کاری ندارد. چون مصدق یک دفعه فرموده بود که حتی یک چوب کبریت از مال دولت نباید توی خانه من باشد و این اولتیماتوم را ازهمان روزهای اول به من و به همه و حتی به پیشخدمت خودش داده بود. من به مش مهدی گفتم کولر را آوردم، اگر آقا پرسید از کجا آوردند بگو من خبرندارم. و راستی هم نمی دانست از کجا آوردند. مصدق هی از من پرسید که این کولررا ازکجا آوردید؟ می گفتم دکتر گفته. جواب درستی نمی دادم. بالاخره آنقدر مرا سئوال پیچ کرد که گفتم آقا من به نمایندگی وستینگهاوس و کاریر برای خرید کولر فرستاده ام اما تحویل آن یک هفته  طول می کشد. این کولررا از کسی امانت گرفته ام، یک هفته آنرا بگذارید، کولر که آمد یک دانه می خریم و سرجایش می گذاریم واین را به صاحبش می دهیم، بالاخره مرا وادار کرد تا ناچار بگویم بابا این کولر در اتاق آقای مهندس جهانگیر حق شناس بوده است. فهمید که من دنبال کولرمی گردم گفت دراتاق من یک کولر است هیچ به دردم نمی خورد. برای چند روزی آن را امانت ببرید. من قبول کردم و آن را آوردیم. طبق دستور هم گذاشته ایم. بالاخره گفت آقای خازنی من از شما استدعا می کنم همین الان کولر را بردارند و ببرند سر جایش بگذارند. گفتم آقای دکتر نبض تان را گرفته، تب دارید. احتمالا گرما زده هستید. گفت من حالم خوب است. گفتم آخر هر چیزی اندازه ای دارد، تا این مقدار حساسیت؟ اگر کولر وزارت راه  پنج روز تو خانه شما کار کند دنیا بهم می خورد؟ گفت نه، اصرار مکن. زنگ زد به مش مهدی آمد و به اوگفت به اندرون بگویید ” وان تیلاتور” (پنکه) روشن کنند. گفتم”وان تیلاتور” هوای گرم را،هی می چرخاند، به چه درد می خورد؟ خواهش و استدعا می کنم، ۳ ، ۴ روز به من مهلت بدهید. می خواهید سفارش کنم کولر را با هواپیما بفرستند. گفت من استدعا و خواهش می کنم کولر را ببرید. آقا آنقدر به من اصرار کرد که کولری که یک ساعت کار کرده بود، دوباره در آوردیم و به وزارت راه فرستادیم. تا این اندازه افراطی بود.

ما از اعتبار دولت یک شاهی استفاده نکردیم، چه در دفتر نخست وزیر و چه در منزل دکتر مصدق. آقا اعتبارمحرمانه ای داشت. نخست وزیر برای تشریفات می توانست همه نوع خرج بکند. مصدق میگفت من که کار محرمانه ای ندارم. از اعتبار محرمانه و از اعتباراختصاصی که در اختیار نخست وزیری بود، در آن ۲۸ ماه دیناری خرج نشد.

* پایان سال مالی سرنوشت حساب اعتبار محرمانه چه شد؟

* به خزانه بر می گرداندند.

* شما برای اداره دفتر تنخواهی در اختیار داشتید؟

* تنخواه در دست من نبود. مصدق یک پیشکاری داشت به نام شرافتیان که درآمد موقوفات بیمارستان نجمیه را او اداره می کرد. ضمنا مخارج خانه و اینها را او می داد، ما هیچ مالی در اختیار نداشتیم.

* زندگی مصدق چقدر ساده بود؟

* عرض کنم روزی که منزل غارت شد، تمام اثاثیه منزل دکتر مصدق سی هزار تومان نمی ارزید؟ فرشهای خیلی معمولی داشت که در آن تاریخ حدود ۱۵۰۰ تومان نمی ارزید، فرشی هم در اتاق هیئت دولت بود که اتاق پذیرایی آقای دکتر مصدق هم بود که خیلی معمولی بود. حتی اتاق ملک اسماعیلی که معاون پارلمانی بود فرش نداشت. زندگی او واقعا”ساده بود. مبلهای او عبارت بود از چوبهای معمولی که همیشه دیده اید، فقط دوتا دستگیره داشت، دوتا هم تشک داشت که باز می کردند و می نشستند و سر جایش می گذاشتند. نه خیال کنید ساخت هانس بود، ابدا”  منزل آقای دکتر مصدق، چه اندرون و چه بیرون ساده ترین خانه ها بود، یک دانه آنتیک که قیمت حسابی داشته باشد، اصلا نبود، خیلی ساده زندگی می کرد. (۳۲)

جان کلام اینکه برای رهائی از استبداد و از رشد ماندگی دیرپای جامعۀ ملی با استعانت از ذهنیت  تجربی و خرد انتقادی به ذهنیت تاریخ معاصر ایران و جهان و به تجربۀ انقلاب مشروطیت، جنبش ملی شدن صنعت نفت و انقلاب بهمن۱۳۵۷ بر این باورم که برای استقرار یک نظام مردمسالار در ایران دین و هرگونه ایدئولوژی و مرامی باید خارج از دولت باشد و دولت حقوقمدار که کارگزار ملت در اعمال حق حاکمیت مردم و جمهور شهروندان بر اساس آزادی، استقلال، عدالت اجتماعی، رشد و توسعه جامعه مدنی تعریف می گردد و دکتر مصدق مظهر و نماد آن است.

درفصل یازدهم، دربارۀ  میرزاده عشقی توسط عوامل رضاخان آورده شده است.

یحیی آریان پور درکتاب پژوهشی خود بنام « ازصبا تا نیما » در بارۀ میرزادۀ عشقی می نویسد:

 سید محمّد رضا میرزادۀ عشقی، فرزند سید ابوالقاسم کردستانی، در۱۲ جمادی الاخر ۱۳۱۲ هجری قمری درشهرهمدان به دنیا آمد. ابتدا درمکاتب محلّی و از هفت سالگی درمدارس « الفت» و« آلیانس» تهران به تحصیل پرداخت و زبان فارسی و فرانسه را به خوبی آموخت و پیش از فراغت از تحصیل به سمت مترجمی نزد یک بازرگان فرانسوی مشغول کارشد و درهفده سالگی درس و مدرسه را به کلّی ترک کرد و وارد کارهای اجتماعی گردید.

عشقی در سال ۱۳۳۳هجری قمری درهمدان روزنامه ای به نام «نامۀ عشقی» دایر کرد و در همان اوقات که اوایل جنگ بین الملل اوّل بود، با سایرمردان سیاسی به استانبول، که کانون فعّالیت ملّیون ایران شده بود، مهاجرت کرد و چندسالی در آنجا گذراند و به رسم مستمع آزاد در مکتب سلطانی و دارالفنون استانبول حاضر شد و هم درآنجا نخستین آثار شاعرانۀ خود مانند ” نوروزی نامه”  و “اپرای رستاخیرشهر یاران”  را بوجود آورد.

عشقی گویا درسال ۱۳۳۶ یا ۱۳۳۷ هجری قمری به همدان بازگشت و چندی بعد به تهران آمد و با جمعی از نویسندگان ارتباط  یافت ودر صف طرفداران حزب سوسیالیست وهمکاران اقلّیت مجلس به مبارزه پرداخت.

 در این مبارزه و کوشش سیاسی نیش قلم شاعر بیش از همه متوجّه وثوق الدوله، نخست وزیر ایران وعاقد قرارداد معروف و منحوس ایران و انگلیس بود. عشقی این قرارداد را« معاملۀ فروش ایران به انگلستان »نامید. (۳۳)

روز آخر ذیقعده ۱۳۴۲ هجری قمری(۱۲ تیرماه ۱۳۰۲ ش) در خانۀ خویش جنب  دروازه دولت به دست دوعوامل رضاخان به خاطرنقد و انتقادبه رضاخان هدف تیر قرار گرفت و نزدیک ظهر همانروز در بیمارستان شهربانی جان داد.

در فصل دوازدهم ، «یکی دوهفته به جمعه پانزدهم. ذیحجّۀ هزار و سیصدوچهل و دو (برابر بیست‌وهفتم سرطان ۱۳۰۳) که واقعۀ ناگوار قتل ماژور ایمبری اتّفاق می‌افتد مانده بود که در اطراف معجزات سقّاخانۀ آقا شیخ هادی درشهر انتشاراتی داده شد، این انتشارات که معلوم نبود منشاء و موجد آن کجاست با سرعت فوق‌العاده‌ای درشهر منتشر می‌شد و مردم عوام خرافاتی هم هر یک به نوعی در اطراف آن به تعبیر و تفسیر پرداخته شاخ و برگ‌هایی بر آنچه شنیده بودند اضافه کرده برای دیگری بیان می‌کردند. ماژور ایمبری علاوه بر مأموریت سیاسی که در ایران داشت از طرف مجلّۀ جغرافیایی ملّی ممالک متّحدۀ آمریکای شمالی نیز مأموریت داشت که از نقاط جالب توجّه و تاریخی و مذهبی ایران عکس‌هایی برداشته و به آمریکا بفرستد. در همین اوان «بالوین سیمور» از اتباع دولت آمریکا و از مدّت‌ها قبل در کمپانی نفت جنوب ایران استخدام و مشغول کار بوده  است. به واسطۀ محکومیتی که پیدا کرده بود دورۀ محکومیت خود را در ادارۀ قنسولگری آمریکا در تهران که محلّ آن در خیابان نادری و همین عمارت فعلاً مریضخانۀ رضا نور بوده به سر می‌برد و با ماژور ایمبری از نزدیک دوستی و آشنایی کامل داشت، همین که موضوع معجزات سقّاخانه زبانزد خاص و عام شده بود شاید سیمور به رفیقش گفته بود که موضوع سقّاخانه و عکس‌های آن برای مجلّۀ جغرافیایی ملّی آمریکا خالی از اهمّیت نخواهد بود، خوب است دوربین خود را برداشته عکس‌هایی از آنجا گرفته شود. بعد از ظهر روز جمعه ۲۷ سرطان ۱۳۰۳ برابر ۱۹ ژوئیه ۱۹۲۴ ماژور ایمبری به اتّفاق رفیق خود با لوین سیمور به طرف سقّاخانۀ چهار راه آقا شیخ هادی با دوربین عکّاسی و سه پایۀ آن حرکت می‌نمایند. جمعیت فوق‌العاده زیادی اطراف سقّاخانه را گرفته بود. ماژور ایمبری مجبور می‌شود یک مسافتی را به سقّاخانه مانده از درشکه پایین آمده پیاده به طرف سقّاخانه  میرود  در حین  عکس گرفتن از آن  محل مورد هجوم عده ای از مردم  و ضرب و شتم قرار می گیرد. با اتومبیل به بیمارستان شهربانی حمل می شود که در آنجا مردم همچنان ازدحام می‌کنند و در و پنجره را شکسته به قنسول حمله می‌نمایند و کار او را یکسره می‌سازند.»(۳۴)

«ماجرای بلوای سقاخانه آشیخ هادی در حسن آباد تهران و قتل ماژور رابرت ایمبری (جمعه ۲۷ تیر ۱۳۰۳٫ ۱۸ ژوئیه ۱۹۲۴) از حوادث مهم دوران دیکتاتوری رضا خان سردار سپه و از مقدمات خلع سلطنت قاجار و تأسیس سلطنت پهلوی (آبان- آذر ۱۳۰۴) است.

این قتل کمی پس ازقتل میرزاده عشقی (۱۲ تیر ۱۳۰۳) رخ داد، در زمانی که سردارسپه پایه های دیکتاتوری نظامی خود را به شدت استوارمی کرد.»‏(۳۵ )

در فصل سیزدهم ، حسین مکّی استیضاح رضاخان توسّط مدرّس و نمایندگان اقلّیت رضاخان در واکنش به مدرس « شما محکومید»  بدین گونه در کتاب «تاریخ بیست ساله ایران» آورده است:

از جلسۀ دوّم اسد۱۳۰۳اقلّیت هیچ نتیجه‌ای نتوانست بگیرد و مردم بیچاره همچنان درتوقیف و تبعید بودند. فشارهای دیگری هم به افراد اقلّیت وطرفداران آنها وارد می‌آمد. از هر طرف عرصه بر مدرّس و رفقای او تنگ شد در مجلس هم که نمی‌گذارند آنها آزادانه هرچه را می‌بایستی بگویند گفته شود و علل فشارهای بی‌مورد را بیان نمایند.

تنها چیزی که همواره سردارسپه ازآن می‌ترسید یکی انتقاد درجراید بود و دیگر انتقاد در مجلس، جراید اقلّیت را که یک باره توقیف و ازنیش قلم آنها راحت شده بود در مجلس هم که هر وقت می‌خواستند انتقاد یا حمله شدیدی به او نمایند طرفدارانش با جار و جنجال نمی‌گذاشتند اقلّیت حرف‌های خود را بزند.

بالأخره اقلّیت تصمیم به استیضاح گرفت، زیرا در استیضاح اقلّیت می‌توانست هرچه دردل دارد بگوید و چون دستۀ بی‌طرف هم درمجلس با افکار اقلّیت موافق بودند ممکن بود قضیه، صورت دیگری پیدا نماید و تا اندازه‌ای از قدرت سردارسپه گرفته شود یا اینکه لااقل مردم بیچاره را که در زندان بودند آزاد نمایند و از فشاربی‌حدّ دولت براقلیت و منتسبین آنها کاسته شود.

این بود که تصمیم خود را عملی و روز هفتم برج مدرّس اجازه گرفته پشت تریبون رفت و به شرح ذیل دولت سردار سپه را استیضاح کرد.

‏‏ نطق مدرّس:

رییس – آقای مدرّس اجاره خواسته‌اند مطلبی را اظهار کنند.

مدرّس – مطلبی را که می‌خواهم به عرض آقایان برسانم این است که در حقیقت از روز انعقاد مجلس شورای ملّی هر روز یا هر ماه (مبالغه نشود) یک وصفیات و یک رنگ‌های مختلفی برای ماها اتّفاق افتاده که در حقیقت حالا خوب بوده یا بد؟ در نتیجه‌اش یک زحمت‌هایی هم برای دولت هم برای مجلس و هم برای مردم تولید شد که نتوانستیم درست آن خدمتی که در این چند ماه بایستی کرده باشیم به عقیده من آن خدمت را به خوبی انجام داده باشیم، حالا این رنگ‌های بشّاش چه بوده؟ صلاح بود؟ فساد بود؟ خوب بود؟ بد بود؟ داخل در آن مذاکرات نمی‌شوم همین قدر رنگ‌های عجیب و غریب بی‌سابقه‌ای بوده که ما فکرش را نکرده بودیم تا رنگ اخیر که مسألۀ حکومت نظامی بود و مسألۀ حکومت نظامی را به عقیدۀ من قانون شامل نمی‌شد یا باید از مجلس اجازه گرفت یا صلاح نبود هر چه بوده با این صدماتی که به مردم وارد می‌آید که مشهور تمام مردم و تمام دنیا هست خوب نیست یا اینکه صلاح نیست ماها مخالف بودیم و مخالف هم هستیم و بعضی رفقا چون میل نداشتند این مساله در مجلس مذاکره شود که بنده هم یک جا از آنها بودم خواستم درخارج مجلس یک کمیسیونی ازعقلا این مساله را حل بفرمایند. در کمیسیون هم آقایان مشیر‌الدوله و مستوفی‌الممالک و سایر وجوه تشریف داشتند که نخواستم این مساله زیاد در مجلس مذاکره شود، بلکه درخارج مجلس درآن کمیسیون حل شود. اگرچه بنده خودم عضو کمیسیون نبودم که کاملاً مذاکرات آن را بفهمم، ولی کیف کان مقصود ما این بود که بلکه این مسأله در خارج مجلس حل شود و درمجلس خلاف نزاکتی صحبت نشود. متأسّفانه این هم نشد و بالأخره منتهی به این شد که بعضی آقایان رفقا مجبور شدند به جهت بیان وضعیت ناگوار در مجلس صحبتی بدارند.

آقای ملک‌الشعراء صحبت نمودند، آقای حایری زاده اظهاراتی فرمودند، البتّه حفظ شئون ومراتب مجلس بر هر چیز مقدّم است. آقای رییس هم به مقتضای وظیفۀ خودشان که موجب شکر است البتّه باید حفظ نظم و حفظ نظامنامه را بکنند که وضعیات مجلس محفوظ باشد، لهذا اگر بنا شود همه روزه بنده یا یکی از آقایان بخواهیم از ناگواری وضعیات و عملیاتی که می‌شود و رفتارهایی که بنده عقیده‌ام این است که در سیصد چهارصد سال استبداد هم سابقه نداشته است واگربود درتاریخ هم خوانده می‌شد که فلان بچّۀ هفت ساله را حبس کنند یا فلان زن را کتک بزنند ونبایست همه روزه درمجلس که ابّهت و جلالتش لازم است و باید وضعیاتش خیلی وضعیات نیکو باشد و بعضی اوقات هم ملاحظه می‌شود که آقای رییس مجاهدت فوق‌العادّه می‌فرمایند که این مسأله محفوظ بماند(۳۶)

در فصل چهاردم، پانزدهم، شانزدهم ،هفدهم و هیجدهم، در بارۀ «انگلستان، رضاخان وشیخ خزعل و واقعۀ خوزستان»می باشد و چگونه شیخ خزعل را انگلیسها تسلیم رضاخان کردند. رضاخان توان نظامی برای غلبه برشیخ را نداشت. انگلیسیها می باید انتخاب می کردند. استقرار دولت شوراها در روسیه، کیفیت رابطه میان این دوقدرت را تغییرداده بود. این بار، انگلستان نیاز به یک دولت مرکزی داشت و می باید مهره های محلّی خود را قربانی می کرد. از میان برداشتن شیخ خزعل و تحت ادارۀ دولت مرکزی درآمدن خوزستان، هم خاطر انگلستان را ازامنیت این منطقۀ نفت خیز آسوده می کرد و هم برای رضا خان اعتبارلازم برای غلبه برمخالفانش را فراهم می کرد. این شد که انگلستان، برای تحقّق این دو هدف، دست از حمایت خزعل کشید.

   منافع انگلستان ایجاب می‌کردکه «در ایران یک دولت باثبات و قدرتمند مرکزی امّا دست نشانده پدید آورد که بتواند دربرابر نفوذ روسیه و گسترش تبلیغات کمونیستی مقاومت نماید و از راه‌‌های تجاری وحوزه‌‌های نفتی محافظت کرده و امنیت را در استان‌های هم مرز با بلوچستان افغانستان تأمین کند و ژاندارم منافع انگلیس در نقاط کلیدی نظیر حوزه‌‌های نفتی خلیج فارس و مرزهای هند و عراق باشد». و رضاخان نامزد امپراطوری برای تصدّی این دولت بود.

روایت گزارشهای «وزارت امور خارجه آمریکا» برای « آزاد سازی خوزستان» بنا بر اسناد بیانگر این واقعیت است: «اندکی پس از قضایای « جمهوری خواهی » و ایمبری[Imbrie] معلوم شد که کل نمایش را انگلیسی ها برای تقویت موقعیت متزلزل رضا روی صحنه برده ا ند. در نوامبر ۱۹۲۴ ، رضا اردوکشی نظامی علیه شیخ متمرد محمره (شیخ خزعل)، از تحت الحمایگان قدیمی انگلیس را که در صدد جنگ با دولت ایران برآمده بود، فرماندهی کرد. در پی یک « جنگ تلگرامی » شیخ « تسلیم » شد و تقاضای «عفو» کرد که از آن برخوردار گردید. در آوریل ۱۹۲۵، شیخ بیچاره فریب خورده، از بصره بازگشت؛ دستگیرو روانه تهران گردید. واگذاری شیخ محمره بخشی از سیاست انگلیس برای قربانی کردن « قبیله سالاران کوچک » به نفع دولت مرکزی و به رهبری رضا بود.»( ۳۷)

 به بیان دیگر، «شیخ خزعل موفق شد برخی از سران بختیاری، رئیس قوای خوزستان و تعدادی از سیاسیون را به زیر پرچم خود بکشاند. او خواستار بازگشت احمدشاه به وطن و خلع ید از رضا خان بود. هر چند شعار های شیخ خزعل بر خلاف آن چه که روزنامه های طرفدار رضا خان در مرکز و جراید طرفدار انگلیس در بین النهرین چاپ میشد، تجزیه طلبانه نبود، اما اقدام او تجزیه خوزستان از ایران معرفی شد و اکنون قهرمانی باید پا به میدان میگذاشت تا از تمامیت ارضی ایران دفاع نماید؛ و او کسی جز رضا خان نبود. رضا خان میدانست که دولت انگلیس حاضر شده است بقای او را با فنای شیخ خزعل تاخت بزند. بدین ترتیب سفر رضا خان به خوزستان که در انظار، قشونکشی او برای فتح خوزستان نشان داده میشد، آغاز گشت. جکس، جایگزین سر آرنولد ویلسون، رئیس سابق شرکت نفت انگلیس و ایران، گفت که برای ما رضاخان و شیخ خزعل تفاوتی ندارند؛ آن چه مهم است حفظ امنیت چاه های نفت میباشد. دولت انگلیس دربرآورد مناسبات آینده خود به این نتیجه رسیده بود که وجود یک رضا خان کامل برای ایران، بهتر ازحضور چندین رضا خان ناقص در مناطق مختلف ایران است. سرپرسی لورن وزیر مختارانگلیس در تهران در مکاتبه با وزارت امور خارجه کشور متبوعش نوشته بود که آن چه دولت بریتانیای کبیر باشکست قرارداد ۱۹۱۹ نتوانست به دست آورد، اینک با هزینه های اندک و به دست یک ایرانی درحال تحقق است. شیخ خزعل یار با وفای دیروز انگلیس، اینک باید اهرم های قدرت را، که مهمترین آن محافظت از چاه های نفت بود به رضا خان بسپارد. از سوی دیگر رضاخان با سفر به خوزستان و به انقیاد درآوردن شیخ خزعل، تبدیل به قهرمانی میشد که پشتوانه از دست رفته او را درقضیه جمهوریخواهی جبران میکرد و راه صعودش را به هرم قدرت هموارمینمود. همه چیز با توافق وبرنامه ریزی مشترک دولت و سفارت انگلیس انجام شد. موضوع به قدری فضاحت بار بود که مجلس شورای ملی، با اکثریتی که طرفدار رضاخان بودند، ناچار به واکنش شد. در این شرایط آیت الله سیدحسن مدرس توانست این اکثریت وابسته را به سمت خود بکشاند، تا جایی که گفت اگر مختصر پولی داشتم، دولت رضاخان را ساقط میکردم. شالوده مجلس پنجم بر همسویی با رضاخان ریخته شده بود و اگر یک بار، آن هم برای کوتاه زمانی به انتقاد از رئیس الوزرای خود برخاست، نمیتوانست بیشتر از یک اخم سیاسی کارکرد داشته باشد.

انگلیس و شوروی حمایت های جانانه خود را از برآمدن رضاخان همچنان ادامه میدادند. (۳۸)

سرانجام رضاخان وقشون بدون برخورد و خونریزی وارد خوزستان شد و سرتیپ فضل الله خان بصیر دیوان که بعد زاهدی نام گرفت[ سرلشکرزاهدی نخست وزیر کودتای انگلیسی– آمریکایی ۲۸مرداد ۱۳۳۲برضد حکومت ملی وقانونی دکترمصدق]، به حکومت نظامی و فرماندهی پادگان خوزستان منصوب شد. چند افسر دیگر نیز به شهرهای خوزستان اعزام شدند. در همان موقع زاهدی شبی شیخ و فرزندان و سران قبیله را به مهمانی در یک کشتی دعوت کرد و آنها فارغ‌البال به این میهمانی شتافتند که ناگهان نیروی نظامی بر آنها تاخت و همه را دستگیر و به تهران اعزام نمود. شیخ در تهران تحت نظر مأمورین شهربانی، زندگی مرفهی داشت. البته نشان‌هائی که او از دولت انگلیس داشت، مانع از کشتن او می‌شد و الا در همان روزهای اول دستگیری، او را تلف می‌کردند. ولی سرانجام در سال ۱۳۱۵ش که شیخ ۷۵ سال از سنش می‌گذشت، عده‌ای به خانه او می‌ریزند و او را خفه می‌نمایند. البته بدیهی است چند نفری که به خانه او ریختند، جز مأمورین تأمینات مختاری، کسان دیگری نبودند. (۳۹)

زنده یاد احمد کسروی که در آنزمان رئیس عدلیه استان خوزستان بود در کتاب « زندگانی من» در بارۀ ظلم و ستم سرتیپ فضل الله زاهدی و قشون برعلیه مردم  آن  ناحیه آورده است:

« روزهاییکه ما به ناصری رسیدیم رفتارآزمندانه افسران با مردم و فشارهایی که به آنان می رسانیدند مرا سخت می آزرد. میدیدم همه کوشش هایی که سردارسپه کرده وزیانها وآسیب هایی که ما دیده ایم اکنون نتیجه اش آنست که گروهی از افسران آزمند با آزادی وآسودگی مردم را لخت میکنند وباک ازهیچ چیز نمی دارند. مردم نیزکه آمدن مرا شنیده بودند توگویی پناهگاهی پیدا کرده اند. بارها بنزد  من آمده چاره مطلبیدند، بلکه  برخی دست ازدامن من برنمی داشتند.

مثلاً بنی طرف یکی از ایلهای بزرگ و نیرومند خوزستان که در سایه دشمنی با خزعل هواخواه دولتند می بودند ودرجنگهای خزعل نیز نافرمانی باو نمودند و زیان بسیارباو رسانیدند، حکمران نظامی بجای دلجویی و مهربانی بانگیزش پسران شیخ به آزار آنان برخاسته بود، باین معنی که بازمانده مالیات آنها را که به شیخ  خزعل بدهکار شمرده میشدند می خواست که بگیرد و به خزعل پردازد. عوفی شیخ آن ایل را با برادرزاده اش خزعل نام به ناصری خواسته زیر فشار گزارده بود. آن حکمران نظامی که دم از سیاست میزد این رفتار او با ایلهای خوزستان می بود.

عوفی روزیکه رسیده بود یک کره اسب سیاه رنگ عربی را بنام ارمغان برای من فرستاد

 عوفی گفت:«خزعل که مالیات ما را از دولت پذیرفته بود یازده برابر پرداختی بدولت را ازما می گرفت. مردم چون نمی توانستند چنین مالیات سنگین را بپردازند هر ساله بدهکارمی ماندند. اکنون حکومت نظامی فشار آورده آنها را از ما می خواهد درجای خود که چهارهزار تومان هم برای خود و معاونش می طلبد. ما چون کس دیگری نمی شناسیم به شما پناه آورده ایم. میخواهیم اینجا بست  نشینیم.»

گفتم:«شما توانید میهمان من باشید لیکن اگرمن درکارشما دخالت کنم حکمران، دشمنی بیشترخواهد کرد و شاید که شما را نافرمان قلمداد کند وآزارهای بیشتر رساند. خودتان یکسره بدولت نامه نویسید و داد خواهید».با این گفتگو برخاستند و رفتند.

اینگونه داستانهامرا آزرده می داشت. شبی گفتار درازی نوشتم در این زمینه: « گشادن خوزستان تنها آن نبوده که سپاهیان از کوههای لرستان و بختیاری گذشته به این سرزمین سرازیر گردند اینها به تنهایی سودی نتواند داشت. گشادن خوزستان آنست که مردم این سرزمین را از عرب و ایرانی بدادگری دولت ومهربانی آن امیدمند گردانند و دلهای آنان را بدست آورده به ایرانیگری دلبسته سازند». سپس کمی از بد رفتاریهای افسران را نوشتم، و با دستینه « خداداد » که دروغ هم نمی بود بپایان رسانیدم. چون میرزا شمس الدین پسرعموی مدیرحبل المتین یکی از داوران عدلیه می بود این گفتار را او به کلکته فرستاد که به چاپ رسد. چون آن شماره روزنامه به خوزستان رسید تکانی در مردم  پدید آورد. آن شماره دست  بدست  می گردید.

 سپس چون درتهران گفتگو از شاه شدن سردارسپه می رفت گفتار دیگری هم در آن باره نوشتم در این زمینه:« سردارسپه با رفتاریکه تاکنون کرده پیداست که به مشروطه و مجلس ارجی نمی گزارد و پیداست که اگر به شاهی رسد این ارج نگزاردن بیشتر خواهد بود. اینست باید اندیشه آینده را کرد». اینرا نیز حبل المتین چاپ کرده این شماره در خوزستان دست بدست می گردید.

 اینها هنگامی بود که از تهران تلگراف بازگردانیدن عدلیه به شوشتر رسیده و من آن پاسخها را داده بودم. حکمران نظامی که از آن باره دل آزرده می بود از باره این گفتارها دل آزرده  تر گردید. زیرا دانسته بودند که آنها را من نوشته ام .»(۴۰)

اسناد زیر بیانگر روند حمایت انگلیس از رضاخان و فدا کردن شیخ خزعل بخاطر منافعش می باشد.

سند – ۱

* گفت و گوی اطمینان بخش رضا خان با لورن

در دیداری که امروز رضاخان با سرپرسی لورن داشت به اطلاع رساند که هدف قطعی وی آن است که ایران را واقعاً مستقل و منظم سازد و برای حصول به این منظور باید که بر سراسر کشور و از جمله مناطق جنوبی، حاکمیت مرکز مجری گردد.

وی تأکید کرد که نه تنها منافع بریتانیا را تهدید نکرده یا در تعارض با آن نیست، بلکه میخواهد آنها را تضمین کند. «تا زمانی که هم سفارت و هم شرکت نفت رضایت خود را از اقداماتی که برای حفاظت از منافع در نظر گرفته شده است، اعلام نکنند ما به عربستان [خوزستان] نخواهیم رفت.» (۴۱)

سند – ۲

* رضا خان جایگزین مناسب برای قرارداد ۱۹۱۹

سرپرسی لورن وزیر مختار انگلیس در تهران، در نامه بلندی که امروز به نایب السلطنه هندوستان نوشت، این گمان را که رضا خان وزیر جنگ تمایلات ضد انگلیسی دارد، مردود دانست. «سردار سپه علی رغم اشکالات و موانع عدیده و علی رغم یک خزانه تهی و ضعف و فساد کارمندان کشوری و همچنین علی رغم دسایس و تحریکات سیاسی، عملا در اموری توفیق می یابد که اگر اوضاع به گونه ای دیگر می بود، مستشاران نظامی انگلیس آن را به عهده می گرفتند.» لورن با اشاره به این که رضا خان موفق خواهد شد با این ارتش منظم تا ۱۸ ماه آینده کنترل تدریجی کشور را به دست گیرد افزود:

«ما باید این امکان موفقیت را جدی به حساب بیاوریم زیرا توفیق رضا خان از بسیاری جهات وضع ایران را آن طوری که ما سالیان بسیار دراز شناخته و سیاست خود را لزوما بر آن استوار کرده ایم از بنیان دگرگون خواهد کرد. به نظر من سرو کار داشتن با یک حکومت مقتدر مرکزی به شرطی که به اعتقاد ما شانس دوام و ثبات معقولی داشته باشد وازجمیع جهات بی دردسر باشد، مناسب تر است.» لورن یادآور شدکه حمایت از رضا خان موقعیت انگلیس را میان طوایف تحت نفوذ انگلستان سست خواهد کرد، اما «این وضع در صورتی که حکومت مرکزی همچنان با ثبات ومقتدر باقی بماند به زودی عادی خواهد شد.» لورن بار دیگر تأکید کرد که ممکن است به نظر رسد رضا خان دارای انگیزه های ضد انگلیسی است اما «در حقیقت کار هایی را که سردار سپه با داشتن وسایل و منافع به مراتب ناچیزتر در صدد انجام دادن آن است همان کار هایی است که چنانچه معاهده۱۹۱۹انگلستان و ایران به تصویب می رسید و به اجرادرمی آمد،برعهده مستشاران انگلیسی واگذارمی گردید.»[منظور لورن قرارداد ننگین۱۹۱۹ وثوق الدوله با انگلیس است  ] (۴۲ )

سند – ۳

* تمجید لورن از رضا خان و پیش بینی های او

سر پرسی لورن، وزیرمختار انگلیس در تهران، امروز نام های بلند شامل تحلیلی از اوضاع ایران با تکیه بر حفظ منافع انگلیس برای کرزن فرستاد. وی ابتدا اقدامات موفقیت آمیز وزیر جنگ را در مناطق شمالی کشور (سرکوب سیمیت قو، کلنل پسیان، خلع سلاح شاهسونها، سرکوب طوایف مناطق کردنشین و نهضت کوچک خان) برشمرد و آن را حرکت به سوی ایران یکپارچه با قدرت مرکزی دانست، اما در جنوب کشور [به واسطه مخالفت انگلیس] کارهای کمتری صورت گرفته است. وی رضا خان را کسی معرفی کرد که قادر است نخست وزیرشده، مجلس را تعطیل کند و مانند یک دیکتاتور فرمانروایی کند و حتی سلسله قاجار را براندازد. لورن سپس با ارائه تحلیلی از دولت ایران، همه اقدامات آن را بر اساس «باری به هر جهت» توصیف کرد، اما وزیر جنگ را شخصی دانست که «هیچگاه نسبت به مصالح ریشه دار ما در ایران بی اعتنایی نشان نداده است.» وی افزود رضا خان به درخواست ما، مانع ازعبور سپاه عثمانی ازخاک ایران شد[اشاره به درگیری های اخیر انگلیس و عثمانی در کردستان وعراق] و نیزبه خواهش ما بود که اوزدمیرپاشا را که از رواندوز رانده شده بود، در ایران خلع سلاح کرد. لورن در این گزارش بلند بار دیگرنظر مثبت خود را نسبت به پیدایش یک دولت مرکزی قدرتمند در ایران ابراز داشت، چرا که نتیجه آن «کمابیش همان [چیزی] است که در معاهده انگلیس و ایران (قرارداد ۱۹۱۹) در نظر گرفته شده بود.» وی وجود چنین حکومتی را در جهت منافع انگلیس و به ضرر روسیه شوروی دانست.(۴۳)

سند – ۴

* نتیجه مذاکرات مفتاح السلطنه با مقامات انگلیس درباره شیخ خزعل

مفتاح السلطنه، وزیرمختار ایران در لندن، امروز به اطلاع وزارت امور خارجه رساند که با وزارت امور خارجه انگلیس مفصلاً مذاکره کرده است. آنها با مواضع دولت ایران نسبت به شیخ خزعل ابراز موافقت میکنند و میگویند دائماً با سفارت خود در تهران در حال مذاکره هستیم. انگلیس امیدوار است این مسئله به زودی حل شود. آنها میگویند قبولاندن نظر دولت ایران به شیخ خزعل مبنی بر خروج از کشور کار مشکلی است. «امیدواریم از طرفین ملاحظه و اقدامی [نظامی نشود] … که اصلاح را مشکل کند.» وزیرمختار ایران میگوید: «تصور میکنیم آمدن شیخ به طهران را میشود بهتر قبولاند. شاید برای دولت هم بهتر است. مستدعی است نظریه دولت را فوراً به تلگراف اطلاع دهید تا مجدداً مذاکره شود.» (- همان، ۵۸-۲-۵۲-۱۳۰۳.) (۴۴)

سند – ۵

* نامه نخست وزیر انگلیس به شیخ خزعل

رمزی مکدانلد، نخست وزیر انگلیس در نام های خصوصی به شیخ خزعل نوشت که فوراً دست از تدارکات نظامی کشیده با دولت مرکزی کنار بیاید. «باید به آن جناب هشدار دهم که کاسه صبر دولت مرکزی شاید به زودی لبریز شود و در رویداد اسفبار مخاصمات، شما نباید توقع هیچگونه همدردی از من داشته باشید.» (۴۵)

سند – ۶

* آخرین دستور انگلیس به لورن درباره شیخ خزعل

بنابر اسناد موجود در وزارت امور خارجه انگلیس، دولت انگلیس در تلگرامی که به سر پرسی لورن در باره شیخ خزعل فرستاد، به او دستور داد که در تسلیم شیخ خزعل به رضا خان پافشاری کند. لورن که این روزها بر سر راه برگشت خود به ایران در بیت المقدس بسر میبرد، درباره این دستور چنین اظهار نظر کرد: این دستور دولت انگلیس «واقعاً به معنای این بود که ما باید از رضا خان حمایت کنیم و در آخرین مرحله دست از حمایت شیخ خزعل برداریم و نابودی کامل او را در عربستان (خوزستان) فراهم سازیم.» این جملات بخشی از تلگرام سر پرسی لورن به وزارت امور خارجه انگلیس بود که امروز از بیت المقدس به لندن فرستاده شد.( اسناد مؤسسه مطالعات و پژوهش های سیاسی، س ۱۳۰۳، پ ۱۷، صص ۵۳۳ و ۵۳۴.) «پس ازاین اطمینان [بودکه] سردارسپه تصمیم به مسافرت به خوزستان گرفت»( همان، پ ۱۷، ص ۵۵۲.) تا نمایش تسلیم شیخ خزعل و فتح خوزستان اجرا گردد.(۴۶)

سند – ۷

* رضایت خاطر انگلیس از تصمیم رضا خان

مشارالملک، وزیر امور خارجه، امروزبا ارسال تلگرامی به اصفهان، رضایت خاطر ازموند آوی، شارژدافر سفارت انگلیس، را از تصمیم رضاخان، مبنی بر تعویق دو هفته ای عملیات نظامی علیه شیخ خزعل، به اطلاع رئیس الوزراء رساند و از قول آوی گفت که «در ورود سر پرسی لورن مطابق میل حضرت اشرف به این مسئله خاتمه داده خواهد شد… به مأمورین دولت انگلیس در جنوب تعلیمات داده شده، به شیخ خاطر نشان نموده اند که نباید از طرف او و متفقین اش مبادرت به اقدامات خصمانه جنگی بشود.» (۴۷)

سند – ۸

* نتیجه رایزنی های لورن: عذرخواهی شیخ خزعل

سر پرسی لورن، وزیرمختار انگلیس در ایران که اینک در خوزستان بسر میبرد، شیخ خزعل را متقاعد کرد که تن به اطاعت دهد وبا نوشتن نام های به رضا خان خود را مطیع دولت دانسته، علاقه اش را به گفت وگو ابراز نماید. متن نامه شیخ خزعل در پاورقی آمده است. رضا خان دو روز بعد، پس از رسیدن به شیراز و دیدن متن نامه، پاسخ شیخ خزعل را مبنی بر پذیرش اطاعت او به شرط تسلیم قطعی اعلام کرد. (۴۸)

سند- ۹

* رضا خان، عروسک خیمه شب بازی

شارژدافر آمریکا، امروز در گزارشی به وزارت امور خارجه کشور متبوع خود، رضا خان را در قضیه خوزستان، عروسک خیمه شب بازی انگلیس توصیف کرد. موری، شارژدافر آمریکا، پیش از آن که از اطلاعیه تسلیم شیخ خزعل باخبر شود، می نویسد: «کاملاً روشن است که حتی اگر رئیس الوزراء خواهان و قادر به انجام اقدامی برای این مملکت باشد، البته به شیوه نظامی، باز هم چیزی جز یک عروسک خیمه شب بازی نیست که به خواست انگلیسیها حرکت میکند و جزئی از نقشه بریتانیا در جنوب است. وی لزوماً پیروز این جنگ خواهد بود، چرا که همواره شایسته اجرای برنامه های ایشان بوده است.»(۴۹)

سند –۱۰

* فضای سیاسی تهران

ذکاءالملک، وزیر مالیه وجانشین رضاخان در هیأت دولت، امروز با فرستادن تلگرامی، افکار عمومی را به واسطه حضورانگلیس درمصالحه میان دولت و شیخ خزعل مشوش خواند و نوشت: «از مسافرت حضرت اشرف به شیرازافکار مشوش شده، مغرضین القاء شبهه میکنند که با دخالت خارجی آشتی کنان به ضرر مملکت واقع خواهد شد. بعضی حدس میزنند بهبهان برای جنگ تشریف خواهید برد. در مجلس هم ممکن است مذاکره و سئوال شود. درهرحال تسکین و روشن ساختن افکار به نظر لازم میآید مستدعی است دستورکافی در این باب مرحمت فرمایند.»(۴) جرقه تشویشی که ذکاءالملک ازآن یاد میکند، پریروز با درج خبری در روزنامه ایران از قول رویتر، زده شد. (۵۰)

 سند – ۱۱

* آمادگی دولت شوروی برای همکاری همه جانبه با ایران

سرتیپ امان الله میرزا، رئیس ارکان حرب کل قشون، امروزبنا به درخواست رضا خان با آتاشه نظامی و شارژدافر سفارت شوروی دیدار و گفت وگو کرد. در این ملاقات درباره خرید توپ و ارسال فشنگهامذاکره شد و شارژدافر تحویل فشنگها را منوط به حل و فصل موضوع شیلات دانست که باید از تصویب مجلس شورای ملی بگذرد. امان الله میرزا مینویسد: «اهمیت همراهی دولت شوروی را در این موقع [حساس] خاطرنشان نمودم. شارژدافر اظهار داشت که دولت شوروی برای همه قسم همراهی، حاضر ولی دولت ایران استقبال نمی نماید.»(۵۱)

                   جمال صفری

فرانکفورت –  اسفند   ۱۳۹۶

                      

توضیحات و مآخذ:‏

۱- محمّدقلی مجد« از قاجار به پهلوی » مترجمین رضا مرزانی – مصطفی امیری ‏‏- ناشر: مؤسّسۀ‏ ‏مطالعات و پژوهش‌های سیاسی –  ۱۳۸۹‏ – صص ۲۵۷ – ۲۵۶ )

۲ – باستانی پاریزی « مقدّمه و شرح احوال حسن  پیرنیا – مشیر الدوله» – ایران باستان – ‏تألیف حسن پیرنیا ‏‏- جلد ۱- نشر دنیای کتاب – چاپ پنجم – ۱۳۷۰ – ۸۷

 ۳ – یحیی دولت آبادی«حیات یحیی» جلد چهارم– انتشارات: عطّار-  ص  ۲۴۹

۴ – حسین مکی « تاریخ بیست ساله ایران» – جلد دوم – نشر ناشر– ۱۳۶۲ – صص ۳۵۸ – ۳۵۷

۵ – نجفقلی پسیان «ناگفته های عصردو پهلوی» ناشر: نشر ثالث–۱۳۹۰ – ص ۳۹۳

۶ –  عبدالله مستوفی «شرح زندگانی من، یا، تاریخ اجتماعی و اداری دوره قاجاریه جلد ۳» –  نشر زوار – ۱۳۷۷ –  صص ۵۳۹ – ۵۳۷

* ترفند رضا خان علیه معتمد التجار

به دنبال سخنرانی معتمد التجار نماینده آذربایجان در مجلس شورای ملی و انتقادات او از زیر پا گذاشته شدن اصول مشروطیت توسط رضا خان وزیر جنگ- که تلویحا به آن اشاره کرد- رضا خان امروز از حاکم نظامی آذربایجان خواست که «از طرف اهالی آذربایجان تلگرافی به عنوان ذیل به جراید و مقامات عالیه مرکزمخابره شود.» رضا خان خود متن تلگرام را برای حاکم نظامی آذربایجان چنین دیکته کرد:«در تعقیب تلگرافات و عرایض سابقه، مجددا تأکید می نماییم که این وکلای تبریز از طرف ما ملت آذربایجان انتخاب نشده وما آنها را به رسمیت و نمایندگی نمی شناسیم و ابدا از تعیین آنها اطلاع نداریم [ناخوانا] آنها بدهند برخلاف رضا و میل اهالی آذربایجان است. به علاوه ما اهالی آذربایجان روحا و جسمابا [ناخوانا] مقاصد آنها موافقت نداشته و همراه نیستیم.[ناخوانا] فوری در امر انتخاب جدید صادر فرمایند که وکلای حقیقی خود را انتخاب نماییم.» این تلگرام با شماره ۱۸۱۹/ ۱۸۱۸ و به تاریخ ۱۴ برج میزان ۱۳۰۱ با امضای وزیر جنگ و فرمانده کل قشون به تبریز فرستاده شد. »

( حسن فراهانی«روزشمارتاریخ معاصرایران، جلددوم» ص ۴۰۵ به نقل از  روزنامه ایران، شم ۱۲۳۲، ص ۲٫)

** میرزا محسن معتمد التجار

 میرزا محسن معتمد التجار فرزند حاجی میرزا شفیع امین التجار اصفهانی، مشهور به آذربایجانی، متولد ۱۷ شوال ۱۲۹۳در تبریزاست. پدرش از تجار طراز اول ایرانی بود که در استانبول سکونت داشت. پس از مرگ وی، میرزا محسن نیز شغل او را در آنجا ادامه داد و به تجارت پرداخت. وی پس از انقلاب مشروطیت (درحدود ۱۳۲۷ ق) به زادگاهش بازآمد وتا پایان عمردر آنجا ماند؛ درانجمن ملی تبریزعضویت یافت و به نمایندگی مجلس شورای ملی هم برگزیده شد.[ معتمدالتجار که از رجال موجه و مورد احترام مردم وآزادیخواهان بود هنگامی که روس های تزاری, در اردیبهشت ماه ۱۲۸۸ شمسی آذربایجان را تهدید به اشغال میکردند, وی عضو کمیته واسزه بود. این کمیته از سوی انجمن ایالتی آذربایجان, مذاکراتی با محمد علی شاه انجام میداد که بلکه از وقوع این فاجعه جلوگیری نماید, ولی محمد علی شاه هنگامی با خواسته های مردم تبریز موافقت کرد که سپاهیان روس از مرز گذشته بودند. و در دوران استبداد صغیرخانه ودارایی اش در تبریز به تاراج رفت. وی پس ازجنگ های یازده ماهه آزادی بخش مردم تبریزبا مستبدین، ازسوی همشهریانش به نمایندگی دوره دوم مجلس شورای ملی انتخاب میگردد ودر سمت نمایندگی مجلس, رابط بین انجمن ایالتی آذربایجان ومجلس شورای ملی بود.,معتمد التجار در این اوان در تشکیل  انجمن معارف بسیار کوشش کرد

 او از یاران شیخ محمد خیابانی و از اعضای برجسته حزب دموکرات بودکه به نمایندگی مردم آذربایجان دردوره چهارم مجلس شورای ملی انتخاب میگردد. معتمد التجار نطق مؤثرش در همین دوره، که در ۱۲ مهر (میزان) ۱۳۰۱درباره نقض قانون اساسی واجرا نشدن قوانین درکشور به ویژه در آذربایجان، ایراد کرد مشهوراست. او لبه تیز حملات خود را به سمت رضا خان سردار سپه (وزیر جنگ) نشانه رفت و او را متهم به قلدری و قانون شکنی ساخت. سخنانش در مجلس سر و صدایی به راه انداخت. در حمایت از او سید حسن مدرس (نماینده مردم تهران) نمونه هایی از اعمال نیروهای نظامی را برشمرد و وزیرجنگ را تهدید کرد که در صورت ادامه این قانون شکنیها و زورگوییها استیضاح و برکنار خواهد شد. سخنرانیهای آنان در بیرون از مجلس پیآمد هایی را سبب شد و برخی را له یا علیه آنان برانگیخت؛ طوری که سردار سپه را واداشت ازسمت وزارت جنگ استعفا کند. (علوی، رجال عصر مشروطیت، ص ۱۱۰؛ دولت آبادی، حیات یحیی، ج ۳، ص ۱۵۶؛ بهار (ملک الشعرا)، تاریخ مختصر احزاب سیاسی ایران،ج۱،صص ۲۲۳تا۲۲۹).به نقل از(حسن فراهانی «روزشمارتاریخ معاصر ایران ، جلد  دوم» ص ۴۰۳) و( سایت تبریز نیوز)

۷-«مصدق درمقام وزیرامورخارجه”خاطرات پرخطر”»دنیای اقتصادشماره ۴۰۷۱- تاریخ  ۱۳۹۶/۰۳/۲۷

۸ – «خاطرات  وتألمات مصدق» به کوشش ایرج افشار– انتشارات علمی – پائیز ۱۳۶۵ – صص ۱۶۳ -۱۶۲

۹ –  بهرام افراسیابی « مصدق و تاریخ» – انتشارات نیلوفر – ۱۳۶۰ – ص ۷۵ )

۱۰- ازکتاب الکترونیکی«جمهوری خواهی در ایران، پیشینه ی تاریخی»، فراهم آورده ی ناصر رحیم خانی .کتاب سال ۲۰۰۴ میلادی ، ۱۳۸۳خورشیدی چاپ شد به همت نشر باران ــ سوئد

۱۱- یحیی دولت آبادی«حیات یحیی» جلد چهارم –  صص ۳۰۱ – ۳۰۰

* دیدار معاون وزارت خارجه با وزیرمختار انگلیس

رضا خان وزیر جنگ که اینک اداره دولت را نیز تا تشکیل کابینه به عهده دارد، معاون وزارت امور خارجه را نزدسرپرسی لورن وزیرمختارانگلیس در تهران فرستاد و دو خواسته را مطرح کرد: گرفتن ۳۰۰ هزار تومان مساعده، دریافت مساعده های ماهیانه از بانک شاهنشاهی یا شرکت نفت انگلیس و ایران از محل حق امتیازنفتی ایران. لورن درپاسخ این درخواستها گفت این موضوع به عهده بانک است، اما درنبود دولت من نمی توانم بانک را تحت فشارقراردهم. معاون وزارت امور خارجه در این دیدار اظهار داشت اگر به ایران یاری داده نشود، کشور در وضعیت ناامیدکننده ای قرار خواهد گرفت. وزیرمختارهم گفت: «این نتیجه منطقی سیاستهای مصیبت باردولتهای پی درپی ایران می باشد که قطعا دولت بریتانیای کبیر را برای کمک به ایران ملزم نمی کند.» لورن خلاصه ای از این دیدار را به لرد کرزن فرستادودر پایان آن نوشت: «خودداری از بررسی این پیشنهادات ممکن است تشکیل دولت را تسریع کند. مطمئنا وضعیت مالی ایران ناامیدکننده است؛[و] تنها نگرانی من این است که مبادا این وضعیت منجربه سقوط رضا[ خان] وهمراه او منجربه ازبین رفتن آخرین عناصر مؤثر[ایجاد] ثبات دراین کشورشود.» (ر. ک: ۱۲ خرداد) حسن فراهانی «روزشمار تاریخ معاصر ایران  ، جلد  دوم» ص ۱۳۵  – FO E 5470 /7 /34 .

* توصیه غیرمستقیم به بانک برای پرداخت مساعده به رضا خان

کنت بالفورمشاورالی پادشاه انگلیس درپی ابرازنگرانی وزیرمختارکشورمتبوعش درایران، سرپرسی لورن، نسبت به سقوط رضا خان در صورت عدم اعطای مساعده (ر. ک: ۶ خرداد) امروز به لورن نوشت که «من به اطلاع بانک [شاهنشاهی] می رسانم که هیچ مشکل سیاسی با دادن مساعده به وزیر جنگ به صلاح دید خود ندارد؛ واین که دولت انگلیس می تواند دراین باره مسئولیتی نپذیرد.» –  پیشین – ص ۱۴۶ –  FO E 5585 /7 /34 .

* نوکری وزیر جنگ برای انگلیسها

احمدشاه امروز درگفت و گو با بصیرالدوله در مورد رضا خان وزیر جنگ گفت این که میگویند «تمام رفتار و اقدامات وزیر جنگ به نقشه سفارت انگلیس است، بر خود من هم پوشیده و پنهان نیست. کاملاً مطلع و مستحضرم که وزیر جنگ نوکر آنهاست. هر چه را که میل آنهاست او انجام میدهد.» وی در ادامه به بصیرالدوله گفت: «الآن کار وزیر جنگ به جایی رسیده که قدرتش از ناصرالدینشاه هم بیشتر شده» است.(هروی بصیرالدوله، رضا، دوسال روابط محرمانه احمد شاه درسفارت شوروی، به کوشش مجید تفرشی، تهران، نشر تاریخ ایران، ۱۳۷۲٫صص ۱۳۲ تا ۱۳۴.) و نگاه کنید به حسن فراهانی «روزشمار تاریخ معاصر ایران ،  جلد سوم»  – ص ۳۶۷

۱۲- عبدالله مستوفی « شرح زندگانی من، یا، تاریخ اجتماعی و اداری دوره قاجاریه جلد ۳ »– صص ۵۶۷ – ۵۶۶

۱۳ – ملک الشعراء بهار « تاریخ مختصر احزاب سیاسی ایران» جلد دوم – انتشارات امیر کبیر – ۱۳۶۳- صص  ۲۸- ۲۷

۱۴- پیشین – ص ۲۹

۱۵-  پیشین – صص ۵۵ – ۵۴

۱۶-  پیشین  ۳۹   – ۳۶

۱۷ – محمد قلی مجد « از قاجار به پهلوی»– صص  ۲۶۳ ‏- ۲۵۹

۱۸ – نصرت‌الله سیف پور فاطمی، « آیینه عبرت، » خاطرات دکتر نصرت‌الله سیف پورفاطمی، جلد اول – ‏انتشارات جبهه ملّیون ایران – چاپ لندن – ۱۳۶۸ –  ‏ ص۳۴۵   ‏

۱۹- « تجدّد آمرانه » (جامعه و دولت درعصر رضا شاه )- گرد آوری  و تألیف تورج اتابکی – ترجمه مهدی حقیقت خواه –   انتشارات ققنوس – چاپ سوم – ۱۳۹۱ – ص- ۶۵

۲۰ – گنجینه خواف (درس ها و یادداشت های روزانه شهید سید حسن مدرس در تبعید) نویسنده: نصرالله صالحی -ناشر: طهوری-  ۱۳۹۱ – ص ۳۵

۲۱-  پیشین، ص ۳۶

۲۲ –  پیشین، ص ۶۴

۲۳ – «خاطرات سیاسی  رجال ایران» جلد ۱ – به اهتمام  علی جانزاده ‏- انتشارات جانزاده – ‏شهریور ۱۳۷۱ – ص ‏‏۲۳۶‏

۲۴ –  خانم هما ناطق« روحانیت »- سایت خانم هماناطق ‏( کامل آن در  سایت هما ناطق)

http://www.homa-nategh.net/index.html

۲۵- دکترغلامحسین صدیقی« جنبش های دینی ایرانی درقرنهای دوم وسوم هجری »- شرکت انتشاراتی پازهنگ – ۱۷۲ – صص ۲۰ – ۱۹

۲۶ – سایت تابناک- ۷ اردیبهشت۱۳۸۷

۲۷ –  حسین مکی « تاریخ بیست ساله ایران»  جلد ششم – نشر ناشر – ۱۳۶۲ – صص ۲ – ۱

۲۸ –   آصفی رامهرمزی و غلامرضا وطن دوست  «سردارسپه و فروپاشی دودمان قاجار،  انتشارات نوید – ۱۹۸۳ ، صص ۱۶۹ تا ۱۷۲

۲۹-  گفتگوی عبدالله  شهبازی  با دکتر محمدقلی مجد « اسناد علنی شده دولت آمریکا، تاریخ پهلوی، و لابی سانسور– بایکوت در حوزه تاریخنگاری معاصر ایران» – فصلنامه تاریخ معاصر ایران، شماره ۲۵، بهار ۱۳۸۲، صص ۱۸۶ – ۱۸۵

۳۰ – پیشین – صص ۱۹۴ -۱۹۳

۳۱ – نشریه دنیای اقتصاد شماره : ۱۷۱۱ –  ۱۳۸۷/۱۰/۲۳

۳۲-  جمال صفری « خصوصیات اخلاقی و فضیلت های انسانی  دکتر محمد مصدّق» – انتشارات مصدق – فاطمی ، اسفند ۱۳۹۴ – صص ۶۵ – ۶۰

۳۳ – یحیی آرین پور کتاب «از صبا تا نیما ( تاریخ ۱۵۰ سال ادب فارسی)جلد ۲»  – ناشر: زوّار – ‏چاپ هفتم، ۱۳۷۲ – ‏صص – ۳۶۲ – ۳۶۱

۳۴ – حسین مکی در  کتاب «تاریخ ۲۰ساله ایران » جلد سو‏م – نشر ناشر – ۱۹۶۳ – ‏۱۰۷ – ۹۲ )

۳۵ –  ‏عبدالله شهبازی«ماجرای قتل ماژورایمبری»- سایت روزنامه همشهری – دوشنبه ۹ مرداد ‏‏۱۳۸۵‏

۳۶ – مدرس در نطق خود در مجلس شورای ملی نقل از صورت مذاکرات مشروح مجلس مورخه ۷ اسد ۱۳۰۳برابر۲۶ذیحجه ۱۳۴۲

۳۷ –  نگاه کنید به فصل هشتم «از قاجار تا پهلوی» ، صص ۳۴۱ – ۳۰۵

۳۸ – حسن فراهانی «روزشمار تاریخ معاصر ایران جلد چهارم»نشر: موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، ۱۳۸۵ – ص ۹

۳۹ – کتاب شرح رجال سیاسی نظامی معاصر ایران، ج ۱، نوشته دکتر باقر عاقلی، انتشارات گفتار با همکاری نشر علم، ۱۳۸۰  – ص ۶۱۰

۴۰- احمد کسروی « زندگانی من» – ۱۳۲۳ ، صص ۲۳۲ – ۲۳۱

۴۱ – دکترعلی اصغر زرگر« تاریخ روابط سیاسی ایران و انگلیس در دورۀ رضا شاه » ترجمۀ کاوه بیات -، انتشارات پروین و انتشارات معین – ۱۳۷۲ .، ص ۱۱۳. به نقل از نامۀ  لورن  به کرزن ، ۲۱ مه ۱۹۲۳ / ۳۱ اردیبهشت ۱۳۰۲  – FO 371/ 9024.   E6353/77/34.

۴۲ – حسن فراهانی «روزشمار تاریخ معاصر ایران  ، جلد  دوم» ،  صص ۶۰۸ – ۶۰۷

۴۳ –  حسن فراهانی «روزشمار تاریخ معاصر ایران  ، جلد سوم»،  ص۱۰۹

* مکی، تاریخ بیست ساله ایران، ج ۲، صص ۲۲۳ تا ۲۳۲؛ اسناد مؤسسه مطالعات و پژوهش های سیاسی، س ۱۳۰۳، پ ۱۸، صص ۵۵۴ تا ۵۶۱. «لورن در تحلیل خود انگلیس را در مقابل دو گزینه می بیند: حمایت از حکومت قدرتمند مرکزی و واگذاری اموری که در ایران با تصدی انگلیس اداره میشوند به این حکومت و یا ادامه شرایط فعلی، یعنی کنترل امور مؤثر در منافع انگلیس از طریق عوامل محلی؛ در ادامه او با عنایت به اینکه رضا خان علیرغم نداشتن اطمینان کامل به انگلیس تاکنون به این کشور دروغ نگفته است و از سویی انگلیس را عاملی برای اتحاد در مقابل روسیه و ترکها می بیند، گزینه نخست را پیشنهاد میدهد.» (FO E 6353/77/34)

۴۴ – « اسناد وزارت امور خارجه،  ۵۸-۲-۵۲-.۱۳۰۳ » ، نگاه کنید به حسن فراهانی «روزشمار تاریخ معاصر ایران  ، جلد چهارم »  ص۳۳۳

۴۵- لورین، شیخ خزعل و پادشاهی…، ص ۷۰.

۴۶-   حسن فراهانی «روزشمار تاریخ معاصر ایران  ، جلد چهارم »  ص   ۳۷۴

۴۷- پیشین ، صص ۴۰۹  – ۴۰۸

۴۸-   پیشین، ص ۴۱۷

۴۹ –   محمد قلی مجد، «از قاجار به پهلوی»…، ص ۳۲۲.

۵۰ –  «روزشمار تاریخ معاصر ایران  ، جلد چهارم » ، ص ۴۱۷

۵۱ –   اسناد مؤسسه مطالعات و پژوهش های سیاسی، س ۱۳۰۳، پ ۱۷، ص ۶۳۶.

            

برای مطالعه متن کامل کتاب با فرمت پی دی اف لطفا اینجا کلیک کنید

خروج از نسخه موبایل