کنگره وحدت بخشی از چپ ایران تا چند روز دیگر برگزار میشود. این یادداشت را به همین مناسبت مینویسم و نخست طرح یک پرسش اساسی:
چپ ایران تاریخی طولانی و سرشار از پیکار و تلاشهای حماسی در کارنامه خود دارد چنان که بی گزافه میتوان گفت در یک قرن گذشته چه در امر پیشینه پیکارهای سیاسی و فرهنگی و چه در زمینه تحمل خسارات و هزینههای سنگین انسانی با هیچ جریان سیاسی دیگر تاریخ ایران قابل مقایسه هم نیست. چرا این پر سابقه ترین و پیکارگرترین جریان تاریخ ایران، در سرزمین تشنه عدالت و آزادی از وزن و اعتبار در خور خویش برخوردار نیست؟
پاسخ کامل و همه جانبه به این پرسش مستلزم یک پژوهش اجتماعی-تاریخی همه جانبه است. در این جا من فقط به چند نکته مهم اشاره میکنم:
– در صفوف پرسابقه ترین حزب چپ، حزب توده ایران کادرها و اعضای صاحب نام، فداکار و مبارز کم نبودهاند. اما چرا این جریان هیچ گاه به فراخور فداکاریهای اعضاء و در حد روشنفکران و نویسندگان و شاعران طرفدار خود اعتبار اجتماعی و سیاسی کسب نکرد؟ امروز این واقعیت را همه میدانیم که شیفتگی و وابستگی رهبری حزب توده ایران به اتحاد شوروی به اعتبار حزب در انظار ایرانیان که نسبت به اعمال نفوذ قدرتهای خارجی در ایران حساس بودهاند، لطمه زده است اما پرسش اساسی تر این است که آن گونه نگرش چقدر یک جریان سیاسی را از دلیل وجودی خود بیگانه میکند و آن را از تفکر و تعمق مستقل و انجام وظایف ذاتیش که درک و تحلیل انضمامی از شرایط ملی و داخلی و تدوین راهبرد سازگار با آن شرایط است باز میدارد و در نتیجه آن را از وظایف اصلیاش که تولید و بازتولید مبانی اندیشه و راهبرد سیاسی چپ برای شرایط مشخص ایران است تهی میکند؟
کاریز درون جان تو میباید/کز عاریهها تو را دری نگشاید
یک چشمه که از درون تو میجوشد/ به از رودی که از برون میآید
“مولانا”
جریان فدایی چه داشت که در سال ۵۷ یعنی زمانی که هشت سال از عمر آن میگذشت با اقبال بی سابقهای بویژه درمیان طبقه متوسط، روشنفکران، دانشگاهیان و کارگران صنعتی مواجهه شد؟
مهمترین مشخصه جریان فدایی قائم به ذاتی و استقلال آن از قطبهای جهانی بود. فلسفه پیدایش فدائیان نیز همین است و اگر حزب توده ایران تابع مصالح شوروی تلقی نمیشد احتمالا جریان فدایی هم دلایل وجودی نداشت و متولد نمیشد.
بنیان گذاران جریان فدایی از جمله پویان، احمد زاده و بیژن جزنی همگی در این مساله اشتراک نظر داشتند که چپ ایران برای شرایط ایران تولید اندیشه کند نه آن که مصرف کننده نظرات و اندیشههای وارداتی روسی و چینی باشد. تفکرات و نظریات وارداتی احزاب غیر ایرانی نیز برای آنان تا آنجا ارزشمند و مفید فایده بود که به تحلیل و تبیین شرایط انضمامی (مشخص) ایران و تولید اندیشه داخلی کمک کنند. و طبعا چنین نگرشی است که میتواند به اعتبار جهانی چپ ایران نیز کمک کند و چپ ایران نیز به سهم خود چیزی به تجارب جهانی بیفزاید.
امروز کمتر کسی به مشی چریکی و به اساسنامه و برنامه گذشته جریانات فدایی باور دارد، اما چه کسی میتواند منکر اهمیت و ضرورت حضور یک جریان چپ قائم به ذات و نشات گرفته از نیازهای ملی ایران باشد. ما امروز در شرایط ملی و جهانی کاملا متفاوتی از دوران تولد جریان فدایی قرار داریم. بسیاری از نظرات و باورهای گذشته در محک تحولات تاریخی رنگ باختهاند و جای خود را به نگرشهای جدیدتر دادهاند، با این همه فلسفه وجودی چپ مستقل که علت پیدایش جریان فدایی بود، همچنان به قوت خود باقیست و در آینده نیز چنین خواهد بود.
نزدیک به نیم قرن پس از تولد سازمان فدایی آنچه به عنوان میراث گرانقدر آن برای ما باقیمانده را میتوان در سه وجه زیر خلاصه کرد:
-عشق و وفاداری به آرمان سوسیالیسم
-سخاوت در استقبال از هزینه مبارزه سیاسی
-باور به استقلال چپ در عین همبستگی به همه جنبشهای عدالت خواهانه جهان
امروز نیز همچنان وفاداری به همین سه اصل پیش شرط شکل گیری و حضور موثر چپ در جلب اعتماد مردم و توانایی آن در امر سازماندهی مطالبات کارگران، جوانان و زنان ترقیخواه و دیگر لایههای تشنه آزادی و عدالت در جامعه ایران است.
در گذشته آنجا که تحت تاثیر تفکر اردوگاهی آزادیها را فدای مبارزه ضد امپریالیستی فرقه مذهبی حاکم شده در ایران کردیم به همین اصول نخستین پشت کردیم.
بگذارید این را هم بگویم که وفاداری به اصل استقلال چپ و اتکاء به پشتوانههای داخلی بود که مرا و بسیاری از همرزمان دیگرمان را برآن داشت که در مقاطع حساس هم با فشارهای خرد کننده برای انحلال سازمان در حزب توده مخالفت کنیم و هم در سخت ترین شرایط تشکیلاتی و مالی در زمانی که با وحشیانه ترین سرکوبها و بیدادهای جمهوری اسلامی دست و پنجه نرم میکردیم به وسوسههای کمکهای مالی و امکاناتی دیکتاتوری عراق قاطعانه نه بگوئیم و امروز نیز طبعا با همان نگرش حاضریم در حد ظرفیت و توان خود با چپ وفادار به اصول بالا همراهی و از آن حمایت کنیم. پانویس (۱)
از تکرار این حرف خسته نمیشوم که ایران بیش از هر زمان برای استقرار دموکراسی و پیشرفت و توسعه اجتماعی به یک جریان چپ قائم به ذات، متکی به کارگران، روشنفکران ترقیخواه و همه اقشار و لایههای عدالت خواه نیازمند است، جریانی که بتواند با درک شرایط کشور مطالبات عدالت خواهانه این اقشار جامعه را با خواستههای آزادیخواهانه اکثریت مردم پیوند زده و پرچم مبارزه با فرقه مذهبی حاکم را بلند کند.
تفرقه چپ و رقابتهای توام با روشهای تخریبی رایج میان گروههای این طیف نیز در ۴ دهه گذشته اگر بیش از سرکوبهای خونین جمهوری اسلامی در تضعیف آن موثر نبوده باشد کمتر هم نیست.
اگر سرکوب و اعدامهای جمهوری اسلامی موجب حذف بسیاری از کادرهای موثر و مجرب جریانهای طیف چپ در ۴ دهه گذشته بوده، تفرقه و رقابتهای میان گروهی این طیف موجب کاهش اعتماد عمومی و انفعال و رویگردانی هزاران تن از نیروهایی شده که به طور بالقوه میتوانستهاند در صفوف این جریانات فعال و اثرگذار باشند.
اما فراموش نکنیم که فقدان دموکراسی تشکیلاتی و نگرش تنگ نظرانه “انسجام ایدئولوژیک” که کورانهای مخالف مرکزیت را برنمی تابید و مانع جریان تبادل اندیشه که لازمه شکوفایی و پویایی اعضاء و تشکیلات بود، از مهمترین دلایل تفرقه فدائیان، به شمار میروند. مثلا این که رهبری چند نفره سازمان به این نتیجه میرسید که حق دارد سازمان را در حزب توده ادغام کند، بدون آن که نظر اعضای سازمان را جویا شود، صرفنظر از درستی و یا نادرستی انحلال سازمان درحزب توده طبعا حرکتی ضد تشکیلاتی، ضد دموکراتیک، و تفرقه افکنانه بود.
آیا آرمان عدالت خواهانه چپ در جهان به فراموشی سپرده شده؟
عدالت خواهی (به مفهوم عدالت اقتصادی) فراموش نشده. شکست خورده. شکستی سنگین و تاریخی از سرمایه داری لگام گسیختهی چهار دهه گذشته جهان. و اما چرا این شکست سنگین و چه آیندهای در انتظار آن.
عدالت خواهی که در این مقاله همه جا به معنای تقسیم عادلانه ثروت میان افراد جامعه به کار میرود همراه با پیدایش جامعه متولد شده است.
جوامع آغازین، همگی در اشتراکی بودن کم یا بیش همسانند. این جوامع بر اساس “قرارداد اجتماعی” نانوشتهی زمانه خود برای همه افراد در استفاده از امکانات و تولیدات جامعه حق برابر قائل بودهاند.
بعدها با بزرگتر شدن جوامع و پیچیده تر شدن مناسبات اجتماعی، مالکیت خصوصی پدید میآید و در پی آن با آغاز فرایند “استثمار انسان از انسان” جوامع به طبقات استثمارگر و استثمار شونده تقسیم میشوند.
تبدیل جوامع بشری به طبقات برده داران و بردگان و در مراتب بعدی به اشراف، فئودالها و بندگان (سرف ها) و نهایتا به سرمایه داران (بزرگ و کوچک) و کارگران و کارمندان و… به گسترش نابرابریهای اقتصادی و اجتماعی میانجامد. تاریخ مبارزه انسان علیه بیدادگری از جمله نابرابری اقتصادی به قدمت تولد جوامع است.
چپ و بحران هویت
فروپاشی نظامهای شوروی و کشورهای اروپای شرقی و گرویدن چین به سرمایه داری و اقتصاد بازار بزرگترین شکست ایدئولوژیک- سیاسی جنبش جهانی عدالت خواهانه در تاریخ معاصر است که پیامدهای زیادی در تشدید بحران هویتی چپ و تضعیف جنبشهای عدالت خواهانه در سراسر جهان بر جای گذاشته است.
انتظار از یک ایدئولوژی و یا یک انقلاب هر اندازه که بزرگتر باشد شکست آن موجب سرگشتگی و نومیدیهای گسترده تر و دیرپاتری در میان باورمندان و هواداران آن میشود.
پس از جنگ دوم جهانی که نقش اتحاد شوروی در شکست ارتش نازی بسیار چشمگیر بود به یکباره بخش اعظم اروپای شرقی زیر سیطره اتحاد شوروی و احزاب کمونیست دنباله رو شوروی قرار گرفت.
درسه دهه نخست نیمه دوم قرن بیستم جاذبه اندیشههای چپ و سوسیالیسم با هیچ اندیشه و ایدئولوژی دیگری در جهان قابل مقایسه نیست. پیروزی کمونیستها در چین و کوبا و اروپای شرقی و گسترش بی سابقه نفوذ احزاب کمونیست در اروپای غربی و بسیاری از کشورهای جهان سوم این تصور که جهان به نحوی شتابان فرایند “گذار از سرمایه داری به سوسیالیسم” را طی میکند، اذهان صدها میلیون انسان شیفته عدالت را در پنج قاره عالم تسخیر کرده بود. بسیاری ازر وشنفکران سرشناس نیز شیفتگی خود را نسبت به کمونیسم پنهان نمیکردند. در چنین فضایی بود که سرمایه داری جهانی تا اندازهای در موضع تدافعی قرار داشت و سرمایه از وحشت طغیان کارگران و پیروزی کمونیستها به اصلاحات اجتماعی، برنامههای تعدیل ثروت و تامین اجتماعی تن میداد.
شگفت انگیز است که حتی کنگره بیستم حزب کمونیست شوروی و گزارش تکان دهنده خروشچف درباره جنایات هولناک دوران استالین و دادگاه انقلابی بریا نیز بیش از آن که از اعتبار “سوسیالیسم واقعا موجود” در جهان بکاهد در اذهان بسیاری از کمونیستها و جنبشهای عدالت خواه نشانه ظرفیت انتقاد و انتقاد از خود و پیشرفت اصلاحات در نظام شوروی تلقی میشد.
اما نظام بوروکراتیک و متصلب شوروی و بلوک شرق از درون در حال پوسیدن و فرو ریختن بود. بلوک سوسیالیسم سرانجام ظرف چند سال به سرعت فرو پاشید و به همراه آن همه آرزوها و امیدهایی که نسبت به کمونیسم در جنبشهای عدالت خواهانه و احزاب و سازمانهای کمونیستی در سراسر جهان پدید آمده بود در این زلزله مهیب تاریخی زیر آوار آرزوهای درهم شکسته مدفون شدند. چپ حتی چپ سوسیال دموکرات کشورهای اروپایی نیز دچار بحران هویت شد. بحرانی که هنوز ادامه دارد.
تهاجم سرمایه علیه کار
این امر اتفاقی نیست که فرایند فروپاشی اتحاد شوروی سوسیالیستی و نظامهای اروپای شرقی، همراه است با تهاجمی تر شدن چهره سرمایه داری جهانی و تشدید فشارهای محافل مالی و سرمایههای جهانی به دستاوردهای مبارزات اجتماعی و اقتصادی کارگران و کارمندان در قلب کشورهای پیشرفته سرمایه داری.
این دوره که با برآمدن حکومتهای تاچر در بریتانیا و ریگان در آمریکا آغاز میشود، دورهی یکه تازی سرمایه داری جهانی و شتاب گرفتن روند جهانی شدن به سود سرمایه و به زیان کار است.
با این همه برخلاف توهم نظریه پردازانی که سقوط اردوگاه شرق را “پایان تاریخ” اعلام کردند (فوکویاما این اصطلاح را از هگل به عاریت میگیرد) یک ربع قرن پس از فروپاشی بلوک شرق، نظام جهانی سرمایه داری نیز در بحرانهای اقتصادی و سیاسی غرق شده است.
اما اکنون در چشم انداز آینده جهان، عمیق تر شدن بحرانهای سرمایه داری و ضرورت تاریخی به میدان آمدن جنبشهای چپ نوین و بازسازی شده را میتوان در همه جا بویژه در ایران به روشنی نظاره کرد.
بحران هویت چپ در ایران
چپ ایران در سه دهه گذشته شکستی سه گانه را تجربه کرده است:
یک جنبهی شکست چپ همان شکست ایدئولوژیک و سیاسی جهانی آن است که پیامدهای ویرانگری بر همه جریانات این طیف در سراسر جهان از جمله در ایران برجای گذاشته است.
اما مهمترین عامل شکست چپ ایران در چهار دهه گذشته بی اعتنائی آن در نخستین سالهای پس از انقلاب به آزادیهای سیاسی و درغلتیدن به دام “مبارزه ضد امپریالیستی” است که رهبران جمهوری اسلامی از آن برای تحکیم دیکتاتوری مذهبی و آمریکاستیزی مورد نیاز خود بهره برداری تاریخی کردند. این دیدگاه در عمل بخش عمده چپ ایران را با پای خود به قربانگاه دیکتاتوری مذهبی برد. البته برخی از گروههای چپ در گذشته با آمریکاستیزی جمهوری اسلامی همراهی نکردند، اما آنها نیز تحت تاثیر باورهای سنتی و اعتقاد به دیکتاتوری پرولتاریا پیشینه قابل دفاعی در دفاع از آزادیهای سیاسی از خود به جای نگذاشتهاند.
اگر جریانات چپ ایران پس از انقلاب به جای افتادن در دام “مبارزه ضد امپریالیستی” و دشمنی با “لیبرالهای داخلی” با همان نیروهای لیبرال و سایر جریانات ملی همراه میشدند و به جای شعار مرگ بر آمریکا شعار زنده باد آزادی که یکی از اهداف انقلاب بود سر میدادند، امروز از وزن و اعتبار بیشتری در جامعه ایران برخوردار بودند و پشتوانه تبدیل شدن به یک جریان نیرومند را دارا بودند.
ما تحت تاثیر همین تفکر بی اعتناء به آزادیها و حقوق شهروندی در بدو انقلاب از محاکمات صحرایی و بدون دسترسی به وکیل متهمانی که وحشیانه اعدام شدند پشتیبانی کردیم، ۱۰ سال بعد در تابستان ۶۷ جمهوری اسلامی هزاران زندانی سیاسی را قتل عام کرد.
حمایت ما از اعدامهای پس از انقلاب و حمایت ما (فدائیان، تودهایها، مجاهدین خلق و…) از اشغال سفارت آمریکا و سرکوب جریانهای لیبرال، حمایت ما از رژیم جدید در پیشبرد استراتژی مبارزه علیه “امپریالیسم و متحدان داخلی آن” چه قدر در تقویت سرکوبگران حاکم و بی اعتبار شدن چپ در انظار ایرانیان بویژه قربانیان سرکوب نقش داشته است؟ در نومید شدن طبقه متوسط و روشنفکران از چپ و ترغیب رژیم به کشتارهای پس از آن، از جمله کشتار هولناک تابستان ۶۷ چطور؟ و شگفتا که هنوز فکر و عمل گذشته مان را بطور همه جانبه به نقد نکشیدهایم.
سومین عامل ضعف چپ در ایران سرکوب سیستماتیک آن در چهار دهه گذشته است. اکثریت قریب به اتفاق کادرهای همه گروههای چپ ایران یا در جریان سرکوب چپ جان باختند و یا از محیط اجتماعی خود کنده شدند و راهی تبعید شدند.
این مصائب جریان چپ را از قسمت عمده ذخایر تجربی و فکری آن که میتوانست در نقد گذشته، تولید اندیشه و گفتمانها و روشهای نوین و سازماندهی مجدد طیف چپ موثر باشد، محروم کرد.
به برخی از دلایل ضعف چپ در ابتدای این مقاله اشاره داشتم. امروزه ایران مثل بسیاری از کشورهای دیگر جهان زمین بارآور یک جریان چپ نو و دموکراسی خواه است. اگر دیریا زود از دل جامعه ایران چنین جریان مدرن و سازمان یافتهای با راهبرد متکی بر دو پایه آزادی و عدالت اقتصادی و برنامهای با مضمون سمتگیریهای سوسیال و تامین اجتماعی شکل نگیرد، هیچ بعید نیست که در تحولات آینده فاشیسم
مذهبی و نظامی بر امواج نارضایتی اکثریت تهیدست جامعه ایران سوار شود.
در کشورهای اتحادیه اروپا نیز میتوان چنین وضعی را مشاهده کرد، اکثریت مردم از وضع موجود ناراضی و خواهان عدالت اجتماعی و پایان دادن به نابرابریهای غیرقابل تحمل اقتصادی هستند، اما جریانهای چپ ضعیف تر از آن هستند که بتوانند بیرق رهبری مردم را در دست گیرند. و درست در چنین فضایی است که جریانات پوپولیستی با گرایشهای ناسیونالیستی و نئوفاشیستی به میدان آمدهاند.
تحول هویتی چپ ایران؟
ناکامیها و شکستهای مصیبت بار گذشته به ما میآموزد که چپ نوین ایران در صورتی در حال و آینده ایران در تحقق عدالت اقتصادی در جامعه ایران موثر خواهد بود که:
-در دفاع از آزادیهای سیاسی و حق شهروندی و مبارزه با هرگونه فساد و رانت خواری، تبعیض عقیدتی، مذهبی و جنسی پیشگام باشد و برنامه و استراتژی خود را بر دو ستون آزادیخواهی و عدالت خواهی (اقتصاد) استوار سازد. در آیندهی سیاسی ایران نه آزادیخواهی بدون عدالت خواهی ظرفیت تغییر بنیادی در وضع موجود دارد و نه عدالت خواهی بدون آزادیخواهی واقعی میتواند منشاء تغییر و تحول باشد.
-چپ ایران چه به لحاظ ایدئولوژی و چه از نظر ریشه و پیشینههای تاریخی متنوع است. فصل مشترک همه آنها اما عدالت خواهی (سوسیالیستی) است. در این طیف محافل و عناصری که هنوز بر آزادی سیاسی بی اعتنا هستند و به برخی از اصول آزموده گذشته از جمله دیکتاتوری پرولتاریا پای میفشرند بیش از آن که بتوانند به شکل گیری چپ نوین کمک کنند، نقش بازدارنده ایفاء میکنند.
اما گرایشها و محافل چپ حامی آزادیهای سیاسی و حقوق برابر شهروندی که تلاشهای سیاسی خود را بر روشها و راهبردهای بی خشونت استوار کردهاند اجزاء مستعد و سازنده یک گفتمان نوین عدالت خواهانه و یک سازمان سیاسی (حزب) مدرن چپ در ایران امروز و آیندهاند. موانع و مرزهایی که از اعتقادات مذهبی و غیر مذهبی و یا پیشینههای جداگانه سیاسی و مناسبات عاطفی سکتاریستی و حتی اختلافات تاکتیکی در سیاستهای روز پدید میآید همگی برای همراه شدن این جریانها و محافل در ایجاد یک حزب نیرومند چپ قابل عبورند و نباید آنان را در محدودههای کوچک خود حبس کند.
وحدت حزبی بر اساس برنامه و اساسنامه مدرن
در احزاب مدرن چپ باید به جای انسجام آهنین حزبی، حضور گرایشات متفاوت به رسمیت شناخته شود، تا جریانهای متفاوت عقیدتی و مذهبی و نگرشهای گوناگون بتوانند بر اساس مشترکات خود متحد شوند. مشترکاتی که نه در باورهای ایدئولوژیک و مذهبی بلکه در برنامه سیاسی مشترک خود را مینمایانند.
کدام برنامه برای چپ مدرن ایران
یکی از دشوارهای بزرگ سیاست و برنامه چپ در گذشته عدم انطباق آرمان با رئال پولتیک بوده است. سیاست و برنامهای که بتواند در عمل شهروندان را به خود جلب کند و در نهایت ایده آلهای دور و دراز را با سیاستهای روز سازگار کند. برای روشن تر شدن این بغرنج به توضیح زیر توجه کنید:
-هرچه کار ارزان تر و کارگران بی سازمان تر و بی دفاع تر باشند سرمایه گذاری و احتمال رشد اقتصادی بیشتر است!
-هرچه مالیات بر سود سرمایه کمتر باشد و سودهای دراز مدت برای سرمایه گذاری تضمین شده تر باشد امکان جلب سرمایههای خارجی و داخلی و رشد اقتصادی بیشتر است.
-هرچه قوانین و مقررات حافظ زیست محیط و بهداشت عمومی سخت گیرانه تر باشد، سرمایه داران ناراضی ترند، اما این گونه رشد اقتصادی که میتواند ظرف چند سال تولید ملی یک کشور را دو و حتی چند برابر کند، ولی با وجود اشتغال زایی، شکافهای طبقاتی را در جامعه عمیق تر میکند و سودهای حاصل از رشد تولید ملی به جیب اقلیت کوچکی از جامعه سرازیر میشود، در حالی که اکثریت مردم فقیرتر میشوند یا دست کم بهبود چشمگیری در وضع آنها پدید نمیآید. به عبارت دیگر این گونه رشد اقتصادی به توسعه که مشروط به تحقق نسبی عدالت اقتصادی و تکامل موزون در عرصههای اجتماعی و فرهنگی و ایجاد فرصتهای برابر و تحکیم پایه دموکراسی است نمیانجامد.
اما از آن طرف در شرایط تسلط سرمایه داری جهانی بر بازارهای جهان، اگر در یک کشور معین برای توزیع عادلانه ثروت، مالیات بر سرمایهها از حد معینی فراتر رود و دستمزد کارگران و کارکنان بخشهای مختلف اقتصادی بیش از حد معینی افزایش یابد، جذب سرمایههای داخلی و خارجی دشوار میشود و همراه با آن رشد اقتصاد متوقف و حتی منفی میشود و بر خیل بیکاران افزوده میشود. به طوری که در اثر چنین سیاستهایی سرمایهها و سرمایه گذاران به کشورهای دیگر فرار میکنند و فقر و بیکاری در میان مدت افزایش چشمگیر پیدا میکند و از عدالت فقط شعارهای آن باقی میماند.
یک برنامه موفق چپ برنامهای است که به موازات سمتگیری سوسیالیستی در جهت توزیع عادلانه ثروت، و تامین آموزش و بهداشت عمومی بتواند میان جذب سرمایه و رشد اقتصادی با سیاستهای تامین اجتماعی و افزایش دستمزدها و حفظ زیست محیط یک موازنه بهینه و پایدار ایجاد کند. در شرایط کنونی که روند جهانی شدن سرمایه با شتاب ادامه دارد، پیشبرد چنین پروژهای در مقیاس ملی بسیار دشوار است. اما غیرممکن نیست. کما اینکه برخی از جریانات سوسیال دموکرات در کشورهای اسکاندویناوی تا حدودی در این امر موفق شدهاند. در این کشورها هم رشد اقتصادی ادامه یافته و هم وضعیت اشتغال دستمزدها و سیاستهای تامین اجتماعی پیشرفت داشته است.
ایران، بخاطر دارا بودن دخائر هنگفت نفت و گازو نیروی کار جوان و ظرفیتهای آموزشی و دانشگاهی ظرفیت آن را دارد که در صورت روی کار آمدن یک چپ مدرن رشد اقتصادی بالا و تامین اجتماعی مناسب و پاسداری از زیست محیط را همزمان محقق سازد، به شرط آن که هرگونه فساد و رانت خواری ریشه کن شود و درآمدهای حاصله از ذخایر نفت و گاز صرفا و یا عمدتا برای زیر ساختهای اقتصادی، پروژههای پیشرفته آموزش و پرورش و ارتقاء آنچه در اقتصاد مدرن “سرمایه اجتماعی” خوانده میشود، هزینه شود.
دو مساله بسیار مهم امروز جهان نیز که دفاع از زیست بوم و دیگری مبارزه در راه برابری کامل زن و مرد (فمینیسم) است باید به روشنی در برنامه و اهداف چپ ایران گنجانده شوند.
تلفیق آرمانهای ملی و بین المللی
مهین پرستی Patriotisme فضیلت است. میهن پرستی نه با ناسیونالیسم نهیلیسم و نه با ناسیونالیسم که نوع افراطی آن به برتری خواهی و نژادپرستی میانجامد ربطی ندارد. مهین پرستی به مفهوم ایثار و فداکاری در راه بهبود زندگی مردم سرزمین خویش، پاکدستی و پاسداری از منافع ملی، تمامیت و امنیت مرز و بومی که خانه یک ملت است، یک پیش شرط لازم برای موفقیت سیاسی چپ در ایران است. ایرانیان از دیرباز برای مهین پرستی ارزش ویژهای قائل بودهاند. عشق به مرز و بوم و وفاداری به مصالح و منافع مردم پیام همه حماسهها و افتخارات تاریخی ایرانیان است.
اگر میبینیم مصدق در تاریخ کشور ما با وجود شکست تاریخی به یک قهرمان ملی تبدیل شده بیش از هر چیز بخاطر آن است که ایرانیان وی را به همین خصایل ملی میشناسند.
چپ در صورتی شایستگی جلب اعتماد ملی را پیدا خواهد کرد که در گفتمان و پروژه سیاسی آن فضیلت میهن پرستی و استقلال خواهی برجسته باشد. و در عین حال بتواند با جریانات آزادیخواه و میهن پرست غیرچپ ایران مناسبات معقول برقرار کند. چنین جریانی است که میتواند با تکیه به پایگاه مردمی خود در ایجاد همبستگی بین المللی جریان جهانی چپ که احیاء و حضور نیرومند آن در عرصه جهانی برای صلح و دموکراسی و پیشرفت بشریت ضرورت حیاتی دارد نقش ایفاء کند.
قدرت حاکم و راهبرد چپ
جمهوری اسلامی از آغاز تا به امروز حکومت یک فرقه مذهبی بر ایران بوده است. حکومتی بر اساس حق انحصاری روحانیون شیعه در قدرت و تبعیض و آپارتاید چند لایهی مذهبی. امری که با اصول جمهوریت، ملیت، حقوق شهروندی ادامه قوام و حیات ملت وهمه وجوه جامعه مدرن از جمله امکان رشد و توسعه در تضاد آشتی ناپذیر است. در برابر چنین نظام نابه هنگام، واپس گرا و سرکوبگری که با هیچ یک از آرزوها و مطالبات ملی و مردمی ایران سازگار نیست، راهبرد طبیعی جریان چپ، سیاست ورزی پیکارگر و پیگیر برای جانشین ساختن بدیل سازگار با مطالبات مردم به جای نظام موجود است.
این که در دوران ما، بویژه در شرایط ایران، جنبش دموکراسی خواهانه باید به روشهای بدون خشونت و تاکتیکها و شعارهایی که بتواند حداکثر مردم را بسیج کند متکی باشد، به هیچ وجه توجیه گر سیاست تسلیم به قوانین حاکم و محدود کردن سیاست ورزی به روشهایی که مخالفان وضع موجود را در همه حال به سراب اصلاح نظام حاکم دعوت میکند، نمیتواند باشد.
قدرت حاکم در نظامی همچون جمهوری اسلامی تنها زمانی به قبول اصلاحات سیاسی تن میدهد که زیر فشار جنبشهای اجتماعی و نافرمانیهای فراگیر مدنی مردم به سراشیب فروپاشی فرو غلتیده باشد. از این نظر جمهوری اسلامی از آپارتاید حاکم بر آفریقای جنوبی نیز که زیر فشارهای داخلی و بین المللی تحویل مسالمت آمیز قدرت را به حزب کنگره ملی آفریقا پذیرفت، بسیار بی استعداد تر است. شورش گسترده دیماه نشان داد که جامعه ملتهب ایران بیش از هر زمان به زمین تشنه آزادی و عدالت تبدیل شده است.
این توهم که نظام ولایت مطلقه فقیه به خودی خود ظرفیت تغییر رفتار و توسل به اصلاحات دارد، در چهار دهه گذشته فقط به فرصت سوزی، تضعیف اپوزیسیون، تحکیم ارتجاع حاکم، به هدر دادن انرژیها، انفعال مردم و بی اعتبار شدن مبلغان این گونه توهمات خدمت کرده است. و طبعا آنگاه که این نگرش به نام چپ تبلیغ و دنبال شده علاوه بر آن که به اعتبار عمومی چپ آسیبهای جبران ناپذیر وارد ساخته، موجب شکاف، ریزش و انفعال در صفوف آن نیز بوده است. این نگرش انحلال طلبانه عملا به تشکیلات و راهبرد مستقل چپ اعتقاد ندارد و هر نقشی مگر در محدودهی “سیاست ورزی” اصلاح طلبان حکومتی را “چپ روی” و در خدمت سوریهای شدن ایران ارزیابی میکند. مطابق این نگرش همه تلاشهاها باید به استراتژی اصلاح نظام حاکم و تغییر رفتار رهبری محدود شود.
شرط بازگرداندن اعتماد عمومی به چپ مخالفت آشکار آن با اصل نظام دینی و اتخاذ راهبرد دموکراسی خواهانه بر اساس جدایی کامل دین از دولت، الغای هرگونه امتیاز دینی و قومی، برابری کامل شهروندان از هر عقیده و جنسی دربرابر قانون، الغای دین رسمی، حذف کامل فقه و شرعیات از قانون و برابری کامل زن و مرد از جمله در مساله ارث… است.
چپ ایران، به اموری مثل شرکت یا تحریم انتخابات و دخالت در مبارزه جناحهای حاکم باید به مثابه تاکتیک هایی در خدمت اهداف و راهبردهای پیش گفته بنگرد نه آن که خود را در چنبره حوادث و تحولات سیاسی روزمره محبوس کند.
موخره/ فراموش نکنیم که موفقیت سیاسی چپ از جمله مشروط است به:
– جلب جوانان و زنان به صفوف خود
– تقبل هزینههای مالی مبارز، سیاسی توسط اعضا. اگر سیصد عضو یک سازمان سیاسی ماهیانه پرداخت ۵۰ یورو یا ۶۰ دلار را تعهد کنند آن سازمان میتواند یک رسانه دیداری که شرط لازم حضور فعال در صحنه سیاسی ایران است ایجاد کند.
پانویس:
۱- اشاره به آنچه گذشته نه برای تازه کردن زخمهای کهنه بلکه برای حرمت تاریخ و درس گیری از تجارب آن است. شب پیش از انتشار بیانیه “پیش به سوی کنگره” که در ۱۶ آذرماه سال ۶۰ در مخالفت با ادغام سازمان در حزب توده انتشار یافت به پیشنهاد کمیته مرکزی سازمان، من و زنده یاد هبت الله معینی (همایون) با دبیر کل وقت حزب توده و آقای فرخ نگهدار که خود را حامل پیام حزب کمونیست اتحاد شوروی میدانستند ملاقات کردیم. خلاصه صحبتهای دبیرکل حزب توده ایران آن بود که حزب کمونیست اتحاد شوروی خواستار پیوستن سازمان به حزب توده ایران است و وقتی من به دبیرکل حزب توده گفتم که به آنان چه مربوط که برای ما تعیین تکلیف کنند او ضمن توضیح درک خود از انترناسیونالیسم از من پرسید که آیا شما خود را از رهبران حزب کمونیست شوروی بالاتر میدانید که من در پاسخ به او گفتم مساله آن است آنها صلاحیت و حق تعیین تکلیف برای ما را ندارند و اساسا چیزی از شرایط مشخص جامعه ما نمیدانند و مثال زدم که من به عنوان مهندس کشاورزی نمیتوانم بدون آن که از مشخصات خاک، هوا و سنتهای کشاورزی زارعان کرمانشاه چیزی بدانم از تهران برای آنان نسخه صادر کنم. حالا چگونه است که در مورد مسایل سیاسی و اجتماعی ایران که صدها بار پیچیده تر از مساله زراعت و کشاورزی است عدهای در مسکو برای مایی که در صحنه هستیم تعیین تکلیف میکنند. پس از این حرفها کم کم لحن کیانوری بالا گرفت و ما را تهدید کرد که به سرنوشت خلیل ملکی دچار خواهیم شد… و ما نیز در پاسخ او صریح و قاطع گفتم که ما هیچ گونه حقی برای حزب کمونیست اتحاد شوروی در دخالت در امورمان قائل نیستیم. کیانوری هم با عصبانیت و در حالی که من و همایون را به خود بزرگ بینی متهم میکرد همراه با آقای فرخ نگهدار جلسه را ترک کردند. مصاحبههای بعدی آقایان نگهدار و نورالدین کیانوری که جریان مخالف ادغام در حزب توده را باند “کشتگر-هلیل رودی” نام گذاری کردند در حوصله این پانویس نمیگنجد.
در کمال تاسف و تعجب گاهی میشنوم و یا میخوانم که برخی از رفقای پیشین اختلافات درون سازمانی آن زمان را به رقابتهای فردی نسبت میدهند و اذهان را از واقعیتهای تلخی که مایه تفرقه و بی اعتباری چپ میشد منحرف میسازند.
از: گویا