پنجشنبه ۲۶ خرداد ۱۳۹۱ (۱۴ ژوئن ۲۰۱۲) در گورستان شهر شوشتر بودم که پیامک دوستی بختیاریتبار، خبر از درگذشت استاد زندهیاد حسن کسایی داد. بر سر مزارها به اندازه کافی حال و هوای غمآلود میدیدم و این خبر مرا متأسف نکرد. از شنیدن خبر درگذشت ناگهانی عطا جنگوک عزیز هم یکه خوردم ولی تأسف نه. در روزهای داغ پرویز مشکاتیان و محمد نوری و جلال ذوالفنون و دیگر هنرمندان جای جای ایران نیز چنین بودم. اساساً مرگ تأسفی ندارد زیرا خود تولدی دوباره است. خود زندهیاد کسایی زائیده مرگ بود. تا نایب اسدالله اصفهانی نمرد، مهدی نوایی نیامد و تا نوایی نمیمرد، هرگز حسن کسایی پا به جهان نمیگذاشت. پس مرگ را به عنوان واقعیتی محتوم و نه لزوماً تلخ میپذیریم و اگر قرار است تأسف بخوریم که حتماً میخوریم، به غربت هنرمندان و مرگ غریبانهشان میخوریم. کسایی مرد و باید هم میمرد همچنان که درویشخان و صبا و پایور و دیگران مردند. آن چه قلب همهمان را میفشارد، خود مرگ نیست که مرگ حق است و حق را همگان دوست داریم. این مرگ غریبانه است که دل را به درد میآورد. هر ساله دهها و صدها آدم نصف و نیمه در حوزههای مختلف اجتماعی درمیگذرند و چه هیاهوهایی به راه میاندازند ولی حسن کسایی به عنوان نماد صوتی شهر اصفهان و در واقع ایران، سحرگاهان پیش از دمیدن خورشید به خاک میرود! چرا؟ پاسخش را از خانواده گرامیاش نمیخواهم. از دور و زمانه بیمعرفت ایران امروز، از مردمان به شدت ناسپاس عصر حاضر و از آدمهای مخگوزیدهای که همه چیزشان را از دین و دیانت و مردانگی و آزادگی یکجا با سوسیس و کالباس و حج عمره و آنتالیا طاق زدند میپرسم! مردمانی که از منش آزادگی حسین، فقط مشکی پوشیدن و از عدالت علی، تنها «یا علی مدد» بلدند!
سالار نی
رودهدرازی است اگر بخواهم از نقش ارزنده نایب اسدالله و شاگردش مهدی نوایی در آبرو بخشیدن به ساز ساده و بسیار دشوار نی بنویسم. تقریباً همه اهل موسیقی داستانش را میدانند. گویا تاریخ در خصوص برخی از افراد به عمد محدودیتهایی ایجاد کرده تا ایشان آزمون خود را به دشواری بدهند. فاصله سالهای سقوط قاجاریه و برآمدن پلهوی اول و دوم در حوزه موسیقی ایرانی، خیلی ویژه مینماید. انگار طوفان نوحی در کار بوده تا موسیقی ایران، از نو سر برآرد. به یکباره فضای موسیقی این سرزمین از وجود نی، کمانچه، سهتار و تا اندکی سنتور تقریباً خالی میماند. تنها ساز تار در ارکسترهای دوره پهلوی اول و اوایل پهلوی دوم خودنمایی میکند. تنبک نیز تا پیش از حسین تهرانی، ساز مضحکی بود در حد تلق تولوق! و از دف و دایره نیز اساساً خبری نبود. عود و قانون هم از قرنهای پیش به سرزمینهای عربی مهاجرت کرده بودند و ساز چنگ صدها سال پیش از این، در دروه صفوی مرحوم شده بود.
برای سازهای گفتهشده، گاه یکی و گاهی دو روایتگر بیشتر نمانده بود. کمانچه به جز زندهیاد علی اصغر بهاری، سه نوازنده به نامهای حسین یاحقی، کامران داروغه و رحمتالله بدیعی را داشت که چندان فعال نبودند. سهتار گر چه ابولحسن صبا را داشت ولی تنها با پنجه احمد عبادی و در اواخر سعید هرمزی شناخته میشد و دیگر نوازندهای در دید مردمان هنردوست نبود. سنتور تا پیش از صبا خیلی بدبختی کشید تا از میان نرود و اما نی، فقط و فقط حسن کسایی را داشت. تصور این داستان برای ایران کنونی خندهدار و باورناپذیر است ولی حدود شصت سال پیش، تقریباً همین بود که نوشتم.
کسایی یکه و تنها در کنار آموزههای استاد بیهمتای موسیقی ایران ابوالحسن صبا، دو کار سترگ به انجام رساند. نخست وظیفه میراثداری خویش را به درستی ادا کرد و از پرتو نواختههایش چه مستقیم و چه غیر مستقیم چهرههایی چون محمد موسوی، حسن ناهید، عبدالنقی افشارنیا، محمدعلی کیانینژاد، بهزاد فروهری، حسین عمومی (مقیم آمریکا) و جمشید عندلیبی سر برآوردند. دوم و از اولی مهمتر، جلا دادن به ساز نی بود. چنان که نواختههایش برای عموم مردم و حتی موزیسینهای حرفهای، رنگ و بوی نوینی داشت. توده مردم از وجود نوازندگانی چون نایب اسدالله، مهدی نوایی و حسین یاوری که بیشتر عمرشان در اواخر قاجاریه و اوایل پهلوی بود، شناختی نداشتند و حتی نمونه سازشان را نشنیده بودند. فراموش نکنیم نینوازیهای نایب اسدالله سالها در بایگانیهای انگلستان خاک میخوردند تا با تلاش دکتر فرهنگ رجایی در قالب «گنج سوخته» به گوشمان رسید. بنابراین نوای نی موسیقی دستگاهی منحصراً از نای حسن کسایی بر گوش مردم ایران و حتی موزیسینهای حرفهای نشست. وقتی از حسین علیزاده پرسیدند در آفرینش «نینوا» چرا سراغ نی رفتی، پاسخ داد: «صدای بم نی بوی تمدن شرق میدهد»* بیگمان روزهایی که وی در سال ۱۳۶۲ خورشیدی (۱۹۸۳ میلادی) مشغول نوشتن نینوا بود، نوای نی حسن کسایی در گوشش میپیچید. صدای دیگری در کار نبود که بشنود.
آهنگسازی
به کار بردن واژه آهنگساز شاید برای برخی از هنرمندان برجسته، چندان جلوهای نداشته باشد زیرا مسیر هنری آنان با این واژه آن چنان که باید شناخته نمیشود و اساساً یک وجه جنبی برای ایشان به شمار میرود. هم توده مردم و هم هنرمندان موسیقی، کسایی را به عنوان پدر نی و نوازنده بیبدیل این ساز میشناسند اما اندک ساختههای وی نیز که شاید به راحتی بتوان برشمرد، بعد دیگری از زندگی هنری وی را بازشکافی میکنند. کسایی چنان بود که اگر فقط یک روز به دنیا میآمد و همان روز آهنگ «سلام» را مینواخت و میرفت، باز هم در یادها میماند. اینجا معیار، عدد و رقم نیست که بگوییم چه کسی چند آهنگ ساخته و چه کسی چند تایی بیشتر. بحث میزان اثرگذاری بر مخاطب است. آهنگ یادشده از چنان لطافت و گیرایی برخوردار بود که در زمان پهلوی دوم به عنوان آرم یکی از برنامههای صبحگاهی رادیو درآمد و گویا عبارت «سلام نَ علیکم، سلام نَ علیکم» نیز چاشنی آن شد. شهرت آهنگ به جایی رسید که شایعه کردند «کسایی آهنگساز نیست! لابد این را از جایی دزدیده است!! اگر راست میگوید یکی دیگر مانند آن بسازد» و کسایی رندانه پاسخ دندانشکنی به این شایعات داد که چند خط پایینتر خواهید خواهند.
تقریباً سی سال بعد، حسین علیزاده همین آهنگ را با تنظیمی نوآورانه در آلبوم «صبحگاهی» با صدای محسن کرامتی منتشر کرد. بعدها که به گوش صاحب آهنگ رسید، خوشش آمد و در گفتوگویی از تلاش علیزاده به نیکی یاد کرده بود. خود من نیز با وام گرفتن از این آهنگ زیبا و همچینن نسخه تنظیم شده آن توسط حسین علیزاده، تصنیف «بنی آدم» را ساختم. امید که این اثرگذاری و اثرپذیری همچنان پایدار باشد.
صدای اصفهان
بارها با دیدن شکوه معماری بناهای اصفهان با خود میگفتم اگر قرار باشد یکی از این شاهکارها، به یکباره دود شود و به جای آن یک صدا بشنویم، چه خواهیم شنید. در عالم ماورا برخی معتقدند همه موجودات علاوه بر وجه ظاهری خود، یک یا چند وجه باطنی دارند که در قالبهای گوناگونی میتوانند جلوه کنند. با این ذهنیت، پل خواجو، کاخ عالیقاپو، کاخ هشت بهشت، مسجد شیخ لطفالله، مسجد جامع عباسی (امام) و از همه مهمتر مسجد جامع عتیق اصفهان هر یک میتوانند علاوه بر دیده شدن، در قالب صدا نیز شنیده شوند. آن صدا البته چیزی جز تار و نی و چنگ و چغانه نمیتواند باشد. هر خشت این بناها به منزله یک نت موسیقی است که بی حضور دیگر نتها، جلوهای ندارند اما وقتی دست به دست هم میدهند، هر گردشگری که زیر گنبد بزرگ مسجد جامع شاه عباسی قرار بگیرد، انگشت به دهان میماند.
بر این باورم ساز حسن کسایی صرفاً روایت ردیف موسیقی ایرانی نبود و لحظه لحظهاش از بناهای شهر اصفهان فریاد میکرد. به ویژه مسجد جامع عتیق این شهر به عنوان بزرگترین مسجد ایران که در آنسوی بازار غریب افتاده و عموماً از چشم گردشگران دور میماند. نی کسایی به نیکویی ترجمان صوتی این بنای منحصر به فرد جهانی است. سفارش موکد میکنم اگر گذرتان به اصفان افتاد، فریب میدان نقش جهان و درشگههای اسبی و مسجد شیخ لطفالله و کاخ عالیقاپو را نخورید که اینها همه هستند اما همه اصفهان نیستند. تاریخ اصفهان در کنج بازار و درون مسجد جامع عتیق نهفته است. ساز کسایی، ساز یک یا چند دهه پیش نیست. او صدای قرنهای را از لوله نی روانه کرده است. مخالف سهگاه یا ابوعطایش را با گوشی به گوش بزنید و در مسجد جامع عتیق بچرخید. هنر آل بویه را میبینید. همزمان با ساخت گنبد خواجه نظامالملک در زمان ملکشاه سلجوقی، این نی با شما همراه است، هنگام تماشای گچبری محراب الجایتو باز هم صدای نی کسایی از لابلای این تابلوی بینظیر معماری بیرون میزند و هیمن طور که قدم بزنید، آثار دوران مختلف تیموری، دیلمی، آل مظفر، صفوی و قاجاریه را پا به پای نی کسایی خواهید شنید. شاید کمانچه و سنتور و تار و عود نیز چنین باشند ولی نی به ویژه آن که در دوران سختگیریهای مذهبی، باز هم نمودی داشته و گویا حسابش را از دیگر سازها جدا کردهاند، قدرت برتری برای تصویرگری هنر اصفهان دارد و البته همه ایران چه این که شیراز و کرمان و یزد و تبریز هم، هر یک اصفهان دیگری هستند.
زندگی اعیانی، ساز همگانی
در تاریخ موسیقی یک قرن اخیر، هنرمندان انگشت شماری داشتیم و داریم که به دلیل موقعیت ممتاز خانوادگی، از چنان امکانات مادی برخوردار بودند که حتی برای یک بار هم نیاز نداشتند به خاطر پول هنرمندی کنند. در نتیجه ذوق خدادادی از یک سو و آسایش روان از سوی دیگر، به آنان امکان داد آن جور که از درونشان میجوشد بنوازند یا بخوانند. اگر بخواهیم بشماریم خیلی نمیشود، زندهیاد غلامحسین بنان، حسن کسایی و محمدرضا لطفی. شاید بشود شجریان پس از انقلاب را هم به ایشان افزود. حسن کسایی بازرگانزادهای بود که خداوند روزیاش را به طور یکجا فراهم کرده بود تا بی دغدغه لقمهای نان، بنوازد و افسونگری کند. پس با فراغت بال یک عمر برای دلش نواخت و چنان که دیدیم بر دلها نشست. او به طبقه نسبتاً برخوردار جامعه ایرانی تعلق داشت ولی سازش برای همگان بود. هم اعیان و اشراف لذت بردند و هم تودههای زحمتکش، هم دانش آموختگان دانشگاهی گوش فرادادند و هم اهالی حوزه و منبر. اگر موسیقی کسایی به طبقه خاصی تعلق داشت، هیچگاه واژه کسایی در گوشهایمان جا نمیرفت.
منش اصفهانی
مردمان اصفهان، رفتارهای ویژهای دارند که آنان را از دیگر هموطنان کاملاً متمایز میکند. جغرافیای دشتگونه این شهر که در طول قرنهای خونبار، غارتگریهای فراوانی را به نیاکان ایشان تحمیل کرده و از سوی دیگر همجواری با کویر و کمبود آب، در مجموع شخصیت اصفهانیها را بسیار پیچیده بار آورده است. در نتیجه برای ارتباط گرفتن با این مردمان ضرورت دارد از خلق و خویشان آگاه باشی وگرنه ممکن است تصور کنی آدمهای بدی هستند. یکی از این ویژگیها، رُک گویی اصفهانیهاست که در نوشتههای تاریخی بسیار یاد کردهاند. کسایی نیز از مردمان شهرش جدا نبود و به صراحت گفتار عادت داشت. دوست گرامی فریبرز رستمی نقل میکرد روزی در محضر استاد یکی از نینوازان جوان قدری نواخت و بعد استاد گفت «اَه اَه»، آن جوان خیلی پکر شد ولی استاد مهربانانه ادامه داد «عزیزم! یک اَه اَه آدم کارشناس به صد بَه بَه مردم هنر نشناس میچربد».
در تابستان ۱۳۸۳ خورشیدی (۲۰۰۴ میلادی) هنگام برگزاری جشنواره جهانی نی، جای استاد را خالی دیدم. از مدیران برگزار کننده در فرهنگسرای نیاوران دلیل آن را جویا شدم و گفتند تلفن کردیم، ایشان گفتند نمیآیند. فوری پاسخ دادم معلوم است که نمیآیند. دعوت از کسایی آدم خودش را میخواهد. صد بار دیگر هم تلفن کنید نخواهند آمد. چنان که برای برنامه دیگری در تالار وحدت آمدند. شاید برخی هموطنان این ویژگی ایشان را به غرور تعبیر کنند ولی من با شناختی که از مردمان اصفهان دارم و سالها با آنها در آمد و شد هستم، نیک میدانم غیر از این است. همان جشنواره جهانی نی اگر مشورت میکردند و راهش را مییافتند، زندهیاد کسایی میآمد و جلوه دیگری از جادوی نی را به نمایش میگذاشت.
یک خاطره زیبا
شب بزرگداشت داوود پیرنیا بود. دی ماه ۱۳۷۹ خورشیدی (۲۰۰۱ میلادی) تالار وحدت، ارکستر ملی، فرهاد فخرالدینی و مهمانان ویژه ریف جلو، استادان حسن کسایی، همایون خرم، علی تجویدی، محمد میرنقیبی، احمد ابراهیمی، فریدون حافظی و استاد نریمان. هر چه بود دوره سربلندی و افتخار اهالی موسیقی بود و خاتمی هنوز بر سریر قدرت. هنرمندان بر صحنه گفتند و خواندند و نواختند. نوبت اجرای آهنگ بیکلام «هشت بهشت» از ساختههای کسایی شد. چوب ارکستر در دستان فخرالدینی و چوب نی در دستان پاشا هنجی، هیچ خوانندهای در برابر دیدگان مردم نبود تا حواسشان را پرت کند. همه میخ شدند و تا آخر شنیدند. گویا کیفیت اجرا خیلی بالاتر از تصور مردم بود. کسایی که به سختی برای کسی دست میزد، نتوانست شوقش را پنهان کند. تا پای ارکستر پیش رفت و با فرهاد فخرالدینی و پاشا هنجنی دست داد. برایش میکروفون آوردند تا قدری سخن بگوید. با همان لبخند ویژهاش که در بیشتر عکسهای وی دیده میشود، لب به سخن گشود و گفت این آهنگ را در پاسخ به کسانی ساختم که ادعا میکردند آهنگ «سلام» کار من نیست. آن یکی در چهارگاه بود و این یکی را در شور ساختم. در پایان داستان ساخت آهنگ سلام را نیز بازشکفت: «یک فرد معممی بود که در بازار اصفهان هنگام قدم زدن مرتب به بازارایان سلام میکرد و چیزی که از دهان وی شنیده میشد چنین بود سلام نَ علیکم، سلام نَ علیکم، این در واقع تم یا انگاره اصلی آهنگ سلام شد».
و یک خاطره طنز
چند سال بعد از برنامه بزرگداشت داوود پیرنیا، برنامه دیگری در تالار وحدت بود که خاطرم نیست موضوعش چه بود ولی در آن، نامآورانی از حوزه تاریخ و ایرانشناسی به سخنگویی پرداختند. یکی از این بزرگان که در همه ایران کنونی تالی ندارد و به پاس نام نیکش، در این جا نامش را نمیآورم، سخنش گل انداخت و دست آخر به گله از مدیران پرداخت که چه نشستهاید، بزرگان ادب و هنر یکی یکی چهره در نقاب خاک میکشند و شما هیچ کاری نمیکنید. همین استاد کسایی که خداوندگار نی بود. خب چه شد؟ رفت؟!
تقریباً همه جمعیت شوکه شدند. مگر میشد خبر درگذشت چنان مردی را این چنین ناباورانه بشنوند و خود من نیز که مرتب اخبار موسیقی را دنبال میکردم، کمی به شک افتادم ولی به خود جرئت دادم و بلند گفتم تا چند ساعت پیش هیچ خبری نبود. لابد اشتباه میکنید. دست بر قضا همراهانی یافتم که با من همداستان بودند و این واکنشها کمکم همهمهای را دامن زد. دست آخر سخنور خوشنام و استاد بیبدیل ایرانشناسی دریافت حسن کسایی هنوز زنده است و چه جالب ادامه داد: «خب، خدایم یزدان را سپاس که ایشان زندهاند»!
به یاد کسایی با نی کسایی
در پایان، شما را به شنیدن نوایی از وی رهنمون میکنم که یا نشنیدهاید و یا کمتر شنیدهاید. بخشی از آرشیو محرمانه رادیو که در سال ۱۳۷۰ خورشیدی (۱۹۹۱ میلادی) از مجاری قانونی به دست حمیدرضا اردلان افتاد تا برنامه به یاد ماندنی چکاوک را تنها به مدت سه ماه به گوشهای تشنه ایرانی برساند و بعد آن طور که عنوان شد، دل خانوادههای شهدا به درد آمد و از ادامهاش جلوگیری کردند! نمیدانم چرا دل این خانوادههای شهدا از امواج ماهوارههای خودی و بیگانه و صدای مدونا و شهرام شپره به درد نمیآید!!؟ چه خاکی به سر موسیقی فرهنگی این سرزمین شده است!!! بگذریم.
آواز تاج اصفهانی در شور و دشتی در دو بخش با دونوازی شهنواز تار ایران استاد جلیل شهنار و نی زندهیاد استاد حسن کسایی را برگزیدم. بخش تارنوازیاش را کمتر کردم تا در این روزها بیشتر با نوای نی کسایی دمخور شوید. حال و هوای آواز اشارههایی به موسیقی محلی دارد و سال ۱۳۶۵ خورشیدی (۱۹۸۶ میلادی) در آلبوم «مهرورزان» با هنرمندی محمدعلی کیانینژاد و صدای علیرضا افتخاری نیز بازسازی شده است. کلام تاج در این آواز با هجران کسایی خیلی جفت و جور است. انگار که
تاج نمرده و اینک در دوری یار همشهری خویش میخواند.
از: فرهنگ و موسیقی ما