مدرسه فمینیستی: تابوشکنی و تابوسازی از طریق آثار هنری یکی از مسائلی بوده است که همواره در جامعه ی ادبی و از سوی منتقدان یک اثر و یا ارائه دهندگان آن به بحث گذاشته شده است. بسیاری از آثار هنری به این دلیل ارزش هنری دارند که قادرند در عمق به یک رفتار جنسیتی و یا کلیشه شده در سطح اجتماع اعتراض کنند و همزمان با آن در سطح، به فرم جدیدی از اثر هنری و مقاومت فمینیستی در آثار شان برسند. فرمی که نه تنها کلیشه ها را از میان بر می دارد، بلکه با حمله به یک کلیشه ی ساخته شده در ذهنیت خود باور جامعه، فرم جدیدی از مبارزه با قرادادهای سنتی اجتماعی را ارائه می دهد.
گرچه ممکن است که اکثر رفتارها در یک اثر هنری به چالش گرفته شوند، اما گاهی یک اثر به ضد خود تبدیل می شود و نمی تواند آن تاثیری را که هدفش است از زیرساخت های دستوری و قراردی خود خارج کند و به مخاطب عام خود برساند. از سوی دیگر در جامعه ای مانند جامعه ی ایران که مردسالاری و سنت های مردانه، به کار بردن جنسیت مرد و صحبت کردن از سکسوالیته و برتری مرد و میل و خواسته های مردان در برابر رفتارهای جنسی زنان به عنوان اصلی از مردسالاری باورپذیر شده است، صحبت کردن از امیال و خواست های زنانه، جنسیت زنان، عادات و رفتارهای جنسی و حتی رفتارهای بیولوژیکی زنان به نوعی سنت شکنی است، با این حال رابطه ی ظریفی میان شکست یک تابو از طریق تاکید بر جنسیت زنان و رفتار و صفات زنانه و همینطور صفت ها و رفتارهای جنسی وجود دارد تا شکستن تابویی نهادینه شده که می تواند هدف صرف یک هنر باشد. اینگونه می توان گفت که در جنین جامعه ای که صحبت از جنسیت زنان، به کار بردن تحقیرها و فحش های جنسیتی به نوعی در مخاطب عام رخنه کرده است که با مرامت و در واقع گذر زمان می توان این کلیشه ها را از ذهن او زدود، تاکید صرف بر رفتارهای جنسی و حرف زدن از جنسیت و رفتارهای بیولوژیکی زنان نمی تواند در کوتاه مدت مخاطب عامی خود را روشن سازد و جامعه را به سوی روشنفکری و تابوشکنی رهنمون سازد. نمونه ای از این رفتارها را می توان در آثار جدید هنری دید که اکثر این آثار به بهانه ی اعتراض و گسترش شکستن سنت ها و تابوها علیه زنان در اشعار و کارهای خود از سکس، جنسیت زنان، اندام های جنسی زن و به کار بردن الفاظ رکیک جنسی که از قضا باز هم علیه زنان است، استفاده می کنند تا به نوعی به قراردادهای کلیشه ای حاضر در اجتماع اعتراض کنند، نظم موجود در آن را برهم زنند و مفهومی متفاوت از کلیشه ها ایجاد کنند. اما سوال انتقادی که درباره این گونه آثار می توان مطرح کرد این است که این هنر لزوما قرار است چه بخشی از کلیشه ها را از میان بردارد؟ چه قدر در عمق رفتارهای یک جامعه ی مردسالار رخنه خواهد کرد و به الگویی از هنر مقاومت در بالا بردن حقوق زنان و یا اعتراض به زدودن حقوق آنان موفق خواهد بود؟
اما موضع گیری در قبال این چنین کارهایی عموما یا با استقبال خیل زیادی از روشنفکران و البته افرادی که جویای هنر متفاوت و تابوشکن هستند مواجه می شود و یا بر عکس خیل زیادی از هنرمندان ابن نوع هنر را سطحی و غیر سنت شکن می نامند و آن را به نوعی بر هم زدن نظم موجود در این کلیشه های جنسیت نمی دانند. هر گروه، گروه دیگر را متهم می کند دسته ی اول که گروه دوم را غیر روشنفکر و سطحی می داند و دسته ی دوم که گروه اول را هرزه انگار می دانند. اما شاید در این میان بتوان گروه سومی را در نظر گرفت که نه سطحی است و نه غیر روشنفکر، بر عکس بر رسالت تابوشکنی هنری تاکید می کند که الزاما هدف خود را از طریق شکستن ظاهری قراردادها نمی داند. حتی اگر به عمق چنین آثاری مراجعه شود نمی توان آن را مبارزه ی مثبت در جهت احقاق حقوق زنان و یا زدودن کلیشه های جنسیتی در نظر گرفت در واقع باید پرسید اینگونه اشعار و یا آثار هنری که تماما بر رفتارهای کلیشه ای جنسی در قبال زنان تاکید دارد و یا حتی در مواردی از جنسیت زنان به عنوان ابزاری برای بهتر دیده شدن اثر خود استفاده می کند چه طور می تواند در عمق قراردادهای سنتی یک جامعه نفوذ کند و تمام کلیشه های بنا شده را برهم زده و از نو بسازد؟ چطور شعری که از یک رفتار بیولوژیکی زنان مثل پریود زنان برای برهم زدن کلیشه علیه زنان استفاده می کند می تواند به خود آن کلیشه تبدیل نشود؟ بر عکس این هنر چطور می تواند به مخاطب عام خود از طریق به کار بردن و استفاده مستمر از سکس و کلیشه های موجود در آن علیه زنان بقبولاند که این ها قراردادهای سنتی هستند و در عوض حرف جدیدی برای مخاطب خود در عمق به ارمغان بیاورد؟ آن هایی که درک عمیقتری می خواهند از شعری داشته باشند که فقط یک رفتار بیولوژیکی زنان را در شعر خود تکرار می کند به اضافه الفاظ جنسی و در نهایت از آن برای شکستن تابوی جامعه و بیان دردهای خود استفاده می برد چقدر می تواند در ذهن اکثریت مخاطب خود جا بیفتد و به تابو زدایی در جامعه از طریق تکرار آن اصرار ورزد؟ غیر از آن است که این چنین در نهایت به ضد خود تبدیل خواهد شد و در دراز مدت نمی تواند تاثیری عمیق بگذارد؟
تابوشکنی های هنری به ویژه آثاری که می توانند یک اثر فمینیستی و یا در جهت زدودن یک تابو علیه جنسیت عمل کنند آنهایی هستند که خود علیه خود عمل نمی کنند. آثار بسیاری در سطح دنیا هستند که هرگز از طریق به کار بردن کلمات جنسی بر مخاطب خود اثر نگذاشته اند، در عین حال که درک عمیقی از سنت و مذهب یک جامعه داشته اند، توانسته اند با ارائه ی روشنی از هنر خود فرم جدیدی از سنت شکنی را ارائه دهند که علیه خود عمل نکرده است. نمونه ای از این تابوشکنی ها را می توان در آثار بعضی از زنان نویسنده دید. شهرنوش پارسی پور در کتاب «زنان بدون مردان» قادر است علیه تابوی بکارت شخصیت های خود را به گونه ای تنظیم کند که نه تنها این تابو را به عنوان یکی از معضلات جنسی مورد حمله قرار دهد، بلکه با خلق شخصیت هایی که زن را به ابزاری برای بیان مقاصد سیاسی خود تبدیل نمی کند، قادر است برای نشان دادن هویت زنانه و تاکید بر جنسیت زن از طریق طرح مسئله بکارت علیه این سنت کلیشه ای قیام کند. تابویی که پارسی پور در کتاب زنان بدون مردان علیه بکارت زنان و به زبان رمزگونه می شکند، قادر است خواست های جنسی و آرزوهای آنان را بیان کند و در عین حال می تواند طرح جدیدی از بکارت زنان ارائه دهد که با تابوهای ارائه شده از سوی جامعه ی مردسالار بسیار متفاوت است. این چنین هنری نه تنها در سطح که در عمق و حتی در طولانی مدت می تواند بر مخاطب عام خود که از قضا سال ها در محیط سنتی رشد کرده است تاثیر بگذارد و او را به فکر وادارد که آیا جنسیت و امیال جنسی زنان در بکارت خلاصه شده است؟ چرا صحبت کردن از امیال و خواست های جنسی زنان در جامعه ی مردسالار تابو محسوب شده است؟ این هنر می تواند یک هنر فمینیستی و اعتراضی باشد چرا که قادر است کلیشه های رایج علیه زنان را بشکند نه اینکه آن را در سطح عامتر برای مخاطب خود باورپذیرتر سازد.
شاید به همین دلیل است که به زعم من ترانه ی اخیر به نام پریود مشابه بسیاری از آثاری که از جنسیت زنان، استفاده از اندام های جنسی زنان و توصیفات این چنین برای شکست تابوی جنسی علیه زنان و یا بیان یک حالت و یا رویداد سیاسی و اجتماعی بهره برده اند، نمی تواند علیه بر هم زدن کلیشه ها جنسیتی اقدام کند. آثاری از این دست با بکار بردن یک رفتار کلیشه ای که از قضا در ذهن عام جامعه باورپذیر شده است، حتی برای بیان دردها و رنج های مردمان یک جامعه و یا توصیف شرایط سیاسی و اقتصادی نمی تواند به متن اصلی و عمیق قرادادهای جامعه ی ایران نفوذ کند و نقشی بنیان شکن در ساختن زیرساخت های جنسیتی و قیام علیه کلیشه های جنسیتی داشته باشد. فارق از محتوا و تم آهنگ و اینکه شاید هدف خواننده رساندن مفهوم سیاسی و دردهای جامعه ی ایران است، از منظر سیاست هنری فمینیستی، به نظر می رسد این اثر به کلیشه ای علیه خود تبدیل می شود، کلیشه ای که می تواند در ذهن برخی از مخاطبان به ضد خود تبدیل شود، یک رفتار جنسی علیه زنان را تشویق کند و برعکس آن را برای مخاطب عام خود باورپذیرتر کند. از این رو از چنین زاویه ای می توان گفت آثاری این چنینی گاهی به ضد ارزش خود تبدیل می شوند و در همان رابطه ی سطحی برای زدودن کلیشه ها باقی می مانند حتی اگر خواسته باشند مفهوم و درک عمیق سیاسی را به مخاطب خود منتقل کنند.