سایت ملیون ایران

شانس یک ایران آزاد برای رهبری بازار پنجم گلوبال

talee20111102در سال ۱۹۹۱ میلادی، در پی از هم پاشیدن بلوک شرق، آمریکا به بهانه نجات کویت وارد جنگ نخست خلیج فارس شد. در همان زمان نشریات معتبر و استراتژیک آمریکائی از طرحی نوشتند که برای تقسیم جهان به پنج بازار منطقه‌ای، اما مرتبط با هم تهیه شده بود: بازار آمریکا و کانادا، بازار اروپای غربی و شرقی، بازار جنوب شرقی آسیا، بازار غرب آسیا و شبه قاره هند، و بازار آسیای مرکزی و خاورمیانه. تهیه کنندگان طرح، قدرت‌های اقتصادی رهبری کننده چهار بازار اول را پیش بینی کرده بودند، اما نتوانسته بودند تعیین کنند که کدام قدرت می‌بایست رهبری بازار پنجم، یعنی بازار آسیای مرکزی و خاورمیانه را به عهده بگیرد.

سیادت بازار آمریکا و کانادا می‌بایست با ایالات متحده می‌بود، چنانکه پیش تر هم بوده است. سیادت بازار اروپای غربی و شرقی را، (تا کنار مرزهای روسیه) می‌بایست کشورهای صنعتی اتحادیه اروپا و در راس آن‌ها آلمان عهده دار می‌شدند. تهیه کنندگان طرح، پیش بینی کرده بودند که سیادت بازار جنوب شرقی آسیا، از ژاپن به چین منتقل خواهد شد و سیادت بازار شبه قاره هند را، هند در نتیجه پیشرفت‌های صنعتی و اقتصادی خود در قرن بیست و یکم به عهده می‌گیرد.

به این ترتیب، تنها یک بازار مرتبط با جهان گلوبال، بلاتکلیف می‌ماند: “بازار گلوبال خاورمیانه و آسیای مرکزی” . درباره سرنوشت این بازار، پس از حمله دوم آمریکا به عراق و سرنگون شدن رژیم صدام حسین، یک کارشناس مرکز مطالعات استراتژیک دانشگاه تل آویو چنین نوشت: ” آمریکائی‌ها می‌دانند که اسرائیل، به لحاظ نیروی انسانی و مناسبات همواره تیره‌اش با جهان عرب ، توانائی رهبری بازار خاورمیانه و آسیای مرکزی را ندارد. مصر هم مدام اهمیت و ثبات خود را بیشتر از دست می‌دهد. ایران، به لحاظ موقعیت جغرافیائی، استعدادهای طبیعی و نیروی انسانی، می‌تواند نامزد مناسب رهبری چنین بازاری باشد، اما دارای حکومتی نیست که بتوان با آن کار کرد. پس می‌ماند عراق. آمریکائی‌ها امیدوارند که بتوانند در این کشور حکومتی را به کرسی بنشانند که با پشتیبانی خودشان، رهبر این بازار صدها میلیون نفری باشد”.

به این ترتیب، حتی از دید تئوریسین‌های اسرائیلی نیز، ایران اگر دارای حکومتی باشد که بتوان روی آن حساب کرد، بهترین بدیل برای به دست گرفتن بازار ۵۰۰ میلیون نفری خاورمیانه و آسیای مرکزی است که می‌تواند زمینه رشدی جهشی را برای این کشور فراهم کند: اقتصاد شکوفا و بازارکاری بزرگ برای دهها میلیون جوان تحصیلکرده ایرانی که امروز هیچ چشم اندازی ندارند.

طرح تقسیم جهان به پنج بازار مرتبط، زمانی ریخته شد که از دید نولیبرال‌ها، همه چیز جهان عالی به نظر می‌رسید. بلوک شرق از هم پاشیده بود. چین، با حفظ استبداد سیاسی از سرمایه گذاری‌های خارجی استقبال می‌کرد. هند، از اقتصاد هدایت شده فاصله گرفته بود و راه رشد بخش خصوصی و ورود سرمایه‌های خارجی را هموار می‌کرد. دوران جنگ سرد به پایان رسیده بود و گورباچف و ریگان پیمان کاهش کلاهک‌ها و موشک‌های قاره پیما و میان برد را امضا کرده بودند. خلاصه، برای نخستین بار پس از جنگ جهانی دوم، به نظر می‌رسید که جهان به سمت دوران صلح گرم پیش می‌رود. جنگ‌های محلی البته ادامه داشت، اما این جنگ‌ها، نه تنها هیچ تکانی در جوامع صنعتی و در حال تحول ایجاد نمی‌کرد، بلکه برای بازار تسلیحاتی آن‌ها، برکت آفرین هم بود. بنابر این می‌شد مثل همیشه، آن‌ها را در محاسبات کلان کنار نهاد.

این اوضاع به سرعت تغییر کرد: روسیه، درگیر فقر شدیدی شد که فقط در نخستین سال‌های پس از انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ تجربه کرده بود. بالکان در حال تکه پاره شدن بود. آلمان مجبور بود صدها میلیارد مارک صرف بازسازی نواحی شرقی خود کند و با رواج بیکاری و رکود بازار دست و پنجه نرم می‌کرد. متحدین اروپائی آمریکا، هنوز می‌بایست سهم خود را در هزینه‌های سنگین جنگ اول خلیج فارس به ژاندارم نظم نوین جهانی می‌پرداختند. اما در روند تبدیل شدن چین و هند به قدرت‌های بزرگ بازارهای سوم و چهارم جهان و خلاء بازار پنجمی که ایران می‌توانست محور آن باشد، تغییری ایجاد نشد. به عکس چین و هند، به دور از گرفتاری‌های آمریکا و اروپا، میزان رشد اقتصادی سالانه خود را در دهه نخست قرن اخیر به ۹ تا ده درصد رساندند. صنعت و بازرگانی غرب، برای اقتصاد آزاد چین هورا هم می‌کشید، زیرا خود در این بازار سهم بزرگی یافته بود، اما بعدا رشد چین هراس آفرید، این کشور دارای اندوخته ارزی هنگفتی شد که می‌خواست آن را در همه جای جهان برای تسلط بر منابع نفت و گاز به کار بیاندازد. به این ترتیب بود که چین شاخ شد. شاخی که هر روز بزرگتر و تیزتر می‌شد و می‌توانست شکم انحصارات را در سراسر جهان بدرد. انحصاراتی که بر تمام منابع انرژی زا و ثروت آفرین چنگ انداخته بودند و همه شان، بدون استثناء تا اواخر هزاره دوم، به آمریکا، اروپا و ژاپن تعلق داشتند.

جورج بوش وقتی در دومین دوره ریاست جمهوری خود تجهیز ایران به سلاح اتمی را مقدمه جنگ جهانی سوم خواند، حرف تازه‌ای نزد. تنها بخش تازه حرف او این بود که برانگیزنده جنگ جهانی سوم می‌تواند ایران اتمی باشد. آقای بوش، در فردای وقایع تروریستی یازده سپتامبر هم نسبت به خطر جنگ‌های صلیبی دوم هشدار داد. هیچ فرقی نمی‌کند که اسم جنگ تازه را صلیبی بگذاریم یا سوم، اما بسیاری از مفسران سیاسی جهان غرب، مدت‌ها است از خطر جنگی بزرگ می‌گویند و می‌نویسند. ایران اتمی، هرچند که معلوم نیست اصلا بتواند به وجود بیاید، اما در نهایت، می‌تواند بهانه‌ای برای شعله ور کردن جنگ باشد. جنگی که اگر روزی شعله ور شود، تضاد منافع چین و آمریکا و بعدا روسیه و آمریکا بی تردید نقش روشن تری در آن خواهد داشت.

پوتین و رویای قدرت تزاری

دست کم تا مدتی پس از وقایع تروریستی یازده سپتامبر، مناسبات روسیه و آمریکا عالی بود. هنگامی که بوش تصمیم گرفت زیر عنوان نبرد با تروریسم بین المللی سربازانش را وارد خاک افغانستان کند، پوتین از این اقدام استقبال کرد. او، به خوبی می‌دانست که می‌تواند زیر پوشش مبارزه بین المللی به سرکوب جدائی خواهان چچن ادامه بدهد و مطمئن باشد که آمریکا و متحدان اروپائی‌اش چشم‌های خود را به این جنایات خواهند بست، اما اتفاقاتی که در حاشیه جنگ افغانستان روی داد، پوتین را با همه زیرکی‌های ظاهری‌اش غافلگیر کرد. کوچکترین این اتفاق‌ها، استقرار یکان‌های آمریکائی در بیشتر پایگاه‌های پیشین ارتش اتحاد جماهیر شوروی در جمهوری‌های آسیای میانه و گسترش نفوذ آمریکا در این جمهوری‌ها بود.

آمریکائی‌ها وعده داده بودند که فقط برای رساندن نیرو به افغانستان از این پایگاه‌ها استفاده کنند، اما با گذشت ده سال از سرنگونی طالبان، همچنان در این پایگاه‌ها جا خوش کرده‌اند و هیچ صحبتی از بازگشت یا انتقال آنان نیست. به این ترتیب، ایالات متحده آمریکا روسیه را در سراسر جنوب به محاصره خود در آورده است. پوتین، از همان آغاز نخستین دوره ریاست جمهوری خود، به سیاستمداری معروف شد که رویای بازگرداندن روسیه را به قدرت تزاری در سر می‌پروراند.

پوتین، رنجیده از پیمان‌شکنی آمریکائی‌ها، راه نزدیکی به چین را پیش گرفت و با همکاری پکن، پیمان شانگهای را بنیاد نهاد. ایران هم که فعلا نقش عضو ناظر این پیمان را دارد، درخواست عضویت رسمی آن را کرده است. پیمان شانگهای، در آغاز، زیر عنوان همکاری برای مبارزه با تروریسم بنیاد نهاده شد، اما بعد، نه تنها فعالیت‌های خود را به حوزه اقتصاد گسترش داد، بلکه به چشم اندازهای نظامی هم رسید و نام خود را نیز از پیمان شانگهای به “سازمان همکاری‌های شانگهای” تغییر داد. این، خود نشانه گسترش حوزه فعالیت‌های آن است و چه بسا که آن را به جبهه‌ای در برابر ناتو تبدیل کند.

ترس اروپا از روسیه

کشورهای صنعتی اروپا، در زمینه‌ای کاملا متفاوت، نگران قدرت نمائی‌های تزار جدید روس هستند. آن‌ها برای تامین گاز خود، تاکنون به شدت وابسته به روسیه باقی مانده‌اند. ترس بزرگ آنان اینست که پوتین در موقع ضروری از سلاح گاز برای اعمال فشار بر آن‌ها استفاده کند. این خطر را، بیش از همه آلمانی‌ها احساس می‌کنند که حدود هشتاد درصد نیاز گازشان از روسیه تامین می‌شود. پوتین، زمستان سال ۲۰۰۶ جریان گاز را به روی اوکراین بست، تا به انتقام شکست طرفداران خود در انتخابات اوکراین، قیمت پیشنهادی خود را به این کشور تحمیل کند. این اقدام، به ترس اروپائی‌ها بیشتر دامن زد. در اینجا بود که طرح احداث خط لوله گاز “نابوکو” در دستور کار قرار گرفت. اروپائی‌ها امیدوارند که از این طریق، بتوانند روسیه را دور بزنند و گاز حوزه خزر را از طریق ترکیه به اتریش برسانند. انتقال گاز ایران نیز، از طریق این خط لوله عملی خواهد بود. از این رو است که آمریکائی‌ها با آن به شدت مخالفند.

سلطه اجتناب‌ناپذیر چین بر اقتصاد جهان

در آستانه حمله آمریکا به افغانستان، بنیاد مطالعات اقتصاد انسانی مونیخ، جزوه‌ای با عنوان جنگ نفت منتشر کرد*. محققان این بنیاد، با استناد به ارقام و آمار و اطلاعات انکار ناپذیر نشان می‌دادند که حمله به افغانستان و جنگ‌های دیگری که در راه است، انگیزه‌ای جز ترس آمریکا از سلطه چین بر منابع انرژی خاورمیانه ندارد. از جمله اطلاعات حیرت انگیز این گزارش مستند، این بود که سهم چین در تولید ناخالص جهان، تا سال ۲۰۱۷ به بیست و دو و نیم درصد خواهد رسید. در همانجا اشاره شده بود که در سال ۲۰۱۷ ، سهم آمریکا و ژاپن، روی هم برابر با ۱۷ درصد تولید ناخالص جهان خواهد بود. یعنی چین، که تا پایان قرن بیستم یکی از کشورهای در حال توسعه جهان محسوب می‌شد و از کشورهای صنعتی کمک‌های عمرانی دریافت می‌کرد، در دومین دهه قرن بیست و یکم، سهمی پنج و نیم درصد بیش از آمریکا و ژاپن خواهد داشت.

برای این که روشن شود این محاسبات چقدر دقیق بوده است، نباید تا ده سال دیگر صبر کرد. تا همین حالا، همه نشانه‌های دقت اطلاعات مرکز مطالعات اقتصاد انسانی مونیخ آشکار شده است. از سال ۲۰۰۶ میلادی به این سو چین توانسته آلمان را به عنوان سومین قدرت اقتصادی جهان پس از آمریکا و ژاپن، پشت سر بگذارد. از سال ۲۰۱۰ به این سو، چین در عین حال حای آلمان را به عنوان قهرمان صادرات جهان نیز گرفته است. ذخیره ارزی چین، اکنون به ۳ هزار و ۴۰۰ میلیارد دلار رسیده است. ایالات متحده آمریکا هزار و ۳۰۰ میلیارد دلار به چین بدهکار است و چینی‌ها دائما در جهان غرب به دنبال شرکت‌هائی می‌گردند که قابل خرید باشند. این موفقیت‌ها، در شرایطی نصیب چینی‌ها می‌شود که بازار اروپا متاثر از بحران مستغلات آمریکا و بدهی‌های یونان و اسپانیا و پرتغال و ایتالیا و ایرلند دستخوش خونریزی شده و به جراحی فوری نیازمند است. اعتصاب‌های یزرگ سال‌های اخیر را به خاطر بیاورید. سرمایه، نه مرز می‌شناسد و نه وطن. سرمایه به هرجا که سود بیاورد و امنیت داشته باشد جاری می‌شود. سود، در کوتاه مدت و میان مدت، در همکاری با چین است و آمریکا نمی‌تواند جلوی این روند را بگیرد، مگر با ایجاد ترس. و چه ترسی بالاتر از ترس جنگ جهانی سوم؟

اشتباه محاسبه مفسران اروپا

در دورانی که بوش از خطر جنگ جهانی سوم یا جنگ‌های صلیبی دوم می‌گفت، بسیاری از مفسران اروپائی، او را مورد انتقاد شدید قرار می‌دادند. اما واقعیت آن است که جرج بوش، در طرح خطر جنگ سوم به بیراهه نمی‌رفت. او، فقط به عمد بهانه را به جای انگیزه می‌نشاند. ایران اتمی، اگر بهانه جنگی دیگر باشد، دلیل آن نیست. دلیل آن، همین واقعیاتی است که آمد: تصادم منافع چین، روسیه و آمریکا. و تا این تضاد منافع هست، خطر برطرف نخواهد شد. حتی اگر باراک اوبامای دموکرات موفق شده باشد جنگ طلبان آمریکا را فعلا به پشت صحنه براند. آن‌ها هرگز حاضر نیستند باور کنند که هزاره سوم “هزاره آمریکائی” نیست.

جنگ روانی میان ایران و جهان غرب بر سر برنامه هسته‌ای تهران، در خدمت این جنگ هراسی است. از سال ۲۰۰۳ میلادی که برنامه اتمی جمهوری اسلامی ایران بر سر زبان‌ها افتاده، بخش قابل توجهی از منابع مالی کشورهای عربی حوزه خلیج فارس صرف خرید جنگ افزارهای مدرن و ایجاد پایگاه‌های نظامی شده است. حل اختلاف غرب و تهران، حتی اگر جنبه صوری داشته باشد، می‌تواند از هراس جنگ در منطقه و جهان بکاهد و منابع مالی ایران و سایر کشورهای خاورمیانه را، به جای رقابت‌های تسلیحاتی، صرف توسعه برنامه‌های عمرانی کند. در اجرای این برنامه‌ها، ایران، اگر همانطور که تئوریسین‌های اسرائیلی سال‌ها پیش مطرح کرده‌اند دارای حکومتی قابل اعتماد و مسلط به زبان دیپلماسی جهانی باشد، می‌تواند نفشی اساسی داشته باشد. بنابراین، مصالحه غرب با ایران باید با تغییرات ساختاری در حاکمیت ایران همزمان شود تا موثر افتد. در دنیای گلوبال، یک کشور منزوی هیچ شانسی برای ادامه حیات ندارد. اوضاع امروز ایران، کره شمالی، سودان و چند کشور تک روی دیگر این را ثابت می‌کند. خوشبخت ملت‌هائی که سیاستمدارانشان آداب معاملات بین المللی را در چارچوب منافع ملی خود می‌شناسند. ایران دهها سال از وجود چنین سیاستمدارانی محروم بوده است. به همین دلیل است که صرف بیست سال گذشته شانس بزرگ خود را برای رهبری بازار پنجم گلوبال از دست داده است.

جواد طالعی

از: ایران امروز

خروج از نسخه موبایل