سایت ملیون ایران

سروش فرهادیان: «شـانه»های «محمود احمدی‌نژاد» دردسرساز شد

soroush farhadian

«شـانه»های «محمود احمدی‌نژاد» دردسرساز شد. همین شانه‌ها دردسر ایجاد نکرده بود که کرد. آن هم آن‌طرف دنیا؛ ونزوئلا

«زبان»ش که حرف پشت حرف می‌آورد؛ در داخل داغ دل اصولگرایان تازه می‌کند و در خارج برسخت‌گیری‌ها اضافه.

«دست»هایش که، وقت و بی‌وقت، در فضا «وی» می‌کشد و علامت پیروزی نشان می‌دهد. با شایعه بوتاکس «صورت»ش، رخ و شکل‌و‌شمایل رییس دولت اسلامی را نَقل و نُقل زبان‌ها می‌کند. حالا اما نوبت «شانه» است. شانه‌ای که نه بوتاکس شده، نه برای «وی» نشان‌دادن مناسب است و نه توان حرف‌زدن دارد. شانه برای تکیه‌دادن است و آرام‌گرفتن و تسلی؛ همان استفاده‌ای که «مادر هوگو چاوز» در مراسم خاکسپاری پسرش از شانه احمدی‌نژاد کرد. جنازه چاوز درتابوت پرچم‌پیچ‌شده وسط آکادمی نظامی کاراکس آرام گرفته است. سران کشورهای مختلف هم هستند؛ بیشترشان از همین کشورهای همسایه‌ای که شانه‌ای به چپ‌گرایی می‌زنند و دستی بر آتش سرخ دارند. خانواده چاوز وارد شد. رائول کاسترو از کوبا، رافائل کوره‌آ از اکوادور، خوزه موخیکا از اروگوئه، اوو مورالس از بولیوی، کریستینا فرناندز دکیرشنر از آرژانتین، انریکو پنانیتو از مکزیک، ریکاردو مارتینلی از پاناما و محمود احمدی‌نژاد از ایران را دیدند. احمدی‌نژاد را پسندیدند. از میان همه او را انتخاب کردند که در صف نخست ایستاده بود. خودش صاحب‌عزا بود، چه آن‌که «رفیق»ش، «رفیق‌چاوز»، مرده بود. از میان همه، شانه‌های احمدی‌نژاد را برای گریه‌کردن انتخاب کردند؛ چند لحظه‌ای سرشان را بر شانه‌های او تکیه دادند؛ حزنی به خود گرفتند، با احمدی‌نژاد یک دل سیر گریستند و در نهایت سینه صاف کردند و عقب نشستند. مراسم ختم است دیگر، حالا می‌خواهد کسی در تهران بمیرد یا کاراکاس، گریه است و ناراحتی؛ کسی کمتر اشک می‌ریزد، کسی هم بیشتر. نگاه سران کشورهایی که زحمت رفتن تا کاراکاس به خودشان دادند «صحنه» را دنبال کرد. «صحنه» دید‌و‌بازدید ویژه محمود احمدی‌نژاد با مادر چاوز در یک قدمی معاون «امور روحانیت» رییس‌جمهوری اتفاق افتاد. «محمد‌رضا میرتاج‌الدینی» از تبعات همدردی ویژه احمدی‌نژاد با مادر چاوز آگاه بود. می‌دانست در آغوش‌گرفتن یک زن «نامحرم» توسط مرد مسلمان، آن‌هم رییس‌جمهوری اسلامی، آن‌هم از اردوگاه اصولگرایان داعیه‌دار ارزش‌های اسلامی، چه تبعاتی دارد. برای همین بود که از لحظه به‌هم‌رسیدن مادر چاوز و احمدی‌نژاد مدام سعی کرد مانعی باشد تا «مصافحه»‌ای رخ ندهد، که داد. میر‌تاج‌الدینی برای احمدی‌نژاد مانع بزرگی نبود؛ هرچه تلاش کرد کت و بازوی احمدی‌نژاد را بکشد و او را به عقب ببرد نشد که نشد. آخرش مادر چاوز در آغوش رییس‌جمهوری اسلامی آرام گرفت. این آرامش تازه شروع ماجرای «مصافحه» در درون جمهوری اسلامی است؛ آن‌هم مصافحه‌ای به این غلظت و شدت و عمق. عکس‌های این «صحنه» آن‌قدر ویژه است که عکس‌های بوسه احمدی‌نژاد بر تابوت رفیق و مشت‌های گره‌کرده‌اش پس از وداع، چندان به چشم نیاید، که نیامد. شاید در آن لحظه ماجرای حمله به «محمد خاتمی» به ذهن میر‌تاج‌الدینی آمد؛ حمله‌های پس از انتشار فیلمی که در آن دستی در ایتالیا در میان دست‌های دیگر دراز می‌شود و رییس‌جمهوری اصلاحات هم دستی به دست می‌دهد؛ بعد هم کفن‌پوشانی که دست‌به‌دست هم شدند و رسانه‌های اصولگرایی که سیل اعتراض راه انداختند و صدای «وا اسلاما»‌یشان گوش فلک را کَر کرد. فقدان چاوز اگر برای «نیکلاس مادورو» پست بالاتری به ارمغان آورده که آورده، اگر برای خانواده چاوز اشک داشته که داشته، اگر برای مخالفان دولت ونزوئلا فرصت اعتراض ایجاد کرده که کرده، برای احمدی‌نژاد فرصتی برای قرارگرفتن در یک قاب متفاوت و دوباره در محور توجه قرارگرفتن ایجاد کرده است؛ این البته شگرد احمدی‌نژاد است. رییس‌جمهوری اسلامی عرف حاکم بر دیدوبازدید‌های خارجی مسئولان جمهوری اسلامی را شکسته است؛ نه در یک موقعیت از قبل نامعلوم و نه یک‌بار، که چندین و چندبار. لابد خانواده چاوز از رسم‌و‌رسوم جمهوری اسلامی بی‌اطلاع نیستند؛ چراکه چاوز بارها به ایران سفر کرده و حتما از تفاوت‌های ایدئولوژی حاکم بر این دیار با عرف آن دیار گفته. احمدی‌نژاد تا پایش به تهران رسید از آنچه مادر چاوز در لحظه‌هایی که سرش روی شانه‌های رییس‌جمهوری اسلامی بود گفت؛ گفت مادر چاوز از عشقش گفته، از عشق عمیقش، از عشق خودش و پسرش، عشق به ایران. شاید اگر همین نزدیکی‌ها نبود، دیدار ویژه احمدی‌نژاد و مادر چاوز هم رخ نمی‌داد. میرتاج‌الدینی هم گفت احمدی‌نژاد فقط خواسته به ابراز احساسات مادر چاوز جواب بدهد و «مصافحه‌»ای رخ نداده است. گویا داغ هوگو بسیار سخت است؛ اگر نبود احمدی‌نژاد ارزش‌های اصولگرایان را فراموش نمی‌کرد. داغ «رفیق» بسیاری چیزها را از یاد‌ها می‌برد؛ «رفیق»‌مرده می‌داند، حال «رفیق»‌مرده را. حال احمدی‌نژاد را شاید بسیاری درک نکنند؛ چه آن‌که یا «رفیق‌»‌شان نمرده یا اصلا «رفیق»ی ندارند که بمیرد. حالا لابد زمانی که صورت مادر چاوز بر شانه‌های احمدی‌نژاد قرار داشته با خودش گفته یک «صحنه» نامتعارف شکل می‌گیرد، خب بگیرد؛ فدای سر«رفیق».

سروش فرهادیان

از: شرق

خروج از نسخه موبایل