سایت ملیون ایران

حلقه ی مفقوده ی اپوزیسیون

مدتهاست شاهدیم که افرادی چند نفر چند نفر به نام اپوزیسیون دور هم جمع می شوند و بیانیه و اعلامیه می دهند و منشور صادر می کنند و نتیجه ای نمی گیرند و میروند تا مدتی بعد با نامی جدید دوباره گرد هم بیایند و روز از نو روزی از نو. این دور تسلسل سالهاست ادامه دارد و ما را گرفتار کرده. مشکل کجاست ؟ آیا اگر این جمع های ده بیست نفری به سد و دویست نفر افزایش یابد مشکل گشوده خواهد شد و مردم به حرکت درخواهند آمد؟ تصور نمی کنم. مشکل از تعداد نیست از جای دیگر است.

اعتماد آن حلقه ی گمشده ایست که مردم را به رهبری سیاسی پیوند می زند و به جمع آنها امکان حرکت مؤثر می دهد. این گردهمایی های ادواری به آن می ماند که عده ای تاجر ورشکسته دورهم گردبیایند و اعلامیهُ تاسیس شرکتی را صادرکنند که سرمایه اش بدهی های آنهاست. چون سرمایه اپوزیسیون اعتماد مردم است و این سرمایه هنوز بدست نیامده است که بتوان به کارش انداخت.

اعتماد عمومی سرمایه ایست اجتماعی که در قالب سازمان های مردمی و غیر دولتی تبلور می یابد . در جوامعی نظیر جامعه ما به دلیل وجود استبداد، سازمان های مردمی و غیر دولتی، احزاب و اتحادیه و انجمن ها مجال فعالیت پیدا نمی کنند و به همین علت این استبداد که رفت بعدی جایگزینش می شود و مردم فرصتی برای در دست گرفتن اختیار زندگی خود پیدا نمی کنند. نهادهای ناموجود فرصت جلب اعتماد عمومی را پیدا نمی کنند، فقط گاه افرادی که امتحان خود را به جامعه پس داده اند کانون اعتماد می گردند. مکانیسم اعتماد و همبستگی مردم بسیار پیچیده و بغرنج است و محصول فرایند روابط اجتماعی است که یکشبه بدست نمی آید.

امروزه هم با وجود حکومت اسلامی تکلیف همه معلوم است، قدرت سیاسی متمرکز در بیت رهبری است و دولت در مذهب حوزه ای مستحیل شده است و سوء استفاده از قدرت و اختیارات دولتی برای تامین منافع شخصی به فساد و چپاول عظیمی میدان داده است که در تاریخ معاصر ایران سابقه نداشته است. حکومت باوری به مشارکت مردم ندارد و تحمیق عمومی را بجای اعتماد عمومی هدف خود قرار داده است.

در مقابل، گروه ها و احزاب مخالف استبداد قبلی، بار شکست ۵۷ را بدوش می کشند و هنوز نتوانسته اند در یک پلاتفرم مشترک به توافق برسند و مهم تر از آن به اعتماد مردم وسرمایه ی اجتماعی و انسانی دست نیافته اند. بازماندگان استبداد پهلوی هم که جای خود دارند.

به جز نزاع بر سر گذشته، به نظر می آید گروه های اپوزیسیون بر سر یک مساله ی اساسی که پایه ی همه ی کار است توافق ندارند: اینکه باید مملکت و کشوری موجود و سرپا باشد تا آزادی و دموکراسی و عدالت اجتماعی را برایش ارمغان آورد. عده ای سر بلند کرده اند و مدعی هستند اصلاً موجودیت خود ایران را قبول ندارند. پس چگونه می توان در این وضع صحبت از منافع ملت ایران کرد و در راه خواست ها و منافع این ملت گام برداشت؟ معمولاً گروه ها را افرادی باید تشکیل بدهند که فکرو کنش منظم و معقولی دارند . مجموعه این افکار منظم است که این گروه ها را به عنوان واحدهای مشخص با یک هویت اجتماعی کلی بهم پیوند می دهد و به مردم معرفی می کند تا آنها بدانند با چه کسانی طرف هستند و چه کس و چه گروهی را باید انتخاب کنند.
وقتی مجاهدین به استخدام صدام در می آیند و در داخل شهرهای ایران بمب می گذارند چه کسی ادعای وطن پرستی آنها را می پذیرد؟

وقتی رضاپهلوی کودتای ۲۸ مرداد را افسانه می شمرد چه کسی مستقل بودن و دموکرات بودن او را باور میکند؟ وقتی گروه های هوادار عدالت اجتماعی اول از همه به تجزیه و پاره پاره شدن ایران می اندیشند چه کسی به آنها اعتماد می کند؟ وقتی سازمان و نیروهای سیاسی از خود انتقاد نمی کنند و از گذشته ی خود انتقاد نمی نمایند و انتخابات دموکراتیک در میان خود ندارند نمی توانند جایی در دایره ی اعتماد مردم داشته باشند، حالا هی بگویند که سکولار و دمکراتیم. هنگامی که چند نفر نمی توانند با هم در یک انجمن یا گروه کوچک با هم کار کنند و به یکدیگر اعتماد ندارند چگونه می توانند اعتماد دیگران را جلب کنند؟ این فساد مدیریتی در گروه ها نیز یکی از مهمترین موانع رسیدن به دموکراسی است.

تا اعتماد بین مردم و رهبری پیدا نشود کاری درست نخواهد شد. در این میان ممکن است مردم خشمگین و بجان آمده یکباره برای شورشی کور به خیابان بریزند و یا حتا برای جبران خطای انقلاب ۵۷ و محض بهره برداری از تضادهای درون رژیم از امثال خاتمی و موسوی حمایت کنند. این تاکتیک ها را تا کنون بکار برده اند و از آن نتیجه نگرفته اند. این کارها با آمدن مردم به میدان برای طرح خواست های خود تحت یک پلاتفرم مشخص محض احقاق حقوقی که از آنها غصب شده است، از بنیاد متفاوت است.

خلاصه اینکه مشکل دو سر دارد یک طرف حاکمیت جمهوری اسلامی که حقانیت خود را از دست داده است و در فساد و استبداد و ارتشا غرق شده است و جلو ارتباط بین تودهُ مردم و گروه های مخالف را میگیرد، طرف دیگر اپوزیسیون پراکنده ای که بر سر اختلافات دیرین با یکدیگر در ستیز هستند. در حقیقت هر دو طرف از یک چیز محروم هستند: اعتماد عمومی مردم .

اعتماد از میان گروه های کوچک مثل خانواده شروع می شود و به سازمان ها و شرکت ها و دیگر نهادها تسری پیدا می کند. اوضاع داخل ایران نشانگر آنست که همه ی این گروه های کوچک و بزرگ آسیب دیده اند و ما از یک آسیب روانی و اجتماعی وسیع رنج می بریم . بی اعتمادی محدود به سیاست نیست.

متأسفانه دائم میشنویم که مردم ایران کار جمعی بلد نیستند. نباید همهُ کاسه کوزه ها را بر سر مردم شکست. مردم ما گناهی ندارند، این آسیب ها را حکومت ها و گروه های سیاسی بر مردم وارد آورده اند. همبستگی مردم در انقلاب ۵۷ بی نظیر بود و همهُ آنهایی را نیز که دائم میگفتند مردم ایران قادر به اتحاد نیستند، به شگفتی واداشته بود. مردم داوطلبانه بدون هیچ چشمداشتی به یاری هم می شتافتند و به وعده های آزادی خمینی دلخوش بودند. اعتماد مردم از زمانی فروریخت که فهمیدند خمینی پیرمرد هشتادساله در مقام مرجع تشیع رسماً به آنها دروغ گفته. وقتی او صریحاً به دروغگویی و مکر خود اعتراف کرد اعتماد مردم لگدمال شد. اکنون که مردم بهای بسیار گزافی برای اعتمادشان پرداخته اند به تجربه دریافته اند که درپس هر ظاهر موجهی احتمال خیانتی نیز هست. با این خیانتها به دست آوردن اعتماد مردم مشکل تر از قبل شده است ولی همیشه ممکن است. مردم خود میدانند که برای خلاص شدن از این حکومت محتاج رهبری درست هستند و مترصد هستند تا چارهُ این که را پیدا کنند. البته سختگیرتر از قبل شده اند ولی ننشسته اند که تا آخر دنیا آخوند به آنها حکومت کند.

ملتی که اعتمادش آسیب دیده است به این راحتی به هر کسی که فقط وعده و وعید بدهد اعتماد نمی کند بلکه نیازمند آنست که افراد و گروه های در عمل نشان دهند که تعهد اجتماعی نیرومندی دارند و به قول و شعارهای خود وفادارند و به مردم خیانت نمی کنند.

باید برای مردم روشن کرد که امام معصوم و حکومتش مال این دنیایی که ما میشناسیم نیست و این گفتهُ هابس را ملکهُ ذهنشان کرد که انسان گرگ انسان است و نمیباید تمامی قدرت را به دست یک نفر سپرد. باید معیارهای لیبرالیسم را که تفکیک قوا و نظارت دایم نهادها و قوا بریکدیگر است در همه حال مد نظر داشت. مهمتر از همه باید به مردم گفت که از حق خود محافظت کنید تا کسی هوس دزدیدنش را نکند. اعتماد بکنید ولی چشمتان را هم باز نگه دارید.

حسن بهگر

۲۰۱۳/۰۳/۰۱

از: ایران لیبرال

خروج از نسخه موبایل