ناصر تکمیل همایون، استاد جامعهشناسی تاریخی
در تاریخ هر قوم و ملتی روزهای خاصی وجود دارند که به دلیل وقوع رویدادهای گوناگون اجتماعی و فرهنگی اهمیت ویژهای یافتهاند. بعضی از این روزها تغییردهنده سیر حرکت جامعه بوده است و دستاوردهای سیاسی بهنجاری را پدید آورده، آنچنان که «قیام» بوده و «حماسهای» در تاریخ آفریده است. روز سیام تیرماه ۱۳۳۱ از روزهای بسیار کمسابقه در تاریخ سیاسی ایران زمین است و شاید از نادر ایامی باشد که «ملت» در «وطن» خود «هویت» پایدار خود را به منصه ظهور رساند و غیرت و شهامت خود را آشکار کرد.
تحلیل چنین روزی نیاز به شناخت گذشتهای دارد تا در پیچ و خم آن انگیزهها و عاملها شناخته شوند. سیام تیرماه تجلی راستین یک نهضت بود که پساز مشروطیت چهره خود را نمایان کرد و به گفته زندهیاد دکتر محمد مصدق «استقلال ایران از دست رفته» را نگاه داشت. ایران زمین در جنگ جهانی دوم آسیبهای زیادی را تحمل کرد. آتشافروزان آن هنگامه ضد انسانی در کنفرانس تهران مشترکاً به دستنشاندگی سلطنت محمدرضا پهلوی رضایت دادند و البته هر یک سهمی بردند و تضادها هم بیشوکم باقی ماند. واکنش آن تصمیمگیریها به دور از خواستههای مردم ایران بود. آزادیهای نسبی پس از دیکتاتوری رضاخانی و جان داشتن رشتههایی از مشروطهخواهی شکستخورده و موقعیتهای جدیدتر جهانی، «نهضت ملی ایران» را پدید آورد که در آغاز نهری بود نه چندان شتابناک اما به مرور آبراههای شد خروشان که با رهبری مردی از درون جامعه با خواستههای سرکوب شده نظام سلطنتی وابسته و ریشهدار در فرهنگ مبارزات ملت ایران، دکتر محمد مصدق، راه و روش اصیل خود را پیدا کرد.
این نهضت مورد قبول هیچ یک از سلطهگران بر نظام وابسته سیاسی ایران، روس، انگلیس و امریکا قرار نداشت و هر سه آنها از همان آغاز در تقابل با آن از هر نوع کوششی فروگذار نبودند. نظام سلطنت که دستنشانده قدرتهای سلطهگر بود، تصمیمی جز خواستههای ارباب قدرت نداشت و به گونه شخصی نیز با حملاتی که دکتر مصدق به کودتای ۱۲۹۹ و عملکردهای رضاشاه کرده بود و حد و مرزی را که بر پایه مشروطیت برای سلطنت قائل بود، احساس خوبی را برای محمدرضا شاه باقی نگذاشته بود. به همین دلیل میتوان گفت شاه از همان آغاز شخصاً نیز با دکتر مصدق و نهضت ملی ایران مخالفتهای آشکار و پنهانی داشت خاصه اینکه آموزشگران کانونهای سلطه مستقیم و غیرمستقیم مسائل لازم را برای «اعلیحضرت» فراهم نموده و یادآور میکردند.
انتخاب دکتر محمد مصدق بهعنوان نماینده اول دوره چهاردهم مجلس شورای ملی و روشنگریهای سیاسی او در آن دوره، رهنمودهای او در دوره پانزدهم و سرانجام شرکت در انتخابات دوره شانزدهم و نمایندگی مجلس و طرح ملی کردن صنعت نفت در سراسر کشور، نهضت ملی ایران را بارورتر کرد و دشمنان آن را از جناحهای گوناگون شناساند.
گروه سنتی هوادار سیاست بریتانیای کبیر، گروه جدیدالولاده طرفدار ایالات متحده امریکا و گروه ریشهدار، پررونق و سازماندهنده هوادار روس با عنوان اتحاد جماهیر شوروی؛ طیفهای یاد شده در پارهای امور با هم اختلاف نظرهایی داشتند، اما در سرکوب و ایجاد ممانعت در تحول نهضت ملی و پدید آمدن نظام مستقل دموکراتیک در ایران هیچگونه عدم تفاهم در سیاست آنان مشاهده نمیشد و سلطنت ایران و دربار محمدرضا شاه برآیند سلطهگری آنها و استبداد سلطنت و ارتجاع قشرهای وابسته بود.
هنجارهای پیش از قیام سیام تیرماه
دکتر محمد مصدق طی یک سال و دو ماه از دوره اول زمامداری خود متوجه شد که نظام حکومتی ایران با تسلطی که شاه بر وزارت جنگ و ستاد ارتش و قوای نظامی و انتظامی کشور (شهربانی و ژاندارمری) دارد و مستقیماً در کلیه امور این وزارتخانه دخالت میکند (غیر از دخالتهایی که غیرمستقیم در همه وزارتخانهها نشان میداد). از سوی دیگر اخبار و اطلاعاتی که افسران و ارتشیان ملی و میهندوست به دکتر مصدق میرساندند، امکان استمرار حکومت مشروطیت را غیرممکن میساخت.
دکتر مصدق با آن همه ناهنجاریها، هیچگاه به محمدرضاشاه، بیمهری نشان نمیداد و سعی میکرد همواره «اعلیحضرت» را مجری نیات خیر دولت و حکومت معرفی کند و نگذارد نهضت ملی ایران که پساز مصائب دیکتاتوری داخلی و سیطرهجویی بیگانگان، حال که اندکاندک رشد و باروری مینماید، دچار شکست گردد خاصه آنکه به قول مرحوم داریوش فروهر: «مردم هنوز باور درستی از قدرت استعمار و توانمندی ملی خویش نداشتند و این دو نیرو را همسنگ و همطراز نمیدیدند.»(۱)
پس از خلع ید، از یک سو کارشکنیهای انگلستان علیه ایران شدت گرفت و از سوی دیگر ملت ایران مزه پیروزیهای تاریخی خود را حس میکرد و جامعه ایران در حالی که به اتحاد منسجم و کارساز نیاز داشت، حزب توده که شدیداً طرفدار روسیه بود و خطمشی خود را از سازمانهای ایدئولوژیک شوروی اخذ میکرد، به جای تقریب جبهه ملی ایران که مردم به طور خودجوش با آن پیوند قلبی و عملی پیدا کرده بودند، در روزنامه به سوی آینده نوشت: «مردم بخوبی میدانند جبهه به اصطلاح ملی چه آش شلهقلمکاری است و چگونه به دست امپریالیستها ایجاد شده تا مردم ایران را فریب بدهد» و پس از آن که نفت ملی شد و نخستوزیری دکتر مصدق رسالت تاریخی خود را نشان داد، در نشریه شماره ۱۲ تعلیماتی حزب به جای تغییر موضوع غلط پیشین خود متعصبانه چنین آوردند: «این به اصطلاح ملّی کردن، بناست امپریالیسم انگلستان از ایران اخراج گردد، تا جا برای امپریالیسم مسلط امریکا باز شود. جبهه ملی میخواهد سر مردم را با مبارزه با انگلستان گرم کند تا امپریالیسم استثمارگر امریکا را فراموش کنند.»(۲)
اتخاذ شیوههای مبارزاتی حزب توده، گویی در همان نظام موازنههای عهده قاجاری و پهلوی اول است، یعنی تسلط انگلیس بر منابع نفت جنوب ارزندهتر از ملی شدن نفت است، چه امیدی را برای روسیه فراهم میآورد که شوروی هم بر نفت شمال ایران سلطه یابد و در واقع روی کار آوردن قوامالسلطنه به جای دکتر مصدق واکنش حزب توده در پیوند سیاستهای روسیه، متفاوت با گرههای سیاسی دیگر بود، گویی قوامالسلطنه وابسته به سیاست انگلیس، ارجح بر دکتر مصدق ملی و استقلالطلب است و همزیستی استعماری انگلیسها با روسها تفاهماتی را به وجود آورده بود که هم صمیمانه بود و هم امیدبخش برای تصاحب بر منابع نفت شمال ایران که دکتر مصدق در مجلس چهاردهم نقش آن را برآب کرده بود.
آغاز ماجراهای پیش از قیام
روز چهاردهم تیرماه ۱۳۳۱، مجلس هفدهم با ورود ۷۵ الی ۸۰ نماینده از ۱۳۶ نماینده تشکیل شد. علت ناتمام ماندن انتخابات، دخالت دربار و ارتش در شهرستانها بود. طبق سنت پارلمانی دولت استعفا داد تا دولت جدید تشکیل شود. مجلس شورای ملی به کابینه دکتر مصدق رأی مثبت داد (۵۲ رأی از ۶۵ نفر) مجلس سنا که نیمی از نمایندگان آن را شاه انتخاب میکرد که در انتخاب نیم دیگر هم اعمال نفوذ داشت به کابینه دکتر مصدق رأی داد اما نه آن سان که انتظار میرفت (۱۴ رأی موافق در مقابل حضور ۳۶ سناتور). البته مصدق را خوش نیامد. شاه بهدنبال این امر بود که دکتر مصدق به آرامی کنار بکشد و استعفا بدهد. رابین زینر (Robin Zaehner) که از طرف وزارت خارجه انگلیس در تهران وظایفی برعهده داشت، قوامالسلطنه را بهترین فرد برای احراز پست نخستوزیری برای حل مسأله نفت پیشنهاد داده بود. ناگفته نماند که قوام مورد تأیید هندرسون ، سفیر امریکا هم بود. ملکه مادر و شاهدخت اشرف پهلوی (که تازه از سوئیس برای همین کار به تهران بازگشته بود) شاه را در تصمیمگیری جدیدش کمک میکردند. اما نمایندگان منتخب جبهه ملی شدیداً ایستادگی نشان میدادند و از دکتر مصدق کاملاً دفاع میکردند. دکتر مصدق در ۲۵ تیرماه ۱۳۳۱ در دربار حضور یافت تا درباره کابینهاش با شاه مذاکره نماید. با ادب و احترام خاص به شاه گفت که مسئولیت وزارت جنگ را خود برعهده میگیرم. شاه که انتظار چنین خواستهای را نداشت به قول کاتوزیان «خشمگینانه» پاسخ داد «بهتر است ابتدا او (شاه) چمدانهایش را ببندد و از کشور برود» (۳) زیرا شاه مخالف بود وزارت جنگ همانند همه کشورهای مشروطه، توسط نخستوزیر اداره شود. در نهایت دکتر مصدق تقاضای استعفا کرد اما پس از بهم خوردن حال دکتر مصدق و به هوش آمدن او، هر دو توافق کردند «اگر تا ساعت ۸ بعدازظهر آن روز مصدق خبری از جانب شاه نشنود استعفایش را بفرستد و دقیقاً همینطور هم شد»(۴) و استعفانامه مصدق بدین صورت تقدیم «اعلیحضرت» گردید:
۲۵ تیرماه ۱۳۳۱
پیشگاه مبارک اعلیحضرت همایون شاهنشاهی
چون در نتیجه تجربیاتی که در دولت سابق به دست آمده پیشرفت کار در این موقع حساس ایجاب میکند که پست وزارت جنگ را فدوی شخصاً عهدهدار شود و این کار مورد تصویب شاهانه واقع نشد. البته بهتر آن است که دولت آینده را کسی تشکیل دهد که کاملاً مورد اعتماد باشد و بتواند منویات شاهانه را اجرا کند با وضع فعلی ممکن نیست مبارزهای را که ملت ایران شروع کرده است پیروزمندانه خاتمه دهد. فدوی دکتر مصدق»(۵)
در ۲۶ تیرماه به دستور شاه مجلس شورای ملی بدون حضور نمایندگان طرفدار دکتر مصدق (۴۲ نماینده) و بدون تصویب مجلس سنا، به زمامداری قوامالسلطنه (۴۰ نماینده) رأی دادند و قوامالسلطنه با لقب سابق خود «جناب اشرف» به نخستوزیری منصوب شد و تقاضای انحلال مجلسین را داشت – که البته زمانه با او سازگاری نشان نداد! شاه که همواره از قوام ناراضی بود و در مورد [نظرات سابق قوام در مورد] مجلس مؤسسان تقریباً با او قطع رابطه و بهگونهای او را به اروپا تبعید کرد، به پیشنهاد دستوری انگلستان و پافشاری ملکه مادر بخصوص اشرف پهلوی فرمان زیر را صادر کرد:
جناب اشرف آقای قوام نخستوزیر
نظر به اعتمادی که به مراتب شایستگی و کاردانی شما داریم به موجب این دستخط سمت نخستوزیری را به شما محول و مقرر میداریم در تشکیل هیأت وزیران اقدام نموده نتیجه را زودتر به اطلاع ما برسانید.
۲۷ تیرماه ۱۳۳۱. شاه(۶)
نوشتهاند که دکتر مصدق آسوده خاطر بیآنکه با دوستان و همکاران خود سخنی بگوید، با اطمینان تمام به تبعیدگاه همیشگی خود احمدآباد رفت که البته این روایت درست نیست و دکتر مصدق همچنان در تهران ماند. خبر استعفایش در روزنامه باختر امروز انتشار یافت. شاه نظامیان برجسته خود را احضار کرد به سرلشکر گرزن رئیس ستاد ارتش و سرلشکر مهدیقلی علوی مقدم فرماندار نظامی و سرلشکر کوبال رئیس شهربانی دستورهای لازم را صادر کرد، گویی هیچ کس از آنان ژرفای جامعه متحول آن روز ایران را نمیشناختند.
خاصه قوامالسلطنه که ۸۱ سال داشت و به امراض گوناگون مبتلا بود و یکبار هم ایست قلبی داشت(۷) از واقعیتهای جامعه و کنشهای اجتماعی و سیاسی دور افتاده بود و خصلتهای اشرافیت استبدادی قاجاری را هنوز دارا بود. اعلامیهای صادر کرد که اثرات بسیار منفی برای حکومتش فراهم گردید. گاه در مواقع اعتراض و قیام، سکوت دشمن و آرامشخواهی میتواند از شدت و حدت قهر اجتماعی بکاهد، اما به اصطلاح «اولدروم، بلدروم» بازیها، میزان قهر معترضان را بالا میبرد، تهییجات بیشتری را فراهم میکند.
اعلامیهای که برای قوامالسلطنه نگاشته شده بود برآمده از ذهنیت خود قوام بود. گرچه نویسنده آن اعلامیه «غلاظ و شداد» که نوعی «جنگنامه» علیه ملت بود به قلم «مورخالدوله سپهر» بود و دکتر رضا سجادی گوینده رادیو تهران آنچنان تند و تیز آن را قرائت کرد که احساسات همگان را برانگیخت و مردم را آماده واکنشهای تندتری کرد.(۸)
برخی از جملات که در بردارنده اهداف سیاسی قوامالسلطنه بود، در ذیل نقل میشود.
الف. در مخالفت با دکتر مصدق و ملی شدن صنعت نفت: «در یک سال اخیر موضوع نفت، کشور را به آتش کشیده، بینظمی عدیمالنظیری را که موجب عدم رضایت عمومی شده به وجود آورده است»
ب. در مخالفت با آیتالله کاشانی و گرایشهای مذهبی مردم: «به همان اندازه که از عوامفریبی در امور سیاسی بیزارم در مسائل مذهبی نیز از ریا و سالوس منزجرم. کسانی که به بهانه مبارزه با افراطیون سرخ، ارتجاع سیاه را تقویت نمودهاند، لطمه شدیدی به آزادی وارد ساختهاند»
ج. ترساندن و تهدید نظامی مردم: «وای به حال کسانی که در اقدامات مصلحانه من اخلال نمایند و در راهی که در پیش دارم مانع بتراشند»
د. استبداد مطلق در برابر دموکراسی: «ممکن است تا جایی بروم که با تصویب اکثریت پارلمان دست به تشکیل محاکم انقلابی زده، روزی صدها تبهکار را از هر طبقه به موجب حکم خشک و بیشفقت قانون قرین تیرهروزی سازم.»
هـ. لگامگیری و تسلیم «رعیت»: «به عموم اخطار میکنم که دوره عصیان سپری شده و روز اطاعت از اوامر و نواهی حکومت فرا رسیده است. کشتیبان را سیاستی دگر آمد.»
به عقیده بسیاری از تحلیلگران سیاسی ایران صدور این اعلامیه که نظیر آن در دورههای پیش از مشروطه هم بسیار کم است و بیتردید اندیشهها و تصمیمگریهای پیرمردی مستبد و دورمانده از بینش نوین اجتماعی را نشان میداد، خود عامل کارسازی در سقوط وی گردید. گویی خود در سراشیب سقوط قرار گرفت. قوامالسلطنه با آن همه تجربه، سیاستشناسی و سیاستمداری که گاه منافع ملی را دربرمیگرفت، چرا و چگونه در دامی افتاد که پایانی خوش برایش نداشت، چه زیبا افصحالمتکلمین سعدی شیرازی آورده است:
از مایه بیچارگی قطمیر مردم میشود / ماخولیای مهتری سگ میکند بلعام را!
آغاز حماسه واقعیتها
مردم تهران و پارهای از مردم شهرستانها، بیش و کم از ماجرای توطئه علیه دکتر مصدق و استعفای او آگاهی پیدا کرده بودند و اعتراضها و ارسال تلگرافها از تهران و شهرستانها شروع شده بود و وجدان اجتماعی ملت آمادگی یک قیام را در خود هویدا میساخت. اعلامیه و فراخوانهای فراکسیون نهضت ملی ایران و دعوت آیتالله کاشانی با آن جملات شورانگیز و مهیج مردم را آماده ساخته بود تا روز سیام تیرماه با تعطیلی بازار و دکاکین خود و حضور در مراکز سیاسی پایتخت بویژه میدان بهارستان اعتراضهای خود را اعلام نمایند و بازگشت دکتر محمد مصدق را به زمامداری کشور خواستار شوند. از سپیده صبح تانکها و خودروهای مسلح در اماکن حساس تهران استقرار یافته بودند. از ساعت هفت صبح حرکت آغاز شد. خیابانهای شاهآباد (جمهوری)، اکباتان (پیروزی، ملت)، بوذرجمهری (۱۵ خرداد) ناصرخسرو، امیرکبیر، مجلس و میدان بهارستان مملو از جمعیت بود. نگارنده ۱۶ سال داشتم. همانند دیگر نوجوانان و دانشآموزان به سمت میدان بهارستان میرفتم. روانشاد «داریوش فروهر» را با یک دوچرخه کورسی در خیابان اکباتان، دقیقاً همان جایی که «امیر بیجار» شهید شد، دیدم. به من اشاره کرد که به سمت بهارستان بروم، هنوز به کوچه نظامیه نرسیده بودم که تیراندازی در آن منطقه شروع شد و یک جوان در پیادهرو بر زمین افتاد، مردم او را روی یک نیمه در دکان قدیمی جای دادند و به قصد بردن جنازه دستهجمعی به منزل آیتالله کاشانی از داخل کوچه نظامیه به حرکت درآمدند. شعارهای مردم علاوه بر نواهای مذهبی لاالهالالله، محمداً رسول الله، علیاً ولیالله، یا مرگ یا مصدق، مرگ بر قوام، مصدق پیروز است، الله اکبر، بود. در تمام این شعارها ایمان و اخلاص کامل مشاهده میشد. به یاد دارم چند بار گریه کردم، اما احساس میکردم در معرکهای قرار دارم که روحم فرمانروا است.
من کوچه نظامیه را خوب میشناختم (به دلیل قرار داشتن دفتر حزب ملت ایران در کوچه فرعی دبستان و پاساژ آشتیانی و روزنامه باختر امروز در سر کوچه آن) به دنبال جنازه با شعارهای انتخاب شده خودجوش مردم، پیش میرفتم که ناگهان از پشت صدای تیراندازی را شنیدم – زنها از بالای بام خانههای خود یا از پنجرههای باز آپارتمانهایشان ما را تشویق میکردند و گریهکنان دعا میکردند.
بعضی خانهها درهایشان را باز گذاشته بودند تا در زمان خطرهای بیشتر، پناهگاه باشد. از نیمه کوچه دوباره به میدان بهارستان بازگشتم. نزدیک لقانطه (که دفتر جامعه مجاهدین اسلام بود) کشته دیگری را مردم میبردند، از بهارستان به سوی سرچشمه زمانی که میرفتم، کامیون ارتشی از سرچشمه به سمت بهارستان میآمد. نظامیان چادر کامیون را بالا زدند و شروع به تیراندازی کرده و مردم که جنازه را بر دوش داشتند با نوای «لاالهالاالله» همچنان پیش میرفتند. تیراندازی شدت پیدا کرد. همراه چند نفر دیگر من هم داخل کوچهای شدم (پایینتر از کوچه مدرسه علمیه) و آن کوچه بنبست بود، همه ما زندگی خود را پایانیافته دانستیم. کامیون ارتش که به سمت بهارستان رفت، ما از کوچه بیرون آمدیم و به سرچشمه که رسیدم، مردم از کشتار بازار و خیابان بوذرجمهری اطلاع دادند، اما هیچگونه یأس و هراس دیده نمیشد. از سرچشمه که به سمت توپخانه میرفتم، خیابان پامنار هنگامه بود، شعارهای سیاسی، میهنی و مذهبی فضای منطقه را فرا گرفته بود. بعدها خبردار شدم که در بسیاری از خیابانها کشت و کشتار انجام شده است. تعداد زخمیها به صدها نفر رسید، اما تعداد کشتهها را دکتر کاتوزیان ۱۷ نفر نوشته که همه آنها در ابنبابویه (مزار شهدای سیام تیر) به خاک سپرده شدهاند. در ماجرای جنگ نظامیان با مردم، شاهپورعلیرضا هم شرکت داشته که شاه برای سرکشی و کسب اطلاعات دقیق به او مأموریت داده بود. مرحوم دکتر باقر عاقلی نوشته است «قوام روز سی تیر چند بار تلفنی با دربار تماس گرفت ولی نتوانست با شاه صحبت کند. ناچار متوسل به اشرف و مادر شاه شد و آنها نزد شاه رفته و خواستههای قوام را به اطلاع رساندند ولی شاه پاسخ داد که قوام قادر به اداره مملکت نیست. اشتباه کردم و تا کار به جاهای باریک نکشیده باید او را کنار بگذارم! اشرف با خشونت سخنان شاه را رد کرد و او را (شاه را) نالایق خواند و گفت با این عمل و ضعف نفس که داری خواهر و مادرت را به اسارت خواهند برد و پس از چندی خودت را هم از اینجا بیرون خواهند کرد. ولی شاه همچنان اصرار به برکناری قوام داشت.»(۹)
اطلاعاتی که به شاه رسیده بود، حکایت از سرپیچی نظامیان در کشتار مردم داشت. به همین دلیل متوجه وخامت اوضاع شد. همزمان که نمایندگانی از فراکسیون نهضت ملی در دربار بودند و وخامت اوضاع را تشریح میکردند شاه از وزیر دربار (حسین علاء) خواست که با قوامالسلطنه ملاقات کند و استعفای او را پس بگیرد. علاء تلفنی با قوام که در وزارت خارجه بود صحبت کرد و گفت: «نظر اعلیحضرت این است که جناب اشرف استعفا بدهد.» قوام بلافاصله با خشونت در جواب علاء، پاسخ داد «اعلیحضرت گه خوردند! »(۱۰) معلوم نیست اگر شخص دیگری با قوامالسلطنه صحبت میکرد، آیا به همین تندی پاسخ میگرفت! بالاخره پسرخاله بودنِ قوام و حسین علاء ملاحظاتی را پیش میآورد! دقایقی چند در ساعت ۲ و نیم بعدازظهر قوام را به دربار دعوت کردند. او یکسره به اتاق شاه در سعدآباد رفت. شاه از وخامت اوضاع سخن گفت و قوام که شاید از همه ماجراهای تهران بیخبر بود، تکذیب کرد و تقاضای خود را مجدداً تکرار کرد که مجلسین را منحل کرده و آیتالله کاشانی را بازداشت نماید. شاه با انحلال مجلس مخالفت کرد و قوام معترضانه به شاه گفت: منظور شما از انتخاب من به نخستوزیری فقط برای هتک حیثیت از من بود؟ همزمان با این گفتوگوها، خبر استعفای قوامالسلطنه در تهران شایع شد و مردم در انتظار نشستن دکتر مصدق بر مسند زمامداری بودند. قوام هم استعفای خود را کتباً تسلیم کرد و از دربار خارج شد و پس از چند بار خانه عوض کردن (منزل علی اقبال، منزل معتمدالسلطنه در امامزاده قاسم، منزل علی امینی، منزل علی وثوق) سرانجام به خانه خودش بازگشت.
مرحوم دکتر باقر عاقلی نوشته است که در خانه خود تنها نشسته بود، از رادیو شنید که «همه کاسه و کوزه را بر سر او شکسته و او را سزاوار اعدام میدانند. قوام بلافاصله تلفن اختصاصی دکتر مصدق را گرفت و از وی با لحنی تند گله میکند و میگوید این چه بساطی است برای من درست کردهاید، من چه گناهی کردهام که اینقدر باید از من هتک حیثیت شود!» دکتر عاقلی افزوده است: «مصدق با شنیدن گلههای عتابآمیز قوام به لحن تندتری به پاسخگویی پرداخت و میگوید شما آدم طماعی هستید. چگونه با این سن و سال و انواع بیماریها گول این مرد [شاه] را خوردید و قبول زمامداری کردید… ! مصدق در پایان گفتار تلفنی خود به قوام قول اطمینان داد که مشکلی برای او درست نخواهد شد.»(۱۱)
حاصل سخن
در جامعه برحسب شرایط اجتماعی و سیاسی جنبشها و قیامهایی پدید میآیند که برخی از آنها شکست میخورند و ناکام از میان میروند، برخی پیروز نمیشوند ولی به کلی مطرود و شکستخورده نمیشوند و چه بسا به صورت پایه و مایه قیامهای بعدی درآیند، اما برخی از قیامها پیروز میشوند و به خواستههای اصلی خود دست مییابند. قیام سیام تیر یکی از پیروزمندترین قیامهای اجتماعی و سیاسی ایران در دوران معاصر است. به تحقیق شکستها و پیروزیها، هر کدام برای خود دلایلی دارند. پیروزی قیام سیام تیرماه ۱۳۳۱ هم برای خود دلایلی دارد.
۱- روشن بودن هدف نهایی؛ مردم «هستی ملی» خود را در خطر مطلق میدیدند. ملی شدن صنعت نفت را که یکی از مظاهر روشن استقلال ملی کشور بود، درحال نابودی و اضمحلال تشخیص داده بودند و حرکت و اعتراض همگانی خود را تلاش فرهنگی – تاریخی در «بودن» میدانستند. آزادی و تعیین سرنوشت خود که نمایی از آن را مشاهده کرده بودند، دستخوش استبداد و زورگویی هیأت حاکم میدیدند و سیطره بیگانگان را عامل ویرانگر همه نابسامانیها میدانستند و به گونهای نبرد و جهاد خود را مقدس به شمار میآوردند که با باورهای کامل گام پیش نهاده بودند.
۲- شناخت آلترناتیو؛ مردم نیروی جانشین برهمزننده اوضاع ناگوار پیشآمده را میشناختند. حقانیت دکتر مصدق به عنوان پیشوای ملی، با میزان استقلال و آزادی و عدالت بر همه اقشار و طبقات و گروههای سیاسی وطنی روشن شده بود. حزب توده که زمانی نهضت ملی ایران را انگلیس و زمان دیگر امریکایی میدانست، با آنکه درباره این واقعه ناگوار به طور رسمی یک اعلامیه هم صادر نکرد و با آنکه به گونهای قوامالسلطنه را بر مصدق ترجیح میداد و به امیدهای واهی روسیه در تسلط بر منابع نفتی شمال ایران دلخوش کرده بود، معذلک در برابر شعور ملی و امواج احساسات مردمی در آخرین ساعتهای ۲۹ تیر، از سوی «جمعیت مبارزه با استعمار» که یکی از کانونهای سیاسی آنان [حزب توده] بود، نوشتاری در شرکت تظاهرات ۳۰ تیرماه انتشار دادند و گروهی از افراد حزب توده با شعارهای مشخص حزبی و ایدئولوژیکی در تظاهرات دیده شدند. جناح سلطنتطلب وابسته به دربار نیز در پی کشتار مردم و مجروح کردن صدها انسان ایرانی وطنخواه، سرانجام به سران خود هشدار دادند که بیش از این در این معرکه شوم شرکت نمیکنند. این تصمیمگیری که به اطلاع شاه رسید، هراس از یک انقلاب ملی، او را به قطع خشونت و تیراندازی و آدمکشی کشاند.خاصه اینکه حرکت کفنپوشان از قزوین و کرمانشاه به تهران هراس بیشتری پدید آورد و نشان داد که قیام مردم ریشه و پایگاه قوی دارد و کاملاً «مقدس» و «ملی» است و او و قوای نظامی او قادر به درهم شکستن آن نیستند.
۳- وحدت ملی و دینی؛ اقشار شرکتکننده در قیام، یکپارچگی نشان دادند، اما ساخت اجتماعی آنان «یکپارچه» نبود. بازاریان، کاسبان، کارگران، دانشجویان، دانشآموزان، معلمان، کارمندان، همه با هم بودند و تعلقات آنان اعم از دینی، سیاسی، حزبی در یک مجرا قرار گرفته بود خاصه اینکه موضعگیری آیتالله کاشانی اقشار مذهبی (بازاری وکسبه) را به حرکت درآورده بود و اعلامیههای ملیون (احزاب گوناگون ملی) و فراکسیون نهضت ملی ایران، دانشجویان و معلمان و اقشار روشنفکر جامعه را به میدان کشانده بود و هر دو بخش جامعه، یگانگی و هماهنگی کامل از خود نشان میدادند. این وحدت کلمه و شیوه هماهنگ مبارزاتی در قیام سیام تیرماه و پیروزی آن درس بزرگی برای همه ایرانیان به شمار آمد و آشکار کرد که در این سامان تاریخی «ملیت» و «دیانت» نه تنها در تضاد نیستند، بلکه حرکت هماهنگ آنان بویژه با برخورداری از تجربیات جهانی و نوآوریهای علمی، فکری، فنی و شناخت اجتماعی حد و مرزهای خود، تنها رهگشای جامعه در ناوابستگی و انقیاد و استبداد و ارتجاع است. پیروزی مردم در قیام مقدس ملی سیام تیر، این واقعیت را روشن کرد و شکستهای بعدی جامعه با بروز اختلافها و افتراقها روشنتر ساخت که فقط با اتحاد صمیمانه و مبارزه پیگیر و آگاهانه، پیروزی حاصل میشود. به همین دلیل از قیام پیروزمند سیام تیر باید درس گرفت و باور داشت که تاریخ بهترین آموزگار است.
فاعتبروا یا اولوالالباب
مآخذ:
۱- جانزاده، علی – مصدق – تهران، همگام۱۳۵۸ ، ص۲۰۳
۲- کاتوزیان، همایون- مصدق و نبرد قدرت – ترجمه احمد تدین، تهران، خدمات فرهنگی رسا ۱۳۷۱، ص۱۵۰
۳- همان، ص۲۲۳
۴- همان، ص۲۳۳
۵- اسلامیه، مصطفی – فولاد قلب، زندگینامه دکتر محمد مصدق- تهران، نیلوفر ۱۳۸۱، ص۲۷۲
۶- عاقلی، باقر – روزشمار تاریخ ایران، از مشروطه تا انقلاب اسلامی-تهران ، نشر گفتار ۱۳۶۹، ص۳۳۷
۷-ارسنجانی، حسن – یادداشتهای سیاسی سی ام تیر ۱۳۳۱- تهران، پیرایه بامشاد ۱۳۳۵، ص ۲۵
۸-برای آگاهی بیشتر از متن نامه و چگونگی نگارش آن، رک ، حسن ارسنجانی، یادداشتهای سیاسی، همان صص ۲۲ تا ۴۵
۹-عاقلی، باقر- میرزا اشرفخان قوامالسلطنه ، تهران، جاویدان ۱۳۷۶،ص ۶۰۵
۱۰-همان، ص ۶۰۶
۱۱-همان، پاورقی صص۱۰ تا ۶۰۹ (حسن ارسنجانی در مقدمه کتاب خود نوشته است که دکتر محمد مصدق پس از حادثه سی تیر، دستور محافظت و مراقبت از قوامالسلطنه را به مأموران شهربانی به ریاست سرتیپ کمال داده بود، این امر نشان میدهد که تمام جنایتها و آدمکشیها به دستور شاه بوده و قوام ناتوان آن روز، آن چنان که میگویند در جریان مملکتداری نبوده است) همان،ص ۶
منبع: روزنامه ایران (۳۰ تیر ۱۳۹۷)