باید پذیرفت ریشه های قدرت وی و حامیان وی سخنان و تئوری های کودکانه خارج کشور او نیست. باید پذیرفت که نفی هولوکاست در داخل ایران مصرفی برای قدرتمندی ندارد. اگر بپذیریم که حامیان احمدی نژاد بازوهای قدرتمند او هستند میتوان با توصیف آنها کمی به حقیقت چگونگی بر امدن فردی نه چندان مشهور و رسیدن وی به ریاست جمهوری دست پیدا کنیم.
اصولگرایان پس از سال ۱۳۷۶ و شکست سخت از اصلاح طلبان شاهد تولد دو گفتمان جدید بودند. اولین و مهم ترین و گفتمان با هژمونی برتر اصلاح طلبی بود. اصلاح طلبان به وضوح دامنه قدرت رهبر و روحانیت را هدف قرار داده بودند. آنها به خوبی فهمیده بودند که ولایت فقیه عنصر قوی تر در هر بازی سیاسی در ایران است. اما فکر میکردند که با تصرف تمام نهاد های قدرت میتوانند دامنه نفوذ رهبر را کم کنند. و در پس آن اصلاحات ساختاری و اجتماعی را به پیش برند. بدین منظور شعار مرگ بر آمریکا را از سیاست خارجی دولت حذف کردند، در روزنامه های خود کلمه طولانی – رهبر معظم انقلاب آیت الله العظمی خامنه ای – را به – آیت الله خامنه ای – تغییر دادند و نهاد مردمی جدیدی به عنوان شوراهای شهر و روستا را احیا کردند.
در مقابل گفتمان دوم بوجود آمد. سر بر آوردن گروه های کوچک اما شجاع و توانمند طرفدار نظام که از حمایت همه جانبه ی بیت رهبری برخوردار بودند، کلمه جدیدی را به ادبیات سیاسی ایران با عنوان – گروه فشار – اضافه کرد. کلمه ای که بعد ها در ۱۲ سال بعد تبدیل به یک گفتمان شد و در خیابان ها در ۹ دی ماه به طرفداری از نظام قد علم کرد. این گروه های فشار گر چه سواد دانشگاهی بالایی نداشتند اما ارتباطات بسیار قوی و مستحکمی هم با بیت رهبری و هم با طبقه کم سواد و فقیر و روستایی ایران ساختند. منظور از طبقه فقیر و روستایی و کم سواد توهین به گروهی از مردم ایران نیست. یلکه یادآوری این نکته است که ایران بافت متفاوتی دارد و در عرصه تاریخ تمام مردم یک مملکت مسئولیت مشترکی در برابر تمام سرنوشت خویش دارند. در حقیقت باید گفت گروه های فشار از غفلت اصلاح طلبان در میان طبقات محروم جامعه استفاده کرده و فشار سیاسی را به عنوان یک گفتمان در میان آنها بارور کردند. شاید بار ها این جمله را از این طبقه اجتماعی ایران شنیده اید : احمدی نژاد شجاعه. جلوی این هاشمی و آخوند ها در اومده. دست دزد ها رو بسته. عین بلدوزر میمونه. نمیذارن کارش رو بکنه وگر نه. …
این جملات میتواند با برداشت ساده انگارانه ای روبه رو شود اما باید بپذیریم خودش یک جور گفتمان است و حامیان سرسختی هم دارد. و حتی مفسران سر سختی هم پیدا کرده است. – فشار – نام گفتمان دوم پس از سال ۷۶ است.
محافظه کاران سیاست ایران چه اصول گرا و چه اصلاح طلب در تمام طول حیات سیاسی خویش و به ویژه از سال ۱۳۷۶ به این سو بر دو امر واحد تکیه کرده اند. اول اینکه همیشه سعی کرده اند رابطه خود را با بیت رهبری حفظ کنند و در تمام مواردی که با تندرو ها تلاقی داشته اند از اهرم های فشار ولایت فقیه برای پیروزی خود استفاده کرده اند. دوم اینکه برای پیشبرد منافع سیاسی و اقتصادی خود اتحاد با هم را حفظ کرده و از فضاهای سیاسی ایجاد شده توسط تندرو ها برای تثبیت موقعیت خود سود جسته اند. آنها برای هرگونه حمایتی از نیروهای تندرو امتیاز گرفته اند و حمایت ایدئولوژیک و حتی حمایتی معطوف به آینده در بین آنها جایگاهی ندارد. آنها مرد سیاست هستند و تنها به منافع شخصی و گروهی میپردازند. اصول گرایان محافطه کار از اصلاح طلبان مشابه خود باهوش تر بوده و دامنه ی قدرتشان وسیع تر است. البته این قدرت بیشتر ماحصل صبر و کار بنیادین بیشتر است به عنوان مثال شبکه های مختلف صادرات و واردات ایران به طور سنتی در اختیار شبکه هایی مافیای است که قدمتی سی ساله و بعضا بیشتر دارند و در درگیری های سیاسی به غیر از منافع مشخص اقتصادی به هیچ چیز فکر نمیکنند.
از سال ۱۳۷۶ به این سو آیت الله خامنه ای مجبور شد برای حفظ جایگاه نهاد ولایت فقیه حمایت خود را بین گروه های فشار و محافظه کاران تقسیم کند. وی از سال ۱۳۶۸ تا سال ۱۳۷۶ قدرت شخصی رهبری را با هاشمی رفسنجانی تقسیم کرده بود و در سال ۱۳۷۶ مجبور شد به پیروزی اصلاح طلبان تن دهد. از آن زمان طی یک حرکت هوشمندانه سعی در اعمال قدرت خود کرد و با حمایت از گروه های فشار نشان داد میتواند فراتر از قانون هم حرکت کند. وی مساله وزارت اطلاعات را به یک جنگ فرسایشی برای اصلاح طلبان تبدیل کرد و تقابل بین خود و آنها را از عرصه عمومی به عرصه امنیتی کشاند. در طی ۸ سال ارتباطات قدیمی خود را با نظامیان تحکیم بخشید و لشکر نظامی و خیابانی بسیج را، قدرتی دوباره داد. چفیه دور گردنش را به یک نماد تبدیل کرد و دیدار های مردمی خود را افزایش داد. طبقه اجتماعی نیازمند به خود را پیدا کرد ومستقیم و غیر مستقیم به آنها صدقه میداد. نهاد های مردمی اول انقلاب اسلامی را چون مسجد ها با هدایت مصباح یزدی به نهاد هایی برای جذب نیروی ولایت مدار جوان جدید تبدیل کرد و از خود چهره ای پیامبر گونه برای مسلمانان افراطی ایران ساخت.
بدیهی است که اگر تقابلی سازمان یافته با تسامح اخلاقی اصلاح طلبان در عرصه هایی چون حجاب و روابط زن و مرد بوجود نمیامد مخالفت با این تسامح اخلاقی نیز شکل این چنین خشنی در میان افراطیون پیدا نمیکرد. آیت الله خامنه ای با استفاده از ابزار تقابل آشکار خیابانی احساسات مذهبی مردم را علیه اصلاح طلبان بسیج کرد و با توسل به نظارت استصوابی و اشتباهات تاکتیکی هر چند کم اصلاح طلبان، سنگر به سنگر پایه های قدرت آنها را از آن خود کرد. ابتدا شورای شهر و بعد مجلس و در نهایت به انتخابات ریاست جمهوری رسید. از آن زمان از سال ۱۳۸۴ زنگ خطر های جدیدی به صدا در آمد. اولین آنها هاشمی رفسنجانی بود که آمده بود سهم قدرت خود و محافظه کاران را از ولایت فقیه بگیرد و پایه های حفظ آن را مستحکم کند. دیگری گفتمانی بود که خود آیت الله خامنه ای نقش پر رنگی در بوجود آمدن آن داشت. نو اصول گرایانی که شناخته شده نبودند ولی تشکیلات منظمی به نام مسجد و پایگاه بسیج داشتند. آیت الله خامنه ای مجبور بود از گفتمان خودش و حرف های ضد اشرافی گری احمدی نژاد حمایت کند. این آخرین شانس برای تثبیت موقعیت خود به عنوان قدرتمند ترین فرد ایران بود. او احساس میکرد میتواند به خوبی بر احمدی نژاد مسلط باشد.
اما وی با پدیده ی جدید مواجه شد. بعد از پیروزی پر حرف و حدیث احمدی نژاد در سال ۸۴ شکل جدیدی از تقابل سیاسی در ایران کلید زده شد. احمدی نژاد در سفر های خارجی خودش به گفته خودش از دیپلماسی عمومی بر علیه دشمنان فرضی ایران استفاده میکرد. اما این قول صحیح نبود. وی از دیپلماسی عمومی در درون ایران سود میجست. نوک حمله اش محافظه کاران بودند و اوج علاقه اش به ولایت. نکته اینجا بود که نوک حمله محافظه کاران آیت الله خامنه ای را مورد هدف قرار میداد و وی به طور اصولی و بدون هیچ راه فراری مجبور به حمایت احمدی نژاد بود، چون احمدی نژاد وارث گفتمان خمینی و دارای پشتوانه ای به نام- فشار- بود. گروه های فشار از آغاز حاکمیت احمدی نژاد به ساختمان ریاست جمهوری دچار احساس جعلی پیروزی شدند. آنها در این تصور بودند که با فردی نوکر ولایت روبه رو هستند. غافل از اینکه نواصول گرایی احمدی نژاد و یارانش قائل به یک فرد نیست بلکه گفتمانی است قوی و به دنبال برتری هژمونیک در همان طبقه ای که آیت الله خامنه ای هم طرفدار دارد. این بازی هفت سال و اندی است که بین خامنه ای و احمدی نژاد در جریان است. گاهی احمدی نژاد یک گام به جلو آمده ودو گام به عقب رفته و گاهی خامنه ای از این بازی غقب مانده است. در این بین اصلا اصلاح طلبان درون بازی نبودند. بعد از وقایع سال ۸۸ و اصرار میرحسین موسوی بر عدم پذیرش نتیجه انتخابات و ۸ ماه حضور خیابانی مردم، اصلاح طلبان قدرت روانی خاصی را در برابر خامنه ای یافتند: – مجبوری ما را به بازی بگیری -. نمیتوانند این طلب را در انظار عموم بخواهند اما بازی کاندید شدن خاتمی عملا این پیام را برای آیت الله دارد. آیت الله هرگز فکر نمیکرد که یال وکوپالش را احمدی نژاد به سخره بگیرد، جوان پررویی که به حق در آستین مارپرور خامنه ای رشد کرده است. رییس جمهور کودتا در جریان تمام اعتراضات خیابانی سکوت کرده بود تا تیر خشم مردم به خامنه ای بخورد که خورد و فریاد های مرگ بر خامنه ای توانست اندکی ابهت ظالمانه رهبر را بریزد. این ریزش آبرو هم به نفع احمدی نژاد بود و هم به نفع دموکراسی خواهان، منتها همه چیز به چگونگی استفاده این گروه های سراسر مخالف بستگی دارد. درگیری خامنه ای واحمدی نژاد در شرایط فعلی از چند منظر بسیار به نفع نیروهای برانداز است: خامنه ای که تا دیروز همه از او وحشت داشته اند، موجود درمانده و خنده داری به نظر میاید که هر بلایی که بر او نازل میشود از حجم بالای تقصیرات خودش است. جا افتادن این تفکر در تمام مردم میتواند جامعه ایرانی را به اعتراضی قوی تر تا سرنگونی خامنه ای و جمهوری اسلامی امیدوار تر کند. دیگر اینکه در دعوای خامنه ای و احمدی نژاد نیروهای سپاهی همراه با حاکمیت لااقل به دو پاره تقسیم میشوند. سوم اینکه هم یاران خامنه ای چون لاریجانی ها توسط احمدی نژاد بی آبرو میشوند و هم یاران احمدی نژاد با پرونده های قضایی ساخته و پرداخته صادق لاریجانی زیر فشار قرار میگیرند. در لحظاتی آستانه فشار روانی به گروه های سیاسی فوق آنقدر بالا خواهد بود که نتوانند در برابر اعتراضات احتمالی مردم مقاومت کنند و زود در هم شکسته خواهند شد.
اما باید دید چه گروههایی از جامعه سیاسی ایران در داخل و یا خارج میتوانند بستر مخالفت با حاکمیت را به بستری برای بروز دموکراسی در ایران تبدیل کنند. به نظر نگارنده گروهی که :
مطالبات مردم ایران در انتخابات که همان دموکراسی و انتخابات آزاد باشد را در صدر برنامه های سیاسی خویش قرار دهد.
دیگر آنکه بوق و کرنای دعوای سیاسی جناح های حاکم نشود.
مهم تر از همه شخصیت سیاسی و سازمانی خویش را فدای تحمیل خویش به اصلاح طلبان نکند (اصلاح طلبان برای ورود به انتخابات نیازی به گروه های سیاسی اپوزیسیون ندارند و بدون آنها هم هر کاری که بخواهند را میتوانند در ساختار جمهوری اسلامی به پیش ببرند. در ضمن خیلی از گروه های سیاسی با تحمیل خودشان به آنها به دنبال جایگاهی جدید در ساختار نظام میگردندغافل از اینکه سالها پیش از ایران به بیرون پرتاب شده اند).
دیگر اینکه خود را به ژست ایرانی و پول اسفندیار مشایی نفروشد (به احتمال زیاد خواهیم دید که در سال ۹۲ مشایی با حامیانی جدید در خارج از ایران بروز خواهد کرد، البته امیدوارم اینطور نشود!!!)
دیگر اینکه باور کند تا پیش از باور مندی به دموکراسی و حکومت ملی هیچ کشوری و هیچ سازمانی نمیتواند آنها را در رسیدن به دموکراسی یاری دهد (مجاهدین در ساختار خویش و آینده ای که برای ایران در نظر دارند و مشروطه خواهان برای مدلی که در سر میپرورانند، مصداق این نکته اند).
آخر آنکه بتواند یک همگرایی تاریخی را میان نیرو ها و احزاب فعال در راستای حقوق قومیت ها با سیاست تمرکززدایی ایجاد کند.
نگارنده معتقد است که جبهه ملی ایران توان بروز سیاسی خویش را در قامت موارد بالا دارد:
حاکمیت ملی و انتخابات آزاد در صدر شعارهای جبهه ملی است.
در دعوای میان خامنه ای و احمدی نژاد نه میخواهد ونه میتواند بر اساس پرنسیب سیاسی اش جانب یکی از آنها را بگیرد.
دغدغه اصلی جبهه ملی تغییر قانون اساسی ایران به یک قانون سکولار و مدافع حقوق همه مردم بدون هیچ گونه تبعیضی است. اصلاح طلبان مبنای اسلامی و شرعی قانون اساسی را پذیرفته اند و معتقدند میتوانند بر اساس همین قانون در ایران شرایطی دموکراتیک ایجاد کنند. آنها اصول فردی و شخصیتی رهبران اصلاح طلب و منش دموکرات تر آنها را ضامن ایجاد یک جامعه دموکرات بر اساس قانون اساسی میدانند اما جبهه ملی معتقد است به صرف پذیرش اینکه آقایان موسوی و کروبی و خاتمی انسان هایی دموکرات هستند و وجه رحمانی دین را غالب میدانند، نمیتوان به ایجاد حاکمیت ملی خوش بین بود. چه بسا بعد از این افراد دوباره احمدی نژاد هایی پیدا شوند و یا آیت الله خامنه ای هایی ظهور کنند وبه دنبال اجرای شرع در راستای خشنودی امام موهوم زمان باشند. از این منظر اختلاف دیدگاه های جبهه ملی و اصلاح طلبان بنیادی است. به نظر نگارنده جبهه ملی ایران از ابراز عقیده تمام گروه های سیاسی و همینطور اصلاح طلبان در فضای آزاد و به دور از خشونت در ایران استقبال میکند اما وجود فضای آزاد و بدون خشونت را در گرو تغییر قانون اساسی میبیند.
مدل بدلی اسفندیار رحیم مشایی برای ایران خواهی در طول تاریخ سیاسی ما بارها اتفاق افتاده است. تک تک نخست وزیران دوره پهلوی دوم به خصوص بعد از ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و همینطور تمامی احزاب هزار پاره سلطنت طلب این ادعا را داشتند و دارند. در طول تاریخ سیاسی ایران جبهه ملی با هیچ کدام از انها ائتلاف نکرده و خود را به هیچ موقعیتی از این دست نفروخته است. اصولا افرادی چون اسفندیار رحیم مشایی به دنبال برقراری تماس با جبهه ملی هم نیستند. آنها به خوبی میدانند که نمیشود با پرنسیب های سیاسی جبهه ملی همان برخوردی را کرد که با سازمان های هوادار خودش در خارج از کشور میکند !!!!!!!!
در مورد مساله اقوام ایرانی شاید بشود گفت که جبهه ملی روشن ترین برنامه را در کنار احزاب سیاسی کرد دنبال کرده است. جبهه ملی طرفدار حق مسلم تحصیل به زبان به مادری و انتخاب تک تک نمایندگان و فرمانداران و شهرداران و استانداران در تمام استان ها به دست مردم همان استان است. جبهه ملی از طریق پذیرش اعمال رای مردم هر منطقه ای با پاسداشت حقوق اساسی آنها و حقوق شهروندی آنها سیاست تمرکززدایی را دنبال خواهد کرد. تنها تفاوت موجود میان احزاب کرد و جبهه ملی مساله باقی ماندن تقسیمات استانی به شکل فعلی و پرهیز از یک فدرالیسم اتنیک در آینده ایران است. رجوع به رای مردم یک مساله شعاری برای جبهه ملی نیست و این رای را در تمام قومیت ها و در تمام نواحی با ارزشی یکسان میبیند. در مورد اعراب ایرانی و بلوچ های ایرانی و آذری زبان های ایرانی، جبهه ملی از تمام رنج های فرهنگی و اقتصادی و سیاسی که در این همه سال متحمل شده اند آگاه است و معتقد است میشود با رجوع به رای مردم و پاسداشت حقوق شهروندی آزادی و احساس سربلندی را برای همه مردم ایران در تمام مناطق ایران متصور بود.
شرایط حساس کنونی!!! جبهه ملی را تغییر نخواهد داد. پرنسیب ها و اصول حاکم حفظ خواهند شد و شاید از این منظر انتخابات بعدی ریاست جمهوری بتواند محک خوبی برای گروه های سیاسی دیگر و آرا و نظراتشان باشد و همچنین با تحرک بیشتر علاقه مندان به جبهه ملی بستری باز شود برای برقراری ارتباط بیشتر با مردم و رساندن نظرات و دیدگاه های آنها.
امیرحسین فتوحی