نمیدانم زنی یا مرد؟ پیری یا جوان؟ سرداری یا لباس شخصی؟ شاهی یا رئیسجمهور؟ وکیلالرعایایی یا امپراتور؟ …. امیدوارم هیچکدام نباشی، بلکه شورایی باشی از آدمها، سیاستمدارها، اقتصاددانها، جامعهشناسها، آزادگان، آزادیخواهان، انساندوستان، دمکراتمنشها، وطندوستان و ملیگراها … و چنان قابل باشی و لایق باشی تا من ایرانی، از هر گروه و قوم و طیف و طایفه، خالصاً مخلصاً، خودم را به تو معرفی کنم. و تو که یکی از منهایی، بتوانی تمام منها را -که همه ایرانیان باشند- بشناسی و دریابی و برای تأمین زندگی بهترِ آنان بکوشی و وقت سحر از غصه نجاتشان دهی!
ایرانیم و فاتح و سگمارس!
ایرانیم و شاه و خمینی ثمراتم
من عامل تکثیر ژن این حضراتم
انگار که آن شب که سرشتند گِلم را
مانده مِی آنها ته پیمانه ذاتم
من مدعیم، مدعی عالم و آدم
خود شیفته بدجور ز مجموع جهاتم
من مبدأ تاریخم و توضیح مسائل
من مایه پیدایش فرهنگ لغاتم
با هوشترین ملت منظومه شمسی،
من هستم و انگشتنما بین کراتم!
گه زاده خُردادم و گه مرده مرداد
زین ماه به آن ماه بود موت و حیاتم
گه دایره- دنبک زن ایام سرورم
گه گریه کن تعزیه شام وفاتم
گه فاتح و پیروز و پِر و فول و برنده
گاهی کُت و سگمارس و کلکخورده و ماتم
گه سُنتیم، شیره سوهان قمم من
گه شیک و مدرنم، شکلاتم، شکلاتم
گه تا به فلک فاصله دارم ز خرافات
گاهی بپرد جت به هوا با صلواتم!
گه کافر و بیدینم و لائیک و سکولار
گه غسلکنان در طلب خمس و زکاتم
ایرانیم و مظهر تفریطم و افراط
گه قطرهچکانم به مثل، گاه قناتم
بخشم به طرف گاه سمرقند و بخارا
گه فکر پسانداز نخ لای نباتم!
استاد فنونم همه، جز فن تعادل
کُشتی بلدم، بیخبر از آکروباتم
کارم ز تعارف بکشد سوی تملق
پیدا نبود سِرّ ضمیر از وجناتم
استاد رَجزخوانیم و کُرکُری، اما
هنگام عمل نیز تیارست ثباتم
هم صاحب سهم گوگل و سیسکو و ایبِی
هم یار فلسطین ز زمان عرفاتم
گه سوی فضا میروم و شیرزنم من
گه زائر شامات و گدای عتباتم
گه خنده به لب تکیهزده ستم به دماوند
گه تشنه لب افتاده لب رود فُراتم
گه از دل آتش گذرم همچو سیاوش
گه فکر گذشتن ز پل نحس صراطم
تاریخ نوشته است که من دشمن خویشم
تقصیر خودم بوده تمام تلفاتم
خواهند اگر حکم قتالم بنویسند
من خود قلم و خود ورق و نیز دواتم
باری مگر آینده بسازم ز گذشته
اکنون که شده تجزیه تحلیل صفاتم
بینایم و ناظر به عبودیت کورم
آقایم و مقهور اقلّیت لاتم
بیدارم و در فکر گروه هپروتم
هشیارم و دلواپس جمع هپراتم
هربار به یک واقعهای سوخت فیوزم
زیرا که بهم ریخته بود آمپر و واتم
من وارث وارونه دارایی خویشم
نفت است که انداخته در این ظلماتم
از خاک وطن لاله دمیده ست فراوان
وقت است که گندم دمد از خاک فلاتم
آماده نباشم به دموکراسی کامل
یکذرّه دمو هستم و یکخرده کراتم!
ایرانیم و هیچ حقوق بشرم نیست
هرچند خودم مبتکر این کلماتم
ایرانیم و اهل دل و کاشف الکل
من شاعر ابیات میان قطراتم
ایرانیم و عاشق زیبایی انسان
تحسین کن مرد و زن شیرین حرکاتم
ایرانیم و مایهور از حرمت و عزت
تاریخ شهادت بدهد بر برکاتم
ایرانیم و وارث شیرینی طنزم
قندم، عسلم، نیشکرم، توت هراتم
من شب همه شب فکر وطن بودم و افسوس
وقت سحر از غصه ندادند نجاتم!
از: گویا