ابوالفضل بیهقی : من چون این کار پیش گرفتم، می خواهم که داد این تاریخ به تمامی بدهم و گِرد زوایا و خبایا برگردم تا هیچ چیز از احوال پوشیده نمانَد.
***
پیشتر گفتم ، دکتر متینی در تحمیل ادعاهایش بر خواننده، از همه ی تَرفَند های نوشتاری بهره می بَرَد. از جمله ی این ترفند ها، « عناوین» و سرفصل های جعلی ، شبهه انگیز و گمراه کننده ی کتابش است ، که با حروف درشت نوشته می شوند ، تا راحت تردروجدان خواننده خانه کنند . ترفندها و تردستی های نوشتاری از این دست ( که عمومأ در آگهی های تجارتی به کار می آیند) نوعی Manipulation یا «دستکاری ِ» ذهن و ضمیر خواننده است.
نمونه :
۱ـ: «دکتر مصدق با چند تاریخ تولد» (عنوان صفحه ی ۲ کتاب ِ دکتر متینی)
جناب دکتر متینی، نیک می داند که ، پیام مستتر در «عنوانِ » مذکور ( این که ، « دکتر مصدق چند تاریخ تولد » دارد ) جعل آشکار تاریخ است. از این رو ، به منظور باز گذاشتن راه گریزِ پژوهشی ، بلافاصله ، در ذیلِ « عنوانِ » مذ کورمی نویسد ، « دکتر مصدق برای تولد خود دو تاریخ ذکر کرده است : ۱۲۵۸ و ۱۲۶۱ شمسی » ؛ و از این جا ، جناب پژوهشگر تاریخ ، همه ی تلاش محققانه اش ! را، در راستای اثبات مدعای اخیر ( یعنی ، دو تاریخ تولد داشتن دکتر مصدق ) به کار می گیرد .
اما تا خواننده ( درپیچ و خم « سَنَدبازی » های پژوهشگرمحترم ) به خود بیاید ( که این وسط چه اتفاقی افتاده است ) تر دستیِ نوشتاری ایشان ، کارش را کرده است و «عنوانِ » مذکور ( « دکتر مصدق با چند تاریخ تولد » ) به مثابه ی واقعیت مُسلّم ِ تاریخی، در حافظه ی خواننده حَک شده است.
استاد پیشینِ زبان و ادبیات دانشگاه مشهد و نایب رئیس سابقِ فرهنگستان ایران ( که روزگارش در حَشر و نَشر با کلمه و کلام می گذرد و بر اهمیتِ نقش و جایگاه ِ واژگان در کلام و تأثیرگذاری آن ها به خوبی واقف است ) نیک می داند که « دو » ، عددی است معین ( پس از یک و پیش از سه ) . در حالی که قید ِ مقدار ِ « چَند » ، عددی است مبهم ، که می تواند، مچون « اَند » ، به یکی از اعداد کمتر از دَه اشاره داشته باشد .
بنا بر این ، آیا می توان پذیرفت که گزینش عبارت ِ « دکتر مصدق با چند تاریخ تولد » ، به جای، «دکتر مصدق ، با دو تاریخ تولد » ، از سر سهو و « فارسی ندانی »!! جناب دکتر متینی بوده است؟!
در ادامه ی نوشته ی پیش ِ رو خواهیم دید ، که حتی حکایت « دو تاریخ تولد » داشتن دکتر مصدق نیز، آن گونه نیست که جناب محقق تاریخ وانمود می کند .
طنز تلخ تاریخ را ببینیم ، که دکتر عباس میلانی (متأثر از همین کشف تاریخیِ ! آقای متینی ) در کتابی که اخیرأ در مورد محمد رضا شاه نوشته است ، می فرماید :
« همه چیز در مورد [ دکتر مصدق ] از جمله تاریخ تولدش موضوع مناقشه شده است ». (۱)
حال ببینیم که حکایت « دو تاریخ تولد » داشتن دکترمصدق از چه قرار است و آیا ، در این مورد ، اساسآ «مناقشه » ای در کار است؟
این را ، پیشتر گفته باشم که مأخذ بسیاری از کشفیات تاریخی ِ! جناب جلال متینی، یادداشت های زنده یاد دکتر مصدق است. آن سان که ، اگر دکتر مصدق ( برخلاف قاطبه ی اهالی فرهنگ و سیاست ما ) رویدادهای زندگی اش را ، در معرض نگاه و نظرِ اکنونیان و آیندگان قرارنمی داد، بیش از دو سوم ِ کتاب ( در واقع ، « خرده گیری » های ) جناب ِ دکتر متینی موضوعیت نمی یافت.
من امیدوارم ، دکتر متینی نیز خاطراتی از گذشته ی خود ( به خصوص آن چه که به سال های خدمتش در مقام رئیس
دانشکده ادبیات دانشگاه مشهد و ـ به مَثَل ـ ملزم کردن اساتید به حضور و غیاب دانشجویان مربوط می شود ) گِرد آورد ! تا سیه روی شود ، هر که در او غش باشد.
به دنباله ی ماجرا بپردازم .
دکتر مصدق، در بخشی از خاطراتش می نویسد :
«در کابینه ی وثوق الدوله که هنور قرارداد [استعماری ۱۹۱۹] تصویب نشده ولی َرویّه ی دولت معلوم بود ، من می خواستم از ایران بروم و در یکی از ممالک اروپا اقامت کنم ، احتیاج به گذرنامه داشتم که طبق تصویب هیئت دولت گذرنامه به کسانی داده می شد که دارای سجل احوال باشند. نظر به این که سال ولادتم در پشت قرآنی نوشته شده بود که در دست نبود ،آن را بدون تحقیق و تشخیص ِ اختلاف سال قمری با شمسی در کلانتری ۳ شهر تهران نوشتم که شناسنامه صادر شد. » پایان نقل قول
در واقع ، گرچه تاریخ تولد دکتر مصدق ۲۹ اردیبهشت ه.ش (۲۹ رجب ۱۲۹۹ ه.ق) است ، اما به شرحی که درخاطرات دکتر مصدق آمده است ، « در شناسنامه[ اش ] ، سال ولادت را۱۲۵۸ شمسی نوشته اند [ که ] در حدود سه سال با سن حقیقی اختلاف دارد … ».
موضوع به همین روشنی و سادگی است .
بنا بر این :
اولا ـ حکایت « چند تاریخ تولد داشتن دکتر مصدق » (که دکتر متینی می کوشد با ترفند نوشتاری به خواننده تحمیل کند) اساسأ نادرست است . می مانَد ، مسئله « دو تاریخ تولد داشتنِ دکتر مصدق » ، که شرحش را ، از قلم دکتر مصدق خوانده ایم.
ثانیأ ـ آن چه که دکتر متینی ، به مثابه کشف تاریخی خود ، بر سَرَ عَلَم کرده است ، چیزی جز باز نویسی گوشه ای از خاطرات دکترمصدق و سوء استفاده ی غیر منصفانه از آن نیست.
توضیح واضحات :
پیش از آن که (در زمان رضا شاه) گرفتن شناسنامه اجباری شود ، تاریخ تولد اشخاص ، عمومأ در پشت قرآن ( آن هم ، غالبأ به سال و ماه ِهجری قمری ) نوشته می شد و چه بسا ، آن چه که به عنوان تاریخ تولد نوزاد ثبت می شد، با واقعیت همخوان نبود . به علاوه ، اقدامی از این دست ( ثبت تاریخ تولد ، در پشت قرآن ) در آن زمان عمومیت نداشت وتنها در میان خانواده های مُتشخّص و کسانی که دستی در نوشتن داشتند ( آن هم نه همیشه ) معمول بوده است. در تاریخ داریم ، که توده مردم ، سال تولد خود را ، در ربط با بعضی حوادث طبیعی، مثل سال وقوع فلان «زلزله» ، « قحطی» ، « طاعون» و یا « قتل شاه شهید» و غیره به یاد می آوردند .
از این رو ، اگر پای تحقیق و بررسی به میان آید ، چه بسا تاریخ تولد بسیاری از رجال سیاسی و ادبی سال های دور و نزدیک ایران ، آن چیزی نباشد که در شناسنامه ی رسمی آن ها آمده است. سه نمونه ی دم ِدستی ، پیش رو قرار می دهم:
الف ـ آقای حمید سیف زاده (از مریدان دکتر مظفر بقایی) در نوشته ای تحت عنوان ِ« زندگینامه ی دکتر مظفر بقایی کرمانی» می نویسد:
« دکتر مظفر بقایی را، به تفاوت ، متولد [ سال های ] ۹۲ ۱۲، ۹۱ ۱۲و ۱۲۹۰ه.ش گفته اند… » . (۲)
ب ـ آقای نجف دریابندری ، در گفتگو با مهدی مظفری ساوجی می گوید :
« من در سال ۱۳۰۹ [ شمسی] ، در آبادان به دنیا آمده ام . البته در شناسنامه ام سال ۱۳۰۸ نوشته شده … » (۳ )
ج ـ تاریخ تولد زنده یاد حسن مستوفی ( مستوفی الممالک) در منابع مختلف، به چند گونه آمده است :
شرح حال رجال ایران ، نگارش مهدی بامداد: « میرزا حسن آشتیانی مستوفی الممالک ِ سوم ، پسر یوسف مستوفی الممالک در سال ۱۲۹۲ ه.ق. متولد شده و در اوائل سال ۱۲۹۹ه.ق. در سن ۶ یا ۷ سالگی ، پدرش او را با لقب مستوفی به جای خود گمارد.» ( ۴ )
رهبران مشروطه ، نگارش ابراهیم صفایی : « میرزا حسنخان مستوفی در پنجم رمضان ۱۲۹۱ در تهران متولد شد … و در ۱۳۰۱ ه.ق. مقام و لقب مستوفی الممالک گرفت . »(۵)
بگذرم و به دنباله ی ترفند های نوشتاری جناب دکتر متینی بپردازم :
۲ ـ « عدم حضور[ دکتر مصدق] در انقلاب مشروطه» (عنوان مندرج، در صفحه ی۷ کتاب دکتر متینی)
این «عنوان» (که با حروف درشت نوشته شده است ) نمونه ی دیگری از Manipulation (دستکاری ِ) ذهن و ضمیر خواننده است.
جناب دکتر متینی ، بابرجسته کردن این « عنوان » ، این توهم را در خواننده ایجاد می کند که مصدق جوان ، هرگز در انقلاب مشروطه حضور نداشته است. در حالی که محقق محترم ِ تاریخ ، در همان سطور آغازین مربوط به این بخشِ کتابش، معترف است که دکتر مصدق السلطنه ( به قول معروف) « کمی تا قسمتی» ! با انقلاب مشروطه همراهی داشته است :
دکتر متینی : « … اما وی [ دکتر مصدق ] در دوران اول زندگانی اش که مقارن بوده است با انقلاب مشروطه و پیروزی آزادیخواهان و صدور فرمان مشروطیت و حوادث پس از آن که [ به ] به توپ بستن مجلس شورای ملی به فرمان محمدعلی شاه منجر گردید و حوادث پس از آن ، تقریبأ [!] با مشروطه طلبان همکاری نداشته است .» پایان نقل قول
جناب محقق مصف ! در ادامه ی همین مطلب (صفحه ۹ کتاب) ، مجددأ کمی « تخفیف» می دهد و غیبت مصدق جوان ( درانقلاب مشروطه ) را ، تنها به پیش از انتشار« نظامنامه ی انتخابات دوره ی اول مجلس شورای ملی » محدود می کند. به عبارت دیگر، آقای متینی ( برخلاف آن چه که ، در« عنوان ِ» موضوع مورد بحث ، تصریح کرده است) می پذیرد که مصدق جوان ، دست کم از فردای انتشار« نظامنامه ی انتخابات » ، در حرکت مشروطه خواهی مردم ایران حضور داشته است :
دکتر متینی : «تا انتشار ” نظامنامه ی انتخابات » دوره اول مجلس شورای ملی … از همراهی و همگامی دکتر مصدق (میرزا محمدخان مصدق السلطنه ی آن زمان) در مبارزه ی مردم سراسر ایران برای بر انداختن استبداد و جایگزین ساختن حکومت قانون به جای آن اثری به چشم نمی خورد» . پایان نقل قول
البته ، معنی ِ «…اثری به چشم نمی خورد »، می تواند این باشد که جناب دکتر متینی ، در اسناد و یافته های تاریخی اش ، به چنین موردی برنخورده است !
حکایت ، به همین جا ختم نمی شود . اشتیاق ِ مفرط به تداومِ « مچ گیری » از دکتر مصدق ، گاه ، دکتر متینی را ، چنان از خود بیخود می کند که فراموش اش می شود ، در سطور پیشین کتابش ، چه ادعایی کرده است و چه سان مدعی عدم حضور دکتر مصدق، در انقلاب مشروطه بوده است.
دکتر متینی : « وی [ دکتر مصدق ] در دو کتاب تقریرات و خاطرات، تنها به چند موضوع که به گونه ای با مشروطیت ارتباط پیدا می کند، اشاراتی کرده است بدین شرح :
[محمد علی شاه] روزی در صاحبقرانیه به من [ محمد مصدق ] گفت چون شما با آقای سید عبدالله بهبهانی مربوطید آیا ممکن است میانه ی او را با من گرم کنید ؟ گفتم شاه چه احتیاجی به ایشان دارد… ایشان [سید عبدالله بهبهانی] دکانی باز کرده اند و متاعی می فروشند که آن مشروطیت است و مشتریان زیادی خریدار این متاع اند. شما هم اگر چنین دکانی باز کنید من تردید ندارم که دکان ایشان تخته می شود و مشتریان ایشان در مقابل دکان شما جمع می شوند . [ شاه] گفت حالا فهمیدم که سر شما هم بوی قرمه سبزی می دهد ! در همان روز عصر که فصل تابستان بود مرحوم بهبهانی را در خانه ی خودش ملاقات کردم و قضیه را برایشان شرح دادم . خندید و گفت مطلب همین است که شما گفته اید. »(۶)
تا این جا معلوم شد که ، «عدم حضور[دکتر مصدق] در انقلاب مشروطه » (که دکتر متینی با حروف درشت، در سر فصل مطلب نوشته است) چیزی جز اِغفال خواننده نیست!
حکایت آن گاه جالب تر می شود که بدانیم ، مصدق جوان ، در تشکیلاتی « به نام ” کمیسیون حَرب ” ( که ـ بعضآ ـ در تدارک مبارزه ی مسلحانه با محمد علی شاه بود)نیز شرکت داشته است :
با هم بخوانیم :
دکتر متینی : «… در دوره ی محمد علی شاه که انجمن های مختلفی، برای حفظ مشروطیت تشکیل شده بود، حسن مستوفی الممالک نیز « مجمع انسانیت » را تشکیل می دهد که مصدق، یکی از دو نایب رئیس آن مجمع بود.روزی انجمن مظفری از همه ی انجمن ها می خواهد تا نماینده ای تام الاختیار، با مُهر انجمن به آن انجمن بفرستد …مصدق السلطنه با مُهر مجمع انسانیت به آن جا می رود.جلسات با حضور نمایندگان تام الاختیار انجمن ها ، درمسجد سپهسالار تشکیل می شود.پس از آن کمیسیونی به نام ” کمیسیون حرب ” ، برای ترسیم نقشه ی مبارزه با دولت تشکیل می شود که مصدق نیز عضو این کمیسیون بوده است … ». (۷)
کوتاه کنم و ازجناب دکتر متینی بپرسم:
اگر( عطف به « عنوان» این بخش از کتاب تان ) مصدق جوان ، در انقلاب مشروطه شرکت نداشته است، تکلیف خواننده با روایت های منقول شما ( که همگی ناظر بر حضور مصدق در انقلاب اند) چیست ؟ و چنانچه ( بر اساس این روایت ها ) مصدق السلطنه در انقلاب مشروطه حضور داشته است ، « عنوان» ی که شما ، برای این بخش از کتاب تان برگزیده اید، چه وَجهی دارد ؟
جز این است که شما، در این جا هم (با درشت نویسی آن «عنوان» گمراه کننده و اساسآ نادرست ) کوشیده اید ، در ذهن خواننده دستکاری (Manipulation) کنید و این جعل تاریخی را به خوردش بدهید که « مصدق ، هرگز در انقلاب مشروطه حضور نداشته است » ؟
۳ـ دکتر متینی ، در زیر نویس صفحه ۳۱۸ کتابش می نویسد:
« نویسنده ی این سطور[ دکتر جلال متینی] … به یاد دارد که وقتی انتخابات دوره ی هفدهم مجلس شورای ملی در زمان نخست وزیری دکتر مصدق برگزار شد و یاران او در تهران انتخاب شدند ، یکی از روزنامه های مخالف ، کاریکاتوری از مصدق چاپ کرد به این صورت که نخست وزیر را در حالی نشان می داد که به جای مستراح ، از نوع ایرانی آن ، بر سر در مجلس شورای ملی نشسته بود، یک پای خود را روی یکی از پایه های سَردَر “عدل مظفر ” گذاشته بود و پای دیگرش را روی پایه دیگر آن ، و در آن حال مشغول ” قضای حاجت ” بود ، و به جای مدفوع ، سرِ یکی یکی نمایندگان را دفع می کرد.یعنی مصدق به انتخابات آن دوره و به مجلس شورای ملی تغوط کرده است… این روزنامه چاپ و منتشر شده بود ولی البته از سرنوشت روزنامه و مدیر آن خبری ندارم .» پایان نقل قول
به این می گویند پژوهش تاریخی ، با تکیه بر اخلاق و انصاف پژوهشی و البته مبتنی بر شیوه های نوین و دانشگاهی ِ نقدِ تاریخ !!
می پرسم : جز این است که آقای محقق تاریخ ، با تأکید بر این که ، «…این روزنامه چاپ و منتشر شده بود ولی البته از سرنوشت روزنامه و مدیر آن خبری ندارم .» ، می خواهد این توهم را در خواننده به وجود آورد که ، مدیر روزنامه ی مذکور ، از سوی عوامل دولت دکتر مصدق ، سر به نیست شده است؟!
زهی انصاف و مروت !
۴ـ ایجاد توهم ِ « انگلیسی » بودن دکتر مصدق
دکتر متینی ، به دفعات (در بخش های مختلف کتاب) این توهم را در خواننده ایجاد می کند که، دکترمصدق، از سال های جوانی یک انگلوفیل تمام عیار بوده است!
الف ـ عنوان صفحه ی ۳۱ کتاب، که با حروف درشت نوشته شده است :
ملاقات [ دکترمصدق ] با سِرپِرسی کاکس، عاقد قرار داد ۱۹۱۹ »
آقای جلال متینی ، در زیراین «عنوان » ، از قول مصدق ، شرحی می نویسد، که من نسخه ی برابر اصل آن را ( نه آن چنان گزینشی ، که جناب پژوهشگر تاریخ ، در کتابش نقل کرده است) ، از کتاب « خاطرات و تآلمات مصدق » باز نویسی می کنم :
دکتر مصدق : « از مارسی با یک کشتی که پانزده روز بعد به ” بمبائی” [ بمبئی ] می رسید،حرکت کردم و ار بَحر اَحمَر که می گذشتم ، یک شب پس از صرف شام ، ” سرپرسی کاکس ” ، همان وزیر مختار انگلیس که قرارداد وثوق الدوله را امضاء کرده بود و به سِمَت کُمیسرعالی انگلیس به بغداد می رفت خود را به من نزدیک نمود و پس از معارفه سئوال کرد ، چند روز در ” بمبائی ” می مانم و بعد به کدام یک از بنادر خلیج فارس وارد می شوم . گفتم توقف من در بمبائی زیاد نخواهد بود و مایلم در بصره پیاده شوم و از آن جا با راه آهن ِ بغداد مسافرت نمایم ، که وعده داد در عَدَن تحقیقات کند و مرا از چگونگی وضعیات آن … مُطلع نماید. شب ِ دیگر، باز، پس از صرف شام نزدیک من آمد و گفت تحقیقاتم به این نتیجه رسید که راه آهن بغداد را اعراب خراب کرده اند و اکنون از این خط نمی توان عبور نمود .گفتم در این صورت ناچارم در یکی از بنادر ایران ، شاید بوشهر پیاده شوم که نگاهی به من نمود و گفت ” بوشهر بندر ایران است [ ؟ ] ” که من هیچ نگفتم و از او جدا شدم » . پایان نقل قول (۸)
دکتر متینی ، آنگاه ، با حروف درشت می نویسد :
« از آن چه مصدق در این باب نوشته است ، چنین بر می آید که حداقل سرپرسی کاکس ، عاقد قرارداد ۱۹۱۹ که اکنون ” به سِمَت کمیسر عالی انگلیس به بغداد ” می رفته است، نه فقط مصدق را می شناخته ، بلکه آشنایی آن دو با یکدیگر در حدی بوده است که وی داوطلبانه به راهنمایی مصدق پرداخته و مصدق هم بر طبق آن عمل کرده است » . پایان نقل قول
از جناب دکترمتینی می پرسم: از کجای گفته ی مصدق برمی آید که سرپرسی کاکس و دکتر مصدق یکدیگر را می شناختند؟
این که سرپرسی کاکس، دکتر مصدق را می شناخت ، می تواند مُحتمل باشد. ( تکرار می کنم : می تواند محتمل باشد ) اما ، ازجناب دکترمتینی می پرسم : چنانچه ، دکترمصدق هم ، سرپرسی کاکس را می شناخت ، آیا عاقد قرارداد ۱۹۱۹، نیازی به معرفی خود ( یعنی، «معارفه ») داشت ؟! به بیانی روشنتر، آیا لازم بود خود را به دکتر مصدق معرفی کند؟
محض محکم کاری و التفات ِ بیشتر جناب متینی ، عبارت مورد نظر را، مجددآ بازنویسی می کنم :
مصدق : « سرپرسی کاکس… خود را به من نزدیک نمود و پس از معارفه سئوال کرد … ».
از آقای متینی می پرسم : گیریم ( به فرض محال ) مصدق ، سرپرسی کاکس را ، از پیش می شناخته است. جناب متینی ( با طرح این ادعا) قراراست چه چیزی را ثابت کند؟! که مصدق انگلیسی بود ! و با سِر پرسی کاکس سرو سِرّ و بده و بستان داشت؟!
۵ـ نمونه ی دیگری از ترفَند های نوشتاری دکتر متینی
جناب متینی ، در صفحه ۱۳۸کتابش ( به نقل از محمد رضاشاه ، در کتاب «مأموریت برای وطنم» ) با حروف درشت می نویسد :
« شاه : انگلیسی ها وسیله ی انتخاب مصدق را ، به استانداری فارس و آذربایجان فراهم آوردند » . پایان نقل قول
جناب محقق تاریخ، گرچه نیک می داند که حکایت از لون دیگری است و خود نیز (در سطور پایانی همین بخش از کتابش) به صراحت، هرگونه وابستگی دکتر مصدق، به انگلیس را رد می کند. اما، منِ خواننده را ، در پیچ و خم ِ بگو ـ مگوهای تاریخی و نقل قول های متناقض (و البته ، گزینشی) آن چنان به این سو و آن سو می کشاند که چاره ای جز رها کردن موضوع ِ مورد بحث باقی نمی ماند. و البته، آن چه که در این میان ، در ضمیر خواننده رسوب می کند ، همان عنوان شبهه انگیزی است که محقق محترم ( آگاهانه ) از زبان « اعلیحضرت »، برای این بخش کتاب اش بر گزیده است.
ناگفته نماند که ، هم محمد رضا شاه و هم دکتر متینی (هر کدام به روش خود و پس از اتهام زنی و ایجاد شبهه در خواننده)، دکتر مصدق را، از وابستگی به دولت های بیگانه مبرا می دانند :
محمد رضا شاه: « پدرم، مصدق را به اتهام همکاری با یک دولت خارجی و توطئه برعلیه دولت ایران توقیف کرده بود.
نمی دانم در فکر وی چه می گذشت که مخالفین خود را به همکاری با خارجی ها مخصوصأ انگلیسی ها متهم می کرد ». پایان نقل قول (۹)
دکتر متینی نیز، به رغم آن همه شبهه انگیزی ها و بحث های متین تاریخی !( در خطوط پایانیِ همین بخش از کتاب ) به اکراه می نویسد :
متینی : « … دولت انگلیس در مواردی ، حداقل برای حفظ منافع خود ، افراد صالح و شایسته ای مانند وی [ دکتر مصدق ] را برای تصدی کارهای مهم در ایران پیشنهاد می کرد » . (۱۰) پایان نقل قول
حال ببینیم ، موضوع والیگری فارس و آذربایجان ( که انگلیسی ها ، اسباب و عوامل آن را مهیا کرده اند ! ) از چه قرار است :
والیگری فارس :
پیشتر، گفته باشم که این رویداد، مربوط به سال ۱۲۹۹ شمسی ( کمی پیش از کودتای ۱۲۹۹ سید ضیا ـ رضا خان ) و پس از ورود مصدق ( در راه بازگشت از اروپا ) به شیراز است .
دکتر مصدق ، در دوکتاب « خاطرات و تألمات دکتر مصدق » و « تقریرات دکتر مصدق در زندان » ، مشروحأ به هر دو مورد ( ولایت فارس و آذربایجان ) می پردازد.
برای روشن شدن موضوع ، بخش هایی از آن خاطرات را بازنویسی می کنم.
مصدق : « در آن ایام فارس بسیار نا امن بود ، به طوریکه پسر مرحوم ارباب کیخسروکه با مرحوم پرنس اَرفَع ( نماینده ی ایران در جامعه ملل ) از تهران به قصد تحصیل عازم اروپا بود، در آباده به دست سارقین مهاجم کشته شده بود و تمام اسباب های قیمتی ارفع الدوله را به غارت برده بودند… »۱۱
« … وضیعت راه از آباده تا بوشهر هیچ خوب نبود . به طوری که بانک [ انگلیسی ] شاهی با نهایت اشکال می توانست نقره را از ایران به اروپا حمل کند » (۱۲) . « … تبلیغات کمونیستی هم در ایران سیاست استعمار را نگران کرده بود و می خواستند شخص بی غرضی در این استان وارد کار شود که عدم رضایت مردم موجب پیشرفت این مرام [ کمونیسم ] نگردد. این بود که بعد از ورودم به شیراز ، پس از چند ساعت عده ای به تلگرافخانه رفتند و انتصاب مرا به آن ایالت از دولت درخواست کردند.» ۱۳
واقعیت آن است که که دولت انگلیس ، خواستار ثبات ، نظم و امنیت در جنوب ایران بود. می دانیم که در آن زمان ، جنوب ایران حوزه نفوذ انگلیس بود و ( صرف نظر ازایمنی تأسیسات نفت ) امنیت راه هایی که به خلیج فارس ختم می شد ( به دلایلی آشکار) برای انگلیس ها موضوعی حیاتی بود.
رجال آن دوره (با توجه به اهمیت موضوع) پذیرش «ولایت فارس» را ، به دریافت « اعتبارات [ مالی] و قوای نظامی » مشروط می کردند . « و چون خزانه ی دولت در آن وقت تهی بود، دولت از قبول پیشنهادهای آن ها سر باز می زد.»
در واقع ، کاردانی ، لیاقت و تدبیر دکتر مصدق ( به خصوص نداشتن طمع مالی) موجب شده بود که کارگزاران دولت بریتانیا ، او را مناسب ترین فرد، برای بازگرداندن امنیت به منطقه تشخیص دهند.
این که دکتر مصدق ، در پاسخ به شاه ، معترف است که « سیاست انگلیس ها، در انتصاب من به ولایت فارس دخالت تام داشت » ، در ربط با این معنی است. نه این که ، دکتر مصدق ، عامل و سرسپردۀ انگلیسی ها بوده است. من یقین دارم که ،دکترمتینی ، بیش از هر زندگی نامه نویس دکتر مصدق، بر این واقعیت واقف است . (از جمله این که ، خود نیزـ در صفحه ی ۳۲ کتابش ـ با استناد به یکی از منابع معتبر تاریخی ، بر این واقعیت تأکید دارد.)
از این رو ( همان گونه که پیشتر گفته شد ) دکترمتینی ، درربط با انتخاب مصدق به ولایت فارس و آذربایجان ( البته ، در گوشۀ پرتی از کتابش ) می نویسد : « دولت انگلیس در مواردی ، حداقل برای حفظ منافع خود ، افراد صالح و شایسته ای مانند وی [ دکتر مصدق ] را برای تصدی کارهای مهم در ایران پیشنهاد می کرد ».
با این همه، درجای ـ جای کتابش ، به محض آن که فرصتی به دست می آوَرَد ، این شبهه را در خواننده ایجاد می کند که دکتر مصدق عامل و سرسپردۀ انگلیس است.
نمونه بدهم : در بخشی از فهرست عناوین و فصل های کتاب ، با حروف درشت آمده است :
ـ « دکتر مصدق : دخالت تام سیاست انگلیس درانتصاب من به ایالت فارس.» ( ص ۱۳۹ کتاب دکتر متینی )
ـ « دکتر مصدق : تأثیر به سزای سیاست انگلیس در انتصاب من به ایالت آذربایجان .» ( همان صفحه )
در انتساب گزاره های بالا، به دکتر مصدق تردیدی نیست. اما ( همانگونه که در شرح ِ بالا آمده است ) انگلیسی ها ، در این « دخالت تام » ، به کاردانی ، لیافت و تدبیر ِ مصدق جوان ، در راستای منافع خود ( حفظ ِ امنیت مناطق نفتی و راه های مواصلاتی به خلیج فارس و… ) نظر داشته اند. نه آن که مصدق ، عامل آن ها بوده است .
جناب جلال متینی ( که یاداشت های دکتر مصدق و دیگر منابع تاریخی را ، منظور یافتن « گزَک » علیه او ، زیر و رو کرده است) به روشنی بر این واقعیت واقف است که ، دو گزاره ی مذکور، به گونه ای نیستند که نمود می کنند. به رغم این ، جناب محقق محترم ، در هر فرصت ممکن ( با بی مروتی حیرت انگیزی ) می کوشد ( با باز نویسی گزاره هایی از این دست ) وجدان تاریخی خواننده را به بازی گیرد و توهم « انگلیسی » بودن دکتر مصدق را ، بر خاطر او نقش کند.
۶ـ « استعفاء از والیگری فارس ، به پیشنهاد کلنل فریزر » [ فرمانده ی کل قشون جنوب ، در سال های پیش و پس از کودتای ۱۲۹۹، که در منابع تاریخی به S.P.R معروف است. ] ( ۱۴)
گزاره ی فوق ( که با حروف درشت و به گونه ای چشمگیر، در صفحه ی ۳۸ کتاب آقای متینی نقش شده است ) این توهم ، را در من ِ خواننده به وجود می آوَرَد که مصدق جوان ( دست کم ، در مقطع ِزمانی والیگری فارس ) در تصمیم گیری هایش ، چشم به دهان کلنل فریز( فرمانده انگلیسی قشون جنوب ایران ) داشته است ! در حالی که واقعیت ، درست ، خلاف این ادعای محقق محترم است. می کوشم ( درکوتاه ترین شکل ممکن ) به ماجرا بپردازم و و عرایضم را مستند کنم .
پیشتر، گفته باشم که ماوقع ، به مقطع زمانی کودتای حوت ۱۲۹۹ بر می گردد ؛ و در ربط با تلگراف احمد شاه، به « ایالات و ولایات ایران » ، به منظور معرفی رئیس دولت جدید ، یعنی سید ضیاء الدین طباطبایی است. این تلگراف ، به دکتر مصدق ، والی فارس نیز رسید .
دکتر مصدق ( برای ممانعت از« اغتشاش و انقلاب » ) از انتشار تلگراف احمد شاه ( مبنی برانتخاب سید ضیاء ، به نخست وزیری ) امتناع می کند و در واقع ، با این تمهید ، کودتای سید ضیاء ـ رضا خان را ، به رسمیت نمی شناسد. با این همه ، برای علنی کردن فرمان احمد شاه ( با ارسال تلگرافی ) از او کسب تکلیف می کند.
بی اعتنایی دکتر مصدق به سید ضیاء الدین طباطبایی ، بر رئیس دولت جدید، موهن و تلخ می آید . آن سان که ، در تلگرافی تند و شدیداللحن ( که در پایان ، با تحبیب همراه می شود ) می نویسد :
« … من در این جا تمام رجال پوسیده و دروغین را توقیف کرده ام . ندای اصلاحات سر داده ام و با تهور و جسارت ِ قشونی که در تحت امر دارم هر مانع و مشکلی را به هیچ می سپارم … به شخص شما خوش بین و خیلی مایلم که از چون حضرت عالی ، شخص شایسته ای ، در اصلاحات فارس استفاده کنم و به طور متقابل لازم است از صداقت و صمیمیت حضرت عالی آگاه گردم امیدوارم به نام وطن و به نام اصلاحات، حضرت عالی از آن فاصله ی بعید آغوش گشوده ، مرا برادرانه در بغل بگیرید و مظاهرت خودتان را با احترام به منافع ملی به من اهداء نمایید …» .
از آن جایی دکتر مصدق، به این تلگراف نیز اعتنایی نمی کند ، تلگراف دیگری از سوی سید ضیاء ، برای او فرستاده می شود . تلگراف اخیر نیز، از سوی دکترمصدق بی پاسخ می ماند . متعاقب آن ، دولت سید ضیاء ، « متنفذین محل» را، به دستگیری دکتر مصدق ، ترغیب می کند ، که با امتناع آن ها رو به رو می شود . بقیه ی ماوقع را ، از یادداشت های دکتر مصدق بخوانیم :
« …کلنل فریزر با من داخل مذاکره شد و به عنوان هواداری از شاه گفت چرا دستخط شاه را… اجراء ننمودید؟ که در جواب گفتم به شما مربوط نیست که چنین سئوالی بکنید… که بلافاصله گفت از سئوالی که کردم معذرت می طلبم …حال اگر اجازه می فرمائید کمی دوستانه صحبت کنیم. گفتم با کمال میل حاضرم و بفرمائید.
کلنل گفت ، آیا تصور می کنید ایالت فارس از ایران مجزا می شود و شما در فارس دولت مستقلی تشکیل بدهید؟ گفتم به هیچ وجه. سپس گفت در این صورت از دو حال خارج نیست ، یا شما با این دولت ، ولو برخلاف عقیده باید همکاری کنید، تا معلوم شود چقدراز وعده هایی که داده است می تواند عملی کند و یا از کار کناره جویی نمائید و بگذارید هر چه در تمام مملکت می شود ، در این ایالت هم بشود و چنانچه نظری غیر از این دارید بفرمائید که من از نظر شما مطلع گردم. [دراین جا، دکتر مصدق در مورد کلنل فریزو نقشه هایش این گونه داوری می کند ] نظر اصلی فریزر این بود که من با دولتی که روی منافع خارجی تشکیل شده بود، بسازم و مخالفتم سبب نشود که دیگران به من تأسی کنند و نقشه ی سیاست خارجی را خنثی نمایم. این سلیقه ی انگلیسی هاست که اول حداکثری می خواهند ، چنان چه طرف با دلیل و برهان مخالفت نمود باز از خود او به هر حداقلی که ممکن باشد استفاده می نمایند … [ فریزر ] چون دیدکه من با دلیل و برهان حرف می زنم و حاضر نمی شوم برای دخالت خارجی در امور مملکت کوچکترین موافقتی بکنم، پس بهتر این بود که من خود استعفاء کنم و من هم هیچ چاره ای غیرازاین نداشتم . چون که پیشرفت نظریات من بسته به این بود که شاه استعفای مرا قبول نکند… به همین جهت هم من به احمدشاه تلگراف کردم و به دولت [ سید ضیاء ]استعفاء ندادم …» . (۱۵)
می بینیم ، که واقعیت به گونه ای نیست که جناب محقق تاریخ می کوشد ، به خواننده تحمیل کند.
دکتر متینی ، گرچه ( به منظور رَد گم کردن و باز گذاشتن راه ِ گریز پژوهشی) گزیده ای از آن چه را که در بالا آمد، در صفحه ی ۳۷ کتابش نقل می کند، اما ، بلافاصله ، با حروف درشت می نویسد :
« این، روایت مصدق السلطنه است، از مذاکره فریزر با وی . روایت فرمانده ی تفنگداران جنوب رادر اختیار نداریم تا بدانیم وی با چه لحنی با والی فارس سخن گفته است ! » پایان نقل قول
در واقع ، دکترمتینی ( با این تمهید) خواننده را وا می دارد که در صحت روایت دکتر مصدق ( تند بودن ِلحن گفتگویش با فریزر) تردید کند و احتمال کذب بودن آن را از نظر دورندارد!!
محقق محترم، که در راستای تخریب دکتر مصدق ، و دستکاری در ذهن خواننده ، هیچ فرصتی را از دست نمی دهد، به منظور تحمیل عنوان ِ مغلوط این بخش از کتابش ، بر خواننده، در(ادامه ی نوشته اش ) همچنان با سماجت تأکید می کند :
« بدین ترتیب معلوم می شود [ !!] که تلگراف استعفای مصدق السلطنه ازوالیگری فارس خطاب به احمد شاه پس از مذاکرۀ فریزر با او صادر گردیده است . » پایان نقل قول
از محقق منصف می پرسم : « به کدام ترتیب» معلوم می شود؟
یعنی می فرمایید : دکتر مصدق ، به فرمانِ ملوکانه ی حضرت والا ، کلنل فریزر(سمعأ و طاعتأ گویان) از والیگری فارس استعفا داده است !؟
بر این وجدان بیدار، هزاران آفرین باید گفت!!
۷ ـ نمونه ی دیگری از تلاش ِ محققانه ی جناب متینی ، در « مُچ گیری » از دکتر مصدق
دکتر متینی : « درضمن ناگفته نماند که بر خلاف پیش بینی دکتر مصدق ـ در تلگراف خطاب به احمد شاه که اگر انتصاب سید ضیاء الدین طباطبایی به ریاست وزراء در فارس منتشر گردد” باعث بسی اغتشاش و انقلاب خواهد شد …” ـ پس از انتشار خبر رئیس الوزرایی سید ضیاء الدین در آن ایالت اغتشاش و انقلابی روی نداد » پایان نقل قول
کتاب ِ « سیاست موازنه منفی، در مجلس چهاردهم » ، یکی از منابع تحقیقی دکترمتینی است. از آن جا که ، جناب محقق تاریخ ، برای پیشبرد بهانه جویی قبلی اش ، خواننده را به صفحات ۲۹ و ۳۰ جلد نخست ِ این کتاب ارجاع داده است ، باید به خوبی بداند که مطالب مندرج در همین آدرس ، ناظر بر نادرستی مدعای اخیر ایشان است. با این همه ، همچنان بر طبل اغفال خواننده می کوبد.
از آن جا که نقل همه ی ماوقع، از حوصله ی این نوشته بیرون است ، تنها آن بخشی را که آشکارا ناقض ادعای جناب محقق تاریخ است ، نقل می کنم :
« … از[ احمد] شاه جواب[ تلگراف ] نرسید و معلوم نیست با نظریات من موافقت می کند و مرا به ایالت فارس باقی می گذارد ، یا این که منتظر است قوام الملک از فسا بیاید و افکار عمومی را ساکت کند و بعد استعفای مرا قبول نماید . چون احساسات ، روز به روز بیشتر شد و مردم آشوب طلب می خواستند از اوضاع سوء استفاد کنند… برای جلوگیری از اغتشاش … و تحریکات متنفذین ، در ۲۴ حوت از اعیان شهر، این پیشنهاد رسید ـ : شیراز۴ رجب ۱۳۳۹ مطابق ۲۴ حوت ۱۲۹۹ ـ بعد از عنوان ـ چون پاره ای بی نظمی ها در اطراف این ایالت شروع شده ، سارقین دست به هرزه گی و شرارت زده ، در ظرف این چند روز چندین اتفاق غیر منتظره افتاده و ناامنی دارد انتشار پیدا می نماید ودر این موقع بعضی هنگامه طلب ها ممکن است برای تأیید بی نظمی و بهم خوردگی به بعضی عملیات بپردازند لازم است … » . (۱۶)
۸ـ تلاش دیگر ِ آقای متینی ، برای «مچ گیری» از دکتر مصدق
دکتر متینی: « این که مصدق نوشته است ” … بعد از ورودم به شیراز ، پس از چند ساعت عده ای به تلگرافخانه رفتند و انتصاب مرا به آن ایالت از دولت در خواست کردند… نه در آن دوره و نه در دوره های بعد رسم نبوده است که « اهالی محل » در انتصاب یا انتخاب والی دخالت کنند … » .پایان نقل قول
محض اطلاع جناب پژوهشگر نستوه ! باید عرض کنم که ( برخلاف ادعای ایشان ) واکنشی از این دست، از سوی مردم شیراز، مسبوق به سابقه بوده است. برای اجتناب از طولانی تر شدن این نوشته ، تنها به یک مورد ( که به انتصاب نظام السلطنه ، به والیگری فارس مربوط می شود ) اشاره می کنم :
«نظام السلطنه وقتی به حکمرانی ایالت فارس منصوب می شود که متحصنین در تلگرافخانه جمع شده و تقاضای بیرون کردن قوام الملک و خانواده اش را از فارس داشتند. نظام السلطنه در نامه ای به فرزندش … می نویسد : ” … دیروز عصر هم، از تهران امر و مقرر شده بودکه خود من بردم تلگرافخانه ، حضوری با حضرات آقایان و متحصنین تلگرافخانه مذاکره و سئوال و جواب کنم… دیشب [ متحصنین] صریحآ گفتند تا قوام الملک حرکت نکنند من [ آقا میرزا ابراهیم ] و آقایان از تلگرافخانه نمی رویم و دکاکین باز نخواهد شد. من هم تلگرافآ به قوام الملک با کمال سختی فهماندم که باید فوری و معجل حرکت کرده و از خاک فارس خارج شود… ” . نظام السلطنه را در واقع، به اصرار اهالی فارس ، حاکم فارس کردند » پایان نقل قول ( ۱۷ )
احمد افرادی
ادامه دارد
از” گویا