مجتبی واحدی، مشاور پیشین مهدی کروبی در یادداشتی برای دویچهوله فارسی، میگوید مشکل جنبش سبز یک نام بود: روح الله خمینی. از جنبش سبز جز نامی باقی نمانده و این جنبش به تاریخ پیوسته است.
ده سال پیش در چنین روزهایی، پایتخت ایران پر از هیاهو و غوغا بود. مردم عصبانی بودند و حکومت، وحشت زده.
دهها میلیون نفر در سراسر جهان، با نگرانی و اشتیاق اخبار تحولات ایران را پیگیری میکردند. تصاویری از خشونت بیسابقه ماموران امنیتی با معترضان، درشبکههای تلویزیونی و فضای مجازی پخش میشد و در مقابل، رسانههای جمهوری اسلامی تلاش میکردند با داستانپردازی و تحریف، معترضان را وابسته به کشورهای خارجی معرفی و باورمندان به نظام را نسبت به صحت ادعاهای ایشان دچار تردید کنند.
اما اعتراضاتی که با نام جنبش سبز در جریان بود، راه خود را ادامه میداد و اقشار مختلف را با خود همراه میکرد. نگرانی نظام از قدرت معترضان تا جایی پیش رفت که رهبر جمهوری اسلامی، برای تحریک عواطف حامیان خود، در تریبون نماز جمعه حاضر شد و با صدایی لرزان و بغضآلود، به پیشگاه امام زمان شکایت برد.
او در عین حال، زبان تهدید را نیز به کار گرفت و پیشاپیش از احتمال سرکوب خونین تظاهرکنندگان سخن گفت و البته مسئولیت آن را متوجه کسانی دانست که مردم را به ادامه اعتراضات دعوت میکردند.
اما تهدید ها و فریبکاریها نتوانست اعتراضات را متوقف کند. در عاشورای هشتاد و هشت اعتراضات رنگ خشونت به خود گرفت و شدیدترین سرکوب تا حد عبور خودرو نیروی انتظامی از روی معترضان به نمایش گذاشته شد.
البته در همان روز، نخستین گام موفقیتآمیز نظام برای جلوگیری از توسعه کمی و کیفی اعتراضات برداشته شد. حکومت، گروهی از معترضان را به ضدیت با فرهنگ عاشورا متهم کرد و متاسفانه بسیاری از افراد مرتبط با جنبش سبز نیز تحت تاثیر فریبکاری حکومت، به جدا شدن بخشی از همراهان جنبش سبز از آن جنبش کمک کردند.
از جمله در بخشی از بیانیه میرحسین موسوی که پس از عاشورای هشتاد و هشت صادر شد، آمده بود:« در روز عاشورا شعارها و حرکاتی مشاهده شده که بهصورت افراط غیر قابل قبول بوده است.»
در واقع، برخورد انفعالی بعضی از رهبران جنبش سبز که با هدف “متهم نشدن به ضدیت با مقدسات مذهبی” انجام شد، سر آغاز افتراق در جنبش بود.
پیش ازآن، بسیاری از افراد گمان میکردند همراهی آنان با جنبش سبز یک تعامل دوطرفه برای رسیدن به اهدافی مشترک را رقمخواهد زد؛ اما رودربایستیهای سیاسی و عقیدتی در سطوح بالای جنبش و تنها گذاشتن برخی همراهانجنبش در برابر اتهامافکنیهای حکومتی، نخستین و شاید بلندترین گامی بود که چند دستگی و ریزش در جنبش را دامن زد و حکومت را به اختلافافکنی بیشتر امیدوار ساخت.
اگر چه در عاشورای هشتاد و هشت ، افتراق در جنبش سبز آغاز شد، اما حوادث آن روز و پیامدهای آن را نمیتوان مهمترین عامل چند دستگی در جنبش دانست.
بزرگترینمعضل در این جنبش، یکنام بود:” روح الله خمینی “. در واقع، هر گاه ادعاهای جنبش سبز با این نام برخورد میکرد دچار بنبست میشد.
حامیان جنبش سبز از خودکامگی خامنهای شکایت میکردند، اما نمیتوانستند در مورد ریشه اصلی خودکامگیهای او سخن بگویند.
پس از عاشورای هشتاد و هشت در گفتوگوبا صدای آمریکا، موسوی و کروبی را مخاطب قرار دادم و از آنها پرسیدم: “برای ولایت مطلقه فقیه، چه سهمی در خودکامگی خامنهای قائل هستند؟”
البته در هنگام طرح سوال مطمئن بودم که مخاطبان من امکان پاسخگویی نخواهند داشت، اما هدف از طرح سوال، هشداربرای نسل دوم و سوم اصلاح طلبان بود که “نمیتوان هم خمینیست بود هم از استبداد خامنهای شکایت کرد.”
یکی از حربههای جنبش سبز برای مقابله با استبداد، افشاگری درمورد جنایاتی بود که پس از انتخابات ریاست جمهوری سال هشتاد و هشت و در واقع برای حمایت از خروجی آنانتخابات انجام شد.
اما همین افراد در مواجهه با بزرگترین جنایت بعد از انقلاب، یعنی کشتار تابستان شصت و هفت، زبان بسته بودند زیرا آمرِ اصلی آنجنایت، روح الله خمینی بود.
فضای ایجاد شده پس از آغاز جنبش سبز و گسترش دسترسی به رسانههای آزاد، هر روز سوالات بیشتری در اذهان ایجاد کرد. اغلب این پرسشها بهصورت مستقیم یا غیر مستقیم به دوران ده ساله رهبری روح الله خمینی مربوط میشد : اختیارات ولی فقیه و سرکوب معترضان .
خمینی اختیارات ولی فقیه را هم عرض اختیارات پیامبر اسلام میدانست و معتقد بود برای حفظ نظام، حتی میتوان اصلیترین دستورات و مناسک دینی را تعطیل کرد.
مُهرههای اصلی جنبش سبز که با حسرت از” دوران طلایی امام ” سخن میگفتند ، برای پرسشها پیرامون شباهتهای رفتاری و حتی الگوبرداری خامنهای از خمینی پاسخی نداشتند.
دلبستگی عناصر اصلی جنبش سبز به روح الله خمینی، آنان را وادار میکرد که ریشه اشکالات را در روشها جستوجو نمایند و با ادعای نقض قانوناساسی توسط بخش مسلط حاکمیت ، شعار “اجرای بدونتنازل قانون اساسی” را برجسته کنند.
این ادعاها در حالی مطرح میشد که سران جنبش سبز، خود از عوامل اضافه کردن “ولایت مطلقه فقیه” به قانون اساسی در روند بازنگری سال شصت و هشت بودند و میدانستند آنچه خامنهای انجام میدهد منبعث از همان اختیارات مطلقه است.
همین تناقض، روزبهروز بر ریزشها در جنبش سبز افزود. به عبارت دقیق تر، بسیاری از افرادی که خواستههای خود را قابل تحقق در روند جنبش سبز میدانستند، به این نتیجه رسیدند که اختلاف اصلی جنبش با حکومت، نه استراتژیک بلکه تاکتیکی و نه بهخاطر” مرام”ها بلکه بر سر “نام ” هاست.
ده سال پس از آغاز جنبش سبز، اکنون با جرات میتوان گفت که بسیاری از همراهان اولیه جنبش، راه خود را جدا کرده اند. عامل اصلی جدایی نیز، این یافته آنان بوده که بزرگترین پشتوانه استبداد، قانون اساسی جمهوری اسلامی است؛ همان قانونی که سران جنبش سبز، بر اجرای بدون تنازل آن تاکید میکردند.
به جرات می گویم در مقایسه با ده سال پیش، آگاهی مردم نسبت به فساد و ناکارآمدی جمهوری اسلامی، افزایشِ بسیار یافته و مشروعیت نظام در پایینترین حد نسبت به همه سالهای پس از انقلاب است.
اما باید اذعان کرد که از جنبش سبز نیز، جز نامی باقی نمانده است زیرا اولا اگر چه آن جنبش در اعتراض به تقلب در انتخابات سر بر آورد، اما با شعار “اجرای بدون تنازل قانون اساسی” پیگیری شد که به باور بسیاری از فعالان سیاسی، خاستگاه استبداد است.
ثانیا دلبستگیهای رهبران جنبش سبز به روح الله خمینی، راه آنان را از اغلب همراهان جنبش جدا کرد. ضمن آنکه گمان میکنم گذشت ده سال از حوادث سال ۸۸ و حوادث ده سال اخیر، حتی سران محصور جنبش را نیز به نقش قانون اساسی جمهوری اسلامی در تولید استبداد آگاه کرده و احتمالا آنها نیز دیگر انگیزهای برای پیگیری شعار محوری خود – یعنی اجرای بدونتنازل قانون اساسی – ندارند.
با عنایت به آنچه در بالا آمد بر این باورم که اگر چه ده سال از جنبش سبز میگذرد، اما نمیتوان این جنبش را ” ده ساله” نامید. با همه احترامی که برای سران محصور جنبش و شهدا و زندانیان جنبش قائلم، آن جنبش را پیوسته به تاریخ میدانم و احیای آن را منتفی. کاهش تدریجی حساسیتها نسبت به حصر غیرقانونی و ظالمانه سران جنبش، بهترین دلیل برای اثبات مدعای این یادداشت است.
از: دویچه وله