سایت ملیون ایران

پرستوهای ما

مهرانگیز کار:دستگاه‌های اطلاعاتی کشور تقریبا یک دهه است که برای سناریوسازی های امنیتی، زنان و دختران جوان و زیبائی را به بهانه ای و اتهامی ساختگی در چنگال می گیرند.

پرستوها زیبا و سکسی اند. باسواد و خوش صحبت و تحصیلکرده اند. یکی از آنها دو سال پیش به من از تهران زنگ زد، مکالمه ای داشتیم که در انتظارش نبودم:

خانم کار، خودتان هستید؟

بله، شما؟

من یک پرستو هستم.

کدام پرستو؟

یکی از پرستوها که می خواهم خودم را بکشم.

نمی شناسم شما را. کجا با هم آشنا شدیم؟

باور نمی کردم از حقوق زن و حقوق بشر بگوئید و بنویسید، ولی “پرستوها” را نشناسید.

چرا درست خودتان را معرفی نمی کنید؟

شما و همکاران تان وظیفه داشتید پیش از این ها ما را بشناسید.

خواهش می کنم یا قطع کنید یا اصل مطلب را بگوئید.

اصل مطلب را گفتم. من یک پرستو هستم . می خواهم پیش از آن که آنها خونم را بریزند، خودم، خودم را بکشم. اما…

اما چی؟

پیش از خودکشی شما را سرزنش می کنم که چرا از پرستوهای بیگناه چیزی نمی گوئید؟

اگر شوخی نمی کنید، شما بگوئید “پرستوها” کیستند؟  موضع سیاسی شان چیست؟

ببینید، چه قدر حقوق زن و حقوق بشر را سطحی نگاه می کنید؟

من که نمی فهمم منظورتان از پرستوها چیست، ۱۵سالی می شود که از ایران دورم و خیلی چیزها را نمی دانم.

شما عذر می آورید. نمی دانید و در فضای باز خارج از کشور حرفی از ما نمی زنید. این جا هم که روزنامه نگاران عموما ما را می شناسند و اگر از ما بگویند، خفه شان می کنند. بنابراین پرستوها راه نجات شان خودکشی است.

لطفا پرستو خانم حرف تان را بزنید. بگوئید چرا می خواهید خودکشی کنید.

چون دیگر نمی خواهم پرستو باشم. دیگر نمی خواهم با اطلاعاتی ها کار کنم. دیگر نمی خواهم به دستور دستگاههای اطلاعاتی سر راه سوژه ای سبز بشوم، برایش اغواگری کنم، و بعد از آن که او را واله و سرگشته کردم، بعد از آن که او عاشقانه به من اعتماد کرد و اسرارش را با من در میان گذاشت، آن اسرار را به اطلاعاتی ها گزارش بدهم.

من که هنوز هم درست نمی فهمم چه می گوئید، ولی اگر در وضعیتی هستید که آن را دوست ندارید، خب استعفا بدهید.

در شغل ما استعفا معنا ندارد. یا باید ادامه دهیم یا به قتل برسیم یا خودکشی کنیم. حالا من خودکشی را در جای استعفا انتخاب کرده ام و پیش از آن می خواهم با یک نفر، فقط یک نفر حرف بزنم.

از شنود روی تلفن نمی ترسید؟

کسی که می خواهد خودکشی کند از شنود روی تلفن می ترسد؟

ولی من برای شما می ترسم.

                                          ***

مکالمه به درازا کشید. شبی تا سحر او می گفت و اشک می ریخت و من می شنیدم. خلاصه اش می کنم:

دستگاه‌های اطلاعاتی کشور تقریبا یک دهه است که برای سناریوسازی های امنیتی، زنان و دختران جوان و زیبائی را به بهانه ای و اتهامی ساختگی در چنگال می گیرند. شیوه ی شکار آنها چنان است که ابتدا طعمه به قدری در مشقت به سر می برد و در شرایط دشوار قرار می گیرد که ترجیح می دهد با آنها راه بیاید به امید رهائی. خودشان آموزش های لازم را می دهند. ابتدا مشخصات جسمی و روانی سوژه را برایش روشن می کنند. گاهی سوژه خارج از کشور است یا در حال خروج است. طعمه سرراهش سبز می شود. به قولی فتنه می کند. یادش می دهند چندان ناز کند که لهیب آتش نیاز، سوژه را عقل باخته کند تا اندک تردیدی به دل راه ندهد.

پرستو کار را شروع می کند. عشق سوزان می شود. سوژه عریان می شود و اسرار را با معشوق در میان می گذارد. امنیتی هائی که کارگردان رابطه شده اند، با وجود یک “پرستو”ی زیبا در آغوش سوژه اوضاع به کامشان است و سفیرشان به بهترین شکل ممکن با استفاده از تکنولوژی ارتباطی که در اختیارش گذاشته اند، کل زوایای زندگی سوژه و رفت و آمدها و باقی قضایا را گزارش می دهد.

اگر سیستم اطلاعاتی در نظر داشته باشد سوژه را برباید، کار را آسان پیش می برد. اگر در نظر داشته باشد سوژه را سر به نیست کند، کاررا آسان پیش می برد. گاهی سیستم اطلاعاتی نه می خواهد آدم ربائی کند، نه می خواهد سوژه را به قتل برساند. فقط می خواهد افراد مرتبط با او را شناسائی و ردیابی کند و در اختیار بگیرد. این هم با وجود پرستو کار سختی نیست. از یک سوژه دهها سوژه می سازند و نیازشان به صید پرستوهای دیگر و تحکیم نظام امنیتی پرستوئی بیشتر می شود.

اما عواطف انسانی که در یک چنین منجلاب دست ساز آژانس های اطلاعاتی بکلی کشته نمی شود. چه بسا عشقی سوزان زنی را که پرستوی مامور است با مردی که سوژه است پیوند دهد. این جا تا مدتی کارفرمایان پرستو شادمانی می کنند و پرستو ناگزیر است گزارش های زندگی مردی را که حالا دیگر برای او غریبه نیست و در چنبره عشقش گرفتار شده ارسال کند. وقتی زنگهای خطر بیخ گوش پرستو به صدا در می آید، که سوژه گم می شود. به قتل می رسد یا آژانس های اطلاعاتی ماموریت پرستو را نسبت به آن سوژه پایان یافته اعلام می کنند و فرمان بازگشت صادر می شود. زن همچنان در چنگ آنهاست. اگر مردی که به او دل داده بفهمد معشوقه اش مامور بوده، هم عشق زخم می خورد ، هم جان معشوق از سوی اطلاعات به مخاطره می افتد. زن راه بازگشت پیش می گیرد و به ماموریت دیگری می رود و سوژه ای دیگر را داخل یا خارج از کشور به او می سپارند تا تخلیه اش کند. این جاست که پرستو اراده می کند خطرها را بپذیرد و فرار کند. چگونه؟

تب و تاب این زندگی ناخواسته زیاد است. پرستو می بیند رهائی در کار نیست. عاشق شده. عشق از دست داده. گریبانش در دست آژانس اطلاعاتی است. نه راه پس دارد، نه راه پیش. مانع خروج او از کشور می شوند. نمی گذارند شغل و حرفه ای را که در آن کارشناس و ماهر بوده دوباره سر و سامان دهد. پرستو تا جوان است و زیبا مال آنهاست. برخی پرستوها شوهر دارند، اما معلوم نیست چرا اطلاعات با طلاق آنها موافقت نمی کند. حال آن که طلاق عاطفی طبعا در عمل اتفاق افتاده و شوهر که تهدید شده تبدیل می شود به “شاهد خاموش”.

اما سرنوشت پرستوهائی که پس از مدتی ترسشان می ریزد و رو به روی اعضای آژانس با قلدری ظاهر می شوند، می تواند تلخ تر از آن باشد که تصور می رود. در خانه شان محبوس اند. پیاپی احضار می شوند، با این هدف که به او بگویند “ما هستیم”، مبادا بخواهی جائی سفره ی دلت را بگشائی و اطلاعاتی را که از سوژه ها و از ما داری در اختیار این و آن بگذاری. مبادا هوس خروج از کشور به سرت بزند. و بسیار تهدیدها و گاهی تحبیب ها.

پرستوهای فراری جائی برای فرار ندارند. در سطح جهان احساس امنیت نمی کنند و حتی اگر به هر شکل، معجزه آسا کشور را ترک کنند، اغلب از ترس خاموش می مانند. زندگی خصوصی ندارند. خانواده پدری را هم از دست داده اند. لزوما خانواده هاشان فقیر و از نظر فرهنگی پائین نیستند.  اغلب زنانی هستند که جاه طلبی دارند. شجاع اند و توانسته اند یا تلاش کرده اند از قفس زندگی متعارف زنانه بگریزند و فعالیتی را مدیریت کنند و برای خود شبکه سازی کرده و وارد هسته های کوچک حکومتی بشوند. نابخشودنی ترین جرم شان این است که زیبا و اغواگرند. کارشناسان خاصی در آژانس های امنیتی آنها را شناسائی می کنند. اسم اطلاعاتی پرستوها با اسم واقعی متفاوت است.

پرستوئی که دو سال پیش این ها و بسیار چیزهای دیگر را برای من گفت، ناگهان موجود دیگری شد. به این نتیجه رسید که با خودکشی، نگرانی های اطلاعاتی ها رفع می شود. بهتر است مثل یک علامت خطر حضور داشته باشد تا از او بترسند. این پرستو دیگر زیر بار ماموریتی نرفت و گفت اعدامم کنید. جالب است که پس از بارها تهدید که بی فایده بود، این بار شیوه های دیگری را بر او تحمیل کردند. مثلا گفتند باید مواظب امنیت جانی خودت باشی. نباید از آژانس های تاکسی استفاده کنی و خودت را جائی به نام اصلی معرفی کنی و از این قبیل توصیه های امنیتی. به او فهمانده بودند که بخش هائی از دستجات امنیتی قصد جانش را دارند.

منظور از انتشار این یادداشت که می تواند مقدمه ای بر کتابی بشود، فقط این است که نه تنها پرستوها “قربانی” می شوند و برای تمام عمر گرفتار تناقض های درون آشفته ای هستند که بیقراری می کند، بلکه مردانی هم که “سوژه” می شوند و دل به پرستوها می بندند “قربانی” می شوند.

عشق یک پرستو و یک سوژه دردناک ترین عشقی است که ممکن است هر دو را سر به نیست کند. پرستو ناگزیر از گزارشگری است. وای به حال روزگاری که پرستو نزد سوژه لو برود و هر دو به سوی سراشیبی تندی سر در پی هم بگذارند که پایانش مرگ و جنون و نفرت است. سوژه که می تواند یک مقام بالا باشد تا لب بگشاید بر انتقاد از دزدان حکومتی،  فراخوانده می شود و پرونده “زنا” یا “زنای محصنه” با یک پرستو را پیش رویش می گذارند تا سرش را بیندازد پائین و راه کج کند و از مقام خود استعفا بدهد.  پرستو اگر بخواهد گزارشگری نکند، تهدید می شود به این که سوژه را که حالا عشق اوست از او می ربایند.

این جاست که در نقطه ای شگفت انگیز از بیداد امنیتی، عاشق و معشوق به خون هم تشنه می شوند. آن گاه که سوژه می فهمد در دام عشق گزارشگر امنیتی افتاده و معشوقه می فهمد که سوژه راز را کشف کرده است، هر دو می میرند.

درد پرستوها را درک کنیم و آنها را به فهرست بلندبالای قربانیان حقوق بشر در جمهوری اسلامی بیفزائیم. آنها شکار شده اند. ازدست شکارچی قهار رها شدن خیلی دل می خواهد و برخی دست کم تن خود را رها کرده اند، هرچند روح خونین و سرگشته ای دارند. به درد آنها بیندیشیم.

از: ایران وایر

خروج از نسخه موبایل