سایت ملیون ایران

چطور فهمیده بودند که طرف یهودی ست!

فیلمی را که خیال دیدنش را نداشتم، در «آرته» تماشا کردم. می دانستم وحشتناک است و به راستی وحشتناک بود، ولی می بایست می دیدم! فیلمی بود که متفقین پس از شکست آلمان هیتلری از بازداشتگاه های نازی ها برداشته بودند و به دلایلی آن را نشان نمی دادند و پخش نمی کردند، و دیشب آن را دیدم، افزون بر گزارشی از سرنوشت بازداشگاه های باقیمانده، و مصاحبه با آدمهایی در ارتباط با این جنایت ها. خاطرات دردناک چند نفری که در آن دوران خردسال بودند و به یاری چند شهروند فرانسوی و یک پاستور توانسته بودند پنهان شوند و جان سالم بدر برند را نیز شنیدم، و دانستم که خوشبختانه فرانسویانی هم بودند که در آن دوران بسان دولت شان عمل نکردند، مردمان شریفی که به بی پناهان پناه دادند و به فراریان یاری رساندند.

سپس فیلم مستندی از یک یهودی لهستانی دیدم که با همسر و فرزندانش به لهستان بازگشته بود تا با آنها از گذشته خود در این کشور بگوید و زادگاهش را نشان شان دهد. تعریف می کرد چه گونه در خردسالی، هنگام کشتن پدر و مادر و برادرش گریخته بود و در جنگلی پنهان شده بود، و در چه شرایطی در آن دوران جنگ زندگی می کرد. آنچه که کرده بود و آنچنان که زیسته بود وحشتناک بود، و او با کمال صداقت از کرده هایش می گفت و می دیدید که برای زنده ماندن نمی توانست جز این کند و می بایست چنین کند. هنگامی که پس از پایان جنگ به دهکده اش بازگشت و دید خانه ای برایش باقی نگذاشته اند و خانم همسایه پالتوی مادرش را بر تن دارد و رفقای مدرسه قصد کشتنش، دانست که دیگر جایی بین آن مردم و در آن دیار ندارد، و به اسرائیل مهاجرت کرد.

حقایقی ست در باره مهاجرت مردم کشورهای مختلف به اسرائیل، و اصولا مهاجرت، که باید دانست. حتی در ایران هم که خوشبختانه ــ در دورانی که من در آن کشور زندگی می کردم ــ از کشت و کشتار اقلیت ها خبری نبود و بهایی کشی پایان گرفته بود، و اقلیت ها از هر گروه و مذهبی، ظاهراً مانند سایر مردم زندگی می کردند، هنوز دیواری آن ها را از اکثریت جدا می کرد، و این مشکل کاملا حل نشده بود و به چشم می خورد. ایران مانند فرانسه و انگلستان نبود که افرادی از اقلیت به مقام های بالا برسند و به راحتی سناتور و وزیر و نخست وزیر شوند، حتی در سطوح پایین تر هم گاه به اشکال بر می خوردند. لابد یکی از دلایل مهاجرت شان هم همین بود.

به یاد می آورم دورانی را که در سازمان زنان کار می کردم. به دنبال فردی برای مدیریت یکی از مراکز رفاه مان در تهران بودیم و مراکز رفاه ما هم در محلات جنوب شهر بود. شرایط استخدام در روزنامه ای آگهی شده بود و زن جوانی که واجد تمام آن شرایط بود، برای مصاحبه آمد، و من بدون کوچکترین تردیدی او را به کارگزینی معرفی کردم. خوشحال از یافتن چنین فردی بودم که بر سرم  هجوم آوردند چرا یک زن یهودی را انتخاب کرده ام!

اولا من از دین و ایمانش نپرسیده بودم و دین نه جزو شرایط استخدام، و نه اصلا مطرح می بود. ثانیآ من بهیچوجه نمی توانستم درک کنم چرا یک زن ایرانی تحصیلکرده ی واجد شرایط ــ فقط بخاطر این که یهودی ست ــ نباید استخدام شود! در برابر حیرت و پافشاری من، به من فهماندند که در جنوب شهر یک چنین فردی نمی تواند کار کند، و اهالی محل پذیرای او نخواهند بود و مرکز درش تخته خواهد شد! پرسیدم چرا؟ و به راستی چرا یک یهودی نمی توانست در جنوب شهر تهران کار کند! طرف فرقی با دیگران نداشت، نامش یک نام ایرانی بود و ظاهرش هم شبیه بقیه ی ما! و هنوز هم نمی دانم و نمی توانم درک کنم و هنوز برای من این پرسش ها بی پاسخ مانده است. اصلا چطور فهمیده بودند و می فهمیدند که طرف یهودی ست!

می بینیم که حتی برای کار در یک مرکز رفاه هم یک یهودی در دوران شاه نمی توانست استخدام شود! البته برای خالی نبودن عریضه یک یهودی و یک بهایی عضو شورای مرکزی سازمان بودند، اما در همان سازمان، ما نامی از طاهره قره العین که یکی از با شهامت ترین آزاد زنان بنام تاریخ کشور ماست، نمی آوردیم و نمی توانستیم بیاوریم، در آن زمان هنوز از خمینی و دار و دسته اش هم خبری نبود! چنین باورها و رفتارهایی ست که ملتی را پاره پاره و از هم سوا می کند.

شیرین سمیعی

برگرفته از کناب منتشر نشده : مسافر، جلد سوم

خروج از نسخه موبایل