محمود سریعالقلم
«Endgame» کشور با غرب چیست؟
پهلوی اول با تصورِ اینکه آلمان نازی در جنگ جهانی دوم، فاتح نهایی خواهد بود فعالیتِ گستردۀ آلمانها در ایران را تسهیل کرد. پهلوی اول تصور نمیکرد که انگلستان و شوروی علیه آلمان متحد شوند و با همراهی آمریکا، آلمانِ نازی را شکست دهند. این تحلیل Fixed و Rigid بدانجا انجامید که لندن و مسکو در عرض چهار ساعت ایران را اشغال کردند و به پهلوی اول خاتمه دادند. طی سال های ۱۳۳۲-۱۳۳۰، براساس این تحلیل که نظام بینالملل بر عدالت و انصاف بنا شده رویارویی دیگری میان ایران از یک طرف و انگلستان و آمریکا از طرف دیگر بدانجا انجامید که لندن و واشنگتن در مدت چند روز، سرنوشت دیگری بر ایران رقم زدند.
از ۱۳۹۰ مواجهۀ دیگری در حال تکامل است. دستگاه دیپلماسی کشور بر این پایۀ تئوریک پیش میرود که حقوق بینالملل بر سیاست و اقتصاد بینالملل ارجحیت دارد و بنابراین، قدرتهای بزرگ را به انسانیت، اخلاق، برابری و انصاف دعوت کرده و آنها را نصیحت میکند.
متأسفانه مناسبات جهانی صرفاً بر محور سودِ اقتصادی و زورِ نظامی میچرخند. هیچ ملتی و حکومتی دوست ندارد به او زور بگویند و بر او مسلط شوند. هیچ ملتی. حتی زیمبابوه. حتی غنا. اما برای اینکه زور و نفوذ و سلطۀ خارجی زمینه پیدا نکنند، توجه به دو نکته، جهتگیری و سرنوشت را روشنتر میکند. اول، فهم عینی و واقعی از اینکه اقتصاد و سیاست بینالملل چگونه عمل میکنند و دوم، اهتمام جهت بارورسازی نظام داخلی به منظور کسب مصونیتِ و حاکمیت ملی.
یک تمثیل فردی به این بحث کمک میکند. چه فردی از لطماتِ و ضررهای محتملِ بیرونی و محیطی در امان است؟ فردی که با فکر تصمیم بگیرد؛ در تصمیمگیری مشورت کند؛ در هزینهها مراقبت کند؛ مواظب زبان خود باشد؛ تا میتواند توانایی کسب کند تا در بازار کار و تخصص ارزش و ارجحیت داشته باشد؛ هر کاری انجام میدهد به فکر ده، بیست، سی سال و پیری خود باشد.
منطق فرد و سیستم بنابراین یکی است: ۱. استقلال در سایۀ توانمندیهای گسترده (چین سه تریلیون دلار ذخائر ارزی دارد) و ۲. نظام تصمیمگیری مبتنی بر Fact، دانش، مشورت، تجربه و داشتنِ حوصله و صبر (چین در حوزههای اقتصادی، مالی، بانکی، سرمایهگذاری و صنعتی با دهها مؤسسۀ تحقیقاتی در غرب قبل از هر تصمیم مشورت میکند و حقالزحمه مشورت را میدهد).
مطالعۀ علمی، مقایسهای و دور از تعصبِ تاریخ ۱۵۰ سالۀ کشور به وضوح نشان میدهد که شناخت از بازیگران جهانی و محیط بینالمللی بسیار ناقص، مخدوش و مبتنی بر آرزو بوده است تا واقعیت. هم به دیگران کم، وزن دادهایم و هم وزن خود را زیادی محاسبه کردهایم. فعال کردن ابزار شناختی، خود حداقل ۵۰ درصد تصمیمگیری است. نداشتنِ حوصله و دقت در فهمِ یک موضوع، یک اختلال شناختی است(Cognitive disorder).
انگلیسیها در هوای یخبندان آمریکای شمالی، شرجی آسیایی و کویری خاورمیانه با صدها تنوع زبانی، قومی، فرهنگی و محیطی کار کردند و با تمرکز بر «منافع بریتانیا» دو قرن بر جهان حکم راندند. شواهد و اسناد تاریخی نشان میدهد که روی آوردن پهلوی اول به آلمانها از ۱۳۱۰ به بعد بیشتر براساس عصبانیت و تنفر نسبت به انگلیسیها و روسها بوده نه فهمِ دقیق و عینی از ماهیتِ نظم اروپایی و مناسبتهایِ میان قدرتهای بزرگ. اگر ژاپنیها حکمرانی خود را بعد از ۱۹۴۵ براساسِ عصبانیت و انتقام، تنظیم کرده بودند نمیتوانستند برای ۵۵ سال (۲۰۱۰-۱۹۵۵) اقتصادِ دوم جهان بشوند. ژاپنیها برخود، درون خود، توانمندیهای خود و شناخت عینی از واقعیات متمرکز شدند و به یک کشور پیشرفته و محترم جهانی تبدیل شدند.
در حالی که در سال ۱۳۵۴، ۵۵ درصد زنانِ ایرانی بیسواد بودند، پهلوی دوم، کشور را در زمرۀ پنج قدرت صنعتی جهان میشمارد! شاید اگر کشور برنامه ریزی میکرد، تدریجی عمل میکرد، جامعۀ مدنی میساخت، درون را بارور میکرد، سیستم میساخت، مشارکت مدنی ایجاد میکرد، از جهان می آموخت، طبعاً طی چندین دهه، جایگاهی کمتر از ژاپن و کرۀ جنوبی در صحنۀ جهانی پیدا نمیکرد. اما این خیلی شناخت و حوصله و کار تدریجی و انباشتی و نگاهِ دراز مدت و متمرکز بردرون میطلبید. آیا نه اینست که یک نهال، محتاج زمان و محیطی مساعد برای تبدیل شدن به یک درخت تنومند است؟
در چارچوب هر مرامی، ایدهآلیست بودن، انرژی و منافع را هدر میدهد. در حّدی که پهلوی اول و دوم با غرب درگیر شدند تا امتیازات نفتی و غیرنفتی بگیرند، آیا باعث تضعیف و افول غرب شدند؟ غرب یک واقعیت و جریان تاریخی است که از قرن شانزدهم آغاز شده و احتمالاً تا آخر قرن بیست و یکم، قدرت و سطحِ سلطۀ جهانی خود را حفظ خواهد کرد. حتی کمونیسم و ظهور مشترک دو قدرت جهانی مانند شوروی و چین، باعث افول غرب نشدند. افول غرب، منطق درونی خود را دارد که در جریان تحولات تاریخی و تکامل اندیشۀ بشری با فرمول بندیهای جدیدِ فکری و اقتصادی تحقق پیدا خواهد کرد. خود این موضوع، مورد مطالعۀ دهها مؤسسه و دانشگاههای غربی و غیرغربی است.
امپراتوری سرزمینی ایران با ظهورِ غرب و مدرنیته غروب کرد ولی روانشناسی ناشی از مالکیت یک امپراتوری در ناخودآگاه ایرانی همچنان آفتابی است. امروز امپراتوریها، سرزمینی نیستند بلکه با تکنیک، IT و هوش مصنوعی تعریف میشوند. فهم این واقعیت در آگاه و ناخودآگاهِ جامعۀ ما ظاهراً تحقق پیدا نکرده است.
نزدیک به یک و نیم قرن است که اندیشمندان و سیاستمداران ما با جغرافیا و فکر غربی درگیر هستند و به نوعی «مشغولیت» تبدیل شده است. آیا میتوانیم بدون آنکه درگیر شویم، فاصله حفظ کنیم ولی نگذاریم کشور ضعیف شود و بنیۀ خود را در دراز مدت از دست دهد و از میلیونها فرصت برای یادگیری و ساختن درون استفاده کنیم؟ چگونه میتوان به یک فرمول «همکاری بدون سلطه» رسید؟
رویارویی فعلی بدانجا رسیده که هر نوع تراکنش مالی، بانکی، نفتی و سرمایهگذاری با مجوّز وزارت خزانهداری آمریکا میسر است. آیا این مطلوب ما است؟ در میان مدت و دراز مدت چه نوع بهینهسازی به ارمغان میآورد؟ Undo کردن این وضعیتِ فعلی چه میزانی از فکر، اهتمام، فعالیت سیاسی و مذاکره را میطلبد؟ تا چه مدتی کشور میتواند بدون درآمد مطلوب پیش برود؟ آیا برای تقابل با نظم موجود جهانی، حدّ و مدتی تعیین شده است؟ اصولاً آخر این تقابل چیست؟
با مطالعۀ دقیق و علمی و کمّی اقتصاد و اندیشه در غرب نسبتاً روشن است که افول تدریجی غرب از درون خودش خواهد بود و نه از بیرون. اگر این مبنای دقیقی برای شناخت نظم جهانی باشد، استراتژی ایران در تعامل با محیط بینالمللی چیست؟ سهم و حدّ ما در این نظم چگونه تعریف میشود؟ اگر ما ثروت تولید نکنیم، حتی درحفظ نظم داخلی مشکل خواهیم داشت.
مطمئنترین روش و قدرتمندترین تئوری در ممانعت از سلطۀ خارجی، کارآمدی اقتصادی و دستیابی به اجماع نخبگان داخلی است. امروز غرب میتواند با هند همکاری کند ولی نمیتواند بر آن سلطۀ سیاسی پیدا کند چون هندیها در درون خود به اجماع رسیدهاند درحدّی که این اجماعِ نخبگان به قرارداد اجتماعی تبدیل شده است. ما با Tweet سرِخود را مشغول کردهایم. آمریکاییها لابلای این هیاهویِ روزانه، ۵/۸ میلیارد دلار به اضافۀ حدود ۴ میلیارد دلار هزینههای نگهداری و مدیریت، اسلحه فروختند و حدود ۲ میلیون شغلِ موقت در اقتصاد خود ایجاد کردند چون تمرکز آنها بر تولیدِ ثروت و (در خاورمیانه) سلطه بر جزیرهالعرب است.
«Endgame» ما از تقابل چیست اگر در این تئاتر، کشور ثروت تولید نکند؟ دعوا و درگیری و تقابل ضرورتاً منفی نیست مشروط به اینکه هم ثروت تولید کند و هم به صورت تصمیمگیری درختی، شاخه ها و افقهای میان مدت و دراز مدت آن مشخص باشند.
اگر به عملکرد آرام و بدون هیاهوی خانم مرکل در یک دهۀ گذشته توجه کنیم متوجه میشویم که او از هر سخن، مورد و بحثی که توجهش را از اهداف درازمدت آلمان منحرف کند، پرهیز کرده است. خانم مرکل که در چارچوب اتحادیه اروپا و غرب عمل میکند برخلافِ میلِ آمریکاییها، نوعی ائتلافِ اقتصادی آرامی را با چین شکل داد و با ضعیف شدن اتحادیه اروپا، ضمن حفظ روابطِ استراتژیک با آمریکای شمالی، آیندۀ دو دهۀ آلمان را با شرق آسیا و مخزنِ عظیمِ مالی و فنآوری آن منطقه قفل کرد. آلمانها حتی سناریوی رشد خود بدون وجودِ اتحادیه اروپا را نیز طراحی کردهاند و با سیاست بسیار پیچیدۀ Ospolitik خود، با مسکو مدارا میکنند چون فقط یک هدف مهم است: آلمان و آیندۀ مردم آلمان.
بنابراین، فهمِ دقیقِ نظمِ بینالمللی و سناریوهای محتمل در آیندۀ این نظم، محتوا و توازن تقابل- تعامل کشور را مشخص خواهد کرد. کانونِ این شناخت، اقتصاد جهانی است. زیربنا در نظم بینالمللی، اقتصاد است و نه سیاست. اگر در دکترینِ امنیت ملی کشور و حفظ هویت و حاکمیتِ ملی ایران برای نیم قرن آینده، شناختی از اقتصاد بینالملل وجود نداشته باشد و تولید دائمی ثروت در نظر گرفته نشود، استراتژی مخالفین ایران در تضعیف و فرسایش تدریجی ایران موفق خواهد شد. بهتر است Endgame را هرچه زودتر طراحی کنیم چون همین منطقهایها میخواهند ما را فقیر کنند.
از: ایران امروز