دکتر بختیار به ما آموخته بود که برنده آن است که یک دقیقه بیشتر مقاومت می کند.
و اینک که جمهوری اسلامی، نظام انگل های بی آبرو، همه چیز را باخته است، این آموزش بختیار به ثبوت رسیده؛ خمینی و هوادارانش شکست خورده اند و راه بختیار پیروز شده است.
اما زود غره نشویم. این پیروزی هنوز بالقوه است و تا بالفعل شود هنر و لیاقت بیشتری می طلبد
*
بیست و هشت سال پس از قتل فجیع شاپور بختیار نیروهای مخالف جمهوری اسلامی همچنان در پراکندگی به سر می برند.
در درون کشور پاسخ به هرگونه بیان صریح خواست اصلی ملت ایران زندان و شکنجه و مرگ است،
آرمان مردم پایان جمهوری اسلامی، بازگشت به حاکمیت ملیِ میراث جنبش مشروطه، انتخاب مجلس مؤسسان بدین منظور و برگزیدن آزادانه ی مسئولانی پایبند به این خواست است.
در داخل کشور امکان تشکلی که این شعار را سرلوحه ی مبارزه ی خود قراردهد موجود نبوده و نیست.
بسیاری از هموطنان برای رهایی از چنگال استبداد دینی به خارج از کشور پناهنده شده اند.
برای بسیاری نیز هدف برخورداری از آزادی فعالیت سیاسی بوده اما استفاده از آزادی های موجود هنوز کمک چندانی به پیشرفت این مهم نکرده است.
چرا؟
چون بخش مهمی از عناصر و نیروهایی که در سال ۵۷ نتوانسته بودند راه را از چاه بازشناسند، آزادی را انتخاب کنند و به دام خدعه های خمینی نیافتند، در این مدت دراز هم هنوز بر بسیاری از پیشداوری های آن روز خود فائق نشده اند.
آن پیشداوری ها مانند گذشته همچنان سبب می شود که باز هم در برداشتن کوچکترین گامی در جهت یافتن راه اتحاد ملی و آزایخواهانه ی مؤثری ناتوان باشیم.
روزی که شاپور بختیار، با گذشته ای شناخته شده در جبهه ملی ایران، در دولت مصدق، (و حتی در گذشته ای دورتر، همچون افسر خارجی داوطلب در جنگ علیه ارتش هیتلری و سپس مبارزه با فاشیسم در نهضت مقاومت ملی فرانسه علیه اشغالگران نازی، که البته در آن زمان کمتر کسی از آن اطلاع داشت)، و با تجارب حاصل از آن مبارزات، در این راه گام نهاد: راه هشدار نسبت به خطرهای دیو حکومت دینی به هزارویک زبان؛ هشدار برای این که هموطنان و میهن خود را از چنان خطر مهلکی حفظ کند، در آن روز نیز عمل بی نقشه و فی البداهه در مبارزه ی سیاسی، آن هم در دوراهه ی مرگ و زندگی مانع از شنیدن صدای رسای او شد.
صداهایی که امروز به سادگی به هر ندایی لبیک می گویند آن روز او را تنها گذاشتند
و به دنبال ماجراجویان سیاسی به راه افتادند.
هر چند که امروز دیگر شاپور بختیاری در میان ما نیست اما راهی که او نشان داد در هر زمان و در هر جامعه ی سیاسی معتبر است.
باید از خود بپرسیم چگونه است که زمانی که هنوز می توان در برابر خطر ایستاد به ندای هوشیارانه ی مردی چون شاپور بختیار پاسخ مثبت نمی دهیم؛
چرا زمانی دیگر، هنگامی که آب صد نی از سرمان گذشته، در برابر اقداماتی که از چند و چون آنها آگاهی درستی نداریم دچار ذوق زدگی می شویم.
زمانی شد که توتالیتاریسم دینی با صعود به قدرت و آغاز تبهکاری های خود به سرعت پیش بینی های بختیار را ثابت کرده بود.
و او هنگامی که به خارج آمد بار دیگر بر ما نهیب زد که آنچه می بینیم نتیجه ی غفلت خود ما بوده و باز هم تا دیرتر نشده باید با اتحادی ملی سدی در برابر پیشرفت بیشتر این قدرت برپاکرد؛ اما شیفتگی های ایدئولوژیک و پیشداوری ها همچون گذشته مانع از درک حساسیت وضع می شد.
او این بار با استقبال وسیعی روبرو شد؛ اما باز همچنان گروه هایی که می بایست از واقعه درس می گرفتند، تا سالها به حملات ناجوانمردانه علیه او ادامه دادند؛ علیه کسی که خواسته بود آنها را از خواب سنگینی بیدار کند
امروز دیگر نام بختیار هر روز در میان ملت ایران بلندتر و برجسته تر می گردد؛
اما هنوز برخی بجای بازگشت به راهی که او به ما نشان داد در جستجوی راه هایی هستند که شاید بتوانند بدون زنده شدن آن گذشته از وادی سرگشتگی بیرون آیند.
اما مگر چنین چیزی ممکن است؛
مگر حقیقت می تواند چندگانه باشد؟
مگر کس دیگری جز بختیار هم نسبت به خطر دیکتاتوری نعلین به ما هشدار داده بود؛
غروری که مانع از تصدیق این حقایق شده غروری فلج کننده و مهلک است؛
غرور عقب ماندگان از تاریخ.
بسیاری، از ضرورت اتحاد سخن می گویند اما اکثر آنان نیز از آن منظور و تصور متفاوتی دارند.
بدیهی است که با هدف ها و تصورات متفاوت از اتحاد نمی توان به اتحاد دست یافت؛
و چه بهتر!
زیرا اتحادی که بر پایه ی هدف های خیالی متفاوت دست دهد به چیزی مانند جمهوری اسلامی می انجامد !
اما نیروهایی هم که از اتحاد تصوری درست تر و نزدیک تر به هم دارند در این راه پیشرفت چندانی نداشته اند.
و دلیل اصلی این وضع نیز این بوده است که نتوانسته اند این منظور مشترک را برای یکدیگر روشن و دقیق سازند.
فقدان این هدف مشترک و روشن سبب می شود که هر روز گروهی، در گوشه ای، در خارج از کشور یا حتی در درون کشور، ندایی برمی دارد؛ گاه از سر نهایت صمیمیت و ایثارگری و گاه نیز به منظورهایی نامعلوم.
و شرایط سخت مبارزه موجب آن می گردد که بسیاری نیز با إحساس ستایش و همبستگی به آن ندا لبیک بگویند، اما همچنان بی آنکه درباره ی روشن شدن آن هدف و منظور مشترک و راه های دستیابی به آن، و شناخت انگیزه ی این گروه جدید، کمترین کوششی کرده باشند.
عدم کوشش لازم در راه روشن ساختن هدف های مشترک آزادیخواهان، و نیز برای نحوه های اتحاد عمل میان آنان، سبب می شود که هر بار گروهی از آنان به ندای جدید و غافلگیرکننده ی جدیدی پاسخ مثبت دهند.
روزی در خارج از کشور، به اعلامیه ای با امضاء گروهی کاملاً نامتجانس، که امضاء کنندگان آن از انگیزه هایی بکلی متفاوت پیروی می کنند.
روز دیگری، به اعلامیه ای دیگر، و باز به امضاء گروهی مرکب از چند فعال سیاسی کارکشته، با گذشته های متفاوت، و چند قربانی معصوم رژیم که کمترین ادعایی جز حق طلبی ندارند.
اما چنین خواست هایی در خوشبین ترین شکل آنها ابتکاراتی هستند فی البداهه و نه چندان سنجیده.
ابراز همبستگی شهروندی با صاحبان اینگونه ابتکارات در درون کشور هنگامی که مورد فشار و تعقیب قرار می گیرند کاملاً بجا و لازم است؛ اما، شتابزدگی و ذوق زدگی بی نقشه و برنامه، یعنی اعلام پشتیبانی از اصل هدف های آنها بدون کوشش در تدوین برنامه برای یک اتحاد عمل، به پیشبرد یک مبارزه ی وسیع یاری نمی رساند.
در نبود کار سنجیده و با عدم مسئولیت پذیری برای انجام آن، کار به پشتیبانی یا نفی اینگونه ابتکارات محدود می شود؛ واکنش های مثبت یا منفی اما نه چندان سنجیده.
البته، حمایت بی قید و شرط از شخصیت ها یا گروه های متشکل غیردولتی مانند سازمانهای دفاع از حقوق بشر و آعضاءِ فداکار آنها که گرفتار چنگال خونین جمهوری اسلامی می شوند از این مقوله جداست.
دفاع از حقوق مسلم هر شهروند یا گروه مدنی هنگامی که در معرض هجوم بیرحمانه ی قدرت حاکم قرارمی گیرد وظیفه ای کلی و همگانی است. اما این دفاع تنها به معنی دفاع از حقوق این افراد یا نیروهاست و نه الزاماً از همه ی هدف های آنها، و چه بسا که برخی از آنها برای همه قابل دفاع نباشد.
تنها دفاع از حق مبارزه است که استثناء برنمی دارد.
اما دفاع از حق مبارزه نمی تواند و نباید به موجب و توجیهی برای دفاع از همه ی هدف های اعلام شده یا نشده و گاه خوش ظاهرِ همه ی مبارزان، صرف نظر از ماهیت هدف ها یا ماهیت صاحبان آنها تبدیل گردد. مثلاً درخواست رفراندم که شعاری گمراه کننده است نمی تواند جزو درخواست های عمومی باشد، یا «یک معذرت خواهی بزرگ از رضاشاه»، امری شخصی برای این یا آن کس، نمی تواند جایی در «وظائف» سیاسی همگان داشته باشد.
از یاد نبریم که در دیکتاتوری پیشین کم نبودند زندانیانی که آزادیخواهان، بویژه در خارج از کشور، از حقوق قانونی آنان سالها دفاع کردند و گاه نیز به دور از احتیاط و رعایت اصول از آنان قهرمانانی ساختند؛ اما قهرمانانی که برخی از آنان پس از آزادی از زندان در برپایی جمهوری توتالیتر اسلامی شرکت جستند یا به گروه های مخالفی تبدیل شدند که پشت سکه ی همان جمهوری اسلامی بودند؛ مانند مجاهدین خلق و …
آزادیخواهان اصولی در دفاع از حقوق قانونی شهروندان همواره فاصله ی سیاسی خود با آنان را نگاه میدارند.
ـ همبستگی انسانی و شهروندی
نمی توان ایرانی بود و با کارگران هفت تپه، کارگران فولاد اهواز، یا معلمان ستمکش ایران همبستگی شدید شهروندی نداشت.
نمی توان مدافع حقوق بشر بود و با وکلاء مدافعی که در کشور از حقوق مدنی و انسانی شهروندان دفاع می کنند و در این راه هزارگونه خطر را به جان می خرند احساس همبستگی انسانی و شهروندی نداشت و وظائف ناشی از این همبستگی را برعهده نگرفت.
ـ احساس همبستگی سیاسی
و وظیفه ی ابراز همبستگی
عدم کوشش لازم در راه روشن ساختن هدف های مشترک آزادیخواهان و بیان دقیق آنها، و نیز برای نحوه های اتحاد عمل میان آنان، سبب می شود که هر بار گروهی از آنان به ندای جدید و غافلگیرکننده ی دیگری پاسخ مثبت دهند و کار به دنباله روی از جسورترین شهروندان، نه الزاماً روشن بین ترین آنان، بکشد.
اصل شناخته شده ی ضرورت سازمان های سیاسیِ مسئول و اتحاد میان آنها که بارها آزموده شده، برای اجتناب از اینگونه هرزرفتن زمان و نیروست.
اکنون نه گفتن به جمهوری اسلامی هر روز دامنه ی وسیعتری گرفته و می گیرد؛ اما نه گفتن به میراث خمینی و نه گفتن به شخص خمینی عملی است که، چه ما بخواهیم و چه نخواهیم، چه ما آن را تصدیق کنیم و چه نکنیم، در تاریخ به نام شاپور بختیار به ثبت رسیده است و همیشه به همین نام باقی خواهد ماند !
همانگونه که نه گفتن مقتدرانه به استعمار انگلستان و به دیکتاتوری تحت حمایت آن برای همیشه به نام دکتر مصدق به ثبت رسیده است.
این که امروز، ما هم پس از چهل سال به جمهوری اسلامی نه بگوییم برای هر کس گام مهمی است اما اولین نه به خمینی را به نام ما ثبت نمی کند.
یکی از ضرورت های حرکت به سوی اتحاد عمل حداقلی از همدلی برای آزادی است و این همدلی بدون تصدیق حقایق بدیهی تاریخی به دشواری دست می دهد.
همانگونه که بدون صحه بر واقعیت کودتای ۲۸ مرداد همدلی در راه دموکراسی حاصل نمی شود، بدون صحه بر حقانیت بختیار در نه به خمینی و پیشگامی او در این امر نتوان به همدلی دست یافت.
چه بدانیم و چه ندانیم، چه بخواهیم و چه نخواهیم، امروز هر بار نه گفتن به جمهوری اسلامی تنها طنین دیگری از صدای رسای بختیار در نه به خمینی و جمهوری اسلامی او در چهل سال پیش است.
آن روز بسیاری از زنان و مردان سیاسی کهنه کار، روشنفکران شناخته شده، فریب خمینی را خوردند؛ و برای بسیاری از جوانان پرشور و توده های غیرسیاسی مردم نیز این فریب خوردن طبیعی بود.
اما، در آن فضا نیز هنوز بسیاری بودند ـ بسیار بسیار ـ که فریب خمینی را نخورده بودند زیرا در فرهنگ ما سنت احتیاط از ملایان پیشینه ای دیرینه دارد.
اما این انبوه غافلگیر شده بود، تحت تروریسم تبلیغاتی قرار داشت؛ این انبوه صدا نداشت.
زیرا گروه های عظیمی صدای خود را در خدمت شیطان گذارده بودند.
صدای آن بخش از مردم بجایی نمی رسید.
بختیار صدای آنان شد.
زیرا بختیار نام و صدای ناشناسی نبود.
بیشتر روشنفکران کشور او را به عنوان یکی از صداهای معتبر نهضت ملی و جبهه ملی می شناختند: او سخنران میتینگ تاریخی جلالیه نیز بود.
و او، با قبول مسئولیت در رأس أمور کشور بود که توانست صدای نیرومندتری شود؛ در برابر صدایی که یک سال بود با دروغ و فریبِ خود و دستیاران خودفروخته و قدرت طلبش، همه ی فضای کشور و رسانه های جهان را پرکرده بود.
پس، چه بدانیم و چه ندانیم، چه بخواهیم و چه نخواهیم، امروز هر بار نه گفتن به جمهوری اسلامی تنها طنین دیگری از صدای رسای بختیار در نه به خمینی و جمهوری اسلامی او است. و در صورت آگاهی به این حقیقت است که این طنین ها تبدیل به یک موج می شوند؛ نه با انکار آن.
بازگشت به این حقیقت، در امر پیوستن همه ی این طنین ها به هم در یک اتحاد عمل بزرگ ملی و دموکراتیک که بدون آن همه ی این صداها عقیم خواهند ماند، سرمایه ای عظیم است.
و این کشف جدید هم که اصلاح طلب و اصولگرا سروتهِ یک کرباس است مانند این است که چرخ یا باروت را از نو کشف یا اختراع کنیم. گرچه برای نسل های جدید چنین کشفی طبیعی است.
*
به دکتر بختیار بازگردیم!
آری!
چه ما بشنویم و چه گوش های خود را همچنان ببندیم، چهل سال پس از نه گفتن بختیار به خمینی و نقشه ی شوم او برای ایران و بیست و هشت سال پس از قتل ناجوانمردانه ی او، بانگ رسای این دلیرترین فرزند آن روز ایران است که هر روز در فضای جامعه ی ما پژواک نیرومندتری می یابد !
در گام هایمان به سوی اتحاد، سکوت درباره ی این بانگ نشانه ی صداقت و شهامت نیست !
و چنین سکوتی سبب می شود که همچنان به دنبال سرابِ آلترناتیوهای نسنجیده به راه افتیم.
همانطور که بختیار به ما گفته بود: آن که یک دقیقه بیشتر مقاومت می کند برنده است.
اما راه را باید سنجیده انتخاب کند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* سخنرانی جز بخش کوتاهی از این متن را شامل نمی شد؛ بویژه این که به علت باران سیل آسا سخنران ناچار شد تنها به ذکر رئوس اصلی سخنان خود بسنده کند.