جمال صفری: جلد چهاردهم «مصدق، نهضت ملی و رویدادهای تاریخ معاصر ایران»

برای دانلود کتاب با فرمت پی دی اف لطفا اینجا کلیک کنید

پیشگفتار

 

این همه شیران، ولی شیر عَلَم       حمله‌‌شان از باد باشد دم‌‌به‌‌دم‌‌ (۱)

«اما متأسفانه از زمانی که کشورهای نیرومند خارجی هر یک به بهانه‌ای برای ارضاء مطامع خود به ما روی آوردند و در شئون اجتماعی ما نفوذ و رخنه کردند سعی نمودند تا این روح آزادیخواهی و تفوق را از ما سلب کنند زیرا خود می‌دانستند که یک ملت اصیل را به آسانی نمی‌توان بنده و برده ساخت. لذا با نقشۀ منظم در حالی که زمامداران ما در خواب غفلت بودند وسائلی فراهم کردند تا ملت را همواره اسیر پنجۀ قدرت خود کنند و در اجرای این نقشه بعضی از رجال خائن را خریدند؛ رشتۀ الفت و دوستی را در بین افراد این ملت به وسائل مختلف گسستند و بریدند؛ همه را نسبت بهم بدبین و بی اعتماد نمودند؛ وسائل تشیید فقر و مسکنت را فراهم آوردند؛ یأس و نا امیدی را در افراد مردم رواج داده تا بتوانند کشور ما را غارت کنند و به بهانۀ مسائل اقتصادی مقاصد سیاسی خود را انجام دهند.

     این‌ها که گفته شد افسانه نیست بلکه حقایق مسلّمی است که می‌توان از گفتۀ سخنگویان آن‌ها نیز در موارد مختلف شنید. »

«دکتر محمد مصدق-  سه شنبه ۲۷ اسفند ماه۱۳۳۰ »

  

خواننده گرامی! چهاردهمین جلدازسری مجلدّهای«مصدق،نهضت ملی ورویدادهای تاریخ معاصرایران »، پیش روی شما است.

در این مجموعه بررسی و کنکاش در بارۀ «تجدّد، اصلاحات و توسعه در دوران «پهلوی اوّل» که از قول اهل نظر آورده‌ام به پایان می‌رسد. سیاست و برنامه رضاخان و یارانش سیاست«تجدد، اصلاحات و توسعه» در وابستگی و استبداد و قهر فزاینده و ویرانگر بود که، بنام امنیت، توجیه و اجرا می‌شد. آن تجدد – به قول مخبرالسلطنه هدایت، «تمدن بلواری»(۲) – با آزادی، استقلال، عدالت اجتماعی و حقوق ملی ایرانیان درتضاد بود. زیرا اجرای برنامۀ رشد دراستقلال وآزادی وبرخوردارکردن جامعه ملی ازاقتصاد تولید محور، نیازمند بسط استقلال وآزادی  در«جامعۀ باز»، یعنی تحول از پایین و نه تحمیل از بالای دست نشانده است. واین کار، محتاج به دولت حقوق مداراست ــ دولتی که با «جامعه بسته» و در واقع با استبداد و دیکتاتوری وخودگامگی مخالف باشد ــ  حکومت مصدق بر وفق ارزشهای دیرپای نهضت ملی، چنین دولتی را برپا می‌کرد وبراساس سیاست موازنۀ منفی، که استقلال ازهرقدرت خارجی است. آن روش که تغییر مردم توسط مردم دراستقلال وآزادی است، مغایربا سیاست گروهها واشخاص سر سپرده به بیگانه می‌باشد که می‌خواهندازطریق قدرتهای خارجی به آنها، بنام « آزادی و دمکراسی وترقی» ولایت وآمریت خودکامه خود را بر مردم را تحمیل ‌کنند.

     تجارب تاریخ معاصرایران می‌گوید که دست نشاندگان با تکرارهمان سیاست دخالت دادن بیگانگان ودرخدمت منافع آنها قرارگرفتن،احیاء وبازسازی استبداد و وابستگی است که در سردارند. تجربه‌ها از دوران قاجارتا امروز آیا جز این می‌گویند که این بیراهه  تناقض وتقابل با حقوق ومنافع ملی ما ایرانیان دارد؟ آیا گروهها واشخاص جانبداران این سیاست، خود قربانی آن نشده‌اند؟ تجربه تاریخ ایران معاصربکنار، وابسته‌ها در تجربه افغانستان، عراق، سوریه ولیبی چرا اندیشه نمی‌کنند ودرک نمی‌کنندکه با استمداد از خارجی، ناتوانی وضعف شخصیتی خویش را برهمه آشکار می‌کنند؟ با« کمک خارجی»می‌خواهند رژیم مافیائی ومستبد روحانیت را براندازند. زیرا بزعم اینان،« بدون کمک خارجی» به این مقصد نمی‌توان رسید!!.

    هرروزهم کنفرانس‌ها، سمینارها وجلساتی به شکل‌ها ونام‌های مختلف تشکیل می‌دهند وبحکم وابستگی، از یاد می‌برند که باید روی سخنشان با مردم ایران باشد ولی مخاطب خود را قدرت جهانی و اقمارش درمنطقه قرارمی‌دهند وآنچه را خوشایند ارباب خارجی است می‌گویند ومی‌نویسند و تصویب می‌کنند. عجبا! امربراین عناصردرخدمت سیاست روز قدرتهای بیگانه چنان مشتبه شده‌ است که برابر”ولایتمداری و نخبه گرایی” و هرهری مسلکی، خود را نه ” نماینده ” مردم ایران که ولی آنان،  قلمداد می‌کنند و بنام آنان به امریکا و این و آن رﮊیم دست نشانده، امتیازها می‌دهند.

    مایک پمپئو، وزیرخارجه آمریکا  روز دوشنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۸دریک سخنرانی در اندیشکده بنیاد هریتیج گفته بود واشینگتن «شدیدترین تحریم‌های تاریخ را علیه ایران وضع خواهد کرد. او« برای رسیدن به یک توافق هسته‌ای جدید با ایران ۱۲ شرط تعیین کرد». اینک، آشکارا، درسایت رسمی عده ای ازایرانیان مخالف رژیم ولایت فقیه حاکم برایران بنام «شورای دوران گذار» موافقت این «شورا» با « ۱۲ شرط تحمیلی دولت کنونی آمریکا و اجرای این شروط بمنظور پایان بخشیدن به مجازات و تحمیل فشارهای سیاسی و اقتصادی به ایران»،اعلام می‌شود!

      بیاد بیاوریم که رژیم کودتای ۲۸مرداد۱۳۳۲ دست نشانده آمریکا وانگلیس بود، این عناصر باصطلاح اپوزیسیون مخالف رژیم ولایت فقیه معروف به «شورا دوران گذار »،«۱۲شرط » وزیرخارجه آمریکا را قبول وبه این ترتیب، سرسپردگی و نوکر صفتی خود را به ارباب استعمارگر صریح و آشکار ابراز کرده‌اند.

 

     برنامه فارسی رسانه‌های خارجی، با بوق وکرنا هم، نتوانستند کوچک را بزرگ و بی‌اعتبار را با اعتبار کنند. آگاه یا ناخودآگاه، اعلان دست نشاندگی کردند. اینان از سرنوشت گذشتگان سرسپرده وآلت فعل قدرتهای خارجی که بازی خورده‌ اند و می‌خورند، عبرت نمی‌گیرند، هنوز این دسته ایفا کننده نقش آلترناتیو دست نشانده صحنه را ترک نکرده، دسته دیگر که بازیگران اصلیش، در دسته‌های پیشین نیز نقش بازی کرده‌اند، وارد صحنه می‌شود. در صحنه مجازی، پهلوان می‌شوند و به رﮊیم حمله می‌برند، غافل از اینکه چنین سیاست و عملکردی، عامل ادامه حیات جنایت‌ بارش می‌شوند.

     و رضا پهلوی نوۀ رضا خان که دستیارانش در این «کنفرانس ها، سمینارها وجلسات» فعال هستند ازانتخاب آقای ترامپ افراطی‌ترین و ضد ایران‌ترین کاسب‌کار امریکایی خوشحال شدو به این رئیس جمهورمعلوم‌الحال دخیل بست. او،درمصاحبه‌ای، گفت:«کمک‌های عربستان واسرائیل را برای “دموکراتیک”  کردن ایران قبول خواهدنمود.» ودر ملاقات با سناتورمک کین، که نقش خبرنگار را بازی می‌کرد، «درپایان پرسش وپاسخ، ازسناتور پرسید: «سناتور اگر ممکن است من سؤال آخر را بپرسم.: در ارتباط با همان مسائلی که درباره‌شان بحث کردی، درآینده و ایرانی متفاوت، چه شرایطی برای اعضای دستگاه‌های نظامی، اعضای سپاه پاسداران {باید در نظر گرفت} و چه پیامی برای آن‌ها، دارید؟» گویی، در باره ایران و آینده آن، از جمله سپاه، تصمیم گیرنده مک کین است و رضا پهلوی از او می‌خواهد تکلیف سپاه رادر«ایرانی متفاوت» معین کند! ولی سناتور جان مک کین  اخیراً درگذشت.

   دیگراینکه دراردیبهشت۱۳۹۵- رضاپهلوی درمراسمی که حامیان صهیونیسم  برپا کرده بودند، شرکت کرد.از آن حامیان جایزه نیز دریافت کرد. با “شلدون آدلسون“( Sheldon Adelson ) سرمایه‌دار یهودی آمریکایی و کازینودارمیلیادر معروف لاس وگاس گفتگوکرد. بیاد شما وطن دوستان ایرانی می‌آورم که آدلسون  همان کسی است که “راه‌حل ایران” را «انداختن بمبی هسته‌ای وسط یکی از بیابان‌های ایران و تهدید به اینکه بمب بعدی در وسط تهران انداخته خواهد شد» می‌داند.اوهمچنین کسی است که بخشی از کمک‌ها به گروه‌های «اپوزیسیون» دست نشانده را تامین می کند. (۳)

بدون شک جانبداران واقعی «راه مصدق» و «ارزشهای نهضت ملی ایران» با اینگونه منش و روش سیاسی همخوانی وسازگاری نداشته و بشدت مخالفند.

نصرالله سیف پور فاطمی در کتاب  خاطراتش تحت عنوان « آیینه عبرت» آورده است : روزی ضمن صحبت از[میرزا حسن خان مشیرالدوله** ]  پرسیدم چه نصیحتی برای نسل جوان ایران دارد؟

« …جوانان نباید خود را با سیاست خارجی آلوده سازند– مرد سیاسی باید طرفدار کشورش باشد وسیاست خارجی راهم برای کشورش بخواهد. هرسیاستی که با اهداف ایران و منافع مردم موافق است، تعقیب کند، زیرا هیچ خارجی نمی تواند دایۀ دلسوزتر از مادر باشد. خارجیها برای پیشرفت منافع و مقاصد خود با شما دوستی می کنند و روزیکه دیگراز وجود شما و کشور شما استفاده نمی شود کرد شما را از میان برده  وکشورتان را به حریف  می فروشند.

هیچگاه اجازه ندهید حرص مال یا مقام، شخصیت و حیثیت و آزادگی شما را از میان ببرد.” بدست آهن تفته کردن  خمیر، به از دست برسینه پیش امیر”.»(۴)

 بیاد شما خوانندگان عزیزمی آورم که برای عبرت نسل ها وجوانانی که هنوز بجائی نرسیده اند و نگران سرنوشت مردم و کشورشان هستند نقش کارگزاران قدرتهای مسلط انگلیس، روس وبیگانگان را قبلاً بنوشته آورده ام و همچنین نقش داور، تیمورتاش و نصرت الدوله درخلع قاجاریه، سرنوشت تیمور‌تاش به عنوان وزیر دربار، نصرت الدوله فیروز وزیرمالیه وعلی اکبر داور در وزارتخانه های عدلیه و مالیه را، قبلاً شناسانده‌ام. اینها درپیشبردبرنامه های« تجدد، اصلاحات، توسعه » سلطنت رضاخان بسی مهم هستند. این سه، با خدمات خود به رضا خان ودرهمکاری با او، توانستند نظام مالی و قضایی کشوررا تغییردهند. اما رضاخان بعد از استفادۀ ممکن ازآنها اقدام به سربه نیست کردنشان کرد. این طبیعت سلطه، استبداد وقدرت است که انسان را ابزاری می‌بیند.

«مخبرالسلطنه هدایت می‌نویسد: رضا شاه، هنگام  نهضت قم، خیال داشت نصرت الدوله را سپربلای خود بکند:« فرمودند دیگر حاجتی به نصرت الدوله نداریم چه عیب دارد ازخدمت معاف باشد. عرض کردم دراین ‌موقع صلاح نیست معارضین جری می شوند. فرمودند هرچه عقلت می رسد بکن».  وسیف پور فاطمی در توضیح آن می نویسد: « بنابراین شاه ازروز اول به فکراین بوده  که ازاین افراد  استفاده کرده وهمین‌ که احتیاجش رفع شد[آنهارا]ازمیان ببرد. ولی این افراد صمیمانه او را بقدرت رسانیده و هیچ فکر نکردند که بر دوستی پادشاهان و آواز خوش کودکان غره نباید شد که آن به خیالی و این بخوابی مبدل شود.»(۵)

جا دارد در این پیشگفتار به تفاوت  مصطفی کمال اتاتورک با رضاخان اشاره کنم  که  نگرش آمرانه آنها به مدرنیته و تجدد درگفتار و رفتار متفاوت بود.  زیرا آتاتورک باسواد  و اهل فکر، استراتژیک  نظامی و کتابخوان و در بحث و گفتگو شرکت فعال داشت و مشروعیت خود را در جنگ برعلیه  بیگانگان برای استقلال ترکیه در دو جنگ مهم شبه جزیره گالی پولی و همچنین ۱۹۲۰ در نبرد با یونانی ها آنا تولی را از نیروهای خارجی گرفته بود بعد ازعنوان قهرمان ملی، لقب غازی توسط مجلس کبیر ملی به او داده شد و هنگامیکه  قدرت را بدست گرفت چهرۀ شناخته شده  و محبوب  برای مردم ترکیه بود. در حالیکه رضاخان بیسواد تا کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ برای مردم و نخبگان جامعه ناشناش بود و با حمایت انگلیس برسرقدرت آمد. این درست است که رضاخان ترقی می خواست ولی او درک درستی از تجدد و ترقی نداشت و محمدعلی فروغی، تیمورتاش،  علی اکبرداور و نصرت الدوله فیروزمشاورفکری اوبودند.

آتاتورک،« زنان را به تَرک چادر تشویق می کرد، اما هیچ گاه چادر و به طور کلّی حجاب  امری خلاف قانون شناخته نشد. همچنین به زنان حق انتخاب کردن و انتخاب شدن اعطاء گردید؛ نخست در انجمن های شهرداری ۱۳۰۹ ش./ ۳ آوریل ۱۹۳۰ م. و سپس در شورای ریش سفیدان روستاها ۱۳۱۲ ش./ ۲۶ اکتبر ۱۹۳۳ م. و در انتخاباب مجلس کبیر ملّی، در مدارس دولتی و دانشگاه ها و خدمات کشوری و مشاغل آزاد، زنان بر اساس حقوق مساوی با مردان و با پوشش غربی به عنوان لباس رسمی پذیرفته می شدند.» (۶)

اکنون به وضوح  لمس میکنیم که رژیم جبار و مستبد روحانیت  که شخص خمینی پرچمدار آن  است  به روش رضاخانی به زور حجاب را به زنان  ایران تحمیل کرده است وعاجلترین حقوق آنها را زیر پا گذاشته است .صدیقه دولت آبادی در مقاله ای در سال ۱۳۱۱ در بارۀ « با حجاب و بی حجاب» می گوید:

«اما برای ما آزادی و کشف حجاب به طور خیلی طبیعی پیش آمده، که دولت وافکارمنور روی این زمینه زنان را درکشف حجاب مختار گذاشته اند، تا هرکس میل دارد با حجاب وهرکس مایل است بی حجاب معاشرت کند. بنابراین دوم آزادی است که ما ازاروپاییان کامل تر داریم.»  ولی این سیاست «اصلاحات تدریجی جامعه » همراه با زمان ادامه نیافت زیرا که طبیعت رژیم رضا خانی براساس اراده گرائی همراه با قهرو زور بود که با تصورات نادرست از ساختار و بافتهای آن زمان جامعه با اعلام رسمی «کشف حجاب ۱۷ دی ۱۳۱۴» باعث واکنش بخش بزرگی از مردم جامعه گردید.

هوشنگ  شهابی در مقالۀ تحلیلی  تحت عنوان « ممنوعیت  حجاب و پیامدهای آن» به این نتیجه رسیده بود که:  سیاست کشف حجاب رضا شاه  بیزاری اکثریت مردم  را برانگیخت ودرعدم محبوبیت او سهم بزرگی داشت. خشونتی که با آن  کشف حجاب بر زنان نافرمان تحمیل شد بیشتربه روش های بلشویک ها در آسیای میانه  شباهت داشت  تا به  روش آتا تورک در ترکیه  زیرا آتاتورک اجازه داد تا حجاب خود رفته رفته بپوسد واز میان برود.  یکی از جنبه های مهم سیاست حجاب رضا شاه  این بود که اومیان «حجاب » با « پرده»  تمایزی  قایل نشد. توجیه کشف حجاب اجباری این بود که می خواهند زنان  را به مسیر اصلی تحولات اجتماعی  وارد  کنند، و به راستی  نیز کشف حجاب با گشوده شدن راه آموزش  و پرورش برای زنان توأم  شد.  با همه ارزش ستودنی توسعه امکانات تحصیلی برای زنان و نیز ستایش برانگیزی ورود زنان به حیات اجتماعی، اما راه های معقول تر و سنجیده تری  برای اجرای این سیاست ها وجود داشت تا هم سنّت تا حدودی رعایت شود و هم علاقه  آن برانگیخته  گردد، به خصوص آنکه ایران سنّتی منابع وسرچشمه های فرهنگی لازم برای بهره برداری و مشروعیت بخشیدن به جهت گیری های نوین را در اختیار داشت. این گفته رضا شاه درسخنرانی ۱۷ دی ۱۳۱۴ که تاکنون زنان ایرانی « خارج از جامعه » قرار گرفته بودند آشکارا مغایر با تجربه روزانه میلیون ها زن روستایی و عشایری ایران بود. کوشش برای تأسیس دبستان های مختلط ( پسر و دختر) این واقعیت را نادیده می گرفت که بعضی از « مکتب خانه های » سنّتی را زنان اداره می کردند و درآنها دختران نزدیک به سن بلوغ در کنار پسران درس می خواندند. این فکرکه مشارکت زنان در فعالیت های اجتماعی با آزادی دادن انتخاب لباس به ایشان گسترده  تر خواهد شد نه به ذهن  تجددطلبان خطور کرد و نه، اگر انصاف دهیم، به ذهن علما.

در برخی موارد برنامه شاه برای مشارکت دادن زنان در فعالیت اجتماعی از طریق بی حجابی حتی گاه نتیجه وارونه داد و پیامدهای غیر منتظره ای به بار آورد که با نتایج معکوس فاصله چندانی نداشت. بسیاری از زنان در برابر آزارهای پلیس ترجیح دادند در خانه بمانند. پس از آن که دختران مجبور شدند بی حجاب به مدرسه بروند،رسم قدیم مکتب خانه های سنّتی که دختران و پسران راکنارهم درس می دادند برافتاد.اگرچه فرصت های تحصیلی و آموزشی برای زنان افزایش و بهبود یافت، اما همین عمل باعث شد بسیاری از دختران خانواده های سنّتی ازتحصیل محروم شوند چون والدین ایشان به خصوص در نواحی مذهبی تر کشورمانند قم دختران خود را از رفتن به مدرسه باز داشتند. مدیران مدارس دخترانه ای که مخالف بی حجابی بودند تهدید به اخراج شدند. تلاش های رضا شاه برای متحدالشکل کردن لباس های زنان و مردان به شیوه غربی با آن که به قصد ایجاد وحدت ملی از طریق حذف تمایزات طبقاتی ومنطقه ای انجام گرفت، در واقع شکاف عمیق دیگری درجامعه ایران پدید آورد، یعنی میان غرب گرایانی که ازاین سیاست استقبال کردند و داوطلبانه مُدهای اروپایی را برگزیدند( وبا چنان تعصب و شور و اشتیاقی که حتی باعث حیرت خود اروپائیان شد) و بقیه جامعه که از دخالت دولت درزندگی خصوصی  خود بیزار بودند. »(۷)

سیدمحسن محلاتی معروف به صدرالاشراف ویامحسن صدر(۱۲۵۰ خورشیدی محلات ـ ۲۷ مهر ۱۳۴۱ خورشیدی تهران) سیاست‌مدار و  پنج بار وزیر دادگستری وهمچنین نخست‌وزیر ایران از خرداد ۱۳۲۴ تا مهر ۱۳۲۴ بود. وی مدتی نیز رئیس مجلس سنای ایران بود. او در کتاب خاطرات صدرالاشراف، در بارۀ “کضف حجاب “رضاخان آورده است.

 «شاه برای این که مردم عادت کنند امر کرد وزراء هر کدام در وزارتخانه خود یا در کلوب ایران جشن بگیرند و از افراد آن وزارتخانه و رجال دعوت کنند که با خانم‌های خود در آن جشن حاضر شوند. ابتدا در وزارت جنگ این امر اجرا شد و خود شاه هم در آن جشن حاضر شد. زن‌های افسران طوعاً و کرهاً حاضر شدند و سایر وزرا هم شروع کردند. همین که یکی ـ دو وزارتخانه جشن گرفت روزی شاه در هیأت دولت گفت وسیله‌ای فراهم بیاورید که من خودم هم با دخترهای خود بدون حجاب حاضر شوم.

حکمت وزیر فرهنگ گفت: برای جشن توزیع دیپلم درمدارس دخترانه مناسب است شاه تشریف ‌فرما شوند. شاه پسندید وقرارشد درآن جشن حاضرشودو گفت وزراء و معاونین و مدیرکل‌ها باید با خانم‌های خود حاضر شوند. این امر برای من اشکال زیاد داشت زیرا خانم من به هیچ‌ وجه حاضر نبود. حتی به من گفت مرا طلاق بده و از این امر معاف بدار.

من به توسط شکوه‌الملک رئیس دفتر مخصوص به شاه پیغام دادم که خانم من مریضه است و نمی‌تواند حرکت کند جواب داد که خود شما حاضر شوید، ولی این عذر را به سایر وزرا بگویید.

این مرحله هم گذشت چند روز بعد شاه به من گفت: نوبت جشن در وزارت عدلیه چه وقت خواهد بود؟ من گفتم ( وزیروقت عدلیه )جمعیت اعضاء عدلیه زیاد و ۲ قسم هستند: قسمتی اعضاء اداری و جمعی قضات هستند که در بین آنها اشخاص عالم و پیرمرد است. مناسب می‌دانم که مجلسی فراهم کنم که اول اعضاء اداری و بعد نوبت دوم قضات. شاه گفت مناسب نیست و کار را باید از نقطه مشکل شروع کرد تا دیگران حساب کار خود را بکنند.

زنم از غصه مرد:

من ناچار شدم و مجلسی در کلوب ایران که وسعت زیاد داشت، فراهم کرده و دعوت کردم، ولی در خانه من حالت عزا بود. ناچار شب وقتی عده زیاد از اعضاء و سایرین آمده بودند، خانم من با کراهت با دخترهایم حاضر شدند و از مدعوین پذیرایی شد. اما بعد از مراجعت از آنجا خانم من مریض شد و دیگر از آن خانه بیرون نیامد تا درمدت یک سال بعد فوت شد وجنازه او بیرون رفت…» (۸)

اتاتورک تربیت دزدی و غارتگری نداشت از این نظر لکه ای به او نمی چسبید. ولی رضاخان این تربیت را همواره با خود بدوش می کشید بی خود نبود که گام به گام همراه با استبداد فراگیر خود، بیشتراموال و زمینها حاصلخیز بسیاری از مردم را به اسم خود کرد. حسین مکی در کتاب«تاریخ بیست ساله ایران » دربارۀ غارت وغصب املاک مردم اینگونه شرح می کند: همه می دانند که رضا خان قبل از کودتا یعنی در دوره سربازی بقول معروف« هفت آسمان یک ستاره نداشت» حتی در موقعی که افسری جزء بود در یک خانۀ محقر استیجاری در یکی از کوچه های سنگلج منزل داشت، و ماجرای صابون فروش دوره گرد مشهور است که به خانۀ رضا خان چند قالب صابون نسیه داده بود وچند روز بعد برای  مطالبۀ پول صابون مراجعه کرد و کار به نزاع  لفظی کشید و حرفهای زشت بین رضا خان و صابون فروش رد و بدل  می شود و پس از آنکه رضاخان به مقام وزیر جنگی ارتقاء یافت اتفاقاً روزی ضمن عبور با صابون فروش مزبورمواجه و مصادف می شود و صابون فروش مورد سئوال و جواب قرارمی گیرد. این داستان را معمرین شنیده اند و حتی در یکی از روزنامه هم نوشته اند که در کتاب « رضا شاه » به چاپ رسیده است.

حسین مکی  بدنبال آن اینگونه شرح می کند:

«اما در اواخر دوران وزیر جنگی نخست بومهن و سپس رودهن را متصرف شد و از آنجا همانطور که مجلۀ پیکار- که در برلن منتشر می شد- کاریکاتوری از رضا شاه به شکل اژدهای خطرناکی کشیده  بود که در حین خزیدن زمین ها و قراء و قصبات و املاک مردم  را می بلعید. ناگفته نباید گذاشت که انتشاراین کاریکاتور و مطالب آن موجب گردید که روابط  ایران وآلمان به تیرگی گرائید.

رضا خان در دوران ریاست وزرائی از بومهن بطرف مازندران و در دوران سلطنت بطرف گرگان و گیلان و سایر نقاط کشورهمچنان با سرعت و شدت عجیبی شروع به تصرف املاک و دست اندازی به هستی مردم نمود. بطوریکه در شهریور ۱۳۲۰ که اجباراً از ایران خارج گردید طبق گفتۀ مؤید احمدی نمایندۀ  کرمان درجلسۀ رسمی مجلس رضا شاه دارای ۴۴ هزار پارچه آبادی از قریه وقصبه و بلوک بوده است. بعلاوه مبلغ ۵۸ میلیون لیره دربانکهای انگلستان سپرده است و در بانک ملی هم طبق صورت حساب رسمی ۶۸ میلیون تومان سپرده داشته که به فرزندش بخشیده است.

بطوریکه گفته اند رضا شاه  ظرف مدت ۱۶سال سلطنت یکی از ثروتمندان جهان گردیده بود.

ناگفته نباید گذاشت که رضا شاه بزرگترین کارخانه وهتل داران هم درایران بوده است مانند هتل آبعلی و ویلاهای مبارک آباد و هتل های گچ سر چالوس، رامسر، دربند شمیران، فردوسی در تهران و غیره و کارخانه های حریربافی چالوس و پارچه بافی علی آباد( شاهی) و کارخانۀ برنج پاک کنی و پنبه و کارخانۀ سنگ و غیره هم بوده است. و اگر غارت هائی که از خزانۀ اقبال السلطنه ماکوئی و سردار معّزز بجنوردی وخزعل ودیگران را بحساب آوریم معلوم می شود که چه ثروت سرسام آوری ظرف این مدّت اندوخته است. گرچه ازغارت خزائن اشخاص فوق الذکر چیزی عاید اونشد ونصیب خزانۀ  سلطنتی انگلستان گردید(۹)

در اینجا با استعانت و برگرفته از« یادداشتهایی اززندگانی باقر کاظمی (مهذب الدوله )» وزیر خارجه وقت حکومت رضاخان و پیشگفتارکتاب«تجدد آمرانه» نوشتۀ تورج اتابکی واریک یان زورکردربارۀ مصطفی کمال آتاتورک و رضاخان می آورم.

 

از« یادداشت هایی از زندگانی  باقر کاظمی (مهذب الدوله ) » در بارۀ رضا خان:

 

   یک ازکارهای باقرکاظمی وزیرخارجه وقت به گفتۀ خودش: «مأموریت های محرمانۀ من به ترکیه در شهریور ۱۳۱۲، ترتیب مقدمات مسافرت رسمی شاه به ترکیه بود که در نتیجه مذاکرات با آتا تورک، عصمت انینو و توفیق رشیدی وزیرامورخارجه در اساس کارموافقت وبه تابستان ۱۳۱۳ مقرر گردیده است.» (۱۰)

  در یادداشتهای  کاظمی آمده است:

روزسه شنبه ۱۲ تیر ماه ۱۳۱۳ / سیم ژویه و بیستم ربیع الاول ، و  شب چهار شنبه ۱۳خرداد تماماً در کشتی گذشت، دریا هم آرام و ساکت بود ومسافرت به خوبی وخوشی برگزارمی شد وتمام ساعات صبح وعصرموزیک درعرشۀ کشتی مترنم بود و اعلیحضرت هم روی عرشه کشتی مدتی با توفیق رشدی وزیر خارجه ترکیه و مدتی هم با من دو به دوگردش وصحبت می کردند. در ضمن بیانات خودشان به من گفتند، دیدی افراد و وزراء واعضاء دولت ترکیه وافسران نظامی باچه اخلاص وارادتی با رئیس جمهوری تماس داشتند. من آناً به فکرافتادم که از خودم بگذرم و پیه همه چیزرا به تنم بمالم وجواب لازم بدهم و بعد ازچند ثانیه تأمل گفتم، لابد اعلیحضرت هم ملاحظه فرمودند که رئیس جمهور با چه مهربانی و ملاطفت وصمیمیتی با تمام کارمندان دولت وحتی اعضاء کوچک رفتار کردند. چهرۀ اعلیحضرت خیلی گرفته شد و من منتظرحوادثی بودم، اما اعلیحضرت سکوت اختیار و به قدم زدن روی عرشۀ کشتی ادامه دادند و بالاخره بعد از چند دقیقه جلوی من آمدند ومدتی مرا نگاه کردند وگفتند، اگرمن هم کسانی را با همان درجۀ صمیمیت واخلاص و وفا ببینم، همان طور رفتارخواهم کرد. البته موردی برای جواب دادن من که قطعاًبه مباحثه ومشاجره منتهی می شد،وجود نداشت ومن دیگر چیزی نگفتم وایشان هم مطلب دیگری را عنوان کردند و راجع به موزیک کشتی و افسر آن صحبت نمودند.

درمجالس متعدد باحضوراعلیحضرت من مکرردیدم که رئیس جمهور( اتاتورک) با افراد وزراء وافسران ونمایندگان مجلس وحتی مدیرهای وزارتخانه ها با چه صفا ویک رنگی وتوجه  پدرانه  حرف  می زدند وحتی از آن ها احوال خانم هایشان و بچه هایشان را می پرسد و یک شب هم خودم شاهد بودم که یکی از مدیرهای وزارت خارجه را که درسمت دیگراطاق بود، به توسط آجودانش خواست و به او تبریک فرزند جدیدی را که مدیرهمان روزها پیدا کرده بود، گفت وبه توفیق رشدی در حضورشان  گفت که البته  حقوق  این مدیر را که  فرزند اضافی  جدیدی پیدا کرده [ بود] ، باید اضافه  تربدهد که خیال اوازمخارجش راحت شود. ودرچند کافه و رستوران که شاه  را برد خصوصاً تعمد می کرد که با مردم و زن ها و اطفال کوچک با مهربانی و صمیمیت حرف بزند وحتی بچه سه چهار ساله را روی زانوی خودش نشانید و به آن ها بستنی وکیک خورانید ومردم را از اینکه درجلوی او تواضع  کنند و کنار بروند ممنوع می کرد و به همه می گفت” اتور جانم اتور جانم”- یعنی بنشینید جانم و مکرر  من واسطۀ ترجمه بودم و عصمت پاشا به عنوان یک سردار فاتح نظامی و یک سیاستمدار عالی قدر مشرق زمین تجلیل  می کرد و از مارشال فوزی  چخماق و توفیق رشید و کاظم  پاشا نهایت  احترام و تمجید را می نمود و دو سه مرتبه هم از من تعریف کرد که من خجالت کشیدم، برای شاه ترجمه کنم و چون ملتفت این نکته شد، خودش به ترکی مطالبش را به شاه حالی کرد.

شب ها اعلیحضرت زود به اطاق مخصوص خود در کشتی می رفتند و استراحت می کردند. شب چهارشنبه۱۳تیرماه ، ساعت ده مرا به اطاق خودشان احضار کردند ودرحالی که عبایی به دوش داشتند و کفش راحتی بوشیده بودند، مرا پذیرفتند ازانقلاب مختصری که در آن ساعت در دریا پیش آمده بود و طبعاً قدری کشتی را حرکت می داد سئوال کردند و جواب دادم که این انقلاب دریا خیلی ساده و کوچک است و به زودی از بین می رود و کشتی بزرگ و منظم است وجای هیچ نگرانی نمی باشد وخیالشان را راحت کردم و آسوده  شدند. (۱۱)

 باقرکاظمی درادامه آن دربارۀ آتاتورک می افزاید تعهد داشت: به استحضار واطلاع اعلیحضرت پهلوی برسد و مخصوصاً طرز رفتاروادب واحترامات خود رابه عامۀ مردم وکارکنان دولت بیشتر جلوه دهد و پیشرفت های اخیرترکیه را ازحیث لباس وکلاه وعادات مردم و آزادی زن ها وتوسعه مدارس ودانشگاه ها وانستیتوها وپارک ها وسدها وغیره کاملاً برایشان عرضه دارد ودرانجام این منظورسرسوزنی کوتاهی وغفلت ننمود و اگر نقشۀ من درمسافرت خصوصی وناشناس اعلیحضرت به اروپا عملی می شد، یقیناً مشاهدۀ  ظواهرتمدن وآبادی ها وآزادی های اروپا درایشان تأثیرات مهمی  ایجاد می  گردید و به نفع مملکت  ازآن ها  ممکن  بود استفاده  شود.

عجالتاً نتایجی که ازمسافرت ترکیه حاصل شده، تفویض کلاه لبه دارپهلوی به کلاه کاملاً اروپایی و آزادی  زن ها وپیشرفت کار پیشاهنگی پسران ودختران وایجاد تأسیس دانشگاه و ازدیاد ساختمان های جدید اروپایی می باشد، اما متأسفانه آثاری درآزادی ملت وشرکت ملت دراداره امورکشور واستقرار دمکراسی وحکومت ملی ونظائرآن یخدور(کلمه ترکی است به معنای  نیست) (۱۲)

حقایق وقضاوت راجع به رضا شاه

باقرکاطمی همچنین نوشته است:

 راجع به رضا شاه عده ای مجذوب قدرت ونفوذ اوهستند وافراد تعریف وتمجید می کنند وحاضر نیستند کارهای مضراورا به خاطربیاورند وعده ای دیگرطوری مخالف اومی باشند که به هیچ یک از کارهای خوبی که ممکن است کرده باشد، اعتراف نمی کنند ودراین افراط وتفریط مفرط و نبودن قضاوت   محققانه وعادلانه وبی طرفانه حقایق مکتوم ومستورمی نمایند وتاریخ نمی تواند قضاوت صحیح بکند. من برای این که راه حقیقت وبی طرفی بپیمایم وحقایق واقعی را ثبت کنم، این راه را درنظرگرفتم که کارهای مفید به کشوررا که اوانجام داده، با دقت وصحت بنویسم و کارهای مضربه کشوراورا هم با همان دقت وصحت خاطرنشان کنم وبرمبنای اطلاعات شخصی وتحقیقاتی که دردورۀ خدمت نموده ام  ودرقسمت هایی هم خودم شاهد ناظر وقایع بوده ام، قضاوتی محققانه بی طرفانه بکنم که تاریخ بتواند ازآن استفاده کند وازافراط وتفریط مصون باشد. لذا اول کارهای مفید وبعد کارهای مضررا می نویسم وسپس نظریات و قضاوت خودم را بر آن اضافه کنم.

کارهای مفید به کشور

 

  1. ایجاد امنیت درسراسرکشورومنکوب کردن گردن کشان ورؤسای ایلات وغیره وبرقراری نظم و آرامش دراطراف واکناف و ولایات منهای امنیت قضایی مالی مردم!
  2. قرض نکردن ازخارجی ها وتنظیم بودجۀ کشوروبالابردن آن تاحدود سیصدمیلیون تومان وکنار گذاشتن عایدات نفت برای مصارف عمومی ازقبیل خرید کارخانجات وتجهیزات قشونی وغیره.
  3. ایجاد راه آهن سراسرکشوروایجاد هزاران کیلومتر راه شوسه درقسمت های مهم کشوروایجاد چند بندرازمحل عایدات قند وشکروغیره  بدون توسل به هیچ گونه قرض خارجی.
  4. ایجاد بانک ملی وبانک سپه ورادیو و دکل بزرگ آن، درمنع بانک انگلیس وایران ازانتشاراسکناس و دادن حق انحصاری انتشاراسکناس با تنظیم پشتوانۀ طلا به بانک ملی وایجاد آژانس پارس وایجاد  اولین دانشگاه درایران واعزام چند دسته از محصلین به اروپا و اعزام عدۀ ای افسران به دانشگاههای جنگی اروپا.
  5. بناهای جدید مدرن برای دانشگاه طهران و برای عده ای از دبستان ها و دبیرستان ها وموزۀ ملی و چند بیمارستان و نیز بنای جدید برای وزارت امور خارجه و شهربانی و باشگاه افسران وبرای عده ای از پادگان ها ومحل اقامت سربازان از بودجۀ جاری مملکت بدون استقراض از خارج.
  6. الغاء کاپیتولاسیون و بنیان عدلیه جدید و بناهای جدید دادگستری وعده ای از ادارات آن.
  7. رفع حجاب از زنان کشوردردی۱۳۱۴ش وتعمیم لباس وکلاه اروپایی، از بین بردن لباس های محلی  ایلات وعشایروایجاد لباس متحدالشکل برای همۀ مملکت.
  8. سعی درارزانی ارزاق واجناس وممانعت ازبالا رفتن مزدها وحقوق ها وجلوگیری ازلوکس و تجمل و تفریط وجوه کشور و نظم و ترتیب درزندگی شخصی وایجاد دیسپیلین وانتظامات درادارات و وزارتخانه ها و قشون وغیره به سبک خاص و سلیقۀ مخصوص خودشان.

کارهای مضربه کشور

  1. اختناق آزادی ودموکراسی پانزده سالۀ اول مشروطیت وخودسری استبداد و از بین بردن تدریجی   انتخابات آزاد عمومی وایجاد یأس و حرمان درطبقۀ منوروآزادیخواه وجوانان وکشتن شئون وحیثیات  اشخاص ورشد ملی آنها ودخالت ندادن مردم درامورمملکت، مخصوصاً درده سال آخر قدرت خود که   بدترین ومضرترین اقدام وبرای ترقی وپیشرفت ملت وتوسعه وپرورش رشد ملی به شمارمی رود.
  2. حرص وجمع آوری مال وضبط اموال واملاک مردم به عناوین وطرق مختلف، خاصه درحدود  مازندران وگیلان به طوری که درموقع استعفا دوهزار وچهارصد واندی قریه وده معتبروشصت و نه میلیون تومان پول نقد در بانک ملی داشت وشهرت داشت که مبالغ مهمی اسعار در بانک های خارجی  داشته که صورت ریزآن هم بالاخره به دست نیامد.

۳ . سوء ادارۀ مؤسسات قشونی وفساد وقلدری واختلاس درآن ها وجلوگیری نکردن ازافسرانی که در مدت کم دارای اموال واملاک وپول وجواهرمی شدند ونبودن حس وطن دوستی وخدمت به کشورو خلق واعتلای نام کشور وبرعکس ایجاد حس بندگی وبردگی وبت پرستی وچاپلوسی وتملق  و بدخواهی   به خلق درارتش که نتایج آن درحوادث اوایل شهریور۱۳۲۰ ش ظاهروعلنی گردید ومسلط کردن  اشخاص فاسدی برسرمردم ازقبیل سرتیپ محمد درگاهی مشهوربه چاقو و سرتیپ محمد حسین آیرم وتیمور تاش ورکن الدین خان و کریم آقا بوذرجمهری ومأمورین غلاظ وشداد املاک مثل افشار طوس وغیره و غیره که هریک ازآنها دردورۀ تسلط خود به پشت گرمی شاه به جان ومال وحیثیات وآبروی مردم رحم  نمی کردند وفجایع عجیب مرتکب می شدند و کسی جرأت نداشت حرفی بزند.

  1. ۴. دستورقتل عبدالحسین تیمورتاش، جعفرقلی خان اسعدبختیاری، فیروز میرزا نصرت الدوله،  صولت الدوله قشقائی، وکیل الملک دیبا، محمد ولی خان اسدی، شیخ خزعل، سید حسن مدرس، فرخی یزدی و ارباب کیخسروشاهرخ وغیره و بد رفتاری نسبت به علی اکبرداوروسرلشکرحبیب الله خان شیبانی که منجر به خود کشی آنها شد وحبس وآزاروتبعید عده [ای] از رؤسای بختیاری و آزدیخواهان ومیهن  پرستان دیگرواعدام عده[ای] ازافسران به اتهام سوء قصد به او با حکم محکمۀ دستوری نظامی و ایجاد وحشت و ترس و یأس دراذهان عمومی و بد رفتاری نسبت به عده[ای] ازرجال صدیق  کشورمانند ذکاءالملک فروغی ودکترمصدق السلطنه وخودم. امیدوارم حمل به خود خواهی نشود.
  2. ایجاد قلدری وقزاقی وبی اعتنایی به حیثیات وشرافت مردم ودانستن همه چیزبهترازهمه کس و غرورونخوت و تبختر و تشویق روح بردگی وبندگی وبت پرستی درمردم وترس ازخارجی ها خاصه ازانگلیسی ها وکشتن روح شخصیت ولیاقت اشخاص وغروربی جا تا آن حد که به من گفتند: هرچه ولیعهد تحصیل کرده بس است، باید حالا درمکتب من درس بخواند!
  3. نداشتن تحصیل ومعلومات ودیدن دنیا وترقیات آن- جزیک مسافرت چند روزه به کربلا ونجف و مسافرت به ترکیه – وآشنا نبودن به اصل دموکراسی آزادی ودخالت مردم درامورکشورشان و نخواندن  کتاب وجراید ومجلات وبی اطلاعی ازهمۀ دنیا وحتی نداشتن اطلاعات عادی کوچک جغرافیایی که هر طفل دبستان هم می داند.
  4. ۷. خراب کردن کارنفت جنوب واضافه کردن شصت سال به مدت آن درروزآخر، خراب کردن زحمات ونتیجۀ حاصله درباب الغای مادۀ شش عهدنامه مودت با شوروی در۱۹۲۱ م. خراب کردن کارهیرمند ودادن خط سرحدی آرارات به ترک ها درسال ۱۳۱۰ ش.
  5. بی اطلاعی ازاوضاع سیاست دنیا درموقعی که فرمانروای منحصرمطلق ایران بود وبه احدی اجازۀ دخالت یا مصلحت بینی نمی داد وبا کسی مشورت هم نمی کرد و روی خیالات واهی جاهلانۀ  خود تصوراتی می کرد وسیاست غلط نسبت به آلمان هیتلری اتخاذ کرده بود که متأسفانه منجربه حوادث سوم شهریور۱۳۲۰ ش گردید و به واسطۀ ضعف و سستی وترس و لرزو وظیفه نشناسی در موقع تهاجم خارجی ها رسوایی هاوافتضاحات بزرگی بارآمد که ملت ایران سرشکسته وخجل وشرمنده  و درمقابل دنیا وتاریخ دوهزار وپانصد سالۀ خودش شد.

نظریات و قضاوت بی طرفانه

این بودفهرست کارهای مفید وکارهای مضررضا شاه نسبت به کشورکه هرکس می تواند به سلیقۀ  سیاسی خود درآنها قضاوت نماید. اما من قبل ازقضاوت قطعی می خواهم درهریک ازکارهای مفید و کارهای مضرتجزیه وتحلیل بنمایم. درکارهای مفید باید این نکته مهم را یادآور شوم که درغالب  امور اساسی ومهمه، ابتکارازدیگران بود که نظربه وطن دوستی وعلاقه به ترقیات مملکت از قدرت اواستفاده ، به نفع کشورمی کردند واو هرکاری را که خوب می شد، به نام خودش وابتکار خودش وانمود می کرد، مثلاً الغاء کاپیتولاسیون در زمان حکومت صمصام السلطنه بختیاری شروع واقدام شد ومشیر الدوله و مستوفی الممالک و وکلای مبرز مجلس درتحقق آن قدم های بزرگی برداشتنند وداورهم در۱۳۰۵ ش به این کار قطعیت داد و فکرانحلال عدلیه وبنیانگذاری عدلیۀ مدرن دنیا پسند فکرداوربود ودر زحمات  انجام این امرمهم را داورکشید واشخاص بالنسبه خوب را ازگوشه و کنارمملکت پیدا کرد وتشکیلات داد ودروضع قوانین جدید کوشید وبعد هم دردورۀ وزارت دارایی خودش درتأسیس مؤسسات اقتصادی  وبالا بردن عایدات کشوراقدامات زیاد کرد. فکرایجاد راه آهن درایران را صنیع الدوله ریاست داشت و بعدها حاجی امین الضرب راه آهن محمودآباد وآمل را آغازکرده وبه غلط یا صحیح متفکرین و آزادیخواهان نقشۀ ایجاد راه آهن را می کشیدند ومنتهی بهترین راه ها را راهی می دانستند که ایران را  واسطۀ بین مشرق وغرب قراردهد وازمشرق  به مغرب امتداد یابد . البته شروع جدید این کارو استفاده از وجوه قند وشکر را رضاشاه کرد وانصافاً جدیت ومراقبت زیادی دراین امرمی نمود، اما خود رأیی  او درامتداد راه آهن ازبحرخزر به خلیج فارس  از راه فعلی  بی اندازه  بود و حرف احدی را گوش  نداد. مساعی که من دردورۀ خدمت  وزارت طرق و شوارع  برای خریدن ریل و لکوموتیو و لوازم راه آهن ازسوئد به طریق مبادلۀ اجناس ایرانی نمودم وسهام خارجی به این طریق تهیه کردم، به کلی بر همه مستوربود ورضا شاه این موفقیت را به حساب خود میگذاشت. درایجاد بانک ملی که فکر آن سال ها بود درایران وجود داشت، تیمورتاش و داور خیلی جدیت کردند وترتیب قانون پشتوانۀ طلا ومنع بانک انگلیس وایران ازانتشاراسکناس وامورمربوطه به آن، همه نتیجۀ مساعی داوربود وتقی زاده هم دروزارت دارایی خود کارهای بسیارمفید نمود. فکرایجاد دانشگاه ازسابق بود، ولی درحکومت فروغی که حکمت کفیل وزارت معارف اوومن وزیرامور خارجه بودم من وحکمت برای تحقق آن خیلی زحمت کشیدیم ودرپیدا کردن زمین ومحل دانشگاه – که بالاخره جلالیه معین شد – و خریداری آن و شوارع به بنا وغیره اقدامات مجددانه کردیم وبرای اولین مرتبه من درموقع تنظیم نظامنامۀ تشریفاتی حضوراستادان را درسلام ومواقع رسمی پیش بینی و برقرارکردم، ولی هیچ کس از این زحمات و اقدامات خبری نداشت و تأسیس دانشگاه فکر بکر  شخص رضاشاه  معرفی گردید!!.

تنظیماتی که من در وزارت خارجه دادم  وعمارت جدیدی که بعد ازخون دل و زحمت به این خوبی و استحکام  بی نظیردرست شد و تأسیس آژانس پارس و مقدمات ایجاد دستگاه  رادیو وبودجه ای که برای  وزارت خارجه ایجاد کردم وکادری که برای حقوق مأمورین رسمی دولت درخارجه ایجاد نمودم، غیر   از امورسیاسی مهم مثل دفاع از قضیۀ شط العرب درجامعۀ ملل وراضی کردن روس ها به الغاء ماده  ششم عهدنامۀ ۱۹۲۱ م و ابتکار پاکت سعدآباد وملحق کردن ترکیه وعراق وافغانستان به این پاکت همه نتیجۀ ابتکارها وزحمات شخصی من بود ودرهریک ازآنها ومخصوصاً درالغاء مادۀ۶عهد نامۀ شوروی با مخالف ها وبی اعتنایی های رضا شاه مصادف می شدم.

درمسافرت رسمی به ترکیه چقدرکوشش کردم، ایشان را از وضعیات دنیای پیشرفت های ملل دیگر مطلع سازم وحتی سعی نمودم به عنوان دیدن ولیعهد اورا به قسمتی ازاروپا ببرم که به چشم خود ترقیات ملل اروپایی را ببیند ومتأسفانه موفق به اجرای این نیت نشدم ونتوانستم اهمیت آزادی و وجود  احزاب سیاسی وتشکیلات دموکراسی را که اتاتورک درترکیه عملی کرده بود درفکر رضا شاه رسوخ دهم. تنها اثری که ظاهرشدرفع حجاب اززنان ولباس وکلاه اروپایی بودکه عملی وانجام گردید و صددر صد به اسم ایشان دررفت. به طورخلاصه غیرازقسمت های۱،۲،۵ و۸ که از ابتکارات شخصی ایشان بود وبا نواقص واشتباهات زیاد،به موقع اجراگذاشته شد، بقیه کارهای مفید نتیجۀ ابتکارات وافکاردیگران بود واجرای آنها هم به توسط وزرای میهن دوست علاقه مند به کشورکه از قدرت رضا شاه به نفع کشوراستفاده می نمودند صورت گرفت. اما درکارهای مضربه کشورباید با نهایت تأثرو تأسف بنویسم که تمام هشت فقره اموری که نوشته ام ازابتکارات وعملیات شخص ایشان (رضا شاه) بود وکسانی که آنها را اجرا می کردند، آلت  بلا اراده  و نوکرمطیع دیکتاتوربودند.

موضوع اول، اختناق آزادی ودموکراسی نتیجۀ زندگانی شخصی وقزاقی وقلدری ونداشتن تحصیل و معلومات وبی اطلاعی ازدنیا بود وبه نظرهمۀ متفکرین ضرر این نوع عمل برای حال وآتیۀ مملکت به قدری زیاد بود که وصف آن ممکن نیست. راست است که دورۀ پانزده ساله – قبل از کودتای حوت ۱۲۹۹ م – مشروطیت دارای معایب و نقائص بود، مثل طفلی که درسال های اول زندگانی نواقص   دارند که اگرتربیت صحیحی داشته باشد، تدریجاً رفع می شود. اما محسنات غیرقابل انکاری نیزداشت  و نتیجۀ آزادی مجامع و جراید وتشکیلات خوبی به تدریج ظاهرمی شد واگراین دورۀ بیست سالۀ  تسلط رضا شاه مثل دورۀ  قبل از کودتا می گذشت، مسلماً پیشرفت های مهمی ازحیث دموکراسی و تشکیلات وتقوی ودرستکاری و وطن پرستی حاصل شده بود واشخاص با مسلک با ایمان رجال میهن دوست با اعتقاد پیدا می شدند، چنانکه درهمان دورۀ کوتاه پانزده ساله با همۀ انقلابات سیاسی وآثار جنگ اول جهانی وبی پولی وغیره رجال مهمی مانند مشیرالدوله، مؤتمن الملک، مصدق السلطنه، مستوفی الممالک، مخبرالسلطنه، ذکاء الملک وغیره نمایندگان شجاع و رشید و ایران دوست مانند سید حسن مدرس و شیخ حسین یزدی وشیخ ابراهیم زنجانی وتقی زاده ودیگران پیدا شدند ودرتمام دورۀ بیست ساله دیکتاتوری دیگر کسی ازقبیل این اشخاص به وجود نیامد واگر مثل  تیمور تاش و فیروز و داور وغیره هم پیدا شدند بازترتبیت شدۀ دورۀ آزادی بودند.

موضوع دویم، که حرص ازجمع آوری مال وضبط املاک مردم باشد، نیزامرعجیبی که درتاریخ هیچ مملکتی دردنیا وحتی درایران سابقه نداشت که پادشاهی این طورنسبت به دارایی وموجودیت مردم اقدام کند. یک حساب سطحی کوچکی نشان می دهد که رضاشاه درسال های اول سه سال حقوق  وزیر جنگ و دوسال حقوق ریاست وزراء وبعد ازسلطنت تا تبعید پانزده سال حقوق سلطنت گرفته که جمع آنها رامیتوان ده میلیون تومان تخمین زد. اگر تصوربکنیم که نصف این مبلغ را دراین مدت بیست سال خرج زندگانی شخصی خود واولادش کرده باشد، می توانست روز استعفاء وتبعید پنج میلیون ملک و پول نقد داشته باشد، اما به طوری که درصفحات قبل نوشتم آنچه علنی شد این بود که شصت ونه میلیون تومان پول نقد دربانک ملی داشت وعده [ای] املاک ضبطی اورا دوهزار و چهارصد وکسری صورت دادند و گفتند که مبالغی هم اسعارخارجی دربانک های خارج داشته است. اگرازاو واولادش بپرسند که این ثروت ومکنت را ازکجا آورده است، چه جواب خواهند داد؟!  مال کی را گرفته وچرا گرفته و چرا نصف بودجۀ مملکت را به عناوین مختلف صرف آبادی املاک و دارائی ها و ساختمان عمارات  ویلاها واثاثیه وراه های فرعی واصلی برای املاک خود کرده است. حساب املاک اوهمیشه قیمت عایدات داشته و قیمت مخارج ابداً وجود نداشته وهرخرجی بوده، باید ادارات دولتی و وزارتخانه ها بکنند و حتی اعتبار ساختمان گورستان برای طهران را هم صرف ساختمان چند ویلا دربند کردند واگر ملکی تصادفاً به واسطۀ خشکسالی ویا علل دیگرکسرعایداتی داشت مأمورین املاک آن کسری را از مالکین دهات مجاورمی گرفتند- وخود من چند بار شاهد این اجحاف بودم – و همیشه باید عایدات زیادترو زیادتر در حساب بیاید. استدلالی هم که رضا شاه در این باب می کرد، بسیارمضحک ومفتضح  بود و دراستعفا نامۀ خود ومصالحه نامۀ خود هم گفته بود وآن این بودکه می خواستم آبادی و عمران املاک به مردم بیاموزیم! آیا رسواتر وننگین تر ازاین استدلال پیدا می شود که اموال ودارایی  مردم  را مفت یا به ثمن ، به حسن یا به حبس و زجر وشکنجه ازآن ها بگیرند، تا نشان بدهند چگونه  می شود ، آنها  را آباد نمود! وآیا مردم بدبخت هم توانستند مخارج آبادی املاک خود را به پای دولت بگذارند وکسری  محصول  یک سال  را ازدهات  مجاوردریافت دارند!

 در موقع  وزارت طرق من، روزی درضمن صحبت گفت: من این املاک را بگور نمی برم ودراین  مملکت می ماند! البته نمی توانستم  چند کلمه حرف حق به اوبزنم و ناچار ساکت شدم وخون خوردم  و حالا هم که این یادداشت را می نویسم سرا پا تأسف وتأثرهستم.

موضوع چهارم، دستورتوقیف وتبعید وقتل عده [ای] که اسم برده ام جنایت و فاجعه است که دردنیا بسیارکم نظیرو دراین قرن بیستم و توسعۀ دموکراسی و آزادی وقانون در دنیا ازفجایع دلخراش وحشیانه می باشد. کسی نبود ازاین دیکتاتور بپرسید به چه  قاعده اشخاصی  مثل  سید حسن مدرس و فرخی یزدی و ارباب کیخسرو شاهرخ با این همه زجروشکنجه وعذاب  دستور کشتن دادی وچه جوابی  درمقابل خداوند عادل منتقم خواهی داد! تیمورتاش وسرداراسعد ونصرت الدوله اگرمعایبی هم داشتند، محسناتی هم داشتند. به چه مجوزی تیمورتاش وفیروزمیرزا [ را]  به محاکمۀ مفتضح  و رسوا کشاندی – که مثلاً ۱۵ هزاریا هشت هزار تومان اختلاس کرده اند- وبعد به حبس فرستادی وبا زجروشکنجه  آنها را درگوشۀ زندان کشتی واجازه ندادی ختم هم برای آنها گذاشته شود. آیا محمد ولی اسدی واقعاً  تقصیری کرده بود که مستحق اعدام باشد؟ یا صولت الدوله قشقایی، شیخ خزعل، وکیل الملک دیبا [ به ] چه گناه مستحق اعدام شده بودند. اگر بخواهیم راجع تک تک افرادی که از نظامی ها غیرنظامی ها  به عناوین مختلف کشته شده اند، بنویسم این یادداشت بسیار طولانی وخسته کننده خواهد شد. ایا  سرداراسعد بختیاری برای مشروطیت ودولت درآذربایجان قشون کشی نکرده وفتوحاتی نکرده بود؟ آیا داوردر دورۀ  وزارت عدلیه و وزارت دارایی خود خدماتی به کشور نکرده  بود؟ آیا  حبیب الله شیبانی  افسر بد وخائن مثل افسران دیگر بود که سرداراسعد را به آن شکل فجیع درزندان کشتند وداورو شیبانی را وادار کردن که خود کشی نمایند.

 به مردی که ملک سراسر زمین            نیرزد که خونی چکد برزمین

 درموضوع سوم و پنجم وهفتم وهشتم که مطالب روشن و واضح ومحتاج به تکمیل و تفسیری نیست.  محتاج نمی بینم جملاتی اضافه نمایم، همین قدراشاره  می کنم که تقصیر تمام مفاسد و بی تربیتی ها و خرابکاری ها و بی لیاقتی ها و وظیفه نشناسی ها متوجه شخص رضا شاه و سوء ادارۀ او ودیکتاتوری   او بود و حوادث  شهریور۱۳۲۰ ش نتیجه بی اطلاعی ها وبی خبری ها وخود رأئی های او بود که این طور باعث بی آبرویی کشوروشکست مملکت و نتاج وعواقب آن گردید. با  توضیحات فوق که عین حقایق و واقعیات می باشد و از ذره ای مبالغه واغراق وتفریط دران وجود ندارد متأسفانه این طور نتیجه می گیرم که کارهای مضرایشان برکارهای مفید ایشان می چربید. (۱۳)

تورج اتابکی و اریک یان زورکر درپیشگفتار کتاب «تجدد آمرانه » درباره مصطفی کمال آتاتورک  و رضا خان اینگونه  داوری می کنند:

 

پیشینه تجدد خواهی را باید در قرن نوزدهم از تاریخ ایران و عثمانی جست و جو کرد. اولین نکته این که، در این دوره، برابری خواهی اجتماعی و آزادی خواهی و ملی گرایی رمانتیک، سه عنصر اصلی،  برای گروه های روشنفکر می بود. در این دوره، تردد به سالن ها توسط روشنفکران عثمانی و ایران گزارش شده و یکی از موضوعات اصلی جلسات،  مساله پوزیتیویسم  و علم گرایی می باشد. (اتابکی: ۱۳۸۷: ص ۱۲)

زمانه هم به عصر ظهور آتا ترک و رضا شاه در ایران، بعد از جنگ جهانی اول رسیده بود. با این شکست اولیه در تجدد، رضا شاه و مصطفی کمال، در ترکیه و ایران به سیاست متمرکز سازی روی آوردند. (اتابکی:۱۳۸۷: ص ۱۵) در هر دو کشور، حرکتهایی برای جدا شدن از بخشی از بدنه گذشته آغاز شده بود: در ترکیه، ترک گرایان، همچون گوگ آلپ، معتقد بودند فرهنگ ترکی باید تقویت شود وتمدن منسوخ اسلامی بافرهنگ اروپایی جایگزین شود. (اتابکی: ۱۳۸۷: ص ۱۷) رضا شاه هم از روشنفکران تاثیر می پذیرفت، با این حال، رضاشاه به مرور زمان، خود را ازاستدلال انتقادی و  فردگرایی و خردورزی دورنمود و نکته جالب اینکه صرفا شیفته “جنبه های فنی” مدرنیته شده بود و مانند مصطفی کمال، به “نهاد  سیاسی” توجهی نداشت. (اتابکی:۱۳۸۷: ص ۲۰)

در مجموع مشاهده می شود که درنیمه دوم قرن نوزدهم، با آشنایی با جامعه اروپایی، درایران و ترکیه تلاش هایی برای ترجیح نظام مبتنی بر قانون صورت پذیرفت. (اتابکی:۱۳۸۷: ص۲۰)  والبته کسی که بتواند در راس قرار گیرد،(مانند رضاشاه) و تضمین اجرایی بدهد واقتداراجرا واستقرارآن را داشته باشد دراولویت بود.

 بیش ازدویست سال است که الگوی مدرنیت اروپایی درجامعه های غیر اروپایی همچون ترکیه و ایران تنها الگوی پذیرش مدرن سازی تلقی شده است. هرچند از آغاز قرن بیستم به بعد، ژاپن نمونۀ الهام بخشی بوده است ازاین که یک کشورغیرغربی چگونه می تواند«به پای غرب برسد»وحتی ازآن  پیشی گیرد، تأثیرآن به عنوان یک الگو به راستی محدود مانده است. مطابق الگوی فرانسۀ پس ازعصر ناپلئون، لازمۀ مدرن شدن وجود دولت مقتدرمتمرکزو صنعتی شدن جامعه بود. اما اکثریت کسانی که می کوشیدند نظیرفرایند اروپایی مدرن سازی را درجامعه های خودشان پیاده کنند تنها تصورمبهمی ازمدرن سازی ومسیرطی شده دراروپا برای پی ریزی آن داشتند.اکثرمحافل روشنفکری درایران وعثمانی، درداخل نظام حاکم یا خارج ازآن، نه درک فراگیری ازمدرنیت اروپایی داشتند ونه وسیله ای که امکان تحقق آن تغییروتحولات بایسته ای را برای آنها فراهم آوردکه جوامع سنتی، روستایی و کشاورزی اروپا را به جوامع شهری، عرفی و صنعتی متحول ساخت.

عصرمدرنیت (modernity) دراروپا سرآغاز دورۀ نوینی بود که  درآن فرد واحد اساسی ساختارهای  جامعه مدرن محسوب می شد، به جای گروه یا جماعت که واحد اساسی جامعۀ فلاحتی یا دهقانی بود.  طبیعی است که فرد گرایی که دربردارندۀ آزادی وخود مختاری فرد بود مرزبندی تازه ای به وجود آورد که شامل ارتباط تازۀ فرد وحکومت بود. براساس این ارتباط  تازه ، فرد درجامعه مدرن، دست کم بنابرقاعده، دیگررعیت یا عامل شاه یا کشیش، سلطان یا شیخ خاصی با اقتدارالهی یا آمرانه  نبود. بلکه   فرد برمبنای قواعد عقلانی وغیرشخصی ای عمل می کرد که به صورت قوانین عرضه می شد. اعطای  حقوق سیاسی وقضایی جدید، ازجمله حق نمایندگی، درواقع نتیجۀ این ارتباط تازه بود. پیدایش طبقه متوسط بازرگان و صنعتگر شهری پیوند جدایی نا پذیری با این فردگرایی داشت.

درجامعۀ اروپایی فرایند مدرن سازی با رشد وگسترش تدریجی خرد نقاد، که ملزم تحقق تدریجی خود مختاری فردی بود، و پیدایش جامعه مدنی همراه بود، اما درترکیه عثمانی وایران وضع برعکس بود.  درآن جا، مدرن سازی مورد استقبال روشنفکرانی قرارگرفت که از دیوانسالاران وافسران ارتش  تشکیل می دادند و منافع خود را با منافع حکومت یکسان تلقی می کردند، بورژوازی تجاری و صنعتی  نوخاسته، که اکثریت  قاطع آن را اعضای اقلیت های غیرمسلمان و برخوردار از حمایت خارجی تشکیل میدادند، به طرز فزاینده ای بیگانه ودرنتیجه تهدیدی برای بقای حکومت تلقی میشد. درنتیجه، حقوق فرد ورابطۀ اوباحکومت ازنگاه تجدد خواهان خاورمیانه ازاهمیت جزئی ونه محوری برخورداربود، وبه نظرمی رسید خرد نقاد و خودمختاری فردی اهمیت چندانی ندارند. دلیل اصلی این تفاوت دراین واقعیت نهفته بود که رشد جامعه های مدرن اروپایی با عصراستعماروامپریالیسم اروپایی و درگیری با شرق همزمان بود وازآن بهره مند می شد. اما مدرن سازی درخاورمیانه نوعی واکنش دفاعی بود.

ازپی جنگ شش سالۀ روسیه وترکیه(۷۴ – ۱۷۶۸) وشکست عثمانی از امپراتوری تزاری، عثمانی ها معاهدۀ کوچوک کارینا (Kücük Kaznarca)را امضا کردند که افزون بر واگذاری اراضی، دستاویزی برای مداخلۀ آیندۀ روسیه درامور داخلی امپراتوری عثمانی فراهم آورد. تلاش دیگری از جانب عثمانی ها برای تغییر سرنوشت خود درجنگ دیگری در۹۲ – ۱۷۸۷ به فاجعه انجامید وفتح مصرازسوی نیروی اعزامی ژنرال بناپارت درسال ۱۷۹۸ سرافکندگی دیگری برای این امپراتوری بود. نظیرآن، دو معاهدۀ پی درپی گلستان ( ۱۸۱۳ ) و ترکمنچای (۱۸۲۸) بود که ازپی شکست ایران درجنگی دراز مدت با روسیه به این کشورتحمیل و منافع روسیۀ تزاری به جزئی پایدار در هر تحول اجتماعی و نیز در تجدید سازمان سیاسی ایران تبدیل شد. در واقع، در واکنش به این معاهده های تحقیرآمیز بود که فراخوان برای تغییر و اصلاح نخست درترکیه عثمانی و ایران شده شد. این واقعیت که یک افسر عثمانی آلبانیایی تبار به نام محمد علی پاشا موفق شد پس ازشکست فرانسوی ها قدرت را درمصربه دست گیرد و از پی آن منابع کشور را با چنان موفقیتی به انحصار درآورد که بتواند نخستین ارتش مدرن خاورمیانه را به وجود آورد و بیشتر سرزمین های عربی را تسخیر کند، نمونه ای به دست داد ازآنچه با کاربست الگوهای اروپایی می شد کسب کرد.

 هرچند انگیزۀ اصلی برای اصلاحات بی تردید تمایل ایجاد ارتشی کارآمد به سبک اروپایی بود، فرایند   مدرن سازی به زودی ازامورنظامی صرف بسیارفراتررفت. بازسازی ارتش به همراه خود نیازبه یک قدرت انحصاری کارآمد ومتمرکز، توسعۀ مهارت های جدید، بهره برداری مؤثرترازمنابع مازاد، سرشماری جمعیت وثبت زمین ها را پدیدآورد. درنیمه قرن نوزدهم به ساختارهای حقوقی وسیاسی تشکیل دهندۀ زیربنای قدرت نظامی واقتصادی دولت های اروپایی توجه ویژه ای مبذول می شد. در هردوکشورگروه هایی ازافراد روشن بین بودند که – باالهام ازترکیب به هم پیچیده ای ازبرابری خواهی اجتماعی، آزادی خواهی وملی گرایی رمانتیک- می کوشیدند به منظورمقاومت دربرابرفشاراستعماری وامپریالیستی ازخارج، وهمین طور نیرو های مرکز گریز داخل کشورهای چند قومیتی خود، قواعد و قوانین اروپایی را وارد واجرا کنند. چنان که نیپردی به درستی خاطرنشان می کند، ازنظرآن ها ملی گرایی رمانتیک که کل کشوررا دربرمی گرفت، نیروی محرک برای کنش سیاسی را فراهم می آورد:«هویت فرهنگی با دعاوی اش درمورد آنچه باید باشد، نیازبه نتایج سیاسی داشت: حکومتی  فراگیر؛ تنها بستری که درآن [ مردم] می توانستند رشد یابند، تنها نیرویی که می توانست ازآن ها  حمایت کند وتنها امکان واقعی برای یکپارچه کردن افراد در ملتی واحد.»(۱)

تلاش های دیرپای این گروه ازروشنفکران دربسیاری از وقایع نامه هایی که در خصوص تاریخ این دو کشورنوشته شده به خوبی ثبت شده است. اما باید توجه داشت که آنچه به راستی در میان این  روشنفکران، چه درداخل و چه در خارج از نظام حکومتی، مشترک بود جستجو برای یافتن راه چاره   نسبتاً سریع برای حل مشکلات فزایندۀ کشورهایشان بود. دربحث هایشان نوعی حس اضطرار وجود داشت وآنچه مهم بود، به قول مکرراً نقل شدۀ ترک های جوان، این بود که «چگونه می توان کشور را نجات داد؟» ونه هررؤیای آرمانی برای جامعه روشنفکران تجددخواه، ازدهه ۱۸۶۰به بعد، درمجموع خواستار تأسیس پارلمان وحکومت مبتنی برقانون اساسی درکشورهای خود بودند، اما  گزاف   نیست اگرگفته شنودی که درنظر آن ها قانون اساسی و پارلمان، به جای آن که هدف باشد، وسیله ای  برای کمک به پیشبرد فرایند مدرن سازی از راه تبدیل رعایا به شهروندان صاحب حق بود. این امر به توضیح این موضوع کمک می کند که چرا اکثرروشنفکران، به هنگام انتخاب بین حکومت مقتدرو اصلاحات سریع ازیک سو، وآزادی های سیاسی گسترده ازسوی دیگر، که می توانست به حال  مخالفان اصلاحات نیزسودمند باشد، به حمایت ازگزینۀ نخست گرایش نشان دادند،چنان که درامپراطوری عثمانی پس از ۱۹۱۳ و در ترکیه وایران  از ۱۹۲۵  به بعد  مشهود بود.

  این واقعیت که تجدد خواهان روشنفکران آگاهی را که از قدرت دستگاه حکومتی برای پیشبرد اصلاحات برخوردار بودند تنها موتور ممکن تغییرمی دانستند بدین معنا بود که بسیاری ازآن ها  آماده بودند که سرانجام این دیدگاه را بپذیرند که تنها نهادهای حکومتی هماهنگ با یک رهبرمقتدر و بر انگیزاننده قادرند برای مدرن سازی جامعه به تعییرواصلاح فراگیرمورد نیازدست بزنند. هرچند برخی تلاش های ناموفق در جهت آغاز و اصلاح از پایین وجود داشت، اکثریت روشنفکران، چه در ترکیه عثمانی وچه درایران- حتی آنهایی که به عنوان منتقدان صریح حکومت معروف بودند – متقاعد   شده بودند که درجهانی که بین قدرت های استعماری تقسیم شده، وهرکدام درپی توسعۀ قلمرو خود هستند، هر تلاشی برای دست زدن به تغییرو اصلاح از پایین به سست شدن یکپارچگی واستقلال کشور می انجامد.

 بسیارشایان توجه است که آن عده  ازروشنفکران (که تعداد شان زیاد وروبه افزایش بود) که به عنوان دانشجو، پناهنده یا فعال سیاسی- یا، رایج ترازهمه، به صورت ترکیبی ازاین ها – عملاً به اروپا رفتند، به ایدئولوژی های اقتدار طلب راستگرایان احساس شیفتگی می کردند. این چند دلیل داشت. اولا، این واقعیت که پوزیتیویست های برجسته نظرمساعدی نسبت به اسلام به عنوان دینی داشتند که گمان می رفت بسیارکم ترازمسیحیت با«عقل»و«علم» مغایرت دارد، برای روشنفکران مسلماًن البته ازجاذبیت برخوردار بود.ثالثاً، تأکیدی که پوزیتیویست ها برپیشرفت منظم در یک جامعۀ پرازمحدودیت داشتند، که درآن هر صنفی جایگاه خاصی داشت، با دیدگاههای سنتی خاورمیانه ای دربارۀ سازمان اجتماعی بیش ترهمخوانی داشت. ثالثاً، رؤیای پوزیتیویستی جامعه ای که اشرافیت فکری، « افراد منورالفکر»، آن را رهبری کنند، طبعاً خوشایند کسانی بودکه هم مستخدم دولت بودند ( وتقریباً همۀ روشنفکران عثمانی وایرانی از راه خدمت به دولت زندگی خود را می گذراندند) وهم  جزء روشنفکران.

درپایان قرن نوزدهم، زمانی که روشنفکران عثمانی وایرانی(واعضای جوان نخبگان مسلمان روسیه) به سالن ها وکافه های پاریس زیاد رفت وآمد می کردند، پوزیتیویسم،هرچنددراصل نوعی ایدئولوژی ایده الیستی بود، با ماتریالیسم زیست شناسانۀ بوختری درآمیخته بود تا یک دستگاه فکری ایجاد کند که در بهترین حالت می توان آن را«علم گرایی»نامید: اعتقاد تزلزل ناپذیربه پیشرفت ازراه علم(شاهدش این حکم بعدهای آتاتورک بود که « تنها راهنمای معنوی راستین علم است.») داروینیسم وهمچنین داروینیسم اجتماعی بخش عمدۀ این دستگاه فکری را تشکیل می دادند.

هرچنداندیشۀ روشنفکران خاورمیانه ای اواخرقرن نوزدهم، بجز چند استثناء (نظیرجامعه شناس عثمانی محمد ضیاء گوکب آلپ(ökalp  )،بیش تر التقاطی بود تا روشمند و آنان بخش هایی را از بسیاری اندیشمندان متفاوت اروپایی (ازجمله کانت، اسپنسر،داروین، بوخنر،تونیس، رُنان ودورکیم) برمی گزیدند، اندیشمندی که نقش بارزی داشت گوستاو لوبون، « پدر روانشناسی توده» بود. لوبون، که هم پایه  گذاران اقدام فرانسوی( : Aktion Francaiseحزب افراطی سلطنت طلبان درفرانسه که از ۱۹۱۹ فعالیت خود را آغاز کرد -م)  وهم بینتو موسولینی او را منبع الهام خود می دانستند، درمیان افسران جوان ترارتش، نه تنها درفرانسه، بلکه در کشورهای بالکان وخاورمیانه، بسیارمحبوبیت داشت. آثارش به عربی و ترکی ترجمه شد وبه وسعت انتشاریافت. آنچه روشنفکران خاورمیانه را به خود جلب می کرد نه تنها پوزیتیویسم وعلم گرایی عامه فهم لوبون، بلکه همچنین گرایش اقتدارطلبانۀ اوبود.بی اعتمادی عمیق به «خلق»(Foule)  ،به« توده ها»،به بخشی  ازتفکراصلاح  طلبان عثمانی و ایرانی تبدیل شد،ومقاومتی که با آن موجه شدند،مثلاً درضد انقلاب ۱۹۰۹دراستانبول، شورشی ضد جمهوریخواهی در۱۹۲۴ درتهران، قیام کردها در۱۹۲۵،یا «حادثۀ منِمِن »در۱۹۳۰، در جهت   تقویت بدگمانی آن ها بود.

کاربست تجدید آمرانه درترکیه وایران پس ازجنگ جهانی اول ازناکامی تلاش های اولیه برای ترویج  مدرن سازی دردوکشورهمسایه، چه ازپایین وچه ازبالا ، ناشی می شد.  هرچه بود، تلاش های اصلاح طلبان قرن نوزدهم واوایل قرن بیستم این کشورها را ازجدایی طلب اقلیت ها یا ازاشغال قدرت های اروپایی ایمن نساخته بود. پَسرفتی که جنبش مشروطۀ ایران (۱۱ – ۱۹۰۵) درسال های  پیش ازآغاز جنگ جهانی اول متحمل شده بود، فروپاشی سیاسی واشغال بخشی ازایران درطول این جنگ؛ ازدست رفتن تکان دهندۀ ایالت های اروپایی امپراتوری عثمانی درجنگ بالکان وازپی آن شکست آن کشوردر جنگ ؛ خطرفروپاشی قریب الوقوع پس ازجنگ: همۀ این ها برای طبقه متوسط  و روشنفکران دراین کشورها گزینۀ دیگری باقی نمی گذاشت جزجستجوی یک مرد مقتدر، کسی که، به عنوان کارگزار ملت، یک حکومت متمرکز مقتدر(هرچند نه لزوماً استبدادی ) بنا نهد که قادر باشد مشکلات فزایندۀ عقب ماندگی کشور را حل کند و درعین حال از یکپارچگی  واستقلال آن محافظت  نماید.

درحالی که برابری خواهی اجتماعی، آزادی خواهی، و ملی گرایی رمانتیک الهام بخش نسل های  اولیۀ روشنفکران درتلاش هایشان برای انجام تغییرواصلاح درسرتاسر کشور بود، برای روشنفکران پس ازجنگ  جهانی اول- که بیش تر ایدۀ دولت متمرکزمدرن ذهنشان را مشغول می کرد- اقتدارگرایی سیاسی وملی گرایی زبانی وفرهنگی به نیروی ضروری و کارساز درتحقق آرزوهایشان تبدیل شد.

آنچه آن ها را، با وجود گوناگونی دیدگاه های سیاسیشان، ازافراد تحصیل کرده یا فرهیختۀ پیشین   متمایزمی کرد الگوی جامعه ای بود که آن ها پذیرای آن بودند. پیش فرض الگوی اروپایی، جامۀ منسجمی بود که به وضوح پیرامون مفاهیم مشخص ملت ودولت سازمان می یافت. آن ها معتقد بودند  که تنها یک حکومت مقتدرمتمرکزقادراست دست به اصلاح بزند ودرعین حال یکپارچگی سرزمینی  کشور را حفظ  کند. علاوه برآن، عقیده  داشتند  که مدرن سازی وایجاد دولت مدرن در ترکیه  و ایران  نیازمند درجۀ پایینی ازتنوع فرهنگی و درجۀ بالایی ازهمگونی قومی است. به همراه تنوع  قومی و زبانی، وجود طبقات نیزنفی می شد.درترکیه، عقیده به«همبستگی اجتماعی» (تساندچولوک)    solidarism(tsanütcülük)) دردورۀ ترکهای جوان سرانجام به «عوام گرایی» (خلقچیلیک) (Populism(Halkcilik)   تحول یافت که یکی از پایه های برنامۀ حزب حاکم آتاتورک شد. تنهاهنگامی که کشوربه پییش شرط های یک ملت– دولت، آن طورکه ملی گرایان مشخص می کردند، تحقق می بخشید، هنگامی که« تقزیباً همۀ ساکنان یک کشورباایدۀ  ذهنی ویگانه ملت همذات پنداری می کردند و آن ملت عملاً به هم  پیوسته است می شد»، (۲) آن ها می توانستند به صورت واقع بینانه ای به حفظ یکپارچگی سرزمین و کسب جایگاهی معتبر درجهان امیدوار باشند. برخی حتی استدلال می کردند که معاصر لاشما ( در ترکی)  (Muasurlasma) یا امروزی بودند (درفارسی) تنها به وسیلۀ  یک « مستبد مصلح» که با حفظ  قدرت ومتمرکزساختن اقتدارسیاسی خود ازراه « بستن مطبوعات، انحلال مجلس،ومحدود کردن قدرت روحانیت، کشور را برای انقلاب اجتماعی مهیا می سازد» ، قابل حصول است. درجامعه هایی که اِعمال حکومت استبدادی سابقه ای طولانی داشت، شگفت انگیز نبود که چنین فراخوانی به زودی هوادارانی بیابد، هرچند باید گفت که در میان روشنفکران تجدد خواه همیشه  کسانی بودند که با این راه حل مخالف بودند. مثلاً روزنامه نگاران منتقدی چون حسین جاهد درترکیه دردیکتاتوری  نوظهورمصطفی کمال پاشا در نیمه دهۀ ۱۹۲۰ تکرار سیاست های آمرانه ( ودرنهایت فاجعه بار) رهبرزمان جنگ انورپاشارا می دیدند، اما این ها استثنا بودند. درایران این مصدق بود که درجلسۀ دهم [نهم] آبان۱۳۰۴ مجلس ایران با عبارت زیر به نمایندگان هشدار داد:

امروز کاندیدای مسلّم شخص آقای رئیس الوزراء است. خوب، آقای رئیس الوزراء سلطان ‏‏میشوند و مقام سلطنت را اشغال میکنند…[ آن وقت]  پادشاه است، رئیس الوزراء، حاکم  همه چیز ‏‏است …امروز مملکت ما بعد از بیست سال و این همه خونریزیها میخواهد سیر قهقرائی بکند و مثل زنگبار ‏‏بشود که گمان نمیکنم در زنگبارهم اینطور باشد که یک شخص هم پادشاه باشد و هم مسئول مملکت ‏‏باشد! … [ یعنی ]  شاه هستند، رئیس الوزرا هستند، فرمانده کل قوا هستند.(۴)

سیاست متمرکزسازی قدرت حکومتی و اجرای مدرن سازی درترکیه وایران ازجانب مصطفی کمال  و رضا شاه به یک معنا وا کنشی نسبت به این نیاز به اصلاحات آمرانه بود که به وسعت احساس می شد.  فرایند متمرکزسازی سیاسی وفرهنگی، که چاشنی سکولاریسم، غرب گرایی، و شایسته سالاری نیزبه آن زده شده بود، عموماً ازحمایت بسیاری از روشنفکران، به ویژه کسانی که تمایلات پیشرو و دست چپی داشتند، برخوردار بود. نشریات فارسی زبانی چون کاوه ( ۲۲ – ۱۹۱۶ ) ، فرنگستان(۲۵ – ۱۹۲۴) ، ایرانشهر (۲۷ – ۱۹۲۲) وآینده ( ۲۶ – ۱۹۲۵) ، که برفضای ایدئولوژیکی آن زمان اشراف داشتند، درانتشار و ترویح این سیاست ها پیشگام بودند. کاظم زاده درسرمقاله ای استدلال می کرد که جامعه با خلاص شدن از شر خرافات مذهبی، با جدا شدن دین ازدولت، و با پذیرش احکام دینی منطبق با مشخصه های جامعه مدرن باید از یوغ روحانیت رها شود.(۵) قی زاده، سر دبیرکاوه، عقیده  داشت که رهایی از فلاکت دیرپا تنها با پیروی بی چون وچرا از تمدن غربی امکان پذیر است:« ایران باید ظاهراً و باطناً، جسماً و روحاً فرنگی مآب شود و بس» )۶)

قبول و ترویج  تمدن اروپا بلاشرط  وقید وتسلیم مطلق شدن به اروپا واخذ  آداب وعادت وسوم و ترتیب وعلوم و صنایع و زندگی و کل اوضاع فرنگستان بدون استثنا(جز اززبان) وکنارگذاشتن هر نوع خود پسندی وایرادات بی معنی که ازمعنی غلط  وطن پرستی ناشی می شود.(۷)

  دکترمحمود افشار، سردبیرآینده، درسرمقاله ای با عنوان گذشته– امروز– آینده ، پس ازابرازعلاقه اش به وحدت ایران، برداشت خود را ازمدرن سازی با جملات زیربیان می کند:

«مقصود ما ازوحدت ملیّ ایران وحدت سیاسی، اخلاقی و اجتماعی مردمی است که درحدود امروز مملکت ایران اقامت دارند. این بیان شامل دو مفهوم دگراست که عبارت از حفظ استقلال سیاسی وتمامیت ارضی باشد. اما منظورازکامل کردن وحدت ملّی این است که در تمام مملکت زبان فارسی عمومیت یابد و اختلاف محلی از جهت لباس، اخلاق وغیره محو شود وملوک الطوایفی کاملاً از بین برود، کرد و لر و قشقایی وعرب و ترک وترکمن وغیره باهم فرق نداشته، هریک به لباس ملبس وبه زبانی متکلم نباشند […] به عقیده ما تا درایران وحدت ملّی ازحیث زبان، اخلاق، لباس وغیره حاصل نشود، هر لحظه برای استقلال سیاسی و تمامیت ارضی ما احتمال خطر می باشد». (۸)

و به منظور از میان بر داشتن  چند دستگی های قومی وتقویت وحدت ملی  می افزاید:

 باید هزارها کتاب ورسالۀ دلنشین کم بها به زبان فارسی درتمام مملکت به خصوص آذربایجان و خوزستان منتشرنمود. باید کم کم وسیلۀ انتشارروزنامه های کوچک ارزان قیمت محلی به زبان ملی درنقاط دوردست مملک فراهم آورد. تمام این ها محتاج به کمک دولت است و باید از روی نقشۀ منظمی باشد. می توان بعضی ایلات فارسی زبان رابه نواحی بیگانه زبان فرستاد ودرآنجا ده نشین کرد ودر عوض ایلات بیگانه زبان آن نقاط را به جای آن ها به نواحی فارسی زبان کوچ داد وساکن نمود. اسامی جغرافیایی را که  به زبان های خارجی و یادگار تاخت و تاز چنگیز و تیموراست باید به اسامی فارسی تبدیل کرد. باید مملکت  را از لحاظ  اداری  مناسب با مقصود  تقسیمات جدید نمود. (۹)

به همین صورت، اصلاحات مشهورآتاتورک دردهه های ۱۹۲۰و۱۹۳۰، یعنی پذیرش قانون خانواده، ساعت و تقویم، مقیاس های اندازه گیری و وزن، لباس والفبای اروپایی، همچنین جلوگیری از فعالیت  فرقه ها و زیارتگاه های مذهبی، همه مدت ها پیش ازبه قدرت رسیدن اومطرح شده بود. درترکیۀ  کمالیستی تأثیردوعامل ازاهمیت درجه اول برخوردار بود. تأثیرترک گرایان وتأثیرغرب گرایان . برجسته ترین اندیشه های ملی گرای رمانتیک آلمانی، بین فرهنگ اصیل ترکی (حرث)،که مجموعۀ منسجمی ازآداب ورسوم، ارزش ها و اعتقاداتی بود که در درون خانواده انتقال می یافت، وتمدن ( مدنیت) اسلامی (و تا حدی بیزانسی) آگاهانه کسب شده تمایزقایل می شد. اوطرفدارتقویت فرهنگ ترکی وهمزمان با آن تعویض تمدنِ«منسوخ» و« سترون» اسلامی با تمدن معاصراروپایی بود. روحانیت ستیزی گوک آلپ(که تقریباً همۀ اندیشمندان ترک جوان درآن سهیم بودند) وعقایدش درمورد  ترکی کردن دین و زبان  یقیناً تأثیر گذاربود، اما معرفی اوبه عنوان تنها پدرمعنوی برنامۀ اصلاحی کمالیستی زیاده روی است. مصطفی کمال آتاتورک از بسیاری جهات ازگوک آلپ(که درسال ۱۹۲۴درگذشت)فراتر رفت و به عقاید غرب گرایان (غربچیلر) نزدیک ترشد.غربچیلرگروه کوچکی از روشنفکران جوان بودند که با دوگانگی فرهنگ و تمدن مخالف وطرفدارپذیرش سیک زندگی کاملاً اروپایی، تاحد گذاشتن کلاه ومنع حجاب، بودند. این دیدگاه  آتاتورک که تنها یک تمدن جهانی وجود دارد وآن هم تمدن اروپایی است و اگر قرارباشد ترکیه درجهان مدرن باقی بماند، باید به طورکامل آن را بپذیرد، بازتاب عقایدغرب گرایان بود. ازاین رو،مدت هاپیش ازآن که آتاتورک ورضاشاه به قدرت برسند، طرح کلی برنامۀ آتی آن ها برای اصلاحات وتغییرات درسرتاسر کشور موجود بود.

رضا شاه طی حکومت بیست ساله اش (۴۱ – ۱۹۲۱ / ۱۳۲۰ – ۱۳۰۰ ) [۱۳۲۰– ۱۳۰۲ .ج. ص] به اکثرخواست هایی که روشنفکرانی چون کاظم زاده، تقی زاده وافشارمطرح می کردندبا پیگری شایان توجهی جامۀ عمل پوشاند.سیاست تجددآمرانۀ اوبه تدریج فضای سنتی اجتماعی وهمین طورسیاسی ایران راتغییرداد. نهادهای تازه ای چون ارتش منظم ملی، نظام پولی ملی، وبرنامۀ  اموزشی عرفی بنا گذاشته شد و حتی نظام قضایی عوض شد. ازآن گذشته، به منظوردستیابی به یکپارچکی بیش ترملی، سیاست متمرکزسازی، شامل اقدامات خشن ومختل کننده ای چون جا بجایی ده ها هزارعشایر واجبارآن ها به یکجا نشینی، پی گرفته شد. البته، درآنجا که به فرایند دولت سازی مربوط می شد، آتاتورک که از یک مزیت بی همتا برخورداربود. ارتش منظم ملی متشکل ازسربازان وظیفه، نظام پولی ملی، شبکۀ ارتباطی سراسری خطوط راه آهن و تلگراف، دستگاه اداری گسترده ومتکی به خود و نظام قضایی عرفی (به استثنای قانون خانواده)– همه درقرن نوزدهم واوایل قرن بیستم حاصل شده بود. دردورۀ  جمهوری، این میراث مبنا قرارگرفت واقتداردولت (عمدتاً ازطریق ژاندارمری) به هرگوشۀ کشوربسط  یافت، اما واقعیت این است که، درزمانی که رضا شاه می بایست دولتی را بنا می کرد، آتاتورک، در دورۀ حکومت پانزده ساله اش( ۳۸ – ۱۹۲۳ ) می توانست دولت موجود  را دگرگون سازد.

اما نباید تصورکنیم که چون این دو«دیکتاتورمصلح» ازعقاید تعدادی از روشنفکران برجستۀ تجدد خواه  بهره گرفتند، صرفاً مجری توصیه های آن ها بودند. دانشگاهیان، روزنامه نگاران ونویسندگانی وجود داشتند که برای این مقصود– تغذیۀ فکری رهبران– ازآن ها استفاده شود(چنان که در دوره های  میگساری معروف شبانه آتا تورک، مسئل ومشکلات، همین طور آیندۀ کشور، پیوسته مورد بحث وتبادل نظرقرارمی گرفت)  یا پیام های آن ها را پخش کنند. اما کسانی که به لحاظ فکری مستقل  بودند و به زودی طرد شدند. آتاتورک و رضا شاه به طور فزاینده ای به نسل جوان تر روشنفکران، که موقعیت خود را به رژیم  مدیون بودند، اتکا کردند. اگر درترکیۀ آتاتورک ازنظرافتادن معمولاًبه معنای انزوا، تحت نظرقرارگرفتن، و نیازبه یافتن شغلی بیرون ازنظام آموزشی یارسانه ها بود، درایران رضاشاهی وضع فرق می کرد. دیکتاتوری رضاشاه  درظرف دوسال  از زمان به قدرت رسیدنش به خودکامگی (autocracy)تحول یافت و کمی پس ازآن به حکومت خود سرانه واستبدادی(arbitrary rule) تبدیل شد. درحالی که برخی ازروشنفکران مجبوربه کناره گیری ازسیاست شدند، دیگران به زندان افتادند یا اعدام شدند. تنها تنی چند توانستند در تبعید پناهی بجویند و بنابراین نتوانستند شاهد تحقق آرزوهایشان باشند.

در این گذارتدریجی به نخست خود کامگی وسپس حکومت استبدادی است که تفاوت اصلی بین تحولات  در دو کشوررا می توان یافت. شکی نمی توان داشت که آتاتورک  دیکتاتوربود. اوپس از ۱۹۲۸ رفته رفته  از سیاست های روزمره فاصله گرفت و درعوض هم خود را  صرف « عملیات بزرگ مدرن سازی » کرد، اما با نصب وعزل اعضای مجلس وهیئت وزیران به میل خودش( و گاهی  بدون  اطلاع نخست وزیر) تسلط خود را تا حد زیادی حفظ کرد. از ۱۹۲۶ به بعد، با ظهورنخستین مجسمه های آتاتورک درترکیه،  کیش پرستش شخصیت درپیرامون او پدیدار شد و تا حد مبالغه آمیزی رشد کرد. با وجود این، آتاتورک نهادهای سیاسی – مجلس ملی، حزب – را به اندازه کافی به خودشان واگذاشت تا بتوانندهویت استوار خود را شکل بدهند. این امربه رژیمش اجازه داد تا آن حد نهادینه شود که پس ازمرگ  اوبتواند بدون  دشواری های اساسی به بقایش ادامه دهد. درست برعکس عملکرد آتاتورک در ترکیه، این رشد حکومت استبدادی بود که به تدریج رضاشاه را ازپایگاه اجتماعی شهری اولیه اش دورکرد. اوکه شفیتۀ جنبه های فنی مدرن سازی شده بود، هیچ جایی برای برخورداری جامعه یا حامیان خودش از کاربست خرد ورزی، استدلال انتقادی و فردگرایی باقی نگذاشت. (۱۴)

فصل اول، کاوه بیات درمقاله خود تحت عنوان« پروگرام مشروطه» براین نظراست که:خواست تجدد و نوسازی که درچارچوب نهضت مشروطۀ ایران شتابی تعیین‌ کننده یافت، پس از یک دورۀ کوتاه که به طرح وبحث کلیاتی چون لزوم حکمروایی قانون وتفکیک قوا… پرداخت،دررویارویی با نیازهای مبرم مملکتی ازلحاظ اقتصادی، اداری، نظامی وفرهنگی، به ارائه برنامۀ منسجمی برای برآورده ساختن این نیازها موفق شد. ولی دورۀ کارکرد این برنامۀ «پروگرام مشروطه» ـ بنا به دلایلی چون چارچوب آمرانه‌ای که در دورۀ رضا شاه بر آن تحمیل شد به درازا نکشید.( ۱۵)

فصل دوم، ابوالحسن بنی صدر در کتاب« موقعیت ایران و نقش مدرس»،   « حریان  جدائی از حوزۀ فرهنگی – اقتصادی»   اینگونه به بررسی پرداخته است:

    از زمان مسعودغزنوی، عصرهجوم  طوایف هفتگانۀ ترک، زدو خورد های نظامی از خارج حوزه به داخل حوزه منتقل شد.(۶)   درواقع، آغازانحطاط و تلاشی اقتصاد ایران را از این زمان باید دانست. با وجود حملۀ مغول و از بین رفتن بخش بزرگی ازاقتصاد صنعتی وکشاورزی ونکث بازرگانی،براثر وجودروابط اکمال متقابل وهمبستگی درون حوزه ئی، اقتصاد ایران خرابی ها را جبران کردتا متلاشی شدن حوزه و از بین رفتن بازار بزرگ، اگر نپذیریم که به دوران رونق پیش ازمغول بازگشت(۷)با وجود این ازرونق بسیاربرخوردار می بود وهنوزبزرگترین شهرهای صنعتی درایران واقع بودند و وظیفۀ پایتخت های اقتصادی جهان را شهرهای ایران انجام می داند. (۸)

    بازارها به مثابه جایگاه وسازمان فعّالیت اقتصادی ومرکزتولید و توزیع فرآرده های صنعتی ومحلّ مبادلۀ فرآورده های بخشهای مختلف اقتصاد، مبادلۀ کالاها را در مقیاس ملّی و بین المللی سازمان می دادند.

    این بازارها به یک نظام بانکی مجهّز بودند. در بازارها صرّافان راسته ای ویژۀ خود می داشتند و ابتکار چک و ایجاد شبیه پول از آنهاست.(۹ ) و به کمک این”نظام بانکی”پس اندازها راجذب وبه صورت اعتباردراختیارسرمایه گذاران و بازرگانان می گذاردند. وجود بازار بزرگ پول و سرمایه، انباشت سرمایه را سهل می کرد و ثروتهای کلان دولتیان ومالکان اراضی بدستیاری “تاجران وصنعتکاران “درفعّالیتهای صنعتی بکارمی افتاد. تا بدانجا که شرکتهای بسیار بزرگ بین المللی فراوان پدیدارمی شدند.(۱۰) هرچند شرکت کردن با شاه وامنای دولت، برای فرار از مالیات و تحصیل امنیت وامتیازهای دیگررواج می داشت، (۱۱) امّامؤسّسات پولی ومالی خصوصی می بودند و تا پیش از پیدایش اقتصاد شهری وابستهِ« جدید»، صرّافان همواره محلّ رجوع حکومت و” اعیان ”  برای  گرفتن قرض می بودند. ( ۱۲ )

 برخورداری ازموقعیت قطب جاذبه و تراکم و مجهّز بودن به پول مسلّط(۱۳) و تعادل مثبت بازرگانی خارجی،به” نظام بانکی”امکان میداد نقش خزانه دارو اداره کنندۀ فعالیتهای پولی وسرمایه ای را برای بخش بزرگی ازجهان ایفا کند. جریان پول وسرمایه به کشورو وجود امنیت ومنزلتی نسبت به امروز کم تزلزل تر،موجب می شدکه سرمایه ها امنیت رانه درنقدینه ومخفی شدن که در فعّالیتهای گوناگون ونه دریک که درچندرشته بجویند.درحقیقت تمایل عمومی، برتقسیم سرمایه به سه سهم بود، سهمی درصنعت، سهمی درکشاورزی وسهمی را نیزدربازرگانی بکارمی انداختند(۱۴). درآمدها نیزبه سه بخش تقسیم می شد: سهمی ذخیرۀ سرمایه وسهمی هزینه های خانه وسهمی دیگربه صورت نقدینه یا زینت آلات واشیای دست به نقد، می شد.(۱۵ )

    این تمایلات دوران رونق، سنّت دیرپای فعّالیتهای اقتصادی شد و به شرحی که می آید امروزنیز نظریۀ راهنما ست.

    ازدوران صفوی به بعد، پیدایش قدرتهای جدید اقتصادی وسیاسی دراروپا، برخاستن قدرتهای جدید درمرزهای کشور، انعکاس رابطۀ قدرتهای جدید و نیروهای اجتماعی حاکم بر کشورهای عضوحوزه، به صورت برخوردهای شدید بینابین که به متلاشی شدن حوزه می انجامید، اقتصاد ایران را از بازارگسترده و ” طبیعی”خود محروم می کرد. امّا سنگینی بار وظایف هنوز بر دوشش می بود. بودجۀ دولتی  که بر اثر فشارنظامی درمرزها  افزایش می یافت و بارمالیاتها و بهرۀ مالکانه را سنگین ترمی کرد، بنیه اقتصاد کشوررا به تحلیل می برد.(۱۶)  پول همان مدارسابق خود را می داشت، امّا جهت عمل خویش را تغییر می داد. توضیح اینکه: نقش پول ایران این بود که مازاد اقتصادهای دیگر را می مکید و به اقتصاد مسلّط ایران منتقل می کرد. امّا به همان ترتیب که اقتصاد ایران  با اقتصادهای بقیّۀ حوزۀ فرهنگی قطع رابطه می کردوبتدرج که– درعصر قاجار- تجزیه می شد و به زیر سلطۀ  اقتصاد نو توان غرب درمی آمد، پول ایران خود ابزار انتقال  ثروتها وسرمایه های ایران به خارجه می شد.(۱۷) جریان اوّل به صورت صدور مسکوک وسرمایه بوجود می آمد. و این  امر امکانات سرمایه گذاری وبازاررا محدودترمی کرد. تولید، به خصوص تولید  صنعتی نقصان می گرفت و در نتیجه سرمایه ها ونیروی انسانی ماهرروی  به مهاجرت  ازکشور  می آوردند.(۱۸ )

   از سال ۱۱۳۴هـ . ق تا ۱۲۵۰، باز تاب فشاراقتصادی حاصل ازمتلاشی شدن حوزه و فشارهای قدرتهای نوخاسته، درداخل کشور، به صورت جنگهای داخلی پیاپی بروزمی کرد.این فشارها ازسوئی وانتقال ناقص وجزئی عناصر فرهنگی وضدّارزشهای غرب سلطه گرکه با هدفهای اقتصادهای مسلّط درزمینۀ  تهیّۀ مادّۀ اوّلیه وبدست آوردن بازار فروش واستفاده ازنیروی انسانی ،….جامعه ایرانی ازفرآوردن نیروهای محرّکه ناتوان ترمی کرد. بیشتر ازآن، ایران درموقعیت زیرسلطه قرارمی گرفت وخود زمینه سازتحقّق هدفهای سلطه گر می شد. این همه به ویرانی اساس فرهنگ وازآنجا به انحطاط اقتصاد ایران وقرارگرفتن آن درمسیرتجزیه وتلاشی مددمیرساند. بازارهای همجوار (عثمانی ، آسیای میانه، افغانستان وهندوستان وحتّی بخاراو … )نیزاز دست اقتصاد ایران  بدر می شدند.(۱۹ )

    سرمایه ها به سرعت ازفعّالیتهای اقتصادی خارج می شدند وامنیت و منزلت را درغیر فعاّل شدن( نقذینه) و فرارازکشورمی جستند. این انحطاط شتاب گیر اقتصادی درست وقتی گریبانگیرکشورمی شد که نیازدولت به منابع مالی، به علّت  فشارعظیم  قدرتهای نوخاسته، افزایش می یافت. کشوری که در قرن ۱۴ میلادی مالیات پایتختش، تبریز، ازمالیات تمام فرانسه بیشتربود، سه قرن بعد، بودجه اش تایک دهم بودجه فرانسه وانگلیس آن روز، کاهش یافته بود. و این درحالیکه در قلمرو و جمعیّت ازآن کشورها بزرگتربود.(۲۰) فشاردولت برای افزایش مالیتها بیشترمی شد تا آنجا که مالیاتها اسماً دوبرابر ورسماً سه برابر می گردید.(۲۱ )(۱۶)

استبداد نظامی، تجدّد  و غرب گرائی

 

فصل سوم،  جان فوران می نویسد که دولت ایران درزمان سلطنت رضا شاه درمقایسه با ملاکهای ناخوشایند سلسلۀ قاجار، به قدرت سیاسی واقتصادی بزرگی دست یافت. سرانجام، قدرتها دردست شاه متمرکز گردید، شاهی که خاستگاه نهادین و کلیدی او، ارتش بود. به همین سبب می توانیم رژیم رضا شاهی را استبداد نظامی(military autocracy)بنامیم.   سلطه و سیطرۀ قدرتمند دولت در داخل کشور، خود را  برای مداخلات درامور اقتصادی –  اعم  ازصنعتی یا زیربنائی – هموار نمود. در توجیه  ایدئولوژیکی اصلاحات پردامنۀ قضایی؛ آموزشی وسایرنهادهای مشمول روند « تجدّد خواهی » آمیزۀ متناقضی از ناسیونالیسم غیردینی و غرب  گرایی اقامه شده است.  در نهایت نیزمجموعۀ این عوامل، دولت و دیوان سالاری جدیدش را به درون زندگی مردم شهر، روستا و قبیله وارد ساخت.

 اصلاح بنیادین رضا شاه، ایجاد ارتشی قدرتمند بود که قدرت دولت را درهمه جا به اجرا درمی آورد. آپتن(Joseph  Upton ) می گوید: بیشتراصلاحات دیگر رضا شاهی از کوچک  تا بزرگ  در محدوۀ همین اقدام قرارمی گیرد که به نحوی ارتش در آن نقش داشته است. از جمله اقدامات او [اینها بودند]: بالا بردن درآمدهای دولتی ازطریق مالیات، بانکداری و فعّالیتهای گمرکی، بهبود بخشیدن به نظام ارتباطی از راه جاده سازی. احداث راه آهن سرتاسری ایران، احداث جاده های تازه، ایجاد خطوط تلگراف وشبکه تلفنی؛ اجباری کردن خدمت نظام وظیفۀ عمومی و سرباز گیری که خود مستلزم سازماندهی دو بارۀ استانها بود؛ ایجاد نظام قضایی، نظام آموزشی که هر دو اینها قدرت روحانیت را شدیداً تضعیف می کرد؛ مشارکت  دادن زنان در آموزش و پرورش و اقتصاد و زندگی عمومی(امّا نه درانتخابات)؛ توسعۀ شبکه های بهداشتی ودرمانی؛ و نوسازی شهرها و ایجاد نظم وامنیت باکشیدن خیابانهای پهن درمحلّه های پر جمعیّت شهرهای بزرگ. شاید بتوانیم این اقدام ها را فرایند ( تجدّد خواهی نظامی به رهبری دولت» بگذاریم. سمت و سوی این اقدام ها و نحوۀ  طرّاحی و اجرا  به گونه ای است که نامگذاری بالا و عنوان استبداد نظامی را توجیه می کند.(۱۷)

«درمجموع، بریتانیا قدرتمندترین کشورغربی درایران باقی ماند. فشارشدید مبانی که درسرتاسرعصر قاجارادامه یافت و درقرداد۱۹۱۹ م / ۱۲۹۸ش به اوج رسید، تا حدّی تخفیف یافت ومداخلۀ آشکارا در سیاست داخلی وحاکمیت ملّی عملاً از بین رفت. رضا شاه نیزمانند شاهان قاجار، بریتانیا را به چشم دوست و متّحداحتمالی، دربرابرتهدید محتمل ترازناحیۀ شمال(اتّحاد شوروی ) می نگریست. بریتانیاهم به نوبۀ خود پذیرفت که رضا شاه فرمانروای مقتدرباشد چون برای حفظ ثبات درایران به چنان فرمانروایی نیاز داشت که هم در برابر جبهۀ مخالفان داخلی وهم درمقابل گسترش نفوذ شوروی بایستد.(۷۶)روابط اقتصادی، بارزترین جنبۀ نفوذ بریتانیا درایران بود. دردهۀ ۱۹۲۰م / ۱۳۰۰ ش بریتانیا بزرگترین شریک تجاری ایران بود و( همراه با هند بریتانیا)۶۷ درصد و ارادات ایران رادرسالهای ۱۹۲۰ – ۱۹۲۴ م / ۱۲۹۹– ۱۳۰۲ ش تأمین  می کرد. این رقم درسالهای ۱۹۲۵– ۱۹۲۹ م / ۱۳۰۴ – ۱۳۰۸ش به ۴۶ درصد و در سالهای۱۹۲۴-۱۹۳۰م/ ۱۳۰۳– ۱۳۰۹ش به ۲۹ درصد کاهش یافت. صادرات ایران به ممالک انگلستان وهنددرطیّ این دوره دچارکاهش  گردید و از ۳۷ در صد در۱۹۲۰ – ۱۹۲۴ م /۱۲۹۹– ۱۳۰۳ ش به ۲۰درصد در۱۹۲۵ – ۱۹۲۹ م / ۱۳۰۴ / ۱۳۰۸ ش و۲۳درصد درطیّ سالهای ۱۹۳۰– ۱۹۳۴ م / ۱۳۰۹ – ۱۳۱۳ش رسید. دراواخردهۀ ۱۹۳۰م . ۱۳۱۰ش بریتانیابا ۱۷ درصد، سوّمین طرف تجاری ایران شد و بعد از آلمان و شوروی قرارگرفت. درسرتاسر دهه تراز بازرگانی به سود بریتانیا بود هرچند کسری  تراز ایران نیزتا حدّی کاهش یافت. درژوئیه ۱۹۴۱( تیر– مرداد ۱۳۲۰ ) درآستانۀ سقوط رضا شاه، بین ایران وانگلستان قراردادی بسته شد« که اگراجرا می شد انحصارعملی بریتانیا را بربازرگانی ایران محرزمی ساخت.»جنگ مانع ازتصویب واجرای  قرارداد شد.

«کلید سلطۀ بریتانیا بر ایران، سیاسی یا تجاری نبود. صرف دردست داشتن امتیاز نامۀ دارسی تضمینی بود که انگلستان از سود کلان ارزشمند ترین منبع ایران درآورد. وقتی معلوم شد درفاصله ۱۹۲۴- ۱۹۳۱ م / ۱۳۰۳ – ۱۳۱۰  ش حقّ  امتیازایران بسیارناچیز است( یعنی ایران کلاً ۰۰۰, ۳۸۰, ۷پوند  استرلینگ دریافت کرد وشرکت ۰۰۰,۵۰۱, ۳۱  پوند استرلینگ سود خالص داشت)، رضا شاه کوشید امتیاز را یکطرفه لغو کند. بریتانیا در۱۹۳۳ م / ۱۳۱۲ ش به جامعۀ ملل شکایت برد و قرارداد جدیدی بسته شد که به جای ۱۶درصد  سود خالص ، ۴ شلینگ ( یک دلار) درهرتن به ایران تعلق می گرفت ومقرر گردید پرداخت سالیانۀ شرکت به ایران حدّاقلّ یک میلیون پوند استرلینگ باشد. منطقۀ مورد قرارداد به چهارپنجم مساحت سابق(یعنی همۀ میدانهای نفتی شناخته شده)محدود شد و به موجب یک مادّۀ کلیدی قرارداد ۲۸ سال دیگر بر طول مدّت امتیاز افزوده شد یعنی مقرّر شد قرارداد تا سال  ۱۹۹۳ م / ۱۳۷۲ش معتبر باشد. بدین ترتیب رضا شاه شتابزده به لغو امتیاز پرداخت و در نهایت هم  نابخردانه مدّت آنرا تمدید کرد. دردهۀ ۱۹۳۰ م / ۱۳۱۰ش حقّ امتیازسالانه ومالیاتهای ایران بطور میانگین۵/ ۲میلیون پوند استرلینگ بود که سالانه اندکی کمتر از یک میلیون پوند استرلینگ نسبت به سالهای دهۀ ۱۹۲۰ م / ۱۳۰۰ش افزایش داشت. بازهم سود شرکت تا سال ۱۹۳۲ م / ۱۳۱۱ ش پنج برابرحقّ امتیاز ایران بود و طیّ دورۀ مزبوربه۵۰ میلیون پوند رسید. تولید نفت افزایش یافت تا به نیاز کشورهای صنعتی اروپا پاسخ داده باشد. انگلستان به یاری اهرم شرکت نفت انگلیس–ایران موضع مسلّط خود را در ایران حفظ  کرد.» ( ۱۸)

مدرن سازی

فصل چهارم، اصغر شیرازی در نقد « مدرن سازی » عصر پهلوی اول اینگونه آورده است: اغلب کسانی که امروزه دوران سلطنت رضاشاه را دوران ترقی ایران می دانند، به رغم تفاوت نظری که در بین آنها در ارتباط با مسئلۀ استبداد، لباس و حجاب وجود دارد، به پیشرفت هایی استناد می کنند که دراین دوران درزمینۀ زیرساخت ها، اقتصاد و آموزش در ایران حاصل شد.

همان طورکه به ویژه درفصل چهارم دیدیم، تحقق این پیشرفت ها بخش مهمی از هدفهایی را تشکیل می داد که مشروطه طلبان و متجددان اقتدارطلب را به حمایت از رضاشاه وادارمی کرد. توجه به این واقعیت بررسی هرچند کوتاه این پیشرفت ها را لازم می سازد. پرسش اصلی ما دراین بررسی تأثیرآن پیشرفت ها بر روند تکوین ملّت است. بررسی مدرن سازی دراین دوران را می توانیم با بخش زیرساخت ها شروع کنیم.

زیرساخت ها:

شاید مهمترین اقدامی که در زمینۀ زیرساختی دراین دوره انجام گرفت، کشیدن راه آهن سرتاسری بود که بندرشاهپوردرخلیج فارس را به بندرشاه در دریای خزر پیوند می داد. طول این راه نزدیک به ۱۳۰۶ کیلومتر بود. هزینۀ آن با مالیاتی که دولت بر قند و شکر مصرفی مردم بست، تأمین شد. طرح و اجرای آن به عهدۀ مهندسان هشت کشوراروپایی و آمریکایی بود. مسیر را رضاشاه شخصاً تعیین کرد. راهی که ساخته شد با فاصلۀ دوراز کنار شهرهای بزرگ و مراکز مهم اقتصادی می گذشت. ظاهراً آنچه برای رضاشاه در تعیین مسیر راه آهن اهمیت داشت، ملاحظات نظامی بود. کشیدن راهی که در جنوب از مناطق عشایری بگذرد و در شمال تهران را به زادگاه شاه وصل کند.مکی ازقول اسپرینگ رایس  (  Sir cecil Spring-Rice) ، سفیر سابق بریتانیا می نویسد که اتصال راه جنوب به شمال مطابق با خواست آن کشور بود (مکی، ۱۳۶۲ ، ج ۴، ص ۲۶۱ و بعد).

منظور او می تواند استفاده ای باشد که دولتهای بریتانیا و شوروی از این راه برای حمل نیازهای جنگی وغیره به شوروی در طول جنگ جهانی دوم کردند.[ ۶۰ ] نکته دیگری که در داوری دربارۀ این اقدام باید لحاظ شود، آرزوی دیرینۀ ایرانیان تجددخواه وترقی طلب درکشیدن راه آهن سراسری درایران بود، آرزویی که بارها با مخالفت دولت های استعمارگر روبه رو شده بود. تحقق آن در این زمان دلها را خشنود وحس اعتماد به نفس ایرانیان را ارضاء می کرد، خصوصاً ازاین روکه هزینۀ آن ازمنابع داخلی تأمین شد (همان). دراین زمان علاوه برراه آهن حدود سیزده هزارمایل جاده های درجه یک تا سه جدید ساخته شد که، شهرهای عمده و کوچکتررا به یکدیگروصل کردند (بری یر ۱۹۷۱ ، ص ۱۹۶)

یکی دیگرازاقدامات زیرساختی این دوره تأسیس،«بانک ملّی ایران»درسال ۱۳۰۶ بود. این آرزویی بودکه همۀ ایران گرایان دردهه های پیشتر بیان کرده بودند. علاوه بر آن باید از سه بانک دولتی دیگر یاد کرد که دراین دوره با نام های رهنی، سپه و فلاحتی تأسیس شد. توسعۀ تأسیسات پستی و راه های تلگرافی و تلفنی، تأسیس رادیو در سال۱۳۱۹ و اجرای تعدادی از برنامه های بهداشتی از جمله اقدامات زیرساختی دیگری بودند که دردورۀ سلطنت رضاشاه به اجرا درآمدند (آوری، بی تا، ص ۱۱۱ و بعد). به اینها باید اقداماتی را افزود که درجهت ساختن وتوسعۀ خیابان ها وتأسیس بلدیه، ایجاد وسائل تفرج و تفریح، تئاترو سینما و مهما نخانه در شهرها انجام شد.

صنعت

از۱۳۱۰به بعد چند قانون به منظورحمایت ازصنایع تصویب شد که شامل بر تسهیلات گمرکی، معافیت مالیاتی و وامهای ارزان می شد (ایوانف، ۱۳۵۶ ، ص۷۵). طبق اطلاعاتی که آبراهامیان بر اساس آمار وزارت کار و منابع دیگر جمع کرده است، در سال۱۳۲۰درایران ۳۴۶ کارخانۀ مدرن وجود داشت؛ دویست فقره ازآنها تأسیسات کوچکی در بخش های تعمیرماشین، سیلو، نیروی برق وغیره بودند. بقیه کارخانه های بزرگتری دربخش های ریسندگی و بافندگی، قند، کبریت، شیشه، تنباکو وغیره بودند.این درحالی است که تعداد کارخانه های مدرن درسال ۱۳۰۴ کمترازبیست واحد بود. این تفاوت رشد معتنابهی راکه دراین مدت حاصل شده بود، نشان می دهد. علاوه براین او ازکارخانه هایی خبرمی دهد که در۱۳۰۹به بعد ازادغام تعداد زیادی ازکارگاه های کوچک، به ویژه دربخش تولید کفش، خیاطی ونجاری به وجود آمدند. درهریک ازآنها بیش ازسی نیروی کار فعالیت داشتند. او تعداد آنها را ذکر نمی کند، ولی ازحضور ده هزارکارگری خبرمی دهد که درکارخانه های کوچک مدرن کارمی کردند.[ ۶۲ ] به نظرآبراهامیان تعداد کارگران در کارخانه های بزرگ مدرن درسال۱۳۲۰به پنجاه هزار نفر رسیده بود. او تعداد نیروی کاردربخش نفت را درسال اخیرسی هزار نفرمی شمرد. بدین ترتیب جمع کل کارگران شاغل در بخش های مدرن به ۱۷۰ هزار نفررسیده بود (آبراهامیان، ۱۹۸۲ ، ص ۱۴۶ و بعد). رشد صنایع دراین دوره موجب افزایش سهم صنعت در جمع تولیدات ملّی شد، به عبارت دیگر از ۶۹۰ میلیون ریال ( ۶ / ۹ در صد کل تولیدات ملی) در سال ۱۳۱۵ به ۱۳۵۸ میلیون ریال ( ۴ / ۱۸ درصد) در سال ۱۳۲۰رسید.

(ایوانف، ۱۳۵۶، ص ۷۶ ). به این حساب ارزش کل تولیدات ملّی دراین سال هفت هزار و ۳۷۳ میلیون ریال بود (همان).

همۀ این کارخانه ها تولیدکنندۀ کالاهای مصرفی، به خصوص پوشاک بودند.[ ۶۳ ] میزان تولید آنها برای تأمین نیاز داخلی کافی نبود. کوشش های پیشرفته ای که در اواخر این دوره برای تأسیس کارخانۀ ذوب آهن انجام شد، به علت جنگ جهانی دوم به نتیجه نرسید. بخش مهمی ازاین کارخانه ها در مالکیت دولت یا شاه بود. از ۱۳۰۰ میلیون ریال کل سرمایه گذاری در بخش صنعت در سال ۱۳۱۸ حدود ۵۵۰ میلیون ریال آن به شاه و دولت تعلق داشت. این بدون احتساب سرمایه گذاری در بخش صنایع نظامی و کارخانۀ ذوب آهن است (ایوانف، ۱۳۵۶ ، ص ۷۶ ) کارخانه های دولتی با روش های بوروکراتیک اداره می شدند. آنها به همین علت و به علت گرانی مواد خام ضرر می دادند.

منابعی که دردسترس من هستند، ازرشد تولیدات کشاورزی خبر می دهند. تولید گندم که در سال های ۱۳۰۴ تا ۱۳۰۸به طورمتوسط سالانه۱۱۲۰هزار تن بود درسالهای ۱۳۱۴ تا ۱۳۱۸ به طور متوسط به ۱۸۷۰هزار تن رسید. تولید برنج از۲۷۰ هزار تن به ۳۹۰ هزارتن وتولید پنبه از بیست هزار تن به ۳۸ هزار تن رشد کرد؛ تولید تنباکو نیزاز۷هزارتن به ۱۵هزارتن رسید (بری یر، ۱۹۷۱ ، ص ۱۳۴). آن طور که کاتوزیان می نویسد، کشور از نظر تولید محصولات غذایی مشکل ساختاری نداشت ( ۱۳۷۳، ص ۱۶۱).

در این دوره هیچ اقدام قابل توجهی برای بهبود روابط مالک و زارع یا بهتر بگوییم، کاهش استثمار دهقانان انجام نشد. این درحالی است که دستیابی به رشد کشاورزی بدون اقدام جدی در روابط مذکور ناممکن بود. در نتیجه حاصل هر تدبیر در اصلاح کشاورزی نصیب مالکان می شد. یکی ازآن اقدامات قانون توسعۀ اراضی وعمران روستا بود که در آبان ۱۳۱۶تصویب شد، ولی اجرای آن به مالکان واگذار شد. درسال ۱۳۰۳ کمیسیونی برای بررسی راه های اصلاح کشاورزی تشکیل شد، ولی به جایی نرسید (بنانی،۱۹۶۹، ص۱۲۰) در شهریور ۱۳۱۸ قانونی به تصویب مجلس رسید که به وزارت دادگستری اجازۀ بررسی امکانات اصلاح تقسیم محصول میان مالک و زارع را می داد. اما این قانون تا پایان سلطنت رضاشاه روی کاغذ باقی ماند.[ ۶۴ ] اقدامات دیگری هم برای احیای زمین، مکانیزه کردن کشاورزی، تعلیم فنون و اقتصاد کشاورزی انجام گرفت که نتیجۀ چندانی نداشت(بنانی، ۱۹۶۹ ، ص ۱۲۲و بعد). یکی از اقدامات ادامۀ فروش خالصه جات و زمین های مصادره شده به افسران، درباریان و مقامات بالای اداری بود که موجب رشد طبقه مالکان شد.[ ۶۵]

هشتاد درصد اراضی کشاورزی به شاه و مالکان بزرگ تعلق داشت (رزاقی، ۱۳۶۷ ، ص۲۰ ؛ آوری، بی تا، ص ۱۱۲ و بعد). ما آمارمطمئنی دربارۀ میزان تولید ملّی پیدا نکرده ایم. رشد ناخالص تشکیل سرمایه به قیمت ثابت ۲/ ۷ میلیارد ریال درسال ۱۳۰۴ به۸/ ۹ میلیارد ریال در سال ۱۳۱۹ رسید (بری یر،۱۹۷۱ ، ص ۵۰). بر حسب آنچه ایوانف دربارۀ صنایع نوشته است، می توان تصور کرد که تولیداین بخش از ۷۲۶۳ میلیون ریال درسال ۱۳۱۵به ۷۳۷۳ میلیون ریال درسال ۱۳۲۰افزایش داشته است. درآمد دولت ازحدود پنج میلیون لیره در سال ۱۳۰۱ به ۴۵ میلیون لیره در سال ۱۳۲۰ رسید. درهمین مدت کسری بودجه از ۲۵۰ هزار لیره به ۵ میلیون لیره افزایش یافت. یکی از نتایج آن کاهش شدید ارزش ریال بود (آوری، بی تا، ص ۱۱۲ و بعد). برحسب ارقامی که آبراهامیان ارائه می کند، رشد بودجه از ۲۴۵ میلیون ریال درسال۱۳۰۴به۳ / میلیارد ریال در سال ۱۳۲۰ رسید (آبراهامیان، ۱۹۸۲ ، ص ۱۴۸ ). یکی از راه های دولت برای تأمین بودجه فروش زمین های دولتی به مردم، به خصوص از سال ۱۳۱۲ به بعد بود. درآمد حاصل از نفت، مالیات، گمرکات، انحصارات دولتی در بخش بازرگانی قند، چای، تنباکو و سوخت و افزایش حجم اسکناس از ۱۳۱۶ به بعد منابع دیگر درآمد. دولت را تشکیل می دادند (آبراهامیان، ۱۹۸۲ ، ص ۱۴۸ ).

درآمد حاصل ازصادرات نفت که ازسال ۱۲۹۷تا۱۳۰۰ روی هم حدود ۱ / ۳  میلیون لیرۀ استرلینگ بودبه ۳/۳ لیره در سال ۱۳۱۸ افزایش یافت. این افزایش عمدتاً بعد از سال ۱۳۱۲، یعنی بعد ازتمدید قرارداد دارسی حاصل شد (رزاقی، ۱۳۶۷، ص ۱۵وبعد). سهم نفت درکل صادرات کشور از ۵ / ۵۱ در صد در سال ۱۳۰۳ به ۳ / ۵۸ درصد درسال ۱۳۱۹ رسید (همان، ص ۲۳ ). ارزش صادرات غیرنفتی نیز از۱۱۵ میلیون ریال( ۲ / ۴ میلیون لیره) درسال ۱۲۹۷ به ۴۵۰ میلیون ریال ( ۲۴ / ۹ ملیون لیره) افزایش یافت (کاتوزیان، ۱۳۷۳ ، ص ۱۳۹ ).

گرچه سهم بزرگی ازبودجۀ دولت به وزارت جنگ اختصاص داشت، ولی گرایش آن پس از یک دورۀ افزایش روبه کاهش رفت. این رقم از ۴ / ۴۰ درصد در سال  ۱۳۰۷ به ۸ / ۴۱  در صد در سال ۱۳۱۲افزایش و ۲/  ۱۴ درصد در سال ۱۳۲۰ کاهش یافت. در سال ۱۳۰۷ حدود هفتاد درصد بودجۀ کل به سه وزارتخانۀ جنگ، دارایی و کشور اختصاص داشت. در این سال سهم وزارت معارف ۵ /۶درصد، وزارت صنایع، معادن وطرق ۱/۱ درصد، پست وتلگراف هشت درصد و داخله نه در صدبود. اینها در سال ۱۳۲۰ به ترتیب به ۷ /۴، ۳ / ۴۸ ۲ / ۲ و ۹ / ۲ افازیش یا کاهش  یافتند  (کاتوزیان، ۱۳۷۳، ص ۱۵۹ ، ص ۱۷۷ ). بودجۀ صنایع در سال ۱۳۲۰ تقریبا پنج برابر سال ۱۳۱۳ بود (همان، ص ۱۷۷ ) [۶۶]

تمرکز اقتصادی

 

دراقتصاد این دوران چند گونه تمرکز به چشم می خورد:نخستین گونه تمرکز کارخانه ها درچند شهر بزرگ بود. بیش از ۷۵ درصد کارخانه های بزرگ در تهران، اصفهان، تبریز، گیلان و مازندران متمرکز بودند. در۶۲ کارخانۀ بزرگ تهران و تعداد زیادی ازکارگا ههای کوچک ۶۴ هزار نفر کار می کردند. اصفهان را به سبب وجود ۹ کارخانۀ بزرگ نساجی منچستر ایران می نامیدند. درآنها ۱۱هزار نفرشاغل بودند. سهم تبریز۱۸کارخانۀ نیمه بزرگ بود (آبراهامیان، ۱۹۸۲ ، ص ۱۴۷ ). سهم سرمایه گذاری های دولت رضاشاه به طور آشکار در مورد آذربایجان تبعیض آلود بود. به قول اتابکی از ۲۰ کارخانه ای که بین ۱۳۱۰ و۱۳۲۰ در دو استان آذربایجان تأسیس شد، تنها دو دستگاه از حمایت دولت برخورداربود.[ ۶۷ ] در دوران رضاشاه آذربایجان از جایگاه یک دروازۀ بازرگانی درایران تنزل کرد وبه انبارغلۀ کشور تبدیل شد. آذربایجان هم از سیاست تمرکز تجارت صدمه دید و هم از جانب ازدست رفتن راه تجارتی روس (اتابکی، ۲۰۰۰ ، ص ۵۹ ).

تیمورتاش در توجیه سیاست تمرکز اقتصادی گفته بود : « ما می خواهیم اول تهران را به عنوان نمونه اصلاحات درست کنیم و آباد سازیم وبعد هاله وشعاع این اصلاحات وسیع و وسیع تر می شود و به تدریج  تمام  ایران را فرا می گیرد». این سخن را بهار نقل  می کند و این  نکته رابرآن می افزاید« آری همین کاررا کردند ولی این شعاع جز به طرف مازندران و چند پارچه ملک شخصی وسعت نیافت»  ( ۱۳۶۳ ، ص ۲۵۹)

 گونۀ دیگرتمرکزهمان دولتی شدن تجارت خارجی وخریداری و توزیع کالاهای اساسی در داخل توسط دولت بود. در حالی که این عمل درآمد دولت و تسلط آن براقتصاد را افزایش می داد، خسارت سنگینی به تولیدکنندگان و بازرگانان می زد. دولت قیمت ها را تعیین می کرد.، ورشکستگی بازرگانان یکی از نتایج این سیاست بود (آبراهامیان، ۱۹۸۲ ص ۱۵۱ ؛ کاتوزیان، ۱۳۷۹ ، ص ۴۴۳ و بعد). یکی دیگر از اقدامات خسارت بار رضاشاه در ارتباط با بازرگانان از بین بردن اصناف بود. او این کار را به نام لغو مالیات ۲۱۶ صنف انجام داد و با این عمل یکی از کار ویژه های اصلی رؤسای اصناف که سرشکن کردن مالیات میان اعضای اصناف بود را از بین برد. به قول یکی از بازرگانان این عمل بوسۀ مرگی بر گونۀ  اصناف بود (آبراهامیان، ۱۹۸۲ ، ص ۱۵۱)

 گونۀ سوم تمرکز به شخص رضا شاه مربوط  می شد، مخصوصاً به تمرکز ثروت های انبوه دردست او. به قول بهبودی، سررشته دار کارهای خداوند به اعلیحضرت همایونی همه چیزداده  وبه اندازۀ  یک مملکت بلژیک، شاید  بیشتر  ملک نقدینه داده است» ( ۱۳۷۲ ، ص ۳۷۷ و بعد).

علاقه او به تصاحب زمین های آباد زراعی دیگران گویی سیری ناپذیربود.

دولت آبادی آن را در یک مورد این گونه توصیف می کند: او علاقۀ به خصوصی به تصاحب املاک مازندران و جمع آوری ثروت منقول خود درآن جا داشت. علاقۀ او بیش ازهرچیز معطوف به تملک املاک محمدولی خان سپهسالارمالک اول آن ولایت بود. « جان سپهسالار و پسرش بر سر این کار می رود وبالاخره سردارسپه مالک نور و کجور و تنکابن می شود و قسمت های دیگر این ایالت را نیز به تصرف خود در می آورد». (دولت آبادی،۱۳۶۲ ، ج ۴، ص ۲۶۲ و بعد). در نتیجه وقتی که رضاشاه ایران را ترک کرد، حدود ده درصد زمین های کشاورزی ایران متعلق به او بود.

به قول علی دشتی « اگراعلی حضرت همایونی رضاشاه پهلوی نمی رفتند، شاید تا چهار یا پنج ۶۸ سال دیگردرایران ملکی برای کسی باقی نمی ماند.

 مکی توضیحات  مفصلی دربارۀ نحوه های جمع آوری این ثروت می دهد. شاه زمین ها را از طریق تحمیل فروش به قیمت های فرمایشی به صاحبان آنها تصاحب می کرد، قصرها ومهمانسراها را به خرج شهرداری ها می ساخت، مستغلات را به زوراجاره می داد و ساختمانها را با واداشتن دهقانان به بیگاری دوازده ساعته و بیشتردرروزمی ساخت (مکی، ۱۳۷۴ ، ج ۶، ص۱۹ و بعد، ص ۵۷ و بعد، ص ۱۲۴ و بعد، ص ۱۳۳ و بعد، ص ۱۴۹ و بعد).

 قاضی در توضیح حرص رضاشاه به زمین خواری می نویسد:« از اولین روزی که رضاخان افسر قزاقخانه به سوی قدرت گام برداشت، در این اندیشه بود که مانند خوانین محلی و مالکان نامدار و فئودال های زمین خوار دارای املاک شخصی گردد» ( قاضی، ۱۳۷۲، ص ۱۳۳ )

 درعین حال رضاشاه بزرگترین سرمایه گذار در بخش صنعت بود. از دویست هزار دوک ریسندگی در سراسر کشور ۵۸ هزار دوک متعلق به او بود (رزاقی ، ۱۳۶۷ ، ص۱۹ ). رضاشاه فعالیت های شخصی اقتصادی خود در کشاورزی، صنعت، هتلداری و غیره را این طور توجیه می کرد. او می گفت چون دیگران کاری نمی کنند، اوچنین می کند. مقصود او آبادانی مملکت بود (بهبودی، ۱۳۷۲ ، ص ۳۷۷ و بعد). (۱۹)

فصل پنجم، محمدعلی همایون کاتوزیان درکتاب«اقتصادی سیاسی ایران» در بارۀ «بورو کراسی  جدید: افراد ودستگاه » دوران رضا خان  از نظراقتصادی اینگونه بررسی می کند:

رشدوتمرکزدستگاههای اداری ونظامی الزماًسریع قدرت دولت را در پی داشت. درعصرقاجاربا اینکه قدرت دولت مطلق وخودکامه بود، شبکۀ متمرکزوگستردۀ  بوروکراتیک وجود نداشت این تا اندازه ای ناشی از فقر نسبی دولت و جامعه بود، تا اندازه ای ناشی از ماهیت سنّتی دولت و درارتباط این دو،  تا اندازه ای ناشی ازفقدان وسایل  جدید ارتباطی وفنّی. اما دولت جدید، هم در پی اعمال  قدرت برای انجام تغییرات اجتماعی واقتصادی بود وهم به نسبت ثروتمند تر، که این عمدتاً  ثمرۀ  انحصار درآمد نفت توسّط آن بود. بدین سان هم اراده و هم  توانش راداشت که تکنولوژی مدرن رادرراه تحقّق اهدافی که برای اقتصاد سیاسی ایران درنظرداشت، بکار بگیرد. ازاین روآغازحاکمیت سلسلۀ پهلوی همراه بود با گسترش، نوین سازی وتمرکزارتش و بوروکراسی و فعّالیت  هایی که مکمّل این سیاست بودند:جادّه سازی، کشیدن راه های آهن ، گسترش وسایل ارتباطی  وآموزش عالی وجز اینها.

اطرافیان رضا شاه، یعنی کسانی که سهم بسزایی دربه  تخت  نشاندن او داشتند، به هیچ  رو نوکران و سرسپردگانی بی هویت وسربزیرنبودند برعکس، شماری از آنان درزمرۀ تواناترین سیاستمداران، مدیران و نظامیان کشور قرار داشتند. فی المثل،عبدالحسین تیمورتاش مردی بود با توانایی و هوشی سرشار که از چهره ای زیبا وظرافتی اروپایی برخورداربود واین همه او را دچارخودستایی و تکبّر ساخته بود. اوآمیزۀ شگفت انگیزی بود ازشایستگی فکری وعملی،اعتماد به نفس ناپلئون وارو بیرحمی و شقاوتی استبدادی.

درمقایسه، علی اکبرداورکه درلیاقت واستعداد و توان فکری چیزی از تیمورتاش کم ( اگرنه بیش) نداشت، حقوقدانی متعهّد وتقریباً عاری ازخودخواهی بود که  آرزوی اصلیش خدمت به کشوربه بهترین وجه ممکن بود. اومردی بود کاملاً خودساخته که ازفرصتی مساعد برای تحصیل حقوق درسوئیس استفاده کرد و در میان نزدیکان رضاشاه، تنها کسی بود که هیچ گاه حیثیت و شایستگی اش نه در دوران حیاتش ونه پس از آن ، مورد تردید واقع نشد:

اودچار خطاهای بسیارشد که بزرگترینش باورصادقانه ای بود- که بعدها پیشمان شد – به اینکه رضا خان تنها محمل موجود برای نجات ایران است. داوردرشرایطی گرفتارآمده بودکه درخورمردانی باشخصیت وشایستگی اونبود، امّا تا به آخر می کوشید تا حتّی دربدترین اوضاع بهترین نتایج را به دست آورد. واین حتّی در مورد خودکشی او نیز صادق است.

نصرت الدوله( فیروز)، یکی ازاعضای اتّحاد سه گانۀ وثوق الدوله و واسطۀ قرارداد بدنام  ۱۲۹۸ /۱۹۱۹، فردی توانا و متّکی به خود، امّا کاملاً غیراخلاقی، فوق العاده خود خواه و تا سرحد وقاحت فرصت طلب بود. اوبا رنجاندن وثوق الدله و کنارگذاشتن مدرّس به روشنی نشان دادکه حاضراست روح و روانش را به بهترین خریدار بفروشد.

فرج الله بهرامی(دبیراعظم)هرچند مدیریا سیاستمدار ممتازی نبود، امّا درشمار اهل فکرو ادب به حساب می آمد وازهنگام  انتصاب رضاخان به وزارت جنگ رئیس دفتراوبود ومدّتی هم بانام مستعار« ف. برزگر» درباب مسایل ادبی قلم می زد. علی دشتی، ازآخوندهای سابق بوشهر که بخاطر فسق و فجور از آن شهررانده شده بود، ودراین دوره به عنوان یک روزنامه نگار«مترقّی»شهرتی به دست آورده بود، نویسنده ای «دراماتیک » بود و آثارش برای آن دوران چندان هم بی ارزش نبود. اما مهمتر آنکه  او روشنفکری بی اخلاق بود که برای شغل آتی اش، یعنی سانسورچی کلّ کاملاً مناسب  بود.

سرلشکرامیراحمدی ( قبلاً احمد آقا خان)، فرماندهی فوق العاده توانا و بیرحم بود واین دو خصوصیت وی را قادر ساخت که شورش ها و راهزنی های مناطق غربی و جنوب غربی کشور را بطور مؤثّرو بیرحمانه ای سرکوب  کند. سرلشکر امیرطهماسبی – مافوق سابق رضا خان – توانا وبا هوش بود، امّا برخلاف امیر احمدی، تحصیل کرده، آداب دان و با عطوفت بود. فرماندهان نظامی دیگری نیز به شاه نزدیک بودند که یزدان پناه، آیرم، حبیب الله شیبانی، و امیر خسروی مهمترین آنها بودند .(۲۰)

فصل ششم ، یرواند ابراهامیان درکتاب« تاریخ ایران مدرن»رضاشاه دولت جدیدش را بردو ستون اساسی پی ریزی کرد: ارتش و بوروکراسی. در دوران حکومت وی؛ ارتش ده برابروبوروکراسی هفده برابررشد کرد. شمار نفرات ارتش درسال ۱۹۲۱ / ۱۳۰۰ تنها ۲۲ هزارنفروشامل هشت هزار قزّاق، هشت هزار ژاندارم وشش هزارنفرنیروی تفنگدارجنوب  بود. این تعداد  تا سال ۱۹۲۵ / ۱۳۰۴ ، به بیش از چهل هزار نفر نیروی منسجم  تحت نظارت وزارت جنگ افزایش  یافت وتا سال۱۹۴۱ / ۱۳۲۰ ، به بیش ازصد و هفتاد هزار نفر رسید. ازسوی دیگر،درسال ۱۹۲۱ /۱۳۰۰ دولت مرکزی فقط عبارت بود از مجموعۀ  بی نظمی از مستوفیان تقریباً خود مختار، منشی ها و صاحب منصبان. امّا این مجموعه تاسال۱۹۴۱ /۱۳۲۰، مبدّل به هفده وزارتخانۀ کامل با نود هزارکارمند حقوق بگیرشد. وزارتخانه های مهمّی نظیر داخله ، معارف وعدلیه ، تا سال ۱۹۲۱ / ۱۳۰۰ عملاً فعّالیتی نداشتند.

البتّه این گسترش به واسطۀ درآمدهای حاصل از چهار منبع مختلف امکان پذیرشد:حقّ الامتیازاستخراج نفت؛گردآوری مالیات‌های معوّقه؛افزایش عوارض گمرکی و وضع مالیات‌های جدید بر کالاهای مصرفی. درآمدهای مربوط به حقّ الامتیاز نفت که پرداخت آن درسال ۱۹۱۱/ ۱۲۹۰به شکل مبلغی ناچیز آغاز شده و درسال های  ۱۹۲۲– ۱۹۲۱ / ۱۳۰۱ – ۱۳۰۰ در مجموع به ۵۸۳۹۶۰  پوند رسیده بود، طیّ سال های۱۹۳۱–۳۰ ۱۹ / ۱۳۱۱- ۱۳۱۰ به بیش از ۱۲۸۸۰۰۰ پوند و در سال های ۱۹۴۱ – ۱۹۴۰ / ۱۳۲۰ – ۱۳۱۹ به بیش از۴ میلیون پوند افزایش یافت. سایر درآمدهای نیز ازهنگام انتصاب آرتور میلیسپوی امریکایی به سمت خزانه داری کلّ و آغاز اجرای برنامه های ناتمام شوستر برای ایجاد یک نظام مالیاتی پیشرفته در وزارت مالیه، روند  افزایشی یافت. افراد بدبین به هنگام ورود میلیسپو به ایران برای وی « سه ماه آموختن کارش، سه ماه برای جریان انداختن کارها و سه ماه  برای جمع آوری  حقوقش پیش از ترک ناامیدانۀ کشور، زمان درنظرگرفته بودند»امّا او درعرض پنج سال، ادارۀ جدیدی را تأسیس کرد، اجاره دادن زمین های دولتی را لغو کرد، نرخ های قدیمی را روز آمد ساخت، برعوارض فروش تریاک افزود وازهمه مهم تر مستوفیان را به صورت کارمندان تمام وقت سازمان دهی کرد. چیزی نگذشته بود که میلیسپو توانست نخستین برنامۀ بودجۀ جامع سالانه را هم تنظیم کند. همۀ این برنامه ها به واسطۀ پشتیبانی رضا شاه میسّر شد- البتّه هنگامی که رضا خان به این باور رسید که دراین کشور فقط جای یک شاه هست. میلیسپومی نویسد که «بدلیل تهدید فرماندۀ کلّ قوا مبنی برتصرّف املاک اعیان و برجستگان محلّی، قادر شده بود تا ازملّاکین بسیار عمده ازجمله سپهدار مالیات دریافت کند.»

برخی معتقدند این گونه مالیات گیریهای همراه با فشار و تهدید، به خودکشی سپهدار در سال ۱۹۲۶ /۱۳۰۵ منجر شد. میلسپو معتقد است:« رضا خان از جنس دولتمردانی است که نخستین  سرمشق آنان هنری دوّم  پادشاه انگلستان فیلیپ اگوستویی فرانسه بودند. او نیروی انسانی و نیروی نظامی لازم  را برای  شکل  گیری  اقتدار دولت مرکزی تأمین  کرد.»

همچنین، وی، خان های بختیاری وشیخ خزعل را برای واگذاری سهام نفتی خود به دولت مرکزی تحت فشار قرارداد. دراین خصوص، وزیر مختار بریتانیا درسال ۱۹۳۳ / ۱۳۱۲ چنین گزارش داده است:

 چنین موفّقیتی بدون کمک مؤثّر رضا خان ممکن نبود، زیرا وی گردآوری درآمدها اعمّ از معوّقه وجاری را در مناطقی که دولت های قبلی فاقد قدرت لازم برای وصول آن بودند امکان پذیرکرد. هم اکنون همۀ بخش های پادشاهی تحت کنترل دولت مرکزی درآمده است و مالیات ها به طورمنظّم ازتمام مناطق به خزانه واریز میشود- مناطقی که طیّ سال های گذشته نه تنها چیزی به درآمدهای دولت اضافه  نمی کردند بلکه دولت ناچاربود مبالغ هنگفتی در آن جا هزینه کند.

درآمدهای دولت همچنین به دلیل بهبود وضعیّت تجارت پس ازجنگ اوّل جهانی افزایش یافت، علاوه براین، مالیات بردرآمد- عمدتاً حقوق و دستمزد – نیز وضع و ازهمه مهم ترانحصاردولتی برقرار شد، ومالیات هایی بر کالاهای مصرفی به ویژه قندوشکر،چای، تنباکو، پنبه، پوست وتریاک اعمال گردید. درآمد گمرکی نیز از۵۱ میلیون قران(ریال) درسال۱۳۰۰به ۹۳میلیون در سال ۱۳۰۴ و سپس ۶۷۵ میلیون درسال ۱۳۲۰ افزایش یافت.

همچنین درآمدهای مربوط به مالیات های کالاهای مصرفی از ۳۸ میلیون قران ( ریال) درسال ۱۳۰۴به بیش از۱۸۰ میلیون قران درسال۱۳۲۰ رسید. مالیات بر قند وشکرو چای – که در سال ۱۳۰۵ وضع شد- ۱۲۲ میلیون قران در سال   ۱۳۰۷ به ۴۲۱ میلیون درسال ۱۳۱۷  به  ۶۹۱ میلیون درسال ۱۳۲۰ به در آمدهای دولت اضافه کرد. به عبارت دیگرفقط درآمد ناشی ازاین مالیات ازکم تر از۲۴۶ میلیون ریال به بیش از۳۶۱۰ میلیون ریال درسال۱۳۲۰ افزایش یافت. بر اساس برآورد بریتانیا، تا سال ۱۳۱۴بیش از۳۴درصد از این در آمد صرف نیروهای مسلّح  شد.

نیروهای نظامی درواقع  مهم ترین ستون رژیم جدید تلقی می شد. رضاخان فعّالیت در این بخش را بی درنگ پس ازکودتای ۱۲۹۹آغاز کرد. وی بمنظور ایجاد یک ارتش بیست هزارنفری، نیروهای قزاق را با بقایای ژاندارمری و نیروی تفنگداران جنوب ادغام کرد. هم قطاران خود را جایگزین افسران روسی، سوئدی وانگلیسی کرد. با وضع عوارض بر راه ها ومالیات برتریاک، بودجۀ ارتش جدید را تأمین کرد. وی طیّ مدّت دوسال، پنج لشکر متشکّل از سی هزار نفر در ارتش تشکیل داد، این لشکرها جدا از لشکر تهران، تبریز، همدان، اصفهان و مشهد بود.  براساس گزارش های انگلیس، رضا شاه « تمام سال های ۱۹۲۳– ۱۹۲۱ / ۱۳۰۲ – ۱۳۰۰  را صرف ایجاد یک  نیروی منضبط کرد. نخستین  نیروی مناسب پس از دورۀ  فتحعلی شاه درسال ۱۸۳۴ / ۱۲۱۳» این ارتش جدید شماری از شورش های ولایات را –  به ویژه کوچک خان و گروه جنگلی ها در گیلان، خیابانی درتبریز، سیمکو درکردستان وصولت الدوله در فارس – با موفّقیت سرکوب کرد. وی همچنین شورشیان ژاندارمری  به رهبری ماژور لاهوتی در تبریز و کلنل تقی پسیان درمشهد  را در هم  کوبید.

 رشد وگسترش نیروهای نظامی به ویژه پس از تصویب قانون نظام وظیفۀ اجباری درسال ۱۹۲۵/ ۱۳۰۴، تداوم یافت این قانون  را محوری ترین  فعّالیت رژیم نیز نامیده اند. همراه با این قانون، صدور شناسنامه و همچنین اخذ نام خانوادگی برای ایرانیان اجباری شد، مطابق این قانون همۀ مردان سالم  بالای ۲۱ سال، باید دوسال درارتش و چهارسال دیگر به صورت نیروی ذخیره خدمت می کردند. مشمولان نظام وظیفه در ابتدا از میان جمعیّت روستایی، سپس ایلات و عشایر و سرانجام از جمعیّت شهری جذب می شدند. ارتش تاسال ۱۹۴۱ / ۱۳۲۰ دارای هجده لشکر کامل متشکّل از۱۲۷ هزارنفرشده بود– یک لشکربرای هریک ازاستان های دوازده گانه و یک لشکر ویژه درمرزهای روسیه. همچنین نیروی زمینی ارتش متشکّل از۱۰۰دستگاه تانک و۲۸خود روی زرهی؛ نیروی هوایی دارای ۱۵۷ فروند هواپیما ونیروی دریایی شامل ۲دستگاه ناو و۴ دستگاه ناوچه بود. بخش های خدماتی ارتش راهم یک ستاد مشترکی متشکّل از رؤسای نیروهای عمده اداره می کرد. (۱)

« رضا شاه  به تکیه گاه های  دوگانۀ  خود یک شبکۀ گستردۀ مالی هم افزود، تا جایی که یک پست وزیردربارخارج ازکابینه ایجاد کرد. این سربازساده که ازدرجات پایین  نظامی برآمده بود، در دوران حکومتش آن قدرملک تصاحب کرد که به ٍثروتمندترین فرد ایران –  اگر نگوئیم خاورمیانه – تبدیل شد.

 بر اساس بر آورد یکی اززندگی نامه نویسان هوادار رضا شاه ، ثروت وی به هنگام مرگ سه میلیون  پوند و حدود  ۵/۱  میلیون هکتار زمین  بوده است.

 بیش تراین زمین ها درمنطقۀ اجدادی اش مازنداران قرارداشت. وی همچنین صاحب مزارع گندم  درهمدان، گرگان  و ورامین  بود. بعضی از این املاک  با مصادرۀ مستقیم ، بخشی دیگرازطریق  نقل وانتقال مشکوک اموال دولتی و بخشی دیگر از طریق آبیاری زمین های بایر، وسرانجام بخشی نیز با مجبور کردن زمین داران بزرگ و کوچک برای فروش زمین هایشان به قیمت اسمی، بدست آمده بود. یکی از قربانیان این مال اندوزی، سپهدار بود.»(۲۱)

‏◀ فصل هفتم، استفانی کرونین درنوشتۀ تحقیقی خودتحت عنوان «نوگرایى، تحوّل و دیکتاتورى درایران؛ نظم نوین ومخالفانش»که فرشید نوروزى آنرا ترجمه کرده است نوگرایی ودیکتاتوری دردوران پهلوی اوّل رااینگونه مورد بررسی قرارداده است :

چکیده: سال‏هاى نخستین حکومت پهلوى درایران به‏طورعمده ازمنظر تلاش این حکومت براى ایجاد ساختارحکومتى متمرکز، بررسى شده است. [دراین راستا] تمام توجّه [پژوهشگران]، ازیک سو بر نوع رویکرد سیاسى نخبگان تهران و از سوى دیگربر نمودارى که براساس پیشرفت یا عدم پیشرفت نخبگان وارزیابى موفّقیت آنان در گذار ایران به نوسازى، استقلال سیاسى و تشکیل دولت و ملّت ترسیم شده، متمرکز شده است.( ) این توجّه به رژیم تهران و شکل نو سازى آن به عنوان یک روى سکه‏اى است که روى دیگرآن، سکوتى نسبتاً کامل به جذّابیت‏ها وابعاد دیگراین نوسازى است. به منظورتشریح گزارش تاریخى یا فهم تجربۀ گروه‏هاى دیگر، به‏عنوان نمونۀ عامّۀ مردم، ازجمله مردم تهران، گروه‏هاى غیر پایتخت نشین مثل اصناف وبازاریان شهرها یا هر طبقۀ اجتماعى ساکن درنواحى روستایى، تلاش اندکى انجام گرفته است.هدف نوسازى اقتدار گرایانه‏اى که توسّط رژیم رضا شاه تحمیل مى‏شد تغییر دقیق این عناصربود. امّا به [این نوسازى] نه تنها بى‏اعتنایى شد،بلکه با مخالفت بى‏باکانۀ این عناصرقرار گرفت.به بیانى دقیق‏تر،حاکم شدن نظم نوین،به ‏طورعمده، عکس ‏العمل‏هاى پیچیده وچند وجهى اقشارو طبقه‏هاى مختلف جامعۀ ایرانى را برانگیخته بود.اگرچه از تجدید نظم وثبات نسبى درنیمۀ نخست این دهه به‏طورگسترده‏اى استقبال شده بود وحکومت به همین نسبت، دوره‏اى از نوسازى بنیادى را،مخصوصاً درطول سال‏هاى ۱۳۰۶-۱۳۰۸ / ۱۹۲۷-۱۹۲۹م آغاز کرده بود، امّا گروه‏هاى قدرت‏مند اجتماعى، بویژه گروه‏هاى پایین جامعه، به استراتژى مقاومت منفى، مخالفت ودرمواقعى مقاومت دربرابر نوسازى روى آوردند. هدف این پژوهش ازشرح این عکس العمل‏ها و راهبردها، تلاش براى نمایاندن ترتیب تاریخى (تقدّم و تأخّر تاریخى ) این سال‏هاست. (۲۲)

فصل هشتم، مَتیوالیوت دربارۀ سیاست حزبی درزمان اوائل«سلطنت رضاخان» حزب ایران نو را که برنامه اش« فاشیستی» بود موردبررسی قرارمی دهد.   این حزب را تیمورتاش وآنهایی که تفکّر« آمرانه» داشتند وازیاران رضاخان بودند با تأیید وی تشکیل دادند، اینگونه تحیلیل می کند:

  ایران نونام یک حزب سیاسی ایرانی بود که تنها سه ماه فعاّل بود، با این حال پیدایش ایران نودرسال ۱۳۰۶و شاخۀ دیرپاتر پارلمانی اش ، ترقّی، نقطۀ عطفی درسیاست های حزبی وپارلمانی دردورۀ رضاشاه محسوب می شود. دیپلمات ها وروزنامه های غربی بی درنگ اهمّیت ایران نورا دریافتند وآن را به عنوان حزبی با « خط مشی فاشیستی » توصیف کردند؛ وگزارش های پیاپی دیپلماتیک  اهمّیت ترقّی راطیّ سال های۱۱– ۱۳۰۶ نشان دادند. امّا تاریخ ایران، چه به فارسی و چه به انگلیسی، تقریباً آن را فراموش  کرده است.

برخی نکته های  کلّی به قرار دادن ماجرای ایران نو درتاریخ  سیاسی معاصر و خاورمیانۀ به دوجنگ جهانی کمک می کند. نکتۀ اوّل مربوط به سنّت استبدادی سلطنتی درایران است. این سنّت، که  دودمان قاجار به موازات برخی اصلاحات درقرن نوزدهم آن را حفظ کرد، براثرانقلاب مشروطۀ ۱۲۸۵ تضعیف شد. امّا دردورۀ سلطنت رضاشاه  پهلوی به وضع سابق خود بازگشت. یک تفاوت مهم بین استبداد قاجاریه واستبداد رضا شاه این بود که اوّلی دارای حکومت استبدادی بود، امّا ازجوهرۀ آن اندک داشت، درحالی که رژیم رضا خانی هردو را بنمایش گذاشت. هر چند قاجارها تا پیش از قانون اساسی ۱۲۸۵ فارغ ازهرگونه محدودیت ونظارتی بودند، تسلّط  نسبتاً کمی برایران  درمجموع داشتند ودر واقع، به واسطۀ ضعف دستگاه اجرایی و نظامیشان، فاقد ابزار لازم برای جمع آوری بیشترعایدات یا تحمیل تغییرات اساسی به کشور بودند. از طرف دیگر، رضاخان یک حکومت متمرکز و ارتش نیرومند ایجاد کرد.( توضیح ج.ص.: البتّه این ارتش درشهریور۱۳۲۰یک روزدرجلوی قوای بیگانه مقاومت نکرد.) که با کمک آن مالیات های بالا واصلاحات رادیکال را به اجرا درآورد. درنتیجه، حکومت رضا شاه بسیاربیش ازپیشینیان قاجارش بر ایران سنگینی می کرد. 

دوّم این سرشت و پیشینۀ نظام پارلمانی وحزبی در ایران را، بدان گونه که پس ازانقلاب مشروطه  برقرار شد، باید به حساب آورد.  حقّ رأی به شدّت به نفع  رده های بالای جامعه بود ونظام دومرحله ای انتخابات ولایات ( که دخالت و درستکاری مقامات محلّی واجرایی راسهیل می کرد)حوزۀ تأثیرسیاسی را بازهم تنگ ترمی کرد. برخی ازجناح های بزرگ تری که درمجلس شکل گرفت نمایندۀ گروه های اجتماعی قابل تشخیص با خطّ  مشی سیاسی روشن بودند، امّا اکثراً تنها معرّف پیروان شخصی افراد یا ائتلاف های موقّتی افراد ذینفع بودند. هیچ کدام ازاحزاب سیاسی اصیل ملّی با اعضای زیاد ومبارزات انتخاباتی مبتنی برتعهّدات اعلام شدۀ جدّی نبودند.درواقع، خطّ مشی لیبرالی درایران، ازنظربُرد اجتماعی محدودوچند دستگی اش، باالگوی خاورمیانۀ عربی همانند بود. امّا سال های بین دوجنگ جهانی شاهدنه تنها سرخوردگی فزاینده نسبت به دولت انتخابی دراین منطقه ودرقارۀ اروپا، بلکه همچنین پیدایش الگوهای جایگزین اقتدارطلب جدید بود. این امربرخی کشورها به ویژه آن هایی راکه گرفتارتنش بودند، به سوی راه حلهای اقتدارطلبانه متمایل ساخت. ایران، که تجربۀ حکومت پارلمانی اش بین سال های ۱۲۸۵ و۱۲۹۹مصیبت باربود، اززمرۀ این کشورها بود. دولت های ضعیف وگرفتاردسته بندی آن درتصویب اصلاحات اساسی ناکام ماندند، تسلط برولایات راازدست دادند، وبا درماندگی نظارگراین بودند که قدرت های بزرگ کشور را درخلال جنگ جهانی اوّل- باوجود بی طرفی ایران- به صحنۀ نبرد تبدیل کردند.

 سوّم آن که رژیم رضاخانی به یکباره موجودیت نیافت، بلکه به تدریج شکل گرفت.کودتای نظامی اسفند۱۲۹۹اوتأثیرچندانی برنظام مشروطۀ ایران نگذاشت، هرچند حضوردرکابینه وفرماندهی کلّ  قوا را برایش تضمین کرد.   رضاخان سپس با عملیات نظامی موفّقیت آمیزعلیه  جنبش های شورشی  در ولایات و از راه کسب نفوذ در میان جناح های گوناگون سیاسی(به ویژه کسانی که به  اصلاحات علاقه مندی نشان می دادند)، برقدرت وامتیازاتش افزود. درحالی که از سوی دیگرنهادها وافراد قدرتمند وبالقوّۀ دشمن درمعرض خطربود، از نارضایتی نسبت به نظام سیاسی لیبرال و تمایل همراه آن به یک مرد مقتدر، که بتواند با اقدامات قاطع به کشورجان تازه ای بِدَمَد ، بهره بُرد. امّا انتخاب اوبه پادشاهی درآذرماه۱۳۰۴ازسوی مجلس مؤسّسان(ازپی عزل احمد شاه قاجار) اورا به نحومؤثّری مطمئن ساخت. دراین مقطع اواز محبوبیت ومنزلت زیادی درایران برخورداربود و، همانگونه که بسیاری ازایرانیان وناظران خارجی امید داشتند، می توانست تصمیم بگیرد با همکاری مجلس سیاستمداران برجستۀ کشور دررأس فرایند اصلاحات قرار گیرد.

امّاچنین نشد. برعکس رضاشاه پهلوی، باتکیه ی فزاینده برروشهای اعمال فشار خودسرانه به کسب قدرت وسلب اختیارازدیگرنهادها و افراد ادامه داد. یک وجه مهمّ این سیاست را می توان دررفتاراو با مجلس وسیاستمداران ایران مشاهده کرد. اوطیّ یک سال ونیم نخست سلطنتش به ندرت دست به اصلاحی زد،  بلکه به جای آن کوشید مجلس راضعیف وبی اعتبارسازد،چنان که تحلیل من (مَتیوالیوت) از  تحوّلات مجلس از آذر۱۳۰۴تا تابستان ۱۳۰۶ آن را نشان خواهد داد.

ازآن پس، تأسیس ایران نو وترقّی ضربه ای مهلک به عناصر بازماندۀ آزاد اندیشی در میان سیاستمداران ایران و وکلای مجلس وارد کرد. برخی از گرایشهای «سلطانی» شاه دردورۀ موردبحث در این فصل آشکار شد: بدرفتاری وخشونت؛ بازداشت های خودسرانه وقتلهای غیرقانونی؛ وغصب زمین ها درمقیاسی گسترده. واگذاری سِمَت های عالی دولتی،به ویژه نخست وزیری، به آدم های کم مایۀ وفادار نشانۀ شاخص بی اعتنائی به روح قانون اساسی بود. امّا چنین سبک حکومتی با استبداد حکومت پیش ازمشروطۀ ایران ناهمخوان  نبود. (۲۳ )

 فصل نهم، دهم و یازدهم ، دربارۀ  تنوع قومی وتمامیت ارضی ایران،سازگاری داخلی و مخاطرات منطقه ای،پیوندهای قلمرو ای ومرزهای سیاسی،  قومیت، تحرک وتجدد، سازگاری داخلی و مخاطرات منطقه ای  می باشد. ویلیام داگلاس« نحوه اسکان عشایرتوسط رضاخان بسیار وحشیانه بود» اینگونه بنوشته آورده است ومی نویسد: احمدشاه قاجار، آخرین پادشاه سلسله قاجاریه که فردی سست‌اراده و بی‌حال وعاشق تفریح وسفربود؛ درآخرین مسافرت خارجی خویش، تمام اختیارات مملکت را به رضاخان سردار سپه، سپرد.

«ایوانف» محقق روسی، معتقد است که دراین موقع «… قاجارها هیچ‌گونه قدرتی دراختیارنداشته وتمام قدرت حکومت دردست رضاخان بود.»  زیرا، رضاخان، ‌شاه را مجبورکرده بود به خارج ازکشور رود و برادر وی را که درتهران، نایب‌السلطنه بود، ناچار کرد «دراموردولت دخالت نکند».

در پی این تغییروتحولات سیاسی، زمینه‌چینی‌های انگلیسیان، برای به حکومت رساندن رضاخان، سرانجام ثمر داد؛ وکودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ ش کابینه جدیدی را سرکار آورد ـ کابینه سیاه. مهره‌های انتخابی «کابینه سیاه» که قدرت رابه دست گرفتند،دونفربودند؛ یکی «سیدضیاءالدین طباطبایی» روزنامه‌نگاری جوان،‌ و دیگری رضاخان سردار سپه، نظامی قشون. البته، طولی نکشید که سیدضیاء را کنار گذاشتند و رضاخان را یکه‌تاز میدان کردند.

رضاخان که ظاهراً پله پله مدارج و مراتب نظامی را طی کرده بود،‌ سرانجام به عنوان «وزیر جنگ» و «رئیس الوزرا» برگزیده شد.

وی درسال‌های پس ازکودتا‌،تا زمان پادشاهی خویش، شورش‌ها و قیام‌های متعددی را در نقاط مختلف کشور ـ با برخورد‌های خشن نظامی ـ سرکوب و فرو نشاند.

این درگیری‌ها، تقریباً در اکثر نقاط کشور بود؛ در آذربایجان، اردبیل، گیلان، مازندران، خراسان، کردستان، لرستان، کرمانشاه، فارس، خوزستان، بلوچستان و بختیاری.

اگر شورش‌های پیش از پادشاهی رضاشاه ـ که در دوران نابسامانی و ضعف حکومت مرکزی، و انحطاط اواخر قاجاریه ـ پشت سر هم رخ داده، به منافع فردی قیام‌کنندگان و سودای جدا سری واستقلال‌طلبانه برخی از آنها منسوب شود؛ بی‌تردید، مقاومت‌ها و مبارزات ایلات و عشایر، پس از پادشاهی رضاشاه و اعمال سیاست‌های به ظاهر اصلاحی وی، ازسر ناچاری و ناگزیری بوده است.

سیاستی که رضاشاه،‌ در قبال ایلات وعشایر ـ که جمعیت کثیری از نفوس مولد مملکت را تشکیل می‌دادند ـ اعمال واجرا کرد؛ فوق‌العاده خشن،‌ ستمگرانه و بی‌رحمانه بود.

در واقع،‌ سیاست عشایری رضاشاه،‌ تمام «هستی» عشایر را هدف قرار داده بود؛ و به نظر می‌رسد، مقصود اصلی، نابودی نهایی و کاملِ بخش وسیعی از مردم مملکت ایران بوده است.

بدبختانه، بسیاری از مجریان اقدامات رضاشاه، نظامیانی ـ همچون او ـ خشن، متعدی و متجاوز بودند؛ و در بسیاری مواقع، ازهر دشمن غداری، بیرحم‌تر و سنگدل‌ تربودند. ذکر نام، نخستین سپهبد ایران،  «احمد امیراحمدی»، ملقب به «قصاب لرستان» کافی به نظرمی‌رسد. هرچند، اعمال «سلطان عباس نیکبخت» در ایل قشقایی؛ و «یاور اکرم» و «حاجی‌خان ارمنی» در ایلات بویراحمد و ممسنی، اختلاف زیادی با کارهای امیراحمدی نداشته است.

محمد بهمن بیگی، در اثری که در اوایل حکومت پهلوی دوم، منتشر کرد،‌ می‌نویسد: «دولت رضاشاه با برگزیدن مأمورین رشوه‌خوار و مردم آزار و ایجاد حکومت ستمگر نظامی در میان ایلات،‌ چیزی نگذشت که انزجار مطلق افراد ساده و بدوی ایل را نسبت به خود جلب کرد.

تجاوز، تعدی و فشار و ظلم مأمورین دولت بخصوص در زمان حکومت سروانی به نام عباس (خان نیکبخت ) به اوج شدت رسید، تا آنجا که این افسر ناشایسته وخائن توله سگ‌های خود را برای آنکه بعدها زبان بفهمند با شیر ز‌ن‌های نجیب ایلات می‌پرورید. چند سالی نگذشت که این مظالم طاقت‌فرسا منجر به طغیان قشقائی‌ها در سال ۱۳۰۸ شد.» 

«ویلیام داگلاس» قاضی مشهوردیوان عالی آمریکا، که در سال‌های ۱۳۲۸‌ و ۱۳۲۹ از ایران و مناطق عشایری جنوب‌ بازدید کرده است؛ در خاطرات خویش از ایل قشقایی، به نقل از یکی از کلانتران ایل می‌نویسد: «ما می‌توانیم نظامیان خود را در مقابل تمام این بدبختی‌ها و ظلم و ستم‌ها که به ما وارد کرده‌اند ببخشیم و گذشته‌ها را هم فراموش کنیم اما فقط یک گناه نابخشودنی هست که ما نمی‌توانیم تا ابد آن را فراموش کنیم و از آن بگذریم.»

من از او خواهش کردم که این ماجرا را هم برای من تعریف کند و او هم داستان را به شرح زیر بیان کرد: «در دوران سلطنت رضاشاه سروانی بود که در این منطقه خدمت می‌کرد او تعدادی توله سگ اصیل داشت که بر حسب تصادف مادر آنها مرده بود. سروان هر روز صبح سربازانی را به ده می‌فرستاد تا به زور مقدار دو لیتر شیر مادر برای توله‌ سگ‌های او جمع کند. گفتنی است که جناب سروان شیرگاو یا بز را برای تغذیه توله سگ‌های خود قبول نمی‌کرد و دستور داده بود که سربازان فقط شیر مادر جمع‌آوری کنند. سربازان هم در اجرای دستور سروان نظارت کامل می‌کردندکه فریب زنهای قشقائی را نخورند،‌ به این ترتیب بود که سگهای سروان ماههای متوالی شیرمادران بچه‌های ما را می‌خوردند… و این همان چیزی است که ما هیچوقت آنرا فراموش نمی‌کنیم و هرگز آنرا نمی‌بخشیم.»

ایوانف می‌گوید:«استبداد وخودسری عباس‌خان تا بدانجا پیش رفت که به درخواست او زنان قشقایی باید به توله سگ‌های عباس‌خان شیر می‌دادند».

در ایل بویراحمد، نیز یک نظامی، به نام «یاور اکرم» ـ که مدت اندکی حضور یافته ـ «اسبی داشت که معتاد خوردن «جوجه کباب» بود؛ و در هر نقطه‌ای که این مأمور نظامی اقامت می‌گزید، مردم محل موظف به تهیه خوراک اسب او ـ جوجه کباب ـ بودند.

این نظامی مغرور که با مهمان‌نوازی بویراحمدیها روبرو شده بود و اسبش نیز با «جوجه کباب» تیمار می‌شد، بی‌شرمی را به اوج رسانیده با دیده بد به «ضعیفه‌»‌ها نگاه می‌کرد. «میرغلام» سیدجنگجویی از سادات بویراحمد، که در یک آبادی ناظر این برخوردها بود با چند گلوله به زندگی سرگرد پایان داد.»

بهانه‌های متعددی که این مأمور نظامی عنوان می‌نمود، جز برای آزار و اذیت مردم نبود. یک نویسنده بومی، می‌گوید: «وی به منظور ایجاد وحشت بین مردم به هر خانه‌ای که می‌رفت دستور می‌داد که دو دانه مرغ کباب کنند، یکی را به اسبش می‌داد و یکی را هم خودش می‌خورد.

شب‌های زمستان اسبش را به داخل سیاه‌چادرکه یگانه مسکن و محل زندگی خانوار عشایری بود جا می‌داد،‌ او از پارس سگ‌ها که بدون اجازه و اراده صاحب‌خانه واق واق می‌کردند عصبانی می‌شد و صاحب‌خانه را به سختی مجازات می‌کرد. از همه این‌ها بدتر به ناموس مردم سوءنظر داشت‌، به همین جهت میرغلام تصمیم گرفت که او را بکشد و زمانی که نظر سوئی نسبت به یکی از زنان ایل داشت با پیش‌بینی قبلی، اهالی او را به محلی که قبلاً میرغلام کمین کرده بود هدایت کردند و میرغلام او را هدف قرار داد و کشت….»(۲۴)

فصل دوازدهم ، دکترمحمدقلی مجد، پژوهشگر ایرانی «براساس اسناد وزارت خارجه آمریکا» در کتاب  تحت عنوان «رضاشاه وبریتانیا » بخشی ازآن کتاب رابه بحران ارزی ایران درسال‌های ۱۹۲۸تا۱۹۴۱ میلادی اختصاص یافته است که در اینجا در دسترس خوانندگان ارجمند قرار می دهم.

غارت نفت ایران به دست انگلیسی ها و انحراف مسیر درآمدهای نفتی ایران به لندن، سوییس، ونیویورک و همچنین عملاً محروم شدن اقتصاد ایران از درآمد های نفتی در سال های ۱۹۲۸ تا ۱۹۴۱ منجر به سقوط ارزش برابری قران و بحران ارزی طولانی مدتی شد که نهایتاً در سال ۱۹۴۱ که بالاخره بخشی از درآمدهای نفتی به اقتصاد تزریق شد، خاتمه یافت. فقط در طول سال های ۱۹۲۹ تا ۱۹۳۰، نرخ برابری از ۴۸ قران به ازای هر پوند استرلینگ به ۶۷ قران رسید، که بیانگر ۴۰ درصد کاهش ارزش پول ایران بود. فوری ترین اثر کاهش ارزش قران، بالا رفتن هزینه کالاهای وارداتی بود.

از همان ابتدا برای ناظران داخلی و خارجی محرز بود که سقوط ارزش قران به سبب انحراف مسیر درآمدهای نفتی ایران است. اسنادی که در این فصل ارایه شده است نشان می دهد که کمبود ارز و به اصطلاح راه حل های این معضل خسارات عظیمی به اقتصاد ایران وارد آورد. (۲۵)

فصل سیزدهم، علی اصغرحکمت دربارۀ « دانشگاه تهران چگونه به‌وجود آمد؟ »  می نویسد: طرح نقشه داخلی دانشکده حقوق به مهندس محسن فروغی که تازگی بعد از تکمیل تحصیلات درمدرسه صنایع ظریفه پاریس به ایران آمده بود، محول گردید. این مهندس جوان و با ذوق که به مدرسه حقوق علاقه ارثی داشت و پدربزرگوارش سال‌ها در آن مدرسه ریاست و تدریس کرده بود با اشتیاق فطری و ارثی به کار پرداخت.

در ادامه آن آورده است: در شمال غربی شهر تهران در سال ۱۳۱۲ صحرای شنزاری بود که از جنوب به خندق شهر تهران و از شمال به تپه‌های قریه (امیرآباد) تا (فرح‌زاد) منتهی می‌شد. دراین دشت تنها آبادی که به چشم می‌خورد باغ بسیار وسیعی بود که عمارت مختصری در جنوب آن در دو طبقه ساخته شده و به درخت‌های کهنسال کاج احاطه می‌شد و در تمام آن باغ اشجار میوه بسیار کاشته شده بود.

قریب به ۱۰۰ سال پیش، در اواخر سلطنت ناصرالدین شاه در حدود ۱۳۰۰ هجری قمری شاهزاده جلال‌الدوله فرزند ارشد سلطان مسعودمیرزاظل‌السلطان آن باغ را احداث کرده بود و از این جهت به “جلالیه“ موسوم شد. این سرزمین مبارک مقدر بود که در اوائل قرن چهاردهم در عصر دودمان پهلوی آبادترین و زیباترین محلات پایتخت بلکه ایران بشود. در شمال آن سابقاً میدان معروف “جلالیه“ برای رژه سوم‌اسفند برگزیده شد و اکنون پارک دلاویزی به‌نام “فرح“ در آنجا ایجاد شده است. و بالاخره در همین سرزمین مبارک بود که دانشگاه تهران آفتاب وجود مسعود خود را در افق علم و دانش درخشان کرد.

…در یکی از شب‌های فرخنده اواخر بهمن ۱۳۱۲ جلسۀ هیأت وزرا در حضور شاه در عمارتی که اکنون مقر کاخ ملکه پهلوی است تشکیل شده بود. سخن از آبادی تهران و عظمت ابنیه و عمارات و قصور زیبای جدید در میان آمد. مرحوم فروغی (ذکاءالملک) رئیس‌الوزرا در این باب به شاهنشاه تبریک گفت دیگر وزیران نیز هریک به تحسین و تمجید زبان گشوده بودند. نوبت به بنده نگارنده رسید که به سمت کفیل وزارت معارف در آن میان حاضر بودم. گویا خداوند متعال به قلب من الهام کرد که عرض کردم در آبادی و عظمت پایتخت البته شکی نیست ولی نقصی که دارد این است که این شهر هنوز عمارت مخصوص “اونیورسیته“ (دانشگاه) ندارد و حیف است که این شهر نوین از همه بلاد بزرگ عالم از این حیث عقب باشد. شاه بعد از اندک تأملی یک کلمه گفتند “بسیار خوب آن‌را بسازید  “

در جلسه بعدِ هیأت وزرا در آغاز به‌ وزیر مالیه مرحوم علی‌اکبر داور، رو نموده و فرمودند در بودجه سال آینده مبلغ ۲۵۰۰۰۰ تومان به وزارت معارف اعتبار بدهید که به مصرف ساختمان مدرسه برسانند. چند روز بعد که بودجه سال نو تدوین و تنظیم شد و به تصویب رسید وزیر مالیه اضافه براعتبار مقرر سال قبل مبلغ مزبور را جهت ساختمان مدارس در فصل مخصوص گنجانیده و قبل از نوروز ۱۳۱۳ به تصویب رسید و به‌وزارت معارف هم ابلاغ شد و من مأمور و مکلف شدم که ساختمان دانشگاه را آغاز نمایم. (۲۶)

فصل چهاردهم، دکترویلم فلور، دانشمند ایران‌شناس هلندی در سلسله گزارش‌ های خود از ایران در بارۀ «جریان صنعتی شدن ایران درسال‌های ۱۹۲۲ تا ۱۹۴۰» به بررسی پرداخته است و می نویسد:

شورش شیخ احمد مدنی، صید مروارید در خلیج‌فارس در سال ۱۷۵۷ میلادی و صنعت پارچه‌بافی و بازرگانی در ایران (۱۹۰۰-۱۵۰۰) دو مقاله دیگر فلور است که توسط دکترابوالقاسم سری گردآوری و در کتابی با نام صنعتی شدن ایران توسط انتشارات توس منتشر شده است. دکترفلور در مقدمه مقاله خود می‌نویسد: «… در سال‌های ۱۹۲۵ تا ۱۹۴۱ سیاست اقتصادی ایران بر ۴ اصل پذیرش رهبری اقتصاد کشور از سوی حکومت، شناخت عوامل تولید،‌ ایجاد تعادل میان مصرف کالاهای وارداتی و قدرت خرید ملی و افزودن بر قدرت خرید، استوار شده بود… قرار بود شرکت‌های بخش خصوصی بزرگ با امان یافتن از پرداخت عوارض ورود کالا، دریافت وام‌های صنعتی و تسهیلات برای واردات ابزار تولید اقدام کنند… اما تعرفه‌های زیادی برای صنایع نوپا معمول گشت که سازوکار قیمت‌ها و سودآوری منابع را تغییر داد… تنها واحدهای انحصاری سرپا ماندند…» گزارش دکتر فلور را از جریان صنعتی شدن ایران در سال‌های ۱۹۲۲ تا ۱۹۴۰ می‌خوانید.

 

فشار برای صنعتی‌کردن ۱۹۴۰-۱۹۲۲

کودتایی که رضاخان و ضیاء‌الدین رهبری کردند دوران جدیدی را در تاریخ ایران گشود. این دوران نه همین با تقویت حکومت مرکزی و افزایش امنیت مشخص شد؛ بلکه همچنین پس از سال ۱۹۲۵ که رضاشاه خود را شاه ایران خواند دیکتاتوری همراه با فقدان آزادی سیاسی مجلس به رشد پرداخت. حکومت جدید پس از کودتا نقشه‌های بزرگی برای ایران داشت و حتی پس از عزل ضیا‌ء‌الدین از حکومت کابینه‌های بعدی مقداری روح پیشرفت‌طلبی کابینه ضیاء‌الدین را حفظ کردند. از جمله هدف‌های کابینه قوام‌السلطنه (۱۹۲۱) آغاز کردن به استخراج معادن و بسیج سایر منابع برای تاسیس شرکت‌ها و آموزش کارگران و مردم بیکار برای مبارزه با بیکاری بود. هر چند حکومت در اجرای این سیاست زیاد موفق نبود، با وجود این مجلس در ۱۹۲۱ در کوششی به منظور موقوف ساختن بخش زیادی از پارچه‌های وارداتی و تشویق صنایع پارچه‌بافی داخلی، پوشیدن پارچه‌های بافت ایران را برای کارمندان دولت و کارکنان ارتش اجباری دانست. این تصمیم تا حدی صنایع پارچه‌بافی داخلی را رمق بخشید، اما هنوز می‌بایست نخ از خارج وارد شود. در کوشش همانندی برای تشویق صنایع بومی حکومت مبلغی پول به برگزاری نمایشگاهی از ساخته‌ها و صنایع ایران در تهران اختصاص داد تا مصنوعات و صادرات ایران را تقویت کند. در همین حال برای تشویق صنعتگران ایرانی به استفاده از تکنولوژی جدید، اجازه داده شد که نمایشگاهی از ماشین‌های خارجی دایر شود. این ابتکارها موجب شد که تقاضا برای دریافت ماشین‌های ریسندگی و بافندگی چه دستی و چه برقی و نیز استقرار کارخانه‌های بزرگ یا به کار انداختن کارخانه‌های تعطیل شده افزایش یابد.

برای اینکه حکومت بتواند نقشه خود را اجرا کرده به هدف‌های خود برسد لازم بود که بر اقتصاد تسلط بیشتری یابد تا زیرسازی اقتصاد خود را پیشرفت داده و آن را به نحو معقولی سامان دهد. به این منظور هیات آمریکایی به ریاست میلسپو که اختیارات بسیار داشت به کار گرفته شد. میلسپو در ضمن کارهای بسیار دیگری که انجام داد در ۲۹ نوامبر ۱۹۲۳ دستورهایی صادر کرد تا بر اجرای حکم دولت که خواسته بود تنها از پارچه‌های بافت ایران استفاده شود نظارت کنند. در همان سال حاج‌معین‌التجار بوشهری کارخانه ابریشم‌تابی خود را در رشت بازگشایی کرد. این کارخانه هر چند نزدیک ۲۰ سال تعطیل بود هنوز وضع خوبی داشت. در همان سال بازرگانی اصفهانی با نام عطاء‌الملک در آلمان ماشین‌های کارخانه ریسندگی بافندگی خریداری کرد، اما تا پایان سال ۱۹۲۳ او هنوز نتوانسته بود تمام ماشین‌ها را از راه‌های کوهستانی همدان به اصفهان انتقال دهد. مالک کارخانه کبریت‌سازی تبریز در سال ۱۹۲۳ برای گسترش ظرفیت تولید کارخانه، ماشین‌های جدید به آلمان سپارش داد. خود حکومت نیز درباره طرح‌هایی برای انجام دادن فعالیت‌های مختلف صنعتی مانند تاسیس کارخانه قند در کهریزک به بحث پرداخت. میلسپو نوشت که «اگر کارخانه قند کار خود را از سر گیرد ما آماده‌ایم که در زمین‌های خالصه برای آن چغندر بکاریم.» مباحثه‌هایی نیز برای ساختن راه‌های آهن و ایستگاه هیدروالکتریک برای روشنایی و تهیه برق تهران و ایجاد سرویس تراموا به تجریش، جریان داشت. در سال ۱۹۲۴ وزارت فواید عامه امتیازی به مدت ده سال برای ساختن کارخانه‌های پارچه‌بافی در ولایت‌های استرآباد، شاهرود، بسطام و دامغان اعطا کرد. در همین سال وزارتخانه‌ مزبور همچنین با پیشنهاد شرکت آلمانی برای ساختن کارخانه‌های ریسندگی (ابریشم و پنبه) به منظور بافتن پارچه و ساختن کارخانه‌های کاغذسازی و آبجوسازی موافقت کرد با شرایط زیر:

کارخانه‌‌ها یک سال پس از امضای قرارداد ساخته شوند و شمار کارکنان خارجی در آنها اندک و محدود بماند. وارد کردن ماشین‌های کارخانه‌ها از پرداخت عوارض گمرکی معاف باشد و مالیات بر درآمد برابر ده درصد از درآمد خالص پرداخت شود.

این فعالیت‌ها نشانه نیازی است که حکومت و مجلس برای جذب سرمایه‌گذاران صنعتی و آغاز پایگاه صنعتی جدید احساس می‌کنند.

درسال ۱۹۲۵ کارخانه نخ‌ریسی و بافندگی در اصفهان تاسیس شد وکارخانه پنبه و پشم‌ریسی (صنیع‌الدوله) که تعطیل بود در تهران دوباره شروع به کار کرد. مالک کارخانه پنبه‌ریسی در تبریز نیز در شهر زادبوم خود قزوین کارخانه پشم‌ریسی دایر کرد. فعالیت‌های صنعتی به مقیاس کوچک در زمینه کفاشی،‌ سراجی، جوراب‌ بافی وسایر کالاهای مصرفی نیزبه سرعت روبه توسعه گذاشت. برای اصلاح وبهبود این کارخانه‌ها و صنایع حکومت موسسه فنی (مدرسه صناعت) در۱۹۲۴ بنیاد نهاد که در آن تکنسین‌های جوان را متخصصان اروپایی آموزش می‌دادند.

کوشش‌های زیادی برای حفظ صنایع بومی و یافتن سرمایه‌گذارانی که مایل به ایجاد صنایع جدید باشند، انجام گرفت. در ۱۹۲۵ قانونی به تصویب رسید که به موجب آن به مدت ده سال ماشین‌آلات صنعتی و کشاورزی و ابزار و وسایل یدکی آنها از پرداخت عوارض ورود معاف گشت. این معافیت آشکارا به صنایع بزرگ نظر داشت و کالاهای مهم کوچک مانند چرخ خیاطی و ماشین‌های بافندگی را شامل نمی‌شد.

این صنایع جدید در بسیاری موارد مانند کارخانه وطن اصفهان، در وضع اقتصادی و مالی متزلزل قرار داشتند.

کارخانه جدید وطن که تولیدات پارچه زمخت و پتوهای آن مرغوب بود تنها با «حمایت جدی حکومت در شکل پول نقد، قراردادها و فرمان‌هایی که کارکنان دولت را به پوشیدن پارچه‌های میهن‌بافت تشویق می‌کرد.» می‌توانست سرپا بماند. این حمایت از سوی حکومت انجام شد، زیرا که در میان اعضای حکومت گروه‌های نیرومندی وجود داشتند که می‌خواستند ایران را مدرنیزه و کشور صنعتی کنند و البته وابسته بازرگانی انگلیس نوشت، « گویا این استحاله به ضرورت معنی پیشرفت می‌داد. »

این گروه‌های ذینفع از عناصر مختلفی از جمله جوانان تحصیلکرده غرب، مردمان اصلاح‌طلبی که ازرضاخان (رضاشاه بعدی) پشتیبانی می‌نمودند تشکیل شده بود. این اصلاح‌طلبان گذشته از تجربیات دردآلودی که از فرمانبرداری ایران از بریتانیا و روسیه داشتند، اضمحلال قریب الوقوع کشور آنها را واداشت که ازحکومت مرکزی نیرومندکه با مردی نیرومند مانند رضاخان رهبری می‌شد، حمایت کنند. شقوق مختلف پیشرفت اقتصادی ایران در باشگاه‌های گوناگون مانند «مجمع اقتصاد» که در ۱۹۲۴در تهران تاسیس شده بود درمعرض مباحثه‌های پرشوری قرارگرفت، به مثل داور وزیر بعدی عدلیه که درسال۱۹۲۳ ناشرروزنامه مرد آزاد بود، رهبری حزبی به نام اصلاح‌طلبان (Reformists) رابه عهده داشت که ازجمله خواست‌های آن «ایجاد انقلاب صنعتی وکشاورزی با ماشین‌های جدید» در ایران بود. عقاید این برنامه‌ها و برنامه‌های دیگرنه همین به سبب تحصیلات آنها در اروپا، بلکه به سبب انتشارکتاب‌ها ومجله‌های گوناگون مانندآینده، ایرانشهروفرهنگستان وپایان نامه های  ایرانیان فراهم شده بود. بسیاری ازعناصر سیاست اقتصادی که در دهه ۱۹۳۰ تعقیب می‌شد دراین کتاب‌ها بود و بی‌شک این نشریه‌ها نفوذی عمیق برسیاست‌سازان داشت. نمونه مهمی از اینگونه کتاب‌ها، اگر تنها به سبب اینکه به زبان فارسی نوشته شده، کتاب احمد متین دفتری است با عنوان «کلید استقلال اقتصادی ایران» وی در این کتاب درباره نظارت مستقیم دولت بر اقتصاد که موجب پیشرفت زیربنای اقتصاد می‌شود و صنایع ملی که می‌بایست در برابر واردات خارجی حمایت شوند و صادرات صنعتی که می‌بایست تشویق شوند، به بحث پرداخت. وی همچنین برای جلب سرمایه‌گذاران به ویژه سرمایه‌گذاران خارجی پیشنهاد کرد که معافیت‌های مالیاتی به‌عنوان یکی از سیاست‌ها دنبال شود.

اما حتی مهم‌تر از مجامع گوناگون اقتصادی اصلاح‌طلب وجزآنان، حزب تجدد (Revival) به رهبری داور، تیمورتاش وتدین بود، هرچند که با این مجامع ازنزدیک پیوندداشت. این حزب که ترکه «دموکرات‌ها» مدافعان اصلی جنبش مشروطیت بود و بسیاری ازمشروطه‌طلبان قدیمی در آن عضویت داشتند، کانال اصلی این عقاید بود. برنامه حزب خواهان «جدایی مذهب از سیاست، ایجاد ارتش با انضباط و بوروکراسی با مدیریت خوب، پایان دادن به کاپیتولاسیون اقتصادی، صنعتی کردن،جانشین ساختن سرمایه بومی به جای سرمایه خارجی، کشاورز نمودن چادرنشینان، وضع قانون مالیات بر درآمد مترقی، فراهم کردن وسایل تحصیل برای همگان، از جمله بانوان، پر و بال دادن به استعدادها و جانشین ساختن زبان فارسی به جای زبان‌های اقلیت‌ها در سراسر ایران» بود. بیشتر برنامه حزب در دوران سلطنت رضاشاه انجام گرفت و نه شگفت زیرا که حزب از سیاست‌های ایجاد حکومت مرکزی قوی رضاخان سخت پشتیبانی می‌نمود و رهبران و بسیاری از اعضای برجسته آن در شمار وزیران و مقام‌های مهم حکومت یا عاملان خدمات دیگر درآمدند. در پرتو وجود همین مردان است که ایران توانست در دهه ۱۹۳۰ گامی بزرگ به پیش بردارد. درست است که اینان نتوانستند اصلاحاتی عمیق ایجاد کنند و دستگاه حکومت را بیش از حد گسترش داد و تفاوت‌های فاحشی میان سطح درآمد مناطق شهری و نواحی روستایی پدید آوردند، اما اینان توانستند سیمای ایران را تغییر دهند و جای پایی برای دومین جهش به پیش که در دهه ۱۹۵۰ صورت گرفت بنا کنند. شکی نیست که این گام‌ها با هزینه‌های هنگفت برداشته شد و امکان داشت با هزینه‌های بسیار کمتر برداشته شود، اما این امر را باید به مشکلات عدیده‌ای که در برابر این مردان قرار داشت و برای رفع آنها ناچار بودند، چنانکه جان استوارت میل گفته «تاوان تجربه‌اندوزی» خود را بپردازند، نسبت داد.

معلوم نیست که در نتیجه اعمال این سیاست یا جز آن در سال ۱۹۳۱ بنا به فهرستی که اداره کار و صنعت ایران (پیوست الف) نشر داده در حدود ۲۳۰ کارخانه و تاسیسات صنعتی جدید بزرگ و کوچک در ایران وجود داشته است، اما در این فهرست از شماره کارگران، نیروی اسب به کار گرفته شده، میزان سرمایه‌گذاری یا زمان تاسیس سخنی به میان نیامده است. آنچه در این فهرست جالب توجه است شماره بسیار زیاد صنایع کشاورزی به ویژه ۳۴ کارخانه پنبه پاک کنی است. همچنین در فهرست از ۳۵قرارگاه الکتریکی یاد می‌شود که به راستی جالب توجه است، زیراکه وابسته بازرگانی انگلیس در سال ۱۹۲۸ نوشته بود که «تنها شهرهای تهران، بوشهر، تبریز، انزلی و رشت برق دارند». اختلاف میان آگاهی‌ها- ناممکن است که در میان سال ۱۹۲۸ و ۱۹۳۱ آن همه مولد برق به ایران وارد شده و نصب شود- را تنها ممکن است به غفلت و نادانی یا به اغلب احتمال به نادیده گرفتن تاسیسات کوچک‌تر و کم‌اهمیت‌تر نسبت داد.(۲۷)

فصل پانزدهم ، گزارش کاردارفرانسه از« اقتصاد دوران رضاشاه » را می خوانید دراین گزارش آمده است:

این قزاق ایرانی درشرایط بی‌ثباتی سیاسی آخرین سال‌های دوره قاجارتوانست با کمک نیروهای خارجی و برخی تکنوکرات‌های ایرانی که او را برای ایجاد یک حکومت متمرکز مناسب تشخیص داده بودند، مناصب حکومتی را به دست آورد. رضاخان پس ازاینکه وزیرجنگ شد و نخست‌وزیری را نیزبه دست آورد دریک فضای ویژه سلسله شاهی پهلوی را بنیان گذاشت. رضاخان به همراه تکنوکرات‌های برجسته‌ای که البته به آنها وفادارنماند وآنها را ازپیرامون خود پراکنده کرد، دولت مدرن را در ایران پایه‌گذاری کرد. درباره کارنامه رضاشاه درحوزه سیاسی داخلی، کسب وکارواقتصاد شهروندان ایرانی وسیاست خارجی، داوری‌های متفاوتی شده است. این داوری‌ها به ویژه دربخش اقتصاد از دوگانگی رنج می‌برند. برخی اعتقاد دارند او توانسته است با توجه به شرایط روزگارخویش درحوزه آبادانی ایران گام‌های مثبتی بردارد و گروه دیگری گویند، رضاشاه می‌توانست بهتر از این عمل کند و استبداد شاهی او مانع از رشد و پویایی اقتصاد ایران شده است.

 یکی از کسانی که درباره کارنامه اقتصادی رضاشاه داوری کرده است، کلارک فرانسوی است که درآن روزها کاردار فرانسه در ایران بوده است. این نوشته که ازنشریه الکترونیکی بهارستان شماره ۸۹(از زیرمجموعه‌های موسسه مطالعات تاریخ معاصرایران) اخذ شده، توسط دکتر عطا آیتی گزینش شده است که درچند شماره از نظر شما می‌گذرد.

علی‌اکبر داور فرزند کلب علیخان در اواخر دوره قاجار از کارمندان عدلیه (دادگستری) بود. داور به سوئیس عزیمت کرد و در رشته حقوق به تحصیل پرداخت. پس از کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹، در سال ۱۳۰۰ شمسی به تهران بازگشت و با تشکیل حزب رادیکال و تاسیس روزنامه مرد آزاد، به عنوان یکی از فعالان صحنه سیاست ایران به یاری رضاخان شتافت و از یاران نزدیک او شد.

به همین علت به وکالت و وزارت نیز دست یافت و از جمله، در سال ۱۳۰۴ شمسی در کابینه اول محمدعلی فروغی وزیر فواید عامه و تجارت و در سال‌های ۱۳۰۵ تا ۱۳۱۲ شمسی در کابینه‌های مستوفی‌الممالک و مخبرالسلطنه هدایت وزیر دادگستری شد. از سال ۱۳۱۲ تا هنگام مرگش در بهمن ۱۳۱۵ وزارت مالیه را به عهده داشت و سیاست‌های اقتصادی رضاشاه را مدیریت می‌کرد.

مطالبی که از نظرتان می‌گذرد دربردارنده دو گزارش از کاردار سفارت فرانسه در ایران است که در تاریخ‌های ۴/۱۲/۱۳۱۵ و ۱/۲/۱۳۱۶ پس از مرگ داور درباره اوضاع اقتصادی ایران برای وزارت متبوع خود ارسال داشت. هدف این گزارش‌ها تشریح وضعیت اقتصادی ایران با تجلیل و تاکید بر نقش داور درمدیریت اقتصادی کشوروآماده‌سازی دولت فرانسه برای رویارویی با تحولات احتمالی در صحنه اقتصاد ایران پس از مرگ داور است. هدف این اشاره، نقد ارزیابی‌های گزارشگر از توسعه اقتصادی دوره رضاشاه و مدیریت داور نیست، زیرا دیدگاه مثبت وتمجید نسبی هر دیپلمات غربی از سیاست‌ها و برنامه‌ها و مدیران کشوری جهان سومی که آن را همسو با خود می‌داند، امری طبیعی است. آنچه این گزارش‌ها را برای پژوهشگر و خواننده تاریخ معاصر ایران سودمند می‌سازد، آن است که به‌رغم این همه؛ اگرچه در نظر اول ممکن است اینگونه به نظر برسد که مدیریت داور باعث ساماندهی مناسب و بهبود وضع اقتصادی شده وفقدان او سبب بروزبحران‌هایی در عرصه اقتصاد شده است، اما با تامل بیشتردرمتن گزارش روشن می‌شود که اقتصاد حکومت رضاشاه حتی در دوران مدیریت داورازآسیب بحران‌ها ونابسامانی‌های ذاتی یک نظام دیکتاتوری وهمچنین فقدان مدیران شایسته و کارآمد مصون نماند و به شدت شکننده بود، به گونه‌ای که مرگ داور نه علت و عامل بحران‌ها که شاید خود معلول همین بحران‌ها و ترس او از ناتوانی حل آنها و مجازات مرگ به دست دیکتاتور بود.

نکته شایان توجه اینکه این دو گزارش در وهله‌ای خطیر از تاریخ روابط ایران و فرانسه تهیه شده است. در این برهه حساس انتقاد روزنامه‌های فرانسه از حکومت رضاشاه در برانگیختن خشم مقامات ایرانی و به کدورت کشاندن روابط بین دو کشوردر اوج خود به سر می‌برد. نکته دیگر اینکه سفارت فرانسه در تهران مدتی بدون سفیر مانده بود، به همین جهت این دو گزارش به قلم کاردار فرانسه برای مقامات متبوع کشورش تهیه و ارسال شده است. (۲۸)

فصل شانزدهم، حمیدرضا رحمانی دهکردی ومحمد مهدی زنجانی دربارۀ«دولت مدرن وخودکامگی »  اینگونه می نویسند: یکی از ویژگی های حکومت ها و دولت های ایران خودکامگی و یکه تازی است. نظریه هایی بسیاری در باره ی تبیین این مطلب مطرح شده است. از نگرش های ساختاری ( نظیر نگرش های مارکسیستی) گرفته تا نگرش هائی که به وجه تاریخی و کنشگر/کنشگران (نظیر نظریه پاتریمونیالیستی یا نظریه سلطانیسم) تلاش کرده اند که علل برآمدن این شیوه ی حکومتی را بیان کنند بااین همه اغلب ازیک نکته غفلت می شود وآن این است که ساختارهائی که موجد خودکامگی و استبداد هستند، قادرندکه براین شیوه حد زنند. این ساختارها به همان سان که مانع پیش برد اهداف دموکراتیک می شوند، محدودکننده ی خودکامگی و استبداد هم هستند. فرمان های پادشاهان معمولاً ازهمان آغاز، در گیرودار بوروکراسی یا محیط اجتماعی گیر می کنند و کم رنگ می شوند. هدف این مقاله نشان دادن شواهد در این زمینه برای دولت مدرن  دولت رضاشاه  است. اهمیت نظری اثبات این نکته از این جاست که فرض متعارف استبداد مطلق این دولت را به چالش می کشد. ما با ارائه ی شواهد متعددی نشان داده ایم که چگونه طوفان خودرائی و استبداد در مقابل موانع ساختاری و تاریخی انرژی خود را ازدست می دهد. ظرفیت وتوان قدرت سلطه، سازوکارهای بوروکراتیک، محدوده ی وسیع جغرافیائی، نیروهای اجتماعی (نهاد دین،نهاد بازار، اقوام و ایلات، روشنفکران و نخبگان) ونیروهای خارجی از پارامترهایی است که براین قدرت یکه تاز و استبدادی حد زده اند.

گویا اعلیحضرت شاهنشاه فراموش کرده است که برای رسیدن به تاج و تختش، جز دو تلگرام از دو خط و احضارش به پایتخت پایهای دیگر نداشته و او از مادر با دیهیم شاهی و خاتم ملک زائیده نشده و قباله سلطنت از آسمان و خدای جهان در دست نداشته. یقیناً اگر لحظه ای به اند یشه فرو می شد که این پادشاهی تنها بستگی به پذیرش یا رویگردانی ملت دارد و کسانی که او را بدین جایگاه بلند گزیده و به شاهی شناخته اند به برداشتن و گزیدن دیگری به جایش نیز توانا هستند، هرگز از راه راست و عدالت و رعایت مقتضیات سلطنت مشروطه انحراف نمی ورزید.(۲۹)

 

فصل هفدهم،  در بارۀ فیروز فیروز؛ معروف به نصرت الدوله ، فرزند شاهزاده عبدالحسین میرزا فرمانفرما ، ( متولد ۱۲۶۴– قتل دی ماه ۱۳۱۶ ) است، وی «تحصیلات خود را در فرانسه تمام کرده و اولین ایرانی بود که از دانشگاه پاریس موفق باخذ درجه دکترا درعلوم سیاسی  شد. در چندین کابینه  قبل از کودتا وزیر عدلیه و مالیه و خارجه بود. درکابینه اول و دوم وثوق الدوله با سمت  وزیر مالیه  انجام وظیفه  کرده[توضیح ج.ص.: و در قرارداد خائنانه ۱۹۱۹ وثوق الدوله نقش داشت] ودرسفر اول احمد شاه  با سمت وزیر خارجه  جزو همراهان  شاه به اروپا رفت ودرانگلستان احترامی که ازاو به عمل  آمدموجب حسادت ورنجش و کدورت احمد شاه شد. پس ازمراجعت ازانگلستان خیال کودتا درسرداشت ولی برف زیاد درگردنه اسد آباد او و همرانش را ده روز متوقف کرد وقتی به تهران رسید که  سید ضیاء ورضا خان براو  پیش دستی کرده بودند و قزاقان در دروازه تهران جلو اورا گرفته و یکسر بزندانش  بردند.»(۳۰)

« اوبه اتفاق تیمورتاش و داورو فروغی دست بیعت به سردارسپه داده و تا آخرین روز پای علم او سینه زد و در پیشبرد برنامه های « تجدد، اصلاحات، توسعه » رضاخان یکی از معماران بود. در دورۀ نخست وزیری سردارسپه  با سمت والی  فارس مدتی درآن ایالت با نیکنامی خدمت کرد. بعد از فارس سردارسپه وزارت دارایی رابه او سپردو ازآن تاریخ تا روزی که دستگیر شد  متناوباً پنج سال وزارت دارائی ایران را اداره کرد.»

درسال  ۱۳۰۸ بدلیل واهی بدستوررضاخان« تحت تعقیب دادگستری واقع شد و در دیوان عالی کشور محاکمه گردید. محکومیت اوچهارماه زندان ومحرومیت ازخدمات اجتماعی بود وپرداخت مبلغ غرامت .»(۳۱)

   پس از آن تا سال ۱۳۱۵ مشغول رسیدگی و رونق بخشیدن به املاکش بود. تا این که جراید فرانسه مطالبی درباره دیکتاتوری رضاشاه وغصب املاک مردم نوشتتند. شهربانی وقت«رکن الدین مختاری» انگشت اتهام را متوجه نصرت الدوله کردکه چنین اطلاعاتی را به دیپلماتی فرانسوی داده که مستاجرش بود و روابط گرمی با او داشت. «نصر ت الدوله در ۱۳۱۵ مجدداً دستگیر و به زندان سمنان منتقل شد. جرم او این بار «همدستی با سرداراسعد بختیاری برای برانداختن رژیم پهلوی» بود. نصرت‌الدوله در ۲۰ دی ۱۳۱۶ به طرز فجیعی در زندان رضاشاه به قتل رسید.» (۳۲)

جمال صفری

فرانکفورت – آبان   ۱۳۹۸

 

 

 

توضیحات و مآخذ

۱-  اصل بیت  که از مثنوی معنوی مولانا است و بد ین صورت  است :

ما همه شیران ولی شیر علم              حمله‌‌شان از باد باشد دم‌‌به‌‌دم‌‌

جلال الدین مولانا «مثنوی معنوی» دفتر اول – از چاپ رینوالین نیکلسون- ص ۳۲

۲ – خاطرات و خطرات، کتاب فروشی زوار، چاپ سوم، تهران ۱۳۶۱ – ص، ۳۸۳ .

۳-  برای آگاهی بیشتردربارۀ منش و خصوصیات سیاسی رضا پهلوی نگاه کنید:

I –  مقالۀ آرزوهای محمدعلی شاهی ( رضا پهلوی) – محمد امینی – جمعه ۲ تیر ۱۳۹۱– ۲۲ ژوین ۲۰۱۲،

 –سایت  سازمان سوسیالیست های طرفدار راه مصدق –   سایت ملیون ایران

www.ois-iran.com/2012/tir-1391/ois-iran-5934-Mohammad-Amini-dar-naghde-Reza-Pahlavi.htm

https://melliun.org/iran/4046

 II– «کارنامه چهل ساله رضا پهلوی: کوشش برای بازگشت نظام پادشاهی با کمک دولت‌های خارجی»- محمد سهیمی

 – سایت رادیو زمانه

https://www.radiozamaneh.com/453074

III–  محمود دلخواسته « دروغهای سلطنتی رضا پهلوی»

 –  سایت انقلاب اسلامی –   سایت رادیو کوچه

https://www.enghelabe-eslami.com/component/content/article/35-didgagha/nevisandegane-ma/28144-2018-03-07-08-51-57.html

 https://radiokoocheh.com/article/199030

 

** «میرزا حسن مشیرالدوله( پیرنیا) ( متولد ۱۲۵۱- .وفات ۱۳۱۴) ازسیاستمداران خوشنام ملی ایران، حقوقدان و تاریخدان و چهاربار نخست ‌وزیروبیست و چهاربار به مقام وزارت رسید. اوهمچنین در دوره های دوم و سوم و چهارم و پنجم و ششم مجلس شورای ملی ایران ، نماینده مردم تهران بود

پیرنیا پس ازکناره گیری از مشاغل دولتی درده سال آخرعمراغلب به کارهای فرهنگی وعلمی پرداخت وازجمله مشغول تالیف کتاب سه جلدی «تاریخ ایران باستان» شد. ازدیگرآثاراونیزمی‌توان به کتاب‌های حقوق بین‌الملل، خطوط برجستۀ داستان‌های ایران قدیم،دستورالعمل اصول و محاکمات جزایی و قوانین موقتی محاکمات حقوق اشاره کرد.

زنده یاد میرزا حسن مشیرالدوله در تدوین قانون اساسی مشروطه ایران  سهم بسزائی دارد.»

۴-  دکتر نصرالله سیف پور فاطمی« آیینۀ عبرت»( جلد اول تا سال ۱۳۱۲ )انتشارات  جهۀ ملی ایران (چاپ لندن) –  ص ۸۱

۵ – پیشین – ص ۶۳۳

۶ – «تغییرات فرهنگی در دورۀ آتاتورک و رضاشاه » نصراله پورمحمدی املشی و رضا محمدی و عسگر محمدی – فصلنامۀ تاریخ روابط خارجی ۹۹ – سال شانزدهم،

شماره ۶۴ ، پاییز ۱۳۹۴ ، صص ۱۱۷

۷ – مقاله  شهابی« ممنوعیت  حجاب و پیامدهای آن»  صص ۳۰۶ – ۳۰۵

۸- خاطرات صدرالاشراف- انتشارات وحید چاپ اول – ۱۳۶۴ –  صص ۳۰۷ – ۳۰۶

۹ – –  حسین مکی « تاریخ بیست ساله ایران»  جلد ششم – نشر ناشر – ۱۳۶۲ –  صص   ۲ – ۱

۱۰ – « یادداشت هایی از زندگانی باقر کاظمی » ، نشر تاریخ ایران- ۱۳۹۳  جلد سوم. ص ۳۹۰

۱۱ –   پیشین – صص ۴۱۵ – ۴۱۴

۱۲-   پیشین ، ص ۴۱۹

۱۳ – « یادداشت هایی از زندگانی باقر کاظمی » – جلد چهارم، نشر تاریخ ایران- ۱۳۹۳ – صص ۳۲۲ – ۳۱۴

۱۴ – « تجدد آمرانه – جامعه و دول درعصر رضا شاه » گرد آوری و تألیف  تورج اتابکی – ترجمۀ  مهدی حقیقت خواه – ققنوس – ۱۳۸۵ – صص ۲۰ – ۷

۱۵- کاوه بیات « پروگرام مشروطه» فصلنامه  گفتگو شماره ۵۱

۱۶- ابوالحسن بنی صدر«موقعیت ایران نقش مدرس»، انتشارات مدرس ۲ – آذر ۱۳۵۶ ، صص ۹-۴

۱۷ –  جان فوران، مقاومت شکننده (تاریخ تحولات اجتماعی ایران از صفویه تا سالهای پس از انقلاب اسلامی)، ترجمه: احمد تدین، تهران، مؤسّسۀ خدمات فرهنگی رسا، ۱۳۷۸ –  صص ۳۳۱ – ۳۳۰  –

۱۸ – پیشین – صص ۳۶۷ – ۳۶۵

۱۹- اصغر شیرازی«ایرانیّت، ملیّت، قومیّت»، انتشارات مؤسسه فرهنگی – هنری جهان کتاب -چاپ اول: ۱۳۹۵،  صص ۷۱۸ – ۷۱۱

 ۲۰ – محمدعلی همایون کاتوزیان«اقتصاد سیاسی ایران: ازمشروطیت تاپایان سلسله پهلوی» –  ترجمه محمد رضا نفیسی وکامبیز عزیزی – نشرمرکز؛ ۱۳۷۲  – صص ۱۵۳ – ۱۵۲

‏۲۱- یرواند آبراهامیان« تاریخ ایران مدرن» -،۱۳۸۹، تاریخ ایران مدرن، ترجمه محمد ابراهیم ‏فتاحی، تهران: نشرنی ، صص  ۱۳۴ – ۱۳۱

۲۰ – پیشین – صص ۱۴۱ – ۱۳۹ 

۲۱ –  پیشین –  صص ۱۴۵ – ۱۴۱ 

‏۲۲ – پیشین –  صص ۱۵۹ – ۱۵۸

‏۲۳ – پیشین –  ص – ۱۶۴ 

‏۲۴– پیشین –  صص ۱۷۱ – ۱۶۹ 

‏۲۵ – پیشین –  صص ۱۷۷ – ۱۷۳  ‏

۲۲ – استفانی کرونین – فرشید نوروزى: نوگرایى، تحول و دیکتاتورى در ایران؛ نظم نوین و مخالفانش (۱۹۲۷-۱۹۲۹م / ۱۳۰۶-۱۳۰۸ – فصلنامه نامه تاریخ پژوهان – پائیز  ۱۳۸۵ ، شماره ۷  –  ص  ۱۶۸

۲۳ – مقالۀ مَتیوالیوت تحت عنوان « ایران نو و زوال  سیاست  های حزبی  در دورۀ رضا شاه » برگرفته از کتاب « تجدّد آمرانه، جامعه و دولت در عصر رضاشاه» گرد آوری  و تألیف  تورج اتابکی ترجمه‌ی مهدی حقیقت‌خواه، تهران، نشر ققنوس – ۱۳۸۵ – صص  ۹۶ – ۹۳

۲۴ – سایت تسنیم–  «ویلیام داگلاس: نحوه اسکان عشایر توسط رضاخان بسیار وحشیانه بود »،  ۰۸ اسفند ۱۳۹۲

۲۵ -محمدقلی مجد «رضا شاه و بریتانیا » – مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی- ۱۳۸۹- ص ۴۱۱

۲۶ – به نقل از فصلنامه تلاش ـ شماره ۲۰

۲۷ – جریان صنعتی شدن ایران در سال‌های ۱۹۲۲ تا ۱۹۴۰» دکترویلم فلور، دانشمند ایران‌شناس هلندی در سلسله گزارش‌های خود از ایران- دنیای اقتصاد- از تاریخ ۱ تا ۱۰ شهریور۱۳۸۸ -از شماره ۱۸۷۹ تا  ۱۸۸۵

۲۸ – « گزارش کاردار فرانسه از اقتصاد دوران رضاشاه» – دنیای اقتصاد: ۱۰ تا ۱۳ تیر ۱۳۸۹

۲۹ -«دولت مدرن و خودکامگی (بررسی موردی دولت رضاشاه) ،حمید رضا رحمانی زاده دهکردی و محمد مهدی زنجانی – فصلنامه دولت پژوهی، مجله دانشکده حقوق و علوم سیاسی، سال دوم، شماره ۶، تابستان ۹۳۱۵ ، صفحات  ۲۹۲ -۲۷۵

۳۰ –  سیف پور فاطمی«آئینه عبرت–  ص ۶۳۲  ‏

۳۱ – – دکتر باقر عاقلی « شرح حال رجال سیاسی و نظامی  معاصر ایران » جلد دوم – نشر گفتار و ‏نشر علمی – ۱۳۸۰ – ص ۱۱۳۷

۳۲ – زینب ابراهیمی «نصرت الدوله فیروز» سایت پژوهشکده باقرالعلوم

باقرکاظمی، یکی ازسیاستمداران قدیمی ایران که در سال ۱۳۳۰ به عنوان وزیر امور خارجه  کابینه اول دکتر مصدق انتخاب شده بود؛ بعداً به یکی از یاران باوفای مصدق و جبهه ملی ایران تبدیل شد.

باقر کاظمی  معروف به مهذب الدوله فرزند سید محمد معتصم الدوله، در ۱۲۷۱ در تهران متولد شد و از مدرسه سیاسی دیپلم گرفت و وارد وزارت امور خارجه گردید. مراحل ترقی را در آن وزارتخانه طی کرد، مدتی رئیس دفتر وزارتی و زمانی مدیرکل آن بود. در ۱۳۰۸ که سیدحسن تقی زاده به وزارت طرق و شوارع (راه وترابری) برگزیده شد، کاظمی را به معاونت خودتعیین کرد. تقی زاده پس از چندماه به وزارت دارائی رفت وسرپرستی وزارت طرق نیزبا اوبود. درغیاب وزیر، کاظمی به کفالت وزارتخانه رسید وبعد وزیرشد و قریب دوسال درآنجا بود تا با سمت وزیرمختاربه بغداد عزیمت نمود. در شهریور۱۳۱۲ که ذکاءالملک فروغی مأمور تشکیل کابینه شد، کاظمی را به سمت وزیر امورخارجه تعیین کرد، وی درکابینه جم نیز این سمت را داشت. در ۱۳۱۵ با عنوان سفیرکبیر به ترکیه رفت و بعد سفیر ایران در افغانستان شد.

بعد از شهریور ۱۳۲۰ در دو کابینه محمدعلی فروغی وزارت گرفت، ابتدا وزیر بهداری شد و بعد به وزارت کشور معرفی گردید. در ۱۳۲۱ در کابینه احمد قوام برای بار دوم به وزارت کشور معرفی شد و در ترمیم کابینه عهده دار وزارت دارائی گردید. در ۱۳۲۳ ساعد او را وزیر فرهنگ کرد. بعد از ساقط شدن کابینه باعنوان سفیرکبیری وزیرمختاری ایران در کشورهای اسکاندیناوی به عهده او قرار گرفت. در انتخابات دوره اول سنا، سناتور بود.

در۱۳۳۰ هنگام نخست وزیری دکتر مصدق، به وزارت امورخارجه معرفی گردید. پس از چندی نایب نخست وزیر شد و از وزارت امورخارجه به وزارت دارائی رفت.

در ۱۳۳۱ به سمت سفیرکبیر ایران در پاریس تعیین شد و تا شهریور ۱۳۳۲ در آن سمت باقی بود. پس از سقوط مصدق، از سفارت استعفا داد. دولت تکلیف ادامه خدمت نمود، نپذیرفت و به ایران آمد. پس از چندی به علت فعالیتهای سیاسی بازداشت شد. سپس او را تبعید نمودند. پس از رهایی از قید و بند اسارت، به ریاست شورای عالی جبهه ملی انتخاب شد و تا پایان عمر در راه مصدق گام برمی داشت.در ۱۳۵۵ در سن ۸۵ سالگی در تهران درگذشت. وی در جوانی دختر قهرمان میرزاعین السلطنه را به زنی گرفت و دو فرزند از خود باقی گذارد. فرزند ذکور وی به نام عزالدین در وزارت امورخارجه رشد نمود و به مقام سفارت رسید.» (۱)

  با قرکاظمی در یادداشتهای خود در بارۀ استعفایش بعد از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ انگلیسی – آمریکایی می نویسد: ۳۰ مرداد  که عید قربان  و سفارت  تعطیل  بود، ساعت ها فکر کردم  و با افراد  خانواده ام مشورت نمودم  و بالاخره به دلائل زیادی تصمیم گرفتم، از شغل خود استعفا بدهم و با صالح  در امریکا وامیر علائی در بروکسل و نواب دربرن با تلفن مذاکره ونظر خودم را گفتم. دو نفر  اول حاضربودند  که استعفا  دهند و سیمی جوابی نداد . عصرمتن تلگراف استعفاء را تهیه  و به خلعت بری  و عزالدین[کاظمی] دادم که رمز و ارسال دارند و به آژانس ها خبردادم . جراید عصرخبردادند که شاه دیشب از رم عازم بغداد شده و به کربلا رفته  و شب را در بغداد مانده که بعد به طهران  برود  و مصدق را به باشگاه افسران برده اند. بعدها معلوم شد امریکایی ها در رم به شاه گفته اند که نباید   به جان مصدق حمله بشود. جراید ۳۱ مرداد پاریس و لندن خبراستعفای من و صالح و امیرعلائی و نظام خواجه نوری را داده بودند، اما ازنواب چیزی نگفته  بودند و بعدها شنیدم که نواب اعضای  سفارت را از تلفن من مطلع و با آن ها مشورت نموده  که شاهد او باشند واستعفاء هم نداده است…

.. در رادیوشنیدیم  که استعفای کاظمی وامیرعلائی قبول شده است وساعت یازده به سفارت وارد شدیم. دردویم شهریوربخشنامۀ تلگرافی وزارت خارجه طهران مشعربرقبول استعفای امیرعلائی وکاظمی  بود و اسمی از صالح نبود. باتلفن از واشنگتن  از صالح  پرسیدم . گفت زاهدی به اوتلگراف کرده که استعفایش  را پس بگیرد ، اما او حاضرنشده است و عنقریب  به ایران خواهد رفت…

 در۱۲شهریورامیرعلائی اطلاع داد که دستورطهران  رسیده که تذکره سیاسی اورا بگیرند واز عمارت سفارت هم باید خارج شود.  روز ۱۳ شهریوربه پاریس هم دستور دادند  که تذکره سیاسی من و همسرم را بگیرند.

درجواب نامۀ شارژدافر خلعت بری نوشتم که دولت حق ندارد تذکرۀ سیاسی راکه قانون به سفرای  سابق اجازۀ داشتن داده بگیرد. بعدها نیز دستوررسید که نشان های دولت را هم ازمن بگیرند وهمۀ  اینها مقدمه بی احترامی ها وتوهین هابود. گفتندکه خرج سفر را هم نخواهند داد…. بجای حسین نواب   ابوالقاسم فروهرسفیرسوئیس شد. نارو زدن نواب هم عجالۀ برای اونتیجه این داد ودیگری  را به جایش معین نمودند. ۲۵  شهریورامیر علائی از بروکسل به ژنو  آمد ودررادیوگفتند که نشان های من وامیر علائی راگرفتند وامیرعلائی را ازعمارت سفارت بیرون کردند…» (۲)

«کاظمی پس از حدود یک سال  اقامت  در اروپا،  همراه با شمس الدین امیرعلائی وزیر مختاردر بلژیک به ایران بازگشت و هردو بلافاصله  به فعالیت در نهضت  مقاومت ملی  پرداختند. در فروردین  ۱۳۳۴ این دو نفربه اتفاق دکتر عبدالله  معظمی و دکتر سعید فاطمی و نریمان بازداشت شدند و کاظمی  را به زندان بوشهر  فرستادند که شرایط بسیار سختی داشت.» (۳)

باقر کاظمی  وضعیت زندان دربوشهراینگونه به تصویرمی کشد: ازشدت گرما و مگس و پشه و کثافت محیط و مناظر وحشت آورحیاط و محبوسین بیچاره  وقرائت کتاب هم امکان  نداشت. روز پنجم ستوان دوعزیز نیک سرشت سیرآوری که رئیس زندان ومرد مهربان نجبیب و دارای احساسات رقیق وطن دوستی بود دلش سوخته یک قالیچه ودو سه صندلی و یک ظرف تصفیۀ آب ومقداری یخ وگیلاس  برایم آورد و بعد ازدو سه روز چند لقمه غذا و میوه خوردم. دراین زندان عده ای سارق وآدمکش و چاقوکش وعده ای هم به نام توده ای که ازاطراف آورده اند، محبوس بودند ویک زن سارقه هم درست مقابل اطاق  من منزل  داشت.  در وسط  حیاط یک چاه آب وجو دارد که محبوسین مجاز هستند ازآن چاه  با دلوآب بکشند و درشدت گرمای کشنده ، به تن خود بریزند و ازآن آب  داغ  هم بخورند. شب ها   هم چراغ  های پرنور قوی تمام حیاط وسلولهای کنار آن را تا صبح روشن می کند که کسی نتواند با دیگری حرفی بزندو فرارکند. دررفتن به مستراح ناچارازراه تنگی می رفتم که تمام  حیاط  و محبوسین  دیده می شدند و این بدبختان جز لنگ بسیار کثیفی  که رنگ آن سیاه شده بود، چیزی برتن نداشتند و مثل حیوانات آفریقایی تنشان سوحته و تاول زده وهیکل عجیبی  پیدا کرده بودند که دیدن  آنها غیر قابل  تحمل و وحشت زا بود. بیرون زندان هم درکوچۀ قهوه خانه شلوغ  پر ازجمعیتی وجود داشت که تمام   روز و شب رادیوبه صدای بلند می گرفتند و به این وسیله اخبارطهران و دنیا کم وبیش شنیده می شد و  صفحات عربی آن هم تمام  نشدنی وگوش خراش بود.

 با کثرت پشه و مگس و نبودن بادبزن ازشدت گرما به خود می پیچیدم و خواب هم امکان نداشت. چند روزی اوقات به این کثافت کسالت گذشت وحال مزاجی من روبه بدی رفت و پایم به شدت درد گرفت…»  (۴)

کاظمی  پس از چهار ماه  که از زندان  آزاد شد، فعالیت های سیاسی  را از سرگرفت. در ۱۳۳۹ در تشکیل  جبهۀ ملی دوم مشارکت فعال دشت و به ریاست شورای  مرکزی  جبهه انتخاب  شد و تا زمان  انحلال جبهه ملی دوم  در ۱۳۴۳  این سمت را عهده دار بود…

مهندس زیرک ز اده  در خاطراتش  می نویسد:

 «شورهیجان  این مرد  تمام نشدنی  بود.  به خاطر دارم  روزی پسرش دکترعزالدین کاظمی که او هم مانند پدرش عضوحزب ایران بود نزد من آمد واظهار ناراحتی کرد که پدرش آرام ندارد وهمیشه  افکارگذشته و بی فعالیتی آزارش می دهد و سلامتی اش درمعرض خطر قرار دارد. به خدمتش رفتم و گفتم« شما الان ۸۰ سال عمردارید. هیچ کس نمی تواند به شما بگوید چرا ساکت نشستید وکاری  نکردید. پس بی جهت خودتان را ناراحت  نکنید و حفظ به سلامتی خود و راحتی عزیزانتان بیندیشید.»  جوابی که داد خاطرم نیست ولی در وضعش تغییری حاصل نشد و یکی دو سال بعد فوت کرد.»  (۵)

 ﺁمر کودتا، ﺁیزنهاور  در باره شخصیت مصدق گفته است

 

 پس از کودتا  « شش تن از نمایندگان سیاسی ایران در کشورهای خارجی که از حکومت ملی پشتیبانی کرده بودند احضار و منفصل شدند: آقایان باقر کاظمی سفیر  در فرانسه، مظفر اعلم سفیر در عراق،  شمس الدین امیر علائی وزیر مختار در بلژیک، عباس فروهر وزیر مختار در سوئد، حسین پیرنظر وزیر مختار در یوگسلاوی و غلامعلی نظام خواجه نوری  وزیر مختار و کاردار در ایتالیا . ظمناً مرحوم الهیار صالح سفیر در ایلات متحد آمریکا  همکاری با رژیم کودتا را نپذیرفت  و به رغم اصرار زاهدی از سمت خود استعفاداد.(۶)

   توضیح اینکه الهیار صالح « بلافاصله پس از پیش آمدن بیست و هشتم  مرداد و تسلط شاه بر مملکت، استعفاء داد . باید  گفت و نوشت  که اگر چه نخست وزیر منصوب به خواسته و توصیۀ شاه، از صالح دعوت و خواهش کرد که  در آن سمت بر جای بماند، ولی صالح قاطعانه و مصرانه گفت خیر. دیگر ادامۀ کار برای من میسر نیست . استدلالش آن بود که من تا امروز مدافع نظریات ملی دولتی بوده ام که شما  آن را سرنگون کرده اید. از من بر نمی آید که از فردا  پیش دولت آمریکا نظریات مخالف آنچه را که قبلاً عنوان کرده ام عرضه کنم. می گفت: هم اخلاقاً  درست نبود و هم آنکه آنها در نیافته بودند که من به ملی شدن صنعت نفت اعتقاد راسخ داشتم و نمی توانستم ببینم که خدشه ای بدان وارد آید. (۷)

    به روایت دیگر، مرحوم صالح گفته است که: « ولی من دیگر ماندن در امریکا را به صلاح و مصلحت نمی دانستم.( وی در آن وقت سفیر کبیر ایران در امریکا بود ) بنابراین جواب دادم که من یک سال از پله های  وزارت امور خارجه امریکا بالارفته ام و گفته ام مصدق قهرمان است. مصدق ناجی ملت ایران است. مصدق پدر ملت ایران است. مصدق مظهر ملت ایران است وکسی است که با بزرگترین دولت استعمارگر جهان مبارزه نموده و او را به  زانو در آورده است. آیا صحیح است که اکنون به خاطر پست ومقام از عقیده ام دست بردارم؟ خیر ، چنین چیزی امکان ندارد . لذا  از مقام خود استعفا دادم .

    وقتی برای خداحافظی به حضور رئیس جمهور وقت امریکا مارشال آیزنهاور رسیدم، رسم بود برای همۀ سفرا پنج تا ده دقیقه وقت تعیین  می کردند . ولی برای من چهل دقیقه وقت ملاقات گذاشته بودند. ( به دلیل آنکه آیزنهاور از موقع ستوان سومی با صالح آشنایی داشته و به ایشان احترام می گذاشته است)  هنگام برخورد رو کرد به من و گفت من وجود دکتر مصدق را به شما و ملت ایران تبریک می گویم. افسوس  که ما در آمریکا شخصیت هایی مثل دکتر مصدق نداریم که از وجود شان استفاده کنیم. من در جواب گفتم :

 جناب مارشال، شما برای خوشامد من چنین فرمایشی می فرمائید، آیزنهاور ناراحت شده می گوید : من احتیاجی به تملق نسبت به شما  ندارم . من گریه ام گرفت و با حالت گریه گفتم:

 جناب مارشال ! اگر عقیده تان نسبت به مصدق چنین است. چرا یک هفته، ده روز  پیش در ایران با کودتا، ملت ایران را خورد و خمیر کردید و شاه را بر گردانیدید؟.

   آیزنهاور از گریه من  ناراحت می شود و دست مرا می گیرد  و کنار خودش  می نشاند و می گوید: آقای صالح شما دو مسأله را با هم قاطی کردید. فراموش کرده اید که من رئیس جمهور آمریکا هستم. باید تمام دنیا را جمع کنم و برای ملت آمریکا خرج کنم و  مصدق نخست وزیر ایران بود  و باید از همۀ دنیا برای منافع  ملتش خرج کند. لذا این دو مسأله با هم جور در نمی آید. اگر  آن چیزهایی را که شاه  به ما داد، یک دهم آن را مصدق می داد، اصول انسانی و شرافت ایجاب می کرد که ما با مصدق کنار بیاییم. اما مصدق هیچی نداد.

   در بزرگی و عظمت مصدق ما هیچ گونه شکی نداریم ولی من باید  منافع ملت امریکا را در نظر بگیرم. ما با انگلستان دارای منافع و قرار دادهای دو جانبه می باشیم که در مواقع حساس و سختی باید از همدیگر  دفاع کنیم. اما اگر این سخن مرا در مورد دکتر مصدق در این شرایط جایی نقل کنید بلافاصله تکذیب میکنم . ولی بعد از  مرگ من اشکالی ندارد. مرحوم صالح اضافه کردند که بعد از شنیدن این سخنان اشک های من خشک شد و بلافاصله  خدا حافظی کردم و از در آمدم بیرون.»(۸)

پی نوشت: 

۱ – دکتر باقر عاقلی «شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران» نشر گفتار باهمکاری نشر علم

، چاپ اول سال ۱۳۸۰ – جلد سوم ص.  ۱۲۸۰

۲ –  « یادداشت هایی از زندگانی باقر کاظمی » – جلد پنجم ، نشر تاریخ ایران- ۱۳۹۳ ، صص ۱۱۲ – ۱۱۰

۳ – عبدالرضا هوشنگ مهدوی « سرنوشت یاران دکتر مصدق» ، انتشارات علمی –  ۳۸۴ ،ص ۲۲۰

۴ – « یادداشت هایی از زندگانی باقر کاظمی » – جلد پنجم ، صص ۱۴۵ – ۱۴۴

۵– عبدالرضا هوشنگ مهدوی « سرنوشت یاران دکتر مصدق»،ص ۲۲۱

۶ – « سیاست خارجی در دوران پهلوی »، ۱۳۵۷ ، ۱۳۰۰ ، تألیف عبدالرضا هوشنگ مهدوی، چاپ چهارم، نشر پیکان،۱۳۷۷ ، ص۲۲۰

۷ –  در باره الهیار صالح ، به کوشش ایرج افشار ، انتشارات کتاب روشن ، چاپ اول ، ۱۳۸۴ ، ص ۱۷۹

۸ – (مصدق و حاکمیت ملت ، محمد بسته نگار ، انتشارات قلم ،  چاپ اول، ۱۳۸۱ ، صفحه های ۴۰ و ۴۱)  و نگاه کنید به  ابوالحسن بنی صدر – جمال صفری «نهضت ملی ایران و دشمنانش به روایت اسناد» انتشارات : انقلاب اسلامی ،صص- اردیبهشت ۱۳۸۷ ،   ۵۵۱ – ۵۴۹

پی نوشت  پیشگفتار: « تجدد آمرانه – جامعه و دول درعصر رضا شاه »

 

۱٫Thomas Nipperdey “In search of identity: Romantic nationalism, its intellectual, political and social background”,   ,J. C. Eade  (ed.),   Romantic nationalism in  Europe,  Australian National University1983,p.11

۲٫Problems of democratic transition and consolidation: Southern Europe, South America, and post-communist Europe, The John Hopkins University Press Baltimore and London, 1996, p.25

۳ . فرنگستان، ۱۳۰۳، شماره های ۴ و ۵

  1. از سخنرانی مصدق در مجلس [ دورۀ پنجم] در [ نهم ] آبان ۱۳۰۴ در خصوص تغییر سلطنت
  2. ایرانشهر، ۱۳۰۲ ، شماره ۱
  3. کاوه،۱۲۹۹ ، شماره ۱
  4. همان جا.
  5. محمود افشار«آغازنامه»آینده، ۱۳۰۴ ، شماره۱
  6. همان جا، ص ۶٫

پی نوشت: -ابوالحسن بنی صدر « موقعیت ایران نقش مدرس»

 

۶- آن کاترین سواینفورد لمبتون:«مالک وزارع درایران»-مترجم: منوچهرامیری، انتشارات  بنگاه نشر کتاب ، تهران۱۳۴۵-  ص ۱۳۲

۷ –  درباره  تجدید حیات و رونق اقتصادی بعد از حملۀ مغول، میان تاریخ نویسان اتفاق نظر وجود  ندارد: بعضی برآنند که رونق اقتصادی دوران بعد از حملۀ مغول، بلحاظ  گشوده شدن ابواب بازارچین بروی کشورهای حوزۀ اسلامی، از دوران پیش از حمله مغول در گذشت. ازجمله عباس اقبال براین باوراست:  نگاه کنید به تاریخ مغول  صص ۵۷۵ – ۵۶۸ . اما تاریخ نویسان روسی نمی پندارند  که کشور توانسته باشد آن حد رونق  را باز یافته باشد.

۸ –  تبریزبه تنهائی به اندازه  کشور فرانسه مالیات می داد. نیز درمقدمۀ ابن خلدون جلد ۲ ترجمۀ فارسی در صص ۶۹۵  – ۶۹۳ شرحی از بزرگی وسعت شهرهای حوزۀ اسلامی دارد. از جمله  بغداد  با شهرهای  اقمارش.

۹ –  تاریخ  ایران – جلد اول-  ص ۲۷۸

۱۰ –  تاریخ ایران جلد اول – صص ۲۶۸ و ۳۱۰ . نویسندگان این تاریخ  برآنند که همدستی  و همپشتی بازرگانان و اشراف  فئودال یعنی سران سیاسی و نظامی از ویژه گی های جامعه ایران است و به این سبب بورژوازی نتوانسته است مستقل از فئودالیته رشد کند. اما به نظرمی رسد که این همدستی و همپشتی ویژۀ جامعه ها و اقتصادهای مسلط است . همانسان که امروز نیز مابا پدیدۀ نظامی  کردن ادارۀ شرکتهای بزرگ و همپشتی سران نظامی و سرمایه داران درآمریکا روبروئیم. در دنبالۀ بحث به این موضوع بیشترخواهیم پرداخت.

۱۱ – شاه و اشراف تاجران و صنعتکاران بسیاردر خدمت می داشتند که به ظاهر برای خود و در باطن برای آنها کار می کردند. رسم خود بستن به قدرت بدستان و تفویض سهام شرکتها به آنها نیز مثل  امروز وجود داشته است ( امر واقع مستمر) تا آنجا که ابن خلدون ضمن اشاره به این امر ( جلد ۱ ص ۵۶۲ ) به عنوان نظریه ساز، هر کسی را لایق بازرگانی نمی داند. کسی را لایق این کار می داند که گستاخ  و سرسخت است و نزد فرمانروایان نفوذ و اعتبار ندارد.

 ۱۲ – در باره دورۀ صفوی  نگاه کنید  به

Chardin – Voyage  En  Perse,  Tome 4 , Paris  ۱۰۱۱٫ P. 1558

و در باره دورۀ قاجار از جمله نگاه کنید به: عباس اقبال – « میرزا تقی خان امیر کبیر » – انتشارات  دانشگاه  تهران ۱۳۴۰ – آوردن ناصرالدین شاه به تهران.

۱۳- در بارۀ نقش پول ایرانی به مثابۀ پول جهانی در دوران قبل وبعد از اسلام نگاه کنید به صص ۱۴۲ – ۱۴۰  کتاب

Maurice lambard: Mnnaie et Histoire d’ Alexandre a mohamet , Edition Mouton ,  Paris 1971

۱۴ –  خواجه نصیرالدین  طوسی ( قرن هفتم  هجری): اخلاق ناصری به تصحیح ادیب، چاپ اول،  تهران سال ۱۳۴۶،  ص ۱۸۵٫

 ۱۵ – امیرعنصرالمعالی کیکاوس بن اسکندر بن قابوس وشمگیرزیار:  قابوس نامه به تصحیح  نفیسی – ۱۳۴۲  باب ۲۱ اندرآئین جمع کردن مال، ص ۷۴ ( تاریخ نگارش کتاب ۴۷۵ هـ . ق ) و نیزنگاه کنید به مقالۀ حسینقلی ستوده با عنوان عواید و در آمدهای خواجه رشید الدین فضل الله وکیفیت مصرف آن از ص ۳۳ تا ۵۳ مندرج درمجلۀ تحقیقات اقتصادی شماره های ۱۹ و ۲۰ پائیز زمستان ۱۳۴۹ – دانشگاه تهران

۱۶– دربارۀ اثرات فشارهای داخلی – خارجی برمتلاشی شدن اقتصاد ایران و بریده شدنش از اقتصادهای حوزه، نگاه کنید به صص ۸۲ – ۶۷

Qavim hambiy : An  Introduction  to  The  Economic  Orgamization of  Early  Qajar , Iran Journal of  The  B.I. S. P. Volume  II, 1964

۱۷ – – تا ۲۶۶ هـ . ق پول ایران هنوز از بغداد تا مرز چین و از هندوستان تا حدود روسیه وسیلۀ مبادله بود. نگاه کنید به «تاریخچۀ سی ساله بانک ملی ایران» – تهران شهریور ۱۳۳۸ ، ص ۱۴

۱۸ –  تاریخ ایران – جلد دوم – ص ۵۸۰

۱۹ –  سعید نفیسی :  «تاریخ  اجتماعی  و سیاسی ایران در دورۀ معاصر» ، تهران  ۱۳۴۴ –  جلد دوم –  صص ۲۱۹ و۲۲۰

۲۰ –  دربارۀ  مقایسه مالیاتها نگاه کنید به : مرتضی راوندی: تاریخ  اجتماعی ایران جلد سوم  – ص ۱۲۶ و در بارۀ مقایسۀ بودجه نگاه کنید به تاریخ ایران جلد د وم  ص ۵۸۶

۲۱ – فتحعلیشاه پس از شکست از روسیه و براثر تعهدات مالی سنگین که به موجب دو قرارداد ترکمنچای و گلستان برعهدۀ  ایران نهاده شد، مالیاتها را از ده  در صد به بیست در صد افزایش داد!  این افزایش اسمی بود و درعمل ۳۰ تا ۳۵  در صد درآمدها به عنوان مالیات اخذ می شد: محمد علی جمال زاده : گنج شایگان یا اوضاع اقتصادی ایران  – ۱۳۳۵ هـ . ق. چاپ  برلین صص ۱۲ و ۱۲۱ و ۱۲۵ و ۱۲۷ و ۱۲۹

پی نوشت: اصغر شیرازی « ایرانیت، ملّیت، قومیت »

 

۶۰  – برای اطلاع از این استفاده نک به: ذوقی ( ۱۳۶۸ ، ص ۱۰۰ و بعد). به قول وینستون چرچیل «راه آهن سراسری ایران که به تازگی ساختمان آن به پایان رسیده بود، می توانست به عنوان سریعترین و کوتاه ترین راه در دسترس برای کمک رسانی به روسیه مورد استفاده قرار بگیرد».  ( به نقل از همان، ص ۲۹ )

۶۱ – رسول بخشی در مقاله ای که در شماره های ۱۳۵ تا ۱۴۲ (۷ تا ۱۶ /۱۲ / ۱۳۰۲)) روزنامۀ ستارۀ ایران منتشر شد، پس از اشاره به سابقۀ پنجاه سالۀ کشاکش برسر«قضیۀ» راه آهن در ایران و ضخامت اسناد آن در آرشیوهای انگلیس وروس- که اگربخواهند به قول یک دیپلمات معتبر انگلیسی آنها را بسوزانند، بیش ازیک هفته وقت لازم خواهند داشت به بررسی مزایای چهار مسیر مختلف می پردازد که محمره به تهران یکی ازآنهاست. یکی دیگر مسیر قصرشیرین به همدان، قم، اصفهان و تهران است که هم قابل اتصال به خط راه آهن بغداد و ازآنجا به اروپا است و هم چند شهررا به هم وصل می کند.

۶۲- طبق داده های رزاقی درسال های ۱۳۱۶ تا ۱۳۱۸ در مجموع ۶۸۵ کارخانۀ ماشینی با۴۴ هزارو۶۱۳ کارگر وجود داشت. بخش اعظم این کارخانه ها در سال های بعد از۱۳۱۰ تأسیس شده بودند. میانگین کارگران شاغل در هر یک از آنها ۲۴ نفربود. در.(همان زمان ۲۳ هزار و ۸۲۹ نفر نیز در۱۸۳ معدن کار می کردند.(۱۳۶۷، ص ۱۸) رزاقی از ۱۲۱ کارخانۀ دیگر در بخش ریسندگی و بافندگی و«صنایع دستی متفرقه »خبرمی دهد که در آنها ۳۵۵ هزار و ۳۵۴ نفر اشتغال داشتند. به این حساب تعداد شاغلان هریک ازآنها باید بیش از ۴۴۹ نفر باشد. به نظرنمی رسد که این رقم درست باشد.

۶۳ – برای آشنائی با جزئیات بیشتری دربارۀ این کارخانه ها، نوع تولید و شمار کارکنان آنها نک به رزاقی ( ۱۳۶۷ ، ص ۱۷ و بعد).

۶۴ – نک به: مذاکرات مجلس، دورۀ یازدهم، جلسات ۱۰۷ تا ۱۰۹، ۱۸ تا ۲۵/ ۶/ ۱۳۱۸ نیز نک. (آوری، بی تا، ص ۱۲۱ و بعد).

۶۵ –  نک به: مذاکرات مجلس، دورۀ یازدهم، جلسۀ دهم، ۸/ ۲/ ۱۳۱۸

۶۶- مآخذ ارقام نسبی کاتوزیان ارقام مطلق کتاب بری یر(Bharier) ( 1971، ص ۶۵ و بعد) است. به حساب این ارقام بودجۀ وزا جنگ از ۱۱۲ میلیون ریال در سال ۱۳۰۷به ۴۸۵ میلیون ریال در سال ۱۳۱۹ افزایش می یافت.

۶۷- شیری آذرمی نویسد ازمیان ۲۲ کارخانه ای که ازسال ۱۳۱۰ تا ۱۳۲۰ درچهاراستان برپا شد، تنها دو کارخانه سهم آذربایجان بود( ۱۳۸۷ ، ص ۱۳ ).

۶۸ – او بعد از ذکرمظالمی که در ضمن این اعمال انجام می شد وفجایعی که به بار می آورد، این حرف را زد. نک به: مذاکرات مجلس۱۶/ ۱۱/ ۱۳۲۰

۶۹ – تعداد دانشسراهای تربیت معلم درسال ۱۳۲۰ به ۳۶واحد رسید (آوری، بی تا، ص۴۷) بنانی(Banani) از فعالیت ۲۵ دانش سرا خبر می دهد ( ۱۹۶۹ ، ص ۹۴ )

۷۰ – برخی از کتابهائی که مأخذ مطالعۀ کاشانی ثابت بوده اند، عبارت اند از: راهنمای سعادت مخصوص محصلات مدرسۀ نسوان، نوشتۀ احمد سعادت ( ۱۳۰۲ )، هنر آموزش دوشیزگان سال دوم مدرسۀ نسوان نوشتۀ میرزا سید علی خان ( ۱۳۰۳)

۷۱ – مأخذ من خلاصه ای است از نتیجۀ مطالعه ای که توسط نویسندۀ آن تقی زاده انجام  گرفته  و در ۹ / ۸ / ۲۰۱۳ منتشر شده است.

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

خروج از نسخه موبایل