پانترکیستها بنا به عادت و سیاستی که دارند این بار هم مسابقه فوتبال را که زمانی برای رقابتهای دوستانه و ارتقاء اخلاق متمدنانه است به فرصتی جهت تفرقه افکنی و تجزیه طلبی و طرح شعارهای فاشیستی-قومی مبدل کردند و در توهین به ایران و دفاع از تجاوز ترکیه به خاک سوریه و سرکوب مردم کُرد آن دیار از هیچ عمل زشت و بیان سخن قبیحی پرهیز ننمودند! از آن طرف، نشریات و خبرگزاریها و سایتهای اطلاعاتی ترکیه مثل ینی شفق، تیآرتی، ینی عصر(عصر نو)…که وابسته به حزب عدالت و توسعه اردوغان هستند با شادی و شعف تمام، شاهکار پان ترکیستها را به دنیا خبر دادند تا عمق نفوذ استراتژیک ترکیه اردوغان را در آذربایجان ایران نشان دهند!
البته شکی نیست که سلام نظامی دادن در حمایت ازارتش ترکیه، فحاشی علیه کردها یا فریاد خلیج، خلیج العربی سر دادن وخود را غیرایرانی خواندن یا ترکیه، ترکیه گفتن… هیچ خطّ و ربطی با خواستهای فرهنگی و محلی مردم تبریز ندارد که هیچ، چون روز آفتابی روشن است که دست دشمنان خارجی ایران و عوامل اطلاعاتی بیگانه در کار است تا وحدت ملی ما ایرانیان را درهم بریزند و از ایران هم مثل عراق و سوریه و یوگوسلاوی و افغانستان… کشتارگاه دیگری بسازند! بنابراین تلاش مقامات اطلاعاتی و برخی ازمطبوعات جمهوری اسلامی ایران در توضیح اینکه: احتمالا عوامل اردوغان در قضیه تبریز دست داشتند و یا عربستان و اسرائیل و دست راستیهای آمریکا میخواهند به درگیریهای قومی در ایران دامن بزنند، توضیح واضحات است، زیرا برخی از مقاماتشان به آن اذعان کرده و گفتهاند که: “جنگ را به داخل ایران خواهند کشاند”
پس پرسش اصلی چیست؟
بنابراین پرسش اصلی این نیست که چه گروههایی آن شعارهای ضد ایرانی را سر دادند یا زیر چتر حمایت مالی-اطلاعاتی کدام مملکت و دولت بیگانهای قرار دارند؛ بل سؤال اصلی این است که: در این چهل سال سلطنت و سلطه مطلقهای که شما فقهای شیعه بر ایران داشتید، با این ملت چه کردید که در تبریز ایرانساز و ایرانبان، تبریزی که دل تپنده ایرانیّت و مشروطیت و ترقیخواهی بوده، امروزه جداسری و تجزیهطلبی، زمزمه کنند و شعار ترکیه، ترکیه، زنده باد ارتش ترکیه، سر بدهند؟
واقعاً چه شده، چه شده که تبریزی که از دهه اول سده ۱۹ با فرمانروایی عباس میرزا نایبالسلطنه، به ولیعهدنشین و پایتخت دوم ایران تبدیل شد، شهری که ستاد فرماندهی ارتش ایران در بیست سال جنگ مقاومت علیه تجاوز روسیه بود، شهری که به همت عباس میرزا و وُزرای بزرگی مثل قائم مقامها پیشگام در مدرنیزاسیون ایران شد و ایراندوستان و آزادیخواهان نادری چون طالباُف، مستشارالدوله، رشدیه، میرزاآقا – نمایشنامهنویس- میرزا فضلعلی که ضرورت جدایی دین از دولت را در آغاز جنبش مشروطه مطرح کرد یا ستارخان و باقرخان، ثقهالاسلام و علی مسیو، تقیزاده و کاظم زاده ایرانشهر یا تقی ارانی و شهریار و احمد کسروی و کثیری سیاستمدار و نویسنده و عالم و هنرمند و روحانی، و کارآفرینانی چون مهندس توکلی را که پدر صنایع مدرن ایران نامیده شده پرورده است که تاج سر سرآمدان ایرانی و از مفاخر ملی ما محسوب میشوند، حال جولانگاه قلیلی پانترکیست نژادپرست شده باشد!
تاریخ را ورق بزنیم، وقتی در آن آشوب و نا امنی مشروطه، کنسول روسیه خطاب به ستارخان گفت: بیا زیر چتر پرچم روس تا در امان باشی، آن قهرمان ملی فریاد زد: هفت دولت باید زیر پرچم ایران درآید و نه برعکس”؛ نیز به یاد آریم ثقهالاسلام، آن روحانی جاوداننام را که در عاشورای سال ۱۹۱۱ میلادی، غسل شهادت کرد و همراه فرزندان علی مسیو، با فریاد پاینده ایران، پاینده اسلام به شهادت رسید؛ و وقتی در اوج جنبش فاشیستی- پان ترکیستی دولت شکست خورده عثمانی، یکی از سران آن یعنی سلیمان نظیف، ضمن توهین به شاه اسماعیل صفوی مدعی شد که آذربایجانیها ترکاند و ایرانی نیستند، و باید به ما وصل شوند بخشی از ما باشند، تبریزیها عارف قزوینی شاعر ملی را به تبریز دعوت کردند تا در جشنی ملی به او جواب بدهد.
عارف درکنسرتی خطاب به سلیمان نظیف چنین خواند:
ز من بگو به سلیمان نظیف تیره ضمیر/ کهای برون تو چون شیر و اندرون چون قیر
خیال آذرآبادگانات اندر سر فتاده بود/ تو زین پس بدین خیال خام بمیر
دهان پاک برد نام شاه اسماعیل/ که نیست طعمه هر مرغ لاشخوار انجیر…
باری در پی آن جشن ملی، تبریزیان عهد بستند و سوگند خوردند که تا جان در بدن دارند از ایران و وحدت ملی و زبان پارسی و تمامیت ارضی آن جانانه دفاع کنند که حقا به عهد خود وفا کردند! پس با توجه به چنین سابقه و گذشته شهری که نامش بیشتر از هر شهر و محل و مکانی در ادبیات پارسی و دیوان شمس آمده، و در ژرفنای عرفان ایرانی درج شده، چطور ممکن است که جمعیتی هر چند اندک، هویت ایرانیشان را انکار کنند، خواهان طرد زبان پارسی باشند و آن شعارهای دل آزار تفرقهانگیز را به زبان آورند؟
آری، پاسخ روشن ست؛ وقتی از آموزگاران اصلی ملیگرایی و تجددطلبی و ایراندوستی دو سده اخیر ایران، که اکثرشان آذری و تبریزی بودند، حرفی نمیزنید یا به بسیاریشان انگ خیانت و خودفروشی یا نوکری استعمار میزنید، میخواهید دشمنان وحدت ملی و تمامیت ارضی ایران از این فرصتی که مفت تقدیمشان کردید، استفاده نکنند؟ وقتی فیلسوف روشنگری چون میرزا فتحعلی آخوندزاده را که فکر و ذکرش ایران بود خائن میخوانید، تقی زاده دانشمند را غربزده و مزدور استعمار مینامید، به کسروی تبریزی که پانترکیستها و ارتجاعیها دشمن سوگند خوردهاش هستند، لعن و نفرین میفرستید، میخواهید عنصر پانترکیست و تجزیهطلب، جسور و طلبکار نشود؟
وقتی نمیگذارید جوان ایرانی با تاریخ دور و نزدیک خود آشنا شود، نمیگذارید که بزرگان و خدمتگزاران حقیقی خودرا بشناسد، فقط از فقهیات و شرعیات و غزوه بَدْر و حَرب خیبر و اربعین حسینی برای آنها نقل میکنید یا ۲۵۰۰ سال عمر و حیات ملتی تمدنساز و فرهنگ پرور را تاریخ ۲۵۰۰ ساله ستمشاهی مینامید و از یک گردهمآیی ساده برای بزرگداشت کوروش کبیر ممانعت میکنید، بدتر از هر چیزی با رهبر بزرگ ملیمان مصدق که محبوبترین شخصیت در جای جای ایران، خاصه در آذربایجان است اینگونه هیستریک، دشمنی میورزید، اجازه نمیدهید در هفتادمین سالگرد تاسیس جبهه ملی ایران یک نشست عادی هم شکل بگیرد که مبادا اسم مصدق و نهضت ملی ایران به زبان آید… در چنین جوّ فریب و فساد و فاقد معنایی اگر جوان ایرانی در تبریز و اهواز و سنندج و غیره، ایرانگریز یا مرکزستیز بشود خیلی عجیب نیست!
وقتی نام خیام و بزرگ علوی و هدایت و سایه و فروغ … را از کتابهای درسی بر میدارید، وقتی ادبیات انسانساز پارسی را که از ارکان ادب عالم است، چنین غریب میگذارید و ذهن جوان ایرانی را از این سرچشمه آدمیت و معرفت دور میکنید، چه انتظاری جز انحرافات فکری و هویتطلبی گمراه میتوان داشت!
وقتی در ۲۰۱۸ میلادی به مناسبت هزارمین سال تولد خواجه نظامالملک توسی، آن دولتمرد نابغه ایرانی، به جای دولت جمهوری اسلامی ایران ، دولت ترکیه جشن میگیرد و رجب طیب اردوغان سمینار ۳ روزه نظامالملکشناسان را افتتاح میکند و مستقیم و غیرمستقیم خواجه را به تاریخ ترکیه و ترکان میبندد، دیگر از آن جوان تبریزی محروم از تعلیمات ادبی و تاریخی و دموکراتیک و ملی که زرق و برق ترکیه امروز را میبیند و تبلیغات هیجانی ناسیونالیستها و پان ترکیستها را میشنود، چه چشمداشت مسولانهای در قبال ایران میتوان داشت؟
شاعر و شخصیت فرهنگی معاصر، سایه میگوید: وقتی در زندان جمهوری اسلامی بودم روزی رادیو سرود “ایرانای سرای امید” را پخش میکرد، من بی اختیار اشک میریختم، پاسداری روی به من کرد و گفت چرا اینجور احساساتی شدی گریه میکنی چه شده؟ گفتم آخر سراینده این سرود منام!
دردا و دریغا که با انقلاب اسلامی خمینی، اول دین و مذهب بود که به فساد و تباهی و بد دینی کشیده شد، و سپس ایران، که در مسیری رو به فنا افتاده و آیندهاش ابداً روشن نیست!
باری شاعر بزرگ و ملیمان شهریار با مشاهده وضع اسفناکی که بعد از انقلاب اسلامی در مملکت به وجود آمده بود اندیشناک از فنای اسلام و ایران، حرف دل خود را به ترکی چنین سرود:
بیزه بیر دین قالا بیلمیشدی میراث بیرده بو ایران / دین گدنده، ددی تک گتمیرم، ایران ایله گتدی
«میراث ما از گذشته، یکی دینمان بود و یکی هم این ایران/ وقتی دین رفت، گفت تنها نمیروم، ایران را هم برد»
محمد ارسی آبان ماه ۱۳۹۸
Mohammadarasi@gmail.com
از: ایران امروز