من اگر وارد میدان شده بودم نه زنده باقی میگذاشتم، نه کشته، نه مجروح
دومین بخش از مصاحبه تکاندهنده خواهر ثاریه گشتالاسلام، خبرنگار مخصوص گشت ثارالله، که با قلم سحرآمیز، سردار شورالاسلام را به چالش میکشد.
با بسم الله الرحمن الرحیمی دیگر.
– سردار، لطفاً بفرمایید فعالیت انقلابی خود را از چه تاریخی شروع کردید؟
– ساعت هشت و نیم شب بود.
– چند سالتان بود؟
– بیست و یک. شب بود، ساعت حدود هشت و نیم. با پدر و مادر و برادران و خواهر سر شام بودیم که ناگهان متوجه شدم مادرم برای شام ماهی اوزون برون پخته است. من اعتراض کردم. قدری سر سفره، تظاهرات. زیرا دو روز پیشش امام خمینی خوردن هرگونه ماهی اوزون برون را حرام فرموده بودند، چون فلس ندارد. پدرم گفت: «بخور بچه جان. خود امام هم ماهی را با فلس نمیخورد.» ولی من نخوردم و از همان جا احساس کردم به انقلاب پیوسته ام. به همین دلیل فردای آن روز برای نامنویسی به کمیته محل مراجعه کردم و اعلام داشتم که من جانباز انقلاب هستم، زیرا دیشب ماهی اوزون برون را نخورده و گرسنه خوابیدم.
– آنها شما را تشویق کردند؟
– بله. رییس کمیته خیلی اینجانب را تشویق کرد و ساندویچ ِ حلوا داد و آدرس منزل ما را گرفت.
– آدرس منزل برای چی سردار؟
– برای اینکه نیم ساعت بعد پدر و مادرم را دستگیر کردند و به کمیته آوردند و از آنها تعهد گرفتند که اگر دفعه بعد اوزون برون خوردند، بروند زندان. ولی متأسفانه پدر و مادرم به مدت دو هفته با من حرف نزدند و گفتند چرا رفتی کمیته ما را لو دادی؟ در حالیکه من فقط برای اثبات جانبازی خودم به کمیته رفته بودم. ولی پدرم گفت تو یک روز سینه مادرت را گاز میگیری و مرا تیر میزنی… متأسفانه عمر هیچکدامشان کفاف نداد!
در این موقع اشک در چشمهای سردار جمع میشود و من تحت تأثیر قرار میگیرم و مدتی به زمین چشم میدوزم.
زمین اتاق سردار به طرز زایدالوصفی با موکت سبز پوشیده شده و دیوارهای اتاق هم به جای کاغذدیواری با همین موکت پوشیده شده و حتی سقف اتاق هم از همین موکت سبز میباشد، به طوری که یک فضای روحانی در اتاق خودنمایی میکند.
سردار متوجه نگاه تحسین آمیز من شده و میگوید:
– خودم دیزاین کردم. این اولین بار است که دیوار و سقف هم از موکت است. من از بچگی به دکوراسیون علاقه داشتم. ولی در آرشیتکت اولیه این اتاق، یادم رفته بود در و پنجره بگذارم که خوشبختانه در لحظات آخر با کمک برادران توانستیم یک در برایش جاسازی کنیم و بیاییم تو ولی پنجره ندارد.
– در چه رشته ای تحصیل کردید سردار؟
سردار آهی میکشد و میگوید:
– اول دنبال قرائت قرآن رفتم ولی دو هفته بعدش ضمن کتک کاری با مدرّس مربوطه، قرآن را بوسیدم و کنار گذاشتم.
– چرا؟
– سخت بود. البته میگویند این مدرسان و قاریین قرآن همه نظرکرده مقام معظم رهبری میباشند ولی بنده اهلش نبودم.
یکی از تلفنهای روی میز زنگ میزند. سردار پاسخ میدهد: «الو،هان … چند میده؟ …. غلط میکنه. چونه بزنین …. پنج میلیون دلار با چونه ازش کم کنین … چطور قبول نمیکنه؟ … میگم چونه بزنین … پس خودشو بزنین!»
سردار پیروزمندانه گوشی را میگذارد. به نظر میرسد در همین مکالمه کوتاه، در یک معامله میلیاردی، فتح نهایی از آن او شده و بر حریف مقابل پیروز گردیده است.
– ببخشید سردار. من هنوز اسم کوچک شما را نمیدونم. در بیوگرافیها و اخبار و گزارشها نیز اسم کوچک شما نمیباشد.
سردار لبخندی به رضایت زده و فرمود:
– اسم کوچک من سردار است. رهبر معظم خودشان این اسم را برای من در نظر گرفتند. اول بار که به حضور مبارکشان رسیدم و چهارزانو خدمتشان نشستم، سئوال فرمودند: «اسم کوچک شما چیست؟» عرض کردم: «منوچ!» آقا هیچ خوششان نیامد، به طوری که فرمودند: «پاشو برو بیرون.» بعد توسط آقا وحید اسم سردار را به من اعطا فرمودند و عضو تیم محافظشان شدم.
– نظرتان راجع به تظاهرات اخیر چیست؟
– واقعاً تظاهرات اخیری بود!
– شما هم تیراندازی فرمودید؟
– خیر، شب تظاهرات من منزل مادرزنم بودم. سقفشان چکّه میکرد، سطل برده بودم. شب همانجا ماندم سطل که پر میشود، بروم خالی کنم. این چیزی نیست که من ادعا کنم. سقف هنوز چکّه میکند. از صدا و سیما هم آمدند فیلم برداشتند. امروز نمیشود به مردم دروغ گفت. بنده نترسیدم. قایم هم نشده بودم.
– صدای تیراندازی نشنیدید؟
– خیال میکردم صدای چک چک آب است که ته سطل میخورد. خیر، من نبودم. تیراندازی نکردم. ولی بدجور بوده. متأسفانه لاتها و لباس شخصیها را قاطی سپاه کرده بودند هرکی هرکی شده بوده. معلوم نبوده تیر باید زد یا چماق یا دشنه. دیروز بنده رفتم بیمارستان ملاقات یک پرستاری! یکی را آورده بودند هم تیر خورده بود، هم با چماق کوبیده بودند، هم با دشنه بریده بودند. اینها اسراف است. هدر دادن نیروهاست. تازه یارو هنوز زنده بود. این نارساییها باید برطرف شود.
– شما مجروحها را در بیمارستان تیر میزدید؟
– خیر، اول گفتم که رفته بودم یک پرستار را ببینم. سئوالات چالشی نداشتیم. البته من اگر وارد میدان شده بودم نه زنده باقی میگذاشتم، نه کشته، نه مجروح. ولی سقف مادرزن چکّه میکرد.
بعد سردار افزود:
– سابق بر اینها نارضایی مردم معمولا از بابت ترافیک و چاله چوله آسفالت و گرانی تخم مرغ بود ولی متأسفانه امروز مردم میگویند اصلاً جمهوری اسلامی نمیخواهند. من یک برادرم روحانی است و یک برادرم درس نخوانده و جزو اراذل و اوباش انتصابی میباشد. یعنی ما سه برادر کلاً سمبولیک جمهوری اسلامی هستیم. بنابراین تا آخرین قطره خون این جوانها میجنگیم.
به عرض سردار رساندم:
– به قول رهبر معظم، اینهایی که حرف از براندازی میزنند، شتر در خواب بیند پنبه دانه. من به عنوان خواهر ثاریه گشت الاسلام، خبرنگار گشت ثارالله، با سلاح قلم خویش و شما سردار معظم با تسلیحات ارتشی و برادران خویش جواب دنده شکنی به صهیونی و امپریالی خواهیم داد و مردم فقط میتوانند از روی جنازه من و شما و مقام معظم رهبری رد شوند.
سردار با مهربانی فرمودند:
– دور از جون. حالا شما کوتاه بیا! بذار این مصاحبه تموم شه، یک کاریش میکنیم.
به این ترتیب قسمت دوم این مصاحبه تکان دهنده پایان و در هفته آینده به استقبال قسمت سوم این مصاحبه تکان دهنده ثانیه شماری مینماییم.
(- سردار، این ضبط صوت چطوری خاموش میشه؟)
از: ایندیپندنت