پیش از انقلاب ۵۷ سینمای ایران که به سینمای فارسی که امروزه آن را به این نام میشناسیم فعالیت گستردهای داشت. بسیاری از هنرمندان آن زمان به دلیل حضور در ساختههای پیش از انقلاب دچار مشکل شده و عدهای از آنان همچنان در سینما ماندند تا پس از انقلاب نیز به ایفای نقش خود ادامه دهند. مصطفی عزیزی نویسنده و تهیهکننده سابق برنامههای تلویزیونی ایرانی که در دهه ۱۳۷۰ و ۱۳۸۰ با ساخت برنامههای پربینندهِ تلویزیون، در خاطره بینندگان ماندگار شد در گفتگو با دیدگاه نو به وضعیت سینمای ایران و نفوذ نهادهای امنیتی و حکومتی به بخش فرهنگ سخن گفته است. مصطفی عزیزی در سال ۲۰۱۰ به کانادا مهاجرت کرد و بهمنماه سال ۱۳۹۳ به فاصله کوتاهی پس از بازگشت از کانادا به ایران، بازداشت شد. آقای عزیزی در زمان بازداشت در بند دو الف زندان اوین تحت نظر سپاه پاسداران انقلاب اسلامی نگهداری میشد. او در دادگاه انقلاب تهران به ریاست قاضی صلواتی به هشت سال زندان محکوم شد که در دادگاه تجدید این حکم به دو سال زندان و جزای نقدی کاهش یافت.
آقای عزیزی به دلیل پدیده انقلاب ۵۷ سینماها تعطیل شدند و بسیاری از هنرمندان از ایران خارج شدند و آنهایی که ماندند عمدتا خانهنشینی را انتخاب کردند. چه شد که تابو منع فعالیت هنری بالاخص هنرهای مربوط به سینمای مستقل شکست و فعالیتهای هنری شروع شد؟
پس از انقلاب ۵۷ شیرازهی همهچیز بهویژه بخشهای هنری از هم پاشید. آشفتهبازاری حاکم شد بعضی از هنرمندان از کشور خارج شدند و برخی دستگیر و زندانی شدند و حتا تا پای اعدام هم رفتند مانند، نصرت کریمی، و تعداد زیادی خانهنشین شدند منتظر اتفاقات بعدی ماندند. اما تقریبا بدون وقفه سینماهایی که از آتش و تخریب جان سالم به در برده بودند شکسته بسته دوباره راه افتادند. و برخی از فیلمهایی که در سال ۵۷ ساخته شده بودند در ۵۸ با تغییراتی اکران شدند. مثلا فیلمِ «خبیث» با بازی «رضا بیک ایمانوردی» با نام «راهی بهسوی خدا» اکران شد و چند فیلم دیگر کموبیش به همین شکل.
کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان که هنوز بهطور کامل توسط مذهبیهای هوادار آیتالله خمینی تسخیر نشده بود در سال ۵۸ با فیلمی از کیارستمی به نام «قضیه شکل اول-شکل دوم» و سال بعد با فیلم «مدرسهای که میرفتیم» از داریوش مهرجویی به کار خود ادامه دارد. کمکم فیلمسازان هنری قبل از انقلاب که در ایران مانده بودند شروع به فیلمسازی کردند. جشنواره فجر هم از سال ۶۱ راه افتاد. بهرام بیضایی «مرگ یزدگرد» و علی حاتمی «حاجی واشنگتن» هم فیلم ساختند اما فیلمهایشان فقط در جشنواره نمایش داده شد و توقیف شد.
اتفاق مهمی که در ۱۳۶۱ افتاد فیلم «برزخیها» به کارگردانی ایرج قادری و با بازی فردین و ناصر ملکمطیعی و سعید راد و خود ایرج قادری از ستارههای سینمای قبل از انقلاب بود که جز سینمای بدنه محسوب میشد و اقبال دوبارهی سینما را به همراه داشت و در زمانی که قیمت بلیط سینما ده تا پانزده ریال بود بیش از ۸ میلیون تومان فروش کرد و موجی به راه انداخت و هنوز در سقف بالای فروش بود که از سینماها برداشته شد.
آنچه گفتید درمورد سینمای مستقل بود، از چه زمانی سینمای دولتی رشد یافت؟
سینمای حکومتی یا آنطور که شما میگویید «دولتی» از فردای ۲۲ بهمن شکل گرفت چون قبل از انقلاب هم بخشی از سینما به هر حال دست دولت و حکومت بود. اما هواداران آیتالله خمینی در بخشهای هنری بسیار اندک بودند و در سطح بالایی هم نبودند. با ساختن محفلی به نام «نهضت فرهنگی اسلامی» کار خود را شروع کردند و خیلی زود نام خود را به «حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی» تعییر دادند و در ۱۳۶۰ که «سازمان تبلیغات اسلامی» زیر نظر نهاد رهبری شروع به کار کرد از زیرمجموعههای آن سازمان قرار گرفت و به عنوان نهادی حکومتی که روز به روز قدرتمندتر هم شد آغاز به کار کردند. محسن مخملباف به عنوان کارگردان و فیلمنامهنویس و مجید مجیدی و فرجالله سلحشور و تعدادی دیگر به عنوان بازیگری و سایر حرفههای سینمایی بخش سینمایی را راه انداختند و تعداد زیادی از سینماهای مصادره شده در اختیار این نهاد قرار گرفت.
اما در سالهای پس از جنگ بخش سینمایی گسترش زیادی پیدا کرد. سینما ابزار تبلیغاتی خوبی برای حکومت بود تا در جشنوارههای جهانی نام «جمهوری اسلامی» به عنوان کشوری که سینما در آن حضوری پررنگ دارد شناخته شود و برای هنرمندان هم ماندن و کار کردن مهم بود و از این نظر نوعی تامل بین حکومت و هنرمندان به وجود آمد. هنرمندان تا حدودی آزادی عمل داشتند و از سوی دیگر حکومت هم در بخشهای برونمرزی پز فیلمهایی را میداد که در داخل نمایش گسترده نداشتند و بهندرت از بینشان فروشهای بالایی بهدست میآوردند.
در واقع سینما چون صنعت و هنر ست و در حکومتی مانند جمهوری اسلامی هر صنعتی برای بقای خود نیاز به حکومت دارد و چون این حکومت بهشدت دخالتگر و شبهتوتالیتر است در وجه هنری هم نظارت و دخالت دارد پس ما اصولا سینمای مستقل کامل از حکومت نداریم. نوعی توافق ضمنی نانوشته وجود دارد که به هنرمندان میگوید شما در چهارچوب کلی نظام بمانید ما هم اجازه میدهیم در آن محدود بالا و پایین بروید و البته از آنجا که شبهتوتالیتر است قدرت این که چترش را کامل پهن کند ندارد گاه کاری از دستشان در میرود که سریعا توقیفاش میکند مانند «سنتوری» یا از خودیهاش «مارمولک».
حال سینمای مستقل چگونه و از چه زمانی توانست زنده بماند و در ژانر خود تاثیرگذار باشد؟
همانطور که در سوالهای قبلی توضیح دادم بعد از انقلاب و قبل از این که حکومت تمام عرصهها را فتح کند هنوز نهادهایی مانند: «کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان» فعال بود و تلویزیون هم مانند قبل از انقلاب فیلم هنری تولید میکرد سینمای هنری مستقل چند فیلم از فیلمسازانی مانند داریوش مهرجویی، علی حاتمی، عباس کیارستمی، بهرام بیضایی، امیر نادری… بیرون داد.
البته فیلمسازان همیشه در معرض دستگیری به بهانههای مختلف بودند و از چند ساعت تا چند روز بازداشت یا زندانی شدهاند. برای مثال تهمینه میلانی در ۱۳۷۹ یا بابک پیامی در ۱۳۸۲ و البته در جریان اعتراضات پس از انتخابات ۱۳۸۸ تعداد زیادی از هنرمندان صاحب نام یا کمتر شناخته شده دستگیر و زندانی شدند که میتوان به جعفر پناهی که به پنج سال زندان محکوم شد اشاره کرد.
در سالهای اخیر با پیشرفت سینمای دیجیتال ساخت فیلمهای کوتاه و بلند ارزن قیمت هم رایج شد که گاه موجب دستگیری فیلمسازان میشود. که در این میان میتوان به حسین رجبیان کارگردان «مثلث واژگون» اشاره کرد.
طی سالهای اخیر در کنار سینمای حکومت–دولتی ما شاهد رشد کارگزاران امنیتی در فضا و حوزه فرهنگ بالاخص سینما و تلویزیون هستیم، چه شد که امنیتیها میدان هنر را نیز به تسخیر خود درآوردند؟
تا قبل از دوم خرداد که شکاف بین حاکمیت جدی شود. سازمانها و نهادهای موازی وجود نداشت و فیلمهای مشخص امنیتی با بودجه وزارت اطلاعات ساخته میشد که برای نمونه به فیلم «روز شیطان» کار بهروز افخمی میتوان اشاره کرد. اما پس از آن که «سپاه پاسداران انقلاب اسلامی» و سایر نهادهای تحت رهبری نسبت به انتخابات و این که ممکن است قدرت دست اشخاصی بیفتد که با رهبر زاویه داشته باشند تقریبا تمام وزارتخانهها را به صورت موازی ایجاد کردند و سپاه بهطور مستقیم وارد فیلمسازی شد و علاوه بر حمایت از فیلمسازان حکومتی مانند حاتمیکیا یا مجید مجیدی و معرفی چهرههای حکومتی جدیدی مانند بهروز شعیبی و محمدحسین مهدویان به فکر خریدن هنرمندان موجود و تهیه فیلمها و سریالهای تلویزیونی با چهرههای غیرحکومتی که نشانههای مذهبی بودن هم ندارند افتادند. درواقع این کمهزینهترین کار برایشان بود زیرا نیروهای فکری ممکن است تغییر جهت بدهند مانند محسن مخملباف اما نیرویی که خریداری میشود پول میگیرد و در جهت اهداف خاصی فیلم یا سریال میسازد.
بخشی از آقازادهها و یکشبه میلیاردشده هم برای پیدا کردن وجههی مثبت و عکس یادگاری انداختن با هنرمندان وارد این عرصه شدند و البته گاه پولهای خوبی هم به دست آوردند. برای نمونه بابک زنجانی در فیلمهای مختلفی سرمایهگذاری کرد و پس از سالها برای اولین بار ناصر ملکمطیعی را روی پرده آورد و با او عکس یادگاری هم گرفت.
آیا این سینما( منظورم سینمای امنیتی) توانسته است موثر باشد؟ تاکنون هیچ فیلم دولتی و یا امنیتی به جشنوارههای الف در دنیا راه پیدا نکردند، دلیل وضعیت سطح پایین هنری در این سینماها چیست؟
هدف این فیلمها بیشتر داخل است چون گرفتن جایزه تنها برای سیاست خارجی حکومت و کسب مشروعیت جهانی خوب است که خب کارگردانان مستقل و نیمهمستقل برایشان انجام میدهند. هدف فیلمهای امنیتی تحت تاثیر قرار دادن مردم در داخل است که تا حدود زیادی موفق عمل کردهاند برای نمونه «سریال پایتخت» که سریال پربینندهیی بود امسال با بودجهی شرکت اوج که شرکتی وابسته به سپاه است ساخته شد و کاملا اهداف سپاه را در مورد مسایل سوریه به پیش برد.
طی روزهای اخیر وزیر فرهنگ اشاره به اهداف مشترک حوزه فرهنگ با حوزه های امنیتی کرده است، منظورشان از اهداف مشترک که پس از سه سال به آن رسیده اند چیست؟
دولت روحانی اساسا دولت امنیتیست و منظور وزیر فرهنگ احتمالا این بوده است که بخشهای امنیتی مختلف نظام سر مسایلی که اختلاف داشتند به توافق رسیدند که البته بعید است توافقی فراتر از توافقاتی که همیشه داشتهاند صورت گرفته باشد. به هر حال بیشتر اینها در مورد همان دستگیریها و مسایلی از این دست است.
چه تفاوتی میان سینماگران امنیتی و مستقل وجود دارد؟ آیا جز ترویج فرهنگ ارزشی محور تفاوتهای دیگری نیز دارند؟
برخی از سینماگران اساسا بخشی از حکومت هستند. از مجید مجیدی و بهروز افخمی تا مسعود دهنمکی و محمدحسین مهدویان اما باقی سینماگران یا بازیگرانی که با نهادها و ارگانهای حکومتی در جهت ساختن فیلمها یا سریالهای مناسبتی و مذهبی و حکومتی همکاری میکنند یا دارای پروندههای به قول حکومت اخلاقی هستند و تهدید میشوند به افشای مسایلشان و دستگیریشان یا تطمیع میشوند با پولهای کلان یا هر دو با هم و سیاست چماق و هویج را در پیش میگیرند.
جایگاه هنرمندانی همچون جعفرپناهی و اصغر فرهادی نسبت به کارگردان نزدیک به نهادهای امنیتی در جامعه را چگونه ارزیابی میکنید؟
اول باید بگویم حساب اصغر فرهادی با جعفر پناهی تا حدود زیادی فرق دارد. آقای فرهادی از درون خود حکومت رشد کرده است در برنامهسازی تلویزیونی و بعد سینما با فیلمنامههایی مانند «ارتفاع پست» یا «دایره زنگی» که سیاستهای کلی نظام را پیش میبردند رشد کرد و بعد با «جدایی» تا حدود زیاد حسابش جدا شد و البته اسکار و مقبولیت جهانی هر چند نیاز او را به حکومت از بین برد اما هنوز هم محافظهکارانه موضعی نمیگیرد که در داخل برایاش مشکلی پیش بیاید اما جعفر پناهی در حوادث ۸۸ کاملا در صف مردم قرار گرفت و حتی شروع به ساختن فیلمی درمورد کهریزک کرد.
همانطور که گفتم فیلمسازانی که با نهادهای امنیتی همکاری میکنند چندان نگاهی به جشنوارههای خارجی ندارند چون به هر حال جدا از این که فیلمشان چقدر پتانسیل هنری داشته باشد وقتی مضمونشان گاه مستقیم در خدمت سیاستهای سپاه است خودشان میدانند حتا شانس نمایش دادن فیلمهایشان در جشنوارههای معتبر ندارد چه برسد به این که برندهی جایزهیی هم شوند. احتمالا جوانهایشان بار خود را میبندند و بعد میروند دنبال ساختن فیلمهای جشنوارهیی.
از: دیدگاه نو