سایت ملیون ایران

نگاهی به تحولات آستانه انقلاب؛ مبارزه برای آزادی چگونه به استبداد انجامید؟

با فرارسیدن چهل و یکمین سالگرد انقلاب اسلامی ایران، بار دیگر این پرسش ها در اذهان عمومی زنده می شوند: آیا از آغاز تحولات سیاسی در نیمه نخست دهه پنجاه خورشیدی به قدرت رسیدن روحانیت قابل پیش بینی بود؟

    

کناره گیری امیرعباس هویدا نخست وزیر در ۱۶ مرداد ۱۳۵۶ را می‌توان به جرات سرآغاز روندی دانست که یکسال و نیم بعد در ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ به  سقوط سلطنت پهلوی و قدرت یافتن روحانیون منتهی شد.

هویدا ۱۲ سال و شش ماه ریاست دولت را در دوران محمدرضا شاه پهلوی به عهده داشت. با کناره‌گیری او، جمشید آموزگار ریاست دولت جدیدی را به عهده گرفت که قرار بود آنچه را جیمی کارتر، رئیس جمهور دموکرات آمریکا، از محمدرضاشاه پهلوی در زمینه گشایش فضای سیاسی و رعایت حقوق بشر خواسته بود، دست کم در ظاهر تحقق بخشد.

اندکی پیش از این جابه جایی در ارکان دولت، نشانه‌هایی از تحولات سیاسی در ایران آن روز آشکار شده بود. در ۲۲ خرداد ۱۳۵۶، یعنی تنها حدود دو ماه پیش از تکیه زدن آموزگار به جای هویدا، کریم سنجابی، شاپور بختیار و داریوش فروهر، سه چهره سرشناس جبهه ملی ایران، در نامه سرگشاده‌ای به “اعلیحضرت همایون شاهنشاهی” مطالباتی را مطرح کرده بودند که دست‌کم از زمان تبعید روح‌الله خمینی به ترکیه و سپس نجف، هیچ کجا مجال مطرح شدن نیافته بود، به ویژه در نامه‌ای خطاب به شاه که می‌توانست پاسخی سنگین به دنبال داشته باشد.

محتوای نامه سه سیاستمدار

سه سیاستمدار ایرانی در این نامه ضمن اشاره به “تنگناها و نابسامانی‌های سیاسی، اجتماعی و اقتصادی کشور” هشدار داده بودند که “دورنمای خطرناکی در برابر دیدگاه هر ایرانی قرار گرفته که امضاکنندگان وظیفه ملی و دینی خود می‌دانند این مشروحه را تقدیم حضور کنند”.

در این نامه مسائلی درباره اوضاع ایران عنوان شده بود که اگر امروز به آن بنگریم، بسیار اغراق‌آمیز به نظر می‌رسند، چنان که گویی سه سیاستمدار ایرانی، نامه خود را همین امروز نوشته‌اند. از جمله آمده بود: «مملکت از هر طرف در لبه پرتگاه قرار گرفته، همه جریان‌ها به بن‌بست کشیده، نیازمندی‌های عمومی بخصوص خواروبار و مسکن با قیمت‌های تصاعدی بی‌نظیر دچار نایابی گشته، کشاورزی و دامداری رو به نیستی گذارده، صنایع نوپای ملی و نیروهای انسانی در بحران و تزلزل افتاده، تراز بازرگانی کشور و نابرابری صادرات و واردات وحشت‌آور گردیده، نفت این میراث گرانبهای خدادادی به شدت تبذیر شده، برنامه‌های اصلاح و انقلاب ناکام مانده و از همه بدتر ندیده گرفتن حقوق انسانی و آزادی‌های فردی و اجتماعی و نقض اصول قانون اساسی همراه با خشونت‌های پلیسی به حداکثر رسیده و رواج فساد و فحشا و تملق فضیلت بشری و اخلاق ملی را به تباهی کشانده است.»

نویسندگان نامه در نتیجه‌گیری از اوضاع توصیف شده نوشته بودند: «در روزگار کنونی و موقعیت جغرافیایی حساس کشور، اداره امور چنان پیچیده شده که توفیق در آن تنها با استمداد از همکاری صمیمانه تمام نیروهای مردمی در محیطی آزاد و قانونی و با احترام به شخصیت انسان‌ها امکان‌پذیر می‌شود.»

لحن سنجابی، بختیار و فروهر که هر کدام سال‌ها طعم زندان را چشیده بودند، تا آنجا محترمانه بود که در بخشی از نامه نوشتند: «این مشروحه سرگشاده به مقامی تقدیم می‌گردد که چند سال پیش در دانشگاه هاروارد فرموده‌اند: نتیجه تجاوز به آزادی های فردی و عدم توجه به احتیاجات روحی انسان‌ها ایجاد سرخوردگی است و افراد سرخورده راه منفی پیش می‌گیرند تا ارتباط خود را با همه مقررات و سنن اجتماعی قطع کنند و تنها وسیله رفع این سرخوردگی‌ها احترام به شخصیت و آزادی افراد و ایمان به این حقیقت‌ها است که انسان‌ها برده دولت نیستند، بلکه دولت خدمتگزار افراد مملکت است.»

نامه سه سیاستمدار ملی‌گرای ایرانی در واقع دعوتی بود به آشتی ملی. آن‌ها از شاه می‌خواستند پیش از آن که کشتی دستخوش طوفانی سخت شود، نیروهای میهن‌دوستی را که در طول ۳۶ سال پیش از آن از دور خود پراکنده بود، دعوت به همکاری کند تا کشور را که به قول آن‌ها “در لبه پرتگاه قرار گرفته” بود با مساعدت همگانی نجات دهند.

اما نامه‌ای که با این لحن خیرخواهانه و مودبانه خطاب به “اعلیحضرت همایونی” تقریر شده بود، نه تنها از سوی شاه پاسخی نگرفت، بلکه حتی اجازه انتشار در رسانه‌های وقت را هم نیافت. به جای آن، دو ماه بعد هویدا قربانی شد و جمشید آموزگار تکنوکرات که از سال ۱۳۳۷ در پست‌های وزیر کار، کشاورزی، بهداری  و دارایی کار کرده بود و در افکار عمومی ایرانیان به عنوان یکی از “مهره‌های دست نشانده شاه” شناخته می‌شد به جای او نشست.

شب‌های شاعران و نویسندگان

آموزگار از همان روزهای اول نخست وزیری با چالش‌های اجتماعی مهمی روبرو شد. نخستین اتفاق مهمی که به عنوان طلیعه آزادی مدنی جامعه استبدادزده ایران را تکان داد، ده شب شاعران و نویسندگان بود که تنها دوماه پس از آغاز نخست وزیری آموزگار با حضور بیش از ۶۰ شاعر و نویسنده ایرانی و همکاری انستیتو گوته تهران در باغ بزرگ انجمن فرهنگی آلمان برگزار شد. در این شب‌ها بیشترین سخن بر سر آزادی قلم و بیان بود، اما در مواردی هم شعرهایی خوانده و سخنانی ایراد شد که سمت و سوی انقلابی بیشتری داشت و از قضا اینگونه سروده‌ها و گفته‌ها با استقبال بیشتری روبرو می‌شد.

با این همه، باید تاکید ورزید که در این شب‌ها، هنوز هیچکس تصور نمی‌کرد که حدود یک سال پس از آن قرار است به حیات ۲۵۰۰ ساله سیستم پادشاهی در ایران پایان داده شود. گفتمان آن روزها، نه انقلاب، بلکه گشایش فضای سیاسی، آزادی‌های فردی و اجتماعی و حداکثر کاهش بی‌عدالتی‌ها به ویژه در میان لایه‌های زیرین طبقه متوسط و تهی‌دستان بود.

شب‌های شاعران و نویسندگان، پس لرزه‌های متعددی را به دنبال داشت. از جمله یورش ساواک به شب‌های شعرخوانی در دانشگاه صنعتی تهران و اجتماعات جبهه ملی در کاروانسرای سنگی. ایران در عمل شاهد صحنه هایی بود که از سال ۱۳۳۲ خورشیدی و بازگشت شاه به این سو دیگر تجربه نکرده بود.

مرگ سید مصطفی خمینی

در بسیاری از تحولات سیاسی جهان، “تصادف” نقشی تعیین کننده داشته است. به عنوان نمونه، اگر در روز ۲۸ ژوئن سال ۱۹۱۴ میلادی آرشیدوک فرانتس فردیناند، ولیعهد اتریش و مجارستان، و همسرش ترور نشده بودند، شاید جنگ جهانی اول اتفاق نمی‌افتاد، یا به آن زودی‌ها رخ نمی‌داد. در ایران هم یک حادثه پیش بینی نشده در تبدیل گفتمان آزادی‌خواهی و اصلاح‌طلبی به گفتمان اسلام سیاسی و انقلابی نقش مهمی بازی کرد و آن مرگ سید مصطفی خمینی فرزند ارشد آیت‌الله خمینی در نجف بود.

از زمان تبعید آیت الله خمینی در سال ۱۳۴۲ تا زمان مرگ سید مصطفی در روز اول آبان سال ۱۳۵۶ چهارده سال می گذشت. در این سال‌ها، به ویژه در سال‌های پایانی دهه ۱۳۴۰ و نیمه نخست دهه ۱۳۵۰، با ورود دلارهای نفتی به ایران، کشور تحولات زیادی را تجربه کرده بود. در سایه این تحولات، گرایش‌های مذهبی تا حدود زیادی رنگ باخته و به حوزه‌های علمیه و انجمن‌هایی مثل موتلفه و حجتیه محدود شده بود. در نتیجه، در میان افراد معمولی کمتر کسی به یاد آیت‌الله خمینی می‌افتاد. اما با مرگ سید مصطفی، ناگهان نام خمینی بر سر منبرها بر زبان رانده شد و در مراسم ترحیم یکی از مسجدهای بزرگ بازار تهران، هنگامی که واعظ از خمینی نام برد، حاضران سه بار صلوات فرستادند. از آنجا بود که در عمل راه ورود شبنامه‌ها و نوارهای کاست سخنان خمینی به محافل مذهبی و خانه‌های مردم هموار شد.

جواد طالعی به عنوان عضو تحریریه روزنامه کیهان، عضو هیئت مدیره سندیکای نویسندگان و خبرنگاران مطبوعات و عضو کانون نویسندگان ایران در بیشتر رویدادهای منتهی به انقلاب در بهمن ۱۳۵۷ حضور داشته است.

با این همه، هنوز آنچه نوید تغییراتی زیرساختی می‌داد، نه یک جنبش مذهبی، بلکه مبارزات دانشجویان، روشنفکران و روزنامه‌نگاران بود که در آخرین روز اسفندماه سال ۱۳۵۶ خورشیدی با انتشار نامه سرگشاده روزنامه‌نگاران علیه سانسور حکومتی به اوج خود رسید.

چیزی که روزنامه‌نگاران را به این اقدام واداشته بود، تکرار بی‌وقفه این ادعا از سوی نخست وزیر بود که “مطبوعات از آزادی کامل برخوردارند و دولت هیچ دخالتی در کار آن ها نمی‌کند”. جمشید آموزگار در شرایطی این ادعا را تکرار می‌کرد که بساط سانسور و خودسانسوری همچنان بر مطبوعات حاکم بود.

روزنامه‌نگاران در نامه سرگشاده خود خطاب به آموزگار از جمله نوشته بودند: «در عرصه مطبوعات ایران، از روزی که کابینه شما قدرت را به دست گرفته است، نه تنها آزادی مطلق برای روزنامه‌ها برقرار نشده، بلکه ممیزی ابعاد وسیع‌تری نیز یافته است. پیش از این، سردبیران روزنامه‌ها موظف بودند هر روز گزارش فشرده‌ای از آنچه قرار بود به عنوان مطالب اصلی در روزنامه مننتشر شود، به ماموران سانسور وزارت اطلاعات بدهند و ماموران سانسور بنا به سلیقه خود دستور صریح می‌دادند که تمام یک مطلب یا قسمت‌هایی از آن حذف شود. اینک، از زمانی که به قول شما مطبوعات آزادی مطلق یافته‌اند، نه تنها روش سابق همچنان اعمال می‌شود، بلکه مسئولان و مدیران روزنامه‌ها که مسئولیتی بدون اختیار به آن‌ها داده شده است، از ترس نتایج افشای حقایق، ناچار بیش از گذشته احتیاط می‌کنند و در نتیجه به سیاست سانسور خفقان بیشتری بخشیده‌اند.»

روزنامه‌نگاران در پایان این نامه سرگشاده خواستار رعایت کامل قانون اساسی و متمم آن درباره مطبوعات، لغو کامل و فوری سانسور، مکلف ساختن مقامات دولتی به رعایت حقوق حقه خبرنگاران، جلوگیری از تحمیل انتشار اخبار جعلی و آزادی کسب امتیاز برای انتشار روزنامه و مجله مطابق قوانین موجود شده بودند.

در اینجا هم می‌بینیم که روزنامه‌نگاران معترض، چیزی فراتر از آزادی و حرمت حرفه‌ای خود، آن هم در چارچوب قوانین موجود نمی‌طلبند و گفتمان آن‌ها همچنان مبتنی بر اصلاح‌طلبی است و نه انقلاب.

حتی تا تابستان سال ۱۳۵۷ هنوز رهبری اعتراض‌هایی را که در زمستان همان سال به قدرت یافتن کاست روحانیت انجامید، نه روحانیت، بلکه شوراهای اعتصاب، دانشجویان و دانشگاهیان، روزنامه‌نگاران، نویسندگان، هنرمندان و فرهنگیان به عهده داشتند و خواست آن‌ها انتقال تصمیم‌گیری‌ها به مجلس و دولت و نشستن شاه بر تخت سلطنت به عنوان نماد وحدت ملی بود. دست‌کم در مبارزات مدنی آشکار، تا آن زمان هیچکس خواست سرنگونی نظام سلطنتی را مطرح نمی‌کرد. روحانیون طرفدار خمینی، از جمله علی خامنه ای، اکبر هاشمی رفسنجانی، ناطق نوری، شیخ محمد مفتح و هادی غفاری در مجامع مذهبی به تبلیغ علیه نظام حاکم مشغول بودند، اما در همایش‌های بزرگ‌تر کمتر آفتابی می‌شدند. این اتفاق برای نخستین بار در نماز عید فطر شهریور ۱۳۵۷ بروز کرد که به امامت آیت‌الله طالقانی در قیطریه تهران برگزار شد و به دنبال آن، روحانیون خود را در جایگاه رهبری یک تظاهرات میلیونی قرار دادند. تنها در پنج ماه بعد بود که در تظاهرات خیابانی اغلب روحانیون هدایت تظاهرات را به دست گرفتند و نشانه‌های انتقال قدرت به این کاست آشکار شد.

با انتقال قدرت سیاسی به آیت‌الله خمینی و طرفداران او در بهمن ۱۳۵۷، موج سرکوب پیش از همه به سراغ روزنامه‌نگارانی آمد که خمینی آن‌ها را به خاطر اعتصاب ۶۴ روزه‌شان ستوده بود. ۲۴ اردیبهشت سال ۱۳۵۸، یعنی تنها سه ماه پس از پیروزی انقلاب، روزنامه کیهان پاکسازی شد، در مرداد ماه همان سال افراد مسلح دادستانی انقلاب روزنامه آیندگان را تعطیل کردند و پاکسازی اطلاعات نیز طی دو سه سال کامل شد.

دلیل این پاکسازی‌ها آن بود که روزنامه‌نگاران حاضر نبودند آزادی عملی را که پس از سه دهه سانسور در چارچوب منشور آزادی مطبوعات کسب کرده بودند، از دست بدهند و سانسور مذهبی و سیاسی شدیدتری را که حاکمیت جدید می‌کوشید بر آن ها تحمیل کند بپذیرند. منشور آزادی مطبوعات که در ۱۷ مهر سال ۱۳۵۷ به امضای شریف امامی نخست وزیر، منوچهر آزمون معاون اجرایی او، عاملی تهرانی وزیر اطلاعات و جهانگردی و شورای رهبری نخستین اعتصاب مطبوعات رسیده بود، آزادی بدون قید و شرط روزنامه‌نگاران را تضمین می‌کرد. شاپور بختیار دومین نخست وزیر ایران بود که در دیماه ۱۳۵۷ التزام خود را به رعایت آزادی مطبوعات اعلام کرد.

از: دویچه وله

خروج از نسخه موبایل