عنوان اصلی یادداشت:
ایران و آمریکا، درون و بیرون؛ تحلیل متنی یا تحلیل کلیشهای
در دهه نود میلادی مصادف با دهه هفتاد هجری خورشیدی، برخی از روشنفکران راست لیبرال در ایران تحت تأثیر فضای سالهای نخست پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و بلوک شرق و گذار به دوران پسا جنگ سرد، در مطبوعات و ژورنالیسم ایرانی به توهمی دامن زدند که گویی دوران مفاهیم و واقعیتهایی همچون استقلال، حاکمیت ملی، سلطه خارجی و امپریالیسم ماوراء ملیها به پایان رسیده و نیروهای ملی و استقلالطلب را به درجا زدن در دوران جنگ سرد و چسبیدن به اصول و مفاهیم منسوخ متعلق به آن متهم کردند؛ اما کافی بود که یک دهه صبر کنند تا با دو چشم خود ببینند که لیبرال دموکراسی بورژوایی آمریکایی، آن گاه که منافع استراتژیک و مطامع اقتصادی و سیاسیاش اقتضاء کند چگونه با جعل و دروغهای بزرگ گوبلزی در دوران نو محافظهکاری آمریکایی حتی خود را ملزم به حفظ ظواهر نمیبیند و به لشکرکشیها و اشغالگریهای استعماری قرن نوزدهمی دست مییازد؛ نمونه عراق و افغانستان بهاندازه کافی گویاست؛ اما شاید آن انفعال راست لیبرال روشنفکرانه چندان هم قابل سرزنش نبود چرا که آن را میتوان بهحساب دوران کودکی روشنفکری تازه لیبرال شده ایرانی فاقد تجربه در عصر پسا-جنگ سرد گذاشت. آن ذهنیت راست لیبرال، نیروهای ملی و استقلال طلب و چپ را متهم به ذهنیتی منسوخ میکرد اما اینک پس از گذشت دو سه دهه روشن شده است که در این میان مشکلی اگر بود، ذهنیت مانده در دوران جنگ سرد نبود بلکه ذهنیتی ذوب شده و اسیر ناخواسته در دام نظریههای نظریهپردازان سرمایهداری متأخر نظیر فوکویاما و نظریه «پایان تاریخ» او بود، امری که سپس در آثار بعدی او همچون «خاستگاههای نظم سیاسی»[۱] (۲۰۱۱ م) و «نظم سیاسی و زوال سیاسی»[۲] (۲۰۱۴ م) [عنوانی که تداعی کننده «زوال غرب» اشپنگلر در اوایل قرن بیستم و فلسفه تاریخ یاسآلود و بدبینانه اوست] جای خود را از امید خوشباورانه به آینده نظم آمریکایی به تردید و یاس نسبت به آن داد.
آن تحلیل، استنتاجهایی نادرست و شتابزده از فرآیند جهانی شدن و ظهور دهکده جهانی هم بود زیرا تصور میکرد به سرعت مفاهیمی نظیر استقلال، حاکمیت ملی، هویت و… در مرزهای محو یا کم رنگ شده بر سر راه انتقال سرمایه، کالا، نیروی کار و …، بلا موضوع شده و هرگونه شعار و سمتگیری ضدسلطه و امپریالیسم نشانگر ذهنیت منسوخ و تاریخ مصرف گذشته است. شگفت اما از روشنفکران راست لیبرالی است که واقعیت پیش روی خود را نمیبینند به ویژه که با برآمدن راست افراطی و پوپولیست در کشورهای سرمایهداری غربی و رشد ناسیونالیسم شوونیستی و حتی راسیستی و نژادپرستانه و میدانداری گفتمان ضد جهانیشدن چندجانبه و مبتنی بر تجارت آزاد ترامپیستی، ذیل شعار «اول آمریکای راست محافظهکار و عوامگرا» واقعیتنابینی و واقعیتگریزی آنان و متهم کردن هرگونه نظریه و رهیافت انتقادی نسبت به سرمایه داری و نظام سلطه جهانی با انگ چپ و تعلق به دوران جنگ سرد دیگر قابل توجیه و مدلل نیست.
اکنون از این بحث در میگذرم و آن را به فرصت و مناسبتی دیگر وامیگذارم. آنچه بهانهای برای نوشتن پارهای توضیحات شد، دیدن نوشتهای از آقای احمد زیدآبادی در نقد پاسخی است که به چند پرسش نشریه «ایران فردا» داده بودم. یادداشتنویس محترم اینجانب را متهم به داشتن ذهنیت جنگ سرد کرده و چیزی را به نویسنده نسبت داده که از متن نوشتهاش بر نمیآید بلکه به نظر میرسد از همان ذهنیت به اصطلاح پسا – جنگ سردی بر میآید که شتابزده هرگونه موضع انتقادی را به پندار واره ضد خود نسبت میدهد و در روزگار سلطه راست چه چیزی رایجتر از لولوی «چپ»، چپی که امروزه به ویژه در ایران، هر شری را بدان نسبت میدهند! گویی «راست» منزه و معصوم در تاریخ معاصر ایران و از جمله چهار دهه اخیر فرشته نجاتی بوده که تنها به دلیل حضور و نفوذ اهریمن چپ نتوانسته «بهشت» توسعه لیبرال دموکراتیک بورژوایی را در ایران تحقق بخشد و رفاه و آزادی و پیشرفت و دموکراسی (!) را در دولتهای سازندگی و اصلاحات و اعتدال به ارمغان آورد.
«چپستیزی» در عصر حاکمیت نو لیبرالیسم در جهان بالأخص در جهان سوم سابق و چهارم لاحق، اکنون سکه رایج است؛ اما انتقاد من به یادداشت نویس محترم، چپستیزی او نیست. بلکه به نوع شیوه نقد و تحلیل نوشتهای است که بیش از آن که به متن مربوط باشد ناشی از جنگ کلیشههاست. کلیشههای ذهنیتی به اصطلاح پسا – جنگ سردی با دشمن/ذهنیتی که او جنگ سردی میپندارد. این که نوشتهام بحرانهای انباشته و مرکب داخلی را با سازش خارجی نمیتوان حل کرد، نه ربطی به جنگ سرد دارد و نه حاکی از مخالفت نویسنده با مصالحه خارجی و حل و فصل بحران در روابط خارجی ایران از جمله با آمریکاست و نه بر خاسته از خروج یا اخراج اینجانب از قدرت! آخر دوست عزیز من کی داخل قدرت بودهام که حال به دلیل بیرون قدرت بودن، مخالف مذاکره و مصالحه با آمریکا باشم! آنچه گفتهام این است که راه حل اساسی خروج سیستم از بحران، از درون ایران میگذرد، این گزاره با گزاره مذاکره / مصالحه خارجی در تناقض نیست. این گزاره برآمده از تجربه همه کشورها در چهار سوی جهان است.
بحران مشروعیت، بحران بیاعتمادی، بحران ایدئولوژیکی، بحران مدیریت و ناکارآمدی، بحران فساد ساختاری، بحران زیست محیطی، بحرانهای مذهبی، اتنیکی و قومی، بحران آزادی و گذار دموکراتیک، و حتی بحران اقتصادی، بیکاری، تورم رکودی [بیماری هلندی که از سال ۱۳۵۴ تاکنون گریبان اقتصاد ایران را گرفته است] و دیگر بحرانهایی که کمپلکس مرکب و انباشتهی فرآیندی- ساختاری را در برابر سیستم حاکم و مردم ایران گذاشته و ایران و ایرانی را رو به تباهی میبرد، هیچیک حاصل مستقیم و تمام عیار بحران در سیاست و روابط خارجی نیست هر چند که هر نوآموز سیاست میداند که درون و برون را نمیتوان کاملاً و مطلقاً از هم جدا کرد و از تأثیر متقابل آنها بر یکدیگر غافل بود اما مساله این است که راه حل بحرانها متنوع و متعدد سیاسی، فرهنگی، اجتماعی، اخلاقی، دینی و اقتصادی درونی را نباید در بیرون جستجو کرد.
نگاه گذرا به کشورهای بحرانزده خاورمیانه و آسیا و آمریکای لاتین که بهرغم روابط عادی و حتی دوستانه با آمریکا و یا همپیمانی با آن، همچنان از سرکوب و خشونت، فساد، ناکارآمدی، استبداد، فقر و فاصله طبقاتی و … رنج میبرند برای درک گزاره بالا، ساده تر از آن است که نیازی به پناه بردن به کلیشههای قدیمی پیشا – پسا جنگ سرد داشته باشد. در همین خاورمیانه و منطقه خودمان متحدان آمریکا، مصر سیسی و افغانستان غنی را ببینید. هر دو بهره مند از کمکهای مالی آمریکا از قضا دومی در فهرست سازمان ملل، در صدر کشورهایی با ساختارهای مالی- اداری-سیاسی فاسد قرار دارد. ایرانی هم که در قهر و دشمنی با آمریکا به سر میبرد، در همان رده قرار میگیرد. در آمدها و دلارهای نفتی بیش از هفتصد میلیارد دلاری دوره احمدی نژادی [که با کل درآمدهای نفتی ایران از آغاز کشف و استخراج نفت تا آن زمان برابری میکرد]، برای مردم ایران چه حاصلی جز تکثیر باندهای مافیایی و پروراندن و رشد نجومی اختلاس (که بابک زنجانی نمونه بسیار کوچک آن بوده و هست) داشت.
گوهر مدعای من نیز جز این نبوده و نیست که صرف رابطه یا عدم رابطه با آمریکا و حتی تبدیل شدن کشوری به نزدیکترین متحدان آن، جایگزین راه حلهای درونزای دموکراتیک مردمی و تحولات ساختاری و بنیادی درونی نمیشود. برخلاف تصور ناقد، اینجانب سالهاست که معتقد به سیاست تنشزدایی در روابط خارجی و عادیسازی رابطه ایران با آمریکا و البته کشورهای همسایه هستم اما دچار این توهم هم نیستم که رابطه با آمریکا میتواند برای ایران دموکراسی و حقوق بشر بیاورد یا حرکت عصای سحر آمیزی رابطه خارجی میتواند فساد گسترده و ساختاری در ایران و انواع بحرانهای انباشته و مرکب را حل و سیستم حاکم را از چالشها و بحرانهای فراروی خود در داخل خلاص کند. هر مذاکره و مصالحهای، اگر قرار باشد به توسعه همه جانبه و پایدار ایران کمک کند و ایران را در برخورداری از منافع و نتایج اقتصادی و سیاسی حاصل از عادیسازی رابطه ایران با جهان و از جمله آمریکا و قرار گرفتن آن در مدار توسعهای ملی و دموکراتیک و انسانی بر پایه حقوق انسان ایرانی در همه زمینهها، مذاکره و مصالحهای است که ادامه سیاست آزادیخواهانه دموکراتیک و حقوقی/ عدالت محور داخلی باشد.
نظام جمهوری اسلامی برای مذاکره و مصالحهای بر پایه منافع ملی مردم ایران – و نه قشر یک درصدی نخبگان حاکم- با آمریکا ابتدا باید با مردم ایران مذاکره و مصالحه کند. این که سیستم حاکم در برابر دو تضاد درونی و بیرونی کدام را اصلی یا فرعی میداند، و حفظ نظام را با کدام منطق پیش میبرد میتواند محل بحث و گفتگو باشد. نوشته اینجانب، نظریه و تحلیلی است که آزمون تجربه آینده آن را محک خواهد زد و ناقد محترم میتواند تحلیلی کاملاً مخالف با آن داشته باشد و چرخش قهرمانانه را منتفی و مثلاً افق یکی دو سال آینده ایران را با جنگ و برخورد مستقیم نظامی بین ایران و آمریکا ارزیابی و تحلیل کند اما شایسته نیست که چیزهایی را به نویسنده نسبت دهد که به هیچوجه از متن او بر نمیآید بلکه حاصل «ذهنیت» پسا – جنگ سرد ضد چپ به طور کلی است.
از ناقد عزیز در شگفتم که برغم شناخت نسبتا نزدیکی که از نظرات اینجانب دارد چگونه بنده را در چارچوب جناح بندی اصولگرا-اصلاح طلب گذاشته و تحلیل کرده و مرقوم فرمودهاند که «در دوران تسلط میانه روها بر دولت از عادی سازی روابط خارجی به خصوص با ایالات متحده آمریکا به شدت حمایت میکنند اما هنگامی که نهادهای حاکم در اختیار رقیب اصول گرایان آنان در میآید با عادی سازی به مثابه توطئهای پنهان و پیچیده به مقابله بر میخیزند»!
اینجانب عضو یا نماینده جناحی سیاسی نیستم که به تعبیر ناقد اصولگرایان را رقیب خود بشمارم. به علاوه تصور «توطئهای پنهان و پیچیده» را از کجای نوشته من در آوردهاند، نمیدانم! این نوع تحلیل و داوری را باید به چه حسابی گذاشت جز به حساب آفت یادداشت نویسی روزانه، الزامی که در آن دقت فدای سرعت میشود و یادداشت نویس را وا میدارد که باری به هر جهت هر روز چیزی بنویسد. اما محض راحتی خیال دوست عزیز بگویم که اتفاقا من نه تنها عادی سازی رابطه با آمریکا را «توطئهای پنهان و پیچیده» نمیدانم بلکه از آن استقبال هم میکنم اما نه به دلیلی که ایشان دارند و مینویسند که «سیاست داخلی و خارجی جمهوری اسلامی به گونهای به هم گره خورده که باز شدن یکی [و در اینجا رابطه با آمریکا … توضیح آقاجری] منجر به باز شدن دیگری [سیاست و فضای داخلی ایران] میشود»، بل به این دلیل که فشار و خطر خارجی و از جمله تهدید و خطر آمریکا در برابر جمهوری اسلامی را یکی از عوامل ضعف و موانع فعال شدن جنبشهای حقوق طلبانه و آزادی / دموکراسی خواهانه مردم ایران میدانم و به مثابه یک تاکتیک، حل و فصل بحران در سیاست و روابط خارجی بویژه در رابطه با ایالات متحده آمریکا را مثبت ارزیابی میکنم، خواه بدست اصلاح طلبان و اعتدال گرایان باشد و خواه بوسیله اصول گرایان و یا هر جناح و دار و دسته سیاسی دیگری در ایران بلازده امروز ما.
سیدهاشم آقاجری- ۱۱ خرداد ۱۳۹۹
[۱].The origins of political order
[۲]. Political order and political Decay
از: ایران امروز